۱۴۰۳ مهر ۲۶, پنجشنبه

 مرگ من روزی فرا خواهد رسید

(مرگ من روزی فرا خواهد رسید)


مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

در خزانی خالی از فریاد و شور


مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه‌یی ز امروزها دیروزها


دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد


می‌خزند آرام روی دفترم

دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می‌آرم که در دستان من

روزگاری شعله می‌زد خون شعر


خاک می‌خواند مرا هر دم به خویش

می‌رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند


بعد من ناگه به یک سو می‌روند

پرده‌های تیره‌ی دنیای من

چشمهای ناشناسی می‌خزند

روی دفترها و کاغذهای من


در اتاق کوچکم پا می‌نهد

بعد من با یاد من بیگانه‌یی

در بر آیینه‌ام ماند به جای

نقش دستی تار مویی شانه‌یی


می‌روم از خویش و می‌مانم به خویش

هر چه برجا مانده ویران می‌شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پنهان می‌شود


لیک دیگر پیکر سرد مرا

می‌فشارد دست دامنگیر خاک

بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو

قلب من می‌پوسد آن جا زیر خاک


بعد ها نام مرا باران و خاک

نرم می‌شویند از رخسار سنگ

گور من گم‌نام می‌ماند به راه

فارغ از افسانه‌های نام و ننگ


"فروغ فرخزاد"