۱۴۰۳ مهر ۲۷, جمعه

فصل یکصد و هشتم موبی دیک، آخاب و نَجّار

 

فصل یکصد و هشتم

آخاب و نَجّار

 

 

  روی عرشه -هنگام پاس اول شب.

      (نجار برابر میز گیره هاش زیر نور دو فانوس روشن ایستاده سخت مشغول سوهان کاری استخوانی بَستِ پائی است که محکم به گیره اش بسته شده.   تراشه های استخوان؛ بندهای چَرمی، بالشتک و همه صنف ابزارهای گوناگون گرداگرد میز است.  در جلو، آنجا که آهنگر بکار است، سرخ شعله کوره آهنگری دیده می شود.

  تُفو سوهان، تُفو استخوان! آنکه نرم بایست سخت است و نرم، آنکه سَخت باید.  گُذَران زندگی مائی که کهن آرواره  و ساق استخوان سائیم چنین است.  بگذار یکی دیگر را امتحان کنم.  این یکی بهتر است.  (عطسه).  ببین، این گرد استخوان چیزی (عطسه) – خوب، چیزی است (عطسه) – بله، چیزی است (عطسه)- پناه بر خدا، نمی گذارد حرف بزنم!  این چیزی است که نصیب کهن مردی شود که با خُشک چوب کار کند.  زنده درخت بُری، این خاک ندارد؛ زنده استخوان قطع کنی، به همچنین (عطسه).  اسمات[1] پیر بیا، کمک کن سگک و مهار کش برداریم؛ زودی آماده استفاده از آن ها شوم.  خوشبختانه (عطسه) مفصل زانو نمی سازیم؛ در آن صورت کار کمی پیچیده می شد؛ اما ساخت ساق استخوان به تنهائی- خوب، به سادگی ساختِ چفته بند است؛ فقط باید خوبَش پَردازَم.   مَجال، مجال؛ فقط اگر مَجالی می داشتم (عطسه)، می توانستم به شکل خوش ریخت ترین بانو ساقی که در تالارَی بوده تراشَمَش.  آن ساق های  پوست گَوَزن و پُویِزها که در ویترین فروشگاهها دیده ام به هیچ روی با آن قابل مقایسه نمی بود.  آنها حتما می خیسَند، و البته خشک و سفت می شوند و باید (عطسه) درست مثل پای زنده با شستشو و مَرهَم تیمار شوند.  حال، پیش از بریدنَش باید دیدن عالیجناب گُنده پیرش رَوَم تا ببینم قَدَّش درست است؛ گُمانم گرعیبی باشد، زیاده کوتاهی است.  آها، ناکِس خودشه؛ خوش اقبالیم، این سو آید، قطعأ کسی می آید، اوست، یا دیگری.

  آخاب ( حین نزدیک شدن)

  (طی صحنه بَعدی نجار گهگاه به عطسه کردن ادامه دهد)

  خوب، آدم ساز!

  درست به موقع، قربان.  گر ناخدا مایل باشند اینک قد را اندازه زنم.  اجازه دهید اندازه گیرم، قربان.

  اندازه پام گیری! خیر است.  خُب، بار اول نیست.  همین حدود باید باشد!  انگشتت را همانجا نگاه دار.  نجار، قوی گیره  ای اینجا داری.  بگذار یکبار قدرت گیرائیش امتحان کنم.  خوب، خوب، براستی قدری گاز گیرد. 

  آه، قربان، استخوان شِکَنَد- مراقب باشید، مراقب باشید.

 نَتَرس؛ پُرزور فِشار پَسَندَم[2]؛ دوست دارم احساس کنم در این لَغزان جهان چیزی هست که نگاه داشتن تواند.  پرومته[3] آنجا چه می کند؟ - منظورم آهنگر است- پِی چیست؟

  حالا باید  گرم ساخت  پیچ سَگَک باشد، قربان.

  صحیح.  این همکاری است.  او بخش عضله را تأمین می کند.  چه شدید آتش سرخی آنجا افروخته!

 بله، قربان؛ برای انجام چنین کارِ ظریف باید سفید دما داشت.

 اوهوم.  همینطور باید باشد.  حالا،  این را پرمعنا ترین چیز می دانم که آن کهن یونانی، پرومته، که گویند انسان را آفرید، باید آهنگر بوده و آنها را با آتش ساخته و با همان جان داده باشد؛ زیرا مقتضی است جایگاه آتش ساخته آتش باشد و از همینرو وجود دوزخ باوَر پذیر است.  دوده چگونه پَروازَد!  این باید پَس ماندِ چیزی باشد که یونیانیان آفریقائیان را از آن ساختند.  نجار، وقتی ساخت سَگَک تمام شد، بگو جُفتی پولاد آخُرَک سازَد؛  در این کشتی  پیله وری داریم با گران باری خرد کننده .

  قربان؟

  بِایست؛ حالی که پرومته در صدد این کار است، سفارش ساخت انسانی کامل از روی الگوئی مطلوب دهم.[4]  اول از همه، قد، بدون کفش، پنجاه قدم؛ بعد، سینه، به شکل تونل تیمس؛ بعد، پاهای ریشه دار برای ایستادن در یک جا؛ بعد، دست ها، در تمامی طول تا مُچ، به ضخامت سه قدم؛ بدون هیچ قلب، بِرِنجین پیشانی، و حدود ربع جریب مغزی عالی؛ و بگذار ببینم – چشم هم سفارِش دهم که بیرون بیند؟  نه، نورگیری در فرق سرش نه تا درون روشن کند.  همین، سفارش را بگیر و برو.

  نجار، حالا مایلم بدانم از چی و با کی حرف می زند؟  همینجا بایستم؟ (با خود).

  گنبد بی روشندان نه جزساختاری دلگیر است.  یکی از آن ها همینجاست.  نه، نه، نه؛ من باید فانوسی داشته باشم.

  بَه به! خودشه، عجب؟  قربان، اینجا دو فانوس است، یکیش حاجَتَ برآرد.

 چرا نور دُزدگیر[5] به صورتم اَفکَنی، مرد؟  افکنده نور بد تر از نشانه رفتن با پیشتاب است.

  قربان، فکر کردم، با نجار صحبت می کردید.

 نجار[6]؟ خُب این- اما نه – نجار، این پیشه که اینجا داری بس مُرَتَّب  است و حتی توانَم گفت، فوق العاده آقامَنِشانه؛ یا ترجیح می دادی با خاک رُسّ کار کنی؟

  قربان؟ خاک رُسّ؟ خاک رُسّ، قربان؟ آن که گِل است و آنرا برای حفاران گذاریم، قربان.

  این بابا بی دین است![7] از چه عطسه می کنی؟

 استخوان پُرگَرد است قربان.

  پس همین اشاره را دریاب؛ و وقتی مردی هیچگاه خود را زیر دماغ مردم دفن مکن.

 قربان؟ اوه، آه! – بِگُمانَم؛ - آری – گِرامی!

ببین نجار، گُمان بَرَم خود را استادکاری واقعأ خوب و زبردست دانی، نه؟  خُب، پس،  اگر هنگام سوارکردن پائی که سازی، با همه وجودَش، پای دیگری را دقیقأ درهمانجا حس کنم، گویای حُسن انجام کامل کار تو خواهد بود؛ منظورم احساس کردن دیرین پای از دست رفته ام است که از گوشت و خون بود.  نمی توانی آن آدم اول[8] از من دور کنی؟

 حقیقتأ قربان، حالا کمی آغاز فهم می کنم.  بله، من هم چیز غریبی در این مورد شنیده ام، قربان؛ این که چگونه مردی که معلول شده هیچگاه احساس سَتون پیشین خود را بکلی پشت سر نمی گذارد و همچنان گهگاه عذابَش دهد.  می توانم خاضعانه بپرسم براستی چنین است قربان؟

  همینطور است مرد.  ببین، زنده پای خود را اینجائی که زمانی پایم بود گذار؛ حالا فقط یک پای متمایز به چشم آید، در حالی که روان دو پا حس کند. آنجا که احساس ارتعاش حیات کنی، همانجا، درست و دقیقأ همانجا، احساسش کنم. معماست؟

  قربان، باید خاضعانه پرسشی گیج کننده ش خوانم.

  پس، زبان دَرکِش.  از کجا دانی احتمالش نیست که چیزی، کامل، زنده و فکور پنهانی و درنیافتنی، دُرُست در موقِف فعلیت نَستاده؛ آری خلاف میلت، نستاده؟  بنابراین، درخصوصی ترین لحظات زندگیت بیم گوش ایستادگان نداری ؟  صبرکن، حرف نزن!  و اگر هنوزسوزش آن پای تباه شده را که مدتهاست مضمحل شده احساس می کنم؛ چطور امکان ندارد تو، نجار، تا ابد آتشین آلام دوزخ  را احساس نکنی، آنهم بی تن؟ ها!

  خدای بزرگ! حقیقتأ، قربان، در این صورت، باید دوباره حساب کنم؛ بگمانم عدد کوچکی را مَنظور نکردم.

 ببین، کَم خِرَدان هرگز نباید قضیه ای را بدیهی انگارند.  چقدر طول می کشد کار پا تمام شود؟

  احتمالأ یک ساعت، قربان.  

  پس برو گَندی بزن و نزد من آرَش.  (می چرخد تا برود).  ای روزگار! منی که اینجا جلال خدای یونانی دارم و با این حال بهر استخوانی که بر آن ایستم مدیون این کودَنَم!  لعنت بر آن وامداری متقابل آدمی که از دفاتر حساب سِتُرده نشود.[9]  می توانستم چون هوا رَها باشم و با این همه نامم در همه دفاتر کل عالم است. [10] چنان غنی ام که توانستم بالاتر از دولتمند ترین نُخبه محافظان امپراطور روم[11] در حراج منصب امپراطوری (که امپراطوری جهان بود) پیشنهاد قیمت دهم؛ و با این همه بابت همین گوشت زبانی که بدان  نازم، مدیونم.  به خدا قَسَم، بوته ای یافته خود را به کوچک مهره ای مختصر و مفید مستحیل کنم.  براستی.

  (نجار در حالی که کار خود از سر می گیرد)

  خوب، خوب، خوب!  استاب بهتر از همه می شِناسَدَش و همیشه گوید غریب است؛ جز همان مناسب واژه کوچک غریب در وصفَش نگوید؛ استاب گوید، غریب است – غریب، غریب؛ و مرتب همین را به خورد آقای استارباک دَهَد- غریب قربان- غریب، غریب، خیلی غریب.  این هم پایش!  حالا که فکرش را می کنم، هَم بَستَرَش است! باریک تیری از استخوانِ فَکِّ وال را بجای همسر دارد!  و همین پایش است؛ روی همین خواهد ایستاد.  منظورش از پائی که در سه نقطه ایستد و وقوف هر سه نقطه در یک جحیم چه بود- چگونه چنین چیزی ممکن است؟  اوه، چه تعجب که چنان خوارَم دید!   به گفته دیگران خود من هم گهگاه بنوعی غریب-فکرم هرچند بیشتر پهلو به اتفاقی زَنَد.  ازهمینرو، پَس قد پیر کَم توانی چون من، هرگز نباید بپذیرد با رشید ناخدایان بوتیمار قامت به ژرف آب‌ها زند.  خیلی سریع آب به زیر چانه رِسَد و بسی بانگ قایق نجات، به گوش.  این هم پای بوتیمار! بلند و باریک، مطمئناً به اندازه کافی! امروزه، برای بیشتر مردم یک جفت پا در تمام طول عمر دوام آرد، احتمالا به این دلیل که رحیمانه کار گیرند، چون استفاده دل نازک پیرزنی از پیر اسب‌های فَربه کالسکه اش. اما آخاب، وَه که سخت رانی است.  ببین، چگونه یک پای خود از میان برده و دیگری را مادام العمر شَل کرده، و حالا استخوانی پاها را به بند  فرساید.  آهای اسمات! در مورد آن پیچ ها، یاری کُن، بلکه  پیش از رسیدن روز حشر کار را تمام کنیم، پیش از  آن که اسرافیل بهر جمع آوری همه پاها، اعم از واقعی یا مصنوعی، در صورش دمد، به همان صورت که کارگران رسومات دوره می گردند تا کهنه بشکه های آبجو را برای دوباره پر کردن گِرد کنند.[12]  چه پایی شد! پنداری پای زنده واقعی است، چنان سوهان خورده که تنها استخوانش به جای مانده.  فردا بر آن ایستد و ارتفاع گیرد. آهای! کم مانده بود خاگی لوح کوچکِ استخوانِ صیقل خورده را فراموش کنم، جایی که عرض جغرافیایی را محاسبه می کند[13].  پس، بنابراین؛ اسکنه، سوهان و سنباده، همین حالا!

 



[1] - Smut: لقبی آهنگران را.

[2] -  یکی درد و یــکی درمان پســـندد ...

[3] - پرومتئوس: در اساطیر یونان کسی است که آتش را از خدایان ربود و به انسان داد. همچنین گاهی اوقات آفرینش انسان از گِل را بدو نسبت دهند.

[4] - انسانی کامل سفارش می دهم: در حالی که نجار پای جدید آخاب را شکل می دهد، پرث، آهنگر، سگک فلزی برای بستن پای مصنوعی به کُنده پای آخاب می سازد. سپس آخاب به صحبت با خود می پرداز چنانکه گویی با پرت (که در اینجا به عنوان تایتان آتش‌بخش اساطیر یونان، پرومتئوس، شناخته می‌شود)، در مورد اجزای ی «انسان کامل» صحبت می‌کند. سخن آخاب بازتاب فرانکنشتاین مری شلی با عنوان فرعی پرومتئوس مدرن است. ملویل در سفر به انگلستان در سال‌های 1849–1850، نسخه‌ای از این رمان را خرید و احتمالاً آن را حین سفر، یا پس از بازگشت، تقریباً وقتی آغاز نگارش موبی دیک کرد، در خانه‌ با اعضای خانواده خود خوانده بود. آخاب با مشخص کردن اندام های ضروری ساخت «انسان کامل»، مجهزتر برای مقاومت در برابر آسیب‌های زندگی، ویکتور فرانکنشتاینِ از خود بیگانه شلی را که با اندام های اجساد ساخته شده تداعی کند. (همچنین نک. «پرومته» در فصل 44 و «اندوه تشریک ناپذیر » در فصل 119.)

 

[5] - Thief-catcher: دزدگیر: این جا مراد فانوس است، گرچه «دزدگیر» نیز نوعی زنجیرزندانی هم هست.

[6] - Carpenter?: نجار؟ بنظر می رسد منظور آخاب عیسی باشد.

[7] - The fellow’s impious: این بابا بی دین است. از آنجا که خدا انسان را از گل یا «خاک زمین» آفرید (پیدایش 2.7)، استنتاج بی دینی که آخاب از این گفته نجار که « خاک کار حفاران است» می کند اسناد حفاری به خداست، در حالی که نجار چنین منظوری نداشت.

[8] - old Adam.: آدم اول.  لفظ متداول مسیحیان در اشاره به جسم بشر و آدم مطرود /اول در مقابل آدم دوم/عیسی مسیح.

[10] -  down in the whole world’s books: نامم در تمام دفاتر مالی عالم به عنوان بدهکار آمده.

[11] - Prætorians: نخبه محافظان امپراتوری روم آنقدر قدرتمند بودند که اغلب امپراتور را انتخاب می کردند و حتی یک بار منصب امپراتوری را به حراج گذاشتند. آخاب (یا ملویل) آنها را با پیشنهاد دهندگان ثروتمند حراج ها خَلط می کند.

[12] - سخنان نجار بخشی از طرح بزرگتر ارجاعات آخرالزمانی ملویل در موبی دیک است. به عنوان مثال نک.: "آیا در آن زمان به مرگ و روز جزا فکر نمی کردی؟" (فصل هجدهم)؛ "به آنها بگو رستاخیز است، باید  داوری شوند" (فصل چهلم)؛ "نمی توانستند بیش از دمیده شدن صور روز داوری به لرزه افتند» (فصل پنجاه و یکم). می گویم: " آن فیجیایی مشیت اندیش بیش از تو روزرستاخیز  را تحمل توانست" (فصل 65). "بوی اصحاب یسار روز قیامت می دهد" (فصل نود و ششم)؛ "داگو خوابیده‌ها را با کف زدنی به گوش خراشی روز جزا از خواب پراند" (فصل یکصد و سی و سوم). علاوه بر این، اسماعیل در فصل اول به فرشته جبرئیل اشاره می کند و باری دیگر در فصل هفتاد و یکم، با توصیف ملوانی که خود را جبرئیل نبی می خواند.  اما ویراستاران بریتانیایی اشاره مطایبه آمیز ملویل به دمنده صور در روز رستاخیز با لفظ "بابا" و تشبیه او به کارگر رسومات را کفرآمیز شمرده عبارات ایرانیک متن را حذف کردند.

 

[13] - taking altitudes on it: ارتفاع گرفتن بر روی آن: نجار پیش بینی می کند که آخاب محاسبات ربع (ارتفاع ظاهری خورشید بالای افق) را روی قسمت صاف و صیقلی شده پای استخوان نهنگی جدید خود می نویسد، درست همانطور که در فصل اول انجام داد و باری دیگر در فصل یکصد و هجدهم انجام خواهد داد. این پیش بینی به او یادآوری می کند قسمتی از پا را صاف و صیقلی کند، کاری که در آخرین سطر فصل انجام می دهد.