۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

فلسفه : شانس بزرگی که آورده ایم این است که فقط این یکی ایجوری شده است و بقیه همه کدبانو و شهبانویند


فلسفه، کنیزک شده است







اندیشه - وضعیت فکری و فلسفی در ایران در بیان دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
آیا آموزه های فلسفه اسلامی می تواند خود را با نیازهای روز جامعه تطبیق داده و پاسخگوی دغدغه های فلسفی و اصیل جوان مسلمان قرن 21 باشد؟ به طور قطع و با توجه به مبانی و ظرفیت هایی که فلسفه های اسلامی دارند، این کار صد در صد شدنی است. اما سوال اساسی و بنیادین اینجاست که چه کسی باید این کار را انجام دهد و چه کسی اصلا می تواند؟
آنچه که شما در غرب می بینید و پیشرفتی که فلسفه های آنجا بدان نایل شده اند، همگی مرهون این امر است که فلسفه در آنجا آزاد بوده است. این فعالیت فلسفه به طور آزادانه، بخصوص بعد از رنسانس، مهمترین مولفه این پیشرفت و توسعه و به روز بودن فلسفه در آنجاست.
اما فلسفه در اینجا رواج چندانی نداشته است. آخرین فیلسوف بزرگی که ما شاهد آن بوده ایم، صدرالمتالهین بوده است و بعد از او تا به امروز دیگر نمی توان شاهد فیلسوفی اینچنین جامع و فراگیر در همه عرصه ها و حوزه های فلسفه بود. این به خاطر عدم رواج فلسفه در این سرزمین است.
مرادم از اینکه فلسفه در اینجا رواج نداشته این است که در اینجا فلسفه همیشه ممنوع بوده است و حالا هم به صورت درست و اصولی تدریس نمی شود. هنگامی که فلسفه ممنوع است و کسانی که به آن می پردازند در هر دوره به نوعی طرد می شوند، دیگر چه انتظار دارید که شاهد رشد و تعالی و به روز بودن آن حتی در کوچکترین مرتبه آن باشیم؟!
در فرهنگ ما با فلسفه به مثابه یک خدمتگزار رفتار کرده و می نگرند. اینجا فلسفه در خدمت کلام است. اما فلسفه که خدمتگزار نیست. فلسفه که کنیزک نیست. مادامی که شما به فلسفه به عنوان یک کنیزک نگاه کنید، وضع همین است و توقع بیش از این، غیر منطقی و غیر عقلانی است. در اینجا فلسفه گویی کنیزکی است که باید برای شما چایی بیاورد. با این نگاه شما توقع دارید فلسفه به کدامیک از جنبه های زندگیتان بپردازد و خود را رشد دهد. شما هر طور که به فلسفه نگاه کنید، فلسفه در همان حوزه و با همان نگاه شما پاسخگو خواهد بود. شما از چه کسی و چه چیزی انتظار پیشرفت و به روز بودن را دارید؟
طبیعتا این وظیفه کسانی است که به نوعی درگیر و مرتبط با اندیشه و فرهنگ یک جامعه هستند. اساتید و طلاب حوزه های علمیه و دانشگاه ها و رشته های علوم انسانی.
اما همین کسانی که شما گفتید و به فلسفه می پردازند، قاچاق اند. یکی از آن ها خود من هستم. تا وقتی که فلسفه برچسب مهجوریت و ممنوعیت را از گذشته به همراه خود دارد، و خدمتگزار است، نمی تواند از این حوزه خود را بیرون بکشد و سخن خود را آزادانه بگوید. آیا من می توانم حرف هایم را آزاد بزنم؟ گویی شما شوخی می کنید!
حالا آیا فلسفه می تواند لباس کنیزی را از تن در آورد؟ من جزو یکی از همین دست اندرکاران فلسفه ام. کسی می تواند این را تبیین و تحلیل کند که جامعه شناس باشد. شما باید این پرسش را از جامعه شناسان داشته باشید تا بتوانید نوع برخورد جامعه دینی یا علمی را با فلسفه و توقعی که از او دارند را هم الان و هم در آینده تبیین و پیش بینی کنید.
اما این را بدانید که فلسفه تا وقتی آزاد نباشد، و نتواند آنگونه که در اسلوب بنیادین آن تعریف شده است، هر چیزی که خواست بگوید، رشد نمی کند. این اصل هماره در اندیشه باید مراعات شود. اندیشه صرفا وامدار حقیقت است و نمی تواند ملاحظات غیر اصولی را بر بتابد. تا وقتی که این امر لحاظ نشود در فلسفه، رشدی در آن نخواهیم داشت.
اما آنچه که هماره در این سرزمین رشد کرده است، فلسفه ای با رویکرد اسلامی بوده است. آنچه که شما از آن به عنوان رشد در سده های پیش نام می برید، همین فلسفه با نگاه دینی بوده که در نهایت به نظام های بزرگی که امروزه آن ها را شرح و بسط می دهیم، منتهی می شوند. به عبارت دیگر، آن ها وامدار دین بوده و شاید بتوان گفت خدمتگزار دین بوده اند. آیا آن ها هم آزاد نبوده اند؟ یا اینکه نگاه ما عوض شده است؟ باید توجه داشته باشید که ما در اندیشه مقلد نیستیم. هیچ وقت از هیچ فیلسوفی نباید تقلید کنید؛ چرا که اصولا اندیشه و تفکر تقلید بردار نیست. هر چند آثار و اندیشه های فلاسفه را باید خوب و با دقت نظر بالا خواند و تحلیل کرد و فهم نمود و روی افکارشان پژوهش کرد، اما نباید مقلد شد، هر چند فیلسوف بزرگی باشد.
آیا شما می خواهید تا ابد مقلد ابن سینا باقی بمانید؟ یا می خواهید تحولاتی ایجاد کنید؟ این تصمیم با شماست. اگر می توانید به میدان بیایید. شاید بتوان گفت که این تغییر نگاه و رویکرد است. گویا ما امروزه کسی را نداریم که این مسئولیت را به عهده بگیرد.
تا نگاهمان عوض نشود، تا تشویق نشویم بر آزاد سازی فلسفه، این وضعیت همچنان اینگونه خواهد بود. ما باید یاد بگیریم که فلسفه را به خدمت نگیریم. مراد این است که فلسفه ابزاری برای خدمتگزاری نشود. فلسفه باید آزاد باشد و در این صورت خدمت خود را انجام خواهد داد. این ما نیستیم که برای فلسفه تعیین تکلیف می کنیم، بلکه اوست که راه را به ما نشان خواهد داد.