۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه
ابن مسکویه
زاد و زندگی
2-1- ابوعلیاحمدبنمسکویه ، ملقب به خازن ، یکی از بزرگان دانشمندان ایران است که در حکمت و ریاضیات و کلام و اخلاق و طب و لغت و ادب و تاریخ تبحر و اطلاع وسیعی داشته است.
نص صریحی در دست نیست به استناد آن بتوان تاریخ ولادت او را دریافت. ولیکن راجح آن است که حوالی سال 325 هجری از مادر زاده است. از اوایل حیات او اطلاعی دقیق در دست نیست، همین اندازه گفتهاند که: «ابنمسکویه زردشتی بود، بعد اسلام آورد.» ولیکن واضح نیست که آیا خود وی از دین زرتشتی بدین اسلام آمد، یا پدرش که او را عبداللّه نامیده، این گام را برداشت.
ابن مسکویه نزد ابوالفضل محمدبنحسن معروف به ابن العمید ، منشی بلیغ و وزیر رکنالدولهی دیلمی رفت، و تقرب یافت و خازن کتابخانهی او شد، و هفت سال در این شغل بماند، و شب و روز ملازم ابنالعمید بود. آوردهاند که زمان کتابداری ابنمسکویه، خراسان به خانهی ابنالعمید هجوم کردند، و هر چه بودبردند یا خراب کردند، و خزائن و اصطبلها را غارت کردند؛ تا شب فرا رسید و بازگشتند، و قضا را به خزانهی کتب او آسیبی نرسید و شاید «ابنمسکویه» هم در این میان تدبیری کرد. چون «ابنالعمید» شبانگاه به خانه باز آمد و حال را بر آن منوال دید، و حتی کوزهای ندید تا در آن آبی بخورد پریشان دل گشت، به سراغ نوشتهها و دفاتر و رسایل رفت - که از جان برای او عزیزتر بود- ابنمسکویه را دید و از او در باب آنها پرسید: «ابنمسکویه» پاسخ داد: «دل فارغدار که آن نوشتهها همه سالم است و دست کسی به آنها نرسیده است.» ابنالعمید گفت: گواهی میدهم که تو ندیم مبارک پیای هستی. و از اینجا بود که لقب خازن یافت.
ابنمسکویه به خدمت صمصامالدولهی دیلمی نیز رسید، به طور کلی در دربار «آل بویه» مقام و منزلت او فزونی یافت تا به جایی که خود را از صاحببنعباد (در گذشته 385 ه.ق.) وزیر دانشمند و ادیب معروف کمتر نمیدانست. گویند که: ابنمسکویه در قصیدهای عمیدالملک را مدح کرده و او را به سبب اتفاق دو عید: أضحی و مهرگان در یک روز، تهنیت گفته است.
تحصیلات و معاصران
2-2- دربارهی تحصیلات «ابنمسکویه» و استادان وی اطلاعاتی صحیح در دست نیست آنچه از بررسی تواریخ و مآخذ گوناگون بر میآید این است که او: تاریخ طبری را پیش ابواحمدعلیبنکاملقاضی (در گذشته 350 ه. ق.) خوانده، و دربارهی حدیث از او مبلغی زیاد کسب کرده است. این علیبنکاملدوست ابوجعفرمحمدبنجریر طبری (در گذشتهی 310 ه) و بیشتر اوقات در بازار عبدالصمد بغداد با هم بودهاند و «ابنمسکویه» نیز بیشتر به خدمت آنها میرسیده است.
فیلسوف ما با «ابنسینا» (وفات 428) معاصر بوده، و چند بار با هم بحث کردهاند. و آوردهاند که: «ابوعلیسینا پیش حکیم ابوعلیمسکویه که نویسنده کتاب تجارب الامم است و کتاب شوامل، رفت و مجلسی غاص بوده به تلامذه و مستفیدان بسیار، شیخابوعلی، جوزی پیش ابوعلیمسکویه انداخت، و گفت: تقدیر مساحت این جوز به شعیرات بکن، ابوعلیجزوی (جزوههایی) چند در اخلاق نوشته است، پیش ابوعلیسینا بینداخت،. گفت: اولا اصلاح خلق خود میکن تا من از استخراج مساحت جوز فارغ شوم؛ چه، تو به اصلاح خود محتاجتری که من به مساحت جوز» و از این قصه برمیآید که ابوعلیسینا به فضل «ابنمسکویه» هم اعتقاد و وثوق نداشته است.
نقد تند ابوحیان بر ابن مسکویه
2-3- شاید از همهی انتقادها و عیبهایی که بر «ابنمسکویه» شده، انتقاد «ابوحیانتوحیدی» تندتر و گزندهتر باشد، میگوید: «اما مسکویه فقیری در میان توانگران و گنگی در میان زبانآوران است،
زیرا بهرهی او از دانش اندک است». در ضمن از بیانات توحیدی چند مطلب روشن میگردد:
1- اینکه ابنمسکویه در فلسفهی نظری پرمایه و استاد نبوده، و چیزی از آن فرانگرفته بود، در حالی که فرصت زیاد داشته، و استادان بزرگی مانند ابوسلیمان منطقی و ابوالحسن عامری وجود داشتهاند، و این همه دلالت بر قصور فهم ابنمسکویه میکند و در نتیجهی رأی «ابنسینا» را هم که پیش از این بیان کردیم، تأیید میکند.
2- اینکه «ابنمسکویه» بر مال دنیا و جمع آن حریص بوده، و دلیل آن اشتغال به کمیا است. و نیز بسیار بخیل بوده، و میخواسته همهی صلات و عطایای پادشاهان و وزیران از آن او باشد.
3- اینکه «ابنمسکویه» واعظ غیر متعظ بوده، چه همه را به سوی اخلاق پسندیده میخوانده و دربارهی اخلاق کتاب مینوشته، ولیکن خودگامی در راه اخلاق بر نمیداشته است، سلطان را بد میگفته، وزیر را به اشتباه و خیره سری نسبت میداده ولیکن خود در خدمت آنها چابک بوده است، کرم را ستایش میکرده ولیکن خود کرامت نداشته و بخل را مذموم میدانسته ولی خود بخیل یوده است.
اما نمیدانیم که علت این توضیحات تند ابوحیان چه بوده است؟ و تا چه حدی این مطالب با واقعسازگار است؟ آیا این سخنان را از روی هم چشمی و غیرت و رشک گفته؛ چون میدیده که ابنمسکویه جاه عریض و ثروت زیاد دارد، و نزد وزیران و پادشاهان محترم و گرامی است؟ یا اینکه عامل تعصب مذهبی او را به این راه کشانده است؟
همین اندازه باید گفت که: اگر این وقایع هم حقیقت داشته باشد، به این شدت و حدت نیست که توحیدی گفته است، و یک نکته را هم باید فراموش کرد، و آن این است که هیچ وقت نباید ابنمسکویه را در ردیف فیلسوفان بزرگی چون ابنسینا و فارابی قرار داد.
آثار ابنمسکویه
2-4- ابنمسکویه در علوم و فنون گوناگون که از آنها آگاه بوده، کتاب نوشته، و اگر برخی آثار او را زیاد دانستهاند؛ ولی امروز شاید بیش از ده یا دوازده کتاب یا رساله از او در دست نیست. آنچه اصحاب ترجمه و محققان از آثار او تعداد کردهاند، ذیلا میآوریم:
1- الفوز الاکبر ، در اخلاق.
2- الفوز الاصغر ، که در فلسفه و متعلقات آن، و اصول دیانتها و حقایق نفوس نوشته است. و نیز در این کتاب رأی خود را دربارهی مخلوقات و نسبت آنها با یکدیگر، و اختلاف طبقات آنها از جماد و نبات و حیوان بیان میکند و میتوان گفت: در این باب از پیشروان «مذهب نشوء و ارتقاء» است.
3- ادب الدینا والدین ، در این کتاب فرق میان اسراف و تبذیر را بیان میکند و میگوید: اسراف عبارت است از جهل به مقادیر حقوق؛ و تبذیر عبارت است از جهل به مواقع حقوق.
4- أنس الفرید دربارهی این کتاب گفتهاند «این کتاب بهترین کتابی است دربارهی داستانهای کوتاه و نکتههای لطیف نوشته شده است.»
5- جاویدان خرد یا الحکمة الخالدة ، در این کتاب مؤلف نشان میدهد که امثال و حکم در همهی ملتها و زمانها مورد استفاده و اتفاق عقول بوده، و از اینرو امثال و حکم پارسیان و هندیان و تازیان و رومیان را در آن گرد آورده است. این کتاب را به سال 1952 میلادی عبدالرحمن بدوی چاپ کرد، و مقدمهی سودمندی در شرح احوال مؤلف کتاب بر آن افزود و در سلسلهی انتشارات دانشگاه تهران چاپ رسید.
6- احوال الحکماء السلف ، رسالهای است که در احوال حکماء نوشته است. و در ضمن آن برخی از صفات و احوال پیامبر را بیان میکند، و از مسیح نقل قول میکند که گفت: «هر کس خانهی خود را خراب نکند، و زن خود را بیشوی نگذارد، و فرزندان را بیپدر، به ملکوت آسمانها نتواند رسید!»
و هم در این کتاب بر علم واجب و حکمت او اقامهی برهان میکند: و در ضمن آن میگوید «مقدم بر همهی اشیاء حکمت است زیرا اگر مقدم بر حکمت چیزی باشد، هر آینه حکمت باطل میگردد.»
7- مختار الاشعار ، که همان کتاب المستوفی است در باب اشعار برگزیده، که یاقوت از آن یاد میکند ولی دربارهی آن بحثی نمیکند.
8- کتاب الاشربة ، که هبةاللّهبن صاعد حکیم و طبیب معروف به ابنالتلمیذ نصرانی آن را مختصر کرده است.
9- کتاب فی ترکیب الباجات من الاطعمة ، چنان که ابنالقفطی گوید: کتابی نیکوست و در غایب استواری نوشته شده، و بسیاری از اصول غریب و پسندیدهی طباخی را شامل است.
10- تجارب الامم و تعاقب الهم ، که در تاریخ عمومی است از خلافت آدم تا سال 372 و این سالی است که عضدالدوله، در آن سال وفات یافته است.
مؤلف در این کتاب تاریخ پارسیان کهن و آنچه از اخبار روم و ترک به آن مربوط بوده، آورده است. و از همهی کتابهایی که در این باب در زمان مؤلف نوشته شده از این نظر ممتاز است که: مؤلف هم خود را تنها جمع حوادث قرار نداده، بلکه د رهر واقعه، تأمل و تدبر را پیشوای خویش قرار داده، و در واقع به فلسفه تاریخ پرداخته است و علیت را همواره مورد نظر داشته است.
از همه بالاتر: «مؤلف با اینکه در کنف حمایت سلاطین و وزراء و امراء به نیکی زندگی میکرده، و قاعدتاً باید آنها را مدح میکرده و عیوب و خلافات آنها نادیده میانگاشته، برخلاف افعال و اعمال و کردار آنها را انتقاد میکرده و عیوب و خلافات آنها نادیده میانگاشته، برخلاف افعال و اعمال و کردار آنها را انتقاد میکرده و از بیان حقپروا نمیکرده است.» و از اینجا نیز خلاف سخن ابوحیان توحیدی که وی را به تملق و چاکر منشی عیب میکند آشکار میگردد! این کتاب میانهی سالهای 1917 - 1913 در سه جلد در لایدن چاپ شده است.
11- آداب العرب و الفرس ، در این کتاب چون یک فیلسوف ادیب جلوهگر میشود، از آداب تا زیان و پارسیان و هندوان و یونان صحبت میکند، نسخههای خطی این کتاب در لایدن واکسفورد و پاریس موجود است.
ترجمهی فارسی این کتاب در زمان جهانگیر پادشاه گورگانی هند به دست محمدبنمحمدالارجانی صورت گرفت، و در سال 1246 در هند چاپ شد.
12- تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق ، مهمترین تصنیف فلسفی و اخلاقی ابنمسکویه، که نام او را در مشرق زمین شناسانده، همین کتاب است: و آن مجموعهای است از آراء اخلاقی افلاطون و ارسطو و جالینوس؛ و احکام شریعت اسلامی، جز اینکه در این میانه تأثیر ارسطو بیشتر است.
در این کتاب ابنمسکویه آراء خویش را در باب نفس و قوی و ماهیت و افعال آن بسط میدهد، و آن را به روشی تقسیم و تبویت میکند. و در خلق و استواری آن بحث میکند و آن را تعریف میکند و مراتب مردم را در پذیرش آن بیان میکند، و در باب سعادت و اصول اخلاقی بحثی دقیق و فلسفی میکند و امراض نفس و اسباب علاج آنها را نشان میدهد، و این همه را در نهایت بینظری و استواری بیان باز میگوید. ما خلاصهای از این کتاب را در بخش پنجم خواهیم آورد.
13- ترتیب السعادات و منازل العلوم ، که در کتاب «تهذیب اخلاقی» از آن نام میبرد.
14- الرسالة المسعدة ، که از آن نیز در تهذیب الاخلاق یاد میکند. در این کتاب کمال خاص هر جوهر را بیان میکند، و آنگاه کمال ویژه آدمی را به تفصیل باز مینماید.
آرای ابنمسکویه؛ اخلاق و نفس و قوای نفس
2-5- اهمیت ابنمسکویه در اسلام به ویژه از آن جهت است که در اخلاق صاحب نظر بوده، و یکی از بهترین کتابهای اخلاقی تمام دوران تمدن درخشان اسلامی را نوشته است، و آن را تهذیبالاخلاق نامیده است، اگر چه پیش از وی چند تن مانند محمدزکریایرازی و ابونصرفارابی و ابوالحسنعامری در این باره سخن گفته یا کتاب نوشتهاند.
ابنمسکویه میکوشد به مدد خرد به اخلاق راه یابد، لذا در آغاز کتاب میگوید: غرض ما در این کتاب آن است که برای خود اخلاقی کسب کنیم که افعالی که از آن صادر میگردد همه زیبا و نیکو باشد: و با این همه بر ما آسان باشد و مشقت و رنجی در آنها نباشد.
این امر به کمک صناعت و به ترتیب تعلیمی امکانپذیر است، و راه آن این است که نخست نفوس خود را بشناسیم که هر چه هستند، و برای چه در ما به وجود آمدهاند؟ یعنی کمال و غایت آنها را بدانیم و ملکات آنها دریابیم تا بتوانیم بر این مرتبهی بلند ارتقاء یابیم.
هر طبقهی از موجودات از حیوان و نبات و جماد گرفته، تا بسایط یعنی: آب و آتش و زمین و باد، و اجرام آسمانی، برای خود افعال و قوی و ملکات ویژهای دارند که به واسطهی همانها، بدان صورت مخصوص درآمده و شناخته شدهاند. ولیکن انسان قوی و ملکاتی دارد که د رآنها با موجودات دیگر مشارک است، و چون آرزوی ما این است که انسان دارای خوی پسندیده و کردار نیکو باشد، لازم است در این بحث از آن قوی و ملکات مشارکت چشم بپوشیم: و آن را بر عهدهی دانش دیگری بگذاریم که علم طبیعی نامیده میشود.
هر کس در کار نفس و قوای آن نظر کنند، میبیند که: قوای آن منحصر در سه قسم است؛ یک قوه هست که بدان میاندیشدو امور را تشخیص میکند، و در حقایق اشیاء تأمل میکند؛ قوهی دیگری هست که بدان خشم میگیرد و دلاوری نشان میدهد و بر کاری دشوار اقدام میکند، و سروری و بزرگی میجوید، و انواع
کرامات و نیکیها را انجام میدهد؛ و این سه قوه با هم متباین هستند، زیرا میبینیم هرگاه یکی از آنها نیرو میگیرد. آن دیگری رات زیان دارد، و چون یکی از کار وا میماند، دیگری آغاز به کار میکند، ولیکن بحث در این تباین شایستهی این مقام نیست. همین اندازه باید بدانیم این سه قوه با هم متبایناند که بر اثر چگونگی مزاج و تأدیب یا عادت یکی ضعیف میشود و دیگری قوی میگردد.
اما قوهی اول را که شرح دادیم ناطقه یا ملکیه گویند، و آلتی که در بدن دارد دماغ نامیده میشود.
قوت دوم را غضبیه یا سبعیه گویند، و آلتی که در بدن دارد قلب نامیده میشود.
قوت سوم را شهویه یا بهیمیه گویند، و آلتی که در بدن دارد، آن را بکار میاندازد کبد نام دارد.
باید دانست که حکیمان گفتهاند: نباید کسی جز به فضایل مذکور افتخار نماید، اما کسانی که بر پدران و گذشتگان خود افتخار میکنند، باید بدانند که سبب افتخار بدانهااز این جهت است که آنهادارای این فضایل بودهاند. اضداد این فضایل نیز چهار است که به ترتیب عبارت است از:
1- جهل؛ 2- شر، 3- جبن، 4- جور.
زیر هر یک از این اجناس، انواع زیادی است، که پس از این از آنها سخن خواهیم گفت. ولی اکنون میپردازیم به تعریف این چهار فضیلت که حاوی جمیع فضایل است:
الف: حکمت - عبارت است از فضیلت «نفس ناطقهی ممیزه» و بیان آن این است که انسان موجودات را از آن حیث که موجوداند بشناسد؛ به عبارت دیگر: حکمت عبارت از شناخت امور الهی و امور انسانی است. و فایدهی این شناخت آن است که شخص بداند چه اموری را پژوهش کند و کدام را مورد غفلت قرار دهد.
ب: عفت - عبارت است از فضیلت حس شهواتی است، و ظهور این فضیلت به این است که انسان شهوات و خواستهای خود را بر حسب رأی و فکر کند و مطیع اندیشه سازد تا بدین وسیله آزاد شود و بندهی «شهوات» خویش نگردد.
ج: شجاعت - عبارت از فضیلت نفس غضبیه است. و در انسان وقتی ظاهر میگردد که بتواند، نفس مذکور را نفس ناطقه گرداند که در این صورت انسان به امور و مسائلی که هایل و ترسناک هستند ولیکن سرانجام پسندیده و سودمند دارند، اقدام میکند و در راه آن از صبر و فداکاری دریغ نمیورزد و از سختیها نمیهراسد.
د: عدالت - فضیلتی است که برای نفس، از اجتماع فضایل سه گانهی بالا پدید میآید و آن زمان است که هر یک از قوی با دیگران ملایم سازگار باشد و همه تسلیم «قوهی ناطقه» باشند، و از این حالت انسان را صفتی پدیدار میگردد که پیوسته برای نفس خویش انصاف را برمیگزیند و از دیگران نیز همین توقع دارد (1)
ابن مسکویه و اقسام حکمت، عفت و شجاعت
2-6- اقسام حکمت عبارت است از: ذکاء،ذکر، تعقل، سرعت فهم و قوت آن، پاکی ذهن، سهولت تعلم، به سبب وجود این امور ممکن است در انسان استعداد نیکی برای حکمت پدید آید. حال هر یک از این اقسام را تعریف میکنیم:
1- ذکاء، عبارت است از سرعت کشف نتایج، و آسان بودن آنها برای نفس.
2- ذکر، عبارت است از ثبات و پایداری صورتی که عقل یا و هم آن را از امور خارجی گرفته است.
3- تعقل، عبارت است از حس تصور و جستجوی نفس از حقیقت موضوعات به اندازهی توانایی آن.
4- صفاء ذهن، که عبارت است از استعداد نفس برای استخراج مطلوب.
5- جودت ذهن،و آن تأمل نفس است در آنچه از مقدم لازم میآید. (2)
6- سهولت تعلم، عبارت از قوت و حدت فهم است برای ادراک امور نظری.
* اقسام عفت عبارت است از: سکینه، صبر، سخاء، حریت، قناعت، دماثت یا خوش خویی، انتظام، حسنهدایت، مسالمت، وقار، ورع. اکنون هر یک از این اقسام را نیز تعریف میکنیم:
1- حیاء. عبارت است از بازداشتن نفس و ترسانیدن آن از میل به سوی زشتیها و دوری از مذمت و ملامت راستگویان.
2- سکینه، یا دعة (3) عبارت از سکون و ثبات نفس زمان حرکت به سوی شهوات است.
3- صبر، عبارت است از مقاومت نفس در برابر آرزوها تا منقاد لذات ناپسند نگردد.
4- سخاء، عبارت است از میانه روی در بخشش؛ و بیان آن این است که اموال را در جای خود و آنچه شایسته است و بر مقداری که لازم است خرج یا انفاق کند.
5- حریت، فضیلتی است که برای نفس که به وسیلهی آن مال را از راه صحیح کسب کنند، و در جای خود خرجکنند و از اکتساب مال، از راه نادرست پرهیز کنند.
6- دماثت، عبارت است از فرمانبرداری نفس، از آنچه زیبا میداند و ستایش
7- قناعت، عبارت است از سهلگیری در اکل و شرب و زینت.
8- انتظام، عبارت است از حالتی برای نفس، که او را به نیکو سنجیدن امور، و تربیت صحیح آنها، آن چنان که لازم است، کمک و راهنمایی میکند.
9- حسن هدایت، یا حسن الهدی یا نیک راهبردی: عبارت است از دوستداری تکمیل نفس با زینت نیکو.
10- مسالمت، عبارت است از سکونی که برای نفس از وجود ملکهای دست میدهد که در آن اضطرار و الزام نیست.
11- وقار، عبارت است از سکون و ثبات نفس در حرکاتی که به سوی خواستها پیدا میکند.
12- ورع، عبارت است از انجام دادن کارهای نیکو و زیبا، که کمال نفس در آنهاست.
* اقسام شجاعت عبارت است از: کبرنفس (بزرگ منشی)، نجدت، عظم همت (بلند همتی)؛ ثبات؛ صبر؛ حلم؛ عدم طیش (سکون)؛ شهامت، تحمل رنج که به ترتیب به تعریف آنها میپردازیم:
1- کبر نفس، عبارت است از خوار شمردن امور و شئون کوچک، توانایی برتافتن زشتیها و خواریها. صاحب این فضیلت. همواره خود را در کارهای بزرگ میاندازد و آنها را کوچک میشمارد.
2- نجدت (= دلیری)، اعتماد به نفس است در جاهایی که احتمال ترس و خوف موجود است، و ناله و زار نکردن در برابر مشکلات.
3- عظم همت، فضیلتی است که بدان شخص خوشبختی و بدبختی را احتمال میکند، و حتی در برابر سختیهای زمان مرگ خم به ابرو نمیآورد.
4- ثبات، عبارت است از فضیلتی که به سبب آن نفس برای تحمل دردها، و ایستادگی در برابر آنها نیرومند میشود؛ به ویژه در کارهای ترسناک. (4)
5- حلم، عبارت است از فضیلتی که نفس را آرامش به بار میآورد تا برانگیخته نشود، و خشم به آسانی او را تحریک نکند.
6- عدم طیش یا سکون، و آن یا در زمان خصومت است یا در زمان جنگ که فیالمثل از حریم شریعت دفاع کنند، و عبارت است از قوتی که حرکات و اعمال نفس را در این حالات زیر نظر بگیرد، و از لغزش باز دارد.
7- احتمال کد، (5) عبارت است از نیروی که آلات بدن را در امور حسی به وسیلهی تمرین وحسن عادت، نیکو به کار ببرد. (6)
* اقسام عدالت به ترتیب عبارت است از: صداقت، الفت، صلهی رحم، مکافات، حسن الشرکة، حسن القضاء، تودد، عبادت، ترک حقد، مکافات شر با خیر، استعمال لطف، مروت در جمیع احوال،ترک معادات، ترک حکایت و تقلید از کسی که عادل و پسندیده نیست، بحث از سیرت کسی که از عدل او سخن میگویند و دیگر فضایلی که تعدادشان چندان اهمیت ندارد.
اما صداقت، عبارت است از محبتی راستین، که بدان به تمام دوستی و انجام دادن اعمال خیری که انجامشان ممکن است، میتوان رسید.
الفت، عبارت از اتفاق میان آراء و اعتقادات است و آن از تواصل و هم فکری حاصل میشود، و از آن نیز تعاون در تدبیر معاش نتیجه میشود.
صله رحم، عبارت است از شریک کردن نزدیکان در خیراتی که دنیایی است مکافات، عبارت از مقابله به مثل است در احسان یا افزودن بر آن.
حسن شرات، عبارت از گرفتن و بخشیدن است در معاملات بر سبیل اعتدال که موافق همگنان است.
حسن القضا، عبارت است از مجازات بدون ندامت و منت.
تودد، عبارت است از محبت کردن نسبت به همسالان و نظایر و اهل فضل، با دیدار نیکو و با اعمالی که موجب جلب آنان شود.
عبادت، عبارت است از تعظیم خدای تعالی و تمجید او و اطاعت و اکرام اولیاء او از فرشتگان و پیامبران و امامان، و عمل به آنچه شریعت آن را واجب شمرده، و نیز تقوی و ترس از عذاب خدا.
دو طرف حکمت و اقسام آن - حکمت حد وسط میان سفاهت و بلاهت است و مراد از سفاهت در این مورد، عبارت از استعمال قوهی فکر است دربارهی آنچه شایسته نیست و در اصطلاح آن را جربزه گویند. (7)
و مراد از بلاهت تقلیل و بیکار گذاشتن این قوه است و مخصوصاً در اینجا باید بدانیم که مراد از بله نقصان خلقت نیست، بلکه چنان که پیش گفتیم عبارت از تعطیل بالارادهی قوهی فکر است.
* طرفین عفت و اطراف اقسام آن عبارتند از:
عفت، حد وسط است میان دو رذیلت که عبارت است از شره و خمود شهوت.
و مراد از شره، فرو رفتن در لذات است و بیرون رفتن از آنچه شایسته مینماید.
و مقصود از خمود شهوت بازماندن از حرکتی است که انسان به سوی لذت جمیل که بدن در ضروریات خود بدان نیازمند است، کشیده میشود، و آنها اموری است که صاحب شریعت و عقل به انجام آنها رخصت میدهد.
* فضایلی که تحت عفت قرار دارد، عبارتند از: حیاء که حد وسط بین دو رذیلت است: یکی وقاحت و دیگری خرق (8) و از نمونه میتوان اطراف فضایل دیگر را که در مواقع رذایل هست پیدا کرد. و ای بسا ممکن است در کتب لغت، نامهایی برای آنها پیدا کرد و لیکن، فهم معانی و سلوک در آن، زیاد مشکل نیست.
و اما شجاعت حد وسط میان دو رذیلت است یکی جبن و دیگری تهور. جبن عبارت از ترس دربارهی آن چیزی است که شایستهی اقدام است؛ و تهوریابی باکی، انجام دادن یا بیان کردن چیزی است که شایستهی اقدام یا بیان نیست.
باید مشتاق دوالم بود
2-7- ابنمسکویه بعد از بیان این مطلب میپردازد به اینکه: این بیخیران غافلند از اینکه، باید اول مشتاق دردوالم بود تا آدم مشتاق به لذت خوردن و نوشیدن بشود زیرا اگر انسان، درد گرسنگی را نچشید از خوردن لذت نمیبرد. و نیز دربارهی لذت عقیدهای ابراز میکند که سخن رازی را که پیش نقل کردیم بیاد آورد، میگوید: «تمام لذات برای لذت یافته، پس از آلامی که او را دست میدهد حاصل میگردد، زیرا لذت، در واقع همان راحت از الم است. و هر لذت حسی همانا خلاص از الم یا رنجی است که اکنون در آن موصع نیست.»
او سپس آراء «رواقیان» و جالینوس و بالاخره ارسطو را در این باره از کتاب «اخلاق» نقل میکند و در پایان میگوید: «انسان چون گوهری است که دارای اقسام استعدادهاست و اما نیکوکردن آن به خود انسان واگذاشته شده است».
ابنمسکویه سپس مراتب قوای سه گانه و شرافت آنها را بیان میکند و آنچه را برای عاقل جهت زندگی و قوام آن لازم است به شرح مینویسد، سپس بابی در تأدیب جوانان و فصلی در ادب کردن اطفال مینویسد.
غایت شناسی
2-8- ابن مسکویه از، فرق میان خیر و شر میگوید و عقیدهی ارسطو را که به نظر او نیز از عقاید دانشمندان پیش بهتر و استوارترست بیان میدارد و آن این است که میگوید: «مقصود از حیات کسب خیر است و آن مقصود نهایی مقصد غایی انسان است.» اما هر خیری به نسبت با صاحب آن خیر است و موجب کمال اوست، و لذا سعادت انسان با سعادت اسب فرق دارد. و بعد از این مطلب، اقسام خیر را بیان میدارد و میگوید در تمام مقولات، خیر وجود دارد و از جمله میگوید: خیر در جوهر؛ یعنی در چیزی که عرض نیست، به ویژه خدای تعالی است که همانا خیر اول است و تمام اشیاء به سبب شوقی که به او دارند به سوی وی در حرکتاند؛ اما خیر در کمیت مثالش عدد معتدل و مقدار معتدل است؛ مثال خیر در «اضافه» صدقات و ریاستهاست و نیز دیگر مقولات که هر یک خیری فراخور حال خویش دارد سپس شرحی در اقسام سعادت از قول ارسطو نقل میکند و نیز رأی بقراط و فیثاغورث و افلاطون و نظایر آنها بیان میکند و سپس رأی دیگر فیلسوفان را ذکر میکند. (9)
پانوشتها
1. باید دانست که فضیلت حد وسط دو صفت است، چنان که تهور و جبن هر دو مذموم و حد وسط آن دو یعنی شجاعت و فضیلت شمرده میشود.
2. یادآور میشویم که مراد از مقدم، آن است که در منطق، مقابل تالی است.
3. دعة به فتح اول و دوم: آرامش و خوشی زندگانی است. الدعة: السکینة و الراحة و خفض العیش (المنجد).
4. فرق میان این صبر با صبری که در عفت گذشت این است که این صبر در کارهای ترسناک است، حال آنکه آن صبر در شهوتهای هیجانانگیز. (تهذیب الخلاق، ص 25، چاپ بیروت)
5. احتمال برخلاف معنی امروزی آن، در آثار ادیبان و نویسندگان و شاعران قدیم به معنی تحمل امروزی آمده است. سعدی فرماید:
ترک احسان خواجه اولیتر کاحتمال بوابان (= دربانان)
6. هشتمین قسم شهامت است و آن: حرص و میل به انجام کارهای بزرگی است که مایه زنده ماندن نام نیکو گردد = واما الشهامة: فهی الحرص علی الاعمال العظام توقعاً للاحدوثة الجمیلة».
7. جزبره در لغت یعنی: تیز فهمی، زیرکی در فکر، و آن مقابل بلاهت است. (دکتر معین، فرهنگ فارسی).
8. خرق: به فتح اول و دوم، در لغت یعنی: از شدت آزرم دهشت گرفتن. (اقرب الموارد).
9. حلبی، علیاصغر، تاریخ فلاسفه ایرانی، از آغاز اسلام تا امروز ، تهران، زوار، 1376، صص259 - 233.
لغت نامه دهخدا