توبال . (معرب ، اِ)
توپال . بمعنی مس باشد که به عربی نحاس گویند و براده و سونش مس و نقره و امثال آن
را نیز گفته اند و بعضی گویند مس و آهن و امثال آن را چون بتابند و چکوش و پتک بر آن
زنند ریزه هائی که از آن می ریزد و می پاشد آنها را توبال می گویند، و این اصح است
، چه توبال النحاس ، ریزه هائی را گویند که بوقت چکوش زدن از مس تافته می پاشد و آن
را پوست مس می گویند و آن لطیف تر از مس سوخته است ، و همچنین توبال الحدید آنچه از
آهن تفته ریزد. گویند اگرتوبال و براده ٔ آهن بر کسی بندند
که در خواب دندان به دندان بساید و بکراجد دیگر آن فعل نکند و اگر از آن قدری در شراب
به زهر آمیخته ریزند زهر را بخود کشد و اگر آن شراب را بخورند زیان نکند. (برهان )
(آنندراج ). معرب توپال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). معرب از تفال فارسی است و آن
چیزی است که از مس و آهن تفته در حین کوفتن آن ریزد، از مطلق او مراد توبال مس است
... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). براده ٔ مس و آهن . (غیاث اللغات ). توبال النحاس و الحدید،
چیزی است که از مس وآهن در حین کوفتن آن ریزد. (منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب
الموارد). و نوشیدن یک مثقال از آن در آب و عسل مسهل بلغم است . (منتهی الارب ). فارسی
است . (ازالمنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به ترجمه ٔ ضریر انطاکی ص 102 و الجماهر بیرونی ص 251 و ترجمه ٔ صیدنه و تحفه ٔ حکیم مؤمن و الابنیة عن حقایق الادویه و بحر الجواهر و مفردات
ابن بیطار و قانون ابوعلی سینا شود.
-سونش . [ ن ِ ]
(اِمص ، اِ) ریزگی فلزات را گویند که از دم سوهان ریزد و به عربی براده خوانند. (برهان
). ریزه ٔ آهن و سیم و زر که بسوهان افتد. (فرهنگ رشیدی ). براده
و ساو آهن . (زمخشری ).سونش آهن . فسالةالحدید. (بحر الجواهر)
//////////
توبال
بضم اول و سکون
ثانی و فتح باء موحده و الف و لام معرب از تفال فارسی است بیونانی اما طیطس نامند
ماهیت ان
ریزهای است که از
مس و آهن تفته در حین کوبیدن جدا می کردد و بهندی آهنی را لوه چون و مسی را دیک
چون نامند و از مطلق آن مراد توبال مس است و بهترین آن مائل بسیاهی و سرخی و براق
رقیق است که قبرسی نامند که چون سرکه بر ان بپاشند رنک بکیرد و زنکار از ان بهم می
رسد و بعمل می آورند و سفید رقیق آن ضعیف القوه
طبیعت ان
کرم و خشک در سوم
افعال و خواص آن
ملطف و جالی و از
نحاس محرق لطیفتر و معفن اخلاط و جهت منع
قروح خبیثه از
انتشار و التیام قرحۀ چشم و خشونت اجفان و سبل و بیاض و بردن کوشت زائد صلب جراحات
چون از ان مرهم سازند و جهت جرب و حکه نافع و آشامیدن نیم مثقال مغسول آن با یک
مثقال علک البطم و یا آرد کندم و یا صمغ عربی که حب بسته جهت رفع بشاعت آن فرو
برند و بالای آن سرکه بیاشامند برای آنکه مقئ و مسهل قوی بلغم است و جهت استسقا و
ماء اصفر مفید و آشامیدن نیم مثقال آنکه مقدار شربت آن است با ماء القراطن که ماء
العسل است جهت اسهال کیموس مائی و جبن بتحریک که عبارت از آزار شکم و ورم و بزرکی
آنست مفید و زیادۀ آن باعث سحج و قرحۀ امعا است و ناشتا نباید استعمال نمود و
همچنین غیر مغسول آن را در امراض عین جهت آنکه بسیار حاد است و آب مغسول آن بنهایت
لطافت و حدت می باشد و در ذرورات و شیافات و مراهم مستعمل است و اهل هند توبال را
در سنونات که مسی نامند استعمال می نمایند چنانچه در قرابادین در حرف المیم در مسی
ذکر یافت
طبیعت ان
در چهارم خشک
افعال
و خواص آن
قابض اسهال خون و
مانع خفقان و ذرب و ضعف معده و باه و در سائر منافع و خواص قریب بتوبال نحاس است و
چون در لته بسته در جای نمناک خصوصا تحت خمها یک هفته بکذارند زعفران می شود و آن
بجهت بردن جرب عین و جلای حمره آن و با ربع آن نوشادر جهت رفع بیاض و سبل آزموده و
با سرکه و عسل جهت تحلیل اورام نافع و در زعفران الحدید سائر خواص آن ان شاء اللّه
تعالی مذکور خواهد شد و دستور غسل توبال النحاس در مقدمۀ کتاب ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
توبال(سونش):
قوىترين سونش سونش
آهن است. و مقصودم از سونش ريزههايى است كه در وقت كوبيدن از آلياژ جدا مىشود.
همه انوا سونش خشكنده
است و راجع به آنها نيز شرح داده ايم.
قانون در طب
///////
توبال الحدید
قویترین توبالها
بود چون آهن سرخ شده بکوبند آن درخشد و آن مجفف و قابض بود و نافع بود جهت ریشهای بد
اختیارات بدیعی
&&&&&&&
توت . (اِ) میوه ای
است معروف ، سفید آن قائم مقام انجیر است و سیاه آن راتوت شامی گویند. چون آن را نارسیده
خشک کنند قائم مقام سماق باشد و معرب آن توث است که بجای فوقانی آخر ثای مثلثه باشد
و سفید آن را به عربی توث حلو، و سیاه آن را توث حامض خوانند. (برهان ). میوه ای است
شیرین و بجای تا، دال (تود) نیز گویند چرا که در فارسی تاو دال بدل یکدیگر شوند...
و عرب توت با تا را معرب کرده و تصرف کرده توث بثای مثلثه گفته . (انجمن آرا) (آنندراج
). میوه ای که دارای دو قسم است یکی سفید و شیرین و دیگری سیاه و ترش که شاه توت و
توت شامی و شخرور و شخروز نیز گویند. (ناظم الاطباء). فرصاد. تود. (یادداشت بخط مرحوم
دهخدا). شیرین او را نبطی و ترش را شامی نامند... (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) :
آلوچه شد پتکچی و
سرمش خزینه دار
توت سیه دبیر و سفیدش
مشیر گشت .
بسحاق اطعمه (دیوان
ص 38).
رجوع به المعرب جوالیقی
ص 90 و تحفه ٔ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه
و ترجمه ٔ ضریر انطاکی ص 101 و بحر الجواهر و تود و دزی ج 1
ص 153 شود.
- توت الحامض ؛ توت
حامض . رجوع به توت و ترکیب بعد و الفاظ الادویه شود.
- توت حامض ؛ به پارسی
شاه توت گویند، بهترینش سیاه ... بود... (فهرست مخزن الادویه ). معروف است به شامی
، بهترین وی سیاه ... بود و نارسیده ٔ وی چون خشک کنند
قائم مقام سماق بود... (از اختیارات بدیعی ). رجوع به توت شود.
- توت حلو ؛ فرصاد
خوانند، به پارسی توت سفید... (از اختیارات بدیعی ). توت شیرین و سفید... (الفاظ الادویه
). رجوع به توت شود.
- توت سیاه ؛ توت
شامی . شاه توت . توت شرابی :
این خون کسی ریخته
ای یا می لعل است
یا توت سیاه است که
بر جامه چکیده ست ؟
سعدی .
رجوع به توت شامی
شود.
- توت شامی ؛ خرتوت
. (مفاتیح از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شاه توت . (یادداشت ایضاً). رجوع به توت سیاه
و توت شرابی شود.
- توت شرابی ؛ شاه
توت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توت شامی و توت و معنی دوم این کلمه شود.
|| درخت این هر دو
قسم . (ناظم الاطباء). این درخت بومی چین است لیکن در همه جای ایران خاصه جنگلهای شمال
برای تغذیه ٔ کرم ابریشم غرس شده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تود. توذ. توث ... درختی است از تیره ٔ گزنه ها که خود راسته
ای جداگانه را تشکیل می دهد. گلهایش منفردالجنس است که گاهی بر روی یک پایه ، هم گلهای
نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده بر روی دو پایه قرار دارد. گل
آذینش سنبله ای و میوه ٔ آن بصورت شفت های
کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند... (فرهنگ فارسی معین ). این درخت در شمار درختان
جنگلی نام برده نشده ولی چون به فراوانی در ایران موجود است و برای جنگل کاری زمینهای
خشک مناسب می باشد آنرا نام می بریم . سه گونه ٔ آن در ایران موجود است : 1- توت سفید که از برگ آن برای پرورش کرم ابریشم
استفاده می شود. 2-توت سیاه که اغلب به صورت توت مجنون بعنوان درخت زینتی کاشته می
شود. 3- شاه توت که دارای میوه ٔ لذیذ خوراکی است
.
درخت توت در هر خاکی
می روید ولی خاکهای بارخیز را بیشتر می پسندد. تند می روید ولی به ارتفاع زیاد نمی
رسد، چوبش نارنجی کم رنگ است و استحکام زیادی ندارد ولی در مجاورت خاک دوام بسیار می
کند. از آن کاسه ٔ تار می سازند. نیاز درخت توت به آب کم است و از اینرو
برای جنگل کاری زمینهای خشک شایستگی دارد. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 243). درختی
است که گلهای ماده ٔ آن تشکیل سنبله های
بهم فشرده میدهند و میوه ٔ مرکبی می سازند
(خوراکی ). برگهای آن برای پرورش کرم ابریشم بکار می رود. جورهای مختلف آن شاه توت
و توت سیاه است . (گیاه شناسی گل گلاب چ 3 ص 295) :
کرم کز توت ، بریشم
کند آن نیست عجب
چه عجب از زمی ار
دُر دهد و گوهر بر؟
فرخی .
و از آن ناحیت ابریشم
خیزد از آنچ درخت توت بسیار باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 122).
روزگاری در کمال ناقصان
روزگار اطلس کند از
برگ توت .
انوری .
ایشان [مردم خطا و
چین ] اکثر کاغذ را از پوست درخت توت می سازند. (از فلاحتنامه از یادداشت بخط مرحوم
دهخدا).
- توت سیاه ؛ گونه
ای توت که میوه اش قرمز و کاملاً شبیه شاه توت است ، ولی برخلاف آن میوه اش شیرین و
تا حدی لزج است . شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون به سوی زمین برمی
گردد و شکل چتر زیبایی می یابد. توت مجنون . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به توت (معنی
اول ) شود.
|| لفظ عبری آن بمعنی
گریان ، و اشاره به درختی است که دارای صمغ یا کتیرا می باشد.طور و طرز مخصوص آن معلوم
نیست و بعضی گمان می کنند که لفظ عبری که به توت ترجمه شده باید صنوبر یا راجی باشد.
(قاموس کتاب مقدس ).
///////////
توت
بضم تا و سکون
واو و تاء مثناه فوقانیه و بثاء مثلثه نیز آمده
ماهیت ان
ثمر درختی است
معروف شیرین و ترش می باشد شیرین آن را نبطی و ترش آن را شامی نامند بهترین هر دو
نوع آن بالیده شاداب آنست
طبیعت شیرین آن
کرم در آخر اول و
تر در آخر دوم و بسیار شیرین آن تا دوم کرم با قوت قابضه و بارده
افعال و خواص آن
مولد خون صالح و
مرطب دماغ و مفتح سدد و مصلح جکر و فساد سپرز و مسمن بدن و مبهی و مقوی پیه کرده و
مدر بول و ملین طبع و جهت آبله و حصبه نافع و در انضاج شبیه بانجیر و سریع
الاستحاله بخلط حاضر و شیخ الرئیس و صاحب شفاء الاسقام مفسد خون کفته اند و مصدع و
ملطح بمعده جهت آنکه مفسد حال معده است مصلح آن سکنجبین حامض در مبرودین و کسی که
آن را بزودی حمی عارض می کردد جوارش کمونی و ترش آن در دوم سرد و در اول خشک و
قابض خصوصا خشک آنکه قائم مقام سماق است
افعال و خواص آن
ملطف و مفتح و
مسکن حدت خون و قامع صفرا و رادع و محلل اورام کرم حلق و حنجره و مانع ریختن مواد
حاره بحلق و زبان و سائر اعضا بسبب قوت قبضی که دارد و مسکن عطش و منبه اشتها و
غرغره به آب آن و بدستور با رب آن جهت قروح خبیثۀ دهان و قلاع و بثور و ردع و
تحلیل اورام حلق و کام و زبان و تقویت آن آزموده خصوصا با معینات آن مانند آب برک
کشنیز تازه و آب برک کاسنی و شب یمانی و مازو و سک و مر و زعفران و ثمره الطرفا و
ایرسا و کندر هریک بقدر حاجت از ودع و تحلیل و جلا و آشامیدن آن جهت قرحۀ امعا و
اسهال حار و ذوسنطاریا و سائر مواد متجلبه بسوی معده خصوصا خشک آن با معینات و
مقویات آن مفید مضر سینه و شش و عصب و مصلح آن عسل و آب انار خصوصا جوارشات و
اطریغل صغیر و رب آن در جمیع افعال قائم مقام آنست و صنعت رب و شراب آن با خواص و
منافع در قرابادین ذکر یافت و آب مطبوخ بیخ توت که بقدر هشت مثقال آن در آب طبخ
یافته باشد جهت اخراج حب القرع خصوصا که برک شفتالو اضافه کرده باشند و بدستور طبخ
نیم کوفتۀ آن در یک رطل آب که بربع رسیده باشد با شکر و عسل و یا آنکه انجیر در ان
پخته باشند جهت خانق النمر و سائر سموم و برسام و جنون و درد کمر و پشت که از خلط
خام باشد بغایت نافع و طبیخ برک آن نیز همین اثر دارد و غرغرۀ آن جهت ذبحه و
خنازیر و بدستور ضماد آن و مطبوخ هشت درهم ریشهای آن با سه اوقیۀ انجیر که در نود
مثقال آب طبخ یافته و بنصف رسیده باشد مسهل قوی سودا است شربا و مضمضه و ضمادا و
نطول آن جهت درد دندان و تحلیل ورمهای بزرک نافع و از صمغ توت نیز همین اثر می آید
و چون آب ریشۀ توت را که از شکافتن آن کرفته باشند هفت اوقیه با برک تاک و انجیر
سیاه بقدر یک اوقیه با قدری آب باران در دیک کرده و اطراف سرپوش آن را بخمیر کرفته
بجوشانند تا بسدس رمد و موی را بدان بشویند خضاب قوی و مجرب است و همچنین طبیخ برک
حامض آن با برک تاک و انجیر سیاه الفم مضمضه برب حامض آن جهت ورم و بثور فم و
غرغره بآن جهت ورم حلق و خناق و ذبحه و بدستور بطبیخ برک آن و بطبیخ پوست درخت و
برک آن جهت درد دندان نافع و خائیدن صمغ آن نیز همین اثر دارد و طبیخ بیخ آن مرخی
دندان الاورام و القروح ضماد آن با سرکه در حمام جهت شری مزمن و قروح خبیثۀ مجففه
و بدستور عصارۀ آن و طلای برک آن با روغن زیتون جهت قروح و سوختکی آتش و ضماد برک
آن به تنهائی سائیده جهت بثور و قروح اکثر اعضا و جرب رطب و یابس نافع و توت نارس
بسیار قابض و ضماد آن با سرکه جهت رفع شقاق و شری و به تنهائی نیز جهت شقاق کعبین
و ما بین انکشتان سریع الاثر و آزموده است السموم آشامیدن عصارۀ برک آن بقدر یک
اوقیه و نیم جهت کزیدن رتیلا و هوام و پوست درخت توت شامی تریاق شوکران است چون در
آب جوش داده بیاشامند و باید که بالای توت طعام ترش تناول ننمایند خصوصا بر شامی
آن
مخزن الادویه عقیلی
خراسانی
/////////////
14.
(87). توت سفید tūt که در انگلیسی مالبری گویند (Morus alba) ، بومی چین است. این باور نولد که (pers.
Studien, II, p. 43) که ریشۀ این واژۀ فارسی در زبانهای سامی است
یکسره نادرست است زیرا این گونه از خاور دورو هند به ایران و اروپا رفته و کشت آن
در منطقۀ مدیترانه تازه پس از سده دوازدهم آغاز شده است. توت را در سنسکریت tūda و tūla ، در بنگالی و هندوستانی
tūl ، tūt گویند که همان Morus alba یا M. Indica است (Roxburgh,
Flora Indica, p. 658) ؛ بسنجید با Schrader, in Hehn, Kulturpflanzen,p. 393. Morus nigra ؛ توت سیاه، بومی ایران است.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان
(ساینو-ایرانیکا)
////////////
توت حلو
فرصاد بود بپارسی توت سفید خوانند و قایممقام
انجیر بود در انضاج الاوی غذای بد دهد و معده را بد بود و خون فاسد از وی متولد شود
و بهترین وی بزرگ و شیرین بود و طبیعت وی گرم است در اول چون بخورند زود از معده بگذرد
اما دیرهضم شود و بول براند و بهتر آن بود که پیش از طعام خورند و بعد از آن سکنجبین
بیاشامند و ورق وی و ورق انجیر سیاه و ورق انگور به آب باران بجوشانند و موی را بدان
بشویند سیاه گرداند و چون بکوبند و به آب زیت بیامیزند و بر سوختگی آتش ضماد کنند نافع
بود و طبیخ پوست وی همین عمل کند و ورق وی چون بدان مضمضه کنند درد دندان ببرد
______________________________
لاتینMORI BACCAE فرانسهMURES انگلیسیMULBERRY
توت حامض
معروف است بشامی بهترین وی سیاه بزرگ بود
و نارسیده وی چون خشک کنند قایممقام سماق بود و طبیعت وی گرم و خشک بود در دوم و گویند
تر است خشکی وی در اول است و در وی قبضی بود و ورم دهان و حلق را نافع بود و ورق وی
خناق را نافع بود و عصاره وی خشک کرده ریشهای بد را نافع بود و پوست درخت وی تریاق
شوکران بود و خشک کرده وی شکم را ببندد و ذوسنطاریا را نافع بود آب ورق وی مقدار پانزده
درم چون بیاشامند گزندگی رتیلا را نافع بود و خوردن وی مغص آورد و مصلح وی اطریفل کوچک
بود و اسحق گوید مضر بود به شش و مصلح وی انار بود
ختیارات بدیعی، ص: 85
//////////
توت از تیره گزنهها (Morus alba) است که شامل ده تا
شانزده گونه میباشد. شاهتوت یکی از انواع این درخت است. توت سیاه با وجود اینکه کاملاً
شبیه شاه توت است، بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. توت سفید در چین مرکزی
و شرقی بصورت بومی وجود دارد. این درخت قرنها پیش به اروپا برده شد، در آمریکا بهعنوان
منبع غذائی برای کرم ابریشم در اوائل دوران استقلال این کشور این درخت مورد استفاده
قرار گرفت. البته نوعی از توت که به آن «توت قرمز» گفته میشود در آمریکا بصورت بومی
وجود داشته که از ایالت ماساچوست تا ایالت کانزاس دیده میشود.
توت سیاه نیز که در آسیای غربی وجود داشته
قبل از دوران رومیها به اروپا برده شده است.
درختی است کهن در اکثر کشورهای جهان که
معمولاً در هر کشوری دارای قدمت بیش از دویست، سیصد سال است. دارای پوست زرد نارنجی
بوده که از مشخصههای جالب آن در زمستان است (بیشتر در مورد درختان نهال و جوان). درختی
است مقاوم و کم نیاز که در اکثر مناطق و آب و هوا رشد مینماید و حتی میتواند به ارتفاع
۲۵ متر نیز برسد. بعضی از درختان توت فقط گلهای نر تولید نموده و بنابراین میوه نمیآورند.
این نوع درختان به عنوان یک درخت زینتی سایهدار بسیار مناسب هستند.در بعضی مناطق نام
این درخت را توتین مینامند.
//////////
التوت (الاسم العلمي:Morus) هو جنس نباتي يتبع
فصيلة التوتية من رتبة الورديات.[1][2][3].
انظر أيضاً[عدل]
قائمة أنواع التوت
مراجع[عدل]
^ موقع لائحة النباتات أنواع التوت تاريخ
الولوج 12 ابريل 2012
^ نظام المعلومات التصنيفية المتكامل جنس
التوت تاريخ الولوج 25 مايو 2012
^ المركز الوطني للمعلومات التقنية الحيوية
جنس التوت تاريخ الولوج 25 مايو 2012
///////////
به کردی سورانی توو:
توو ناوی 16جۆر دارە لە تیرەی گەزنەکان (Morus alba)کە شاتوو یەکێ لەوانە. ڕەشەتوو ئەگەرچی زۆر لە شاتوو دەچێ بەڵام بەپێچەوانەوە بەرەکەی شیرین و لینجە.
تووە سپی لە ناوەند و ڕۆژهەڵاتی چیندا بە خۆڕسکی هەیە، ئەم دارە سەدان ساڵ لەمەوپێش براوە بۆ ئەورووپا . لە ئەمریکا لە سەرەتاکانی سەربەخۆیی وڵاتدا بۆ بژیوی کرمی هاورێشم بەکار دەهات. جۆڕیک تووە سوورە بە شێوەی خۆڕسک لە ئەمریکادا دەبینرێت.
تووە ڕەشەش خۆڕسکی ڕۆژاوای ئاسیایە کە پێش لە سەردەمی ڕۆمییەکان براوە بۆ ئەورووپا.
ئەم دارە وەک دارێکی کۆن لە زۆربەی وڵاتاندا بەرچاو دەکەوێت ، تەمەنی بۆ دووسەد تا سێسەد ساڵ دەگەڕێتەوە. پێستی دارەکە زەردی نارنجییە. ئەم دارە خۆڕاگر و کەم قنیاتە و لە زۆربەی کەش و ناوچەکاندا هەڵدەکا و تا 25 میتریش باڵا دەکا.
بڕێک لە دارتووەکان نێرن و تەنیا گوڵی نێر بەرهەم دەهێنن و بەر ناگرن . ئەم دارانە زۆرتر بۆ سێبەر و جوانی بەکار دێن
میوە و گەڵای دارتوو
Mulberries in the
US.jpgBlack Mulberry Female Flowers.jpg
مێژوویەکی کۆنی هەیە ، وا مەزەندە دەکرێت کە سەرچاوەکەی ئاسیا بێت بە تایبەتیش هەردوو وڵاتی فارس و چین. ئەم درەختە بە شێوەیەکی کێوی لە باکووری ئاسیا و ئەرمینیا و باشووری ناوچەکانی قەوقاز بۆ وڵاتی فارس گەشە دەکات . ئێستا لە هەموو ئەوروپا دەڕوێنرێت . چاندنی ئەم درەختە لە سەرەتای سەدەی شازدەهەم لە بەریتانیا دەستی پێکرد.
به اردو شهتوت:
شہتوت یا توت کا درخت ایشیاء بالخصوص
جنوبی ایشیاء کا عمومی طور پر پایا جانے والا پھل دار درخت ہے۔
////////////
به عبری توت اِتس:
תות (שם מדעי: Morus;
בארמית: תּוּתָא, ובערבית: תּוּתּ) הוא סוג של עצי פרי נשירים ממשפחת התותיים. הסיווג של מיני הסוג שנוי במחלוקת, בין היתר בשל קיום בני-כלאים פוריים; הסיווגים היותר מקובלים מונים 10 עד 15 מינים, למרות שיש פרסומים של מעל 180 מינים שונים.
צמחי התות הם חד-ביתיים או דו-ביתיים. העץ הצעיר גדל בקצב מהיר, אך הקצב מאט וגובהו של עץ בוגר מגיע בדרך כלל ל-10 עד 15 מטרים. בדרך כלל הצמח מפיץ את הזרעים באמצעות בעלי חיים (בעיקר עטלפים וציפורים).
עצי התות הגיעו לארץ ישראל ממדינות אסיה כבר לפני למעלה מאלף שנים. עלי העץ הם מזונם הכמעט בלעדי של זחלי טוואי המשי, ומכאן חשיבותם הכלכלית בתעשיית המשי. את טוואי המשי מגדלים בעיקר בסין. שם מגדלים את עצי התות במטעים גדולים ומגלמי העש מפיקים את סיבי המשי. סין היא היצרנית הגדולה ביותר של משי, בזכות מספר עצי התות העצום שהם מגדלים.
בישראל נפוצים בעיקר מיני התות הבאים:
תות שחור (Morus nigra)
תות לבן (Morus alba)
תות פקיסטני (Morus macroura)
הידוע בפירותיו הארוכים (ראו תמונה).
עצי התות מתחילים ללבלב בחודש אפריל והפירות מבשילים בחודשים אפריל-מאי.
קיימים גם תת-מינים הנקראים "בכותי" (pendula),
שענפיהם צומחים כלפי מטה ויוצרים כעין סוכה עם חלל פנימי ומשמשים בעיקר לנוי (ראו תמונה). הללו קיימים גם במין הלבן (Morus alba) וגם במין השחור (Morus nigra).
הפירות אדומים או לבנים ומבשילים בקיץ.
תת מינים אלה מתאימים לגידול כאלמנט פיסולי.
/////////
به سواحلیمیفوروسادی:
Miforosadi
(pia mifurusadi) ni miti ya jenasi Morus katika familia Moraceae. Kwa kawaida
miti hii si mikubwa sana. Matunda yao huitwa maforosadi na yale ya spishi
kadhaa huliwa sana duniani. Majani ya mforosadi mweupe, na spishi nyingine pia,
hutumika kwa kulisha viwavi wa nondo wa hariri.
/////////
به ترکی استانبولی دوت:
Vatanı Çin’dir. 15 m'ye kadar boylanır. Gövde silindirik, dik ve kalın;
kabuk çatlaklı ve gri-kahve renklidir.Yaprakları saplı, iki
sıra üzerine dizilmiş, tabanı yuvarlak veya kalp şeklinde, üst yüzü koyu, alt
yüzü ise daha açık yeşil renklidir. Kenarları dişlidir. Çiçekler, bir evcikli olup yaprakların koltuğunda ve saplı durumlar
halinde bulunur.
///////////
Morus (plant)
From Wikipedia, the
free encyclopedia
"Mulberry"
redirects here. For other plants called mulberry, see List of plants known as mulberry. For other uses, seeMulberry (disambiguation).
Mulberry
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Species
|
|
See text.
|
Morus, a genus of flowering plants in the family Moraceae, comprises 10–16 species of deciduous trees commonly known as mulberries, growing wild and under
cultivation in many temperate world regions.[2]
The closely related genus Broussonetia is also commonly known as mulberry, notably the paper mulberry, Broussonetia papyrifera. Mulberries are fast-growing when
young, but soon become slow-growing and rarely exceed 10–15 m
(33–49 ft) tall. The leaves are alternately arranged, simple and often lobed and serrated on the
margin. Lobes are more common on juvenile shoots than on mature trees.
The trees can be monoecious or dioecious.[3][4] The mulberry fruit is a multiple fruit, 2–3 cm (0.79–1.18 in) long. Immature fruits are white, green,
or pale yellow. In most species the fruits turn pink and then red while
ripening, then dark purple or black, and have a sweet flavor when fully ripe.
The fruits of the white-fruited cultivar are white when ripe; the fruit of this cultivar is also sweet, but
has a very bland flavor compared with darker varieties.
Contents
Long mulberry
White mulberry
The taxonomy of Morus is
complex and disputed. Over 150 species names have been published, and although
differing sources may cite different selections of accepted names, only 10–16
are generally cited as being accepted by the vast majority of botanical
authorities. Morus classification is even further complicated
by widespread hybridisation, wherein the hybrids are fertile.
Black, red, and white mulberry are
widespread in southern Europe, the Middle East,northern Africa and Indian subcontinent, where the tree and the fruit have names under regional dialects. Jams and sherbets are often made from the fruit in this region. Black mulberry was
imported to Britain in the 17th century in the hope that it would be useful in
the cultivation of silkworms. It was much used in folk medicine, especially in the treatment of ringworm. Mulberries are also widespread in Greece, particularly in the Peloponnese, which in the Middle Ages was known as Morea, deriving from the Greek word for the tree (μουριά, mouria).
Mulberries can be grown from seed, and this
is often advised as seedling-grown trees are generally of better shape and
health, but they are most often planted from large cuttings which root readily.
The mulberry plants which are allowed to grow tall with a crown height of 5–6 feet from ground level and a stem girth of 4–5 inches
or more is called tree mulberry. They are specially raised with the help of well-grown saplings 8–10
months old of any of the varieties recommended for rain-fed areas like S-13
(for red loamy soil) or S-34 (black cotton soil) which are tolerant to drought
or soil-moisture stress conditions. Usually, the plantation is raised and in
block formation with a spacing of 6 feet × 6 feet, or 8 feet × 8 feet, as plant
to plant and row to row distance. The plants are usually pruned once a year
during the monsoon season (July – August) to a height of 5–6 feet and allowed to grow with a
maximum of 8–10 shoots at the crown. The leaves are harvested three or four
times a year by a leaf-picking method[clarification needed] under rain-fed or semiarid
conditions, depending on the monsoon.
The tree branches pruned during the fall
season (after the leaves have fallen) are cut and used to make durable baskets
supporting agriculture and animal husbandry.
Some North American cities have banned the
planting of mulberries because of the large amounts of pollen they produce,
posing a potential health hazard for some pollen allergy sufferers.[6] In actuality, only the male mulberry trees produce pollen; this
light-weight pollen can be inhaled deeply into the lungs, sometimes
triggering asthma.[7][8] Conversely, female mulberry trees produce all-female flowers, which
draw pollen and dust from the air. Because of this pollen-absorbing feature,
all-female mulberry trees have an OPALS allergy scale rating of just 1 (lowest level of allergy potential), and some
consider it "allergy-free".[7]
Fortunately, mulberry tree scion wood can easily be grafted onto other mulberry trees during the winter, when the tree is
dormant. One common scenario is converting a problematic male mulberry tree to
an allergy-free female tree, by grafting all-female mulberry tree scions to a
male mulberry that has been pruned back hard.[9] However, any new growth from below the graft(s) must be removed, as
they would be from the original male mulberry tree.[10]
The fruit of the white mulberry – an East
Asian species extensively naturalized in urban regions of eastern North America
– has a different flavor, sometimes characterized as refreshing and a little
tart, with a bit of gumminess to it and a hint of vanilla.[11][12] In North America, the white mulberry is considered an invasive exotic
and has taken over extensive tracts from native plant species, including the
red mulberry.[13]
The ripe fruit is edible and is widely used
in pies, tarts, wines, cordials, and tisanes. The fruit of the black mulberry (native to southwest Asia)
and the red mulberry (native to eastern North America) have the strongest
flavor, which has been likened to 'fireworks in the mouth'.[11]
The fruit and leaves are sold in various
forms as nutritional supplements. The mature plant contains significant amounts
ofresveratrol, particularly in stem bark.[14] Unripe fruit and green parts of the plant have a white sap that may
be toxic, stimulating, or mildly hallucinogenic.[15]
&&&&&&
توتیا. (اِ) بمعنی سنگ سرمه ، و در تحفه
گوید آن بر سه قسم است ، یکی زرد و یکی کبود و معدنی و انابیبی که مشتق از انبوبه است
و به پارسی توتیای قلم می نامند و یکی از آنهااز دود مس است که در گداختن سنگ مس در
کوره ٔ دوطبقه بهم می رسد و از سایر
چیزها نیز گیرند و بهترین مصنوع آن انابیبی کرمانی است ، و اصل در این لغت دودها بوده
و توتیا معرب آن است . (انجمن آرا) (از آنندراج ). سنگی است که از آن سرمه سازند...
(شرفنامه ٔ منیری ). اُکسید روی که در کوره
هائی که روی و سرب را می گدازندحاصل می شود. (ناظم الاطباء). توتیاء، عرب این کلمه
را از فارسی گرفته است . (از المزهر سیوطی ). فارسی ، سنگی است معروف که بدان سرمه
کنند. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). بمعنی سرمه ... (غیاث اللغات ). معرب از
دودهای فارسی است و یونانی ثغمولس نامند و آن معدنی و انابیبی می باشد و معدنی سه قسم
است ، یکی سفید شبیه به پوست تخم شترمرغ و بر او چیزی مثل نمک ظاهر و بهترین اقسام
اوست . یکی زرد و یکی کبود و سبز و شفاف و آن غلیظتر از همه است و مشهور به توتیای
هندی و در غایت حدت است . و انابیبی که مشتق از انبوبه است و بفارسی توتیای قلم نامند
و مزاربی که بمعنی شبیه ناودان باشد عبارت از اوست و چندین قسم می باشد یکی از دود
مس است که در حین گداختن سنگ مس در کوره ٔ دوطبقه بهم می رسد. قسمی سفید
وبسیار بی ثقل ، و قسمی ثقیل و کثیف . اول (سفید) از صاعد و ثانی (ثقیل ) از راسب اوست
و آن از اذابه ٔ اقلیمیا است که به تدریج در ذایب مس ریزند و از طلا و نقره و قلعی
نیز بهم می رسد و به دستور از مورْد و از چوب درخت زیتون بری و از به ، بعد از اخراج
دانه ٔ او بعمل می آرند و بدستور از
عفص و خرنوب و توت سفید خشک و شاخ درخت امرود و مصطکی و حبةالخضرا و شمشاد و انجیر
و از گل پودنه ٔ تازه و از شکوفه ٔ تاک و از سریشم ماهی و از عری
جلود به قرو از پشم غیرمغسول ترتیب می دهند. اما طریق اشجار آنکه بعد از نیمکوب کردن
آن در ظرف سفال جای داده سرپوش سوراخداری بر آن مستحکم نموده چندان آتش کنند که دود
او برطرف شود. اما طریق پشم و سریشم آنکه به زفت یا به عسل آلوده به دستور آتش کنند
و صاعد هر یک را استعمال نمایند و بهترین مصنوع او انابیبی کرمانی و بهترین معدنی ،
سفید آن و عدیم الوجود است . و اقسام توتیا را بدون تغسیل استعمال جایزنیست و طریق
غسل آن در دستورات تحریر یافته است و امین الدوله ذکر نموده است که توتیای بحری نیز
می باشد و آن سفید و مستدیر، و شبیه به سنگ ریزه است ... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به توتیای بحری شود.
بمفولوکس . فمفولوکس . اثمد. کحل حجری . کحل اسود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
////////
توتیا
بضم تا و سکون
واو و کسر تاء مثناه فوقانیه و فتح یاء مثناه تحتانیه و الف معرب از دود یای فارسی
است بیونانی ثمقولس نامند
ماهیت ان
صاحب تحفه
المؤمنین حکیم میر محمد مؤمن رحمه اللّه علیه و دیکران نوشته اند که معدنی و
مصنوعی می باشد و معدنی را سه قسم کفته اند یکی سفید شبیه بپوست بیضۀ شترمرغ که
برو چیزی مثل نمک ظاهر باشد و بهترین اقسام است و دیکری زرد و دیکری کبود و شفاف و
این غلیظتر از همه و مشهور بتوتیای هندی و توتیای دیکیک در غایت حدت است و چند قسم
دیکر نیز نوشته اند چنانچه در تحفه و سایر تذکره ها مذکور است و امین الدوله نوشته
که توتیای بحری نیز می باشد و آن سنکهای سفید مستدیر شبیه بسنک ریزه است اما دو
قسم اول که سفید و زرد باشد ظاهر آن است که مصنوع از دود قلعی و اسرب و شیخ که
بفارسی شبه و روی توتیا و بهندی جست نامند باشد و سیوم را از مس بعمل می آورند
مؤلف کوید آنچه بتحقیق پیوسته آن است که غیر مصنوع نمی باشد اما کرمانی که انابیبی
و سفالک و میزابی یعنی شبیه بناودان که بهندی کهپریه و سنک بصری نیز نامند دودی
است که در کرمان که معدن سرب است در وقت کداختن آن بعمل می آورند بدین طریق که
کورۀ آن را دو طبقه می سازند بلند و در زیر آن جای آتش کردن مانند اجاغ می کذارند
و از خاک چسپنده که در عراق آن را خاک رست می نامند قلمها و شمسهای بلند بمقدار
شبری که دو سر آن اندک باریک باشد می سازند و خشک نموده در آب نمک غوطه می دهند و
باز خشک نموده در طبقات آن کوره چپ و راست و چلیپا خوابانیده می چینند تا اینکه در
حین کداز سرب دود آن بر آنها به پیچد و منعقد کردد و ضایع نکردد و چون زمانی ممتد
کذشت و یافتند که دود بسیاری بر آنها پیچیده و منعقد شده است آنها را برمیآورند و
می شکنند و دودهای منعقد مانند انبوبه و سفالک را از انها جدا می نمایند و آن
توتیا کرمانی است و باز بدستور قلم ها و شمشهای تازه در ان کوره می چینند و همچنین
نوع دیکر آنکه شنیده شد که کوره را مانند تنوری سرتنک و بلند می سازند و در زیر آن
جای آتش می کذارند و از پائین تا بالای دیوار آن تنور سوراخها برای نصب کردن آن
قلمها و شمشها می کذارند پس قلمها و شمشها بنحو مذکور ساخته در آنها نصب می کنند و
بعد مدتی که دود بسیاری بر آنها منعقد کردید آنها را برمی آورند و بجای آنها
قلمهای دیکر نصب می نمایند و همچنین از قلعی شبح بباء موحده یعنی روی توتیا شنیده
شده که بدستور بعمل می آورند و بهترین آن پارچه ها و انبوبهای صلب بی خاک آمیخته آنست
و مستعمل نرم سائیده مغسول آن است زیرا که استعمال غیر مغسول آن جائز نیست و
توتیای اخضر که توتیای هندی است از مس با زاج سفید بطریق احراق بعمل می آورند و
این مستعمل در امراض عین نادر است و اکثر مستعمل نوع کرمانی است که ذکر یافت و
آنچه مشهور ببصری است نه از ان جهت است که در بصره بعمل می آورند بلکه از ان جهت
است که از کرمان ببصره می برند و از انجا بجاهای دیکر و در ممالک هند
طبیعت ان
جالینوس در اول
سرد و در دوم خشک دانسته و حنین سرد و خشک در دوم کفته و مغسول آن بارد و مجفف بی
لذع و با قوت تغریه و اما اخضر هندی آن حار حاد یابس در چهارم اکال مجفف است در
غایت تجفیف
افعال و خواص
کرمانی آن
از اکبر ادویۀ
عین است و مقوی روح باصره و حافظ صحت چشم و مانع انحدار مواد بسوی آن و جهت قرحۀ
چشم و بینی و قضیب و عانه و مقعده و سرطان متقرح و سائر اعضا و اندمال قروح و جروح
و اکله و رفع بدبوئی زیر بغل اکتحالا و ذرورا و طلاء و مرهما و با روغن کل جهت
التیام جراحات عصب و نشف رطوبات و قاطع نفث الدم و نزف الدم و مقوی معدۀ مسترخیه و
جهت قروح ظاهری و باطنی شربا و ضمادا و شیاف آن جهت حرقه البول و قروح مجاری آن و
حمول آن جهت سیلان رحم نافع و مولد سدد مصلح آن عسل مقدار شربت آن تا نیم مثقال
بدل آن بوزن آن شادنج و نصف آن توبال النحاس مغسول و کویند مرقشیشا و اقلیمیا است
و طریق تشویۀ آن آنست که آن را با آب سائیده قرص می سازند و بر آتش نرم بر روی
سفالی بکذارند و بکردانند تا خشک شود و بکار برند و توتیای اخضر هندی با قوت سمیت
و اسهال قوی و قاتل است و مشروبا استعمال آن جائز نیست محرق و غیر محرق آن در بعض
امراض عین در اکتحال و ذرورات و بعض جروح و قروح در مراهم و اطلیه و اضمده مستعمل
و اهل هند کویند چون زهر خورده قدری از ان بیاشامد قئ شدید آورد و از غایلۀ آن
نجات یابد و مقدار قلیل محرق آن با آب بهنکره که کیاه هندی است و در حرف البا ذکر
یافت طلاء جهت تجفیف جرب رطب و قوبا و تحلیل اورام خبیثه مانند جذام و قروح آن و
جهت ناصور و غیرها قطورا نافع و چون مقدار سه مثقال آن را با سه مثقال سرمه نرم
سوده با پنج آثار آب ممزوج نموده در زراقه پر کرده در احلیل تزریق نمایند در
شبانروزی سه چهار دفع جهت قرحۀ مجاری بول که بهندی سوزاک نامند نافع و این آب تا
پنج شش روز می ماند و فاسد نمی کردد و می توان استعمال نمود و بدستور یک درهم آن
با دو درهم مردارسنک باهم نرم سوده با نیم آثار ماست ممزوج کرده در پارچۀ کرپاسی
انداخته آب صاف آن را که از ان بچکد در زراقه نموده استعمال نمایند جهت مرض مذکور
نافع و دستور غسل و پروردن کرمانی آن به آب غوره و شیافات آن و حبوب و مراهم
توتیای هندی در قرابادین ذکر یافت و طریق احراق توتیای هندی آن ذرورات توتیای
کرمانی است که ریزه ریزه کرده در ظرف سفالی بر آتش کذارند و برهم زنند تا محرق
کردد و یا آنکه قطعۀ آن را بر اخکر کذارند و بکذارند تا بجوش آید و از جوش به
نشیند مانند زاج پس برداشته سائیده استعمال نمایند و چون کسی توتیای اخضر را خورده
باشد و او را غثیان و قئ و التهاب و وجع معده و امعا و سوزش بول و براز و تمدد
اعضا و غیرها عارض شده باشد تدبیر آن آنست که او را قئ فرمایند و بخورانیدن امراق
دسمه و شیر تازه دوشیده مکرر پس با لعبه و روغن بادام و آب کوشت چرب تغذیه فرمودن
مخزن الادویه عقیلی
خراسانی
84 . در سوئ – شو، Sui šu تو-شی، t‛ou-ši (در كنار زر، سیم،
مس، پین ، pin ، آهن
و ارزیز*) در شمار فرآورده های فلزی ایران ساسانی آمده است. 1 در این كتاب آن را محصول نو كوئو (Nü
kwo) ، "سرزمین زنان"** در جنوب تسون ـ لین (Ts‛un-lin)2 و آـ لوـ ییـ لو (A-lo-yi-lo) در
شمال اودیانه (Uddiyāna)3 و نیز سرزمین تاجیکان (تاـ شیTa-ši /4) دانستهاند. در روزنامه
هوان تسان (Hüan Tsan) سه بار این نام آمده است؛ یكبار بهعنوان فرآورده
ای كه در خاك شمال هند (همراه با زر، سیم، مس و آهن) یافت میشود و دوبار به عنوان مادهای
كه تندیسهای بودایی را از آن میساختند. 5
بر پایه آنچه در Kin č‛u swi ši ki ، كه در سده ششم نوشته شده آمده، سوزنهایی كه زنان در جشن هفتمین روز از هفتمین ماه6 به كار میبردند از زر، سیم یا تو-شی، t‛ou-ši بود. 7 در دوره تانگ، همجوشی پذیرفته شده بود و برای مثال حلقه كمربند مقامات رسمی ردههای هشتم و نهم را از آن میساختند. 8 آن را از سرزمین های ایرانی به رسم پیشكش به دربار چین میفرستادند؛ برای مثال، در سال 718 میلادی از میمرغ (شمال باختری سمرقند) به دربار چین فرستادند. 9
بر پایه آنچه در Kin č‛u swi ši ki ، كه در سده ششم نوشته شده آمده، سوزنهایی كه زنان در جشن هفتمین روز از هفتمین ماه6 به كار میبردند از زر، سیم یا تو-شی، t‛ou-ši بود. 7 در دوره تانگ، همجوشی پذیرفته شده بود و برای مثال حلقه كمربند مقامات رسمی ردههای هشتم و نهم را از آن میساختند. 8 آن را از سرزمین های ایرانی به رسم پیشكش به دربار چین میفرستادند؛ برای مثال، در سال 718 میلادی از میمرغ (شمال باختری سمرقند) به دربار چین فرستادند. 9
در Ko ku yao lun آمده است: t‛ou-ši" جوهر مس طبیعی است. امــــــروزه هیدروزینسیت*
را گداخته t‛ou ناســــره
به دست میآورند. به گـــــــفته
تسویی فان (Ts‛ui
Fan) از
یك كتی مس و یك كتی هیدروزینسیت t‛ou-ši به دست میآید.
t‛ou سره را در ایران سازند. زر را ماند و چون گرم کنند به سرخی در آید كه هیچگاه سیاه نشود. " روشن است که این تعریفِ برنج است كه بیشتر از مس و روی است. لی شی چن1 t‛ou-ši را همان مادهای
میداند كه امروز hwan t‛un (’’مس زرد‘‘) نامیده میشود، یعنی برنج. به گفته تان تسویی، (T‛an
Ts‛ui) ،2 t‛ou-ši در چوـ لی (Č‛ö-li) توـ سه (t‛u-se) در یون ـ نان یافت میشود.
بازنمائی چینیها از t‛ou یا t‛ou-ši با آنچه ایرانیان و
عربها درباره توتیا، tūtiya گزارش كردهاند می خواند
. نخستین بار روی در ایران استخراج و در
ساخت همجوش تازه ای با مس، یعنی برنج، به كار گرفته شد. ابنفقیه، كه پیرامون سال
902 میلادی مینوشت، شرحی از کانهای روی
واقع در كوهی به نام دنباوند Dunbāwand)) ]دمندان؟ [در استان كرمان به دست داده است. در آن روزگار نیز مثل امروز استخراج
سنگ معدن روی در انحصار دولت بود. 3 جوباری، كه پیرامون سال 1225م مینوشت،
فرایند گداخت روی را بازنموده است. 4 کهن ترین اشاره به این نام را میتوان
در سنگنامه عربی شبه ارسطو (سده نهم) یافت،5 كه در آن درباره سنگ
توتیا گفته شده كه از شمار سنگهایی است كه
در کانها یافت میشود و گونههای فراوان به رنگهای سفید، زرد و سبز دارد؛ کانهایش
كنار رودخانههای هند و سند پیدا میشود. شاید در اینجا كات كبود یا سولفات مس در
نگر بوده است. 6
در نام چینی t‛ou-ši ، جزء دوم، ši (’’سنگ‘‘) بخشی از
آوانگاشت نیست؛ این نام تنها به معنای
’’سنگ t‛ou‘‘ است و t‛ou (*tu) بازسازی هجای نخست واژه فارسی توتیاست كه چون در سالنامه دودمان
سویی آمده است، ناچاریم آن را از فارسی
میانه بدانیم. برخلاف آنچه واترز پیشنهاد
كرده،7 و هیرت بیچون و چرا پذیرفته،8 بهیچ روی نمیتوان
این واژه چینی را بر گرفته از tūj تركی دانست. واژه تركی
ادعایی تنها در تركی عثمانی و دیگر
گویشهای تركی امروز یافت میشود و در این
گویشها هم واژهای است وامگرفته از زبان فارسی، اما باز هم برخلاف ادعای
نادرست هیرت، این واژه در تركی اویغوری
نیست. گویا از این نظریه باید این برداشت
را كرد كه جزء ši بخشی از
آوانگاشت است؛ اما اصلاً و ابداً چنین نیست،
زیرا نمایانگر *šek یا *sak، *zak كهن است و نمیشده با آن
صوت كامی را نمایش دهند. از اینها گذشته، در اسناد چینی از ایران یاد شده نه تركها
كه یکسره با این ماجرا بی ارتباط بودند. 1 دو صورت از این واژه
فارسی وارد زبانهای اروپا شده است. عربها واژه طوطیای tūtiyā خود را وارد اسپانیا كردند و آن را در زبان اسپانیایی به شكل اتوتیا، atutia همراه با حرف تعریف عربی میبینیم؛ در پرتغالی tutia ، در فرانسوی tutie ، در ایتالیایی tuzia و در انگلیسی tutty را مییابیم. در این مجموعه واژهها صوت كامی پایانی نیز هست : tuj یا tunč تركی عثمانی، یونانی نو، tuč آلبانیایی، tuč صربی و بلغاری، و tučiŭ در رومانیایی. هرچند هنوز درستی این گمان بر من روشن نشده كه
واژه سنسكریت tuttlha با واژه فارسی مرتبط
است: واژه سنسكریت تنها برای نامیدن كاتكبود
یا زاج سبز به كار میرود. 2 ناگفته نماند واژه فارسی برنج، birinj (’’brass‘‘) صورت متأخرتر piri (pirinjok كردی، plinj ارمنی)،3 وارد هیچ زبان بیگانه نشده است، زیرا من بههیچوجه
متقاعد نشدهام كه خاستگاه واژه bronze انگلیسی را بتوان در این
واژه فارسی پی گرفت. 4
آوایش ژاپنی čūseki است. ژاپنیها این همجوش را از چین وارد میكردند و
دستورساختش در گیاهنامه هایشان آمده است. 5 كرهایها همین واژه را not یا not-si خوانند. مبلغان مسیحی فرانسوی آن را چنین تعریف کردهاند:
"
composition de différents métaux qui sert à faire les cuillères, etc. Airain,
cuivre jaune (première qualité). Cuivre rouge et plomb." 6
تاریخچه روی در خاور هنوز کمابیش پیچیده است؛ دستكم از آنچه مورخان
درباره این فلز نوشتهاند چنین برمیآید. اینگالیس1 میگوید: ’’روشن
نیست سرفرازی قال گذاری فلز روی کرا رسد،
اما شاید نخستین بار در خاور دور یافت شده باشد. در سده
شانزدهم روی با نام توتانگو (tutanego) )از همینجاست نام انگلیسی tutenegue ]ورشو([ از چین و هند خاوری در اروپا فرود آمد، و چه بسا اطلاعات مربوط به
آن پیش از این تاریخ از همانجا گرفته شده
باشد. . . . تولید روی در اندازه های صنعتی نخست
در انگلستان آغاز شد؛ گویند روش به كار رفته در آنـــــجا روش چیـــــــنی
بوده كه دكتر آیزاك لاوسن (Isaac
Lawson) كه تنها برای مطالعه در این زمینه به چین رفته بود آن
را به كشور خود شناساند. در سال 1740، جان شمپیون (John Champion) كارخانهای در بریستول تأسیس و تولید شمش روی را
آغاز كرد، اما محصول این كارخانه اندك بود و بخش بزرگتر روی همچنان از هند و چین
آورده میشد." بكمان2 نیز بر این نكته تأكید كرده است كه در سده
هجدهم بخش اعظم رویی كه به اروپا میآمد از هند صادر میشد، و در همان روزگار
نگارش، یعنی سال 1792، تأسف خورده است كه هنوز نمیدانند این فلز از كجا، چگونه و
چه وقت در هند به دست آمده و نخستین بار در چه سالی وارد اروپا شده است و در ادامه
میگوید، بر پایه چند نكته انگشت شمار ی
كه در این باره نوشته شده بوده، خاستگاه این فلز چین، بنگال، مالاكا و مالابار
بوده كه در آنها مس و برنج نیز تولید میشود.از
سوی دیگر، اینزلی3 میگوید بخش بزرگتر روئی كه در هند موجود است از
كوشنـ شین یا چین میآید كه در آنجا
كالامین ]سنگ توتیا[ و سولفید روی (blende) فراوان است. ژولیان4 نیز میگوید در كتابهای كهن
نامی از روی برده نشده و گویا چینیان تازه در سرآغازهای سده هفدهم آن را شناخته
باشند.
هومل5 مدافع این نظر بود كه خاستگاه تولید روی هندوستان بوده و چینیها آن را از
هندیان گرفتهاند. پرپیداست که نمی داند در منابع چینی هیچ مدركی برای اثبات این
نظریه نیست. بگمانم دیگران هم این گمانه
را پذیرفتهاند. از دید من، خاستگاه فن قالگذاری
روی نه در هند یا چین بلكه در ایران بوده است. پیشتر از نوشته ابنفقیه دریافتیم كه
کانهای روی در سده دهم در كرمان استخراج
میشد، و کهن بودن منابع چینی كه به t‛ou-ši پرداختهاند این نتیجهگیری
را تأیید میكند كه این صنعت در روزگار ساسانیان اهمیت داشته و پیشینه آن دستكم
به سده ششم میرسد.
لیشی ـ چن1 میگوید مس سبز ایران را
میتوان تبدیل به آیئنه كرد. این بود همه دانسته
هایم درباره این فلز.
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان
(ساینو-ایرانیکا)
///////////
طرز تهـیه توتـیا در کوهبنان
کرمان از نظر تاریخی به عنوان یکی از
مناطق پیشرو صنعت ذوب فلزات شناخته می شود. محمد زاوش علت این امر را موقعیت
جغرافیایی و زیست محیطی کرمان می داند که نسبت به سایر مناطق «مرکزی» ایران از آب
بیشتری برخوردار بوده و به علاوه وجود درختهای پسته وحشی (بُنه) و بوته های قیچ
(که در شمال کویر به آن طاق می گویند) در این نواحی سوخت مناسبی برای کوره ها
محسوب می شده است. البته باید به این عوامل وجود معادن فراوان در این ناحیه را که
اکثراً نیز در دوره های گذشته مورد بهره برداری قرار می گرفته اند اضافه کرد.
«توتیای صناعی» نیز یکی از محصولات معدنی است که درگذشته در کوره های ذوب فلزی که
آثار آنها هنوز در بخشهای مرکزی ایران، از جمله اطراف کوهبنان باقی است، تولید می
شده است. از آنجایی که امروزه این ماده مورد استفاده یی ندارد و واژه توتیا نیز
بارمعنایی دیگری پیدا کرده و معمولاً به معنی سرمه به کار می رود، سعی خواهد شد تا
در این مختصر ضمن معرفی دقیق این ترکیب شیمیایی، کاربرد ها و نحوه فراوری آن در
گذشته مورد بررسی قرار گیرد.1
ترکیب شیمیایی :
«توتیا» نام قدیمی ماده ای است که
ترکیب شیمیایی آن اکسید روی (ZnO) بوده و وجود آن به دو شکل ممکن است:
1.طبیعی:
درطبیعت و معادن روی (Zn) کانیی به نام
زینسیت یافت می شود که اختصاصات کانی شناسی آن عبارتند از: رنگ قرمز، سختی 5/4تا 5
، و وزن مخصوص 4/5 تا 7/5
2. صناعی
توتیا را در گذشته به طور مصنوعی نیز
از سنگ معدن فراوری و تهیه می کرده اند. البته این نوع از توتیا که امروزه در
دسترس نمی باشد احتمالاً دارای ناخالصی هایی از عناصر دیگر هم بوده است.
ریشه واژه توتیا
به طور کلی در دو دسته از کتب علمی
قدیم از توتیا نام برده شده است. دسته اول کتب ادویه، که درباره داروشناسی ، و
دسته دوم کتاب های جواهر، که درمورد سنگ شناسی و کانی شناسی ، تالیف شده اند. اکثر
مولفین فارسی و عربی زبان کتب ادویه و جواهر واژه توتیا را معرب کلمه «دودها» یا
«دودیا»ی فارسی دانسته اند. در فرهنگ های فارسی از قبیل مجمع الفرس، آنندراج،
برهان قاطع، ( که فقط درباره توتیای اکبر مطلبی دارد)، فرهنگ رشیدی و غیاث اللغات
درباره توتیا چیزی نوشته نشده است اما در فرهنگ معین و لغت نامه دهخدا توتیا را
همان اثمد (سرمه ) دانسته اند.
در فرهنگ انگلیسی آکسفورد در توضیح
ریشه این واژه گفته شده است که یک کلمه خارجی و احتمالاً فارسی می باشد که وارد
زبان عربی شده است میرهوف این واژه را سریانی می خواند و گفته است که احتمالاً از
«Tuta» به معنی «رسیده »
ریشه گرفته است. در تایید فارسی بودن ریشه واژه توتیا باید گفت که، اولاً این ماده
همچنان که بعداً دقیق تر توضیح داده خواهد شد به صورت دودی است که از حرارت دادن
سنگ های حاوی روی در کوره های تهیه توتیا تولید می شده است ثانیاً با توجه به
تحقیقات پژوهشگران توتیا از محصولات قدیمی ایران است به طوری که ب. لوفر این ماده
را جزو صادرات ایران در زمان ساسانیان می داند و ثالثاً اینکه در چند زبان دیگری
که بررسی شده است این واژه به شکل قرض گیری به کار رفته و در این زبانها معادلی
برای آن وجود ندارد.
انواع توتیا
مولفین کتب ادویه و جواهر تقسیم
بندیهای مختلفی را برای توضیح انواع توتیا به کار برده اند که این تقسیم بندیها
اساساً از سه دیدگاه صورت گرفته است.
1-منشاء یا نحوه تهیه توتیا
این دیدگاه یکی از جنبه های کاملاً
علمی ای است که برای تقسیم بندی و توضیح توتیا به کار رفته و براساس آن از سه نوع
توتیا نام برده شده است.
الف:توتیای
معدنی: این نوع توتیا که همه مولفین به آن اشاره کرده اند خود دارای گونه هایی به
رنگهای سفید، زرد، کبود، قرمز، قهوه ای و ... بوده است و انواعی چون توتیای فیدی و
توتیای پیکانک را شامل می شده است.
ب:توتیای
صناعی: اکثر مولفین از نوعی توتیا به نام توتیای صناعی نام می برند و همگی آن را
به کرمان نسبت می دهند. خواجه نصیرالدین طوسی در «تنسوخ نامه ایلخانی» می نویسد:
«توتیا را انواعی است بعضی صناعی و بعضی معدنی اما آن چه صناعی است توتیای نایژه
خوانند و آن در زمین کرمان سازند» توتیای صناعی را به نامهای دیگری چون توتیای
نایژه ، قلمی، ناودانی، انابیبی ، مزاربی و سفالک نیز خوانده اند.
ج:توتیای
دریایی: این نوع از توتیا که در کتب جواهر به آن توتیای دیکک گفته اند به اسامی
دیگری چون اشینه، توتیاء البحر و تنفذ البحر نیز نامیده شده است محمدزاوش این نوع
از توتیا را حیوان دریایی می داند که بدن آن از صدف خاردار پوشیده شده است و به
نام بلوط دریایی یا خارپشت دریایی معروف است و ازخانواده «Oursin»هاست درحالیکه
عقیلی خراسانی در توضیح این نوع از توتیا می نویسد:«... آن سنگ های سفید مستدیر
شبیه به سنگریزه است» که این توضیح مسلماً با گفته زاوش مغایرت دارد.
2- اختصاصات فیزیکی
از این جنبه خصوصیات فیزیکی ماده
مطالعه و وسیله ای برای طبقه بندی و توضیح آن قرار گرفته است . این خصوصیات که
عبارت از رنگ ، وزن و لمس هستند، امروزه نیز از عامل های اصلی طبقه بندی کانی ها
محسوب می شوند. در بین این ویژگی ها، رنگ که خاصیتی ملموس تر بوده و درک آن آسانتر
است ، بیشتر به کار گرفته شده و تقریباً همه مولفین انواعی از توتیا را به رنگ های
سفید ، زرد، سبز، سرخ، قهوه ای ، ... نام برده اند در حالی که از فاکتورهای وزن و
لمس، که به عنوان یک مشخصه فیزیکی نسبت به رنگ کمی پیچیده تر بوده و نیاز به دقت
بیشتری دارند کمتر استفاده شده است. بیرونی در توضیح انواع توتیا به نوع مرازی
اشاره کرده و می نویسد:«... ماده شبیه پوست تخم مرغ است و به وزن سبک ...»
3- محل جغرافیایی
در واقع از این لحاظ به انواع توتیا
با توجه به محل پیدایش (انواع معدنی) و یا محل تهیه ( انواع صناعی) آن اشاره کرده
و از انواع کرمانی، هندی، طبسی، خوزستانی و فیدی نام برده اند.
با توجه به نکات ذکر شده و بررسی
انواع مختلفی از توتیا که مولفین از آنها نام برده اند می توان چنین نتیجه گیری
کردکه:
اولاً: گونه
های توتیا متنوع بوده است. به طوری که رازی از شش نوع، بیرونی از هفت نوع و خواجه
نصیرالدین طوسی از شش نوع آن نام برده اند که در بین انواعی هم که هر یک از آنها
ذکر کرده اختلافاتی مشاهده می شود.
ثانیاً:در
واقع تمام مواردی که مولفین از آنها به اسم «توتیا» نام برده اند، اکسید روی
نیستند و گاهی ترکیبات دیگری نیز در بین آنها دیده می شود. بیرونی می نویسد:«یک
نوع از آن سبز باشد به لون گردن طاووس که به فارسی سنگ مس و به روم آن را دهنج گویند».
در حالی که این توضیح مربوط به یک
کانی کربناته مس به نام مالاکیت می باشد و یا خواجه نصیرالدین طوسی از نوعی به نام
فیدی نام برده و در توضیح آن می گوید «لون او سبز باشد و شفاف بوده مشابهتی دارد
به صابونی ...» که احتمالاً توصیف یک کانی دیگر به نام تالک است .
ثالثاً:
توتیا را به طور خالص باید اکسیدزنگ دانست و انواع مختلفی که از آن توضیح داده شده
است . احتمالاً به علت ناخالصی هایی است که همراه آن بوده است. رنگ زرد ممکن است
به وسیله املاح کرم، رنگ سرخ به وسیله اکسیدآهن، رنگ سبز به وسیله سولفات آهن و
سولفات مس درست شده باشد و در جایی که صحبت از رنگ سفید است می توان گفت که اکسید
یا کربنات روی بوده است.
ترکیب توتیا
در مورد ترکیب این ماده بین نویسندگان
مختلف اتفاق نظر وجود ندارد .درکتب جواهر ماده اولیه توتیا را سنگ توتیا نوشته اند
که احتمالاً به کانی های اکسید روی از قبیل «کالامین» و «اسمیتسونیت» نظر داشته
اند در حالی که در کتب ادویه توتیای صناعی را حاصل از بخار مس و سرب دانسته اند .
زکریای رازی از ترکیب توتیا نامی نبرده و تنها در تقسیم بندی مواد آن را جزو سنگ
ها از مواد خاکی دانسته است. ابن بیطار می گوید که توتیای صناعی از ذوب سنگ های مس
و اقلیمیا به دست می آید.
به نظر می رسد که این آشفتگی و عدم
اتفاق نظرناشی از دو نکته باشد:
1- ناشناخته بودن فلز «روی» در
آن زمان، چراکه این عنصر بعدها یعنی در قرن هفدهم میلادی توسط پاراسلسوس کشف شده
است.
2- چون کانی های روی اغلب با مس
و سرب همراه است و از این کانی ها برای تهیه توتیای صناعی استفاده می کرده اند
تصور می شده است که توتیا از مس و سرب ساخته شده است.
کاربردهای طبی:
این ماده در گذشته دو نوع کاربرد
داشته است.
1. کاربرد طبی
این جنبه از کاربرد توتیا مهمتر بوده
است و تقریباً همه مولفین به آن اشاره کرده اند و خواص طبی زیادی چون درمان درد
چشم ، درمان زخم ها و سرطان ها، تحلیل رطوبت منفذ چشم ، جلوگیری از عرق بدن و ...
را به آن نسبت داده اند
2.کاربرد صنعتی
یکی دیگراز کاربردهای توتیا استفاده
از آن در تهیه آلیاژ برنج (هم بسته ای از روی و مس) می باشد. ذکریای رازی در کتاب
«الاثبات» نحوه تهیه برنج را از مس و توتیا توضیح می دهد و خواجه نصیرالدین طوسی
در این باره می نویسد: اگر توتیا را بکوبند و به آتش نرم بریان کنند چنان که نسوزد
پس بر مس گداخته اندازند و سربوته را بپوشانند مس رنگ بگرداند و رنگ زر گیرد».
محل های تهیه توتیای صناعی
همانطور که قبلاً ذکر شد همه مولفین
کتب ادویه وجواهر توتیای صناعی را به کرمان نسبت داده اند. گذشته از آثار این
نویسندگان در نوشته های جغرافی دانان و جهانگردانی هم که از منطقه کرمان و کوهبنان
عبور کرده و یا درباره آن مطلب نوشته اند به توتیا به عنوان یکی از محصولات این
منطقه اشاره شده است.
حمدالله
مستوفی می نویسد: «توتیا را در کرمان در دیه توتیاگران می سازند» و یاقوت حمومی در
توضیح کوبیان ] کوهبنان [ چنین می نگارد:«در کوهبنان و بهاباد توتیا تهیه می شود و از آنجا
به اقصی نقاط جهان صادر می گردد»
مارکوپولو نیز در سفرنامه خود هنگام
عبور از کوهبنان چنین می نویسد:«دراین نواحی توتیا تهیه می شود که از صادرات مهم
کوهبنان است.»
مناطقی که امروزه در آنها آثار وجود
کوره های تهیه توتیای صناعی به چشم می خورد همگی در نواحی مرکزی ایران و درنزدیکی
معادن سرب ورویی قرار دارند که بعضی از آن معادن امروزه نیز فعال می باشند این
محلها عبارتند از:
1- درفاصله 15کیلومتری بخش شمالی
کوهبنان واقع در دره تیتوئیه به طرف جنوب شرق تعداد زیادی از کوره ها مشاهده می
شود که در مسیر معادن کاروانگاه تا گوجهر قرار دارند.
2- در فاصله 30 کیلومتری غرب
کوهبنان درنزدیکی معدن تاشکو
3- درفاصله 40 کیلومتری شمال غرب
کوهبنان در نزدیکی بهاباد
4- «در منطقه طبس در شمال ازبک
کوه و شمال شرق بشرویه در محلی به نام قلعه علیمراد نیز این کوره ها مشاهده شده
است.»
نحوه فراوری توتیا
فلز روی در قرن هفدهم میلادی توسط
پاراسلسوس کشف شده است در حالی که براساس تحقیقات «لوفر» توتیا از صادرات ایران در
زمان ساسانیان «یعنی حداقل هزار سال قبل از کشف عنصر روی» بوده است . علت عدم
امکان تهیه عنصر روی به طور خالص از سنگ معدن این بوده است که برای فراوری این فلز
باید اکسید روی را در حرارت 1200 تا 1400 درجه سانتی گراد در مجاورت زغال و در
ظروف سربسته احیا نمود ولی فلز روی در 906 درجه بخار می شود و از این درجه حرارت
به بعد به صورت بخار موجود است که باید بدون مجاور شدن با هوا، سرد شود اما
درگذشته به علت این که تمام کارها در مجاورت هوا صورت می گرفته محصول نهایی،
«اکسید روی» بوده است.
کوره های باستانی تهیه توتیا که هنوز
آثارشان باقی است، عموماً در دره ها و در نزدیکی آب قرار گرفته و به علت گذشت زمان
و تاثیر عوامل فرسایشی به شدت تخریب شده اند. در مورد نحوه استحصال توتیا از سنگ
معدن مولفین توضیحات مختلفی داده اند که جامع ترین و دقیق ترین آن ها متعلق به
عقیلی خراسانی می باشد. وی در توضیح خود به دو نوع کوره دو طبقه اشاره می کند که
برای تهیه توتیا ساخته می شده است.
1- نوع بلند
2- نوع کوتاه و سرتنگ
و در زیرهر دو آنها جایی برای آتش
کردن که مانند اجاق بوده است، می گذاشته اند. و در کوهبنان نوع کوتاه آن دیده می
شود.
عقیلی خراسانی در مورد نحوه استحصال
توتیا می نویسد: «از خاک چسبنده که درعراق آن را خاک رست می نامند قلم ها و شمش
های بلند به طوری که دوسر آن اندک باریک باشد می سازند و خشک نموده و به آن نمک
غوطه می دهند و باز خشک نموده و در طبقات کوره ، چپ و راست و چلیپا خوابانده می
چینند تا این که در حین گداز سرب دود بر آنها بپیچد و منعقد گردد و دود ضایع نگردد و چون زمانی
ممتد گذشت و یافتند که دود بسیاری در آنها پیچیده و منعقد شده است آنها را برمی
آورند و می شکنند و دودهای منعقد را از آنها جدا می نمایند.»
قلم هایی را که عقیلی خراسانی توضیح
داده است می توان به فراوانی در اطراف کوره های تهیه توتیا مشاهده کرد. این قلمها
به اندازه های مختلفی ساخته می شده است و دارای طولهایی بین 10 تا 30 سانتی متر و
قطرهایی بین 2 تا 5/3 سانتی متر می باشند و به نظر می رسد که اندازه طولی و قطری
آنها تاثیری در کاربردشان نداشته است. البته حمدالله مستوفی در مورد طول این میله
ها می نویسد: «... به شکل میل به طول یک گز ساخته ....» ولی میخ هایی با این طول
مشاهده نشد.
از این نمونه ها مقطع نازک تهیه و
کانی های زیر در آنها مشاهده شده است:
- کانی های رسی
- کالسدوئن
- کانی های اوپک اکثراً از جنس هماتیت
«همایند کانی شناسی» فوق نشان دهنده
یک خاک رس پخته شده و تایید کننده گفته عقیلی خراسانی می باشد.
چون برای جدا کردن توتیا میخها را از
وسط دونیم می کرده اند همه میخها شکسته هستند و در بین آنها هیچ نمونه سالمی دیده
نمی شود. شکل کوره ها با توجه به آن چه که از حفاری آنها به دست آمد پهن و دو طبقه
بوده که در زیرطبقه پایینی آن به صورت طاق مانند پوشیده شده و محل تولید حرارت
لازم برای تهیه توتیا بوده است. سوخت کوره احتمالاً مانند سایر کوره های ذوب فلزات
کرمان از درختان بنه و گیاه قیچ تهیه می شده است. به نظر می رسد که این کوره ها
برای رسیدن به درجه حرارت مناسب چند روزی روشن نگاه داشته می شده اند. سپس هنگامی
که کوره به حرارت مناسب (960 درجه سانتی گراد) می رسیده است توتیا به صورت بخار از
سنگ معدن جدا شده و از طریق سوراخ های بین دو طبقه کوره به قسمت بالایی که در کف
آن میخه ای سفالین را چیده بوده اند منتقل می گردیده است. چون درجه حرارت در بخش
بالایی از نقطه تبخیر «روی» کمتر بوده درنتیجه این بخار تصعید شده و به صورت جامد
بر روی میخ ها می نشسته است. سپس کوره را خاموش کرده ، میخ ها را از کوره بیرون می
آوردند و توتیا را از آن جدا می کرده اند. ابوالقاسم عبدالله کاشانی در مورد نحوه
جدا کردن توتیا می نویسد:«چون آتش بازگیرند و سرد شود توتیای مصعد از آن میخ ها
جدا کنند هرچه بر سر میخ بود سبکتر و نیکوتر بود و وسط میخ جدا کنند و شیب میخ جدا
بگیرند.»
توتیایی که به این طریق به دست می
آمده است احتمالاً شکل استوانه ای خود را حفظ می کرده است چرا که به این توتیا
اسامی چون نایژه، قلم و ناودانی داده اند. حمدالله مستوفی نیز در این مورد می
نویسد: «توتیا را از او ] میخ های سفالین [ به شکل غلامی بیرون می آورند.»ابن سینا در قانون نوشته است :«آن
چه می ماند اقلیمیا و آن چه تصعید می شود توتیای خالص است، این اقلیمیا اسمش
سودقردیون است.» از آن به عنوان سرقودیون نام می برد می توان دربخش
پایینی کوره ها مشاهده کرد که درواقع جسم سنگین وزنی است و علت سنگینی آن هم این
است که سنگ معدنی اولیه سنگ های سرب و روی بوده است که با جدا شدن روی به شکل
توتیا سرب به تنهایی در کوره باقی مانده است.
حمدالله
مستوفی در«نزهة
القلوب» می نویسد: «توتیا را در کرمان ... می سازند» و یاقوت حموی می گوید:«در
کوهبنان و بهاباد تهیه وبه اقصی نقاط جهان صادرمی گردد»
مارکوپولو در
سفرنامه خود هنگام عبور از کوهبنان می نویسد: «در این نواحی توتیا تهیه می شود که
از صادرات مهم کوهبنان است.»
مولفین کتب
قدیمی خواص طبی زیادی برای توتیا قائل شده اند، مانند درمان درد چشم، درمان زخمها،
تحلیل رطوبت منفذ چشم و جلوگیری از عرق بدن
دانستنی هایی در مورد خاصیت توتیا
«عرق را خشک کند، و اگر توتیای آب
سایی طلا کنند نافع باشد. و فربهان را زیر بغل و زیر پستان و پیخوله ران سمین از
عرق کردن در تابستان توتیای سوده پراکندن نافع باشد.
و اگر توتیای نیم کوفته را با مویز بی
دانه بر هم کوبند تا نرم شود و به آتشی نرم بریان کنند چنانچه نسوزد و مس را
بگدازد و قدری از آن توتیای مدبر بروی افکنند و لحظه ای سر بوته را بپوشند تا
توتیا اثر فعل خویش بکند و سرد شود، مس رنگ زر سرخ گرفته باشد و جوهر برنج شاهی
بدین طریق سازند و در صناعت اکسیر به کار دارند.»2
در ذکر حجر اثمد (اثعد) و خواص آن
اثمد
(اثعد) سنگ سرمه باشد مشهور معروف، و آن
سنگی سیاه براق است غیرشفاف ثقیل و معدن او در اکثر مواضع باشد، و نوع بهترین آن
اصفهانی باشد توتوی ، و سنگی سفید غریب با وی آمیخته بود. و از کرمان هم خیزد، و
آن نوع بسیار است و کم بها و بی عزت.
خاصیت اثمد (اثعد)
«چشم را به غایت نافع بود. تقویت
اعصاب نماید و نور بصر جمع کند3 و آفتهای را دفع کند و چشم پیران را به سبب کبر سن
ضعف پذیرفته باشد وکسالتی بدان راه یافته کحل اثمد (اثعد) به غایت نافع بود با قدری مشک آمیخته و اگر به
وقتی که نقره را گداخته باشند قدری اثمد
(اثعد) بر وی افکنند نقره را شکل دار کند
و خامیسك قبول نکند تا آنگاه که درکاه بفهمند، و آن به سبب امتزاج سرب باشد یا
جوهر نقره، و اگر اثمد (اثعد) مسول کرده
در شراب به کسی دهند زود مست گردد. درو سمیتی هست به واسطه اسرب و طبیعت او گرم و
خشک است و درد قبضی است و مجفّف است.
خون باز دارد و ریش ها را نافع بود و
اگر اثمد سوده را با پیه پاره ای بکوبند و به سوختگیها نهند نگذارد که ریش شود. و
اگر ریش شده باشد با صمغ سفید آمیخته طلا کنند نافع باشد.»4
1. آل طه- بابک- عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی زرند
2. عرایس الجواهر و نفایس
الاطایب نویسنده : ابوالقاسم عبدالله
کاشانی ص 189
3. همان منبع ص 190
4. همان منبع ص 190
///////////
توتیا (1)، به معنای اخصِّ كنونی آن،
اُكسید ناسرهی روی (zno) است كه به وقت تصفیه، تكْلیس (2) یا تصعید (3) بعض سنگهای
كانیِ (4) حاوی روی (zn)- مثلاً، بِلْند (5) (سنگ كانی سولفور روی)، كالامین (6)
(سیلیكات (7) طبیعی روی) و اسمیتسونیت (8) (كَربُنات طبیعی روی)- به رنگهای مختلف
(سفید، زرد، قهوهای، سبز) ناشی از وجود فلزها یا مواد دیگر همراه با روی، حاصل میشود.
درگذشته آن را برای ساختن برنج (9) (آلیاژ مس و روی) و درمان برخی بیماریهای چشم
به كار میبردند و اشتباهاً یا توسّعاً این نام را به بعض تركیبهای فلزی مشابه و
حتی به مواد بسیار متفاوتی نیز اطلاق كردهاند، كه سبب آشفتگی دربارهی ماهیت
«توتیا» شده است.
واژگان
منشأ یا ریشهی واژهی توتیا به یقین
معلوم نیست. به روایت لاوفر (10)، (11) این واژه در نوشتههای عربیِ دورهی
اسلامی، نخست در ترجمهی لوقا بن سَرابیون از كتاب الأحجار منسوب به ارسطو (12) به
كار رفته است. اما این مترجم، بلكه مُلخِّص، (13) شخصی ناشناخته است؛ (14) حتی اگر
او را، مانند یوحنا/ یحیی بن سرابیون (15) از خاندان سَرابیون بپنداریم، رونق و
فعالیت علمی این خاندان در نیمهی دوم سدهی سوم/ نهم بوده است، در حالی كه ما
واژهی توتیا را در آثار چند حكیم معروف همان سده مییابیم: یكی در ترجمهی عربی
(از روی متن یونانی و ترجمهی سُریانی) اِصطِفَن بن بَسیل (شاگرد و همكار حُنَین
بن اسحاق، 192-260/ 808-873، حكیم نامدار دورهی متوكّل عباسی [232-247] ) از
تألیف مشهور دیسكوریدس (16) (سدهی اول میلادی) (17) دیگری در فردوس الحكمة علی بن
سهل طبری، كه در 236 برای متوكّل تألیف كرده است، در وصفی بسیار كوتاه؛ (18)
«التوتیا یابسٌ، یُجَفَّفُ الرطوبَة فی العَین»؛ و دیگری در قراباذین یعقوب بن
اسحاق كِنْدی (رونقش در نیمهی اول همان سده) كه آن را در دَه گونه «كُحْلِ» (=
گرد برای بیماریهای چشم) مركّب تجویز كرده است.
دربارهی اصل این واژه گمانهایی رفته است. حكیم مؤمن تُنكابنی در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080) (19) و، به تَبعِ او، عقیلی علوی شیرازی در مخزن الأدویة (تألیف در حـ 1185)؛ (20) آن را «معرَّب از دودهای [جمع دود] فارسی» دانستهاند- گمانی ظاهراً ناشی از این كه توتیا از دودهایی/ بُخارهایی كه «در وقت گداختن سنگ مس [و بعض فلزهای دیگر] در كوره» برمیخیزد، به دست میآید (این گمان را مهندس دانشمند آلمانی، هانس وولف، (21)(22) بی ذكر مأخذ خود، تكرار كرده است). به عقیدهی رنو و كولن (23)، (24) توتیا «شاید مشتق از توت [نام میوهی معروف] باشد، به علت ظاهرِ دانْ دان و پف كردهی این مادّه، [كه] در این صورت، با نام یونانی آن كه دیوسكوریدس ذكر كرده، یعنی پُمْفُلیكس (25)، اصلاً به معنای حباب فلزی، قرابت معنایی دارد،(26) مایرهوف (27) (28) توجیه رنو و كولن را پذیرفته اما میافزاید كه توتیا، نه از توتِ فارسی یا عربی، بلكه از توتا (tūtā)»یِ سُریانی (به همان معنی) گرفته شده است. (29) احتمال دیگر، منشأ هندی یا سنسكریت این واژه است. ابوریحان بیرونی (30) واژهی «هندی- سِندِی» طتو [كذا] را به عنوان معادل توتیا و مترادفِ «سنگِ مس» فارسی یا «سنگِ طتو» [كذا] از بِشْر بن عبدالوهّاب فَزاری (دورهی سامانی؟) و، از قول دوستان خود («أصحابنا»)، به صورت توتَه ضبط كرده است. املاء یا تلفظ درست این واژهی هندی/ سنسكریت كه طِبقِ «فرهنگ وبستر» (31) (ذیل "tuty") توتیای فارسی از آن میآید، تُتَهه tuttha (یا توتَكَه tūtaka) است، (32) به معنای «كاتِ/ زاجِ كبود» (=سولفات مس)، كه در پزشكی قدیم هندی، آن را به شكل پُماد به چشم میمالیدند. (33) لاوفر در بحث مشروح خود (بر اساس منابع قدیم چینی) دربارهی توتیا و برنج در ارتباط با چین و ایران باستان، (34) جزء اول واژهی دوبخشی چینی t’ ou-ši (تو- شی، لفظاً «سنگِ» تو) به معنای «برنج» [آلیاژ] را همان هجای اول توتیای فارسی دانسته، كه «محتملاً به فارسی میانه [پهلوی] بازمیگردد»، با ذكر این كه واژهی سنسكریت مذكور فقط به معنای «زاج سبز یا كبود (35)» [زاجِ/ كاتِ سبز= گونهای سولفاتِ آهن (36)] به كار رفته، در ارتباط توتیای فارسی با این واژه سنسكریت شك نموده است.
در توضیح ارتباطِ [محتمل] واژهی چینی t’ou با توتیای فارسی، لاوفر (37) و وولف (38) در مبحث شناخت و تركیب و اهمیت برنج در روزگار قدیم در خاورمیانه و دور (از آسیای صغیر و بین النهرین باستان تا چین) به شواهد تاریخی فراوانی دربارهی سنگهای كانی مس و روی و جز اینها در ایران (به ویژه در ناحیهی كرمان و جنوب شرقی ایران كنونی)، آشنایی بومیان این نواحی با صنعت استخراج و ذوب و آلیاژ و تصفیهی این فلزها و نیز صدور «توتیا» و برنج از ایران (به معنای وسیعتر قدیم این جاینام) به كشورهای شرقیتر (هند، چین) استناد كردهاند.
دربارهی اصل این واژه گمانهایی رفته است. حكیم مؤمن تُنكابنی در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080) (19) و، به تَبعِ او، عقیلی علوی شیرازی در مخزن الأدویة (تألیف در حـ 1185)؛ (20) آن را «معرَّب از دودهای [جمع دود] فارسی» دانستهاند- گمانی ظاهراً ناشی از این كه توتیا از دودهایی/ بُخارهایی كه «در وقت گداختن سنگ مس [و بعض فلزهای دیگر] در كوره» برمیخیزد، به دست میآید (این گمان را مهندس دانشمند آلمانی، هانس وولف، (21)(22) بی ذكر مأخذ خود، تكرار كرده است). به عقیدهی رنو و كولن (23)، (24) توتیا «شاید مشتق از توت [نام میوهی معروف] باشد، به علت ظاهرِ دانْ دان و پف كردهی این مادّه، [كه] در این صورت، با نام یونانی آن كه دیوسكوریدس ذكر كرده، یعنی پُمْفُلیكس (25)، اصلاً به معنای حباب فلزی، قرابت معنایی دارد،(26) مایرهوف (27) (28) توجیه رنو و كولن را پذیرفته اما میافزاید كه توتیا، نه از توتِ فارسی یا عربی، بلكه از توتا (tūtā)»یِ سُریانی (به همان معنی) گرفته شده است. (29) احتمال دیگر، منشأ هندی یا سنسكریت این واژه است. ابوریحان بیرونی (30) واژهی «هندی- سِندِی» طتو [كذا] را به عنوان معادل توتیا و مترادفِ «سنگِ مس» فارسی یا «سنگِ طتو» [كذا] از بِشْر بن عبدالوهّاب فَزاری (دورهی سامانی؟) و، از قول دوستان خود («أصحابنا»)، به صورت توتَه ضبط كرده است. املاء یا تلفظ درست این واژهی هندی/ سنسكریت كه طِبقِ «فرهنگ وبستر» (31) (ذیل "tuty") توتیای فارسی از آن میآید، تُتَهه tuttha (یا توتَكَه tūtaka) است، (32) به معنای «كاتِ/ زاجِ كبود» (=سولفات مس)، كه در پزشكی قدیم هندی، آن را به شكل پُماد به چشم میمالیدند. (33) لاوفر در بحث مشروح خود (بر اساس منابع قدیم چینی) دربارهی توتیا و برنج در ارتباط با چین و ایران باستان، (34) جزء اول واژهی دوبخشی چینی t’ ou-ši (تو- شی، لفظاً «سنگِ» تو) به معنای «برنج» [آلیاژ] را همان هجای اول توتیای فارسی دانسته، كه «محتملاً به فارسی میانه [پهلوی] بازمیگردد»، با ذكر این كه واژهی سنسكریت مذكور فقط به معنای «زاج سبز یا كبود (35)» [زاجِ/ كاتِ سبز= گونهای سولفاتِ آهن (36)] به كار رفته، در ارتباط توتیای فارسی با این واژه سنسكریت شك نموده است.
در توضیح ارتباطِ [محتمل] واژهی چینی t’ou با توتیای فارسی، لاوفر (37) و وولف (38) در مبحث شناخت و تركیب و اهمیت برنج در روزگار قدیم در خاورمیانه و دور (از آسیای صغیر و بین النهرین باستان تا چین) به شواهد تاریخی فراوانی دربارهی سنگهای كانی مس و روی و جز اینها در ایران (به ویژه در ناحیهی كرمان و جنوب شرقی ایران كنونی)، آشنایی بومیان این نواحی با صنعت استخراج و ذوب و آلیاژ و تصفیهی این فلزها و نیز صدور «توتیا» و برنج از ایران (به معنای وسیعتر قدیم این جاینام) به كشورهای شرقیتر (هند، چین) استناد كردهاند.
تاریخچهی شناخت توتیا در دورهی
اسلامی
ماهیت شیمیایی مادّهی معروف به
«توتیا» (یا نامهای دیگر)، همچون منشأ واژگانی نام آن، در قدیم و نزد ملتهای
متمدنِ باستانی معلوم و معیّن نبوده است؛ لذا آن را با مواد دیگری كه (امروزه
تركیب و فرمول شیمیایی آنها معلوم است و) خواص فیزیكی، شیمیایی و، به ویژه، دارویی
كمابیش همانندی داشتند، خَلط میكردند. ظاهراً علت بنیادین این اختلاط و آشفتگی
این بوده كه پیشینیان فلز مستقلی را كه امروزه «روی» یا zinc (و صورتهای دیگری از این واژه
در زبانهای اروپایی) نام دارد، عموماً نمیشناختند، زیرا این فلز در طبیعت،
معمولاً نه به صورت خالص، بلكه در آلیاژ یا بعض فلزهای دیگر (به ویژه مس و قَلع)
یا به صورت تركیبی (اُكسید، سولفات، و جز اینها) یافت میشود؛ لذا نام مخصوص هم
برای آن (برخلافِ، مثلاً، آهن، سرب و مس) نداشتند- شاید به جز ایرانیها، كه مادّهای
را به نامِ عربی نمای «خار صین» یا «خار صینی» (لفظاً، خارِ [؟] چین/ چینی» ) میشناختند
و بعض مؤلفان كتابهای كانی شناسی دورهی اسلامی آن را به درجات مختلفِ صراحت وصف
كردهاند. (39) گفتنی است كه واژهی فارسی روی («فارسی میانه» rōy: «مس، برنج»؛ مكنزی (40)، ذیل
"rōy"؛ در نیبرگ (41)، بخش 2، ذیل "rōd": «فلز، مس») در فارسی میانه و
قرنها در ادب فارسیِ پس از اسلام به معنایِ «مس» (= نُحاس در عربی) به كار میرفته
است. ریشه یا مأخذ واژهی سپسینِ مس دانسته نیست. در غرب نیز به سبب ناشناختگی
فلزِ روی و ماهیت واقعی توتیا، نامهای مخصوصی برای این فلز نداشتند تا اینكه در
سدهی شانزدهم میلادی ظاهراً نخست كیمیاگر، شیمیدان و پزشك جنجالی نامدار سوئیسی،
پاراِسْلسوس (42)، آن را تفكیك و كشف كرد و با اطلاق نام آلمانی zink (تسینك) بر آن، آن را به عنوان
«شكل حرامزادهی مس» (43) شناسانید. (44)
وصف مشروح دیوسكوریدس از شیوهی استحصال پُمفُلیكس از گدازش سنگ كانیِ مس با اَقْلیمیا/ قَلیمیا (معرَّب كادْمیا/ كَدْمیا(45)ی یونانی= كربنات یا سولفاتِ روی (46) ) در كورههای مخصوص دو طبقه و سپس شیوههای «تَغسیل» (شُست و شوی) آن (47) و همچنین وصف كوتاهتر جالینوس (سدهی دوم میلادی)؛ (48) مینمایاند كه فلزكاران و دانشمندان غربیِ آن روزگار، از شیوهی استحصال توتیا هیچ یا چندان اطلاعی نداشتند. خلاصهی كوتاهی از شرح دیوسكوریدس و جالینوس چنین است: یكی این كه در وقت تصفیهی سنگ مس، اقلیمیای سوده را بر مسِ گدازان بپاشند؛ دودی/ بخاری كه از این اقلیمیا برمیخیزد، چون بفسرد، پمفلیكس (توتیا) است؛ دیگری این كه خودِ اقلیمیا را بگدازند و دود حاصل را، پس از فسردن آن، گِرد آورند (49) دو فرآیند مذكورِ دیوسكوریدس در كورهای دو طبقه انجام میگیرد: بركف طبقهی زیرین، كوره و بوتهی گداز قرار دارد. دودها/ بخارهای حاصل از گدازش كه از طریق دودكشی به طبقهی زبرین میرود و در آنجا اُكسیده میشود، میفسرد و بر دیوارهها مینشیند [این بخار اُكسیده و جامد شده پمفلیكس است]. در جوار این كوره اتاقكی برای فلزكار و دستیار و ابزارهای آنان (دَم، زغال، گَردِ اقلیمیا و جز اینها) میسازند كه با دریچهای به كوره خانه راه دارد. پس از پایان گدازش و تصعید، پمفلیكس فسردهی گِرد آورده را چند بار به شیوههایی مخصوص میشویند تا ناخالصیهای آن را بپالایند.
دیوسكوریدس در آغاز مقالهی خود مادّهی دیگری را نیز به نام سپودیون (در یونانی: spodion)، یاد كرده كه در طی همان فرآیندِ تصفیهی مس در كورههای مذكور حاصل میشود: برخلاف پمفلیكسِ رقیقِ سبك و سفید كه به بالا میرود، سپودیون دود غلیظ سنگین سیاهرنگی است كه بر كف طبقهی زیرین كوره و بر اطراف آن مینشیند (راسب میشود) و، در نتیجه، به چیزهایی مانند خاك و مو و پشم آمیخته میشود. به نوشتهی او، «تفاوت میان سپودیون و پمفلیكس در نوع است نه در جنس». سپس، بلافاصله پس از مقالهی «پمفلیكس» («توتیا»)، مقالهی نسبتاً كوتاه اما مستقلی دربارهی اَبدالِ (50) سپودیون دارد. (51) دیوسكوریدس میگوید: «در بسیاری از اوقات كه به توتیا نیاز و توتیا ناموجود باشد، اَبدالی برای آن هست»، و سپس در حدود دوازده مادّهی گیاهی (مثلاً: برگ و گُل و میوه مُورْد؛ شاخههای درخت زیتون یا درختچهی مَصْطَكی یا شمشاد یا درخت انجیر؛ و بِهی كه دانههای آن را درآورده باشند) و دو مادّهی جانوری (چسب/ سریشم مأخوذ از پوست گاو، و پشم ناشستهی مخلوط با زِفت یا عسل) ذكر میكند كه باید هر یك را در چند دیگِ گِلی (سفالین؟ ) در تنورْ گرم كرده سوزانید و به صورت خاكستر درآورد و سپس خاكسترها را پالود. در ترجمههای عربی كتاب دیوسكوریدس، به سبب آشفتگی نسخههای خطی یا به اشتباه، بخش مربوط به بدلهای (عمدتاً گیاهی) سپودیون را از بخش مخصوص پمفلیكس و سپودیون تفكیك نكردهاند؛ لذا بعض مؤلفان سپسین قائل به «توتیای نباتی» نیز شدهاند. (52)
دیوسكوریدس در پایان اشارهی گذرایی میكند به این كه «سپودیون از زر و سیم و سُرب نیز ساخته میشود و سپودیونِ حاصل از سرب در خوبی [و سودمندی دارویی] ثانیِ سپودیون قبرسی [= مسی] است». این هم خود در خَلط ماهیت «توتیا» نزد مؤلفان سپسین، مؤثر بوده است.
گرچه تأثیر نوشتهی دیوسكوریدس دربارهی پمفلیكس/ توتیا در تألیفات داروشناختی حكیمان دورهی اسلامی، غالباً با برداشتها یا تفسیرهای گوناگون و بعضاً نادرست، مشهود است، اما به چند دلیل نمیتوان تجارب فلزكاران بومی و ملاحظات بعض دانشمندان محلی را، به ویژه دربارهی شیوههای استحصال و انواع «توتیا»، نادیده گرفت: یكی این كه در قدیم سنگ مس یونانیان عمدتاً از جزیرهی قبرس در مدیترانه به دست میآمد، در صورتی كه كانهای آن در ایران زمین (به معنای جغرافیایی بسی گستردهتر قدیم) فراوان بود (و هنوز هم چنین است)؛ دیگر این كه سنگ كانیِ روی (فلز ناشناختهی zn در آن روزگار) نیز در ایران و بعض نواحی اطراف آن فراوان و شناخته شده بود؛ سوم این كه وجود ویرانههای كورههای باستانی گداز و آلیاژ فلزها (از دورههای هخامنشی و ساسانی) كه از دیرینگی فلزكاری و صنایع دستی فلزی در ایران حكایت میكند، و تعدد گونههای مفروض توتیا (از حیث منشأ جغرافیایی، رنگ، شكل و بعض ویژگیهای دیگر) ناشی از اختلافهای مزبور است. به هر حال، آمیزش اطلاعات دیوسكوریدسی و معلومات و تجارب محلی سبب آشفتگی و اشتباه و خَلط شدیدی دربارهی ماهیت توتیا نزد حكیمان دورهی اسلامی شده است، كه مهمترین آنها را در اینجا یاد میكنیم:
1- اختلاف نظر دربارهی اقلیمیا و توتیا در تعریف ابن میمون قُرطُبی (سدهی ششم) به خوبی دیده میشود: درجایی (53) میگوید «توتیا همان است كه "اقلیمیا الصُّفر («اقلیمیای برنج») ... و قَدْمیا نامیده میشود» و در جایی دیگر (54) قلیمیا/ اقلیمیا/ قدمیا را چنین تعریف كرده كه «ریم هر جسمِ گدازان است»! مایرهوف (55) این اختلاف و آشفتگی را چنین توضیح میدهد:
«قلیمیا/ قدمیا [در ترجمهی فرانسوی: cadmie] معرّبِ kadmeiaی یونانی است كه محتملاً از طریق سریانی داخلِ عربی شده. ابن میمون، مانند بعض مؤلفان سپسین عرب، مثلاً، داوود انطاكی و عبدالرّزاق بن محمد جزائری [سدهی دوازدهم]، واژهی قلیمیا را به معنای بسیار وسیعی گرفته اما آن را شامل قلیمیای طبیعی كه حاوی روی، آهن، آرسنیك و غیره است، ننموده است. قدمیاهای مصنوعْ اُكسیدهای روی، آرسنیك و غیرهاند كه در كورهها مُصعَّد میشوند یا بر سطح تودههای [كانیهایِ] در حال گداز تشكیل مییابند.»
2- دربارهی خود «توتیا در كتاب الأحجار منسوب به ارسطو: (56)
«توتیا از كانیها و دارای گونههای بسیار است: سفید، زرد و سبز ... . كان آن در كرانهی دریای هند و سِند [یعنی اقیانوس هند] است. بهترین توتیا گونهی سفید است كه گویی بیرون آن پوشیده از نمك است، اما چون آن را بشكنند، لایهای آبی («أزرق») در آن دیده میشود. پس از آن [از حیث نیكویی]، گونهی سبز است ... ». (57)
3- در متن چاپی مغلوط و نادَرخورِ اعتمادِ نُزهت نامهی علائی شهمردان بن أبی الخیر (سدهی چهارم) چنین میخوانیم:
«توتیا مِس را سپید كند و زر را بشكند و سرخ گرداند چون با گوگرد تسویه [كذا؛ درست: تشویه به معنای «بریان كردن»] كنند. و از چندگونه است: سبزِ پاره پاره، زردِ خوزی، سبز كرمانی و سوری كه قَصَب خوانند، هندیِ معمول، [و] محمودی [«توتیای محمودی در شام و آفریقا و اَنْدَلُس موجود است؛ ] (58) بهترین [توتیا] سپید است [كه] چون بینند چنان دانند كه شوره برآورده است یا نمك بر او فشاندهاند، و در ساختنِ [آلیاژ] برنج خاصیتی تمام دارد». (59)
4- ابومنصور موفّق هِروی (سدهی چهارم): (60)
«توتیا از گونه گونه ... و بهترینش طباشیری [یعنی به رنگ طباشیر] است، پس زنگاری [یعنی سبز به رنگ زنگار مس]، پس خراسانی، پس كرمانی. و این همه معدنی است». (61)
5- ابوریحان بیرونی، (62) كه در كانی شناسی و جواهرشناسی هم مجتهد بود، (63) بی اطلاعی شخصی خود را از ماهیت توتیا نشان داده و به نقل قول دیگران بسنده كرده است:
1) به نقل از بِشْرِبن عبدالوهّاب فَزاریِ مذكور: چهار «لَون» (رنگ، گونه) توتیا هست: «سبز به رنگ كردنِ طاوس، كه به فارسی سنگِ مس و به رومی دَهْنَج ... مینامند» [«دهنج» معرّب از فارسی و به معنای مالاكیت (64)= كربنات طبیعیِ مَرمَرْ گونهی سبز تا سیاهرنگِ مس است، كه برای استحصال مس یا برای ساختن بعض چیزهای زینتی به كار میبَرند]؛ سفید، منسوب به كرمان، در هندی و سندی موسوم به سنگ طتو؛ گونهی دیگری، كه یك جور سنگ طتو است، و با آن چیزهایی مانند بازوبند/ دست بند برای زنان و مُهرههایی برای تزئین گردن چهارپایان میسازند»؛ و گونهی كرمانی، به رنگ پوست گردو و بیرونش خاردار/ سیخْ سیخ («مُشَوَّك» مانند میوهی تاتوره (65)= «جوز ماثِل» است» )؛ (2) از قول «دستان» خود: «توتیای هندی كه دو نوع است: یكی سفید طباشیری، كه نیكوتر است و از شكافهای خاك به دست میآید، و دومی سبز زنگاری ...؛ پس از آن، توتیای كرمانی است، [به شكل] نایچهها [یِ میانْ تهی]، معروف به بَصْری [زیرا از كرمان به بصره میبردند و از آنجا به كشورهای دیگر صادر میشد]، و پس از آن [در نیكویی و منفعت]، توتیای طَبَسی»؛ (3) منقول از كتاب المُخَب جابربن حَیّان: (66) «هم كانی و هم مولَّد [= مصنوع] آن هست؛ [مادّه ی] همه از سرب است؛ [چند نوع است: ] از همه بهتر، توتیای هندی سفید رقیق است (دربارهی «توتیای هندی» ابن بَلخی در فارسنامه [تألیف در دههی نخست سدهی ششم]، در ضمن وصف بناهای اصطخر تخت جمشید، مطلب جالبی نوشته كه در ویرانههای آنجا، «كودههای گِل بر جای است و مردم روند و آن گِل كَنند و شویند و در میان، توتیای هندی یابند كه داروی چشم را شاید و كس نداند كه آن چگونه در میانِ گِل آمیخته شده است». )؛ نوع جَشری (67) مانند تكّههای فَسان («مِسَنّ»، سنگ چاقو تیزكنی) [زِبْر و خشن] است؛ و نوع مَرازِبی [كَذا؛ درست آن، مَرازیبی، جمع واژهی معرّّبِ مِرزاب به معنای «ناودان» ] كه در طبس به شكل اَنابیب [جمع اُنْبوبه به معنای «لوله»، «ماسوره» ] میسازند». برای این كار، «گِلی معروف [كذا؛ «طیناً معروفاً» ] را به كورهی خانه مانندی كه میخهایی [از آن] گِل در آن نصب میكنند، میبَرَند، كوره را آتش میكنند، و بخار توتیا بر آن قالبها منعقد میشود»؛ (4) به نقل از بُختیشوع بن عبدالله (؟): «توتیای مَرازبی مانند پوستهی تخم مرغ، سبُك و [از هه توتیاها] بهتر است. »
ابوریحان بیرونی در الجماهر هم اشاراتی به توتیا دارد، مثلاً در مبحث دَهْنَج: «گفتهاند كه دهنج را به هندی توتیا میگویند زیرا گمان كردهاند كه از انواع توتیاست»؛ (68) و در ذكر شَبَه (= برنج): «برنج مسی است كه آن را با تركیب با توتیای ممزوج با مواد شیرین (مانند عسل و شیرهی انگور) زرد كنند تا شبیه به زر گردد». (69)
6- وصف ابن سینا (370-428) از خودِ توتیا و سپودیون (در متن چاپی مغلوط: «سقودیون» )، و نه خواص دارویی آن، (70) خلاصهی كوتاه و بعضاً نادرستی از نوشتههای دیوسكوریدس یا جالینوس است (مثلاً، در تعریف «سقوریون» [كذا] مینویسد كه همان توتیای «هندی» [یعنی] غُسالَهی توتیاست كه مانند دُرْد در زیر آبی كه آن را میشوید، جمع میشود»! ). چون ابن سینا تجربه و اطلاع شخصی دربارهی ماهیت توتیا نداشته، ضمناً نظر سخیف دیگری را در خصوص توتیای «دریایی» تكرار كرده كه «میگویند در دریا جانوری مدور هست دارای سُمّ شكافتهی («خدج») سِفت كه در دریا میمیرد و امواج آن را به ساحل میاندازند، و از آن توتیایی به دست میآید كه بسیار لطیف است». منظور از این «توتیای بَحری/ دریایی» ظاهراً آن جانور خارپوست (71) دریایی بوده است که به علت مشابهتش با جوجه تیغی/ خارْپشت (در عربی: قُنفُذ) آن را (شاید به تقلید hérisson der mer فرانسوی یا sea urchin انگلیسی) «قنفذ البحر» یا «خارپشت دریایی» و سپس «توتیا (ء) البحر» نامیدهاند. وجه تسمیهی اخیر شاید این بوده كه تن این جانور عمدتاً متشكل از پوستهی سخت آهكی كمابیش مدوّری است: پوشیده از خار؛ چون این خارها بریزند، در جای آنها برجستگیهایی مانند حُباب بر سطح آب دیده میشود و بدینسان پوستهی آهكی سفید شبیه به پمفلیكس سفیدِ مصعَّدِ دانْ دانِ مذكورِ دیوسكوریدس میگردد! تنها مطلب نسبتاً جدید در وصف او این است كه همهی انواع توتیا («سفید، زرد، سبز، [رنگی] مایل به سُرخی»، و چه «رقیق» و چه «غلیظ») در «بِلاد كرمان» به عمل میآید.
7- به نوشتهی نصیرالدین طوسی (597-672) (72) توتیا دو نوع است: معدنی، و «صناعی ... [كه] توتیای نایژه خوانند و در زمین كرمان میسازند». توتیای معدنی چند جور است: «فیدی»، سبزرنگ، شفاف، كه به شكل تكههای خُرد در میان ریگهای رودخانهای جاری نزدیك كوه فید در بادیهی عربستان مییابند؛ «توتیاء پیكانك» (؟)؛ «توتیاء دیكلك» (؟)، كه از «دریای هندوستان به موج بیرون میافتد» (توتیای اخیر شاید همان توتیای دریایی مذكور در بالا باشد)؛ و «نوعی دیگر... به غایت سفید»، شبیه به نمك، كه «لطیفترین توتیاهاست» (این نوع را مؤلف قاعدتاً میبایست از نوع «صناعی» و مترادف با «توتیای نایژه» ذكر كرده باشد).
نصیرالدین طوسی اشارات پراكندهی دیگری هم به توتیا دارد، مثلاً: (در ارتباط با «برنج دمشقی») «توتیا كشته از سرب است، با مس آمیزشی تمام ندارد»؛ (73) (در مبحث سرب) «توتیا هم در معدن اُسرب تولد كند؛ از بخارِ اسرب میشود؛ (74) (در مبحث انواع معمولات و ممزوجات» فلزی [= آلیاژها] «برنج/ شَبَه ... از مس و توتیای مدبَّر سازند». (75)
8- مقالهی داود انطاكی (متوفی 1008) در تذكرهی او، (76) نه فقط چیز تازهای دربارهی توتیا ندارد، بلكه گمراه كننده نیز هست؛ زیرا، علاوه بر توتیای معدنی و مصنوع، انطاكی، به تَبعِ ترجمهی عربی آشفتهی تألیف دیوسكوریدس، سخن از توتیای «نباتی» (گیاهی) گفته و مطالب او را دربارهی "antispoda" (مذكور در بالا) تكرار كرده است!
9- حكیم مؤمن تنكابنی هم در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080) (77) تقریباً مطالب انطاكی (و از جمله، اشتباه او دربارهی توتیای «گیاهی» ) را به فارسی تكرار كرده است. مع ذلك، چند نكتهی كوچك در مقالهی او یافت میشود، مثلاً: ذكر اصطلاح «توتیای قلم» [یعنی به شكل قلم] مرادف با توتیای «انابیبی»/ «میزابی»؛ بهترین نوع توتیای معدنی «سفید آن [است] و عَدیم الوجود است» (؟!)؛ دربارهی توتیای «دریاییِ» مذكور ابن سینا، این تفسیر را به نقل از امین الدوله (= ابوالحسن هِبة الله، مشهور به ابنِ تلمیذ، متوفی 560) ذكر كرده كه «توتیای بحری نیز میباشد و آن سفید و مُستدیر و شبیه به سنگ ریزه است».
10- بیشتر مطالب محمدحسین عقیلی شیرازی نیز در مخزن الأدویة (تألیف در حـ 1180)؛ (78) تكراری است، به جز چند موضوع، مثلاً: اشتباه «توتیای نباتی» را نیاورده است؛ دربارهی توتیای كانی نكتهی جالبی میگوید: «آنچه به تحقیق پیوسته آن است كه غیرمصنوع نمیباشد»؛ «توتیای سُفالك» و «سنگ بَصْری» [منسوب به شهر بَصْره در عراق] را هم به عنوان دو مرادف دیگر برای توتیای كرمانی ذكر كرده و در توجیه «بصری» میگوید «نه از آن جهت كه در بصره به عمل میآورند بلكه [چون] از كرمان به بصره میبَرند و از آنجا به جاهای دیگر و در ممالك هند»؛ دربارهی توتیای سبز: «توتیای اَخضر را كه توتیای هندی است از «اِحراقِ ... مِس با زاج سفید (79) [= سولفات مركّب پُتاس و آلومینیوم] به عمل میآورند» و استعمال آن در بیماریهای چشم نادر است.
مزیت بزرگ مقالهی عقیلی شیرازی (80) در وصف مبسوط دو جور كورهی تهیهی توتیا در كرمان است: (1) كورهی بلند دوطبقه كه آن را بر فراز یك اُجاق یا تنور، برپا میكنند. یا خاك «رُسْت»، «قَلَمها و شِمشها»یی به اندازهی یك وجب با دو سَرِ اندكی باریك میسازند، خشك میكنند، سپس در آب نمك «غوطه میدهند»؛ باز آنها را میخشكانند و «در طبقات آن كوره چپ و راست و چلیپا [وار] خوابانیده میچینند تا اینكه در حین گدازِ سرب [در آن كوره]، دود آن بر آن [قلم ها] بپیچد و منعقد گردد و ضایع [نشود] ». پس از انعقادِ دود بسیار بر آنها، قلمها و شمشها را درمیآورند و میشكنند و دودهای منعقد و سِفت شده «مانند انبوبه و سفالك» و قلم را از آنها جدا میكنند (وجه تسمیه «توتیای قلم» برای توتیای كرمانی از اینجاست)؛ (2) در بالای اجاق، دیگی بلند و سَرْتَنگ میسازند. از پایین تا بالای دیوار آن تنور سوراخها [یی] برای نصب قلمها و شمشها [ی مزبور] » تعبیه میكنند، و چون دود بسیار بر قلمها نشست و سِفت شد، قلمها را از سوراخها درمیآورند و به طرز پیشین، تكههای توتیا را از آنها جدا میكنند. بهترین تكههای بركنده «پارچهها [= قطعهها] و انبوبهای صُلبِ» به خاك نیامیخته است، كه نرم میسایند و سپس میشویند، «زیرا استعمال [گردِ توتیای] غیرمغسول جایز نیست».
وصف مشروح دیوسكوریدس از شیوهی استحصال پُمفُلیكس از گدازش سنگ كانیِ مس با اَقْلیمیا/ قَلیمیا (معرَّب كادْمیا/ كَدْمیا(45)ی یونانی= كربنات یا سولفاتِ روی (46) ) در كورههای مخصوص دو طبقه و سپس شیوههای «تَغسیل» (شُست و شوی) آن (47) و همچنین وصف كوتاهتر جالینوس (سدهی دوم میلادی)؛ (48) مینمایاند كه فلزكاران و دانشمندان غربیِ آن روزگار، از شیوهی استحصال توتیا هیچ یا چندان اطلاعی نداشتند. خلاصهی كوتاهی از شرح دیوسكوریدس و جالینوس چنین است: یكی این كه در وقت تصفیهی سنگ مس، اقلیمیای سوده را بر مسِ گدازان بپاشند؛ دودی/ بخاری كه از این اقلیمیا برمیخیزد، چون بفسرد، پمفلیكس (توتیا) است؛ دیگری این كه خودِ اقلیمیا را بگدازند و دود حاصل را، پس از فسردن آن، گِرد آورند (49) دو فرآیند مذكورِ دیوسكوریدس در كورهای دو طبقه انجام میگیرد: بركف طبقهی زیرین، كوره و بوتهی گداز قرار دارد. دودها/ بخارهای حاصل از گدازش كه از طریق دودكشی به طبقهی زبرین میرود و در آنجا اُكسیده میشود، میفسرد و بر دیوارهها مینشیند [این بخار اُكسیده و جامد شده پمفلیكس است]. در جوار این كوره اتاقكی برای فلزكار و دستیار و ابزارهای آنان (دَم، زغال، گَردِ اقلیمیا و جز اینها) میسازند كه با دریچهای به كوره خانه راه دارد. پس از پایان گدازش و تصعید، پمفلیكس فسردهی گِرد آورده را چند بار به شیوههایی مخصوص میشویند تا ناخالصیهای آن را بپالایند.
دیوسكوریدس در آغاز مقالهی خود مادّهی دیگری را نیز به نام سپودیون (در یونانی: spodion)، یاد كرده كه در طی همان فرآیندِ تصفیهی مس در كورههای مذكور حاصل میشود: برخلاف پمفلیكسِ رقیقِ سبك و سفید كه به بالا میرود، سپودیون دود غلیظ سنگین سیاهرنگی است كه بر كف طبقهی زیرین كوره و بر اطراف آن مینشیند (راسب میشود) و، در نتیجه، به چیزهایی مانند خاك و مو و پشم آمیخته میشود. به نوشتهی او، «تفاوت میان سپودیون و پمفلیكس در نوع است نه در جنس». سپس، بلافاصله پس از مقالهی «پمفلیكس» («توتیا»)، مقالهی نسبتاً كوتاه اما مستقلی دربارهی اَبدالِ (50) سپودیون دارد. (51) دیوسكوریدس میگوید: «در بسیاری از اوقات كه به توتیا نیاز و توتیا ناموجود باشد، اَبدالی برای آن هست»، و سپس در حدود دوازده مادّهی گیاهی (مثلاً: برگ و گُل و میوه مُورْد؛ شاخههای درخت زیتون یا درختچهی مَصْطَكی یا شمشاد یا درخت انجیر؛ و بِهی كه دانههای آن را درآورده باشند) و دو مادّهی جانوری (چسب/ سریشم مأخوذ از پوست گاو، و پشم ناشستهی مخلوط با زِفت یا عسل) ذكر میكند كه باید هر یك را در چند دیگِ گِلی (سفالین؟ ) در تنورْ گرم كرده سوزانید و به صورت خاكستر درآورد و سپس خاكسترها را پالود. در ترجمههای عربی كتاب دیوسكوریدس، به سبب آشفتگی نسخههای خطی یا به اشتباه، بخش مربوط به بدلهای (عمدتاً گیاهی) سپودیون را از بخش مخصوص پمفلیكس و سپودیون تفكیك نكردهاند؛ لذا بعض مؤلفان سپسین قائل به «توتیای نباتی» نیز شدهاند. (52)
دیوسكوریدس در پایان اشارهی گذرایی میكند به این كه «سپودیون از زر و سیم و سُرب نیز ساخته میشود و سپودیونِ حاصل از سرب در خوبی [و سودمندی دارویی] ثانیِ سپودیون قبرسی [= مسی] است». این هم خود در خَلط ماهیت «توتیا» نزد مؤلفان سپسین، مؤثر بوده است.
گرچه تأثیر نوشتهی دیوسكوریدس دربارهی پمفلیكس/ توتیا در تألیفات داروشناختی حكیمان دورهی اسلامی، غالباً با برداشتها یا تفسیرهای گوناگون و بعضاً نادرست، مشهود است، اما به چند دلیل نمیتوان تجارب فلزكاران بومی و ملاحظات بعض دانشمندان محلی را، به ویژه دربارهی شیوههای استحصال و انواع «توتیا»، نادیده گرفت: یكی این كه در قدیم سنگ مس یونانیان عمدتاً از جزیرهی قبرس در مدیترانه به دست میآمد، در صورتی كه كانهای آن در ایران زمین (به معنای جغرافیایی بسی گستردهتر قدیم) فراوان بود (و هنوز هم چنین است)؛ دیگر این كه سنگ كانیِ روی (فلز ناشناختهی zn در آن روزگار) نیز در ایران و بعض نواحی اطراف آن فراوان و شناخته شده بود؛ سوم این كه وجود ویرانههای كورههای باستانی گداز و آلیاژ فلزها (از دورههای هخامنشی و ساسانی) كه از دیرینگی فلزكاری و صنایع دستی فلزی در ایران حكایت میكند، و تعدد گونههای مفروض توتیا (از حیث منشأ جغرافیایی، رنگ، شكل و بعض ویژگیهای دیگر) ناشی از اختلافهای مزبور است. به هر حال، آمیزش اطلاعات دیوسكوریدسی و معلومات و تجارب محلی سبب آشفتگی و اشتباه و خَلط شدیدی دربارهی ماهیت توتیا نزد حكیمان دورهی اسلامی شده است، كه مهمترین آنها را در اینجا یاد میكنیم:
1- اختلاف نظر دربارهی اقلیمیا و توتیا در تعریف ابن میمون قُرطُبی (سدهی ششم) به خوبی دیده میشود: درجایی (53) میگوید «توتیا همان است كه "اقلیمیا الصُّفر («اقلیمیای برنج») ... و قَدْمیا نامیده میشود» و در جایی دیگر (54) قلیمیا/ اقلیمیا/ قدمیا را چنین تعریف كرده كه «ریم هر جسمِ گدازان است»! مایرهوف (55) این اختلاف و آشفتگی را چنین توضیح میدهد:
«قلیمیا/ قدمیا [در ترجمهی فرانسوی: cadmie] معرّبِ kadmeiaی یونانی است كه محتملاً از طریق سریانی داخلِ عربی شده. ابن میمون، مانند بعض مؤلفان سپسین عرب، مثلاً، داوود انطاكی و عبدالرّزاق بن محمد جزائری [سدهی دوازدهم]، واژهی قلیمیا را به معنای بسیار وسیعی گرفته اما آن را شامل قلیمیای طبیعی كه حاوی روی، آهن، آرسنیك و غیره است، ننموده است. قدمیاهای مصنوعْ اُكسیدهای روی، آرسنیك و غیرهاند كه در كورهها مُصعَّد میشوند یا بر سطح تودههای [كانیهایِ] در حال گداز تشكیل مییابند.»
2- دربارهی خود «توتیا در كتاب الأحجار منسوب به ارسطو: (56)
«توتیا از كانیها و دارای گونههای بسیار است: سفید، زرد و سبز ... . كان آن در كرانهی دریای هند و سِند [یعنی اقیانوس هند] است. بهترین توتیا گونهی سفید است كه گویی بیرون آن پوشیده از نمك است، اما چون آن را بشكنند، لایهای آبی («أزرق») در آن دیده میشود. پس از آن [از حیث نیكویی]، گونهی سبز است ... ». (57)
3- در متن چاپی مغلوط و نادَرخورِ اعتمادِ نُزهت نامهی علائی شهمردان بن أبی الخیر (سدهی چهارم) چنین میخوانیم:
«توتیا مِس را سپید كند و زر را بشكند و سرخ گرداند چون با گوگرد تسویه [كذا؛ درست: تشویه به معنای «بریان كردن»] كنند. و از چندگونه است: سبزِ پاره پاره، زردِ خوزی، سبز كرمانی و سوری كه قَصَب خوانند، هندیِ معمول، [و] محمودی [«توتیای محمودی در شام و آفریقا و اَنْدَلُس موجود است؛ ] (58) بهترین [توتیا] سپید است [كه] چون بینند چنان دانند كه شوره برآورده است یا نمك بر او فشاندهاند، و در ساختنِ [آلیاژ] برنج خاصیتی تمام دارد». (59)
4- ابومنصور موفّق هِروی (سدهی چهارم): (60)
«توتیا از گونه گونه ... و بهترینش طباشیری [یعنی به رنگ طباشیر] است، پس زنگاری [یعنی سبز به رنگ زنگار مس]، پس خراسانی، پس كرمانی. و این همه معدنی است». (61)
5- ابوریحان بیرونی، (62) كه در كانی شناسی و جواهرشناسی هم مجتهد بود، (63) بی اطلاعی شخصی خود را از ماهیت توتیا نشان داده و به نقل قول دیگران بسنده كرده است:
1) به نقل از بِشْرِبن عبدالوهّاب فَزاریِ مذكور: چهار «لَون» (رنگ، گونه) توتیا هست: «سبز به رنگ كردنِ طاوس، كه به فارسی سنگِ مس و به رومی دَهْنَج ... مینامند» [«دهنج» معرّب از فارسی و به معنای مالاكیت (64)= كربنات طبیعیِ مَرمَرْ گونهی سبز تا سیاهرنگِ مس است، كه برای استحصال مس یا برای ساختن بعض چیزهای زینتی به كار میبَرند]؛ سفید، منسوب به كرمان، در هندی و سندی موسوم به سنگ طتو؛ گونهی دیگری، كه یك جور سنگ طتو است، و با آن چیزهایی مانند بازوبند/ دست بند برای زنان و مُهرههایی برای تزئین گردن چهارپایان میسازند»؛ و گونهی كرمانی، به رنگ پوست گردو و بیرونش خاردار/ سیخْ سیخ («مُشَوَّك» مانند میوهی تاتوره (65)= «جوز ماثِل» است» )؛ (2) از قول «دستان» خود: «توتیای هندی كه دو نوع است: یكی سفید طباشیری، كه نیكوتر است و از شكافهای خاك به دست میآید، و دومی سبز زنگاری ...؛ پس از آن، توتیای كرمانی است، [به شكل] نایچهها [یِ میانْ تهی]، معروف به بَصْری [زیرا از كرمان به بصره میبردند و از آنجا به كشورهای دیگر صادر میشد]، و پس از آن [در نیكویی و منفعت]، توتیای طَبَسی»؛ (3) منقول از كتاب المُخَب جابربن حَیّان: (66) «هم كانی و هم مولَّد [= مصنوع] آن هست؛ [مادّه ی] همه از سرب است؛ [چند نوع است: ] از همه بهتر، توتیای هندی سفید رقیق است (دربارهی «توتیای هندی» ابن بَلخی در فارسنامه [تألیف در دههی نخست سدهی ششم]، در ضمن وصف بناهای اصطخر تخت جمشید، مطلب جالبی نوشته كه در ویرانههای آنجا، «كودههای گِل بر جای است و مردم روند و آن گِل كَنند و شویند و در میان، توتیای هندی یابند كه داروی چشم را شاید و كس نداند كه آن چگونه در میانِ گِل آمیخته شده است». )؛ نوع جَشری (67) مانند تكّههای فَسان («مِسَنّ»، سنگ چاقو تیزكنی) [زِبْر و خشن] است؛ و نوع مَرازِبی [كَذا؛ درست آن، مَرازیبی، جمع واژهی معرّّبِ مِرزاب به معنای «ناودان» ] كه در طبس به شكل اَنابیب [جمع اُنْبوبه به معنای «لوله»، «ماسوره» ] میسازند». برای این كار، «گِلی معروف [كذا؛ «طیناً معروفاً» ] را به كورهی خانه مانندی كه میخهایی [از آن] گِل در آن نصب میكنند، میبَرَند، كوره را آتش میكنند، و بخار توتیا بر آن قالبها منعقد میشود»؛ (4) به نقل از بُختیشوع بن عبدالله (؟): «توتیای مَرازبی مانند پوستهی تخم مرغ، سبُك و [از هه توتیاها] بهتر است. »
ابوریحان بیرونی در الجماهر هم اشاراتی به توتیا دارد، مثلاً در مبحث دَهْنَج: «گفتهاند كه دهنج را به هندی توتیا میگویند زیرا گمان كردهاند كه از انواع توتیاست»؛ (68) و در ذكر شَبَه (= برنج): «برنج مسی است كه آن را با تركیب با توتیای ممزوج با مواد شیرین (مانند عسل و شیرهی انگور) زرد كنند تا شبیه به زر گردد». (69)
6- وصف ابن سینا (370-428) از خودِ توتیا و سپودیون (در متن چاپی مغلوط: «سقودیون» )، و نه خواص دارویی آن، (70) خلاصهی كوتاه و بعضاً نادرستی از نوشتههای دیوسكوریدس یا جالینوس است (مثلاً، در تعریف «سقوریون» [كذا] مینویسد كه همان توتیای «هندی» [یعنی] غُسالَهی توتیاست كه مانند دُرْد در زیر آبی كه آن را میشوید، جمع میشود»! ). چون ابن سینا تجربه و اطلاع شخصی دربارهی ماهیت توتیا نداشته، ضمناً نظر سخیف دیگری را در خصوص توتیای «دریایی» تكرار كرده كه «میگویند در دریا جانوری مدور هست دارای سُمّ شكافتهی («خدج») سِفت كه در دریا میمیرد و امواج آن را به ساحل میاندازند، و از آن توتیایی به دست میآید كه بسیار لطیف است». منظور از این «توتیای بَحری/ دریایی» ظاهراً آن جانور خارپوست (71) دریایی بوده است که به علت مشابهتش با جوجه تیغی/ خارْپشت (در عربی: قُنفُذ) آن را (شاید به تقلید hérisson der mer فرانسوی یا sea urchin انگلیسی) «قنفذ البحر» یا «خارپشت دریایی» و سپس «توتیا (ء) البحر» نامیدهاند. وجه تسمیهی اخیر شاید این بوده كه تن این جانور عمدتاً متشكل از پوستهی سخت آهكی كمابیش مدوّری است: پوشیده از خار؛ چون این خارها بریزند، در جای آنها برجستگیهایی مانند حُباب بر سطح آب دیده میشود و بدینسان پوستهی آهكی سفید شبیه به پمفلیكس سفیدِ مصعَّدِ دانْ دانِ مذكورِ دیوسكوریدس میگردد! تنها مطلب نسبتاً جدید در وصف او این است كه همهی انواع توتیا («سفید، زرد، سبز، [رنگی] مایل به سُرخی»، و چه «رقیق» و چه «غلیظ») در «بِلاد كرمان» به عمل میآید.
7- به نوشتهی نصیرالدین طوسی (597-672) (72) توتیا دو نوع است: معدنی، و «صناعی ... [كه] توتیای نایژه خوانند و در زمین كرمان میسازند». توتیای معدنی چند جور است: «فیدی»، سبزرنگ، شفاف، كه به شكل تكههای خُرد در میان ریگهای رودخانهای جاری نزدیك كوه فید در بادیهی عربستان مییابند؛ «توتیاء پیكانك» (؟)؛ «توتیاء دیكلك» (؟)، كه از «دریای هندوستان به موج بیرون میافتد» (توتیای اخیر شاید همان توتیای دریایی مذكور در بالا باشد)؛ و «نوعی دیگر... به غایت سفید»، شبیه به نمك، كه «لطیفترین توتیاهاست» (این نوع را مؤلف قاعدتاً میبایست از نوع «صناعی» و مترادف با «توتیای نایژه» ذكر كرده باشد).
نصیرالدین طوسی اشارات پراكندهی دیگری هم به توتیا دارد، مثلاً: (در ارتباط با «برنج دمشقی») «توتیا كشته از سرب است، با مس آمیزشی تمام ندارد»؛ (73) (در مبحث سرب) «توتیا هم در معدن اُسرب تولد كند؛ از بخارِ اسرب میشود؛ (74) (در مبحث انواع معمولات و ممزوجات» فلزی [= آلیاژها] «برنج/ شَبَه ... از مس و توتیای مدبَّر سازند». (75)
8- مقالهی داود انطاكی (متوفی 1008) در تذكرهی او، (76) نه فقط چیز تازهای دربارهی توتیا ندارد، بلكه گمراه كننده نیز هست؛ زیرا، علاوه بر توتیای معدنی و مصنوع، انطاكی، به تَبعِ ترجمهی عربی آشفتهی تألیف دیوسكوریدس، سخن از توتیای «نباتی» (گیاهی) گفته و مطالب او را دربارهی "antispoda" (مذكور در بالا) تكرار كرده است!
9- حكیم مؤمن تنكابنی هم در تحفة المؤمنین (تألیف در 1080) (77) تقریباً مطالب انطاكی (و از جمله، اشتباه او دربارهی توتیای «گیاهی» ) را به فارسی تكرار كرده است. مع ذلك، چند نكتهی كوچك در مقالهی او یافت میشود، مثلاً: ذكر اصطلاح «توتیای قلم» [یعنی به شكل قلم] مرادف با توتیای «انابیبی»/ «میزابی»؛ بهترین نوع توتیای معدنی «سفید آن [است] و عَدیم الوجود است» (؟!)؛ دربارهی توتیای «دریاییِ» مذكور ابن سینا، این تفسیر را به نقل از امین الدوله (= ابوالحسن هِبة الله، مشهور به ابنِ تلمیذ، متوفی 560) ذكر كرده كه «توتیای بحری نیز میباشد و آن سفید و مُستدیر و شبیه به سنگ ریزه است».
10- بیشتر مطالب محمدحسین عقیلی شیرازی نیز در مخزن الأدویة (تألیف در حـ 1180)؛ (78) تكراری است، به جز چند موضوع، مثلاً: اشتباه «توتیای نباتی» را نیاورده است؛ دربارهی توتیای كانی نكتهی جالبی میگوید: «آنچه به تحقیق پیوسته آن است كه غیرمصنوع نمیباشد»؛ «توتیای سُفالك» و «سنگ بَصْری» [منسوب به شهر بَصْره در عراق] را هم به عنوان دو مرادف دیگر برای توتیای كرمانی ذكر كرده و در توجیه «بصری» میگوید «نه از آن جهت كه در بصره به عمل میآورند بلكه [چون] از كرمان به بصره میبَرند و از آنجا به جاهای دیگر و در ممالك هند»؛ دربارهی توتیای سبز: «توتیای اَخضر را كه توتیای هندی است از «اِحراقِ ... مِس با زاج سفید (79) [= سولفات مركّب پُتاس و آلومینیوم] به عمل میآورند» و استعمال آن در بیماریهای چشم نادر است.
مزیت بزرگ مقالهی عقیلی شیرازی (80) در وصف مبسوط دو جور كورهی تهیهی توتیا در كرمان است: (1) كورهی بلند دوطبقه كه آن را بر فراز یك اُجاق یا تنور، برپا میكنند. یا خاك «رُسْت»، «قَلَمها و شِمشها»یی به اندازهی یك وجب با دو سَرِ اندكی باریك میسازند، خشك میكنند، سپس در آب نمك «غوطه میدهند»؛ باز آنها را میخشكانند و «در طبقات آن كوره چپ و راست و چلیپا [وار] خوابانیده میچینند تا اینكه در حین گدازِ سرب [در آن كوره]، دود آن بر آن [قلم ها] بپیچد و منعقد گردد و ضایع [نشود] ». پس از انعقادِ دود بسیار بر آنها، قلمها و شمشها را درمیآورند و میشكنند و دودهای منعقد و سِفت شده «مانند انبوبه و سفالك» و قلم را از آنها جدا میكنند (وجه تسمیه «توتیای قلم» برای توتیای كرمانی از اینجاست)؛ (2) در بالای اجاق، دیگی بلند و سَرْتَنگ میسازند. از پایین تا بالای دیوار آن تنور سوراخها [یی] برای نصب قلمها و شمشها [ی مزبور] » تعبیه میكنند، و چون دود بسیار بر قلمها نشست و سِفت شد، قلمها را از سوراخها درمیآورند و به طرز پیشین، تكههای توتیا را از آنها جدا میكنند. بهترین تكههای بركنده «پارچهها [= قطعهها] و انبوبهای صُلبِ» به خاك نیامیخته است، كه نرم میسایند و سپس میشویند، «زیرا استعمال [گردِ توتیای] غیرمغسول جایز نیست».
فرآوری توتیا در كرمان قدیم
گرچه امروزه «توتیا» (با ماهیت
چندگانهی آن و با این نام) مصرفی دارویی یا صنعتی در ایران ندارد، اما اشارات
عدید مذكور به توتیای كرمانی و به نیكویی انواع لولهای و قلمی و تیلهای
(«سُفالك») آن و همچنین وصف اخیر عقیلی شیرازی از كورههای گداز سرب در كرمان
اهمیت فرآوری توتیا را در این ولایت تا حدود نیمهی دوم سدهی هجدهم میلادی مینمایاند
(قس دو پزشك و داروشناس اروپایی و ضمناً معلم در دارالفنون ناصری، دكتر پولاك (81)
اتریشی [1865 میلادی] و دكتر شلیمَر (82) هُلندی [1874 میلادی] كه هیچ ذكری از استحصال
و استعمال توتیا در ایران نكردهاند). اما در گذشتهی دورتر، علاوه بر آثار عدید
بازمانده از آن كورهها، (83) چندین تن از جغرافیانگاران شرقی و سیاحان اروپایی به
رونق این كورهها و رواج ساخت توتیا در كرمان (به ویژه در كو(ه) بنان) اشاره كردهاند،
از جمله:
1. ابن فقیه همدانی (سدهی سوم) در مختصری كه از كتاب البُلدان او بازمانده: (84) «شهر دَمنْدان [كذا] در كرمان: در آن كانهای زر و سیم و آهن و مس و نوشادر و صُفْر [= برنج] هست». (85)
2. ابوعبدالله مقدّسی (سدهی چهارم)؛ (86) وصف اغراق آمیزی از فراوانی توتیا كرده است: «در آن [= كرمان] توتیا مانند زُلال [آب صاف و روشن] بر مَرازیب [ناودانها] جاری است؛ (87) «از ویژگیهای این كوره [شهرستان، ناحیه] توتیای مرازیبی است، و تسمیهی مرازیبی از این جهت است كه سفالهایی بزرگ مانند انگشتان میسازند و سپس توتیا را بر آنها میریزند؛ توتیا به آنها میچسبد و به شكل مرازیب درمیآید. من دیدم كه آن را از كوهها جمع میكنند. كورههای دراز عجیبی ساختهاند كه آن را، همچنان كه آهن تصفیه مییابد، تصفیه میكنند. من این را جز در روستاها ندیدم». (88) حمدالله مستوفی قزوینی در بخش جغرافیایی نُزهَة القلوب (تألیف در 740)؛ (89) درازای سفالهای انگشتْ مانندِ مزبور را «یك گَز» (كذا؛ «به شكل میل به طول یك گز» ) نوشته، اما آل طه (90) گزارش كرده كه در بازماندهی فراوان قلمها یا میخهای سفالی مزبور در اطراف كورههای قدیم استحصال توتیا، این «میل»ها/ میخها به درازای دَه تا سی سانتیمتر و به قطر 3/52 سانتیمتر دیده میشوند.
3. یاقوت حَمَوی (575-626) در مُعجم البلدان (91) چنین نوشته: [كو(هْ) بَنان] از روستاهای كرمان است. از مردی كرمانی شنیدم كه در آنجا و در روستای دیگری به نام بَهاباذ [؟] توتیا كه به همهی جهان میبَرند، ساخته میشود.»
4. ظاهراً قدیمترین اروپایی كه تهیهی توتیا در كو(ه) بنان را ذكر كرده ماركو پولو، سیاح معروف ونیزی (1254-1324 میلادی)، است، كه در روزگار فرمانروایی قوبْلای قاآنِ مغول در چین (658-693/ 1260-1294) از راه ایران و آسیای مركزی نزد او رفت. پولو در سفرنامهی خود (92) در وصف كو(ه) بنان (به املای او: Cobinan) چنین نوشته: «در شهر بزرگ [كذا] » كوه بنان، علاوه بر «آینههای فولادی بسیار بزرگ و زیبا، توتیا (كه چیز بسیار خوبی برای چشمهاست) و اِسْپودی (93) [= سپودُس مذكور در كتاب دیوسكوریدس] نیز تهیه میكنند. [به این منظور]، آنها ... رَگهای از خاك [= سنگ یا تركیب كانی] مخصوصی را كه دارای كیفیت مطلوب است در كورهی بزرگ مُشتعلی كه در بالای آن یك شبكهی آهنی تعبیه میكنند، میگذارند. دود و رطوبتی كه از [گُدازش] خاك مذكور برمیخیزد به آن شبكه میچسبد» [قس با میخها و میلههای سفالی موصوف در دیگرِ آثار]. این دودِ منعقد و متحجّرشده توتیاست، «در صورتی كه فضولات بازمانده از اِحراق، اسپودی است».
افسر فاضل و پژوهشگر انگلیسی، ژنرال هاوتم- شیندلر (94)، كه سفرهایی در ایران نیز كرده بود، در 1881/1298 در شرح مسیر خود در كرمان، در ارتباط با وصف ماركوپولو از كو(ه) بنان و توتیای آن، از جمله، چنین نوشته است: «نام توتیا به عنوانِ گردی برای بیماریهای چشم (95) اكنون [دیگر] در كرمان به كار نمیرود. این واژه اگر تنها [یعنی بی ذكر صفتی] به كار رود به معنای سولفاتِ مس است، كه در جاهای دیگر ایران به آن كاتِ كبود میگویند. توتیای سبز سولفاتِ آهن است، كه زاجِ سیاه نیز خوانده میشود. یك تكه توتیای زرد كه به من نمودند، alum بود، كه عموماً به آن زاج سفید میگویند، و یك تكه توتیای سفید ظاهراً قطعهای از یك سنگ كانی رُستی/ رُسی (96) روی بود. خاكی كه به نوشتهی ماركوپولو در كوره میریختند، محتملاً یكی از این مواد بوده است. (97)
لوكلر (98) در 1877 در تعلیقات خود بر ترجمهی فرانسوی الجامع (99) ابن بیطار (100) چنین گواهی كرده كه «امروزه عربها نام توتیا را به طور اخص به سولفاتهای روی، مس، آهن اطلاق و اینها را با صفتی دالّ بر رنگِ آنها تفكیك و تشخیص میكنند؛ [بدین سان] واژهی توتیا تقریباً به معنای زاج (101) است». رنو و كولن نیز در 1934 این تبدل مفهوم توتیا از اكسید روی به انواع زاج را در «دورهی جدید» در كشورهای عربی زبان شمال افریقا تأیید كردهاند. (102)
1. ابن فقیه همدانی (سدهی سوم) در مختصری كه از كتاب البُلدان او بازمانده: (84) «شهر دَمنْدان [كذا] در كرمان: در آن كانهای زر و سیم و آهن و مس و نوشادر و صُفْر [= برنج] هست». (85)
2. ابوعبدالله مقدّسی (سدهی چهارم)؛ (86) وصف اغراق آمیزی از فراوانی توتیا كرده است: «در آن [= كرمان] توتیا مانند زُلال [آب صاف و روشن] بر مَرازیب [ناودانها] جاری است؛ (87) «از ویژگیهای این كوره [شهرستان، ناحیه] توتیای مرازیبی است، و تسمیهی مرازیبی از این جهت است كه سفالهایی بزرگ مانند انگشتان میسازند و سپس توتیا را بر آنها میریزند؛ توتیا به آنها میچسبد و به شكل مرازیب درمیآید. من دیدم كه آن را از كوهها جمع میكنند. كورههای دراز عجیبی ساختهاند كه آن را، همچنان كه آهن تصفیه مییابد، تصفیه میكنند. من این را جز در روستاها ندیدم». (88) حمدالله مستوفی قزوینی در بخش جغرافیایی نُزهَة القلوب (تألیف در 740)؛ (89) درازای سفالهای انگشتْ مانندِ مزبور را «یك گَز» (كذا؛ «به شكل میل به طول یك گز» ) نوشته، اما آل طه (90) گزارش كرده كه در بازماندهی فراوان قلمها یا میخهای سفالی مزبور در اطراف كورههای قدیم استحصال توتیا، این «میل»ها/ میخها به درازای دَه تا سی سانتیمتر و به قطر 3/52 سانتیمتر دیده میشوند.
3. یاقوت حَمَوی (575-626) در مُعجم البلدان (91) چنین نوشته: [كو(هْ) بَنان] از روستاهای كرمان است. از مردی كرمانی شنیدم كه در آنجا و در روستای دیگری به نام بَهاباذ [؟] توتیا كه به همهی جهان میبَرند، ساخته میشود.»
4. ظاهراً قدیمترین اروپایی كه تهیهی توتیا در كو(ه) بنان را ذكر كرده ماركو پولو، سیاح معروف ونیزی (1254-1324 میلادی)، است، كه در روزگار فرمانروایی قوبْلای قاآنِ مغول در چین (658-693/ 1260-1294) از راه ایران و آسیای مركزی نزد او رفت. پولو در سفرنامهی خود (92) در وصف كو(ه) بنان (به املای او: Cobinan) چنین نوشته: «در شهر بزرگ [كذا] » كوه بنان، علاوه بر «آینههای فولادی بسیار بزرگ و زیبا، توتیا (كه چیز بسیار خوبی برای چشمهاست) و اِسْپودی (93) [= سپودُس مذكور در كتاب دیوسكوریدس] نیز تهیه میكنند. [به این منظور]، آنها ... رَگهای از خاك [= سنگ یا تركیب كانی] مخصوصی را كه دارای كیفیت مطلوب است در كورهی بزرگ مُشتعلی كه در بالای آن یك شبكهی آهنی تعبیه میكنند، میگذارند. دود و رطوبتی كه از [گُدازش] خاك مذكور برمیخیزد به آن شبكه میچسبد» [قس با میخها و میلههای سفالی موصوف در دیگرِ آثار]. این دودِ منعقد و متحجّرشده توتیاست، «در صورتی كه فضولات بازمانده از اِحراق، اسپودی است».
افسر فاضل و پژوهشگر انگلیسی، ژنرال هاوتم- شیندلر (94)، كه سفرهایی در ایران نیز كرده بود، در 1881/1298 در شرح مسیر خود در كرمان، در ارتباط با وصف ماركوپولو از كو(ه) بنان و توتیای آن، از جمله، چنین نوشته است: «نام توتیا به عنوانِ گردی برای بیماریهای چشم (95) اكنون [دیگر] در كرمان به كار نمیرود. این واژه اگر تنها [یعنی بی ذكر صفتی] به كار رود به معنای سولفاتِ مس است، كه در جاهای دیگر ایران به آن كاتِ كبود میگویند. توتیای سبز سولفاتِ آهن است، كه زاجِ سیاه نیز خوانده میشود. یك تكه توتیای زرد كه به من نمودند، alum بود، كه عموماً به آن زاج سفید میگویند، و یك تكه توتیای سفید ظاهراً قطعهای از یك سنگ كانی رُستی/ رُسی (96) روی بود. خاكی كه به نوشتهی ماركوپولو در كوره میریختند، محتملاً یكی از این مواد بوده است. (97)
لوكلر (98) در 1877 در تعلیقات خود بر ترجمهی فرانسوی الجامع (99) ابن بیطار (100) چنین گواهی كرده كه «امروزه عربها نام توتیا را به طور اخص به سولفاتهای روی، مس، آهن اطلاق و اینها را با صفتی دالّ بر رنگِ آنها تفكیك و تشخیص میكنند؛ [بدین سان] واژهی توتیا تقریباً به معنای زاج (101) است». رنو و كولن نیز در 1934 این تبدل مفهوم توتیا از اكسید روی به انواع زاج را در «دورهی جدید» در كشورهای عربی زبان شمال افریقا تأیید كردهاند. (102)
توتیا و سُرمه
اشتباه دیگری هم- خَلط توتیا و سُرمه-
به ابهام دربارهی ماهیت توتیا افزوده است. این اشتباه در ایران به مآخذی مانند
لغت نامهی دهخدا (و فرهنگهایی كه وی ذكر كرده، در مقالهی «توتیا» ) نیز سرایت
كرده است. سُرمه (103) (در عربی اِثْمِد یا كُحْل) عنصر فلزآسای (104) آنتیموان
(105) (sb) است، كه در چشم پزشكیِ قدیم آن را دارای بعضی خواص درمانی
توتیا میدانستند و نیز زنان آن را برای آرایش (سیاه كردنِ) (لبه های) پلكهای چشم
و مژگان به كار میبردند و شاید هنوز هم در بعض كشورهای عربی و اسلامی به كار میبرند.
خواص درمانی توتیا
الف) در چشم پزشكی.
خواص و سودهای دارویی عدیدی كه، به
ویژه در درمان بَسی بیماریهای چشم، به توتیا نسبت دادهاند، برحَسَبِ طب
جالینوسی، ناشی از «طبع» آن است: «سرد در درجهی اول و خشك در درجهی دوم»، (106)
یا «سرد و خشك در درجهی دوم» (به تشخیص حُنین بن اسحاق)، (107) یا «سرد و خشك به
درجهی سوم». (108) به علت این «طبع» ، « قوّهی» توتیا «قَبض» و «تبری» است (109)
و، در نتیجه، «فعل» (كُنش) اصلی آن «تجفیف» (خشكانندگی) است. (110) دربارهی چند و
چون این خشكانندگیِ توتیا، توضیحاتی این چنین مییابیم: قبض/ قابضیت توتیایی كه با
خَمر شسته شود بیش از آن است كه با آب بشویند. (111) به نوشتهی جالینوس،
خشكانندگی توتیای شسته بیش از هر خشكانندهی دیگری و [در عین حال] بی لَذْع
(«سوزانندگی، گزندگی» ) است؛ «كنش توتیای شسته خشكاندن رطوبتهای جاری [از سَر] به
چشمان و منع از نفوذ آنها به خودِ طبقات چشم است ...»؛ همچنین «توتیا را به شیافات
[جمع شیاف (112)= داروی چشمی مركّب] میافزایند كه برای درمان ریزش مواد [=
رطوبات] به چشم و درمان نفّاخات [= ورمها، بادكردگیها] و ریشهای حادث در چشم به
كار میروند». (113) علی بن عیسی، معروفترین كَحّال (چشم پزشك) عرب (نیمهی اول
سدهی پنجم)، كه تذكرة الكحّالین او عمدتاً مبتنی بر نوشتههای جالینوس و حنین
است، با تلخیص مطالب این دو دربارهی توتیا به مفهوم اعم، سه گونه توتیا و خواص
آنها را به ایجاز چنین ذكر كرده است: (114)
«توتیای محمودی كه مُیَبِّس (خشكاننده) است ...؛ توتیای حشری [كذا؛= جَشْری]، (115) كه كنشش قویتر از آنِ محمودی است؛ و كانی، كه سَیَلانِ [رطوبات مذكور به چشم] را بند میآورد و دَمْعَه (116) (= آبریزش چشم) را خشك میكند. »
سپس بعض حكیمان دورهی اسلامی گاهی در چشم پزشكی فرا رفته سودمندی توتیا را به طور كلی برای تقویت «روحِ باصر/ روح البَصَر (117) » یاد كرده اند، مثلاً: توتیا برای تقویت چشم نیك است؛ (118) چشم را قوی گرداند و بَصَر تیز كند ... و تاریكی از چشم ببَرد»، (119) «توتیای شسته صحت چشم را حفظ میكند». (120)
«اگر توتیا موجود نباشد، بَدَلِ آن [فقط در چشم پزشكی؟] هم وزن آن شادَنا [كذا؛= شادَنَه، شادَنج (121) ] یا نیم وزنِ آن توبال (122) (خُردههای فلز تافته كه به وقت كوفتن میریزند است)»؛ محتملاً در اینجا توبالِ آهن منظور است كه آن را نیز «خشكاننده، قابض و سودمند برای ریشهای بد(خیم)» دانستهاند. (123)
گفتنی است كه در چشم پزشكی قدیم، توتیا نه منفرداً بلكه معمولاً در تركیب با چند(ین) مادّهی دیگر- در تركیباتی معروف به «شیاف» یا «كُحْل» (در جمع، اَكحال) (124)- به كار میرفته است، كه نمونههای آنها در قَرابادینها (125) (كتابهای حاوی دستورها یا فرمولهای داروهای مركّب) یا در بخشهای چشم پزشكی در تألیفات عمومیتر پزشكی فراوان است. چند تا از قدیمترین آنها را به عنوان مثال در اینجا به اختصار ذكر میكنیم:
1) نسخهی شیافی از جالینوس، سودمند برای بُثور (جمع بَثْر، «جوش» (126) )، ریشهای غایر (گودشده) و پلید، پاره شدگی قرنیه، ریمِ پنهان در چشم (127)، چشم درد شدید، موسرج (= خروج عِنبیه (128)، درد شدید در چشم، و برای زدودنِ آثار باقیمانده از ریشها: قلیمیای سوخته و شسته: 16 مثقال؛ سُرمهی سوخته و شسته: 12 مثقال؛ نشاسته: 2. مثقال؛ سُرب سوختهی شسته، كتیرا، و گِل سامُسی (129)، از هر یك: 8 مثقال. همهی این اخلاط را با آب بكوبید... »؛ (130) (2) «كُحلی برای حفظ صحت چشم» از ثابتبن قُرَّهی حَرّانی: (131) «تركیب توتیا یا اقلیمیای زر یا سرمه با آب هَلیله، آب سُماق، آبغوره و، برای افزایش تیزبینی چشم، افزودن مَرزنگوش و اندكی مُشك و كافور به آن آبها»؛ (3) نسخهی شیافی برای روشنی چشم و تقویت بینایی از اَفراباذین یعقوب بن اسحاق كِنْدی: مثقال». (132) «توتیا، 2 مثقال؛ هَلیلهی زرد، 1 مثقال؛ «فلفل سفید» و صمغ عربیِ نیكو، از هر یك
«توتیای محمودی كه مُیَبِّس (خشكاننده) است ...؛ توتیای حشری [كذا؛= جَشْری]، (115) كه كنشش قویتر از آنِ محمودی است؛ و كانی، كه سَیَلانِ [رطوبات مذكور به چشم] را بند میآورد و دَمْعَه (116) (= آبریزش چشم) را خشك میكند. »
سپس بعض حكیمان دورهی اسلامی گاهی در چشم پزشكی فرا رفته سودمندی توتیا را به طور كلی برای تقویت «روحِ باصر/ روح البَصَر (117) » یاد كرده اند، مثلاً: توتیا برای تقویت چشم نیك است؛ (118) چشم را قوی گرداند و بَصَر تیز كند ... و تاریكی از چشم ببَرد»، (119) «توتیای شسته صحت چشم را حفظ میكند». (120)
«اگر توتیا موجود نباشد، بَدَلِ آن [فقط در چشم پزشكی؟] هم وزن آن شادَنا [كذا؛= شادَنَه، شادَنج (121) ] یا نیم وزنِ آن توبال (122) (خُردههای فلز تافته كه به وقت كوفتن میریزند است)»؛ محتملاً در اینجا توبالِ آهن منظور است كه آن را نیز «خشكاننده، قابض و سودمند برای ریشهای بد(خیم)» دانستهاند. (123)
گفتنی است كه در چشم پزشكی قدیم، توتیا نه منفرداً بلكه معمولاً در تركیب با چند(ین) مادّهی دیگر- در تركیباتی معروف به «شیاف» یا «كُحْل» (در جمع، اَكحال) (124)- به كار میرفته است، كه نمونههای آنها در قَرابادینها (125) (كتابهای حاوی دستورها یا فرمولهای داروهای مركّب) یا در بخشهای چشم پزشكی در تألیفات عمومیتر پزشكی فراوان است. چند تا از قدیمترین آنها را به عنوان مثال در اینجا به اختصار ذكر میكنیم:
1) نسخهی شیافی از جالینوس، سودمند برای بُثور (جمع بَثْر، «جوش» (126) )، ریشهای غایر (گودشده) و پلید، پاره شدگی قرنیه، ریمِ پنهان در چشم (127)، چشم درد شدید، موسرج (= خروج عِنبیه (128)، درد شدید در چشم، و برای زدودنِ آثار باقیمانده از ریشها: قلیمیای سوخته و شسته: 16 مثقال؛ سُرمهی سوخته و شسته: 12 مثقال؛ نشاسته: 2. مثقال؛ سُرب سوختهی شسته، كتیرا، و گِل سامُسی (129)، از هر یك: 8 مثقال. همهی این اخلاط را با آب بكوبید... »؛ (130) (2) «كُحلی برای حفظ صحت چشم» از ثابتبن قُرَّهی حَرّانی: (131) «تركیب توتیا یا اقلیمیای زر یا سرمه با آب هَلیله، آب سُماق، آبغوره و، برای افزایش تیزبینی چشم، افزودن مَرزنگوش و اندكی مُشك و كافور به آن آبها»؛ (3) نسخهی شیافی برای روشنی چشم و تقویت بینایی از اَفراباذین یعقوب بن اسحاق كِنْدی: مثقال». (132) «توتیا، 2 مثقال؛ هَلیلهی زرد، 1 مثقال؛ «فلفل سفید» و صمغ عربیِ نیكو، از هر یك
ب) در بیماریهای دیگر.
خواص و سودهای دیگری هم به توتیا نسبت
دادهاند، كه دشوار میتوان آنها را ناشی از طبیعت سرد و خشك و خاصیت تجفیف مذكورِ
توتیا دانست. به هر حال، این خواص و كنشها هم به نوشتههای دیسكوریدس و جالینوس
بازمیگردد، از جمله: به عقیدهی دیوسكوریدس، توتیا در زخمهای غایر [در چشم؟]
گوشت میرویاند ( «تَملأ/ یَملأ القُروحَ لَحماً» ). (133) به نوشتهی جالینوس،
توتیا به علّت قوّهی خشكانندگی شدیدش، «برای ریشهای سرطانی و دیگر ریشهای خبیث
[بدخیم؟] سودمند است، [از جمله،] ریشهای مقعده، نَره و زِهار». (134) این خواص
اخیر را بعض مؤلفان سپسین نیز كمابیش تكرار كردهاند (135) و دیگر این كه نوشتهاند
كه «پاشیدن سنگ كوبیده [یا گَردِ] توتیا بر چیزهای بدبو، بوی بد را رفع میكند»،
(136) یا توتیا گَندِ بغل را میزداید. (137)
در روزگار ما، اكسید روی (Zno)، علاوه بر مصارف عدید صنعتیِ آن، گردِ نابی سفید یا اندكی زردش در استعمال بیرونی در پزشكی به عنوان مادّهای قابض و محافظ (138) به صورت پُماد یا كِرِم موضعی در عوارض پوستی گوناگون به كار میرود. (139)
در روزگار ما، اكسید روی (Zno)، علاوه بر مصارف عدید صنعتیِ آن، گردِ نابی سفید یا اندكی زردش در استعمال بیرونی در پزشكی به عنوان مادّهای قابض و محافظ (138) به صورت پُماد یا كِرِم موضعی در عوارض پوستی گوناگون به كار میرود. (139)
توتیا در ادب فارسی
اشارات بسیاری در شعر به سودمندی
توتیای سوده برای درمان چشم درد و برای تقویت بینایی ولی بیشتر بر سبیل مَجاز (هم
توتیا هم چشم و هم بینایی مجازی) یافت میشود، مثلاً: «مرا چشمْ درد است و خورشید
خواهم/ كه از زحمت توتیا میگریزم [یعنی از رنج تهیهی «كُحلها» و «شیافها»ی
توتیا و مالیدن یا كشیدن آنها با میلهی مخصوص بر چشم دردگین]؛ (140) «چشم مخالفان
را چونان شكسته خاری/ چشم موافقان را چون سوده توتیایی»؛ (141) «همه دردِ چشم تو
شد هستی تو/ شو از نیستی توتیایی طلب كُن»؛ (142) «دیدهی سر را اگر سُرمه ببخشد
فروغ/ كوری دل را چه سود مِكْحَلهی توتیا؟ » (143) در این استعمالهای مجازی،
«چشم» یا «دیده» معمولاً به صورتِ «اضافهی استعاری»- مثلاً، «چشم خِرَد»، «چشم
بَخت»، «چشمِ جان» و «چشمِ دل»- به كار رفته است. مثلاً: «مَر چشم خِرد را ِ عِلم
بهتر/ای پور پدر، هیچ توتیاء نیست»؛ (144) «هركه را چشمِ بخت خیره شود/ خاك پای
تو توتیا باشد»؛ (145) «كسانی كه پوشیده چشمِ دلند/ همانا كزین توتیا غافلند»
(146). سپس، همچون در بیت اخیر، بر سَبیل اغراق شاعرانه، گاهی «خاكِ پا/ قَدَم»،
«خاكِ دَر» یا «خاكِ راه» ممدوح (مخدوم یا محبوب) را در روشنی بخشی به دیدگان، به
توتیا تشبیه كردهاند، مثلاً: «چشم حَورا چون شود شوریده، رضوانِ بهشت/ خاك پایش
توتیای دیدهی حَورا كُنَد»؛ (147) «گر دَهَد دستم، كَشَم در دیده همچون توتیا/
خاك راهی كان مشرَّف گردد از اقَدام دوست»؛ (148) گر آب دیده [= عارضهی كاتاراكت
(149) در عدسی چشم] تیره كُنَد دیدهی مرا/ این دیده را ز خاك دَرَتْ توتیا كنم».
(150)
پینوشتها:
1. tutty (انگلیسی)، tutie (فرانسوی)
2. calcination
3. sublimation
4. ore (انگلیسی)
5. blende
6. calamine
7. silcate
8. smithsonite
9. brass (انگلیسی)
10. Laufer
11. لاوفر، 1919، ص 512.
12. چاپ روسكا (Roska)، 1912، ص 120: «نَعْت حجرالتوتیاء».
13. در متن، ص 93، موسوم به «لوقا بن اسرافیون».
14. تذكرهها و دیگر منابع قدیم دربارهی او خاموشاند؛ دربارهی احتمال خلط او با كسان دیگر ر. ك. مقدمهی روسكا، ص 45 و بعد.
15. ر. ك. مقالهی «ابن سرابیون» در د. اسلام، چاپ دوم، و دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
16. Dioscorides
17. كتاب الحشائش ...، ص 401-403: «سفودیس [كذا] و هو صنفٌ مِن التوتیا».
18. طبری، ص 409.
19. حكیم مؤمن، ص 221.
20. عقیلی علوی شیرازی، ص 279.
21. wulff
22. وولف [1966]، ص 12، پانویس 74.
23. Renaud & Colin
24. رنو، و كولن، 1932، شرح بر تحفة الأحباب، ش 403، ص 174.
25. pompholix
26. دربارهی این «حبابها» ر. ك. وصف دیوسكوریدس در ادامهی همین گفتار.
27. Meyerhof
28. مایرهوف، 1940؛ شرح بر ابن مَیمون (Maïmonide/ Maimonides)، ش 382، ص 191.
29. لیوی (Levey) [1966]. در تعلیقات خود بر اَقراباذینِ یعقوب بن اسحاق كندی [ص 250] این نكتهی اخیر مایرهوف را كه توتیا واژهای سریانی مأخوذ از توتاست، نامُسلّم دانسته است.
30. بیرونی، 362-440؛ مقالهی «توتیا»، الصیدنة، ش 225، ص 154-155.
31. Webster"s third new international dictionary of the English language
32. پلتس (plats)، همین واژه، ص 310، مونیر- ویلیامز (Monier- Williams) ، ص 450.
33. نیز ر. ك. رسالهی دكتری فریبرز مُعطّر [1971] دربارهی مفردات پزشكی (Materia medica) اسماعیل جُرجانی، كه معطّر [ص 300-301] منشأ واژهی توتیا را، بیاستدلال، هندی دانسته است.
34. لاوفر، ص 511-515.
35. “green or blue vitriol”
36. sulfate ferreux (فرانسوی)، ferrous sulphate (انگلیسی)
37. لاوفر، ص 511-515
38. وولف، ص 12-13.
39. دربارهی ماهیت «خار صینی= zinc ر. ك. مثلاً، الجماهر ابوریحان بیرونی، و شرحهای یوسف الهادی بر آن، ص 423-425، و دائرة المعارف بُستانی، مقالههای «زِنك» و «توتیا» این واژهی متروك در فارسی، هنوز در عربی به عنوان معادلِ zinc اروپایی و مترادف با زِتك [معرّب همین واژه] به كار میرود.
40. Mackenzie
41. Nyberg
42. Paracelsus
43. "a bastard from of copper"
44. ر. ك. مقالهی "zinc" در بریتانیكا، 1971، و در «واژه نامه بزرگِ دانشنامهای لاروس» (Grand dictionnaire encyclopédique Larousse).
45. kadmeia (= Cadmia لاتینی)
46. zinc carbonate/sulfate
47. ترجمهی عربی، همان جا، و نیز به نقل ابن بیطار، ج1، ص 143-145؛ ترجمهی قدیم انگلیسی [1655]، ص 624-626.
48. جالینوس، در فی الأدویة المتفردة، ترجمهی حنین بن اسحاق؛ ترجمهی انگلسی مقالهی مربوطه در شروح د. یول (yule) در ترجمهی سفرنامهی ماركوپولو، ج1، ص 126.
49. بسنجید با وصف وولف [ص 125] از استحصال توتیا در روزگار نو در كرمان: «برای به دست آوردن توتیا، كالامینِ (calamine) خوب ساییده را با زغال و دانههای مس (“granulated copper”) در بتوتههایی میگذارند و سپس حرارت میدهند. روی فلزیای كه بدینسان با زغال [فروزان] احیا میگردد (“redued”)، بخار میشود اما ظاهراً سپس در بوتههای سربسته با مس درآمیخته به شكل [آلیاژ] برنج درمیآید».
50. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بَدَل».
51. در ترجمهی اصیل انگلیسی، ش 86، ص 626-627، با عنوان "Antispoda"، كه در انگلیسی آن را به معنای «خاكسترهایی كه به جای سپودیون میتوان به كار بُرد» تفسیر كردهاند.
52. مثلاً ر. ك. وصف داوود انطاكی و حكیم مؤمن تنكابنی در ادامهی همین گفتار.
53. ابن میمون قرطبی، متن عربی، ش 382، ص 40.
54. همان، ش 342، ص 37.
55. مایرهوف، شرح بر ابن میمون، ش 342، ص 171.
56. كتاب الأحجار، ص 120.
57. دربارهی خواص این گونهها در این كتاب ر. ك. ادامهی همین گفتار.
58. دُزی (Dozy)، واژهی «توتیا»].
59. شهمردان بن أبی الخیر، ص 270.
60. موفّق هِروی، كتاب الأبنیة ...، ص 82.
61. ر. ك. توضیح نادرست و گمراه كنندهی ویراستار این كتاب، احمد بهمنیار، ص 82، پانویس 4: «توتیا، معرّب دودیا، ... دارویی است كه از قلعی و سرب یا از مس سازند»!
62. ابوریحان بیرونی، الصیدنة، همان جا.
63. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بیرونی، ابوریحان، بخش 5: كانی شناسی».
64. malachite
65. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «تاتوره».
66. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «جابربن حیّان».
67. ابن بلخی، ص 127.
68. ابوریحان بیرونی، الجماهر، ص 313.
69. همان، ص 429.
70. ابن سینا، در القانون، چاپ ادوار قَش، ج1، كتاب دوم، ص 752-753.
71. echinoderm (انگلیسی)
72. نصرالدین طوسی، ص 172-173.
73. همو، ص 213.
74. همان، ص 218.
75. همان، ص 227؛ نیز ر.ك. عَرایس الجواهر تألیف ابوالقاسم عبدالله كاشانی در 700، كه انواع توتیای مذكور در آن برگرفته از تألیف نصیرالدین طوسی است.
76. داوود انطاكی، ص 142-143.
77. حكیم مؤمنی تنكابنی، ص 221-222.
78. عقیلی شیرازی، ص 279-280.
79. alum (انگلیسی)
80. همان جا.
81. Jakob Eduard Polak
82. Schlimmer
83. ر. ك. آلِ طه، ص 54، كه در 1375 ش، موقعیت جغرافیایی چهار كورهی متروك را ذكر كرده است.
84. ابن فقیه همدانی، ص 206.
85. یاقوت حموی، ج2، ص 600 توتیا را نیز از محصولات كانیِ دَمَنْدان ذكر كرده است.
86. مقدسی، در فصل «اقلیم كرمان».
87. همو، ص 459.
88. همان، ص 470.
89. حمدالله مستوفی، ص 205.
90. آل طه، ص 56 با ارائهی تصویری و تصویر دیگری در ص 57.
91. یاقوت حموی، ج4، ص 316، تحت عنوان نادرست «كوبَیَان/ كوكیان».
92. پولو، ترجمهی انگلیسی یول با با شرحهای همو و كوردیه (Cordier)، ج1، ص 125.
93. espodie
94. A. Houtum- Schindler
95. collyrium
96. argillaceous
97. هاوتم- شیندلر، به نقل كوردیه، به شرح بر سفرنامهی پولو، ج1، ص 126.
98. Leclerc
99. Tratié des simples
100. لوكلر، ج1، مقالهی «توتیا» ، ص 325.
101. vitriol
102. تفسیر بر ترجمهی فرانسوی مقالهی بسیار كوتاه «توتیا» در تُحفة الأحباب، ش 403، ص 174.
103. kohl (انگلیسی)
104. metalloid
105. antimoine (فرانسوی) antimony (انگلیسی)
106. به عقیدهی جالینوس، به نقل عقیلی شیرازی، ص 280؛ همچنین در القانون ابن سینا، ج1، كتاب دوم، ص 753.
107. به نقل همو، همان جا، ر. ك. هروی، ص 82، كه درجهای برای سردی و خشكی آن ذكر نكرده.
108. جُرجانی، در ذخیره، ص 336؛ ولی «سرد به درجهی اول و خشك به درجهی دوم»، در الأغراض، ص 635.
109. دیوسكوریدس، ترجمهی اصطفن و حنین، ص 402.
110. دیوسكوریدس، همان جا.
111. دیوسكوریدس، همان جا، و با تصرفی در ترجمه، به نقل ابن بیطار، همان جا.
112. eye- salve
113. به نقل ابن بیطار، ج1، ص 145؛ به نقل رازی، ج20، ص 194-196: « ... مانع از نفوذ رطوبتِ زایدهی مُحتَقَن در رگهای چشم به خودِ طبقات چشم میگردد».
114. علی بن عیسی كحّال، ص 352.
115. ر. ك. تبلیغات زریاب بر الصیدنة بیرونی، ص 155، پانویس 4.
116. epiphora
117. “visual spirit”
118. رازی، به نقل ابن بیطار، همان جا.
119. هروی، همان جا.
120. علی بن عیسی كحّال، همان جا.
121. hematite (انگلیسی)
122. battitures (فرانسوی)
123. ر. ك. مثلاً، علی بن عیسی كحّال، «توبال الحدید» همان جا؛ اما ر. ك. انطاكی، ص 143: «بدل آن مَرقَشیثا (marcasite) (انگلیسی) یا اقلیمیا یا شَبَه (lithos gagátes) (یونانی)؛ jet (انگلیسی) یا نیم وزن آن توبال مس است».
124. collyrium (انگلیسی)
125. medical formulary
126. pustule
127. hyrpopyon (انگلیسی و یونانی)
128. prolapse of the iris
129. Samian clay
130. به نقل حنین بن اسحاق، ص 213.
131. ثابت بن قُرَّه، 221-288، ص 42.
132. كندی، متن عربی با ترجمهی انگلیسی م. لیوی، ص 170-171.
133. در ترجمهی اصطفن و حنین، ص 402: «یملأ وحَ العَین» در نسخهی خطی كاخ گلستان برگ [381] به اصطلاح، «دارای قوه مُغریه/ مُلحمه» (glutinous, flesh- producing) است.
134. به نقل رازی و ابن بیطار، همان جاها، ر. ك. هروی، همانجا: «ریشهای سرطانی و هر ریشی زشت را سود كُند [چون] ریش چشم و [نره] مقعده و عانه» و علی بن عیسی كحّال، همان جا: «توتیای محمودی ... برای ریشهای سرطانی و دیگر ریشهای خبیث سود دارد».
135. مثلاً ر. ك. حَلَبی، ص 449؛ حكیم مؤمن و عقیلی شیرازی، همان جاها.
136. كتاب الأحجار منسوب به ارسطو، ص 120.
137. «قاطعةٌ لِلصُنان»؛ رازی، به نقل ابن بیطار، همان جا؛ ر. ك. هروی: «بوی كَش بِبَرد» برای مصارف دارویی دیگر توتیاهای گوناگون به فارسی ر. ك. عقیلی علوی شیرازی، همان جا.
138. protectant (انگلیسی)
139. «ر. ك. فرهنگ مصور پزشكی دُرلند» (Dorland’s illustrated medical dictionary) ، ذیل "zinc".
140. خاقانی، ص 228.
141. فرّخی سیستانی، در وصف یكی از ممدوحان خود، ص 363.
142. خاقانی، ص 795.
143. فیضی هندی [دَكَنی]، سدهی دهم؛ به نقل دهخدا، مِكحَلَه: میله یا ابزار مالیدن «كُحْل».
144. ناصرخسرو، ص 116.
145. مسعودِ سعد سلمان، ص 93.
146. سعدی، ص 94؛ در داستانی كه عنایت و بخشش كوری به درویشی مستحق، همچون توتیایی اعجازگر، بینایی را به آن كور بازمیگرداند.
147. منوچهری، ص 25.
148. حافظ، ج1، ص 142.
149. cataract (انگلیسی)
150. مسعود سعد سلمان، ص 345.
2. calcination
3. sublimation
4. ore (انگلیسی)
5. blende
6. calamine
7. silcate
8. smithsonite
9. brass (انگلیسی)
10. Laufer
11. لاوفر، 1919، ص 512.
12. چاپ روسكا (Roska)، 1912، ص 120: «نَعْت حجرالتوتیاء».
13. در متن، ص 93، موسوم به «لوقا بن اسرافیون».
14. تذكرهها و دیگر منابع قدیم دربارهی او خاموشاند؛ دربارهی احتمال خلط او با كسان دیگر ر. ك. مقدمهی روسكا، ص 45 و بعد.
15. ر. ك. مقالهی «ابن سرابیون» در د. اسلام، چاپ دوم، و دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
16. Dioscorides
17. كتاب الحشائش ...، ص 401-403: «سفودیس [كذا] و هو صنفٌ مِن التوتیا».
18. طبری، ص 409.
19. حكیم مؤمن، ص 221.
20. عقیلی علوی شیرازی، ص 279.
21. wulff
22. وولف [1966]، ص 12، پانویس 74.
23. Renaud & Colin
24. رنو، و كولن، 1932، شرح بر تحفة الأحباب، ش 403، ص 174.
25. pompholix
26. دربارهی این «حبابها» ر. ك. وصف دیوسكوریدس در ادامهی همین گفتار.
27. Meyerhof
28. مایرهوف، 1940؛ شرح بر ابن مَیمون (Maïmonide/ Maimonides)، ش 382، ص 191.
29. لیوی (Levey) [1966]. در تعلیقات خود بر اَقراباذینِ یعقوب بن اسحاق كندی [ص 250] این نكتهی اخیر مایرهوف را كه توتیا واژهای سریانی مأخوذ از توتاست، نامُسلّم دانسته است.
30. بیرونی، 362-440؛ مقالهی «توتیا»، الصیدنة، ش 225، ص 154-155.
31. Webster"s third new international dictionary of the English language
32. پلتس (plats)، همین واژه، ص 310، مونیر- ویلیامز (Monier- Williams) ، ص 450.
33. نیز ر. ك. رسالهی دكتری فریبرز مُعطّر [1971] دربارهی مفردات پزشكی (Materia medica) اسماعیل جُرجانی، كه معطّر [ص 300-301] منشأ واژهی توتیا را، بیاستدلال، هندی دانسته است.
34. لاوفر، ص 511-515.
35. “green or blue vitriol”
36. sulfate ferreux (فرانسوی)، ferrous sulphate (انگلیسی)
37. لاوفر، ص 511-515
38. وولف، ص 12-13.
39. دربارهی ماهیت «خار صینی= zinc ر. ك. مثلاً، الجماهر ابوریحان بیرونی، و شرحهای یوسف الهادی بر آن، ص 423-425، و دائرة المعارف بُستانی، مقالههای «زِنك» و «توتیا» این واژهی متروك در فارسی، هنوز در عربی به عنوان معادلِ zinc اروپایی و مترادف با زِتك [معرّب همین واژه] به كار میرود.
40. Mackenzie
41. Nyberg
42. Paracelsus
43. "a bastard from of copper"
44. ر. ك. مقالهی "zinc" در بریتانیكا، 1971، و در «واژه نامه بزرگِ دانشنامهای لاروس» (Grand dictionnaire encyclopédique Larousse).
45. kadmeia (= Cadmia لاتینی)
46. zinc carbonate/sulfate
47. ترجمهی عربی، همان جا، و نیز به نقل ابن بیطار، ج1، ص 143-145؛ ترجمهی قدیم انگلیسی [1655]، ص 624-626.
48. جالینوس، در فی الأدویة المتفردة، ترجمهی حنین بن اسحاق؛ ترجمهی انگلسی مقالهی مربوطه در شروح د. یول (yule) در ترجمهی سفرنامهی ماركوپولو، ج1، ص 126.
49. بسنجید با وصف وولف [ص 125] از استحصال توتیا در روزگار نو در كرمان: «برای به دست آوردن توتیا، كالامینِ (calamine) خوب ساییده را با زغال و دانههای مس (“granulated copper”) در بتوتههایی میگذارند و سپس حرارت میدهند. روی فلزیای كه بدینسان با زغال [فروزان] احیا میگردد (“redued”)، بخار میشود اما ظاهراً سپس در بوتههای سربسته با مس درآمیخته به شكل [آلیاژ] برنج درمیآید».
50. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بَدَل».
51. در ترجمهی اصیل انگلیسی، ش 86، ص 626-627، با عنوان "Antispoda"، كه در انگلیسی آن را به معنای «خاكسترهایی كه به جای سپودیون میتوان به كار بُرد» تفسیر كردهاند.
52. مثلاً ر. ك. وصف داوود انطاكی و حكیم مؤمن تنكابنی در ادامهی همین گفتار.
53. ابن میمون قرطبی، متن عربی، ش 382، ص 40.
54. همان، ش 342، ص 37.
55. مایرهوف، شرح بر ابن میمون، ش 342، ص 171.
56. كتاب الأحجار، ص 120.
57. دربارهی خواص این گونهها در این كتاب ر. ك. ادامهی همین گفتار.
58. دُزی (Dozy)، واژهی «توتیا»].
59. شهمردان بن أبی الخیر، ص 270.
60. موفّق هِروی، كتاب الأبنیة ...، ص 82.
61. ر. ك. توضیح نادرست و گمراه كنندهی ویراستار این كتاب، احمد بهمنیار، ص 82، پانویس 4: «توتیا، معرّب دودیا، ... دارویی است كه از قلعی و سرب یا از مس سازند»!
62. ابوریحان بیرونی، الصیدنة، همان جا.
63. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «بیرونی، ابوریحان، بخش 5: كانی شناسی».
64. malachite
65. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «تاتوره».
66. ر. ك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل «جابربن حیّان».
67. ابن بلخی، ص 127.
68. ابوریحان بیرونی، الجماهر، ص 313.
69. همان، ص 429.
70. ابن سینا، در القانون، چاپ ادوار قَش، ج1، كتاب دوم، ص 752-753.
71. echinoderm (انگلیسی)
72. نصرالدین طوسی، ص 172-173.
73. همو، ص 213.
74. همان، ص 218.
75. همان، ص 227؛ نیز ر.ك. عَرایس الجواهر تألیف ابوالقاسم عبدالله كاشانی در 700، كه انواع توتیای مذكور در آن برگرفته از تألیف نصیرالدین طوسی است.
76. داوود انطاكی، ص 142-143.
77. حكیم مؤمنی تنكابنی، ص 221-222.
78. عقیلی شیرازی، ص 279-280.
79. alum (انگلیسی)
80. همان جا.
81. Jakob Eduard Polak
82. Schlimmer
83. ر. ك. آلِ طه، ص 54، كه در 1375 ش، موقعیت جغرافیایی چهار كورهی متروك را ذكر كرده است.
84. ابن فقیه همدانی، ص 206.
85. یاقوت حموی، ج2، ص 600 توتیا را نیز از محصولات كانیِ دَمَنْدان ذكر كرده است.
86. مقدسی، در فصل «اقلیم كرمان».
87. همو، ص 459.
88. همان، ص 470.
89. حمدالله مستوفی، ص 205.
90. آل طه، ص 56 با ارائهی تصویری و تصویر دیگری در ص 57.
91. یاقوت حموی، ج4، ص 316، تحت عنوان نادرست «كوبَیَان/ كوكیان».
92. پولو، ترجمهی انگلیسی یول با با شرحهای همو و كوردیه (Cordier)، ج1، ص 125.
93. espodie
94. A. Houtum- Schindler
95. collyrium
96. argillaceous
97. هاوتم- شیندلر، به نقل كوردیه، به شرح بر سفرنامهی پولو، ج1، ص 126.
98. Leclerc
99. Tratié des simples
100. لوكلر، ج1، مقالهی «توتیا» ، ص 325.
101. vitriol
102. تفسیر بر ترجمهی فرانسوی مقالهی بسیار كوتاه «توتیا» در تُحفة الأحباب، ش 403، ص 174.
103. kohl (انگلیسی)
104. metalloid
105. antimoine (فرانسوی) antimony (انگلیسی)
106. به عقیدهی جالینوس، به نقل عقیلی شیرازی، ص 280؛ همچنین در القانون ابن سینا، ج1، كتاب دوم، ص 753.
107. به نقل همو، همان جا، ر. ك. هروی، ص 82، كه درجهای برای سردی و خشكی آن ذكر نكرده.
108. جُرجانی، در ذخیره، ص 336؛ ولی «سرد به درجهی اول و خشك به درجهی دوم»، در الأغراض، ص 635.
109. دیوسكوریدس، ترجمهی اصطفن و حنین، ص 402.
110. دیوسكوریدس، همان جا.
111. دیوسكوریدس، همان جا، و با تصرفی در ترجمه، به نقل ابن بیطار، همان جا.
112. eye- salve
113. به نقل ابن بیطار، ج1، ص 145؛ به نقل رازی، ج20، ص 194-196: « ... مانع از نفوذ رطوبتِ زایدهی مُحتَقَن در رگهای چشم به خودِ طبقات چشم میگردد».
114. علی بن عیسی كحّال، ص 352.
115. ر. ك. تبلیغات زریاب بر الصیدنة بیرونی، ص 155، پانویس 4.
116. epiphora
117. “visual spirit”
118. رازی، به نقل ابن بیطار، همان جا.
119. هروی، همان جا.
120. علی بن عیسی كحّال، همان جا.
121. hematite (انگلیسی)
122. battitures (فرانسوی)
123. ر. ك. مثلاً، علی بن عیسی كحّال، «توبال الحدید» همان جا؛ اما ر. ك. انطاكی، ص 143: «بدل آن مَرقَشیثا (marcasite) (انگلیسی) یا اقلیمیا یا شَبَه (lithos gagátes) (یونانی)؛ jet (انگلیسی) یا نیم وزن آن توبال مس است».
124. collyrium (انگلیسی)
125. medical formulary
126. pustule
127. hyrpopyon (انگلیسی و یونانی)
128. prolapse of the iris
129. Samian clay
130. به نقل حنین بن اسحاق، ص 213.
131. ثابت بن قُرَّه، 221-288، ص 42.
132. كندی، متن عربی با ترجمهی انگلیسی م. لیوی، ص 170-171.
133. در ترجمهی اصطفن و حنین، ص 402: «یملأ وحَ العَین» در نسخهی خطی كاخ گلستان برگ [381] به اصطلاح، «دارای قوه مُغریه/ مُلحمه» (glutinous, flesh- producing) است.
134. به نقل رازی و ابن بیطار، همان جاها، ر. ك. هروی، همانجا: «ریشهای سرطانی و هر ریشی زشت را سود كُند [چون] ریش چشم و [نره] مقعده و عانه» و علی بن عیسی كحّال، همان جا: «توتیای محمودی ... برای ریشهای سرطانی و دیگر ریشهای خبیث سود دارد».
135. مثلاً ر. ك. حَلَبی، ص 449؛ حكیم مؤمن و عقیلی شیرازی، همان جاها.
136. كتاب الأحجار منسوب به ارسطو، ص 120.
137. «قاطعةٌ لِلصُنان»؛ رازی، به نقل ابن بیطار، همان جا؛ ر. ك. هروی: «بوی كَش بِبَرد» برای مصارف دارویی دیگر توتیاهای گوناگون به فارسی ر. ك. عقیلی علوی شیرازی، همان جا.
138. protectant (انگلیسی)
139. «ر. ك. فرهنگ مصور پزشكی دُرلند» (Dorland’s illustrated medical dictionary) ، ذیل "zinc".
140. خاقانی، ص 228.
141. فرّخی سیستانی، در وصف یكی از ممدوحان خود، ص 363.
142. خاقانی، ص 795.
143. فیضی هندی [دَكَنی]، سدهی دهم؛ به نقل دهخدا، مِكحَلَه: میله یا ابزار مالیدن «كُحْل».
144. ناصرخسرو، ص 116.
145. مسعودِ سعد سلمان، ص 93.
146. سعدی، ص 94؛ در داستانی كه عنایت و بخشش كوری به درویشی مستحق، همچون توتیایی اعجازگر، بینایی را به آن كور بازمیگرداند.
147. منوچهری، ص 25.
148. حافظ، ج1، ص 142.
149. cataract (انگلیسی)
150. مسعود سعد سلمان، ص 345.
منابع تحقیق:
بابك آل طه، «توتیا و صنعت تهیهی آن در كوهبنان»، فصلنامهی كرمان، ش 20 و 21 (بهار و تابستان 1375).
ابن بلخی، فارس نامه، چاپ گی لسترنج و رینولد آلن نیكلسون، لندن 1921، چاپ افست تهران 1363 ش.
ابن بیطار، الجماع لمفردات الادویة و الاغذیة، بولاق 1291، چاپ افست بغداد [بی تا].
ابن سینا، القانون فی الطب، چاپ ادوار قش، بیروت 1987/1408.
ابن فقیه، مختصر كتاب البلدان، چاپ دخویه، لیدن 1885، چاپ افست 1967.
ابن میمون، شرح اسماء العقار، چاپ ماكس مایرهوف، قاهره، 1940.
ابوریحان بیرونی، الجماهر فی الجواهر، چاپ یوسف الهادی، تهران 1374 ش.
___، كتاب الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، تهران، 1370 ش.
داوودبن عمر انطاكی، تذكرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، چاپ علی شیری، بیروت 1991/1411.
پطرس بستانی، كتاب دائرة المعارف، بیروت 1876-1900، چاپ افست [بی تا].
یاكوب ادوارد پولاك، سفرنامهی پولاك، ترجمهی كیكاووس جهانداری تهران 1361 ش.
ثابت بن قُرّه، كتاب الذخیرة فی علم الطب، چاپ صبحی، قاهره 1928.
اسماعیل بن حسن جرجانی، ذخیرهی خوارزمشاهی، چاپ عكسی از روی نسخهای خطی، چاپ علی اكبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355 ش.
__، كتاب الأعراض الطیّّبة و المباحث العلانیة، عكس نسخهی مكتوب در سال 789 هجری محفوظ در كتابخانهی مركزی دانشگاه تهران، تهران 1345 ش.
شمس الدین محمد حافظ، دیوان، چاپ پرویز ناتل خانلری، تهران 1362 ش.
محمد مؤمن بن محمد زمان حكیم مؤمن، تحفة حكیم مؤمن، تهران [؟ 1402].
خلیفة بن ابی المحاسن حلبی، الكافی فی الكحل، چاپ محمدظافر وفائی و محمد رواس قلعه جی، بیروت 1995/1415.
حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1339 ش، 1362ش.
حنین بن اسحاق، كتاب العشر مقالات فی العین، چاپ ماكس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت [بی تا].
بدیل بن علی خاقانی، دیوان، چاپ ضیاء الدین سجادی، تهران 1368 ش.
دانشنامهی جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1375 ش-.
دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر كاظم موسوی بجنوردی، تهران 1367 ش-.
علی اكبر دهخدا، لغت نامه، زیر نظر محمد معین و جعفر شهیدی، تهران 1377 ش، 16 ج.
دیوسكوریدس، كتاب الحشایش دیسقوریدوس، نسخهی خطی كتابخانهی كاخ گلستان، ش 2251.
___، هیولی الطّب فی الحشائش و السموم، ترجمهی اِصْطِفَن بن بَسیل و اصلاح حنین بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952.
محمدبن زكریا رازی، كتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد دكن 1374-1390/ 1995- 1971.
مصلح بن عبدالله سعدی، بوستان سعدی، سعدی نامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1363 ش.
شهمردان بن ابی الخیر، نزهت نامهی علائی، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362 ش.
علی بن سهل طبری، فردوس الحكمة فی الطب، چاپ محمدزبیر صدیقی، برلین 1928.
محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویه، كلكته 1844، چاپ افست تهران 1371 ش.
علی بن عیسی كحّال، تذكرة الكحّالین، چاپ غوث محیی الدین قادری شرقی، حیدرآباد دكن 1383/1964.
علی بن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران، 1371ش.
عبدالله بن علی كاشانی، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب، چاپ ایرج افشار، تهران 1345 ش.
مسعود سعد سلمان، دیوان، چاپ غلامرضا رشید یاسمی، تهران، 1362 ش.
محمدبن احمد مقدسی، كتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن 1877، چاپ افست 1967.
احمدبن قوص منوچهری، دیوان چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363 ش.
ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران 1368 ش.
حمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تنسوخ نامهی ایلخانی، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1362 ش.
موفق بن علی هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردكانی، تهران 1346 ش، 1371 ش.
یاقوت بن عبدالله یاقوت حموی، كتاب معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایبزیگ 1866-1873، 5 ج، چاپ افست تهران 1965، 6 ج.
Aristoteles, Das Stinbuch, ed. & tr. Julius Ruska, Heidelberg 1912.
Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, tr. John Goodyer, 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934.
Dorland’s illustrated medical dictionary, 26th ed.,Philadelphia 1984.
Reinhart Pieter Anne Dozy, Supplement aux dictionnaires arabes, Leiden 1881, repr. Beirut 1981.
Encyclopaedia Britiannica, Chicago 1971.
The Encyclopaedia of Islam, new ed., Leiden: Brill, 1960,s. v. “Ibn sarābiyūn” (by s. Maqbul Ahmed)
Grand dictionnaire encyclopédique Larousse, Paris 1982-1985.
Ibn Baytār, Traité des simples, tr. Lucien Leclere, Paris 1877-1883.
Ya’qūb b. Ishāq Kindī, The medical formulary or Arābā dh īn of al-kindī, ed. & tr. Martin Levey, Madison 1966.
Berthold Laufer, Sino- Iranica …, Chicago 1919, repr. Taipei 1967.
David N. MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary, London 1971.
Fariborz Moattar, Ismā’īl Ğorğāni und seine Sir Bedeutung für die iranische Heilkunde inbesonders pharmazie …, Marburg 1971.
Moiner Monier- Williams, A SansKrit- English dictionary, ed. E. Leumann et al., Oxford 1979.
Henrik Samuel Nyberg A manual of Pahlavi, Wiesbaden 1964-1974.
John T. Plats, A dictionary of urdū, classical Hindi and English, Oxford 1982.
Marco Polo, The book of Ser Marco Polo the Ventiean concerning the kingdoms and marvels of the East, translated and edited, with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. By Henry Cordier, 1903-1920, repr. London 1975.
J. L. Schlimmer, Trminologie medico- pharmaceutique et anthropologique: francaise- persone Litho. ed., Tehran 1874, typo. repr. Tehran 1970.
Tuhfat al-ahbāb (Glossaire de la matière medicale marocaine), ed. & tr. H. p. J. Renaud & G. s. Colin, Paris 1934.
Webster’s third new international dictionary of the English language: unabridged, ed. Philip Babcock Gove, Springfield, Mass, 1981.
Hans E. Wulff, The traditional crafts of Persia, Cambridge, Mass, 1966.
منبع مقاله :
هوشنگ اعلم ... [و دیگران]؛ (1391)، تاریخ پزشكی در ایران و تمدن اسلامی (2)، تهران: نشر كتاب مرجع، چاپ اول
بابك آل طه، «توتیا و صنعت تهیهی آن در كوهبنان»، فصلنامهی كرمان، ش 20 و 21 (بهار و تابستان 1375).
ابن بلخی، فارس نامه، چاپ گی لسترنج و رینولد آلن نیكلسون، لندن 1921، چاپ افست تهران 1363 ش.
ابن بیطار، الجماع لمفردات الادویة و الاغذیة، بولاق 1291، چاپ افست بغداد [بی تا].
ابن سینا، القانون فی الطب، چاپ ادوار قش، بیروت 1987/1408.
ابن فقیه، مختصر كتاب البلدان، چاپ دخویه، لیدن 1885، چاپ افست 1967.
ابن میمون، شرح اسماء العقار، چاپ ماكس مایرهوف، قاهره، 1940.
ابوریحان بیرونی، الجماهر فی الجواهر، چاپ یوسف الهادی، تهران 1374 ش.
___، كتاب الصیدنة فی الطب، چاپ عباس زریاب، تهران، 1370 ش.
داوودبن عمر انطاكی، تذكرة اولی الالباب و الجامع للعجب العجاب، چاپ علی شیری، بیروت 1991/1411.
پطرس بستانی، كتاب دائرة المعارف، بیروت 1876-1900، چاپ افست [بی تا].
یاكوب ادوارد پولاك، سفرنامهی پولاك، ترجمهی كیكاووس جهانداری تهران 1361 ش.
ثابت بن قُرّه، كتاب الذخیرة فی علم الطب، چاپ صبحی، قاهره 1928.
اسماعیل بن حسن جرجانی، ذخیرهی خوارزمشاهی، چاپ عكسی از روی نسخهای خطی، چاپ علی اكبر سعیدی سیرجانی، تهران 1355 ش.
__، كتاب الأعراض الطیّّبة و المباحث العلانیة، عكس نسخهی مكتوب در سال 789 هجری محفوظ در كتابخانهی مركزی دانشگاه تهران، تهران 1345 ش.
شمس الدین محمد حافظ، دیوان، چاپ پرویز ناتل خانلری، تهران 1362 ش.
محمد مؤمن بن محمد زمان حكیم مؤمن، تحفة حكیم مؤمن، تهران [؟ 1402].
خلیفة بن ابی المحاسن حلبی، الكافی فی الكحل، چاپ محمدظافر وفائی و محمد رواس قلعه جی، بیروت 1995/1415.
حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران 1339 ش، 1362ش.
حنین بن اسحاق، كتاب العشر مقالات فی العین، چاپ ماكس مایرهوف، قاهره 1928، چاپ افست بیروت [بی تا].
بدیل بن علی خاقانی، دیوان، چاپ ضیاء الدین سجادی، تهران 1368 ش.
دانشنامهی جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1375 ش-.
دائرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر كاظم موسوی بجنوردی، تهران 1367 ش-.
علی اكبر دهخدا، لغت نامه، زیر نظر محمد معین و جعفر شهیدی، تهران 1377 ش، 16 ج.
دیوسكوریدس، كتاب الحشایش دیسقوریدوس، نسخهی خطی كتابخانهی كاخ گلستان، ش 2251.
___، هیولی الطّب فی الحشائش و السموم، ترجمهی اِصْطِفَن بن بَسیل و اصلاح حنین بن اسحاق، چاپ سزار ا. دوبلر و الیاس تِرِس، تطوان 1952.
محمدبن زكریا رازی، كتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد دكن 1374-1390/ 1995- 1971.
مصلح بن عبدالله سعدی، بوستان سعدی، سعدی نامه، چاپ غلامحسین یوسفی، تهران 1363 ش.
شهمردان بن ابی الخیر، نزهت نامهی علائی، چاپ فرهنگ جهانپور، تهران 1362 ش.
علی بن سهل طبری، فردوس الحكمة فی الطب، چاپ محمدزبیر صدیقی، برلین 1928.
محمدحسین بن محمدهادی عقیلی علوی شیرازی، مخزن الادویه، كلكته 1844، چاپ افست تهران 1371 ش.
علی بن عیسی كحّال، تذكرة الكحّالین، چاپ غوث محیی الدین قادری شرقی، حیدرآباد دكن 1383/1964.
علی بن جولوغ فرخی سیستانی، دیوان چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران، 1371ش.
عبدالله بن علی كاشانی، عرایس الجواهر و نفایس الاطایب، چاپ ایرج افشار، تهران 1345 ش.
مسعود سعد سلمان، دیوان، چاپ غلامرضا رشید یاسمی، تهران، 1362 ش.
محمدبن احمد مقدسی، كتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، چاپ دخویه، لیدن 1877، چاپ افست 1967.
احمدبن قوص منوچهری، دیوان چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران 1363 ش.
ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران 1368 ش.
حمدبن محمد نصیرالدین طوسی، تنسوخ نامهی ایلخانی، چاپ محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1362 ش.
موفق بن علی هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، تصحیح احمد بهمنیار، چاپ حسین محبوبی اردكانی، تهران 1346 ش، 1371 ش.
یاقوت بن عبدالله یاقوت حموی، كتاب معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایبزیگ 1866-1873، 5 ج، چاپ افست تهران 1965، 6 ج.
Aristoteles, Das Stinbuch, ed. & tr. Julius Ruska, Heidelberg 1912.
Pedanius Dioscorides, The Greek herbal of Dioscorides, tr. John Goodyer, 1655, ed. R. T. Gunther, Oxford 1934.
Dorland’s illustrated medical dictionary, 26th ed.,Philadelphia 1984.
Reinhart Pieter Anne Dozy, Supplement aux dictionnaires arabes, Leiden 1881, repr. Beirut 1981.
Encyclopaedia Britiannica, Chicago 1971.
The Encyclopaedia of Islam, new ed., Leiden: Brill, 1960,s. v. “Ibn sarābiyūn” (by s. Maqbul Ahmed)
Grand dictionnaire encyclopédique Larousse, Paris 1982-1985.
Ibn Baytār, Traité des simples, tr. Lucien Leclere, Paris 1877-1883.
Ya’qūb b. Ishāq Kindī, The medical formulary or Arābā dh īn of al-kindī, ed. & tr. Martin Levey, Madison 1966.
Berthold Laufer, Sino- Iranica …, Chicago 1919, repr. Taipei 1967.
David N. MacKenzie, A concise Pahlavi dictionary, London 1971.
Fariborz Moattar, Ismā’īl Ğorğāni und seine Sir Bedeutung für die iranische Heilkunde inbesonders pharmazie …, Marburg 1971.
Moiner Monier- Williams, A SansKrit- English dictionary, ed. E. Leumann et al., Oxford 1979.
Henrik Samuel Nyberg A manual of Pahlavi, Wiesbaden 1964-1974.
John T. Plats, A dictionary of urdū, classical Hindi and English, Oxford 1982.
Marco Polo, The book of Ser Marco Polo the Ventiean concerning the kingdoms and marvels of the East, translated and edited, with notes by Henry Yule, 1871, 3rd. ed. By Henry Cordier, 1903-1920, repr. London 1975.
J. L. Schlimmer, Trminologie medico- pharmaceutique et anthropologique: francaise- persone Litho. ed., Tehran 1874, typo. repr. Tehran 1970.
Tuhfat al-ahbāb (Glossaire de la matière medicale marocaine), ed. & tr. H. p. J. Renaud & G. s. Colin, Paris 1934.
Webster’s third new international dictionary of the English language: unabridged, ed. Philip Babcock Gove, Springfield, Mass, 1981.
Hans E. Wulff, The traditional crafts of Persia, Cambridge, Mass, 1966.
منبع مقاله :
هوشنگ اعلم ... [و دیگران]؛ (1391)، تاریخ پزشكی در ایران و تمدن اسلامی (2)، تهران: نشر كتاب مرجع، چاپ اول
////////
روی اکسید یا اکسید روی (به انگلیسی: ZINC OXIDE) که در کتابهای کهن
توتیا نامیده میشود، ترکیب غیر آلی با فرمول ZnO و به
شکل پودری سفید رنگ و غیرمحلول در آب است.
محتویات [نهفتن]
۱ کاربردها
۲ مصارف
صنعتی
۳ مصارف
دارویی
۴ مصارف
آرایشی
۵ تولید
۶ جستارهای
وابسته
۷ منابع
کاربردها[ویرایش]
مصارف صنعتی[ویرایش]
این ترکیب در ساخت مواد فراوانی در صنعت
مانند پلاستیک، سرامیک، شیشه، سیمان، لاستیک (تایر اتومبیل)، نرم کننده، رنگها، مومها،
چسب، غذاها، باتری و... استفاده میشود.پودر اکسید زینک کاربردهای فراوانی دارد.کاربردهای
اصلی آن به صورت خلاصه ارائه میشود.بیشتر کاربردها از واکنش اکسید روی به عنوان ماده
تشکیل دهنده سایر اجزای روی استفاده میکنند. کاربرد آن در علم مواد شامل ضریب شکست
بالا، رسانایی حرارتی بالا، آنتی بیوتیک و مواد محافظ اشعه UV میباشد.
به طریق مشابه به موادی مثل پلاستیک، سرامیک، شیشه، چوب، سیمان، رنگ، گریس، پماد، چسب،
مهر، رنگ دانه، باتری، مدار به کار رفته در اطفاع حریق و بسیاری موارد دیگراستفاده
میشود.
مصارف دارویی[ویرایش]
در پزشکی و بهداشت این ترکیب با نام زینک
اکساید در پودر بچه، پمادهای پوستی، کرم ضد آفتاب، شامپو ضدشوره و... استفاده میشود.
پماد زینک اکساید در درمان ضایعات پوستی مستعد عفونت مانند سوختگی، اگزما، سوختگی پای
نوزادان، خراشیدگی و گزش حشرات. ضد التهاب خفیف پوستی و همچنین در ترکیب کالامین به
عنوان ضد خارش کاربرد دارد.
اکسید روی دارای خواص مرطوب کننده، آنتی
بیوتیکی و دئودورانت است. به دلیل آثار ضد سبوم و منعکس کننده اشعه UV در ترکیب
کرمهای ضد آفتاب نیز استفاده میشود.
مصارف آرایشی[ویرایش]
اکسید روی مصارف فراوانی در صنایع آرایشی
دارد. این ترکیب می تواند اشعه UV خورشید را جذب کرده و از پوست
در مقابل آفتاب سوختگی و سایر خسارات اشعه UV محافظت نماید.
اکسید روی یکی از مهمترین ترکیبات مواد
آرایشی معدنی است. از آنجا اکسید روی توسط پوست قابل جذب نیست بنابراین باعث هیچ گونه
حساسیت پوستی نمی شود و غیر حساسیت زا و غیر جوش زا می باشد.
همچنین در تولید دئودورانت ها و صابون
ها کاربرد دارد. این ترکیب در حذف بوی بد بدن و جلوگیری از رویش باکتری ها کمک می کند
و بخوبی موجب تسکین هر گونه حساسیت پوستی می شود.
تولید[ویرایش]
در مصارف صنعتی اکسید روی به مقدار
۱۰۵ تن در سال به سه روش اصلی که در ذیل به آن اشاره میشود تولید میشود.
روش غیر مستقیم: روی(Zn) در ظرف مخصوص ذوب
گرافیت ، مایع شده و در دمای بالای ۹۰۷ درجه سانتی گراد به بخار تبدیل میشود. بخار
روی با اکسیژن ( O۲)موجود
در هوا واکنش نشان داده و اکسید روی(ZnO) تشکیل میشود. روی
اکسید تشکیل شده سرد شده و جمع آوری میشود. این روش در سال ۱۸۴۴ توسط LeClaire فرانسوی
کشف شد. نتیجه این روش اکسید زینک فشرده با اندازه ۰٫۱ تا چند میکرو متر است. بیشتر
اکسید زینک تولیدی در جهان از این روش میباشد.
روش مستقیم:
روش فرایند شیمیایی مرطوب
جستارهای وابسته[ویرایش]
روی
منابع[ویرایش]
پرش به بالا ↑ Takahashi, Kiyoshi;
Yoshikawa, Akihiko; Sandhu, Adarsh (2007). Wide bandgap semiconductors:
fundamental properties and modern photonic and electronic devices. Springer. p.
357. ISBN 3-540-47234-7 (help).
ویکیپدیای انگلیسی
فرهنگ داروهای ژنریک ایران، دکتر حشمتی
، ۱۳۸۷
//////////
به عربی اکسید الزنگ:
أكسيد الزنك هو مركب لاعضوي ذو الصيغة
الكيميائية ZnO. وهو على شكل مسحوق أبيض، غير ذواب تقريبا في الماء. يستخدم هذا المسحوق
على نحو واسع كمادة مضافة إلى العديد من المواد المنتجات بما فيها اللدائن، والسيراميك،
والزجاج، والأسمنت، والمطاط (إطارات السيارات)، ومواد التزليق، والطلاء، والمراهم،
والمواد السادة، والخضب، والأغذية (كمصدر للتغذية بعنصر الزنك)، والبطاريات الكهربائية،
ومؤخرات الحريق، إلخ. يتوفر أكسيد الزنك في القشرة الأرضية كفلز الزنكيت وهو أكسيد
الزنك الأحمر، ولكن معظم أكسيد الزنك المستخدم تجاريا يصنع تركيبيا.
المراجع[عدل]
^ مذكور في : مختبر علم الأحياء الجزيئي
الأوروبي الكيميائي — معرف مختبر علم الأحياء الجزيئي الأوروبي
الكيميائي: CHEMBL1201128
— تاريخ الاطلاع: 18 سبتمبر
2016 — رخصة: Creative Commons
Attribution-ShareAlike 3.0 Unported
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب مذكور في : بوب
كيم — معرف بوب كيم: 14806 — تاريخ الاطلاع: 18 سبتمبر
2016 — رخصة: محتوى حر
///////////
Zinc oxide
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Zinc oxide
|
|
Names
|
|
Other names
Zinc white, calamine, philosopher's wool, Chinese white, flowers
of zinc
|
|
Identifiers
|
|
215-222-5
|
|
ZH4810000
|
|
Properties
|
|
81.38 g/mol
|
|
Appearance
|
White solid
|
Odorless
|
|
5.606 g/cm3
|
|
1,975 °C (3,587 °F; 2,248 K) (decomposes)
|
|
Refractive index(nD)
|
2.0041
|
Structure
|
|
C6v4-P63mc
|
|
a = 3.25 Å, c = 5.2 Å
|
|
Tetrahedral
|
|
Thermochemistry
|
|
Std molar
entropy (S |
43.9 J·K−1mol−1
|
Std enthalpy of
formation (ΔfH |
-348.0 kJ/mol
|
Pharmacology
|
|
Hazards
|
|
EU classification(DSD)
|
Dangerous for the environment (N)
|
|
|
1,436 °C (2,617 °F; 1,709 K)
|
|
Lethal dose or concentration (LD, LC):
|
|
PEL(Permissible)
|
|
REL(Recommended)
|
Dust: TWA 5 mg/m3 C 15 mg/m3
|
IDLH (Immediate danger)
|
|
Related compounds
|
|
Except where
otherwise noted, data are given for materials in their standard state (at 25 °C [77 °F],
100 kPa).
|
|
Zinc oxide is an inorganic
compound with the formula ZnO. ZnO is a white
powder that is insoluble in water, and it is widely used as an additive in
numerous materials and products including rubbers, plastics, ceramics, glass,
cement, lubricants,[5] paints, ointments, adhesives, sealants, pigments, foods, batteries, ferrites, fire retardants, and first-aid tapes. Although it
occurs naturally as the mineral zincite, most zinc oxide is produced synthetically.[6]
ZnO is a wide-bandgap semiconductor of
the II-VI
semiconductor group. The
native doping of the semiconductor due to oxygen vacancies or zinc interstitials is
n-type.[7] This semiconductor has several favorable properties, including good
transparency, high electron
mobility, wide bandgap, and strong room-temperature luminescence. Those properties are valuable in emerging applications for: transparent electrodes in liquid
crystal displays, energy-saving
or heat-protecting windows, and electronics as thin-film transistors andlight-emitting
diodes.
…
Zinc compounds were probably used by early humans, in processed
and unprocessed forms, as a paint or medicinal ointment, but their composition
is uncertain. The use of pushpanjan, probably zinc oxide, as a
salve for eyes and open wounds, is mentioned in the Indian medical text
the Charaka Samhita, thought to date from 500 BC or
before.[42] Zinc oxide ointment is also mentioned by the Greek physician Dioscorides (1st century AD.)[43] Avicenna mentions zinc oxide in The Canon of Medicine (1025 AD),
which mentioned it as a preferred treatment for a variety of skin conditions, including skin cancer. Though it is no longer used for treating skin cancer, it
is still widely used to treat a variety of other skin conditions, in products
such as baby powder and creams against diaper rashes, calamine cream, anti-dandruff shampoos, and antisepticointments.[44]
The Romans produced considerable quantities of brass (an alloy of zinc and copper) as early as 200 BC by a cementation process where copper was
reacted with zinc oxide.[45] The zinc oxide is thought to have been produced by
heating zinc ore in a shaft furnace. This liberated metallic zinc as a vapor,
which then ascended the flue and condensed as the oxide. This process was
described by Dioscorides in the 1st century AD.[46] Zinc oxide has also been recovered from zinc mines
at Zawar in India, dating from the second half of the first millennium BC. This
was presumably also made in the same way and used to produce brass.[43]
From the 12th to the 16th century zinc and zinc oxide were
recognized and produced in India using a primitive form of the direct synthesis
process. From India, zinc manufacture moved to China in the 17th century. In
1743, the first European zinc smelter was established in Bristol, United Kingdom.[47]
The main usage of zinc oxide (zinc white) was in paints and as
an additive to ointments. Zinc white was accepted as a pigment in oil paintings
by 1834 but it did not mix well with oil. This problem was solved by optimizing
the synthesis of ZnO. In 1845, LeClaire in Paris was producing the oil paint on
a large scale, and by 1850, zinc white was being manufactured throughout
Europe. The success of zinc white paint was due to its advantages over the
traditional white lead: zinc white is essentially permanent in sunlight, it is
not blackened by sulfur-bearing air, it is non-toxic and more economical.
Because zinc white is so "clean" it is valuable for making tints with
other colors, but it makes a rather brittle dry film when unmixed with other
colors. For example, during the late 1890s and early 1900s, some artists used
zinc white as a ground for their oil paintings. All those paintings developed
cracks over the years.[48]
In recent times, most zinc oxide was used in the rubber industry to
resist corrosion. In the 1970s, the second largest application of ZnO
was photocopying. High-quality ZnO produced by the "French
process" was added to photocopying paper as a filler. This application was
soon displaced by titanium.[21]
* ارزیز. [
اَ ] (اِ)
نوعی از معدنیات باشد
سپیدرنگ . (صحاح الفرس ). قلعی . (حبیش تفلیسی ). قلعی باشد و بعربی رصاص خوانند. گویند اگر
قدری از آنرا تنک کرده بر کمر بندند منع احتلام کند. (برهان ). آنرا بهندی
رانکا گویند. (آنندراج ). قلعی که آنرابهندی رانگ گویند. (غیاث ). قلعی خوب . کذا فی
شرفنامه لکن خوب نیست زیرا معنی ارزیز قلعی است مطلقا. (مؤید الفضلاء). علاب .
(دهار). علابی . کفشیر و آن غیر سرب است . قلعی . ارزیز خالص . (مهذب الاسماء). قلعی .
ارزیزنیکو. (دهار). رصاص . (ابونصر فراهی در نصاب ) (زمخشری ) (دهار). رصاص ابیض .
(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رصاص و آن بر دو گونه است : ارزیز سیاه که آنرا ابار و اسرب
گویند و ارزیز سپید که قصدیر و قلعی نامند. قلعی . ارزیز سفید. (زمخشری ) در صحاح
الفرس آمده : کفشیر. روی ومس باشد که آنرا به ارزیز برهم بندند و در بعض نسخه ها کفشیر
ارزیز است که شکسته های روئین و مسین برهم بندند - انتهی . آلت روئینه و مسینه و مانند
این به ارزیز بندند و دوسانند، آن ارزیز را کفشیر خوانند. (حاشیه ٔ فرهنگ
اسدی نخجوانی ). صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی مکرر نام داروئی می آورد به اسم اسفیداج
ارزیز و ظاهر مرادش سفیدآب قلعی (سفیداب قلع) است :
پس تابوت یوسف علیه
السلام بقیر و ارزیز بکردند
و اندر زیرآب نیل جای تابوت بساختند و بزنجیرها استوار کردند و اندر آن زیر
آب بیاویختند. (ترجمه ٔ
طبری بلعمی).
و بازرگانان مصر آنجا [ به سودان ] روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و بهم سنگ زر بفروشند. (حدود العالم ). و از بالای بازارشان [ بازار سمرقندیان ] یکی جوی آب روانست از ارزیز و آب از کوه بیاورده ) .حدود العالم ). و اندر اندلس معدن همه ٔ جوهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیز. (حدود العالم) .لغت نامه دهخدا.
و بازرگانان مصر آنجا [ به سودان ] روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و بهم سنگ زر بفروشند. (حدود العالم ). و از بالای بازارشان [ بازار سمرقندیان ] یکی جوی آب روانست از ارزیز و آب از کوه بیاورده ) .حدود العالم ). و اندر اندلس معدن همه ٔ جوهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیز. (حدود العالم) .لغت نامه دهخدا.
1.
Ch. 83, p. 7b.
** سرزمین قبیله سئوروماته ها،
همان آمازون های واگویه های یونانیان، از
طوائف ایشغوز در همسایگی سغد. م.
2. T‛ai p‛in hwan yü ki,
Ch. 186, p. 9.
3. Ibid., p. 12b.
4. Ibid. , p. 15b.
5. نک : .S. Julien, Mémoires sur les
contrées occidentales, Vol. I, pp. 37, 184, 354.
حق یکسره با ژولین
است كه این نام را laiton
(’’برنج‘‘) برگردانده است. پالادیوس آن را ’’برنج مخلوط با سرب كه نیروی جذب
دارد‘‘ شمرده است:
Palladius, Chinese-Russian Dictionary, Vol. II, p.
16
تعریف جایلز (Giles)(’’سنگ معدنی غنی كه از ایران
میآورند و گمان بر این است كه سنگ طلا و مس است، یا برنز‘‘) دقیق نیست. تنها چیزی
كه گفته شده این است كه t‛ou-ši شبیه
طلاست، و ایده شباهت برنج به طلا را در نوشته همه مؤلفان شرقی میتوان یافت. نیز،
نک:
Beal, Records of the Western World, Vol. I, p.51
و شاوان Chavannes
(T’oung Pao, 1904, p. 34) كه او هم تنها تفسیر مجاز را قبول دارد
یعنی ’’برنج‘‘.
6.
Cf. W. Grube, Zur Pekinger Volksdunde, p. 76; J. Przyluski, T‛oung Pao,
1914, p. 215.
7. P‛ei wen yün fu, Ch.
100A, p. 25.
8. Jade, p. 286؛ نیز،
نک: Ta
T‛an leu tien, Ch. 8, p. 22
9.
Chavannes, T‛oung Pao, 1904, p. 34.
1. Pen ts’ao kan mu, Ch.
8, pp. 3 and 4. Cf. also Geerts, Produits, p. 575.
2. Tien hai yü hen či,
Ch. 2, p. 3b.
3. P. Schwarz, Iran im
Mittelalter, p. 252.
4. G. Ferrand, Textes
relatifs à l’Extrême-Orient, p. 610 (cf. also pp. 225, 228; and Leclerc, Traité
des simples, Vol. I, p. 322).
5. J. Ruska, Steinbuch des
Aristoteles, p. 155 . بكمان (J. Beckmann, Beyträge zur geschichte der Erfindungen,
Vol. III, p. 388) گفته است كه این واژه اولبار در نوشتههای ابنسینا در سده
یازدهم میلادی به كار رفته است.
6. فلتهاس در كتاب خود (Feldhaus, Technik, col. 1367) با
لعزشی شگفت آور گوید ’’قزوینی در حدود سال 600 نوشته است كه روی را در چین میشناسند
و میتوانند آن را نورد كنند.‘‘قزوینی دانشنامه خود را به سال 1134 نوشته و هیچ جای
آن سخنی از روی در چین نیست (نك: Ruska,
Steinbuch des Qazwīnī, p. 11)، اما یادی از یك کان توتیا در اسپانیا
میكند (G. Jacob, Studien in arabischen Geographen, p. 13).
7. Essays on the Chinese
Language, p. 359.
8. .Chau Ju-kua, p. 81 t‛ou-ši در آنجا نه به معنای ’’مس
سفید‘‘ بلکه’’برنج‘‘ است. ’’مس سفید‘‘ همجوشی است چینی و سراسر متفاوت با برنج
(نک، ص 555 کتاب پیش رو ).
1. مرتبط كردن واژه ایتالیایی tausia (در واقع
taunia) و واژه آلمانی tauschieren با این كلمه چینی
همان مایه شگفتی زاست. درست مثل این است كه بگوییم واژه آلمانی tusche از واژه چینی ادعایی t‛u-se گرفته
شده است (Hirth, Chines. Studien,
p. 226).
2. P. C. Ray, History of
Hindu Chemistry, 2d ed., Vol. II, p. 25.
3. Hübschmann, Persische
Studien, p. 27.
4. O.
Schrader, Sprachvergleichung und Urgeschichte, Vol. II,
p. 73.
5. Geerts, Produits, p.
641; F. de Mély, Lapidaire chinois,
p. 42.
6. Dictionnaire
coréén-français, p. 291.
2. J. Beckmann, op. cit.,
Vol. III,
p. 408.
3. W. Ainslie, Materia
Indica, Vol. I, p. 573.
4.
S. Julien, Industries de l’empire chinois, p. 46.
5. W. Hommel, Chemiker-Zeitung,
1912, p. 905.
2. Čou šu, Ch. 50, p.
6; Sui šu, Ch. 83, p. 7b.
3. T‛ai p‛i hwan yü ki, Ch. 182, p. 12b.
4. Bretschneider, Mediaeval Researches, Vol. I, p.
146; Kwan yü ki, Ch. 24, p. 5b.
5. Ch. 6, p. 14b (ed. of Si yin hüan ts‛un šu).
6. در Šan kü sin hwa نیز كه یان یو (Yan Yü) به سال 1360 نوشته است از pin t‛ie
یاد شده است (p. 19, ed. of Či pu tsu čai ts‛un šu) .
7.
Pen ts‛ao kan mu, Ch. 8, p. 11b.
8. Bretschneider, On the Knowledge possessed by the
Chinese of the Arabs, p. 12, and China Review, Vol. V, p. 21; W. F.
Mayers, China Review, Vol. IV, p. 175.
9. Hübschmann, Persische Studien, p. 10.