۱۴۰۳ مهر ۲۰, جمعه

 

فصل یکصد و هفتم

نجار[1]

 

 

  چون سلاطین عثمانی میان اقمار زحل نِشین و والا انسان را مُجَرَّد و به تنهائی در نَظَر آوَر؛ اُعجوبه، عظمت و یک رنج دیده شود؛  اما از همان جا، نوع بشر را بصورت انبوه بین، که در بیشتر موارِد تکراری های زائد، چه معاصر، چه آباء و اجدادی، دیده شوند.  اما نجار پیکواد، گرچه در نهایت بی نوائی بود و بسی دور از آن که نمونه ای از والا انسان مُجَرَّد به تنهائی پیش گُذارَد؛ این نجار پیکواد، مُکَرَّر نبود، و اینک به تن خویش به این صحنه آید.

  نظیر همه نجاران کشتی هایی که به دریا روند، بالاخص نجاران کشتی های وال شکرد، تا حدی اجمالی و مُفید، در شماری از حِرَف  و مشاغلِ ملازم حرفه خود به یکسان  مجرب بود؛ باستانی پیشه نجاری تنه ای است پُرشاخ از صنایع دستی که کمابیش با چوب بعنوان ماده ای مکمل سر و کار دارند.  اما علاوه بر صدق صِفَتِ عام فوق در مورد او، در هزار و یک فوریت افزارگانی که طی سه چهار سال سفر کشتی ای بزرگ در وحشی دریاهای دور افتاده، همیشه تِکرار می شود، به شکلی استثنایی کارآمد بود.  زیرا حتی اگر از آمادگی ش در انجام وظائف روزمره نگوئیم: - تعمیر قارب های سوراخ شده، دیرک های آسیب دیده، اصلاح شکل پاروهایِ دَمِناس، کارگذاردن پنجره چشم گاوی در عرشه، یا میخ چوبی نو در تخته های جانبی، و دیگر رویدادهای گوناگونی که ارتباط مستقیم تری با شغل بخصوص او داشت؛ گذشته از همه اینها، بی تردید در همه نوع توانائی های ناساز، اعم از مفید یا تَفَنُنی، خبره بود.

  آن بِشکوه صحنه ایفای تمامی نقش های گوناگون و چنان چندگانهَ ش، میزِ گیره هاش بود؛ دراز میزی زُمُخت و سنگین مجهز به چندین گیره چوبی و آهنی در اندازه های مختلف.  این میز، بجز مواقعی که والی کنار کشتی می کشیدند، چلیپاوار محکم به پشت کوره پیه گُدازی بسته بود.

  بعنوان مثال، معلوم می شود گوه طناب مهار بزرگتر از آن است که به آسانی در سوراخش در نرده کشتی فرو رود؛ نجار به یکی از گیره های هماره آماده ش بسته بی درنگ به سایِش کوچکترش کند.  گُم شده پرنده خشکی با زینتی پرهای شِگَرف، روی عرشه گریخته و گیرَندَش؛ نجار با میله های کاملا تراش خورده استخوان هو نهنگ و اُفُقی تیرک هایی از استخوان عنبروال قَفَسی پاگودا شکل برایش سازد.  مچ پاروزنی پیچ خورده، نجار مَرهَمی مُسَکِن سازد.  استاب مشتاق است شنجرفی اَختَران روی تیغه یکایک پاروهایش نَقش شود؛ نَجّار با بستن تک تک پارو ها به کلان گیره چوبی، هم اندازه استارگان در اختیار گذارد.  ملاحی هَوَس کند گوشواره استخوان کوسه آویزد؛ نجار گوشش را سوراخ کند.  دیگری دندان درد دارد؛ نجار کَلبَتین بیرون کشیده دستی به میزش زده ملاح را دعوت به آنجا نشینی کند؛ اما آن مِسکین زیر این ناتمام عمل سخت بخود پیچَد؛ نجار با گرداندَن دسته گیره چوبیش اشاره کند گر خواهد دندانش کشد، فَک در آن گیرانَد. 

  بدین ترتیب، این نجار در همه وضعیت ها آماده و هماره لاقید و بی احترام بود.  دندان را تکه استخوان می شِمُرد؛ کله را قرقره فوقانی  تلقی می کرد و خود مردم را، با بی تفاوتی، چرخ طناب.   اما با توجه به این که اینک در زمینه ای چنین وسیع و تا بدین حد متنوع، آن هم با چنان مهارت و قدرت در وجود خویش کار می کرد ؛ بنظر می رسید همه این ها برهان اثبات وجود نوعی شاذ  وُفور هوشمندی ش باشد.  اما دقیقأ چنین نبود.  زیرا در این مرد هیچ چیز بیش از نوعی بی تفاوتی غیر اِنسانی چشمگیر نبود؛ غیر انسانی، را از آن گویم که چنان مَحو در بی نهایتِ امور محیط می شد که بنظر می رسید با آن نوع بی تفاوتی عام که در کل عالم مشهود تشخیص داده می شود یکی است و [جز او نیست]؛ همان که گرچه بی وقفه  به طُرُق بی شمار فعال است؛ همزمان آرامش خود را تا ابد حفظ می کند و با همه تلاش تان در پی افکنی کلیساهای جامع، مِحَلِّ تان نگذارد.  با این حال، بنظر می رسید همین لاقیدی نیم سهمگین شامل پُرشاخ سنگدلی هم هست؛ با این همه گهگاه به نحوی غریب با کهن فُکاهه ای چون چوب زیربغل شوخی قدیمی پیشا طوفانی درهم می شکست؛ فکاهه ای که گهگاه عاری از رگه هایی ازنوعی بذله گوئی پیرانه سر نبود، از آن دست که احتمالا طی نیم شبی پاس های ریشو سینه گاه کشتی نوح، بکار گذراندن وقت می آمد.  چنان نبود که این نجار پیر همه عمر دربدری بوده که زیاده پَرسه هاش به این سو و آنسو، نه تنها باعث شده هیچ خزه نبندد؛ بلکه، فراتر از آن، همه حقیر آویخته های ظاهری را که احتمالأ در اصل بدو تعلق داشته سِتُرده باشد؟  مظهری بود بی آرایه؛ کلی کامِل؛ سالم چون کودکی نوباوه؛ که بی توجه عامدانه به این عالم یا عالم پسین می زیست.  هم چنین می شد گفت این غریب سلامت، نوعی کم هوشی  باخود داشت؛ زیرا بنظر نمی رسید در پُرشمار حِرَف خویش چندان از روی اندیشه، یا غریزه ، یا صرفا بدین خاطر که چنین آموخته، یا ترکیبی مُساوی یا نامُتِساوی از همه این ها، عمل کند؛ بلکه بیشتر بنظر می رسید، کار او حسب نوعی فرآیند کر و گُنگِ واقعأ خود کار باشد.  عَمله محض بود؛ مغزش، اگر هیچگاه مغری داشته، به احتمال قریب به یقین، از همان آغاز به عضلات انگشتانش جاری شده بود.  یکی از آن همه کاره چاقو های شفیلد[2] که شکل ظاهری چاقوی جیبی معمولی- هرچند اندکی متورم- بخود گرفته؛ در حالی که نه تنها تیغه هائی در اندازه های گوناگون، بلکه پیچ گوشتی، چوب پنبه کش، خارچینه، دَرَفش، قلم، خط کش، سوهان ناخن و خَزینه زن داشت.  بنابراین، وقتی بالاتری ها نجار را پیچ گوشتی می خواستند، تنها کاری که باید می کردند گشودن آن بخش از او بود و پیچ بسته می شد؛ یا در صورتی که خارچینه می خواستند، از لِنگ هاش می گرفتند و کار انجام می شد.

  با این همه، همانطور که پیشتر اشاره شد، از همه این حرف ها گذشته، این نجار چند ابزاره باز و بسته شو، وسیله خودکاره ای صِرف نبود.  گر روح متعارف در خود نداشت؛ بنوعی چیزی لطیف در او بود که بشکلی نامُعتاد کار او را می کرد.  که داند چه بود، گوهر سیماب یا چند قطره آمونیاک.[3] به هر حال در او جای داشت و اینک حدود شصت سالی می شد که در وجودش خانه کرده بود[4].   همین مُحیل مبدأ حیات مَرموز ؛ همین در وجودش بود که باعث می شد در بخش اعظم زندگیش با خود حرف زند؛ هرچند صرفأ چون بی فکر چرخی که آن هم فِرفِرکُنان با خود سخن گوید؛ یا به عبارت بهتر تَنِ او اطاقک نگهبانی بود و این تَک گو در آنجا پاس می داد و هماره حرف می زد تا خویش بیدار نگاه دارد.

 

 

 

 

 



[1] - Carpenter/ “Geppetto represents The Father Creator. He makes a puppet which is in the image of a son but is made out of wood (real sons are of the same substance of the Father, flesh and blood). Geppetto sees that he has created something beautiful in his own image, but that it is indeed lifeless, just a toy, just a thing. It is not enough for Geppetto to simply have a thing, he has plenty of things, and doesn't need another one. We see Geppetto's heart revealed because he wishes that he had a real boy. He desired a loving relationship.”

 

https://www.ccsbparish.org/blog/faith-enrichment-blog/the-allegory-of-pinnochio#:~:text=Geppetto%20represents%20The%20Father%20Creator,Father%2C%20flesh%20and%20blood

[2] - multum in parvo، چند تا در یکی. چاقوی همه کاره شفیلد، انگلستان. شفیلد در چاقوسازی شهره بود.

 

[3] - quicksilver . . . hartshorn: سیماب و آمونیاک. هر دو را در استخراج فلز از سنگ معدن کار گیرند.

[4]-  https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh427