۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

ساقی نامه

«ساقی نامه با صدای مریم نجمی
سراینده غزل:حافظ
دیکلمه: مولود زهتاب
آهنگساز: ارکستر بزرگ گلها
تک نوازی: محمد حیدری
تنظیم:ایرج طاهری


ساقی نامه
علی اکبر دهخدا در لغت نامه می‌نویسد:گونه‌ای شعر مثنوی در بحر متقارب که در آن شاعر خطاب به ساقی کند و در یاد مرگ و بیان بی ثباتی زندگانی و پند و اندرز و حکمت و غیره آورد. با اینکه این نوع شعر را به سبب ذکر باده و جام با سایر اشعار خمریه مناسبتی است اما دو شرط اینکه مثنوی باشد و در بحر متقارب گفته آید آن را نوع خاصی در میان اشعار فارسی قرار میدهد و نیز روح خاص فلسفی و اخلاقی و عرفانی این نوع منظومه ها با مضامین عادی سایر خمریات تفاوتی آشکار دارد. ملا عبدالنبی فخر الزمانی قزوینی متوفی در 1037 ه' . ق. تذکره ای بنام میخانه تالیف کرده و در آن شرح حال 46 تن از شاعران ساقی نامه سرای و متن ساقی نامه های آنان را آورده است . وی نظامی گنجوی را گوینده نخستین منظومه از این نوع ، و امیرخسرو دهلوی را دومین تن میشمارد. ولی ناگفته نباید گذاشت که ساقی نامه های این دو شاعر منظومه های مستقلی نیست و ابیات متفرقی است که در ضمن خمسه آنان آمده است . سلمان ساوجی متوفی در778 ه' . ق. و بعد از وی حافظ نخستین کسانی هستند که منظومه مستقلی از این نوع سروده اند. بعد از حافظ ساقی نامه از انواع متداول شعر فارسی گردید و شاعران بسیار مثنویهای مستقل عرفانی سروده اند که در آنها اصطلاحات خمری را بمعانی خاص عرفانی بکار برده اند در کتاب «الذریعه » از 125 ساقی نامه یاد شده که بعضی از آنها نیز بصورت ترجیع بند یا ترکیب بند است .
به گمان من، پیش از آن‌ها،ساقی نامه را نخستین بار ، فردوسی در شاهنامه ابداع کرده و وزن و گویش حماسی آن مورد اقبال نظامی و دیگر شاعران قرار گرفته است. ساقی نامه های فردوسی در میان داستان های شاهنامه ، منبع الهام نظامی ، برای سرودن ساقی نامه های خویش بوده است.به همین ترتیب دیگران نیز از نظامی راه جستند و ساقی نامه تبدیل به سبکی در شعر کلاسیک ایران شد. نظامی (قرن 6 ) در منظومه ی شرف نامه ی خود در آغاز هر داستان دو بیت خطاب به ساقی و در منظومه ی اقبال نامه،دو بیت خطاب به مغنّی آورده که مجموعه ی این بیت ها ساقی نامه ی مفصلی شده است .
بیشتر ساقی نامه‌ها دو ویژگی دارند:نخست این که شاعر بدین بهانه بر ستم و ریای حاکم بر جامعه تاخته‌ است و دیگر این که ساقی مرد است و یا این که موجودی خیالی و بی جنسیت است.
نخستین ساقی نامه و مغنّی نامه ی مستقل را حافظ در قرن هشتم سروده است.
ساقی نامه ی حافظ، سراسر ستایش شادی و امید و زندگی است. مردمان را به سوی فرهنگ عالی و انسانی باستانی ایرانیان فرا می خواند. ساقی نامه، سلامی است از ژرفای جان حافظ، به انسان و فرهنگ انسانی. سلامی است به جم و کیخسرو که به باور حافظ ،نگهبانان صلح و آزادی و عدالت در جهان بوده اند. حافظ رو به ستمکاران تاریخ بانگ می زند که فردایی هست و بار دیگر از پس تاریکی ها، خورشید زندگی و شادمانی سر برخواهد کشید و بر تن این زمستان برهنه، پیراهن زرباف نور خواهد پوشانید.


حافظ ، رندانه بر ستم و سیاهی می تازد و رسوایشان می سازد و این شیوه در ساقی نامه نیز دیده می شود.
ساقی همان پیر خرابات و خرابات همان دبستان آیین های کهن ایرانی و مرکز خور یا خورشید است. حافظ از انسان ها می خواهد که انسانیت و برادری و برابری را پرچم خویش سازند. دیر مغان ، همان جان و دل انسان است. و حافظ ما را فرا می خواند تا به سوی شرابخانه ی شادی و آزادی بشتابیم و گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم تا:
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم!
دیوان حافظ، با نام ساقی آغاز می شود:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
و با نام ساقی بسته می شود.
ساقی نامه ی حافظ
بیا ساقی آن می کـه حال آورد
کرامـت فزاید کـمال آورد
بـه مـن ده که بس بی‌دل افتاده‌ام
وز این هر دو بی‌حاصـل افـتاده‌ام
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
بـه کیخـسرو و جم فرسـتد پیام
بده تا بـگویم بـه آواز نی
کـه جمشید کی بود و کاووس کی
بیا ساقی آن کیمیای فـتوح
کـه با گنـج قارون دهد عـمرنوح
بده تا بـه رویت گـشایند باز
در کامرانی و عـمر دراز
بده ساقی آن می کز او جام جـم
زند لاف بینایی اندر عدم
بـه مـن ده که گردم به تایید جام
چو جـم آگـه از سر عالم تـمام
دم از سیر این دیر دیرینـه زن
صـلایی بـه شاهان پیشینـه زن
هـمان منزل است این جهان خراب
کـه دیده‌سـت ایوان افراسیاب
کـجا رای پیران لشـکرکـشـش
کـجا شیده آن ترک خنجرکشـش
نـه تنـها شد ایوان و قصرش به باد
کـه کـس دخمه نیزش ندارد به یاد
هـمان مرحله‌سـت این بیابان دور
کـه گم شد در او لشکر سلم و تور
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
بـه کیخـسرو و جم فرسـتد پیام
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
کـه یک جو نیرزد سرای سپـنـج
بیا ساقی آن آتـش تابـناک
کـه زردشـت می‌جویدش زیر خاک
بـه من ده که در کیش رندان مست
چـه آتش‌پرسـت و چه دنیاپرست
بیا ساقی آن بکر مستور مـسـت
کـه اندر خرابات دارد نشـسـت
بـه مـن ده که بدنام خواهم شدن
خراب می و جام خواهـم شدن
بیا ساقی آن آب اندیشـه‌سوز
کـه گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز
بده تا روم بر فـلـک شیر گیر
بـه هـم بر زنـم دام این گرگ پیر
بیا ساقی آن می که حور بهشـت
عـبیر مـلایک در آن می سرشت
بده تا بـخوری در آتـش کـنـم
مـشام خرد تا ابد خوش کـنـم
بده ساقی آن می کـه شاهی دهد
بـه پاکی او دل گواهی دهد
می‌ام ده مـگر گردم از عیب پاک
بر آرم به عشرت سری زین مـغاک
چو شد باغ روحانیان مسـکـنـم
در اینـجا چرا تختـه‌بـند تـنـم
شرابـم ده و روی دولـت بـبین
خرابـم کـن و گنج حکمت بـبین
من آنم که چون جام گیرم به دست
بـبینـم در آن آینه هر چه هست
بـه مـسـتی دم پادشاهی زنم
دم خـسروی در گدایی زنـم
بـه مسـتی توان در اسرار سفت
کـه در بیخودی راز نتوان نهـفـت
کـه حافظ چو مستانه سازد سرود
ز چرخـش دهد زهره آواز رود
مغـنی کـجایی بـه گلبانگ رود
بـه یاد آور آن خـسروانی سرود
کـه تا وجد را کارسازی کـنـم
بـه رقـص آیم و خرقه‌بازی کنـم
بـه اقـبال دارای دیهیم و تخـت
بـهین میوه خـسروانی درخـت
خدیو زمین پادشاه زمان
مـه برج دولـت شـه کامران
کـه تمکین اورنگ شاهی از اوست
تـن آسایش مرغ و ماهی از اوست
فروغ دل و دیده مـقـبـلان
ولی نـعـمـت جان صاحـبدلان
الا ای هـمای هـمایون نـظر
خجسـتـه سروش مـبارک خبر
فلـک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست
بـه جای سکـندر بـمان سالـها
بـه دانادلی کشـف کـن حالـها
سر فـتـنـه دارد دگر روزگار
مـن و مسـتی و فتنه چشـم یار
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قـلـمزن کـند روزگار
مـغـنی بزن آن نوآیین سرود
بـگو با حریفان بـه آواز رود
مرا با عدو عاقبت فرصـت اسـت
کـه از آسمان مژده نصرت اسـت
مـغـنی نوای طرب ساز کـن
بـه قول وغزل قـصـه آغاز کـن
کـه بار غمم بر زمین دوخـت پای
بـه ضرب اصولـم برآور ز جای
مـغـنی نوایی بـه گلبانـگ رود
بـگوی و بزن خـسروانی سرود
روان بزرگان ز خود شاد کـن
ز پرویز و از باربد یاد کـن
مـغـنی از آن پرده نقـشی بیار
بـبین تا چه گفـت از درون پرده‌دار
چـنان برکـش آواز خـنیاگری
کـه ناهید چنـگی به رقـص آوری
رهی زن که صوفی بـه حالـت رود
بـه مسـتی وصلـش حوالت رود
مـغـنی دف و چنـگ را ساز ده
بـه آیین خوش نـغـمـه آواز ده
فریب جـهان قصـه روشن اسـت
بـبین تا چه زاید شب آبستن است
مـغـنی مـلولـم دوتایی بزن
بـه یکـتایی او کـه تایی بزن
هـمی‌بینـم از دور گردون شگفت
ندانـم کـه را خاک خواهد گرفـت
دگر رند مـغ آتـشی میزند
ندانـم چراغ کـه بر می‌کـند
در این خونفشان عرصه رسـتـخیز
تو خون صراحی و ساغر بریز
بـه مسـتان نوید سرودی فرست
بـه یاران رفـتـه درودی فرسـت
***
این نیز چند بیتی از ساقی نامه ی رضی الدین آرتیمانی:
الهی به مستان می خانه ات
به عقـــل آفرینــــان دیوانه ات
به نور دل صبح خیــزان عشق
ز شادی به اندُه گریزان عشق
به رندان سرمست آگاه دل
که هرگز نرفتند جــز راه دل
به اندُه پرستــــــانِ بی پـا و سر
به شادی فروشانِ بی شور و شر
که خاکم گِل از آب انگور کن
سراپـای من آتـش طـور کن
به می خانه وحدتم راه ده
دل زنــده و جـــان آگــاه ده
که از کثــرتِ خلـق تنــگ آمــدم
به هرجا شدم سر به سنگ آمدم
****
ابیاتی از ساقی نامه امیدی تهرانی:
بیاساقی آن تلخ شیرین گوار
که شیرین کند تلخی روزگار
به من ده که تلخست ایام من
ز ایام من تلخ‌تر کام من
بیا ساقی آن جام گیتی نما
که از جم سیده است دورش به ما
به من ده که دوران گیتی مدام
ز دستی به دستی رود هم چو جام
بیا ساقی آن مومیایی خاص
که دارد یکی قطره‌اش صد خواص
به من ده که از جام گردون دون
فتادم در ین خا کدان سرنگون
بیا ساقی آن آفت عقل و هوش
بیاساقی آن لعبت لعل نوش
به من ده که بی هوشیم آرزوست
به بکران هم آغوشیم آرزوست
بیا ساقی آخر بیاسا دمی
دمی بی غمی بهتر از عالمی
بیا تا قدح‌های پر می‌کشیم
لبا لب کنیم و پیاپی کشیم






COMMENT
For letters section


استفاده از مطالب اين سايت فقط با ذكر منبع مجاز است