۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه
فارسی اصفهانی یا لهجه اصفهانی؛ جلیل دوستخواه؛ ایران کلباسی
پژوهش در گویشها و لهجههای زبان فارسی از جمله بایستهها در راستای شناخت بنیادین و دانشیی این زبان و ارزشها و گنجایشهای آن است که در چند دههی گذشته، نمونههایی از آن انجام پذیرفته و نشر یافته است. امّا در این زمینه، هنوز کارهای نکرده یا نشر نیافته، بیشتر از انجام گرفتهها و چاپخش شدههاست. در میان آنچه هم تاکنون به چاپ رسیده است، به نمونههایی بر می خوریم که چندان روشمند و دانشی نیستند و بیشتر به انگیزهی گرایشهای عاطفی نویسندگان به گویش یا لهجهی ویژهای نوشته شدهاند تا نگرشی برخوردار از سنجههای دانشگاهی سزاوار در این راستا.
دربارهی لهجه یا گونهی اصفهانیی زبان فارسی نیز تا پیش از نشر کتاب کنونی، به جز پارهای گفتارها و یا رویکردهای در میانهی جستارهای فراگیر در زبان فارسی (که همانا به جای خود روشنگر و سودمند است) و برخی کارهای پراکنده (که بیشتر جنبهی گردآوری ماده های خام ادب و فرهنگ توده دارد و چندان هم روشمند نیست) کتابی چاپخش نشده است و یا نگارنده ندیده-ام.
دکتر ایران کلباسی در این کتاب بر پایهی سنجههای شناختهی ِ دانش زبان شناسی امروز به سراغ ِ فارسیی ِ اصفهانی رفته و آن را در پیکر ساختاری بنیادین بررسیده است. نویسنده در پیشگفتار خود براین دفتر، با جمعبندی تعریفهایی که در متنهای زبان شناختی برای زبان (language)، گویش(dialect) و لهجه (accent) آمده است، آنچه را که مردم اصفهان بدان سخنمیگویند و درونمایهی پژوهش اوست، لهجهی ِ اصفهانی یا فارسیی اصفهانی می نامد (صص ۱۳-۱۴) که نامگذاری و بازشناختی درست است (هرچند که نشانههای ِ ساختاری و دستوریی گویشبودگی در زمان ِ گذشته، در آن چشمگیرست).
پژوهنده، در رویکرد به پیشینهی زبان فارسی و گویشها و لهجه های آن، آغاز دورهی رواج و تداول زبان فارسی امروز را سدهی چهارم هجری برآوردمیکند. این برداشت جای تأمّل دارد زیرا هر گاه زبان را تنها نوشتارهای به نثر و نظم بازمانده از آن، نینگاریم و گسترهی گفتاری آن را به دیده بگیریم، نمی توانیم تنها به رهنمود ِ در دسترس داشتن ِ کهنترین دستنوشتهای ِ زبان فارسی از سدهی چهارم و برجا نمانده بودن ِ چیزی از پیش از آن زمان، آن تاریخ را سر آغاز کاربرد و رواج زبان فارسی قلمداد کنیم.
آشکارست که هیچ پدیدار زبانی به گونهای ناگهانی و در چهارچوب زمانیی ِ محدودی شکل نمی گیرد. بر این بنیاد و بر پایهی آگاهیهایی که داریم ، زبان فارسیی ِ امروز، از همان روزگار ساسانیان، در کنار زبان پهلویی ِ (/ پارسیک ِ) رایج، در حال ِ شدن بوده و گونهها و گویشهای آغازین ِ آن، در گوشه و کنار سرزمین پهناور ما می بالیده است و آنچه از سدهی ِ چهارم به ما رسیده، ساقهی بررُسته و بالیدهای از جوانهی نخستین ِ یکی از گویشهای آن بوده که در پایان ِ همان سده، به فرخندگیی ِ پدیداریی ِ اثری بزرگ چون شاهنامه، آن را تناوردرختی سایهافکن و بَرومند می یابیم و امروز از آن با نام زبان فارسی یا فارسیی دری یادمیکنیم.
کتاب ِ موضوع ِ این بررسی و نقد، پس از شرح نشانههای آوانویسی و پیشگفتار، سه فصل ِ «دستگاه آوایی»، «دستور» و «واژگان» را دربرمیگیرد که هر یک از آنها چندین زیربخش دارد. پژوهنده در مرحلهی نخست، دگردیسیهای آواییی لهجهی اصفهانی و پس از آن دیگرگونیها و ویژگیهای دستوریی ِ این لهجه را در سنجش با فارسیی ِ معیار برمی رسد و سرانجام، فهرست هایی از کارواژهها و نامواژههای دارای دوگونگیی ِ آوایی و یا یکسره دیگرگونه نسبت به فارسیی معیار به دست میدهد.
نویسنده در پایان ِ پیشگفتار، با سادگی و فروتنیی ِ سزاوار ِ دانشی، دریادکرد از چگونگیی ِ کار خود، می نویسد:
«اگر چه نمی توان ادعا کرد که کار ِ حاضر، حقّ ِ مطلب را به طور کامل ادا کرده، به ویژه آن که موضوع ِ آهنگ که از ویژگیهای بارز ِ لهجهی ِ اصفهانی است در این کتاب به طور کامل مورد بحث قرارنگرفته است، با این همه، این کتاب، گامی است در جهت ِ شناساندن لهجهی ِ اصفهانی که می تواند مبنای کارهای وسیعتر قرارگیرد».
نگارنده ی ِ این بررسی، می گوید: کتاب دکترکلباسی، گامی است سزاوار و ستودنی در راستای شناخت ویژگیهای اصلی و عمدهی ِ لهجهی اصفهانی و سویههای گوناگون ِ گفتار ِ مردم ِ این شهر کهن. امّا در گسترهی بحثها برداشتهای پژوهنده، گاه به نکتههایی در خور ِ تأمل ِ بیشتر و یا به سهوها و کمبودهایی برخوردهام که با تأکید دوباره بر ارزش ِ مجموعهی ِ کار ِ وی، آنها را در سه بخش، در این جا می آورم؛ باشد که برای پیشبرد ِ کار ِ پژوهش در این راستا و هر چه رساتر و ویراسته تر کردن ِ داده ها به کارآید.
۱- دستگاه ِ آوایی
۲۲/ ۱۸ به پس:
دگرگونیی ِ d به t در مرز ِ دو هجا، در نمونهی ِ tâye / dâye ، ویژهی اصفهانی نیست و در تهرانی و دیگرلهجهها و گویشها هم با تفاوتهای ِ اندکی، شنیدهمیشود.
۲۳/ ۸:
دگرگونیی ِ همخوان ِ d به z در گنبد که در اصفهانی میشود gombez ، در واقع، دگرگونی نیست؛ بلکه بازماندهی«ذ» (dh) در پایان همین واژه است در سدههای پیشین که اکنون «ز» ( z) خوانده می شود.
۲۷/ ۲۱- ۲۲:
دگرگونیی ِ b به v در واژه های «بروب» و «بکوب» که نمونه آورده اند، روینمیدهد. این دگرگونی را در ساختهای دیگر ِ این کارواژهها مانند ِ می رووم (می روبم)، می رووی (می روبی)، می کووم (می کوبم) و می کووی (می کوبی) میبینیم؛ امّا در «بروب» و «بکوب»، «ب»ی ِ آخر، حذف می شود و تنها bekū و berū می ماند.
۲۸/ ۳:
دگرگونیی b به f در «کوبیدن»، تنها ویژهی اصفهانی نیست و در فارسیی ِ معیار هم، ساختهای گذشته، از «کوفتن» میآید.
۳۰/ ۱۴ به پس:
دگرگونی ی n به m در کنار b یاm ویژهی اصفهانی نیست و در فارسیی معیار همی به همین گونه است.
۳۳/ ۳ از آخر:
نوشته اند Ĵ در مسجد به ts (/čč) دگرگون می شود بیان درست، این است Ĵs که حذف می شود، tsts (čč) جای آن را می گیرد: matstsed (ed /čč( ma.
۳۶/ ۱۰: آوا نوشت «گوشاکناره» (/ گوشه و کناره) را guŝâkenâre نوشته اند اما برای جداسازی و بازشناخت ِ یکانهای واژگانیی ِ ناوابسته، بایسته است که guš-â-kenâreنوشته شود. (نویسنده خود در ۹۲/ ۱۶ به همین گونهی درست نوشته است.)
این پیوستهنویسیی â (= “و” پیوند) به واژگان پیش و پس از آن و نیز پیوستهنویسیی ِ عدد و معدود و دیگر واژگان ِ ناوابسته در همکردها را در بسیاری از کاربردها در این کتاب می بینیم که از دقت آواشناختی به دور است.
۴۲/۱۸: âxe? را در برابر âxar?، از جمله نمونه های دگرگونیی a به e آورده اند. امّا نخست این که در فارسیی ِ معیارهم âxer ? به معنی «پایان» است (هر چند که برخی به نادرستی به جای آنâxar? می گویند که واژهی عربیی ِ دیگری است جدا از آن، به معنی «دیگر» که در فارسی بدین مفهوم، کاربردی ندارد.) دوم این که نوشتهاند این ابدال a به e معمولاً با حذف همخوان پایانی(r) همراه است. این شرح، رسا و دقیق نیست؛ زیرا این حذف تنها در صورتی روی میدهد که واژه به تنهایی به کاررود؛ وگرنه در پیوستگی با شناسه یا واژهی دیگری، همخوان ِ پایانی برجایمیماند: آخرش، آخری کار، آخرعاقبت و دسّی آخر. سوم آن که ? âxe در اصفهانی برای شرح مطلب یا بیان علت یا عذرتراشی به کار می رود و نه به معنای «آخِر» (= پایان/ سرانجام).
۴۴/ ۱۹و ۲۲ (و ۴۵/۴) : نمک، نفس و نمد، گذشته از nemek ،nefes و nemed که آوردهاند ، به گونه ی namek، nafesو namedهم گفته می شود که از آنها یاد نکرده اند. این بسندهکردن به یکی از دو یا چند گونهی آواییی رایج ِ واژه ها را در بسیاری از نمونههای آورده در این دفتر می بینیم که می تواند مایهی برداشت نارسای خواننده شود.
۵۵/۱۵-۲۱ (و ۵۶/ ۱- ۴ و ۸-۱۲): هشت، انگشت، پشت، مشت، گوشت، سفت، کلفت، رفت، هفت، سخت، رخت، چند، قند، چرند، بلند، بند و گوسفند را با حذف همخوان پایانی آورده و آنها را نمونهی حذف همخوان ِ آخر (t یا d) در کنار همخوانهای s ، š، f و x دانستهاند؛ امّا همهی این نمونهها و دیگر واژههای همانند آنها، تنها گاه با حذف همخوان پایانی و بیشتر با برجای ماندن آن و در یازده نمونهی نخست با دگرگونی t بهd ، بهکارمیروند.
۵۷/۱۴: tsuqat را در برابر «چوبخط» نمونهی حذف x دانسته اند. اما در این همکرد، همخوانb از پایان بخش یکم حذف شده وx در آغاز بخش دوم به q دگرگون گردیده است.
۶۵/۶ از آخر:
«لیشدن» مثالی برای دگرگونیی ِ s به š تنها در ساختهای گذشته کاربرد دارد و درهمهی ساخت
های ِ اکنون، همان s می آید. جدول ص ۱۱۸ هم، این چگونگی را تأیید می کند.)
۶۸/ ۱۷- ۱۹: nassun ,bessun missund را نمونه هایی برای حذف e از هجای آغازی کار واژهی estadan دانسته اند. اما این سه ساخت از کار واژهی ِ setândan (estândan=) است و نهestadan (=setadan). تنها ساختهای گذشتهی این کارواژه، از essedan =estadan درست می شود: اِسّدَم، اسّدی، اسّد، اسّدیم، اسّدین (اسدیند) و اسّدن (اسدند) برابر با استدم ، استدم ، استدی / ستدی، استد/ ستد، استدیم/ ستدیم، استدید/ ستدید و استدند/ ستدند.
۶۹/۱۶: در میان مثالهای «حذف صدایی همراه با همخوان یا واکه مجاورش (حذف در چند نقطه از واژه) » ، nay را دگردیسهی «ناتنی» خوانده اند؛ امّا این واژه صفت نسبی است از na +-y (جایگزین î نسبت) و گرچه به همان معنیی ِ «ناتنی» است، در ساخت، ربطی به آن ندارد. (y -در این همکرد، همان پسوندی است که در ۹۹/۱۶-۲۲ شرح داده و نمونه های آن را آورده اند) در ۱۰۰/۲۴، پژوهنده خود، nay را ترکیب یافته از na و جزء -y و بر روی هم به معنیی «ناتنی» آورده؛ امّا هیچ گونه روشنگری دربارهی دگردیسیی ِ «تنی» به «ی» نکردهاست.
۷۳/ ۲: arxečičâč را (که باید arxeči čâč نوشته شود) مثال افزوده شدن «همخوانی همراه با یک واکه» و در برابر «چرخ چاه» آورده اند. اما این همکرد در واقع «چرخه چیی ِ چاه» و به معنی «چرخهی ِ (= چرخ ِ) کوچک ِ چاه» است که برای آب برکشیدن با دلو و طناب ِ پیوسته بدان از چاه، بر سر ِ چاههای خانگی می گذارند و در برابر چرخ بزرگ قرار می گیرد که چاه کنها (مقنّی ها) بر سر حلقه چاههای کاریزها (قناتها) می گذارند برای کند و کاو و لایروبی در کاریز. در ۱۰۱/ ۷- ۸، کار برد ِ či- در این همکرد را زاید شمرده اند که درست نیست و či- (= -če) پسوند کوچک شماری است.
۷۳/۹:bâbâ-y-e رادر برابر «بابا (معرفه)» آورده اند که باید bâbâ-yye نوشته شود همانند این همکرد رادر nun(m)v(b)â-yye برابر “نانوا (معرفه)”هم میبینیم. -ye در این گونه همکردها پسوندی است برای معرفهکردن ِ اسم که هرگاه پایان واژه همخوان باشد، -e به جای آن می آید: peser-e ,zane-e, marde-e و جز آن. در
۷۳/۱۵: xubi-y-âbadi ، به جای xobi-yâ-bad واژههایی که پایان آنها همخوان y – باشد تنها ye- بدانها افزوده می شود، مانند dây (= دایی) که می شود ye – dây در برابر(= «خوبی و بدی») آمده است. y را در این همکرد، «همخوان میانجی» خوانده اند؛ امّا این توصیف با آوردن yâ– در همین کارکرد و همانندهای آن به جای â- – به منزلهی حرف ربط پس از واکهی ِ i- در ۸۳/۱۲ هماهنگ نیست و دومی درست است نه یکمی.
۷۴/۵-۶: مربّاجات، ترشیجات و مانندهای ِ آنها، جز در قرارگرفتن ِ همخوان ِ ĵd اصفهانی به جای ِ j در فارسیی معیار، دگرگونی دیگری ندارد و ویژهی لهجهی اصفهانی نیست.
۷۴/۸-۱۳: کار برد š بین حرف اضافهی ِ be و شناسهی ِ شخصی» که از آن سخن گفته اند، امروزه دیگر متروک شدهاست و به جای مثالهای آمده (بشم، بشد…)، گفته می شود بم، بد، بش، بمون، بدون، بشون (که در همه این ساختها به جای -šbe میآید:be- )
آوردن مثالهایی از کاربردهای متروک، نمونههای دیگری هم در این کتاب دارد و در هیچ جا اشارهای نکره اند که چه کاربردی رایج و کدام یک متروک است.
۲. دستور
۸۱/۹-۱۶: «حذف ِ وند ِ be در بعضی از کارواژههای ِ مشتق و مرکب که مثالهایی برای آن آورده اند، همیشگی نیست و همهی نمونههای آورده و همانندهای دیگر آنها با be در آغاز بخش دوم همکرد، نیز کاربرد دارد و به ویژه آن را در جای ِ تأکید به کار می برند.
۸۲/۹-۱۷: شناسهی کار واژهی دومکس ِ جمع را تنها in- نوشته اند. اما افزون بر آن (و بیشتر از آن) ind- و eynd- به کار می رود. رفدیند (رفتید) گفدیند (گفتید)، میریند (میروید) ومیگویند (می گویید) همچنین در ۸۴/۴ و ۱۱ و ۲۰: نمونه های kūĵâ-ynو xune-yn وxob-in به کار می رود.
۸۲/۲۵ و ۸۳/۸ و ۱۷: شناسه ی کارواژهی دوم کس جمع پایانیافته با واکه های a,e,o,ū را yn- نوشته اند. امّا افزون بر آن (و بیشتر از آن) ynd- به کار می رود. چنان که دربارهی دو نمونهی آخر ِ آورده در ۸۴/۴ و ۱۱ و ۲۰ هم گفتیم.
۸۳/۱۳، ۱۵ و ۱۸: گونه های میگووم ، میگوود، و میگووند امروز دیگر کاربردی ندارد و به جای آنها گفته می شود: می گم، می گِد، می گن (/ گند) و نیز ساختهای دیگر آن که در ۱۰۴ آورده اند.
۸۴/۱۳: واکهی ِ [e] نادرست و واکهی ِ [a] درست است.
۸۴/۲۲-۲۵ (و ۸۵/۲-۱۱): حذف واکه ی a پس از واژههای پایان یافته به واکههای i,o, ū در یکم کس ِ یکان و سوم کس ِ جمع، تعبیر ِ دقیق و درستی نیست. درست این است که واکهی ِ aبرجا می ماند و همخوانهای y یا v پیش از آن می آید : -yam,-yand,-yam,vand
۸۵/۳ و ۱۰ و ۲۵: شناسه های –n و –yn به گونه ی ِ nd , -yn – هم به کار می رود که نیاورده اند.
۸۵/ ۲۰ به پس: گفته اند که « e ، واکه ی پایانی اسم مفعول قبل از افعال پی بستی در اول شخص مفرد و سوم شخص جمع حذف می گردد.»امّا یادآوری نکردهاند که a ، واکه ی ِ نخست ِ کار واژه های ِ پیبستی، کشیده ( :a ) خوانده می شود : xord-a:m و xord-d:nd و نه xord-am و xord-dand که آورده اند و ساختهای گذشته ی ساده است .
۸۶/ ۲- ۸: یکسان شمردن ِ ساخت ِ کارواژههای گذشتهی ساده و گذشتهی نقلی در یکمکس ِ یکان و سومکس ِ جمع و بازشناسیی آنها از راه ِ آمدن ِ تکیه به ترتیب بر هجای آغازین و پایانی، درست نیست و همان گونه که گفتهشد، در این دسته کارواژههای گذشتهی ِ نقلی، a در آغاز ِ شناسه،:a خوانده میشود.
۸۸/۱۱: در بیان نشانهی ناشناسه (نکره)،ye peser-i را در برابر «یک پسری» آوردهاند. امّا گذشته ازین (و بیشتر از این) ye peser-ey (پسری، پسری ناشناخته) گفته میشود.
۹۱/۱- ۶: آمدن ešun- در پایان ساخت سوم کس جمع را نشان «نقش فاعلی» دانسته و «شناسهی فعلی» شمردهاند. امّا این شناسهی افزوده، تنها برای بزرگداشت به کار میرود و کوچکتران یا زیردستان در اشاره به بزرگتران و زیردستان میگویند: نیسَّندِشون، (ایشان نیستند)، رَفدَندِشون (ایشان رفتند)، مییاندِشون (ایشان میآیند).
۹۲/ ۱۴: γezâ vâ belâ (قِضا وا بِلا) را مثال ِ دگرگونی ی-a (نشان جمع) و حرف پیوند پس از واکهها به vâ آوردهاند. این دگرگونی در بسیاری از جاها روی میدهد، امّا در این نمونه، افزون بر گونهای که آوردهاند، belâ γezã هم گفته میشود و شنونده از آهنگ ِِ گفتار، پیوستگیی دو بخش این همکرد را درمییابد. این حذف حرف پیوند و جایگزینیی ِ کشش ِ â را در پیِ بسیاری از واژههای پایان یافته با واکهی -â میبینیم: بالا پایین (بالا و پایین)، جا منزل (جا و منزل)، را چا (راه و چاه).
۹۳/ ۱۵: yevaxdi را (که باید ye vaxdi نوشته شود) در برابر «یک وقت» آوردهاند. امّا این قید، افزون بر اینگونه (و بیشتر از آن) به گونهی ye vax(d) کاربُرد دارد.
۹۴/ ۱۶: payn را در برابر «پنج» آوردهاند که درست است. امّا همیشه بدینگونه گفته نمیشود و پیش از برخی از همخوانها، از جمله t، همواره paynš (/panš) گفته میشود: پَینش تا/ پَنش تا، پَینش تُومَن/ پَنش تُومَن، پَینش تَن/ پَنش تَن.
۹۶/ ۲۲- ۲۴: در عددهای ترتیبی، همخوان میانجیی vv – بدان گونه که نوشتهاند — همواره به yy دگرگون نمیشود و هر دو گونه کاربُرد دارد.
۹۷/ ۱۳: bugu- vâ را مثال ِ کاربُرد فعل همراه با «صوت تأکید» آوردهاند که بدینگونه کمتر به کار میرود و بیشتر buguy- yâ گفته میشود؛ همان گونه که در کار واژهی «رفتن» هم beri- yâ آوردهاند.
۱۰۰/ ۲۰- ۲۱: vâri -را در برابر -vâr در فارسیی معیار، پسوند شباهت یا نسبت دانستهاند که در پارهای از کاربُردهای آن درست است؛ امّا در نمونههایی چون «پِسِرواری» و «دُخدِرواری» (که بیشتر peser-vâr و doxder- vâr گفته میشود)، پسوند شایستگی و سزاواری است. همین پسوند را با همین مفهوم، به گونهی ِ -vâre در
۱۰۱/۷- ۸ : جزء ِ ič – را «گوشواره» (گوشوار) هم میبینیم. در «چَپَرچی» (= چاپارچی) زاید شمردهاند. امّا این جزء، پسوند شغلی یا فاعلی یا نسبت است که در آغاز همین صفحه شرح و نمونههای آن را آوردهاند و در همکرد ِ اخیر معنیی دارندهی شغل «چاپار» دارد.
۳ -واژگان
الف. فهرست فعلها
۱۰۶/ ۱: ârči-kardan را به معنیی ِ «آرد کردن گندم» آوردهاند که نارساست. هرگاه آرد کردن گندم (یا جو و جز آن) به وسیلهی «آرچی» (= دستآس) صورت پذیرد، آن را «آرچیکردن» میگویند. امّا آردن کردن گندم با آسیاب را «آسیاب کردن» میگویند.
۱۰۶/ ۷: čezundan (چزاندن) مفهومی فراتر از «اذیت کردن» دارد که آوردهاند. معنیی دقیق این کارواژه، شکنجه، آزار و عذاب ِ سخت (تنی یا روانی) دادن است.
۱۰۶/ ۱۲: معنیی «اندازه گرفتن» برای gez-kardan نارساست. این کار واژه به مفهوم اندازهی درازا یا پهنا یا بلندا یا ژرفای چیزی را گرفتن است و به کنایه به معنای «پیمودن راه» نیز میآید.
۱۰۶/ ۱۳: معنیی γad-gerefdan (قدگرفتن) را هم «اندازه گرفتن» نوشتهاند که بازهم نارساست و بایست مینوشتند: «اندازه گرفتن جامه و پرده و مانند آن».
۱۰۷/ ۵: معنیی Kul- kardan را بر «پشت گرفتن» نوشتهاند. اما معنیی درست آن «به پهلو گرفتن، با یک دست (و گاه با حمایت دست دیگر) در بغل گرفتن» است و بیشتر برای در بغل گرفتن کودکان به کار میرود.
۱۰۷/۶: šîr- Kardan را (که بیشتر šîre – kardan گفته میشود)، به معنیی «بر پشت گرفتن» آوردهاند که درست، امّا نارساست. این کارواژه، تنها برای برپشت گرفتن ِ کسی (و نه چیزی یا باری) به کار میرود و بیشتر بچهها را برای بردن از جایی به جایی و یا برای گردش و سرگرمی «شیره» میکنند (به همان مفهومی که تهرانیها «قلمدوش» را به کار میبرند).
۱۰۸/۲: poloγidan را «بیرون جستن، ورم کردن» معنی کردهاند. از این مصدر، بیشتر صفت مفعولیی آن poloquide، آن هم با پیشوند ِ وَر- (= (bar- ، برای چشمی که بهطور طبیعی، بیش از حدّ برآمده و از چشمخانه بیرون زده باشد، به کار میرود و «ورم کردن» که بیماری و رویدادی گذراست، در معنیی آن جایی ندارد. این صفت را گاه برای چیزهای دیگری هم که از جای خود برآمده و برجسته باشد، میآورند.
۱۰۸/۴: var-γolombidan را هم «بیرون جستن، ورم کردن» معنی کردهاند. امّا این کارواژهی پیشوندی به دو معنی است. ۱- برآمدن، بیرون زدن یا جستن از جایی به گونهیی حباب مانند و گویسان. ۲- بالیدن، رشد چشمگیر داشتن، دارای اندامهای برآمده و برجسته شدن. کاربرد معنیی «ورم کردن» برای این کار واژه هم درست نیست. صفت مفعولیی «وَرقُلمبیدِه» را به کنایهی مطایبهآمیز در صفت ِ دختر نوبالغ که سینهها و اندامهایش بالیده و برآمده باشد، به کارمیبرند.
۱۰۸/ ۶: gusundan را به معنیی «پاره کردن» آورده و ستاک آن را -qusund نوشتهاند. امّا ستاک گذشتهی آن -gusuxd (t) است و همه ساختهای گذشته و صفت مفعولیی آن، از این ستاک ساخته میشود و معنای آن هم «گسیختن» دست و نه «پاره کردن».
۱۰۸/ ۱۰: gūš-bâr-kardan را «پختن گوشت» معنی کردهاند که کلّی و مبهم است. مفهوم دقیق آن «پختن گوشت همراه بُنشَنها و پیاز و سیب زمینی و گوجه و سبزی و چاشنی و ادویه و جز آن بر سر اجاق و به منظور آماده کردن خوراک گوشت و آبگوشت و به تعبیر قدیم یَخْنی» است و نه «پختن ِ گوشت» که مفهومی است کلّی و عام. بخشی از گوشت گوسفند و گاو را «بار کردنی» مینامند که برای همین گونه «گوش (/ گوشد/ گوشت) بار کردن» به کار میرود، در برابر بخش دیگر آن که «کوفدَنی» (/ کوفتنی) خوانده میشود و ویژهی کوفتن در هاون و پختن گونههای «کوفدِه» (/ کوفته) و «قِیمرزِه» (قیمه ریزه) با آن است.
۱۰۸/ ۱۴- ۱۵: چِلکِه زِدنِ» و «پِلِکیدن»، هر دو را به معنیی «پَرسه زدن» آوردهاند. امّا یکمین به معنیی «هرزه گردی و بیهوده به هر جا سرک کشیدن و دیدارهای ناگهانی و بی قرار ِ پیشین، با کسان داشتن» و دومین به مفهوم «به دور و بر خود یا محیط کوچک و محدودی مشغول بودن و خود را به کارهای عادی و بی اهمیّت سرگرم کردن و وَر رفتن و وقت گذراندن» است.
۱۰۹/ ۳: «زابِرا شدن» را از «خواب پریدن» معنی کردهاند که درست است. امّا برای دقت بیشتر بایست مینوشتند: «بر اثر سر و صدا و رویدادی ناگهانی از خواب پریدن و بدخواب شدن».
۱۱۰/ ۱: « وَر پاشیدن» را برابر «ترشّح کردن» آوردهاند. امّا این دو، برابریی کامل ندارند. دومی را به گونهی taraššo:- kardan میگویند که معنی آن پاشیدن اتفاقیی یک تا چند چکّه از آب یا مایعی دیگر به تن و جامه و جز آن است و «ورپاشیدن» را برای پاشیدن اندازهی بیشتری از آب یا مایعی دیگر به تن و جامه و جز آن بر اثر بی پروایی و بی دقّتی کسی به کار میبرند.
۱۱۱/ ۱۷: »چُمبُلِک زِدن» را در برابر «چُمباتمه زدن» آوردهاند. امّا اصفهانیها – تا آنجا که من شنیده و پژوهیدهام– čombol-zedan میگویند.
۱۱۲/ ۱۵: «قاتِق کردن» را «خوردن ِ کمکم ِ نانخورش» معنی کردهاند. امّا مفهوم دقیقتر و گستردهتر ِ آن، «صرفهجویی و خودداری در خوردن نانخورش و نیز خوراک به طور ِ کلّی (و گاه در مصرف هرچیز دیگری)» است.
۱۱۳/ ۵: doune-dâdanرا به جای ِ downe-dâdan آورده و «در آتش ریختن مواد (جهت مداوا)» معنی کردهاند. امّا معنیی دقیق آن «بُخور دادن با دود برآمده از سوختن پارهای از مادّههای درمانگر» است؛ مانند «دَونِه پِشگِلْ ماچُلاغ» (دَونهی پِشکِلِ/ سِرگینِ ِ ماچه/ ماده الاغ) که پِشکِلِ خشک کردهی خرِ مادینه را در آتش میسوزانند و دود آن را برای درمان گونهای از زخم به صورت بیمار میدهند.
۱۱۳/ ۸: معنیی «در رفتن از زیر کار» برای hūle-rafd(t)an رسا و دقیق نیست. مفهوم آن «بودن در کارگاه و درست کارنکردن و وقت کار را به هدر دادن و وقتگذرانیی بیهوده» است.
۱۱۳/ ۱۲: معنیی ِ «دست بر دست گذاشتن» برای das-vari- das-gozošd(t) an(که باید … das-var-i نوشته شود) معنایی نارسا و گمراهکننده است. مفهوم درست آن «همدستی کردن، یاری رساندن، به کمک شتافتن» است.
۱۱۵/ ۶: معنای «سوختن» برای zoγ-zedan، نارساست و باید نوشته شود: «سوزش بر اثر آسیب دیدگی و زخم در جایی از تن».
۱۱۵/ ۱۳: šîkūndan به معنیی «شکانیدن (شکستن)» در اصفهانی کاربُردی ندارد و ویژهی فارسیی تهرانی (و شاید جاهای دیگر) است و در اصفهان ممکن است کسانی به تقلید از تهرانیها گفته باشند، چنان که پارهای «آب پاچیدن» را با تقلید از مردم تهران به جای «آب پاشیدن» اصفهانی میگویند. اصفهانیها ساختهای ِ کارواژهی موضوع بحث را در گذشته از ستاک- šikess و در اکنون از ستاک šgen میسازند.
۱۱۷/ ۱۶: rūd-zedan به معنیی «گریه کردن» عادی نیست که آوردهاند. مفهوم آن «گریهی همراه با آه و ناله و زاریی سخت و دردمندانه و نومیدانه» است. rūd در این همکرد به معنیی «فرزند» است و «رودزدن» کنایه از گریه و زاری در سوگ از دست رفتن فرزند است. کار واژهی همکردیی ِ دیگری هم با rūd داریم به گونهی rūd- rūd-kardan.. زادارود هم به معنیی ِ زادگان و فرزندان (و گاه همهی ِ اهل ِ خانوادهی ِ یک مرد، فراگیر ِ زن و فرزندان) است.
-۱۱۸/۱۷: var-γuzūndan به معنیی «نشستن با اخم در گوشهای» نارساست و درست آن γah (/γahr) var- γuzūndan = قهر بَرگوزاندن، تعبیری توهینآمیز و دشنامآلود است دربارهی کسی که با دیگری (/ دیگران) قهر و ناسازگاری نشان دهد. همانند آن γah(γahr) var-čosūndan /قهر بَر چُساندن) را هم به همان معنی داریم.
ب. فهرست واژهها
در این بخش از کتاب، فهرست الفباییی بیش از ۲۰۰۰ واژه و همکرد از فارسیی اصفهانی با برابر ِ معنایی یا لفظی و معناییی ِ آنها در فارسیی ِ معیار آمده است. نخستین و مهمترین اشکال این فهرست، ترتیب الفباییی آن بر حسب ِ فارسیی معیار است. حال آن که بایست آن را به ترتیب الفباییی واژهها در فارسیی اصفهانی میآوردند و فهرست راهنمایی به ترتیب الفباییی فارسی معیار بر آن میافزودند.
بر بنیاد اشارهی پژوهنده، وی کوشیدهاست تا آن گروه از واژگانی را که در اصفهانی با فارسیی معیار دوگونگیی آوایی دارند و یا ویژهی اصفهانیاند و در فارسیی معیار دیده نمیشوند، در این واژهنامه گردآورد. هرچند که این فراهم آوردهی بانو کلباسی، دربرگیرندهی همهی واژهها و همکردهای ویژهی ِ این لهجه نیست و شمار ِ بسیاری را میتوان بر آنها افزود؛ امّا همین شماری هم که در اینجا گرد آوردهاند و برای نخستین بار چنین سروسامانی مییابد، غنیمتی است بزرگ و سودمند و ستودنی. با این حال، در این واژهنامه، دو گونه نارسایی و سهو چشمگیر است:
۱- آوانوشتها همواره دقیق و هماهنگ با ساختار واژگان و همکردها نیست. برای نمونه همانگونه که پیشتر هم اشاره کردم- واکهی a (برابر و/ /o va در فارسیی معیار) را که حرف ربط یا پیوند یا عطف است، در بیشتر جاها از واژههای دو سوی آن جدا نکردهاند تا خواننده در همان نگاه نخست، ساختار همکردها را بازشناسد. همین سهو را در افزودهها (اضافهها) و همکردهای دو یا چند بخشی هم میبینیم.
گاه آوانوشت دقیق و برابر با گفتار اصفهانیها نیست؛ مانند âser، sinâ، pusin،jâmâdegi و جز آن به جای âsser ، ssinâ، pussin، jâmâdgi و جزآن.
بسیاری از واژهها با آواهای دوگونه در گفتار اصفهانیها میآید؛ اما تنها یکی از آوانوشتهای آنها را آوردهاند (درنمونههای زیر، تنها یکمین را نوشتهاندtukru/turkru، hambuni/ hambune، efdâr/ eftâr، kalâpatre/ kalpatre، tormbe/ tolombe و جز آن.
۱- برابر گذاردههای فارسیی معیار، همواره دقیق و رسا نیست. گاه نام کهن چیزی را به معنیی گونهای از آن گرفتهاند. برای نمونه čelesme را «آجیل (نوعی از آن)» نوشتهاند. اما این واژهی همکردی– که امروزه دیگر چندان کاربُردی ندارد– تا چند دههی پیش به معنیی مطلق «آجیل» بود و نه «نوعی از آن» و ساختار آن «چل (چهل)+ اسم+ ه (نسبت)» است به معنی ی «دارای چهل اسم» (آجیل فراهم آورده از چهل گونه خشکبار). «چل» (چهل) در این همکرد به معنیی «بسیار» است.
šūrvâ و γeyme-šūrvâ ، هر دو را «آش (نوعی از آن)» نوشتهاند. در فارسیی معیار «شوربا» (در اصل به معنیی «آشِ شور»، مانند «سِکبا» به معنی «آشِ سرکه») و «قیمه شوربا» (شوربایی که کوفتهی گوی مانندی از گوشت و برنج و سبزیها در آن باشد) برابر دو واژهی بالاست و نه «آش» که مفهومی کلی دارد و «نوعی از آن» هم نمیتواند چیزی را روشنکند.
anderunγ با «آدامس، سقز (نوعی از آن» که در برابر آن گذاشتهاند، همانندی دارد؛ اما اینهمانی ندارد. «قَندِرون» گونهای شیره (صمغ) گیاهی بود که سختشدهی آن را تا چند دهه پیش، عطّارها میفروختند و زنان و کودکان خریداران آن بودند و آن را میجویدند.
čender و Kofâpof (که درست آن kaf-â-pof است)، هر دو را «آشغال گوشت» معنی کردهاند که تعبیری است کلّی و نارسا. یکمین به معنیی رشتههای سفید داخل گوشت است که هنگام تکّه تکّه کردن آن با کارد یا کوفتن آن در هاون یا چرخ کردن آن در چرخ گوشت خُردکنی، از آن جدا میکنند و دومین به معنیی بخشهای کف مانند و حبابدار لابهلای تکّههای گوشت است و «آشغال گوشت» که اصفهانیها آن را âšγâl-gūšd(t) میگویند، معنیی کلّیی استخوانها و غضروفها و تکّههای دور ریختنیی گوشت را میدهد.
برابر garmây را «الک» نوشتهاند. اما «الک» برابر γal(r)bil یا γalbūl اصفهانی (=غربال) است و «گرمای» گونهیی الک یا غربال با سوراخهای بسیار ریز است.
angūuri asgqri را (که باید angūr-i asgari نوشته شود)، “انگور بی دانه” معنی کردهاند. اما «انگورعسگری» بی دانه نیست؛ بلکه ریزدانه است و دانههایی کوچکتر از دانههای «انگور مِرِه» (انگور ریش بابا) دارد.
nexri را (که باید naxri نوشته شود) «اولاد اول» نوشتهاند که «اولاد» جمع است (هرچند در تداول به نادرستی به جای یکان آن «وَلَد» میآید). درست این بود که مینوشتند: «فرزند یکم» .
menây را به معنیی «بازدارندگی» آوردهاند. اصل این واژه «مَنّاعی» («مَنّاع»+ «ی» مصدری) به معنی “منع کردن و بازدارندگی” است. اما در اصفهانی، مفهوم سرزنش و عیبجویی (بویژه دربارهی شخص غایب) دارد.
parhalander را (که باید par halender نوشته شود)، «برگهی ِ زردآلو (نوعی از آن)» معنی کردهاند که چیزی از آن دستگیر خواننده نمیشود. «زردآلوی هَلَندِر» گونهیی زردآلوی ریزهسته و مایل به ترشمزگی و نه چندان مرغوب است که «پَرهَلَندِر» برگهی خشکاندهی آن است.
gîlūunče را «بستهی ِ چای» معنی کردهاند که در اصل از «گیروانکه» ی ِ هندی گرفته شده است و روزگاری رواج داشت و امروزه به جای آن بَسّه (بسته)/ قوطی/ پاکت (/ پاکتی) و گاه جَبِه (= جعبه) چای گفته میشود.
Pošγâb و dowrî، هر دو را در برابر «بشقاب»آوردهاند. اما یکمین به معنیی «بشقاب» به معنیی کلّی و دومی به مفهوم «بشقاب گِرد» است.
yowšan را (که yowšūn هم گفته میشود)، «بوته (وسیلهی ِ آتشافروختن)» معنی کردهاند. اما این واژه نام هر بوتهیی نیست؛ بلکه اسم بوتهی ویژهای است که خارکنان از بیابانهای منطقهی اصفهان به شهر میآوردند و تا چند دهه پیش از این، سوختبار تنور نانواییها، کورهی شیرینیپزیها، تونِ گرمابهها و اجاقهای خانوادگی بود و امروزه دیگر کاربُرد آن متروک و نام آن نیز فراموش شده است.
bun که در برابر «بام» آوردهاند، bum هم گفته میشود.
در برابر γūrt نوشتهاند «پُز (با فعل انداختن» میآید)». اما این واژه دو معنی دارد: یکی «گندهگویی و حرفهای اغراقآمیز دربارهی خود یا دیگران» است که با کار واژهی «مالیدن» گفته میشود (در همکرد ِ γūrt-o-γorâb به معنیی ِ «شخص اغراقگو و لافزن» نیز همین واژه را میبینیم). دیگر «بلعیدن، فرو دادن ِ یکباره و ناگهانیی ِ خوراک یا دارو » ست و با کار واژهی «دادن»به کار میرود.
kūlūze را به معنیی «پنبه دانه» آوردهاند که نادرست است. این واژه به معنیی «غوزهی پنبه» است که بر بوته میروید و لیفهای پنبه و پنبه دانه هر دو در میان پوستهی آن جای دارد.
«کولوزه پاکونی» = غوزه پاککنی، شغل کسانی است که پنبه و پنبه دانه را از میان پوستهی غوزه بیرون میآورند و از هم جدا میکنند.
Čūlūzide را «تکیده» معنی کردهاند که درست نیست. این واژه (که بیشتر با پیشوند =-var -بر به کار میرود) به معنیی «جمع شده و برهم آمده و چروکیده و خشکیده» دربارهی پوست و پارچه و جز آن گفته میشود. (در ص ۱۴۱ در برابر varčūlūzide، به درستی «جمع شده و درهم رفته» آوردهاند.)
tambūše و gūm ، هر دو را «تنبوشه (حلقهی ِ سفالین در چاه)» معنی کردهاند. امّا یکمین به معنیی «لولههای سفالین باریک» است که برای بردن آب از پای چاه به حوض و جز آن به هم میپیوندند و در زمین یا دیوار کار میگذارند و دومین (که نه «تنبوشه»، بلکه همواره gūm گفته میشود)، به معنیی ِ «حلقههای بزرگ سفالین» است که برای پیشگیری از ریزش دیوارههای چاه، در برابر آن، جای میدهند.
®-gâb âč را «چاه بزرگ» معنی کردهاند که نارساست و بایست مینوشتند: «چاه بزرگ که به وسیلهی گاو از آن آب برمیکشند.)
γčū (که در برابر «چوب» آوردهاند)،b čū هم گفته میشود.
xarand را به معنیی «حیاط» گرفتهاند که نارساست. این واژه به معنیی تمام «حیاط» نیست؛ بلکه تنها گذرگاههای میان باغچهها و حوض در حیاط خانه را میگویند.
ta-ojâγi را (که tâ- ojâγi هم گفته میشود)، «خاکستر ته اجاق» معنی کردهاند که درست نیست و معنیی «سوختبار ِ اجاق» مانند پِِهِِنِ و خاکه اره و پوشال و جز آن دارد.
kombîze را (که kombūze هم گفته میشود)، «خربوزه (نوعی از آن)» معنی کردهاند که درست نیست و به مفهوم «خربوزه، طالبی یا گرمک ِ نارسیده» است.
-kâs را «خسته» معنی کردهاند که نارسا و مبهم است. معنیی ویژه و دقیق آن «گیج ومنگ و ناراحت از سر و صدای زیاد و هیاهو و پرحرفی» است.
tayyârečî را در برابر «خلبان» آوردهاند. امّا این واژه، یادگار نخستین روزهای آشناییی مردم با وسیلهی رفت و آمد هوایی است و از چند ده سال پیش بدین سو، دیگر کاربُردی ندارد.
tâpū را به معنیی «خُمره» گرفتهاند که درست نیست. «خُمره» کوزهی بزرگ سفالین و لعابدار است برای نگاهداریی شراب و سرکه و شیره و مایعهای دیگر و «تاپو» خمره مانندی است از گِلِ ِ خام که غلّه و آرد و بُنشنها و دیگر انباشتنیهای خشک را در آن میانبارند.
mašâš را «خوراکی (نوعی است مخصوص بچهها)» معنی کردهاند که توصیفی دقیق و رسا نیست. این واژه نام گونهای شیرینی و تنقّل است ساخته از حلوای ِ چوبکی و دانههای کُنجد بر آن که بیشتر کودکان خریدار آنند و امروزه دیگر رواجی ندارد.
šūxe را به معنیی «خوشه» آوردهاند. اما این واژه که قلب شدهی «خوشه» است، بسیار کم به کار میرود و بیشتر همان «خوشه» را میگویند.
tūrke را «دانهی انگور (جدا شده از خوشه)» معنی کردهاند که نارساست و درست آن «حبّهی انگور» است. «دانهی انگور» در درون حبّه جای دارد و پیشتر دیدیم که آن را به درستی در بحث از «انگور عسگری» آورده بودند. (tūrke گذشته از این معنی، به معنیی «چکّه یا قطرهی باران» هم هست که نیاوردهاند.)
deride را به معنیی ِ «دَریده» نوشتهاند که نارساست و بیانگر معنیی کنایی و رایج ِ آن: «بی شرم و بددهن و دشنامگوی و پتیاره» نیست.
Kone-čîn را «دستفروش، دورهگرد» معنی کردهاند که معنیی ِ «پیلهوَر» است. «کُنهچین (= کُهنهچین)» کسی است که تکّه پارههای پارچه و لباسهای کهنه را میخرد و به «تختکشها» میفروشد که آنها را در ساختن «تختِ گیوه» به کار میبرند (در محلهی «در ِ کوشک» اصفهان، کوچهای به نام «کوچه کُنهچینا» / کوچهی کُهنهچینها هست که در دهههای پیشین، جای انبارهای کهنه چینان بود.)
delâbâr را (که درست آن del-â- bâr است)، «دل و درون آن (اتباع)» معنی کردهاند که نادرست است و به معنی «اندرونه (اَمحاء/ اَحشاء)» به کار میرود.
Ko(/a)mâĵdūn را «دیگ» معنی کردهاند که دقیق نیست. «دیگ» را اصفهانیها هم «دیگ» میگویند. اما «کماجدون» (که در اصل، جای ِ «کماج / نانِ ِ کماج» بوده است) گونهای دیگ دستهدار و دردار ِ مسی با اندازههای میانه تا کوچک است.
dîfâl را به معنیی «دیوار» آوردهاند؛ امّا نگفتهاند که dîvâl هم گفته میشود.
el č را به معنیی «دیوانه» گرفتهاند. امّا معنیی آن «خُل/ دیوانهوار/ دارای رفتار تا اندازهای نابهنجار» است.
Râdîyo را در برابر «رادیو» آوردهاند؛ اما ننوشتهاند که raddiyo و گاه rad (d)iyol هم گفته میشود.
lâxolî را «رشوه» معنیکردهاند. امّا این همکرد به صورت قید حالت به کار میرود و به معنیی «به گونهای پنهانی و پوشیده» است که همانا «حالت رشوه دادن و رشوه گرفتن» هم هست؛ اما نه خود «رشوه».
معنیی pili را «رَنده» نوشتهاند که درست نیست. این واژه چند معنی دارد. بدین شرح:
۱- ابزاری چوبین که روستاییان موی بز و پشم گوسفند را با آن میریسند.
۲- رشتهی مو یا پشم که با پیلی (ابزار ریسندگی) رشتهاند.
۳- خرده ریزههای پُرز و پشم و مو (در همکردهای «پشما پیلی»= پشم و پیلی و «تُلاپیلی» = تُل و پیلی هم دیده میشود.)
۴- رشتههای باریک هویج و پیاز و خیار و سیب و جز آن که با «رنده»ی آشپزخانه بریده شده باشد.
پیداست که تنها با رویکرد به معنیی چهارم، «رنده» را به جای «رنده کرده» آوردهاند.
Lîlôšsng را «سبزی خوردنی (نوعی از آن)» معنی کردهاند. اما این واژه (که در اصل «آلاله شنگ» است) معنیی «سبزی خوردنی» به مفهوم رایج آن را ندارد،؛ بلکه نام گیاهی است که در بهاران در جویباران و کشتزاران میروید و مردمی که به گردش در سبزه و صحرا میروند، آن را میچینند و با سرکه میخورند. (در قدیم برخی از روستاییان «لیلوشنگ» را به شهر میآوردند و بر در خانهها به مردم میفروختند.)
samanî را کاربرد اصفهانیها به جای «سمنو» شمردهاند. اما این واژهی رایج در میان شیرازیهاست و مردم اصفهان، همان samanū میگویند.
sū را تنها به معنیی «سوء، بدی» آوردهاند که یکی از معنیهای آن است و کمتر کاربُرد دارد. معنیی ِ دیگر و بسیار رایجتر آن، «دیدِ چشم، توان ِ بینایی» است که نیاوردهاند.
sown را تنها به معنیی «سوهان» گرفتهاند. امّا جز آن، به معنیی ِ «سؤون» (نام یکی از شیرینیهای معروف) است که با چند روش و با مادههای گوناگون و از جمله با «عسل» ساخته میشود.
a:mdūnîš را به معنیی «شمعدان» گرفتهاند. امّا( ša:mdūn (و نه a:mdūnîš) به معنیی «شمعدان، جای شمع، پایهی ویژه شمع» است و a:mdūnîš (نه ša:mdūn ) نام گل تابستانیی معروفی است که در باغچههای خانگی و گلگشتهای همگانی میکارند.
maš(ša)dî را به معنیی «شیک» (ناگزیر مقصودشان نونوار و دارای پوشاک نو و سر و وضع خوب است) آوردهاند. امّا این واژه ، در کاربُردهای گوناگون، پیش از نام مردان (و به ندرت زنان) از زیارت مشهد بازگشته میآید و معنیی نخستین، فرع بر مفهوم اخیر است.
معنیی lorč را «شعلهی ِ آتش (با فعل «زدن» میآید)» نوشتهاند که نادرست است. این واژه، نام موجگونهی ِ روی ِ آتش ِ سرخ، پس از فرونشستن زبانه و دود است و «لُرچ زدن» جنبش این موجگونه بر روی آتش را میگویند.
tâ’âm را تنها برابر با «طعام» گذاشتهاند. امّا جز آن، گاه به معنیی «نمک» هم به کار میرود که گویا کوتاه کردهی «نمکِ طعام» (نمک خوراکی) باشد.
tahne را برابر با «طعنه» آوردهاند که درست است؛ امّا یادآور نشدهاند که ta:ne هم گفته میشود.
zîrendâz را (که باید zîr-endâz نوشته شود)، به معنیی «فرش» آوردهاند که یکی از معنیهای آن است. امّا جز آن، به معنیی «تشک» یا هر چیز دیگری که بر روی آن میخوابند نیز کاربرد دارد و در برابر «رو اِنداز» قرارمیگیرد که معنیی «لحاف» یا «پتو» یا هر چیز دیگری که در هنگام خواب بر روی تن میکشند، دارد.
barγî را تنها «فوری» معنی کردهاند که معنای قدیم و ماندگار آن است و به گونهی قید حالت به کار میرود. امّا از هنگام آغاز کاربرد نیروی «برق» (الکتریسیته) بدین سو، این واژه به معنیی کسی که شغل و کارش وابسته به «برق» و «دستگاههای برقی» باشد نیز به کار میرود. همچنین به معنیی ِ «عکس ِ درخشان» (در برابر ِ «عکس ِ مات») کاربرد دارد.
kafgîrbarre را (که آوانوشت درست آن kafgîr- barre است) به معنیی «کفگیر ِ ِبزرگ» آوردهاند که درست نیست. این همکرد، نامافزاری است مسی و یا ورشویی (و به تازگی steel) همانند کفگیر آشپزخانه، امّا بدون سوراخ که در سفره میگذارند و با آن پلو را از قاب یا مجمعه برمیدارند و در بشقاب میریزند.
sibe را (که آوانوشت آن باید sîbe باشد) به معنیی «کوچه» نوشتهاند. اما این واژه به معنیی مطلق «کوچه» نیست و کوچههای بسیار باریک و بیشتر سقفدار را «سیبه» میگویند.
gart را تنها برابر با «گَرد» نوشتهاند، بی هیچ توضیحی. امّا این واژه (که گاه gartî هم گفته میشود) به جز معنیی «گَرد و غبار برآمده از خاک» به معنیی «گردِ دارویی» (و در این اواخر گرد مادّهی تحذیرکنندهی هروئین) هم کاربرد دارد. گونهی gartî، افزون بر همان معنیی «گرد دارویی» (و باز در این اواخر شخص معتاد به کاربُرد مادهی هروئین) که دارد،صفت پارچهی بسیار نازک و تننما نیز هست.
Gūšd-î-aγîγe را به معنیی مطلق «گوشت قربانی» آوردهاند که دقیق و رسا نیست. این همکرد (که گاه بخش دوم آن را به تنهایی میآورند)، نام قربانی و نذر ویژهای است که در آیین آن، گوسفندی را یکجا در دیگی بزرگ میپزند و با گوشت و آبگوشت آن از میهمانان حاضر در آیین قربانی پذیرایی میکنند و بخشی از آن را هم به دیگر مردمان میدهند.
lây را به معنیی «لایه» آوردهاند. امّا معنیی آن «لایی» است یعنی پارچهی ویژهای که برای خوش ریخت کردن کت و پالتو در میان رویه و آستر میگذارند.
laklakî را «لکّهدار» معنی کردهاند که نارساست. این واژه به معنیی «دارای لکّههای پراکنده در جاهایی از یک زمینه، ناهمرنگ و نایکدست در رنگ» است.
معنیی lavâš را «لواشک» نوشتهاند. اما اصفهانیها «لواشک» را lavâšek میگویند که به احتمال زیاد منسوب به «لواش» (نان لِواش) است. «لواش» خود به معنیی گونهیی نان تنوریی نازک است و عربها هم آن را به همین معنی به کار میبرند.
čemčemâl و mofangî ، هر دو را به معنیی «مریض احوال» آوردهاند.
اما یکمین به معنیی «دچار تَنشِ شدید بیماری شده » و دومین به مفهوم «ناتوان و نااستوار و آسیبپذیر بر اثر نارساییهای تنی یا پیامدِ بیماری» است. (دومین را گاه mâfangî یا mafangî نیز میگویند و برای افزارها و دستگاههایی هم که کارآمدیی پذیرفتنی و سزاواری ندارند، به کار میبرند.)
mūlnane را (که باید mūl-nane نوشتهشود) به معنیی کلّی و کناییی ِ آن «مزاحم» آوردهاند که کاربرد دارد و درست است. امّا ننوشتهاند که در اصل به معنیی «مولِ (فاسقِ) نَنه (مادر)» بوده است.
Nūmbâ که در برابر «نانوا» آوردهاند، گاه به گونهی ِ nūnvâ ( ( با n دوم دندانی- لبی) هم گفته میشود.
hamγaddî را به معنیی «همقد» آوردهاند. امّاhamγad (d) برابر «همقد» به شمارمیآید و hamγaddî برابر «همقدی» (هماندازگی، در قد و قامت برابری با هم) است و با فارسیی معیار هم تفاوتی ندارد.
tomani(y) را برابر «یک تومان» گذاشتهاند. امّا معنیی دقیق آن «اسکناس یا سکّهی ِ یک تومانی» است و «یک تومان» را اصفهانیها یه تُمَن / ye (/ye:) toman میگویند.