۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

فسطاط

آل اَخْشید، اخشیدیان یا اخشیدیه، سلسله‎ای از فرمانروایان فَرْغَانه که میان سالهای 323-358ق/935-969م به تفاریق بر مصر و شام فرمان راندند.
وجه تسمیه: اَخْشَید شکل سغدیِ واژه‎ای ایرانی است که در اوستا به صورت خْشَیْتَه دیده می‎شود و آن را به معنی نورانی میدانند. اِشپولر و گِرشِویچ ریشه آن را از واژه فارسی باستانی خشایثیه به معنی فرمانروا آورده اند (اشپولر، 356، 30-31؛ گرشویچ، 42، بن د 269). کریستن سن واژه برگرفته از خشایثیه به مفهوم شاه را گونه دیگری از واژه شاذ برگرفته از خشایثیه به مفهوم شاه را گونه دیگری از واژه اخشید دانسته است (ص 525، حاشیه 2). ابوحیّان توحیدی واژه اخشاذ را به جای اخشید به کار برده (1/79) و ابن ‎خردادبه (د ح 300ق/913م) این واژه را در زمره لقب شاهان محلّی فرغانه برشمرده است (ص 40). همچنین، این واژه در سغدی به معنی "سَروَر"، "خداوندگار" و در نوشته‎های کهن اسلامی (ابن کثیر، 11/215؛ صَفَدی، الوافی، 3/171) لقب فرمانروایان ایرانی سغد و فرغانه در دوره‎های پیش از اسلام و آغاز اسلام است (قس: مینورسکی، حاشیه حدودالعالم، 355؛ زَبیدی، 2/343؛ یوستی، 141).
ارزیابی مآخذ: ارزنده ترین منابع این دوره کتاب‎الولاه و کتاب‎القضاه ابوعمر محمد بن یوسف کِنْدی (د 350ق/961م)، نویسنده معاصر اِخشیدیان است. این کتاب به وسیله روؤن گِست ، خاورشناس انگلیسی، در 1912م منتشر شده است. ولاه کندی تاریخ مصر را از پیروزی اسلام تا روزگار انوجور بن ‎اخشید (د 335ق/946م) در بردارد. ابن ‎زُوْلاق (د 387ق/997م)، محمد قُضاعی (د 454ق/1062م)، ابن ‎دُقْماق (د 809ق/1406م)، احمد بن عبدالله اوحدی (د 811ق/1408م)، احمد بن علی ‎مقْریزی (د 845ق/1441م) و جلال ‎الدین سیوطی (د 911ق/1505م) از کتاب او استفاده کرده‎اند.
کندی در کتاب‎الولاه خود شرح حکومت والیان مصر را از روزگار عمرو بن عاص (حکومت: 19-24ق/640-645م) آغاز کرده و بن ابر نوشته ابن زولاق تا 335ق/946م ادامه داده است. پس از آن نوشته‎های ابن زولاق شاگرد کندی است. او کتابی در سیره اخشیدیان دارد که در دست نیست. کتاب گمشده او مهمترین اثر در باره تاریخ اِخشیدیان بوده است. یاقوت (د 626ق/1229م) در معجم‎ الادباء (7/226)، ابن سعید (د 673ق/1274م) در المغرب (148 به بعد) و مقریزی در خِطط (2/25) از این کتاب یاد کرده‎اند. ابن سعید به نقل از ابن ‎زولاق می‎گوید: ابو جعفر احمد بن ‎یوسف بن ‎ابراهیم بغدادی مشهور به ابو جعفر کاتب (د ح 340ق/951م) کتابی در سیره احمد بن ‎طولون و سیره ابی ‎الجیش خمارویه نوشته که من هر دو را خواندم و ذیلی بر آنچه او نیاورده بود، افزودم. همچنین کتابی دیگر درباره سیره اخشید از محمد بن ‎موسی بن ‎مأمون هاشمی دیدم که در حقیقت سیره نبود، بلکه نکوهشی ستایش نما بود. من در 350ق/961م با اجازه علی بن ‎اخشید سیره پدرش محمد بن ‎طغج را نوشتم. در آن سیره جز آنچه دیدم یا فرد راستگویی بر من املا کرد، ننگاشتم (المغرب، 148). اخبار مصر عنوان کتابی است از محمد بن عبید الله ابن احمد بن اسماعیل، معروف به عزالملک‎ مسبّحی (366-420ق/977-1029م) در 12 جلد که در آن از رویدادهای مصر تا 414ق/1023م یاد شده است. مقریزی و ابن ‎تغری بردی (د 874ق/1469م) بر این کتاب تکیه کرده و از آن استفاده کرده‎اند. بیشترین گزارشها درباره تاریخ اخشیدیان از آنِ ابن‎ سعید اندلسی (610-673ق/1213-1274م) است. نویسنده با بهره‎ گیری از کتابهای سیره‎ محمد بن ‎طغج ابن ‎زولاق، سیره ‎الائمه‎ عبدالرحمن بن حسین ‎ بن ‎ مهذّب (د بعد از 411ق/1020م)، تاریخ مصر ابوعبدالله محمد بن سعد قُرطی (د 567ق/1172م) و کتاب ‎الکمائم بیهقی (ابن سعید، 1، 13)، اثری به نام کتاب ‎العیون ‎الدّعج‎ فی ‎حلی دوله‎ بن ی ‎طُغج پرداخته و آن را در بخش چهارم المغرب فی ‎حلی ‎المغرب آورده است. همچنین از کتابهای درخور توجّه این دوره کتاب ‎الدول ‎المنقطعه ‎جمال ‎الدین‎ علی‎ ابن ‎ظافر اَزْدی (567-622ق/1172-1225م) است. این کتاب رخدادهای تاریخ حمدانیان، ساجیان، طولونیان، اخشیدیان و فاطمیان را در بر دارد. فردیناند وستفلد (1808-1899م) بخشهای طولونیان و اخشیدیان این کتاب را در تاریخ "فرمانروای مصر" خود منتشر کرده است (3/58-62، 4/57-62). نوشته‎های احمد بن علی ‎مقریزی و ابن ‎تغری بردی درباره اخشیدیان از مآخذ دست دوم این دوره به شمار می‎آید. مقریزی در دو کتاب خود المواعظ والاعتبار ‎فی ‎ذکر ‎الخِطط و‎الآثار و اتعاظ‎الحنفاء باخبار الائمّه الفاطمیین‎ الخلفاء تاریخ اخشیدیان را از کتاب ولاه کندی و ذیل آن نقل کرده است. ابن تغری ‎بردی در النجوم ‎الزاهره از بیشتر منابع روزگار اخشیدیان بهره گرفته و شرح گسترده‎ای از تاریخ آنان به دست داده است. رَفْعُ ‎الاِصْرعَنْ قُضاهِ‎ مِصْر عنوان کتابی است از ابن حجر عسقلانی (د 852ق/1448م). از این کتاب رووُن گست شرح حال قاضیانی را که میان سالهای 237-419ق/851-1028م در مصر شغل قضاوت داشته ‎اند، به همراه بخشی از کتاب تاریخ ‎الاسلام شمس‎الدین‎ محمد ذهبی (د 748ق/1347م)، در کتاب‎الولاه به چاپ رسانیده است.
زمینه تاریخی: پس از فروپاشی نظام حکومتی طولونیان مصر در 292ق/905م، عباسیان اندک زمانی بر مصر و شام فرمان راندند، اما دیری نپایید که شاهان دیگری به نام اخشیدیان بر آن سرزمین چیره شدند. هنگامی که گروهی از فِرغانیان را نزد معتصم (د 227ق/842م) خلیفه عباسی آوردند، جُفّ جد اِخشیدیان را نزد او به دلاوری ستودند (ابن ‎خلکان، 5/57). خلیفه دستور به احضار جُفّ و یاران او داد و ایشان را بن واخت و تیولهایی در سامرا در اختیار آنان نهاد. جُفّ پس از درگذشت معتصم اندک زمانی را در دربار واثق (د 232ق/847م) و متوکل سپری ساخت و سرانجام در شبی که متوکل کشته شد (شوّال 247ق/دسامبر 861م) درگذشت (ابن ‎تغری بردی، 3/237). طُغج پسر جُف پس از مرگ پدر نخست به طولونیان و سپس به یاران اسحاق بن کَنْداج پیوست و تا درگذشت احمد بن طولون (د 270ق/883م) در مصر ماندگار شد. طغج با صلحی که میان الوالجیش‎ خمارویه (مقـ 282ق/895م)، پسر احمد بن ‎طولون و کَنداج برقرار شد (قس: محمد راغب، 225-226)، به خمارویه پیوست و از جانب او به حکومت دمشق و طبریه فلسطین رسید (ابن ‎خلکان، 5/57). پس از کشته شدن خمارویه، طغج نزد مکتفی خلیفه عباسی برگشت و از او خلعت ستاند، ولی عباس ‎ بن ‎ حسن وزیر بر او بهانه گرفت و طغج را با فرزندش محمد به زندان افکند، و طغج در 294ق/907م در زندان درگذشت.
فرمانروایان آل اخشید: از خاندان اخشید 5 تن به این نامها به حکومت رسیدند:
1- ابوبکر‎ محمد بن طغج ‎ بن ‎ جف ‎بن ‎بَلْتکین بن ‎فوری بن خاقان (268-334ق/881-946م): وی بنیانگذار دولت اخشیدی در مصر و شام بود. در واپسین روزهای زندگی پدرش در زندان بغداد بود و پس از قیامی که بر ضد خلیفه عباسی معتز انجام گرفت، به فرمان عباس ‎ بن ‎ حسن، وزیر خلیفه از زندان آزاد شد. پس از کشته شدن وزیر، محمد بن طغج به احمد بن ‎بسطام والی شام پیوست و بنا به رأی نویسنده صبح ‎الاعشی "بازیار" او شد (قلقشندی، 5/469؛ ابن سعید، 149) و تا 297ق/910م که ابن بسطام درگذشت، از پشتیبانی او برخوردار بود. محمد بن طغج چند سالی را نزد علی بن احمد بن بسطام سپری ساخت. پس از آن به ابو منصور تکین پیوست و از ارکان دولت او گردید (ا بن ‎خلکان، 5/57). محمد بن طغج در 316ق/928م از تکین جدا شد و به فرمان مقتدر، خلیفه عباسی، حاکم رَمْله گشت و در 318ق/930م ولایت دمشق یافت. در رمضان 321ق/اوت 933م از سوی قاهر (د 322ق/934م) به فرمانروایی مصر منصوب شد، ولی پس از 32 روز که خطبه به نام او خوانده شد، خلیفه، احمد بن کَیَغْلَغْ را به جای او گماشت. در 323ق/935م دیگر بار از طرف الراضی بالله (د 329ق/941م) فرما حکومت مصر را گرفت و در 327ق/939م از طرف همین خلیفه لقب اخشید به او داده شد (کندی، 286؛ ابن ‎خلکان، 5/58؛ همدانی، 153). از آن سال این لقب به نام او بر منبرها خوانده شد. محمد بن عبدالملک ‎همدانی (463-521ق/1071-1127م) در عیون السیر ‎فی محاسن ‎البدو والحضر و عمر بن حسن بن ‎دِحْیسه (د 633ق/1236م) در النبراس از او به زشتی یاد کرده‎اند (ابن ‎خلکان، 5/75؛ ابن دحْیه، 115). ابن زولاق از بخل او داستانها گفته است (ابن ‎سعید، 149 به بعد). سپاهیان او را 000‘400 بر شمرده‎اند. گویند همواره 000‘8 بن ده به نگهبانی او مشغول بودند و او بیشتر شبها را از ترس در چادرهای فراشان به صبح می ‎رسانید (ابن ‎خلکان، 5/59). با وجود این، ابن تغری بردی او را به هوشیاری و جنگاوری و رشادت ستوده است (3/256). محمد بن ‎طغج در ذیقعده 334ق/ژوئن 946م درگذشت.
2. ابوالقاسم اُنجور (319-349ق/931-960): پس از مرگ اخشید، ابوالمظفر حسن بن طغج و وزیرش، ابوبکر علی بن مقاتل، با مشورت ابوبکر محمد بن علی ‎مادرایی او را به جانشینی برگزیدند. انوجور در ذیقعده 349ق/ دسامبر 960 درگذشت.
3. ابوالحسن علی بن اخشید (د 355ق/966م): روز جمعه 13 ذیقعده 349ق/4 ژانویه 961م خطبه به نامش خوانده شد. چون خردسال بود، اداره کارها به دست کافور افتاد.
4. کافور ابوالْمِسکْ (د 357ق/968م): برده‎ای حبشی بود که در 312ق/924م اخشید او را در سودان به 18 دینار خریده بود (ابن ‎خلکان، 4/100). او در دربار اخشید برکشیده شد و سرانجام در 335ق/946م اداره حکومت مصر را به دست گرفت (ابن ‎سعید، 199). در این دوران ولایت با ابوالقاسم و حسین، پسران اخشید، بود و وزارت او را ابن ‎فرات به عهده داشت. ذهبی او را در شجاعت و کشورداری ستوده است (ذهبی، 197). محمد بن سعد قُرطی او را در زمره مردان شگفت جهان شمرده است (ابن ‎سعید، 199). ابو طیب متنبّی (د 354ق/965م) هنگامی که خشمگینانه از سیف‎الدوله دور شد، کافور را به سودای گرفتن حکومت مصر بسیار ستود (ابن ‎ایاس، 1/180). بیشتر این ستایشها میان سالهای 346-349ق/957-960م سروده شده است (متنبی، 3/393 به بعد). چون متنبی از این ستایشها طرفی نیست، از 350ق/961م به هجای او پرداخت (همو، 2/282-285). کافور در 20 جمادی ‎الاول 357ق/22 آوریل 968م درگذشت. ا بن ‎خلکان به نقل از قُضاعی در کتاب ‎الخطط و فرغانی (327-398ق/939-1008م) در سیره کافور اخشیدی سالهای متفاوتی را درباره مرگ او به دست داده است (ابن ‎خلکان، 4/105). دوران حکومت کافور 2 سال و 4 ماه بود (نیز نکـ. کافور اخشیدی).
5. ابوالفوارس احمد بن علی‎ (د 377ق/987م): پس از کافور در 11 سالگی به حکومت رسید. چون خردسال بود عمویش حسن‎ بن عبیدالله بن ‎طغج (312-371ق/924-981م) که والی شام بود پیشکار او شد (کندی، 297؛ ابن خلکان، 5/61). بر اثر رفتار ناشایست حسن مردم شوریدند. در زمان او قحطی روی داد به گونه‎ای که مردم مردار و سگ می‎خوردند (کندی، 297). المعزالدین‎الله (د 365ق/976م) فرصت را غنیمت شمرد و جوهر غلام خود را برای سرکوبی آنان فرستاد. جوهر در 16 شعبان 358ق/5 ژوئیه 969م وارد مصر شد و با دستگیری آخرین بازمانده اخشیدیان، این سلسله برچیده شد.
اوضاع فرهنگی: دوران کوتاه اخشیدیان از بزرگان برجسته ای بهره ‎ور بود که بیشترشان در دولت آنان با احترام روزگار می گذراندند. مشهور است اخشید همین که از دانش یکی از فرهیختگان روزگار خویش آگاهی یافت، سواحل مصر را به دست او سپرد. انوجور اخشیدی با سیبویه مصری همنشینی میکرد و محمد بن علی بن ‎مقاتل وزیر ماهانه ای به این ادیب می داد (ابن ‎زولاق، 35-36). در فسطاط بازاری بزرگ برای صحافان بود که اندیشوران و ادب دوستان بدان روی می‎ آوردند (ابن ‎زولاق، 51). گویند خلیفه عبدالرحمن الناصر (د 350ق/961م) از اندلس 000‘20 دینار به فقیهان شافعی داد (ابن زیات، 190-191). ا بن ‎زولاق در اخبار سیبویه از مساجدی نام می ‎برد که ادیبان و فقیهان برای جدل و مناظره در آن گرد هم جمع می ‎شدند. از این جمله مساجد عمرو بن العاص و ابن ‎عمروس میپردازیم:
الف ـ تاریخ نگاران: اخشیدیان از مورخان بزرگی همانند ابن یونس، کندی، ابن ‎زولاق و فرغانی برخوردار بودند: 1. ابن یونس صدفی، عبدالرحمن بن احمد (281-347ق/894-958م). در تاریخ‎ نویسی به محدثان توجه ویژه داشت. دو تاریخ به نامهای اخبار مصر و رجالها و ذکر الغرباء الواردین علی ‎مصر در تاریخ مصر نگاشته است (ا بن ‎خلکان، 1/278؛ ابن شاکر، 4/5). گویا برخی از هم روزگاران او به نوشته هایش اعتمادی نداشتند و گروهی اعتماد تمام به وی می‎ کردند. ابن ‎خلکان اشعاری م بن ی بر پذیرش و تأیید گفتارها و نوشته‎های او آورده است (ابن ‎خلکان، 1/278)؛ 2. کندی، محمد بن یوسف بن یعقوب (283-350ق/896-961م). تاریخ نگار مشهور روزگار اخشیدیان. از اوایل جوانی وی و اینکه آیا از مصر خارج شده یا نه، آگاهیهای روشنی در دست نیست. مقدمات را در مصر فرا گرفت. پس از آن به تاریخ پرداخت و در این علم شهره شد. بیشتر نوشته‎های تاریخی او به دست ما نرسیده، ولی اثار او پایه نگارش های پیشینیان شده است. کندی کتابی به نام خطط داشته که مقریزی (د 845ق/1441م) به آن اشاره دارد و گوید "نخستین کسی که درباره خطط و آثار مصر کتاب نگاشت، کندی بود" (مقریزی، خطط، 1/4). ابوصالح ارمنی (سده 7ق/13م) در کتاب تاریخ خود معروف به کنائس و اَدْییِرَه مصر به این کتاب کندی اشاراتی دارد (صص 29، 32، 107). ابن دُقماق (د 809ق/1406م) در کتاب الانتصار لواسطه عقد الامصار (4/7-9) پاره‎های گوناگونی از کندی بیان می دارد که احتمالاً باید از کتاب خطط او باشد؛ 3. ابن زولاق، ابو محمد حسن بن ابراهیم (306-387ق/918-997م)، مورخ مصری و نویسنده کتابهای گوناگون در شرح احوال و تاریخ و جغرافیای محلی درباره مصر در زمان اخشیدیان و آغاز فرمانروایی فاطمیان است (روزنتال، 153). با اینکه بیشتر کتابهای او از دست رفته، ولی این کتابها مأخذ آثار تاریخی بعدی بوده است. افزون بر کتاب سیره محمد بن طغج ‎الاخشید، کتابهای التاریخ‎ الکبیر علی ‎السنین، فضائل مصر و اخبارها و سیره جوهر را بدو منسوب داشته‎اند. ذیلی که روون گِست به همراه کتاب ولاه کندی از ابن ‎زولاق منتشر کرده از آنِ او نیست، بلکه از نویسنده‎ای ناشناس است (گست، مقدمه انگلیسی ولاه، 12؛ قس: ابن سعید، 149، حاشیه 1)؛ 4. فرغانی، احمد بن ‎عبدالله بن ‎احمد (327-398ق/939-1008م). در مصر سکونت داشت و در همان شهر درگذشت. یاقوت کتابی با عنوان سیره کافور اخشیدی به او نسبت داده است (3/106).
ب ـ فقیهان: 1. ابن ‎حدّاد، ابوبکر محمد بن ‎احمد بن ‎جعفر (264-344ق/878-955م). قضای مصر و تدریس آن را به عهده داشت. نزد مردم گرامی مردم گرامی بود و افراد از او فتوا می‎ خواستند. درباره او گفته‎اند: سه شگفتی در دنیا هست "خشم جلّاد، پاکیزگی سمّاد و رد نوشتن بر ابن ‎حدّاد" (ابن ‎خلکان، 4/198). او آگاه به حدیث، قرآن، شعر و ادب بود و در روزگار خود مانند نداشت. انوجور اخشیدی بر جنازه‎اش حاضر شد. داستانهای گوناگونی با اخشیدیان از او بیان شده که نشان بلند همتی اوست (قس: کندی، 487، 551؛ ذهبی، 192؛ صفدی، الوافی، 2/69)؛ 2. ابوعبدالله ابوزُرعه دمشقی (د 327ق/939م). از شافعیانی است که روزگار اخشیدیان را دریافته است. در آغاز فرمانروایی اخشید حکم قضا گرفت (کندی، 487، 562-563)؛ 3. ابوبکر محمد بن ‎بشر بن عبدالله زبیری (د 332ق/934م، سیوطی، حس المحاضره، 1/187)؛ 4. ابو رجاء محمد بن ‎احمد بن ربیع اسوانی (د 335ق/964م). گویند شاعر و ادیب بوده و اشعاری درباره اخبار جهان و داستانهای پیامبر با حدود 000‘130 بیت داشته است (اُدفَوی، 485؛ ابن جوزی، 6/355)؛ 5. عبدالرحمن سَلمویه رازی (د 339ق/950م)؛ 6. محمد بن ‎ابراهیم‎ بن حسین معروف به این سکره (د 342ق/953م)؛ 7. عبدالله بن ‎محمد خصیبی (د 348ق/959)؛ 8. محمد بن یحیی ‎ بن ‎ مهدی اسوانی (د 340ق/951م)؛ 9. بکیر بن ‎العلاء قشیری مصری (د 344ق/955م)؛ 10. احمد بن ‎محمد بن جعفر اسوانی (د 364 یا 374ق/975 یا 984م)؛ 11. محمد بن ‎یوسف ‎ بن ‎ بلال اسوانی (د 376ق/986م)؛ 12. ابو اسحاق قاسم بن شعبان (د 355ق/966م). سیوطی او را مشهورترین فقیهان روزگار اخشیدی شمرده است (حسین ‎المحاضره، 1/141).
ج ـ نحویان: 1. احمد بن محمد بن ولاد (د 322ق/944م). از خاندانی نحوی بود. در اوایل جوانی به بغداد آمد و از زَجّاج (د 311ق/923م) علم آموخت و سپس به مصر بازگشت. یاقوت دو کتاب الانتصار لسیبویه والمقصور والممدود را از او نام برده است (4/201-203)؛ 2. ابو جعفر نحاس، احمد بن محمد بن اسماعیل (د 338ق/949م). در عراق نزد اخفْش صغیر (د 315ق/927م) و زجاج و مبرّد (د 285ق/898م) دانش آموخت و در علوم قرآنی سرآمد همگان شد. وی در عراق همدرس ابن ‎ولاد بود (ابن ‎خلکان، 1/29؛ ابن کثیر، 11/222)؛ 3. محمد بن عبدالله‎ بن مسلم (د 330ق/942م). سیوطی او را در حسن المحاضره بسیار ستوده است (1/254).
د ـ ادیبان: 1. احمد بن محمد بن اسماعیل بن قاسم بن ابراهیم طباطبا (د 345 یا 352ق/956 یا 963م)، نقیب طالبیان. او را در غزل‎ سرایی ستوده‎اند (ابن سعید، 51؛ ثعالبی، 1/370)؛ 2. قاسم بن احمد رسی؛ 3. سعید قاضی ‎البقر. وی نزد اخشیدیان بسیار محترم بود؛ 4. صالح‎ بن رشدین (ثعالبی، 1/357)؛ 5. مُهَلْهَل‎ بن یموت (د بعد از 334ق/946م؛ نویری، 5/186-188)؛ 6. عبدالله‎ بن محمد بن ابی‎الجوع؛ 7. صالح‎ بن مونس؛ 8. ابوبکر محمد بن موسی‎ بن عبدالعزیز کندی صیرفی معروف به سیبویه (284-358ق/897-969م). وی معتزلی و شاگرد ابن ‎حداد بود. در ادب پایگاه او به منادمت و همنشینی انوجور اخشیدی و حسین بن ‎محمد مادرایی می‎ رسید.

مآخذ: ابن ‎ایاس، محمد بن احمد، بدائع ‎الزهور ‎فی ‎وقائع‎ الدهور، قاهره، الهیئه‎ المصریه، 1982م؛ ابن ‎تغری بردی، یوسف، النجوم الزاهره، مصر، وزاره ‎الثقافه والارشاد القومی، 1963م؛ ابن ‎جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، حیدرآباد دکن، 1357ق؛ ابن حجر، احمد بن ‎علی، رفع الإصرعن قضاه ‎مصر، ضمیمه الولاه، به کوشش روون گست، بیروت، مطبعه ‎الآبا الیسوعیین، 1908م، صص 551-557؛ ابن ‎خردادبه، عبیدالله‎ بن عبدالله، المسالک ‎والممالک، به کوشش میخائیل یان دخویه، لیدن، 1889م؛ ابن ‎خلکان، احمد بن ‎محمد، وفیات الاعیان، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارصادر، 1971م؛ ابن ‎دِحْیه‎ بن حسن، المطرب‎ من ‎اشعار اهل ‎المغرب، به کوشش ابراهیم ‎الابیاری و دیگران، بیروت، دارالعلم، 1955م، ص 178؛ همو، النبراس ‎فی تاریخ خلفاء بنی ‎العباس، بغداد، 1365ق، ص 115؛ ابن ‎دُقماق، ابراهیم بن محمد، الانتصار لواسطه‎ عقد الامصار، به کوشش کارل فولرس، بولاق، 1309ق؛ ابن ‎دواداری، عبدالله‎ بن ‎ابیک، کنزالدور و جامع ‎الغرر، به کوشش صلاح‎ الدین ‎المنجمّد، قاهره، مطبعه لجنه‎ التألیف والترجمه، 1961م، 6/70؛ ابن ‎زولاق، حسن‎ بن ابراهیم، اخبار سیبویه المصری، به کوشش محمد ابراهیم سعد و حسین ‎الدیب، مصر، 1933م؛ ابن ‎زیات، شمس‎الدین، الکواکب ‎السیاره، مصر، مطبعه ‎الامیریه، 1907م؛ ابن ‎سعید، علی بن موسی، المغرب‎ فی حلی‎ المغرب، به کوشش زکی محمد حسن و دیگران، قاهره، مطبعه‎ جامعه فؤاد الاول، 1953م؛ ابن ‎شاکر، محمد، فوات الوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، دارالثقافه، 1973م؛ ابن ‎ظهیره، الفضائل ‎الباهره ‎فی محاسن مصر و القاهره، به کوشش مصطفی السقا و کامل ‎المهندس، مصر، دارالکتب، 1969م، صص 40-41؛ ابن ‎عدیم، عمر بن احمد، زیده الحلب، به کوشش سامی ‎الدهان، دمشق 1951م، صص 111-120؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه‎ و النهایه، قاهره، مطبعه ‎السعاده، 1932م؛ ابو حیان توحیدی، الامتاع و المؤانسه، به کوشش احمد امین و احمد الزین، قاهره، مطبعه لجنه‎ التألیف و الترجمه، 1939م؛ ابوصالح ارمنی، جرجیس‎ بن مسعود، تاریخ (کنائس و ادیره مصر)، به کوشش اوتس، آکسفورد 1895م؛ ادفوی، جعفر بن ثعلب، الطالع السعید، به کوشش سعد محمد حسن، مصر، الدارا المصریه، 1966؛ ثعالبی، ابومنصور، یتیمة ‎الدهر، قاهره، 1354ق، حدودالعالم، ترجمه و شرح ولادیمیر مینورسکی، لیدن، 1933م؛ ذهبی، شمس‎الدین، دول ‎الاسلام، بیروت، مؤسسه‎ الاعلمی، 1985م؛ زبیدی، مرتضی، تاج العروس؛ سیوطی، جلال‎الدین، بغیه الوعاه، قاهره، مطبعه ‎السعاده، 1326ق، صص 105، 112؛ همو. حسن ‎المحاضره، قاهره، 1321ق؛ صفدی، خلیل‎ بن ابیک، امراء دمشق‎ فی ‎الاسلام، به کوشش صلاح ‎الدین المنجّد، مصر، دارالکتاب ‎الجدید، 1983م، ص 146؛ همو، الوافی بالوفیات، به کوشش دیدرینگ، ج 2، استانبول، مطبعه ‎وزراة ‎صبح ‎الاعشی، قاهره، 1913-1919م؛ کاشف، سیده اسماعیل، مصرفی عصرالاخشیدیین، قاهره، مطبعه‎ جامعه فُؤاد الاول، 1950م، جمـ ؛ کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه غلامرضا رشید یاسمی، تهران، ابن ‎سینا، 1345ش؛ کندی، محمد بن یوسف، فضائل مصر، به کوشش ابراهیم ‎احمد العدوی و علی‎ محمد عمر، بیروت، دارالفکر، 1971م؛ همو، الولاه و کتاب‎القضاه، به کوشش روون گست، بیروت، مطبعه ‎الآباء ‎الیسوعیین، 1908م، صص 286-298؛ متنبی، ابوطیب، دیوان، به کوشش عبدالرحمن برقوقی، بیروت، دارالکتب؛ محمد راغب، محمود بن هاشم، اعلام ‎النبلاء، 1923م، صص 239 به بعد، مقریزی، تقی ‎الدین احمد، المواعظ‎والاعتبار‎فی ‎ذکر الخطط والاثار، بولاق، 1270ق؛ همو، همان، به کوشش گاستن ویت، قاهره، 1911-1924، صص 4، 5، 7، 41، 44، 110، 138؛ نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة ‎الارب، مصر، وزارة ‎الثقافه والارشاد القومی، 1342-1362ق؛ همدانی، محمد بن عبدالملک، تکمله ‎تاریخ ‎الطبری، به کوشش آلبرت یوسف کنعان، بیروت، المطبعه ‎الکاتولیکیه، 1961م، صص 116، 117، 141-147؛ یاقوت حموی، ابوعبدالله، معجم ‎الادباء، بیروت، دارالفکر، 1980م،
پس از رحلت محمد صلى الله عليه و آله به سال 632 ميلادى [دهم هجرى]، اعراب مسلمان در جهت ‏شمال، شرق (سوريه، عراق و دورتر) و غرب - و ابتدا از مصر تحت‏ سلطه بيزانس – دست ‏به تاخت و تاز زدند. آنها در مصر ابتدا به سال 641 م. [21 ه] به محاصره قلعه ‏اى روى آوردند به نام بابل كه بر ساحل شرقى نيل حدود 20 كيلومترى جنوب راس دلتا قرار دارد، در مكانى كه كوه بيش از هر جاى ديگر به رود نزديك شده - بنا بر اين محلى سوق ‏الجيشى بشمار مى‏آمد. در طول ‏اين محاصره‏ فاتحان عرب اردوگاه خود را ميان رود و كوه مستقر كردند و سرزمين اشغالى را بين قبايل و افراد تقسیم نمودند. به محض آن كه استحکامات بيزانسى فتح شد، بخشى از مسلمانان به قصد فتح پایتخت مصر متعلق به امپراطورى بيزانس، يعنى اسكندريه، پاى در ركاب نهادند و در بازگشت، گستره‏اى را كه سهم ‏آنها شده بود، و بعد از اين فسطاط ناميده ‏خواهد شد، تصرف كردند.
در همين جاست كه شهر فسطاط سر بر خواهد آورد، شهرى كه بعدها به كلان شهر قاهره منضم خواهد شد و مسلمانان اعصار بعدى به آن به چشم منشا اين شهر خواهند نگريست. به همين سبب مسلمانان رابطه ‏اى ویژه با آن برقرار خواهند ساخت و متونى كه درباره آن نوشته مى شود به سبب آن كه در قرن چهاردهم، مصر و بویژه پايتختش گرفتار بحرانى بى سابقه خواهد شد، اشاره‏هاى بيشترى به اين شهر اوليه خواهند كرد. در اين هنگام است كه نویسندگان، دست‏ به نوشتن تاريخ فسطاط مى ‏زنند و به توصيف آن چيزهايى مى ‏پردازند كه احتمال مى ‏رود در آينده به شكلى جبران‏ ناپذير نابود شود و ترديدى نيست كه عينيت محلها دستاويزى است كه خاطرات و يادگارها مى ‏توانند به آنها چنگ اندازند. بنا بر این مورخ متونى در اختيار دارد كه در دوره‏هاى بعد از پيدايش اوليه فسطاط نوشته شده است، متونى كه هم به نشانه‏هاى نخستین شهر مادر پرداخته است، هم به وضعيت شهر در عصر نویسندگان، و هم به نمايش ويژه هر يك از آنها از چشم‏ انداز شهر. به يارى همين منابع و مواد اوليه است كه مى‏توان به سؤالى كه ميشل دوسرتو (Mishel de Certeau) مطرح كرده پاسخ داد. او مى‏پرسد: "در محلى كه در حال حاضر به صورت مجموعه‏اى در آمده، جايگاه خاطرات و يادگارها كجاست؟". (1)
متونى (2) كه به شرح تاريخ فسطاط پرداخته ‏اند غالبا داستان را با اشاره به افسانه ‏اى آغاز مى‏كنند كه به نخستين لحظات تاريخ اين شهر باستانى مربوط مى‏شود: فرمانده جنگاوران عمرو بن العاص خيمه‏ اش را در پاى قلعه بابل، برپا كرده بود. چون بابل تسخير شده به عزم فتح اسكندريه راهى آن ديار شد. هنگام برچيدن اردوگاه، عمرو مشاهده كرد كه كبوترى بر نوك خيمه او لانه ساخته و در آن تخم گذاشته است. براى آن كه مزاحم پرنده - كه بى ترديد نشان از اين داشت كه بخت و سرنوشت ‏با او يار است - نشود، خيمه خود را باقى گذاشت و در بازگشت ظفرمندانه از اسكندريه، اين مكان خاص را به حيث ‏سهم شخصی خود برگزيد.
بنا بر این افسانه نخستين روزهای شكل‏گيرى شهر فسطاط بر اين آمد و شد سردار فاتح عرب و تعيين حصه شخصى او از زمينهاى مفتوحه، متمركز شده است. چرا اين افسانه به بنیانگذاری نخستين شهر اسلامى آفريقايى ارتباط داده نشده؟ تنها به اين سبب كه بنیانگذاری مطرح نبوده است. تا زمانى كه تسخير اسكندريه، اين پایتخت مصر تحت ‏سلطه بيزانس تحقق نيافته بود، مساله بنیانگذاری، پایتختی رقيب نمى‏ توانسته مطرح شود، علاوه بر اين كه در مورد محل آن نيز هنوز اختلاف نظر وجود داشت. آيا بايد به پيروى از بيزانسى‏ها (رومى‏ها) اسكندريه را انتخاب كرد؟ مسلمانها ترجيح مى‏دادند در شهر مسيحى‏ها مسقر نشوند و پشت ‏به دريا كنند. آنها محل بابل را برگزیدند.
معمولا وقتى شهرى از سوى فاتحان احداث مى‏شود، مراسم بنیانگذاری آن آب و رنگى مذهبى دارد. مذهب هم در طالع بينى و تعيين زمان و مكان سعد و نحس (كه بايد سعد باشد) دخالت دارد و هم در برپايى عناصر مادى شهر كه از نظمى هماهنگ پيروى مى‏كند. در سال‏969 ميلادى [59 ه] بنیانگذارى قاهره از سوى فاطميان با چنين مراسمی آغاز خواهد شد. در فسطاط كارها سريع تر از آن بود كه فرصت چنين مراسمی به دست آيد: وقتى تصميم گرفته شد كه منطقه را به صورت پایتخت مصر اسلامى درآورند، مدتها بود فاتحان در آن مستقر شده بودند و برگزارى مراسم بنیانگذارى كه مستلزم وجود سرزمينى بكر است، ممكن نبود. (3) بنا بر این وظيفه افسانه‏اى كه به روزهاى آغازين شهر فسطاط مربوط مى‏شود اين است كه در نبود مراسم مذهبى بنیانگذارى، توجه خوانندگان را به اسطوره نخستين روزهاى اين شهر جلب كنند. به دليل نبود مراسم مذهبى بنیانگذارى كه بتواند اين نقش را ايفا كند، آغاز پيدايش شهر از خلال شخص فرمانده يعنى عمرو - كه وظيفه بنیانگذار را بر عهده دارد - شكوه و جلال مى يابد.
در تمدنى كه زبان عربى در آن اهميتى اساسى داشته - در اسلام براى زبان عربى قدرتى نمادين قايلند چرا كه قرآن به اين زبان نازل شده - شهر مادر نمى ‏توانسته نامى غير عربى برخود داشته باشد. و مى‏ دانيم كه كلمه "فسطاط‏" بيشتر از يك واژه يونانى يعنى Fossaton به معنى گودال مى‏ آيد. نخستين وظيفه افسانه ياد شده اين بوده كه براى نام شهر ريشه‏اى عربى بيابد: "خيمه‏" را به عربى مى‏توان "الفسطاط‏" گفت، و همين كلمه است كه نویسندگان در متون خود آورده‏اند و مى‏ خواهند به اين ترتیب بگويند كه نام شهر از خيمه مشهور فرمانده كه سرنوشت ‏بر فراز آن ظفرمندی را بشارت داده گرفته شده است. به علاوه طبيعى است كه نويسندگان براى ريشه يابى نام فسطاط به زبان يونانى مراجعه نكنند چرا كه دو قرن بعد از فتوحات عرب، زبان يونانى كه در زمان سلطه بيزانس در مصر رايج‏ بوده ديگر معمول نبوده است. زبان محلى قبطى بوده و در دوران حكومت اعراب همچنان تا چند قرن قبطى باقى خواهد ماند. در مورد مصر، دو زبانى بودن يعنى قبطى - يونانى به تدریج به صورت قبطى - عربى در خواهد آمد.
عنصر توپوگرافيكى كه افسانه بر مبناى آن نهاده شده، خيمه است، خيمه‏اى كه در محل استقرار آن عمرو سهم خود [ از زمينها ] را دريافت كرد. و در اینجا شيوه تسهيم زمينهاست كه به نمايش گذاشته شده: "عمرو محل چادرش را به حيث ‏سهم خود از زمينها انتخاب كرد". اين جمله مى رساند كه سهم فاتحان همان محلى است كه به هنگام محاصره بابل در اختيار داشته‏اند. و كسانى نيز كه براى فتح اسكندريه عزيمت كردند و وسايل خود را در محل باقى گذاشتند - مثل عمرو كه خيمه خود را باقى گذاشته بود - محل استقرار اوليه خود را سهم بردند. سواى داستانى كه در مورد عمرو گفته شده ما با افسانه‏اى كه درباره قيس بن كلثوم از قبيله تجيب ساخته‏اند آشناييم: او به همراه غلامان، اسبها و شترهايش به مصر آمد و در محاصره بابل شركت جست، سپس در معيت عمرو براى فتح اسكندريه رهسپار شد. هنگامى كه با سپاه پيروز عرب بازگشت، قطعه زمينى كه قبلا بر آن مستقر شده بود به مالكيت او درآمد. (4)
بنا بر این زمينهاى منطقه‏اى كه تصرف مى ‏شد، طبق آيين خاصى ميان فاتحان تقسيم مى‏شد و به صورت تيول به آنها واگذار مى ‏گرديده است: بخشى از آن به صورت انفرادى به بعضى افراد و بقيه به صورت مشاع به اعضاى قبيله، طبق الگوى سازماندهی اجتماعى تقطيع مى ‏شده است. در واقع فرماندهان سپاه عرب شهر نشين‏هايى بودند از مكه يا مدينه، كه به اقامت در ملك شخصى عادت داشتند، بقيه سپاه از عربهايى كوچ‏ رو تشكيل شده بود كه يكجانشين شده بودند اما همچنان در گروههاى قبيله‏اى كه بيشتر به زندگى جمعى و تقسيم زمينها به صورت مشاع عادت داشتند، به سر مى‏بردند.
تقسيم زمينها ميان افراد بسرعت‏ باعث به وجود آمدن هسته اوليه شهر شد. حتی نويسندگان گزارش کرده اند كه مساله مجاز يا غير مجاز بودن ساخت‏ خانه‏هاى چند طبقه بسرعت مطرح شد. اين مساله كه در نامه ‏اى خطاب به خليفه ثانى عمر بن خطاب مطرح شد نشان مى‏ دهد كه اعراب حداكثر پس از سه سال از ورود به مصر (چرا كه فتح مصر در سال 641 م [21 ه] بوده و وفات اين خليفه در 644 م. [24 ه ]) يكى از الگوهاى معمارى مصرى را پذيرفته‏اند. (5) پاسخ خليفه خالى از فايده نيست: "مرد متوسط القامه‏ اى را انتخاب كنيد، او از پنجره طبقه مورد نظر به بيرون نگاه كند. اگر به اين ترتیب نتوانست آنچه در خانه‏هاى همسايه مى ‏گذرد ببيند، آن طبقه باقى بماند و در غير اين صورت آن را خراب كنيد." سهام مشاع هر قبيله نام آن قبيله را به خود گرفت (فى المثل خطط تجيب يا تيول قبيله تجيب) و تا مدتى به صورت اردوگاه آن قبيله باقى ماند. و اين قطعه زمينى وسيع بود، فضايى غير شهرى كه مى‏توان آن را در مقابل هسته‏اى كه عمرو و اطرافيانش تصرف كرده بودند قرار داد. تعريف شهر در اين جا از مقوله ريخت‏ شناختى و عملكردى است. ريخت ‏شناختى است زيرا بنایی از مصالح ساختمانی وجود دارد و خيابانهايى چند؛ عملكردى است زيرا در آن جا تجهيزاتى برپا شده چون: مسجد، قلعه و حمام. تفاوت ميان دو بخش در وضعيت‏ حقوقى زمينها نيز مشاهده مى‏شود: در هسته شهرى مالكيت اختصاصى و فردى آشكارا در مقابل مالكيت جمعى قرار گرفته و تيول‏هاى شخصى در مقابل تاسيسات و خيابانهاى عمومى آنها هر كدام نامى دارند و تشريفات قانونى آنها حتى قبل از آن كه همه املاك اختصاصى معلوم شده باشد، به انجام رسيده است. در مقابل، در منطقه "خطه‏" هر چه واگذار شده، جمعى و اشتراكى است و آنچه چنين نيست، خالى اطلاق مى‏شود: و اينها "فداء" ناميده مى‏شوند، يعنى فضاهايى كه به كسى داده نشده است. آيا ضرورتى دارد كه بگوييم در جايى كه زمينها به قبايل تعلق داشته باشد، شهرى وجود ندارد؟
بنا بر این فسطاط در اصل شهرى بوده دوگانه، جايى كه در هر حال تمامى فضاى تصرف شده (حدود 750 هكتار) بزرگتر از آن بوده كه به گونه‏اى متراكم اشغال شود. بخش اعظم اين شهر اردوگاهى عظيم بوده است و وجه تسميه آن يعنى "مصر" نيز به دليل وجود "شهر- اردوگاه‏" بوده است كه به كوفه و بصره - دو شهرى كه اعراب پس از فتح عراق بر پا كردند - نيز اطلاق مى‏شد. اين نام بعدها به صورت نام خاص فسطاط و سپس تمام كشور درآمده است. امروزه نيز اين كشور را به عربى مصر مى ‏گويند. نویسندگانی كه بعدها درباره اين شهر نوشته‏ اند كلمه فسطاط را به تمامى اين قلمرو، و نه تنها هسته مركزى كه واقعاً شهر بود، تسرى مى‏ داده‏اند. و در همين مكان است كه خاطرات مسلمانان متمركز شده، خاطراتى كه ارتباط عاطفى بسيار شديدى، نه با بنایی باشكوه، قصر امير يا مسجد، بلكه با تمامى سرزمين اشغال شده به هنگام نخستين استقرار مسلمين، برقرار خواهد ساخت. همين مكان است كه يادگارى‏ هاى پايان عصر قرون وسطى را كه از فسطاط مكانى شريف خواهد ساخت، بنیان خواهد نهاد، به طورى كه در نظر مورخان اسلامى فسطاط به صورت مكانى مقدس در خواهد آمد. در فسطاط، به‏عكس مغرب زمين مسيحى، جايى كه كليساى اعظم مكان اصلى مراسم مذهبى سلطنتى و ملى خواهد بود، يادگارها به محل نيايش - مسجد به عكس كليسا يك مكان خاص مقدس نيست - بستگى ندارند بلكه بر سرتاسر سرزمينى كه به دست فاتحان عرب در سال 641 م. تصرف شده پیوند خورده‏ اند و بعدها همين گستره است كه مرزهاى ادارى فسطاط را عرضه خواهد داشت و چندين قرن بعد، نامهاى نخستين مكانها بر بخشهاى مختلف شهر، كه ساختارى كاملا متفاوت يافته اند، نهاده خواهند شد.
قرنها بعد آن گاه كه حوادث و رويدادها شهر را تغيير شكل خواهند داد، مستند نويسندگان در مورد فسطاط همين گستره دوران اوليه باقى خواهد ماند. فى‏المثل به مناسبت تغييرات سياسى، (به قدرت رسيدن عباسيان در سال 750م. [133 ه ] و اعلام استقلال حاكم شهر ابن ‏طولون به سال 878 م. [265ه ]) در اين شهر دو بنای تازه - العسكر به سال 750 م. و القطائع به سال 878م. - كه هر كدام به نوبه خود در شمال مركز شهر قبلى قرار مى‏گيرد، ساخته خواهد شد. به دليل شکست سياسى امراى صاحب قدرت، اين بناهاى تازه كه با اين همه داراى قصر حاكم، مسجد جامع (مسجد ابن طولون هنوز بر جاى مانده است) بازارها و خانه مسكونى سطح بالا بودند، به صورت مركز توسعه شهر آينده درنيامدند. در اين عصر، يعنى يك قرن پس از " بنیانگذارى‏" فسطاط، "خطه‏"هاى تيول اشتراكى قديم همچنان به حيث واحد قطعه‏ بندی فضا مورد استفاده بودند و اسامى قديم مكانها همچنان زنده و پويا (گفته مى‏شود كه العسكر را در خطه الحمراء القسوى كه نام شمالى‏ ترين خطه است، ساخته‏اند). همچنان كه در مورد فسطاط گفتيم گرچه اين شهرها داراى تجهيزاتى چند هستند، اما مساله احداث حصار و بارو در اطراف شهر مطرح نشده است. مسلمانان فاتح بودند و نيازى به داشتن استحكامات دفاعى نداشتند. العسكر و القطائع، محلات حكومتى و اميرنشين بوده‏اند كه كمى دور از شهر مردمان عادى - كه همچنان توسعه مى يافت - برپا شده بودند.
اين فكر احداث شهرك خاص امير كه جداى از شهر مردم عادى باشد، در احداث و بنیانگذارى قاهره از سوى فاطميان، به درجه كمال خواهد رسيد. اين امراى شيعى مذهب كه از افريقيه - تونس كنونى - آمده بودند؛ اختصاص دادن عالى ‏ترين وظايف به شهرك امير و اعطاى امور صنعتى وتجارى به فسطاط باعث جهش و رفاه اين شهر - كه در اواخر قرن دهم و اوايل قرن يازدهم م. به بالاترين درجه شكوفايى خود رسيد - شدند. اما نويسندگان بويژه به دوره بحرانهاى وحشتناكى كه بعدها اتفاق افتاد توجه دارند از جمله به توصيف صحنه‏هاى آدمخوارى پرداخته‏اند كه به دليل قحطى حاكم بر فسطاط در عهد خلافت المستنصر به سالهاى دهه 1060م [450 ه ] بروز كرد: "اوضاع و احوال به دليل گرانى شديد و كمبود مواد غذايى در قاهره و مصر رو به وخامت نهاده بود، چرا كه ایالات مرتبا مورد حمله و غارت راهزنان قرار مى‏گرفت. مردم بناچار به خوردن اجساد و مردگان روى آوردند. تبه كاران در گوشه و كنار به كمين نشسته بودند و كسانى را در خيابانهاى مصر مى ‏گرفتند و به قتل مى ‏رساندند. (6)
بنا بر این فسطاط در عصر فاطميان اوج و حضيض داشته است، اما نوشته ‏هاى نويسندگان اين دوره از ميان رفته و آگاهى ما در خصوص اين بخش از شهر از روى نوشته‏ هاى مورخان قرنهای بعدى (چهاردهم تا پانزدهم) است، كه منابع متعلق به زمان حوادث را خوانده‏ اند؛ بنا بر این آنها مى ‏توانند بحرانهاى قرن يازدهم را گزارش دهند. اما در عصر آنها نيز فسطاط (نيز قاهره و تمامى مصر) بار ديگر دستخوش آسیب و خرابی مى‏شود و اين وضعيت ‏بر گفته‏هاى آنها تاثیر مى ‏نهد.
فى المثل مقريزى (1442- 1364) م. [846 -766 ه] (7)مورخى كه در همه زمينه‏ها مطلب مى نوشته و جامع الاطراف بوده، تاریخچه شهر قاهره را با عنوان كلى "خطط‏" (8)نگاشته است. فصلى كه به فسطاط اختصاص داده با اين جملات به پايان مى ‏رسد: "خرابى فسطاط دو دليل دارد: يكى مصیبت بزرگى است كه در عهد حكومت المستنصر بالله خليفه فاطمى روى داد، دومى آتش‏ سوزى مصر در عهد وزارت شوار بن مغير السعدى‏" به عبارت ديگر اين نویسنده كه با دلى آكنده از اندوه شاهد مصائبی بوده كه بر سر شهرش مى ‏آمده چيزى جز يك سلسله بحرانها مشاهده نكرده است. از قحطى قرن يازدهم تا شكست و ناكامى زمان و با گذر از آتش‏ سوزى عهد وزارت شوار به سال 1168 م. [564 ه ] در اين جا حافظه او گذشت زمان و به حال عادى درآمدن وضعيت را در ميان اين بحرانها حذف مى‏كند. بنا بر این سعى مورخ، در باز كردن اين كلاف سردرگم بوده است.
مقريزى در جاى ديگر تصوير متفاوتى از شهر [فسطاط ] در اواخر قرن يازدهم ارائه مى‏ دهد. او مى‏ گويد: "محلهاى العسكر و القطائع (در پى ويرانيهاى عهد مستنصر) تا زمان خلافت الآمر باحكام الله (كه از 1101 تا1130 م. [495 تا 525 ه ] سلطنت كرد) خالى باقى ماند. در اين زمان مردم به قدرى ساختمان ساختند كه "خراب‏" ديگر در مصر و قاهره جايى نداشت... كسانى كه در قاهره كار مى ‏كردند و پس از آخرین نماز شب به خانه‏هاى خود در مصر باز مى ‏گشتند، در مسير بازگشت از جاده‏اى كه بازارهاى پر رونق روشن كرده بودند مى ‏گذشتند." بنا بر این به نظر مى ‏رسد كه شهر از نو رفاه و آبادانى خود را باز يافته، به استثناى محله‏هاى طرف شرق فسطاط كه نويسنده مى‏ گويد هرگز آباد نشدند و براى آن كه نگاه خليفه به اين خرابه‏هاى حزن‏ انگيز نيفتد جلو آن را ديوارى بزرگ احداث كردند. مصيبت ديگرى كه مقريزى از آن ياد كرده، آتش سوزى فسطاط به سال 1168 م. [564 ه ] است. در اين تاريخ، صليبيون به فرماندهى آمورى به نزديكى‏ هاى قاهره رسيده بودند و خود را براى تسخير پايتخت مصر آماده مى‏ كردند. براى جلوگيرى از اين فاجعه فسطاط را از جمعيت‏ خالى كردند و ساكنان آن را در قاهره پناه دادند و به اين ترتيب اين بخش از شهر را كه فاقد حصار بود به آتش كشيده قربانى كردند. منابع مى ‏گويند كه طى پنجاه و چهار روز آتش را به كمك مشعلهاى نفتى شعله ‏ور نگه داشتند و صليبيون را مجبور به عزيمت كردند. بديهى است كه در اين ماجرا نويسندگان غلو كرده‏اند و مقريزى آن را با بلاياى عصر المستنصر هم سطح قرار داده است. با اين همه، در حالى كه تنشهاى قرن يازدهم واقعاً شكافى در تاريخ شهر به وجود آورده چرا كه با بحرانى ساختارى (گرانى ‏قيمت‏ها، بيماريهاى همه گير، قحطى) همراه بوده، اما آشوبهاى قرن دوازدهم، با وجود وخامتشان، مقطعى بودند و به محض آن كه دشمن دور مى‏شد هر كس مى ‏توانست ملك خود را باز گيرد و آن را مرمت كند. هنگامى كه در سال 1171 م.[567 ه ] صلاح‏الدين به قدرت رسيد، پایتختی كه به ارث برده بود مجددا به صورت شهرى بزرگ و آباد درآمده بود. به حدى كه او مجموعه ‏قاهره - فسطاط را در حصارى بسيارعظيم محصوركرد، چيزى ‏كه منشا و اساس شهر قاهره را پى ‏ريخت. او بر فلات سمت‏ شرق قلعه خود را كه از اين پس مقر قدرت سياسى خواهد شد برپا ساخت و آن را جایگزین کاخهای فاطميان - كه فرمان داد تخريب كنند - كرد. شهر قاهره درهاى خود را به روى مردم غير نظامى گشود و از حالت‏ شهرى خاص امير و اطرافيان او خارج شد.
مقريزى در مورد اين بازيابى رفاه و آسايش چيزى نمى ‏گويد، او چنان تحت تاثير خرابيهايى كه شاهد آنها بوده قرار گرفته كه تاريخ اين شهر را فقط از وراى اين پديده ادوارى مى ‏بيند. بنا بر این او تمامى بحرانهايى كه فسطاط را از قرن يازدهم به بعد فراگرفته، باهم مخلوط مى‏كند.
با وجود اين، از پايان قرن دوازدهم تا اوايل قرن پانزدهم، توسعه فسطاط چشمگير بوده است. اين شهر نه تنها همچنان بندر بزرگ رودخانه‏ اى پايتخت مصر، نقطه اصلى تجارت بين المللى و محل انشعاب راههاى تجارى شرق دور از طريق اقیانوس هند بود كه تجار غربى (جنوايى، ونيزى...) براى خريد به آن مراجعه مى ‏كردند، بلكه يكى از مكانهاى اصلى تجلى مذهب تسنن بود. در واقع مصر پس از گذراندن دو قرن زندگى تحت‏ حمايت و سلطه خلفاى شيعه مذهب، با به قدرت رسيدن صلاح‏الدين به قلمرو مذهب تسنن بازگشت. اين سلطان به آموزش نظام‏ مند آنچه اسلام راستين مى‏ پنداشت پرداخت و در سرتاسر سرزمين مصر به برپايى "مدرسه‏"هاى علوم دينى روى آورد. نخستين مدرسه از اين گونه در فسطاط ساخته شد (مدرسه القمهيه كه خود سلطان بنا كرد). و طى دوره ايوبيان (1250-1171) [648-567 ه ] سپس در عهد سلاله مملوكيان (1517-1250) [923-648 ه]، شهر فسطاط مقر حدود سى بنا از اين‏ گونه شد، كه غالب آنها را امير يا اطرافيان سياسى يا خانوادگى‏اش ساختند و بقيه را شخصيتهاى مذهبى يا بازرگانان بزرگ. چهار مذهب اسلام تسنن هر كدام در اين بناها نماينده‏اى داشتند. و اين دوران فرهنگى و مذهبى بين المللى شهر فسطاط است: فى المثل يكى از اين مدرسه‏ها منزلگاه زايران مسلمانى شد كه از افريقاى سياه، از قوم تكرور (9) عازم زيارت مكه بودند و مدرسه‏اى ديگر محل فرود زايران مراكشى مالكى مذهب. همه اين اطلاعات از طريق نوشته‏هاى ابن دوقماق به دست ما رسيده است. او كمى قبل از مقريزى، ميان سالهاى 1394م. [797 ه] و 1401 م. [804ه] كتابى درباره توپوگرافى تاريخى شهرها و روستاهاى مصر و اصولا فسطاط - جايى كه مدرس مذهب حنفى بوده - نوشته است.
به عقيده ابن دوقماق آنچه مشخصه شهر فسطاط است، باز هم همان فسطاط اوليه مى ‏باشد. او غالب مكانهاى زمان خود را در يك چهار چوب كلى، كه ديرى است متروك شده، و در جملاتى اين چنين معرفى مى‏كند: "فلان خيابان [عصر خودش ] در خطه فلان [تيولى كه از قرنها پيش ديگر وجود ندارد] قرار دارد". از اين گذشته، وزن و اهميت اين دوره چنان زياد است كه نمى‏ توان خود را از آن جدا ساخت و تمام افعال صرف شده در فصلى كه به توصيف بناهاى اوليه اختصاص يافته به زمان حال است. موضوع اين نيست كه نويسنده نمى ‏توانسته به زمان گذشته بنویسد، چرا كه اين كار را در مورد دوره‏هاى بعدى - كه نسبت ‏به نويسنده گذشته بوده اما به زمان اسطوره‏اى تعلق نداشته - كرده است.
برداشت‏ بسيار خصوصى ابن دوقماق از زمان به توصيفى كه او از فسطاط عصر خود كرده نيز سرايت كرده است. وقتى نوشته‏هاى او را مى‏ خوانيم دشوار است دريابيم عناصر زير ساختار شهرى كه هنوز سالم باقى مانده‏اند كدامند و آنها كه ويران شده‏اند كدام، زيرا ابن دوقماق آنها را در وضعيت‏ سابق بر ويرانى شان، چنان توصيف كرده كه گويى اين گزارش مشحون از غم غربت مى ‏توانسته با سرپوش نهادن بر واقعيت تلخ از نو به شهر محبوب او جان ببخشد. در اين جا ما با نگرشى مواجه هستيم خاص مورخانى كه درباره ارتباط يادگارها و خاطرات با تاريخ چیز مى ‏نويسند: "نزد برخى سكوت همراه با نسيان در خصوص رويدادهاى ناخوشايند؛ واقعيت غير قابل تحمل توصيف‏ ناپذير مى‏شود و نزد ديگران طرد و واپس راندن: خاطره ناخوشايند بمحض آن كه سر برمى ‏آورد، انكار مى‏شود... و اين ساز و كار، تظاهرات آگاهانه را به عقب مى‏ راند". (10)
در خصوص عصرى كه معاصر اوست و مايل نيست دشواريهاى آن را مطرح كند وقتى به توصيف شكوفايى گذشته يك محل خاص مى ‏پردازد، در مى ‏يابيم كه آن محل در زمان او ويران بوده است. فى المثل روایت رويدادى بزرگ كه ديگر جريان ندارد، اشاره به شكوه و جلال گذشته مردمانى كه از ميان رفته‏ اند يا آبادانى و خرمى از دست رفته يك محل و يا ذكر نابودى وظايف ارتباطى يك خيابان، در نوشته‏هاى ابن دوقماق به طور ضمنى حكايت از آن دارد كه اين نقاط به ويرانى گراييده‏اند.
به اين ترتيب، تاريخ به عقيده ابن دوقماق در صورتى وجود دارد كه او بتواند گسستگى‏ها و زمانهاى ناخوشايند را حذف كند، چرا كه مى ‏بينيم او ميان قرن هفتم، زمان بنیانگذارى فسطاط و پايان قرن چهاردهم م. [قرن هشتم ه] كه او شاهد بوده و مى زیسته فاصله‏اى قايل نشده است. ابن دوقماق بخوبى اين اشاره ميشل دوسرتو را به تصوير كشيده است: "حافظه [انسان ] فاقد يك سازمان آماده است... بسيج و آماده ساختن آن با نوعى "دگرگونى‏" همراه است‏". (11) از نظر ابن دوقماق زمان گذشته نخستين استقرار در مسلمانان در محل زمان "ديگر" نيست و نويسنده آنقدر از آن دور نشده تا با نگاه يك مورخ به آن برگرد.
فسطاط در عصر ابن دوقماق و مقريزى شهرى است كه همچون غالب شهرهاى مصر داراى جوامع مهمى از مسيحيان و يهوديان است. در ميان متونى كه از سوى مسيحيان نوشته شده و ما در اختيار داريم، متونى كه سياحان غربى - كه غالبا به مناسبت سفر به بيت‏ المقدس به مصر آمدند - نوشته‏اند، بتدریج خاطرات مشتركى را درباره مكانهاى مقدس شكل داده‏اند. فى‏المثل از عصر جنگهاى صليبى به بعد، جهان مسيحى غرب كوشيده بويژه در فلسطين مكانهايى را باز يابد كه در آنها حوادث مندرج در انجيل روى داده، يا مكانهايى را كه بتوانند در آنها يوحناى اسطوره‏اى را بيابند. زيرا در اين جا نيز اعتقاد و ايمان جمعى مكانهايى واقعى را نياز دارد تا به آنها بياويزد و مستقر شود. موريس هالباوخ(Maurice Halbwachs) در خصوص اين پديده مى‏ گويد: "خاطراتى مذهبى وجود دارد كه از سنتها و روايات ساخته شده‏اند، سنتهايى كه به حوادثى باز مى‏گردند متعلق به روزگاران گذشته كه در محلهاى معلوم اتفاق افتاده‏اند... از اين روست كه يك توپوگرافى مذهبى وجود دارد." (12)
در خصوص روايتى كه در مورد فرار خانواده مسيح به مصر نقل شده، مسيحيان شرق و زايران غربى سعى كردند مكانهايى را كه يوسف [نجار] و خانواده‏اش به هنگام فرار از تعقيب هرواس در آنها پناه مى‏ جستند، پيدا كنند. در مصر، دو محلى كه اين نقش را ايفا كرده‏اند، يكى باغى است واقع در روستايى به نام مطريه در مثال قاهره. يكى از درختان اين باغ احتمالا همان درختى است كه عطر مورد استفاده در روغن مقدس از آن به دست آمده است. مكان ديگر محله مسيحيان فسطاط است‏ به همراه كليساهاى متعددش كه محل يكى از آنها بنام سن‏ سرژ احتمالا پناهگاه فراريان بوده است. در اين ‏باره داستانهاى زيادى گفته شده، از جمله حكايت زير:
"در اين مكان حضرت مريم عذرا چند صباحى سكونت داشته، هنگامى كه به همراه عيسى مسيح و يوسف از ارض موعود به مصر مى ‏گريخته است. در سمت راست ‏خروجى اين كليساى كوچك گودالى در ديوار ديده مى‏شود كه به يك تنور شباهت دارد. اين گودال كه بخشى از آن را به زيبايى آذين كرده‏اند تماما پوشيده از سنگ مرمر است. در وسط اين گودال و در همان محلى كه حضرت مريم به هنگام خطر و به دليل ترس از يهوديان معمولا فرزندش را در آن جا پنهان مى ‏كرده، صليبى در سنگ نقر شده است. در كنار اين گودال، در طرف راست، نوعى آب انبار وجود دارد كه حضرت مريم در آن قنداق مسيح را مى‏ شسته است‏". (13)
خاطرات مذهبى نياز به مكانهايى دارد تا در آن جا رويدادهايى را كه به اين خاطرات پيوند خورده، مجسم سازد، (14) از اين رو مسيحيان غربى كه به مصر سفر مى‏كنند در محله مسيحيان فسطاط زمينه مادى و ملموس اين خاطرات را جستجو مى‏كنند.
در خصوص يهوديان فسطاط در قرون وسطی، اثر كاملى كه يك ناظر منحصر بفرد، مورخ، وقايع نگار يا زايرى نوشته باشد وجود ندارد. اما به سبب رفتار ويژه‏اى كه اين يهوديان داشته‏اند براى مورخان عصر حاضر اين امكان به وجود آمده كه به منابعى براى بازسازی تاريخ آنها دست پيدا كنند. در جوامع يهودى فسطاط مثل ديگر جوامع يهودى مشرق زمين رسم بر آن بوده كه هيچ نوشته‏اى را دور نريزند زيرا امكان داشته نام خدا بر آنها نوشته شده باشد. به اين ترتيب در هر كنيسه، اتاقى يا يك انبارى (گنيزه) وجود دارد، كه محل نگهدارى نوشته‏هايى است كه مى‏خواهند دور بريزند. و اين بايگانى به معناى واقعى كلمه نيست (اين نوشته‏ها طبقه‏ بندی نمى‏ شود و در معناى آرشيوى كلمه از آنها نگهدارى نمى‏شود)، بلكه هر نوع نوشته‏اى را آنجا مى ريزند زيرا نمى ‏خواهند با اين نوشته‏ها مثل زباله رفتار كنند. و نمى ‏توان از اين تصور جلوگيرى كرد كه جوامع يهودى به اين ترتيب به صورتى ناخود آگاه بخشى از زندگى گذشته خود را نگهدارى كرده‏اند. غالب اين "اسناد گنيزه‏" از دست رفته‏ اند اما اساس كنيسه بن عزراى فسطاط را - كه زمانى پراكنده و مفقود شده بود - باز يافته ‏اند (15) . در ميان آنها سياهه هايى قديمى وجود دارد كه زمانى كه براى فردى دعا مى ‏كرده‏اند، امكان مى ‏داده اعقاب، خويشان نزديك و احتمالا اخلاف در گذشته‏اش را نيز ياد كنند. در اين جا خاطره و ياد بود ديگر به مكان متوسل نمى‏شود، بلكه به افراد وابسته است. براى مردمى كه خود را متعلق به قوم برگزيده خداوند مى ‏دانند، چيز عجيبى نيست اگر خاطرات مربوط به انساب و نياكان به انسجام جامعه آنها يارى دهد، بويژه پس از تخريب معبد بزرگ آنان. اگر مى ‏بينيم براى قوم يهود- آن سان كه براى ديگر اقوام - هدف ساختن نوعى هويت است، بايد اضافه كنيم كه اين هويت در فضا متجلى نمى‏شود.
در مقابل، به عقيده نويسندگان قرون وسطی دو جامعه ديگر، اين سرزمين فسطاط است كه نوشته‏هاى اساطيرى يا تاريخى را تغذيه مى‏كند. حقيقت آن است كه وجود كليساهاى مسيحى از عهد باستان و تداوم ‏حضور آنها از نخستين ‏ايام استقرار عرب در مصر، به چشم ‏انداز اين منطقه چنان ويژگيهايى مى ‏بخشد كه مسيحيان نظير مسلمانان مى‏ توانسته‏اند هر يك به سبك خود ريشه‏هاى مشترك تاريخ و گذشته خود را بيابند. براى نويسندگان مسلمان اهميتى نداشته كه برخى از تحولات دورانهاى مختلف را به طاق "نسيان‏" بسپارند و براى بحرانهايى كه بعد از اين تحولات روى داده اهميت‏ بيشترى قايل شوند و يا فاصله زمانى ميان آنها را حذف كنند. اين تمركز "تملك اشتراكى يك مجموعه جغرافيايى را كه از تجربيات فردى فراتر مى‏ رود امكان‏ پذير مى‏ سازد". (16) و اين تقریبا همان پديده‏اى است كه نزد جهانگردان اروپايى مشاهده مى‏ كنيم. جهانگردانى كه در محله مسيحى ‏نشين فسطاط فضايى را باز يافتند كه در آن مى‏توان به "توپوگرافى افسانه‏اى انجيل‏" متوسل شد.
نوشته سيلوى دونوا Sylvie Denoix
ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پى نوشت‏ها و مآخذ
1- L'invention du quotidian. / 1, Arts de faire; Paris, 1990.
2 -بويژه به "كتاب الانتصار" از ابن دوقماق كه ميان سالهاى 1394 و 1401 ميلادى نوشته شده اشاره مى‏ كنيم. اين كتاب هنوز ترجمه نشده است.
3- منطقه‏اى كه اعراب فاتح در آن مستقر شدند كاملا بيابانى نبوده بلكه در آن چند صومعه مسيحى وجود داشته، اما شهرى در آن حوالى نبوده است و از اين لحاظ با نويسندگان قرون وسطی مى‏توان هم رأى شد كه منطقه خالى از سکنه بوده است.
4- ولاديسلاو كوبياك، "فسطاط، بنیانگذارى آن و توسعه شهرى اولیه ورشو، 1982.
Al Fustat: Its Foundation and Early Urban Development. Wladyslaw B. Kubiak.
5- نك. لزين (Lezine) "استمرار سنتهاى قبل از اسلام در معمارى خانگی مصر اسلامى‏" سالنامه اسلام‏ شناسى، شماره IX ، سال 1972، ص 1 تا 22.
6- مقريزى، خطط، ترجمه پل كازانوا، ص‏281.
7- ژان كلود گارسن "مقريزى، مورخ جامع الاطراف جهان افريقايى - شرقى‏" در des Africains ، ج XI پاريس، 1978 ص‏197 تا223.
8- كتاب المواعظ والاعتبار به ذكر الخطط والآثار از سوى پل كازانووا در "جنگ باستانشناسی شرقى، انستيتو فرانسه شماره IIIV سال‏1906.
9- تكرور، قومى سياه پوست ‏ساكن سنگال و گينه (به فرانسه (Toucouleur .
10- Lucette Valensi "افسانه‏هاى خاطره نبرد پر افتخار سه پادشاه‏" انتشارات ,Seuil پاريس 1992، ص‏33 و37.
11- OP. Cit. t. 1 "Arts de faire" P. 131.
12- موريس هالباوخ، "خاطرات مشترك‏"، انتشارات ,PUF پاريس، 1950، ص‏163.
13- Joos van Ghistele , سفر به مصر از 1482 تا1483»، قاهره 1950
14- هالباوخ، همان، ص 164.
15- مجموعه اين متون (نامه‏هاى خصوصى، رسيد اجاره بها، قرارداد ها، حساب ها، گزارشهای قضايى و...) مورد مطالعه گسترده‏اى واقع شده است: S. D. Goitein's "يك جامعه مديترانه‏اى، جوامع يهودى دنياى عرب آن گونه كه در اسناد گنيزه‏هاى قاهره به تصوير كشيده شده است‏" ج I "مبانى اقتصادى‏"1967. ج II "جامعه‏"، 1971؛ ج III ، خانواده ج IV ، "زندگى روزمره‏"1983؛ ج V ، "فرديت‏"، انتشارات دانشگاه بركلى 1988.، بخش I ، ص‏487.