تهکار
بفتح تا و خفاء
ها و کاف و الف و راء مهمله اسم دوای هندی است و در بنکاله کثیر الوجود
ماهیت ان
درختی است تا بیک
قامت و زیاده بران و شاخهای آن پراکنده و برانها کرهها و بر هر کرهی یک دو شاخ
باریک و بر انها برکهای کوچک پهن و بی تشریف از برک صعتر عریض الورق بزرکتر و طعم
آن تلخ با اندک عفوصتی و کل آن کوچک با ساقی باریک بلند سفید رنک و بعد خشک شدن
ساقی باریک از ان ظاهر می کردد و بر سر آن برکهای ریزه زرد و در وسط آن تارهای
باریک سفید رنک
طبیعت ان
تا آخر دوم کرم و
خشک و کرمی آن زیاده بر خشکی
افعال و خواص آن
خوردن دو سه درهم
از برک آن با اندک زنجبیل تازه که بهندی ادرک نامند درهم سائیده حب بسته جهت رفع
تپ بلغمی و اوجاع اعضا خصوصا دست و پا که بعد از خوردن بنشینند تا عرق آید و عرق
خشک کردد و بخور آنکه آن را در ظرف سربسته پخته بکیرند جهت اوجاع اعضا و استرخای
آنها نافع
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&
تین . (هزوارش ، اِ)
به زبان زند و پازند انجیر را گویند. و آن میوه ای است معروف و در عربی نیز همین نام
دارد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هزوارش تین ، پهلوی انجیر...
همریشه ٔ تین عربی .
(حاشیه ٔ برهان چ معین
)
//////////
تین
بکسر تا و سکون
یاء مثناه تحتانیه و نون بفارسی انجیر نامند
ماهیت ان
بری و بستانی و
کوهی می باشد و هریک نر و ماده و سفید و سیاه و بری آن غیر جمیز است و جمیز را
بهندی کولر نامند و در حرف الجیم بیان جمیز ان شاء اللّه تعالی خواهد آمد و درخت
انجیر متوسط در بزرکی و کوچکی و برک آن عریض و شاخهای آن شیردار و برک آن را چون
بشکنند از بیخ آن نیز شیر برمی آید و درخت آن کل نکرده ثمر می بندد بخلاف درختهای
دیکر و ثمر آن پیوسته بشاخهای آن و برک بستانی از برک بری آن عریضتر و شاخهای کوهی
آن بر روی سنکها منبسط می باشد و ثمر آن انبوه و کوچکتر از بستانی و انجیر شاهی
سیاه و بسیار بزرک می شود و بهترین انجیر شیرین شاداب آنها است خواه سفید باشد و
خواه سیاه و سفید آن جهت اکل و سیاه آن جهت دوا بهتر و انسب است و انجیری که پیش
از برک و یا با برک برآمده باشد نشاید خوردن و اجتناب از خوردن آن اولی تر است و
کویند که چون شاخ انجیر را در آب و نمک ساعتی بکذارند پس برآورده بنشانند انجیر از
ان شیرین می کردد
طبیعت ان
در اول کرم و در
دوم تر و بعضی در دوم نیز کرم کفته اند و بری آن کرم تر از بستانی و در رطوبت کمتر
افعال و خواص
تازۀ آن
ملطف و محلل و
جالی قوی و صرع و فالج را نافع و کثیر الغذاتر از سایر میوها و سریع الانحدار و
مسکن حرارت و تشنکی و معرق و ملین طبع و مسهل برفق و کاسر قوت غضبی و مبرد دل و
مسمن بدن خصوصا چون چهل صباح با قدری انیسون تناول نمایند و جهت خفقان و ربو و
سرفه و درد سینه و خشونت قصبۀ رئه و تقویت کبد و رفع سده و ورم طحال و بواسیر و
هزال کرده و عسر البول و تقطیر آن و نضج اورام و دمامیل و با بادام و پسته جهت اصلاح
بدن های ضعیف و زیاده کردن عقل و جوهر دماغ و با مغز کردکان جهت امان از سموم
قتاله و با سداب نائب مناب تریاق و با مغز قرطم و یک دانک و نیم بورۀ ارمنی مسهل
اخلاط غلیظه و چون ناشتا بخورند مجاری غذا را کشاده نماید و بدن را فربه سازد و
خوردن آن پیش از طعام تلیین بطن نماید و بامری منقی خلط بلغمی است از معده و چون
بر طبع مکروه آید سکنجبین بالای آن بنوشند و انجیر خشک در دوم کرم و در اول تر و
ملطف و در جمیع افعال ضعیف تر از تازۀ آن و معطش و ثقیل و ملین طبع و دافع مواد
عفنه بطرف جلد و لهذا اکثار آن مولد سپش است و جهت فالج و امراض رطبه و مبرودین و
وجع ظهر و تقطیر البول نافع و منعظ است بسبب کرم کردن آن کرده را امراض الراس
آشامیدن تر و خشک آن نیز جهت صرع و تقویت دماغ و ذرور خشک آن مجفف قروح سره الاذن
قطور آب مطبوخ آن با کف خردل جهت طنین و خارش کوش العین اکتحال و قطور لبن آن با
عسل جهت غشاوۀ رطب و ابتدای نزول آب و غلظ طبقات و به آب برک آن جهت جرب و خشونت
اجفان الفم و الصدر غرغره به آب طبیخ آن جهت رفع اورام عضلۀ لسان و قصبۀ رئه و
آشامیدن آب مطبوخ آن با حلبه و عسل که طبخ نمایند تا مانند لعوق کردد جهت تصفیۀ
سینه و رئه و با زوفای خشک جهت تنقیۀ فضول سینه و سرفۀ کهنه و اوجاع مزمنۀ رئه
اعضاء الغذاء با سداب و انیسون جهت رفع ریاح و سدد و طحال و با مغز کردکان جهت
معتادین بقولنج و صاحبان یبوست طبع و با قرطم مقدار یک دانک و نیم نطرون جهت اطلاق
نمودن بطن و بدستور شراب آن و حقنه به آب مطبوخ آن جهت مغص و چون انجیر را در سرکۀ
انکوری تند نه روز بخیسانند و هر روز پنج عدد آن را با قدری سرکۀ آن بنوشند و بعضی
را کوبیده بتنهائی و یا با اشق و سکنجبین و بیخ کبر ضماد نمایند جهت تحلیل ورم
طحال مجرب و مخلل خام آن نیز همین اثر دارد و چون انجیر را با مساوی آن مغز کردکان
کوبیده روزی بیست مثقال آن را بخورند بالخاصیه محرک باه و منعظ است و اطلاق بطن
نماید و جهت کزیدن عقرب و سایر سموم مجرب دانسته اند و شراب آن جهت سرفۀ مزمن و
تفتیح سدد و تنقیۀ کرده و مثانه و انجیر بری در جمیع افعال قویتر و ضماد پختۀ
کوبیده آن بتنهائی و یا با آرد کندم و یا جو و یا ایرسا و نطرون یا بوره جهت تحلیل
اورام بناکوش و سایر اورام صلبه و تحلیل خنازیر و ثآلیل و تعقد عصب و آثار سیاه
جلد که خیلان نامند و بهق و تحلیل اورام غلیظه و اوجاع مفاصل و نقرس و با خمیر
ناپخته و یا خمیر مایه جهت انضاج دمامیل و با زاج جهت قروح ساق سائله و با بورۀ
ارمنی جهت بهق و امثال آن و با پوست انار جهت داخس و مطبوخ آن با شراب که افسنتین
و آرد جو کوبیده داخل کرده باشند جهت حبن که عظم معده و اورام و ریاح آنست نافع و
تکمید پختۀ آن با آرد جو جهت تسکین اوجاع و سوختۀ آن با زیت در سفید کردن دندان
بیعدیل و مقوی لثه و نافع نزف الدم و منقی قروح و آثار جلد و سیاه کنندۀ موی و جهت
ذوسنطاریا و اسهال خون و با موم و روغن زیت جهت شقاقی که از سرما بهم رسیده باشد و
با سرکه و زردی تخم مرغ کرم کرده جهت امراض مقعده و حقنۀ آن یا آب مطبوخ سداب جهت
مغص و حمول سرشتۀ آن با عسل با پارچۀ پشمی جهت تنقیۀ قروح و جروح رحم و رطوبات
فاسده و قطع نزف الدم آن و انجیر نارس بسردی مائل و لبن آن زیاده و با حدت خصوصا
بری و کوهی آن محلل و جاذب و با ترباقیت و ضماد پختۀ آن جهت خنازیر و تعقد عصب و
یا سرکه و نمک جهت قروح رطبه و با عسل جهت کزیدن سک دیوانه و با کرسنه جهت کزیدن
ابن عرس و طلای آن با برک خشخاش جهت اخراج استخوان شکستۀ ریزه شده و چون یکدو دانۀ
انجیر خام را با کوشتی که بسیار سخت باشد مانند کوشت کاو و امثال آن بپزند بزودی
مهرا کرداند و چون در دیک هریسه اندازند نیز کوشتهای آن را بزودی مهرا کرداند و
شاخهای تازۀ آن را نیز همین اثر است و شیر آن بسیار کرم و تند و جالی و مقرح و
مسهل قوی و خطرناک خصوصا شیر بری آن و مانند انفحه منجمد کنندۀ هر ذائب و رقیق
کنندۀ هر منجمد است و اکتحال آن جهت نزول آب و سون آن بدستور و چون به پنبه آلوده
در زیر دندان موجع و یا در سوراخ دندان کرم خورده کذارند باعث تسکین درد آن است و
آشامیدن آن با مغز بادام سائیده ملین بطن و زائل کنندۀ صلابت رحم با خطر و ضماد آن
با پیه جهت قلع ثآلیل و با حلبه جهت نقرس و با آرد جو جالی جرب متقرح و غیر متقرح و
قوبا و کلف و بهق و طلای آن جهت کزیدن زنبور و سایر هوام و سک دیوانه و تنقیۀ آثار
جلد و بردن کوشت زائد و حمول آن با زردی تخم مرغ و کثیرا جهت منع تقرح آن و برای
تنقیۀ رحم و ادرار طمث و اخراج جنین نافع و عصارۀ شاخهای بری آن در هنکام رستن برک
قائم مقام لبن آنست و در افعال قریب بدان و حرکت دادن ماء الجبن را بچوب انجیری که
پوست آن را تازه جدا کرده سر آن را کوبیده باشند معین بر اطلاق آنست و ضماد برک
تازه آن جهت التیام جراحات و با سرکه جهت تقشر جلد و طبیخ آن جهت تقویت استخوان
کوفت یافته و طلای آن با آب جهت منع ریختن موی و چون بر موضع کزیدۀ سک آرد کندم
بپاشند و برک انجیر تازه را کرم کرده ببندند وجع آن را تسکین دهد و بتکرار استعمال
زخم آن التیام یابد و عصارۀ برک تازه آن بسیار کرم و مقرح جلد و مفتح افواه عروق
مقعده و جهت قلع ثآلیل و خیلان و اسهال نمودن شکم نافع و خالی از غایله نیست و
سایر اجزای آن را فی الجمله نفعی در صرع و جنون و وسواس است و ثمر آن قویتر و
انجیر مضر جکر و معدۀ ضعیف است خصوصا تر آن و مضر اسنان خصوصا اکثار تناول آن و
مصلح خشک آن کردکان و صعتر و انیسون و مصلح تر آن سکنجبین و شربت ترنج و ریبس و
بدل آن در ادویۀ شش مغز چلغوزه مقدار شربت از خشک آن تا سی مثقال و از تازه آن تا
یکرطل است و اشربه و لعوق و ماء التین و مخلل و مطبوخ تین در قرابادین ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی
خراسانی
///////////
تین رطب
انجیر تر بهترین آن وزیری بود پوست باز
کرده بعد از آن آنچه میل بسفیدی دارد بعد از آن سرخ پس سیاه و طبیعت آن گرم بود اندک
و گویند گرم است در اول یا در ابتدای درج دوم و تر است در دوم و خام وی بسردی مایل
بود و در وی جلایی بود بر ثالیل ضماد کردن و بهق را نافع بود و انجیر رسیده غذا بهتر
از مجموع میوهها دهد و زودتر بگذرد و فربهی آورد و صرع را نافع بود و خشونت حلق و
سینه و تشنگی که از بلغم شور بود ساکن گرداند گرده و مثانه را سود دهد و هرچه باشد
پاک کند و خاکستر چوب وی ذوسنطاریا را نافع بود و اسهال را خوردن و حقنه کردن مقدار
پانزده درم پس وی سودمند بود گزیدن عقرب و رتیلا را مالیدن و نارسیده وی با عسل گزندگی
سگ دیوانه یا ریشهایی که رطوبت از وی روانه بود نافع بود و همچنین ورق آن با کرسنه
و شراب بر گزندگی ابن عرس طلا کردن سودمند بود و در خوردن انجیر ایمن باشند از سموم
و قضبان وی چون با گوشت گاو صلب بپزند مهرا بشود و انجیر طبیعتی دارد و چوب آن طبیعتی
و طبیعت ورق آن مقوی بود و لبن وی خون گداخته و شیر ببندد و از آن بسته بگشاید مانند
انفحه و اگر بر صوف نهند و در دندان گیرند از خوردن کرم پاک کند و با عسل در چشم کشیدن
ابتدای نزول آبرا نافع بود و در انجیر نفخی بود و مولد مره بود و معده را بد بود و
دفع مضرت آن به سکنجبین ساده بکند که پس از آن بخورند
لاتینCARICA فرانسهFIGUE انگلیسیFIG
اختیارات بدیعی، ص: 87
//////////////
|
انجیر
42.
امروزه انجیر (Ficus carica) را در دره رود یانگتسه چون درختچههای
نامنظم می کارند و میوه آن بسیار كوچكتر و پست تر از گونههای ایرانی است.1
بر پایه آنچه در Pen ts‛ao kanmu آمده، زیستگاه
آن یانـچو (Yan-čou) (منطقه یانگ تسه پائین) و یون ـ نان است. لی شی ـ چن در
ادامه میگوید این گیاه در روزگار وی
در چه ـ كیان
(Če-kian)، كیان ـ سو (Kian-su)، هوـ پی (Hu-pei)، هو ـ نان (Hu-nan)، فوـ كیین (Fu-kien) و كوان ـ تون (Kwan-tun)( ) با قلمهزنی كشت میشده
است. این نكته بس مهم است از آنرو كه نشان
میدهد چینیها از شیوه گردهافشانی بکمک گلهای انجیر خودرو بیخبر ماندهاند و در كتابهای آنها هم نیامده
است. انجیر بومی چین نیست، اما اگرچه در
منابع چینی هیچ اطلاعاتی درباره روزگار و چگونگی ورود آن به چین به چشم نمیخورد،
بس روشن است كه این گیاه از ایران و هند وارد چین شده و این رویداد پیش از دوره
تانگ نبوده است.
نامهای
زیر برای انجیر به دست ما رسیده است:
(1) a-ži پوـ سه (ایرانی) (žir) *a-žit (یا ayi، *a-yik)،2
كه همبرابر است با صورتی فارسی بدون n كه هنوز هم در hežīr یا
ezir كردی هست. قرائت دیگری به صورت tsan هست كه نمی توان همچون واترز3 و هیرت4
از آغاز رد كرد. در Pen ts‛ao kan mu5 آمده كه باید این نویسه را čeu، *dzu و *tsu و *ts‛u گفت (كه گویا سفرنگی است كهن) طوریكه *adzu، *atsu، *ats‛u به دست آید. حاصل با صورت فارسی باستانی*aju همبرابر
است. در هر صورت، آوانگاشتهای چینی، به هر صورتی هم كه آنها را بپذیریم،
برخلاف ادعای هیرت، هیچ ربطی به انجیر،
anjīr فارسی امروزی ندارد بلكه
از دوره ای کهنتر یعنی فارسی میانه است.
(2) yin-ži،1 (r)*an-žit. این واژه، برخلاف ادعای
هیرت، "ظاهراً آوانگاشت واژه هندوستانی انجیر (añjir)" نیست، بلكه آوانگاشت anjīr یا enjīr فارسی امروزی است و واژه
هندوستانی (و نیز añjīra سنسكریت) از زبان فارسی وام گرفته شدهاند؛ injir در فارسی تخاری، intsir در زبان افغانی، و indžaru در زبان روسی.
(3) ti-ni یا ti-čen یا (*ti-tsen، *ti-ten) در زبان
فوـ لین؛ كه گونه آخری را برخلاف
نظر هیرت نباید حتماً مردود دانست. نک tittu آشوری (بر گرفته از *tintu)؛ tīn در فنیقی؛ ti‛nu ، te‛ēnāh در عبری؛2 tīn ، tine ، tima در عربی؛ ts‛īntā ، tēnta ، tena در آرامی؛ tin در پهلوی (وامواژه
سامی). گفتهاند كه خاستگاه این نام سامی
جنوبخاوری عربستان بوده است كه به نظر گیاهشناسان خاستگاه كشت انجیر را نیز باید
در همانجا جست؛ اما با توجه به واژه آشوری و دیرندگی انجیر در آشور،3
این نظریه متحمل به نظر نمیرسد. روشن است
كه آوانگاشت چینی با نامی سامی همخوانی
دارد؛ آرامی بودن این نام، كه هیرت بر آن اصرار میورزد تا نظریهاش را مبنی بر
آرامی بودنِ زبانِ فوـ لین اثبات
كند، جای چون و چرا دارد. برعكس، آوانگاشت ti-ni به صورتهای عربی، فنیقی و عبری بسیار
نزدیكتر است. 4
(4) (یا
بهتر، ) yu-t‛an-po، *u-dan-pat (par)، *u-dan-bar برابر با udambara سنسكریت (Ficus glomerata). 5 به گفته لی شی ـ چن این نام در كوان ـ تون رایج است.
(5) wu
hwa kwo
(’’میوه بیگل‘‘)،6 ičijiku در ژاپنی. این
پندار نادرست كه درخت انجیر شكوفه نمیكند، برخلاف تصور هیرت، منحصر به آلبرتوس
ماگنوس (Albertus Magnus) نیست بلكه ریشه در دوران باستان دارد و در
آثار ارسطو و پلینی دیده میشود. 1 خاستگاه این نظر نادرست این است كه گلهای انجیر،
برخلاف بیشتر درختان میوه، به چشم نمیآیند و در درون میوه و روی رویه درونی آن
پنهان میشوند. اگر انجیری را كه به یك سوم رشدش رسیده باشد بشكافیم، گلها را در
اوج شكفتگی میبینیم. 2
در نجد ایران پراكندگی انجیر رسمی (Ficus carica) به اندازه انار است. نوع rupestris آن در كوههای كهگیلویه یافت میشود؛ و گونه دیگر آن، Ficus johannis در افغانستان[!] بین طبس* (Tebbes) و هرات و نیز
در بلوچستان میروید. در بخشهای كوهستانی
توروس در ارمنستان و در زمینهای جلگهای ایران، انجیر کاری از مدتها پیش پیشرفت
بسیار كرده است. كشت این درخت در جهت
خاور تا به خراسان، هرات، افغانستان و نیز مرو و خیوه گسترش یافته است. این هم روشن است كه انجیر در ایران ساسانی كشت
میشده، زیرا در نوشته های پهلوی از آن
سخن رفته است (نك: ص. 192) و گواه رسمی این واقعیت را در سالنامه دودمان لیانگ توان
یافت كه udambara را به پوـ سه (ایران) نسبت داده و شكوفههای آن را دلانگیز شمرده
است. 5 همانطور كه گفته شد، در هند این نام به Ficus glomerata اشاره دارد؛ هرچند در چین ظاهراً Ficus carica ]انجیر رسمی [ را نیز به همین نام مینامند. هوان تسان6
(Hüan Tsan) udambara را درشمار میوههای هند برده است.
استرابو7 گوید در هیركانیه (Hyrcania)(در باكتریا) هر
درخت انجیر سالانه شصت مدیمنی (medimni) (برابر با یكونیم بوشل ]پیمانهای حدوداً برابر با 54 لیتر یا
دوازده گالن[) محصول میآورد.
به گفته هرودوت،8 كروسئوس به
این بهانه از لشكركشی علیه كورش درگذشت كه ایرانیان حتی شراب نمینوشند و
نوشیدنیشان تنها آب است و انجیر هم برای
خوردن ندارند. پر پیداست که این افسانه ای است بدور از هرگونه ارزش
تاریخی، زیرا روشن است که در ایران كهن هم شراب بود هم انگور. بر پایه داستان سیاسی دیگری از یونانیان، خشایار
شاه كه روزانه همراه خوراک انجیر سرزمین آتیك می خورد هرروز به یاد میآورد
سرزمینی كه این میوه از آن خیزد هنوز از آن وی نیست. این یافته در مورد وجود انجیر در بابل باستان ما
را به این نتیجه می رساند که انجیر در ایران باستان نیز شناخته بود و خورده میشد.
به هیچ روی
نمیتوان با بی گمانی گفت كه انجیر كِی و چگونه از ایران به چین رفت. در كتاب yu yan tsa tsu درباره انتقال انجیر به چین چیزی گفته نشده و تنها در باز نمود درخت
آمده است كه در فوـ لین و ایران
یافت میشود. 1 هرچه باشد ، گواهی سلیمان، بازرگان عرب، در دسترس است
كه در سال 851 میلادی می نویسد انجیر در آن روزگار در شمار میوههای چین بوده است. 2
برتشنایدر هیچگاه در این باره چیزی نیاورده اما در مكاتبات
خود با زولمزـ لوباخ (Solms-Laubach) گیاهشناس نكاتی را مطرح
كرده و جورج آیزن آن یادداشتها را از لوباخ گرفته است.3 به این ترتیب است كه خطای فاحشش به دست ما رسیده
است: ’’گمان میرود انجیر در فرمانروائی فغفور چانـكیین ]كذا[! كه در سال 127 م. هیئتی را به توران گسیل
داشت به چین رسیده باشد." ]كذا [. خطا نیست اگر بگوییم دور است همه این مهملات را برتشنایدر به هم بافته
باشد؛ اما با چشم بستن بر این
خطاهای فاحش باز این حقیقت تأسف بار به جای میماند كه وی ورود انجیر را هم به چان
كیین نسبت داده، در حالی كه در هیچ یك از نوشته های چینی چنین ادعایی نشده است. دایه دلسوزتر از مادر كه نباید بود و این بیماری
"چان کیین بزرگبینی" هم دیگر به مراحل نگران کنندهای رسیده است. چه غولی بوده است این چان كیین! در تاریخ جهان نداشته ایم كه یك نفر به تنهایی شمار چنین بزرگی از گیاهان را كه ستایشگران چان كیین
چشم بسته به او نسبت میدهند وارد كشوری كرده باشد.
لیشیـچن در یادداشت خود راجع به ’’میوه بیگل‘‘، به هیچ گیاهنامه
پیش از خود تكیه نكرده و از میان آثار پیشین تنها از Yu ya tsa tsu و Fa yü či یاد می كند كه در آندو udambara محصول كوان ـ سی
(Kwa -si) شمرده شده است.
خوب است در اینجا یادی هم از انجیر یون ـ نان شود. وو كی ـ تسون (Wu K‛i-tsun)، نویسنده
گیاهنامه گرانسنگ či wu min ao ، فصلی (36) را به
گیاهان یون ـ نان داده که نخستین
آنها گل yu-t‛an (udambara) همراه با دو
تصویر است. آنچه این نویسنده گرد آورده نشان می دهد این درخت را راهبان
بودایی از هند وارد یون ـ نان كردهاند. از جمله
داستانهایی كه در كتابش آورده یکی هم مربوط به راهب پوـ تی (p‛u-t‛i) (بوذی)ـ پا ـ پو
(pa-po) است كه سینسون1
به برگردان آن پرداخته؛ اما گرچه یانشن (Yan Šen) در كتاب خود، Nan čao ye ši ، كه به سال 1550 نوشته می
گوید یكی از درختانی كه این راهب كاشته هنوز در معبد روح نگهبان در یون ـ نان
فو (Yün-nan fu) دیده می شود، وو كی ـ تسون
در پیروی از کتاب Yün-nan t‛un či میگوید به علت ویرانیها و آتشسوزیهایی كه سپاهیان به بار آوردند
تا مدتها هیچ درختی به جای نمانده بود. تصاویر نشان می دهد درخت انجیر یونـ نان گونهای متفاوت با Ficus carica ]انجیر رسمی [ بوده است. جنس Ficus بالغ بر سد
و شصت گونه را در بر میگیرد و انجیر بستانی خود انواع متعددی دارد.
بر پایه Yamato-honzō ،2
ازسال 1709 ، انجیر (ičijiku در ژاپنی)
نخستین بار در دوره كوان ائی (Kwan-ei) (44ـ1624) از جزایر جنوب باختری اقیانوس وارد
ناگازاكی شد. این سخن با
این گفته کمپفر 3 كه پرتغالیها انجیر را به ژاپن بردند و کاشتند
همخوانی دارد.
بهشناخت دو سویه ایران
و چین باستان(ساینو-ایرانیکا)
////////////
انجیر خوراکی، انجیر،
شال انجیر (در متون طب سنتی با نام باستانی ایرانی، عرب آشوری آن، تین) (نام علمی:
Ficus carica) سرده انجیر دارای ۶۰۰ گونه میباشد که اغلب انواع آن وحشی یا زینتی
هستند مانند درخت معروف به درخت کاتوچو (فیکوس الاستیکا) که هم زینتی است و هم صنعتی.
فیکوس بنگالنسیس و فیکوس رلیگیوزا انواع زینتی این گیاه میباشند که در تزئینات و به
عنوان گیاه آپارتمانی مصرف زیاد دارند.
انواعی که در باغبانی
از نظر مصرف میوه آن مورد استفاده قرار میگیرند عبارتند از فیکوس کاریکا، فیکوس پالماتا
و فیکوس پودوکاریکا. فیکوس کاریکا همان انجیر معمولی است که به عنوان میوه مورد استفاده
قرار میگیرد. ولی فیکوس پالماتا و فیکوس پودوکاریکا بیشتر برای تلقیح انواع انجیر
خوراکی کاشته میشوند.
////////////
به عربی تین
شائع:
التين (باللاتينية:
Ficus carica) من أشجار الفواكه الموسمية، وتزرع في غرب آسيا والشرق الاوسط، وهي
تنتمي لعائلة التوت، ويمكن تجفيفها والاستمتاع بها في جميع أيام السنة، ورد ذكرها في
القران الكريم وموطنها من تركيا حتى شمال الهند وهي منتشرة في بلدان البحر المتوسط،
وقد وصلت جنوب ولاية كاليفورنيا سنة 1759. [2] [3]
يزود التين جسم الإنسان
بالفيتامينات والمعادن والألياف، وهي تحتوي على نسبة كبيرة من السكر والأملاح الرئيسية،
مثل الكالسيوم والفسفور وفيتامين سي، ولها فوائد صحية مثل التخلص من حب الشباب والبثور
والوقاية من الإمساك وارتفاع ضغط الدم والحماية من سرطان البروستات.[4][5]
محتويات [أظهر]
الموطن والتاريخ[عدل]
التين من الثمار المشهورة
والمفضلة عبر التاريخ . وهي فاكهة كان لها التقدير منذ قديم الزمان بشكله الجاف والغض
الأخضر. وموطنه الأصلي فلسطين ويتواجد في بلاد فارس وسوريا ولبنان و ليبيا. ولقد استعمله
الفينيقيون في رحلاتهم البحرية والبرية. وحالياً فهو يزرع في كل حوض بلاد البحر المتوسط
وفي معظم المناطق الدافئة والمعتدلة. ظهر التين في الرسومات والنقوش والمنحوتات التي
اكتشفت في سوريا. ويقال بأنه وصل إلى الإغريق عبر بلد اسمها Caria في آسيا ومن هنا
نعرف أن التسمية تحل اسم البلد التي وصل التين إلى الغرب منها وهو يسمى (بالإنجليزية:
Ficus Caria).
كان التين طعاماً
رئيسياً عند الإغريق وقد استعمله بوفرة الاسبارطيون في موائد طعامهم اليومية. الرياضيون
بشكل خاص اعتمد غذاءهم بشكل رئيسي على التين، لاعتقادهم بأنه يزيد في قوتهم. وقد سنّت
الدولة الاغريقية في ذلك الوقت قانوناً يمنع تصدير التين والفاكهة ذات الصنف الممتاز
من بلادهم إلى البلاد الأخرى. دخل التين أوروبا عبر إيطاليا. Pliny يعطي في كتاباته
التفاصيل عن أكثر من 29 صنفاً من التين كانت معروفة في وقته. ويمتدح بشكل خاص الأنواع
المنتجة في بلدة Tarant وبلد الموطن Caria و Herculaneum.
التين المجفف وجد
في بومبي في حملات التنقيب التي أجريت على البلدة التي كانت مطمورة بالرمال (مدينة
رومانية) وظهر التين في الرسوم الجدرانية التي ضمت التين إلى جانب مجموعات أخرى من
الفاكهة. يذكر Pliny بأن التين المزروع في حدائق المنازل كان يستعمل لإطعام
العبيد لكي يمدهم بالطاقة والقوة للخدمة، وبشكل خاص كان يتغذى على التين العمال والعبيد
الزراعيون الذي يعملون بالزراعة. يلعب التين دوراً مهماً في الميثالوجا اللاتينية أي
علم الأساطير. وقد كان يقدم كقربان إلى الإله باخوس في الطقوس الدينية.
يقال إن الذئب الذي
أرضع روملوس ورايموس (بالإنجليزية: Rumulus & Ramus) استراح تحت شجرة تين. وروملوس
ورايموس هما مؤسسا الإمبراطورية الرومانية. ومن هنا كان لشجرة التين قدسية عند الرومان.
ويذكر Ovid في كتاباته بأن خلال الاحتفالات السنوية لرأس السنة
عند الرومان كان التين يقدم كهدية. وكان سكان بلدة Cyrene يضعون على رؤوسهم
أكاليل من التين عندما كانوا يضحون إلى Saturn الذين كانوا يعتبرونه
مكتشف الفاكهة وقد اشتهر التين ايام الرومان.
يذكر Pliny التين البري الذي
كتب عنه هوميروس وغيره من المشاهير والأطباء مثل Dioscorides الذي اشتهر بكتاباته
الطبية التي ترجمت إلى العربية. ووافق على بعض معلوماته مشاهير الأطباء العرب وانتقدها
البعض الآخر ورفضوها وأثبتوا بالحجة والبراهين أسباب الرفض. حالياً يصدّر التين المجفف
إلى العالم من آسيا ومن أسبانيا ومالطة وفرنسا. تجفف الثمار الناضجة تحت الشمس، أو
تجفف في شكل رقائق عبر فتحتها وتعريض داخلها للشمس والهواء فيكون الجفاف أسرع وأفضل.
//////////////
به دیوهی
(مالدیوی):
ވައްތީނި ނުވަތަ (އިނގިރޭސި ބަހުން: Common fig) އަކީ ދެކުނު އޭޝިޔާ އަދި އިރުމަތީ މެދުތެރޭ ސަރަޙައްދު ގައި ހެދޭ މޭވާ އެކެވެ. ވައްތީނި ގަހަކީ ތީނި އާއިލާގެ ގަހެކެވެ. މި ގަސް ޢާންމު ގޮތެއްގައި 10-3 މީޓަރާއި ދެމެދުގެ އުސްމިނަށް ހެދެއެވެ. އަދި ފަތުގެ ދިގުމިނުގައި 25-12 ސެންޓިމީޓަރު ހުންނައިރު ފުޅާމިނުގައި 18-10 ސެންޓިމީޓަރު ހުރެއެވެ. ވައްތީނި އާދައިގެ މޭވާގެ ބޮޑު މިނުގައި 5-3 ސެންޓިމީޓަރު ހުރެއެވެ. ދޮންވުމުން ހުންނަނީ ދަނބު ކުލައަކަށެވެ. ދޮންނުވާއިރު ފެހި ކުލައަށެވެ.
/////////
به ترکی آذری
عادی انجیر:
Adi əncir (lat. Ficus carica) – tutkimilər fəsiləsinin əncir cinsinə aid
bitki növü.
/////////////
به عبری تِئینا:
תְּאֵנָה (שם מדעי: Ficus carica; פיקוס התאנה), היא עץ ממשפחת התותיים. העץ נשיר, ומגיע לגובה 3-10 מטרים. אחד משבעת המינים שנשתבחה בהן ארץ ישראל. העץ גדל בר ליד מעיינות, לאורך בקעת הירדן ובקעת ים המלח.
ייתכן כי העץ בוית, או למצער טופל בידי האדם, כבר בתחילת התקופה הנאוליתית, לפני יותר מ-11,000 שנים. זאת לפי תאנים עקרות שנמצאו בחפירת האתר גלגל בבקעת הירדן[2]. אם כך, התאנה היא מגידולי התרבות הקדומים ביותר.
תאנת הבר נקראת גם "גמז". קטיף תאנים נקרא "אֲרִיָּה". תאנה מיובשת, אותה נהוג לאכול בט"ו בשבט כחלק מהפירות היבשים, נקראת גם "גרוגרת". גוש של תאנים מיובשות נקרא גם "דְּבֵלָה" ("דְּבֵלוֹת"[3] או "דְּבֵלִים" ברבים).
///////////
به سواحلی مِتینی:
Mtini (Ficus carica) ni mti mkubwa, kama kichaka au mdogo wenye asili ya
kusini magharibi mwa Asia na pande za mashariki mwa Mediteranea (kutoka
Afghanistani mpaka Ugiriki). Huwa na kimo cha mita 6.9 mpaka 10, na shina laini
la kijivu. Majani yana urefu wa sm 12-15 kwa urefu na sm 10 -18 kwa upana,
yakiwa yamegawanyika katika vipande vitatu au vitano. Matunda yake, matini huwa
na urefu wa sm 3-5 na ngozi ya kijani, wakati mwingine huwa na kuwa ya zambarau
au kahawia. Majimaji ya tini huwasha ngozi ya binadamu.
Kilimo matumizi, mtini hulimwa kwa ajili ya matunda yake yanayoliwa
kwanzia sehemu za asili za Mediteranea, Irani na kaskazini mwa Uhindi. Pia
hupatikana maeneo haya hasa huko Marekani, Mexiko, Chili, Australia na Afrika
Kusini. Matini hupatikana pia kwenye maeneo ya joto, kama Hansari, na huchumwa mara
mbili au tatu kwa mwaka. Tunda hili limekuwa chakula kwa watu wengi kwa miaka
zaidi ya elfu na liliaminika kuwa vina virutubisho. Tini inayoliwa ni miongoni
mwa mimea ya mwanzo kabisa na binadamu kwaajili yakula kwa mabaki tisa ya tini
yanayoonyesha yalikuwepo 9400-9200 KK. Pengine hata mawazo ya kilimo ndio
yalikuwa ndo yanaanza wakati huo na husemwa kwamba mimea mingi kama vile ngano,
shairi nk.
Tini pia kilikuwa chanzo kizuri cha chakula kwa Waroma, tini kulikuwa
kama zilivyoau baada ya kukaushwa na hutumika kutengenezea jamu. Tini inayouzwa
mara nyingi huwa katika mtindo wa kukaushwa, sabsbu tini ikiisha kuwa huwa
vigum kusafirishwa na haiwezi kudumu kwa muda mrefu baada ya kuchumwa.
////////////
به پنجابی انجیر:
انجیر جیہنوں پھگواڑا یا پھکواڑی وی کیندے نیں اک وشکارلے ناپ دا رکھ اے۔ ایہ فروٹ لئی اگایا جاندا اے۔ ایہدے فروٹ نوں انجیر، کھباڑہ یا کھباڑے کیندے نیں۔
ایہ اک مدرے ناپ دا رکھ اے جیہڑا 7–10 میٹر (23–33 فٹ) تک اچا جاندا اے۔ایہدی پدھری چھل ہوندی اے۔ ایہدے پتے 12–25 سینٹی میٹر (4.7–9.8 انچ) لمے تے 10–18 سینٹی میٹر (3.9–7.1 انچ) چوڑے ہوندے نیں۔ کجاں دے پتیاں وچ کٹ وی بنے ہوندے نیں۔ انجیر دے پھل تے بی ایہدے اندر ای ہوندے نیں۔ فروٹ ہرا تے جامنی تے پؤرے رنگ دا ہوندا اے۔
//////////
به پشتو اينځر:
اينځر
د ويکيپېډيا، وړیا پوهنغونډ له خوا
اينځر
د انځر ونه يو پخواني ونه ده.دا ونه د دوهم دوران په
اخير کي ليدل شويده . او په څلورم دوران د مديتراني
بحر شا او خوا کرل کيده . داسي ويل کيږي چي د انځر کرنه ٤٠٠٠ کاله مخکي له ميلاد څخه مروجه وه. او په يويان کي له طبي او غذائئ پلوه
خاص اهميت لري. او د ژمي غذا په ډول حسابيدله . انځر د تنفسي سيسټم، ستوني او د توخي لپاره ډيره گټور وؤ.
//////////
به سندس انجیر:
انجير
هن وقت هيءُ وڻ سنڌ ۾ ڪافي تعداد ۾ گهرن ۽ باغن ۾ پوکجي ٿو، ليڪن اصل ۾ جابلو وڻ آهي. هن وڻ جي گل کي ”-انجير-“
چئجي ٿو. -انجير- جابلو وڻ جو ڦر آهي، جيڪو ميوي طور به کائجي
۽ سُڪڻ کان پوءِ دوائن ۾ ڪم اچي. -ٿورو- گول چپتڙو ميوو آهي. رنگ ناسي، ڳاڙهو ۽ آسماني ملاوٽ تي ٿئي. -انجير- جي ڳر ۾ -ٻج- جا داڻا داڻا هوندا آهن. -انجير- ذائقي ۾ مٺو ٿئي ٿو. -انجير- جو وڻ سڀ کان پهريائين ڏکڻ عربستان ۾ پوکيو ويو. اُتان
عرب ۽ پورچوگيز واپارين ذريعي وچ -اوڀر-، -آمريڪا- ۽ يورپ ۾ متعارف ٿيو. يونان ۾ -انجير- جي پوک
9 هجري کان اڳ شروع ٿي. نبي سڳوري -جن- کي -انجير- (ميوو) ڏاڍو پسند هو. پاڻ سڳورن فرمايو ته ”دنيا ته ڇا، پر جيڪڏهن -جنت- ۾ ڪنهن ميوي کي پسند ڪريان ها ته اهو صرف -انجير- آهي.“ -پاڪستان- ۾ -انجير- سرحد صوبي ۾ به -جام- ٿئي ٿو. تازي -انجير- ۾ 84 سيڪڙو -پاڻي-، هڪ سيڪڙو پروٽين، معدنيات ۽ تيزابيت هوندي آهي. سڪل -انجير- ۾ 17 سيڪڙو -پاڻي-، 4 سيڪڙو پروٽين، اڍائي سيڪڙو معدنيات ۽ 60 سيڪڙو کنڊ هوندي آهي. -انجير-
۾ ڪئلشيم، فولاد ۽ فاسفورس ڪافي مقدار ۾ هوندو آهي. چيو وڃي ٿو ته -انجير- جو شربت ڇاتيءَ واري بلغم کي صاف ڪري ٿو، جنهن سان نزلي، زڪام ۽ ساهه کڻڻ ۾ تڪليف گهٽ ٿئي ٿي. -انجير- رت ٺهڻ جي عمل کي تيز ڪري ٿو. رت جي ڪميءَ جو -انجير- مفيد
علاج آهي. -انجير- ڄڻ ته مڪمل دوا آهي. پراڻي زماني ۾ -انجير- کي پهلوانن جي غذا جو اهم جزو سمجهيو ويندو
هو. -انجير- مان شربت، -جام-، جيلي، مصري ۽ ڪريم وارا -بسڪٽ- ٺاهيا ويندا آهن.
حڪيمن موجب -انجير- کي سياري جي موسم ۾ سُڪائي کائڻ سان -توانائي- وڌي ٿي. -انجير- اڌرنگ ۽ مرگهيءَ واري مريض کي پڻ فائدو ڏئي ٿو. پيشاب کي خلاصي
نموني خارج ڪرڻ ۾ مدد ڏئي ٿو. ڪيترين بيمارين جي
علاج ۾ استعمال ڪندا آهن.[1]
//////////
به کردی سورانی
هنه جیر:
ھەنجیر ئەو میوەیەیە کە لە وڵاتانی باشووری رۆژئاوای ئاسیا و وڵاتانی سەر بە دەریای ناوەڕاست ( لە ئەفغانستانە تا پورتوگال ). درەختی ھەنجیر بەرزییەکەی لە (٥م)ەوە تا (٩-١٠م) گەشە دەکات. ھەنجیر میوەیەکی خۆشی وەرزی ھاوینە و میوەیەکی پڕ کانزایە ، بە تەڕی و بە وشکی دەخورێت ، ھەنجیر لە خێزانی تووەکانە ، ئەو میوەیە وەکو میوەکانی دیکە نییە لە ڕووی خواردنەوە، تا بە تەواوی بێ نەگات ناخورێت ، خوای گەورە سورەتێکی بە ناوی ھەنجیر لە قورئانی پیرۆز دا ناردووە ، سوێند خواردنی خودای گەورە بەم میوەیە، گرنگی دانە بە سوودەکانی ئەو میوەیە و زەیتون.
بۆیە ھەرچەندە بە دوایدا بچیت، ڕوونتر دەبێتەوە کە سوودێکی یەکجار زۆری وەک خواردنی بۆ مرۆڤ ھەیە . ھەنجیر لەسەرتاسەری کوردستان دا ھەیە، وەک ھەندێ سەرچاوە ئاماژەی پێ دەکەن نیشتیمانەکەی کوردستان و وڵاتانی دەورووبەرە، ھەنجیر لە ھەموو وڵاتانی جیھان دا چاندراوە و باوە . بەڵام ئەو ناوچە و وڵاتانەی زستانیان فێنکە ، بە شێوەیەکی گشتی پتر گەشەی لێ دەکات چونکە ئەو شوێنانەی بەستەڵەکیان ھەیە، درەختی ھەنجیر تووشی وشک بوون و لەناوچوون دەکات.
ھەندێ جۆری ھەیە لە قەد شاخەکان گەشە دەکات ، لە زۆرینەی ناوچەکانی کوردستانی گەورە چاندراوە، ھەروەھا لە وڵاتانی دەوروبەری کوردستان بە ڕووبەری فراوان ڕوێندراوە بە تایبەتی لە تورکیا و ئێران و وڵاتانی عەرەبی وەک سووریا و ئەردەن و شوێنەکانی دیکە . بە درێژایی ئەو ساڵانەی دوایی خوارووی عەرەبەستانی سعوودی بڕێکی زۆری بەروبوومی ھەنجیر بەرھەم دەھێنێت، دەتوانین بڵێین تێرای بازاڕەکانیان دەکات . دیارە لە کوردستانیش وەک سەرچاوەیەکی داھاتی جووتیاران سوودێکی زۆری لێ وەردەگیرێت ، توانیویانە وەک پیشەسازی کشتوکاڵ جۆرەکانی ھەنجیری وشک و دروستکردن مرەبا بەکاری بھێنن لە ناو قوتووی نایلۆن بە شێوەیەکی بازرگانی زۆر جوان و خاوێن ڕەوانی بازاڕەکانی وڵاتانی دەرەوە بکرێت ، بەڵام لە باشووری کوردستان ، بەشی زۆری لە کاتی پێ گەیشتنی وەک بە تەڕی لە سنوورێکی زۆر تەسک وشک دەکرێتەوە ، وەک لەتکە ھەنجیر و داوە ھەنجیر و نانی ھەنجیر ، لە وەرزی زستان دا دەخرێتە بازاڕەوە، ھەنجیر زۆر جۆری ھەیە لە ڕووی تام و ڕەنگ و کاتی پێگەیشتنی ، لەوانە زەردە ھەنجیر ، ڕەشە ھەنجیر ، ھەنجیری مۆر، سپییە ھەنجیر ، سەوزە ھەنجیر ، لە ڕووی قەبارەوە نێرە ھەنجیر پێش ھەموو جۆرێکە.
/////////
به اردو انجیر:
انجیر ایک چھوٹے قد کا درخت ہے۔ اسکا اصل وطن یونان سے افغانستان اور مشرقی بحیرہ روم کا علاقہ ہے لیکن اب یہ دنیا میں اور بھی جگہوں پر اگایا جاتا ہے۔ یہ 3-10 میٹر تک لمبا ہوتا ہے۔ اسکی چھال ہموار اور پتے بڑے ہوتے ہیں۔ اسکا پھل 3-5 سینٹی میٹر لمبا اور سبز ہوتا ہے اور پکنے پر جامنی ہو جاتا ہے۔
انجیر کا پھل
ترکش انجیر کا اندرونی
حصّہ
انجیر تاریخی اہمیت کا حامل ہے۔ اسکے آثار وادی اردن میں ملے ہیں جن کی قدامت 9200 قبل مسیح ہے۔ اس لحاظ سے انجیر پہلا پودا ہے جسے انسان نے کاشت کیا۔ اسکا ذکر بائبل میں بھی ہے۔
انجیر کو تازہ یا خشک کر کے کھایا جاتا ہے۔
//////////
به ترکی
استانبولی انچیر:
İncir (Ficus carica), anavatanı doğu Akdeniz ve
güneybatı Asya (Türkiye'den Afganistan'a
kadar) olan, ağaçya
da ağaççık nitelikli
bir bitki türü ve bu
türün meyvesidir.
İncir, dutgiller (Moraceae) familyasına dahil
olan incir (Ficus) cinsinin içerdiği
yaklaşık 800 kadar tür içinde ticari öneme sahip meyve veren tek
bitkidir. Dişi ve erkek olarak ağaçları ikiye ayrılır, aynı ağaç üstünde hem
dişi hem de erkek nitelikli organlar bulunmaz. Dişi ağaçların meyvesi büyük ve
fazladır, erkek ağaçların ise ufak ve az meyvesi bulunmakla meyvesi
dişilerininki gibi yenilebilir lezzette de değildir ancak tozlaşma için
gereklidir. Genelde tozlaşma için pek çok dişi ağacın yakınına sadece bir tane
erkek ağaç dikilir. İncir bitkisinin çiçeklerinde tozlaşma olayı
mazı böcekleriyle gerçekleşir. Bu olaya "Kaprifikasyon" denir.
Meyvelerinin besin
değeri yüksektir. Meyvelerin bileşimini %30-40 şeker,
A,B,C vitaminleri oluşturmaktadır. Meyvelerinden hazırlanan infusyon özellikle
çocuklarda kullanılabilen bir müshildir. Yapraklarındaki süt, "incir
sütü" olarak bilinir ve halk arasında siğillere karşı
kullanılır. Türün taze yaprakları ise, lapa halinde yaralara karşı tedavide
halk ilacı olarak kullanılagelmiştir.
2005 yılı FAO verilerine
göre Dünya'da 1.057.000-Ton incir üreilmiş olup, incirin Dünya'daki en büyük
üreticisi 280.000 ton ile Türkiye'dir.
Bunu 170.000-Ton ile Mısır ve
diğer Akdeniz ülkeleri takip etmektedir. Başlıca dış satım ürünümüzdür. Ege
bölgesinde tarımda ön planda yer alır. Türkiye'de en fazla Aydın yöresinde
yetiştirilir.
//////////
Common fig
From Wikipedia, the
free encyclopedia
Ficus carica – Common fig
|
|
Foliage and fruit drawn in 1771[1]
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Tribe:
|
|
Genus:
|
|
Subgenus:
|
Ficus
|
Species:
|
F. carica
|
Ficus carica
L. |
|
Synonymy[show]
|
Ficus carica is an Asian species of flowering plants in the mulberry family, known as the common
fig (or just the fig). It is the source of the fruit also
called the fig, and as such is an important crop in those areas where it is
grown commercially.Native to
the Middle East and western Asia,
it has been sought out and cultivated since ancient times, and is now widely
grown throughout the world, both for its fruit and as an ornamental plant.[3][4] The species has become
naturalized in scattered locations in Asia and North America.[5][6]
Contents
[hide]
·
2Habitat
·
3Ecology
·
4History
Ficus carica is a gynodioecious (functionally dioecious),[7] deciduous tree or
largeshrub, growing to a height of 7–10 metres
(23–33 ft), with smooth white bark.
Its fragrant leaves are 12–25 centimetres
(4.7–9.8 in) long and 10–18 centimetres (3.9–7.1 in) across, and
deeply lobed with three or five lobes. The complexinflorescence consists of a hollow fleshy
structure called the syconium, which is lined
with numerous unisexual flowers.
The flowers themselves are not visible from outside the syconium, as they bloom
inside the infructescence.
Although commonly referred to as a fruit, the fig is actually the infructescence or scion of the tree,
known as a false fruit or multiple fruit, in which the flowers and seeds
are borne. It is a hollow-ended stem containing many flowers. The small orifice
(ostiole) visible on the middle of the fruit is
a narrow passage, which allows the specialized fig wasp Blastophaga psenes to
enter the fruit and pollinate the flower, whereafter the fruit grows
seeds. See Ficus: Fig fruit and reproduction
system.
The edible fruit consists of the
mature syconium containing numerous one-seeded
fruits (druplets).[7] The fruit is 3–5 centimetres
(1.2–2.0 in) long, with a green skin, sometimes ripening towards purple or
brown. Ficus carica has milky sap (laticifer). The sap of
the fig's green parts is an irritant to
human skin.[8]
Variegated fig
Leaves and
immature fruit of common fig
The common fig tree has been cultivated
since ancient times and
grows wild in dry and sunny areas, with deep and fresh soil; also in rocky
areas, from sea level to 1,700 meters. It prefers light[clarification
needed] and medium[clarification
needed] soils, requires well-drained soil, and can
grow in nutritionally poor soil. Unlike all fig trees,Ficus carica does
not require pollination by a wasp or from another tree,[9][10] but can be pollinated by a
particular species of wasp (in its case Blastophaga psenes)
to produce seeds. The plant can tolerate seasonal drought, and the Middle Easternand Mediterranean climate is
especially suitable for the plant. Situated in a favorable habitat, old
specimens when mature can reach a considerable size and form a large dense
shade tree. Its aggressive root system precludes its use in many urban areas of
cities, but in nature helps the plant to take root in the most inhospitable
areas. The common fig tree is mostly a phreatophyte that lives in areas with
standing or running water. It grows well in the valleys of the rivers and
ravines saving no water, having strong need of water that is extracted from the
ground. The deep-rooted plant searches
groundwater, in aquifers, ravines, or cracks in the rocks. The fig tree,
with the water, cools the environment in hot places, creating a fresh and
pleasant habitat for many animals that take shelter in its shade in the times
of intense heat.
Ficus carica is dispersed by birds and mammals that scatter their seeds in
droppings. Fig fruit is an important food source for much of the fauna in some
areas, and the tree owes its expansion to those that feed on its fruit. The
common fig tree also sprouts from the root and stolon issues.
The infructescence is pollinated by a symbiosis with a kind of fig wasp(Blastophaga psenes).
The fertilized female wasp enters the fig through the scion, which is a tiny hole in the crown (the
ostiole). She crawls on the inflorescence inside the fig and pollinates
some of the female flowers. She lays her eggs inside some of the flowers and
dies. After weeks of development in their galls,
the male wasps emerge before females through holes they produce by chewing the
galls. The male wasps then fertilize the females by depositing semen in the
hole in the gall. The males later return to the females and enlarge the holes
to enable the females to emerge. Then some males enlarge holes in the scion,
which enables females to disperse after collecting pollen from the developed
male flowers. Females have a short time (<48 a="" and="" another="" assist="" cycle.="" eggs="" fig="" find="" hours="" in="" lay="" new="" o:p="" own="" pollen="" receptive="" reproduction="" scions="" spread="" start="" the="" their="" to="" tree="" with="">48>
&&&&&&&&
طالیسفر. [ ف َ
] (معرب ، اِ) بقول دزی (ج 2 ص 19) بصورتهای طالیشفَر و طالیشقر و طالیَشفَر و طالشقیر
در کتب گوناگون عرب آمده است چنانکه در تذکره ٔ داود ضریر انطاکی نیز طالیشقر است ولی صورت معروف
آن همین طالیسفر است . آن را مرادف بسباسه ، دارکیسه . لسان العصافیر. ماقر بیخ درخت
توت ، تیواج ختائی ، پوست بیخ زیتون هندی ، برگ زیتون هندی و غیره آورده اند. صاحب
برهان گوید: «طالیسفر» بر وزن فالیزگر به لغت یونانی پوست بیخ زیتون هندی است و بعضی
گویند برگ درخت زیتون هندی باشد. ابن البیطار آرد: غافقی آن را دارکیسه خوانده و بسیاری
از مردم برآنند که طالیسفر همان بسباسه است ولی این نظر درست نیست و حُنین این دارو
را که در کتاب دیسقوریدس طالیفسر آمده است بنام یونانی آن «ماقر» ذکر کرده است . و
تنها ابن جلجل گمان کرده که طالیفسر را لسان العصافیر گفته اند و آن را ریشه های درختی
هندی دانسته اند. دیگری گفته است : طالیسفر ریشه های گیاهی است که کرم ابریشم از آن
تغذیه میکند. مجوسی گوید: داروی مزبور برگ درخت زیتون هندی است . دیگری آن را پوستهای
درختی هندی دانسته که به یونانی بنام دارکیسه معروف است . دیسقوریدس در کتاب اول گوید
ماقر پوست درختی است که آن را از بلاد یونان آرند. رنگ آن بسرخ سپپدی غلیظی زند، بسیار
قابض است و گاهی آن را برای خونروی و زخم روده و سیلان فضولات به شکم ، نوشند. جالینوس
در کتاب هفتم گوید: این دارو پوست درختی است که آن را از هند آرند. مزه ٔ آن سخت گس و زبان گزو اندکی تیز و قدری معطر
است و مانند ادویه ای که ازهند آرند خوشبو باشد و گوئی این پوست از جوهرهای گوناگونی
ترکیب یافته است که بیشتر آنها زمینی و اندکی از آنها جوهر لطیف گرم است و به همین
سبب سخت مایه ٔخشکی و قبض میشود و آن را به داروهائی در می آمیزند
و تر کنند که برای شکم روی و زخم روده سودمنداند زیراداروی مزبور در درجه ٔ سوم چیزهائی است که مایه ٔ خشکی باشند. و اما از لحاظ گرمی و سردی ، در
هیچیک تأثیر آشکاری ندارد. غافقی گوید: و آنچه از گفتار
دیسقوریدس و جالینوس درباره ٔ این دارو مستفاد میشود این است که طالیسفر به هیچ رو از انواع بسباسه نیست ، زیرا
بسباسه دارای اندکی قبض باشد و حرارت بر آن غالب است در صورتی که طالیسفر بگفته ٔ دیسقوریدس پوست رقیقی است نه درشت و با این خاصیت
به «ارماک » شبیه تر است .
ابن عمران گوید:
طالیسفر ریشه های باریکی است دارای پوست خاکی رنگ و درون زردرنگ و تندمزه و زبان گز
میباشد و بوی آن مانند بوی زعفران تند است و آن گرم و خشک در درجه ٔ دوم است و بویژه برای بواسیر و ورمهای درون و
بیرون سودمند است .
مجوسی گوید: طالیسفر
در سردی و خشکی در درجه ٔ دوم است . مطبوخ
آن با سرکه درد دندان را سودمند است و هرگاه آب مطبوخ آن را در دهان گیرند بیماری قلاع
سفید را سودمند باشد. بدیغورس گوید: بدل طالیسفردو ثلث وزن آن زیره و نصف وزن آن ابهل
است . رازی و اسحاق بن عمران نیز گفته ٔ او را آورده اند. (از مفردات ابن البیطار ج 2). و صاحب مخزن الادویه آرد: بفتح
طا،در ماهیت آن اختلاف بسیار است بعضی گویند آن پوست درختی است که از بلاد هند آورند.
اندک از دارچین ضخیم ترو صلب تر بااندک حدت و خوشبوئی کمی و اشقر و چون کهنه گردد مایل
بسیاهی شود و گفته اند عروقی است باریک بیرون آن اغبر و اندرون آن زرد و بوی آن شبیه
ببوی زعفران و با عفونت و تیزی و شاید زرنب باشد که به هندی طالیس نیز نامند و آن برگ
درختی است باریک بیرون آن اغبر و اندرون آن زردرنگ . طبیعت آن مختلف القوی با جوهر
ارضی غالب معتدل در گرمی و سردی و مایل بحرارت و خشک در سوم و بعضی گرم و خشک در دوم
دانسته اند.
افعال و خواص آن
: جهت لقوه و فالج و نفث الدم و نزف الدم و حبس سیلانات و اسهالات بواسیر و قروح امعاء
و مضمضه به طبیخ آن با سرکه جهت درد دندان و نگاه داشتن آن در دهان جهت قلاع سفید آن
و ضماد آن خشک کننده ٔ دانه ٔ بواسیر. مقدار شربت آن تا یک مثقال . بدل آن
چهار دانگ ِ وزن آن کمون و نیم وزن آن ابهل ، و گویند بدل آن بوزن آن سنبل و نیموزن
ساوج ، و گویند ابهل و مقل تساوی آن مضر ریه ، مصلح آن عسل است . (مخزن الادویه ص
374).
حکیم مؤمن آرد: طالیسفر در ماهیت آن اختلاف کرده اند
بعضی او را برگ زیتون هندی میدانند و حال آنکه در هند زیتون نمیباشد و جمعی بیخ درخت
توت و پوست درخت لسان العصافیر و بسباسه دانسته اند و حقیر فرقی میان او و تیواج ختائی
در افعال و غیره نمی یابم و در حرف «تا» مذکورشد. وی ذیل تیواج ختائی آرد: پوست درختی
است شبیه به پوست درخت چنار و گویند پوست درخت لسان العصافیر بلاد ختا است و ظاهراً
طالیسفر باشد در آخر دوم گرم و خشک و قابض و بسیار تلخ و با ماست چکیده و ربوب قابضه
جهت اسهال مزمن بارده و قطع خون بواسیر و ضماد او با سرکه جهت درد سر و اورام رخوه
و سنون او جهت درد دندان و تقویة لثه و نزله ٔ رطوبی و بخور او جهت رفع وبا و طاعون عجیب الاثر
است ، و بدستور جهت بواسیر و شقاق مقعد و درد آن و درد رحم و فرزجه ٔ او جهت قطع سیلان رحم و حیض مفید است ، و نیم
مثقال آن را با یک مثقال نیلوفر در حبس اسهال مجرب و قدر شربتش تا یک مثقال و مضر محرورین
و معطش و مورث التهاب احشاء و مصلحش کتیرا و ربوب فواکه . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). داود ضریر انطاکی ذیل طالیسقر آرد: گیاهی
است که در سرزمین دکن میروید و دارای فوایدی است برگهای دقیق صلبی دارد که بزردی زند
و مزه ٔ آن تند و تلخ است . در میانه ٔ آن خطهائی است و هرگاه خشک شود و در یکدیگر پیچد،
چنانکه گوئی پوست درخت است و از اینجا گمان کرده اند که آن بسباسه است و برخی گویند
برگ زیتون هندی است در صورتی که در هند زیتون یافت نشود و شگفت ترآنکه گفته اند طالیسقر
ریشه های توت است . و آن گرم و خشک در دوم است هر خونروی را سودمند باشد و رطوبت ها
را ببرد و شربت و طلاء آن بواسیر را بهبود بخشد و برای بیشتر دردهای دهان و دندانها
و قلاع هرگاه آن را با سرکه مطبوخ کنند و در دهن گیرند مفید است . و آن زیان میرساند
ولی مصلح آن بستان است و شربت آن بقدر یکدرم است . و بدل آن دو ثلث وزن آن زیره و نیم
وزن آن ابهل است . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 218). صاحب اختیارات بدیعی آرد: به یونانی دارکیسه خوانند،
و باقر نیز گویند. و صاحب منهاج گوید ورق زیتون هندی است ، و آن تسوری هندی بود، و
صاحب جامع اقوال بسیار آورده است ، اول گفته که بسباسه است دیگر قول ابن حلحل آورده
که لسان العصافیر است ، و دیگر گفته که عرق شجر هندی است ، و دیگر گفته که عرق درخت
توت است که کرم ابریشم برگ وی میخورد، و این قولها خلاف است و این موافق قول صاحب منهاج
است ، و صاحب جامع تحقیق نکرده که چیست ، مؤلف گوید:پوست بیخ زیتون هندی است ، و باقی همه
قولها خلاف است و خطا. و آن پوست سطبرتر از دارصینی است و صلتبر، ومیل به سیاهی زند،
و طعم آن بغایت عفص است و قابض ، و اندک عطریتی داشته باشد، و جالینوس گوید در وی هیچ
گرمی و سردی نبود، و گویند خشک بود. در سوم و ابن عمران گوید گرم و خشک بود در دوم
، و مجوسی گوید معتدل بود در گرمی و سردی ، و خشک بود در دوم . ذرب را نافعبود و قرحه
ٔ امعاء و نزف دم و بواسیر و فالج و لقوه ، و مقدار
مأخوذ از وی یک مثقال بود، و چون بسرکه پزند و از
آن مضمضه کنند درد دندان را نافع بود و قلاع را زایل کند، چون آب وی را در دهان نگاه
دارند، و گویند مضر بود به شش ، و مصلح وی عسل بود. دیسقوریدس گوید بدل آن چهار دانک
وزن آن کمون بود، و نیم وزن ازابهل است ، و رازی و اسحاق بن عمران همچنین گویند، و
گویند بدل وی بوزن وی سنبل و نیم وزن وی سادج . و گویند بدل وی مقل و ابهل بود مساوی
. (اختیارات بدیعی ). و خوارزمی ذیل ماقر آرد ماقر پوست نباتی است که از هند آرند.
(مفاتیح ). و صاحب بحرالجواهر گوید برگ زیتون هندی است و آن را لسان العصفور نیز گویند.
(بحر الجواهر).
- لسان العصافیر. [ ل ِ نُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب
) زبان گنجشک . رجوع به زبان گنجشک شود. گنجشک زوان . (اختیارات بدیعی ). ون . (نزهةالقلوب
). ثمر شجر دردار باشد. (تاج العروس ). بار درختی است که به فارسی آن را اَهر گویند
و آن بار را تخم اهر و زبان گنجشک گویند. (منتخب اللغات ). رجوع به اهر شود. دارکیسه
. ماقر. طالسفر. و گویند برگ زیتون هند است . مران . بار بنفش . حکیم مؤمن در تحفه گوید: به فارسی زبان گنجشک نامند.
درخت او قسمی از درخت دردار و عظیم است برگش شبیه به برگ بادام و ثمرش عریض و طولانی
و متفرق و در جوف هر یک دانه ای از تخم خربزه درازتر شبیه به زبان گنجشک و سرخ و مغز
او سفید مایل به زردی و با تندی و تلخی و قوتش تا ده سال باقی است . در آخر دوم گرم
و خشک و مسکن ریاح غلیظه و درد پهلو و کمر و رحم و تهی گاه و مغص و مدر بول و مفتت
حصاة و با رطوبت فضلیه و بغایت محرک باه و جهت خفقان و ضیق النفس و سرفه ٔ مزمن و تقویت اعضای تناسل و فرزجه ٔ او با زعفران و عسل بعد از طهر جهت اعانه ٔ حمل از مجربات و مصدع محرورین و مصلحش گشنیز
و شربتش تا سه درهم و بدلش جوزبوا بوزن او و نصف آن بهمن سرخ است و نزد بعضی گردگان
و تودری سرخ به وزن او و برگش منقی زخمها و التیام دهنده ٔ آن و ضماد پوست او با سرکه جهت کوفتگی عضلات
مفید است - انتهی . صاحب اختیارات بدیعی گوید: ثمره ٔ درختی است که آن را به پارسی اهر خوانند و به
شیرازی تخم آن ثمر را تخم اهر گویند و به پارسی گنجشک زوان و زبان گنجشک نیز گویند.
طبیعت آن گرم بود در دوم و تر بود در اول و ورق درخت وی را قبضی بود. ماسویه گوید:
لسان العصافیر درد خاصره را نافع بود و سنگ بریزاند و باه را زیاده کند و قوت مجامعت
بدهد. بدیغورس (؟) گویدخفقان را نافع بود و بدل آن در تحریک باه به وزن آن جوز مقشر
[ بوا ] بود و بوزن آن تودری سرخ و گویند بدل آن نیم وزن آن بهمن سرخ بود - انتهی
. ابوریحان بیرونی گوید: «بشیر» گوید به پارسی او را مرغ زبانک گویند و زبان گنجشک
نیز گویند و به لغت سندی اندرجو وبسریانی لسنا اصفرا (عصفرا) گویند ابومعاذ گوید به
سجزی او را نامی کرده اند و معنی او به پارسی سرو بود یعنی شاخ حیوان و به زابلی شنگ
گوید. «او» گوید گرم است در دوم تر است در اول . باه را تقویت کند و خفقان را سود دهد.
برگ او سرد است در اول و خشک است قابض بود. ریشهای تر را پاک کند و اگر پوست او را
به سرکه بسرشند و بر برص طلا کنند منفعت کند. بدل او در تقویت باه بوزن او جوز مقشر
است و به وزن او تودری سرخ و نیم وزن او بهمن سرخ . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ).
- اندرجو. [ اَ دَ ] (اِ) درخت زبان گنجشک . (ناظم
الاطباء). این لغت هندی است بفارسی زبان گنجشک و بعربی لسان العصافیر و بشیرازی تخم
اهر خوانند. (از مخزن الادویه بنقل آنندراج ).
- ماقر. [ ق ِ ](معرب ، اِ) طالیفسر است .(فهرست
مخزن الادویه ). دار کیسه . طالسفر. لسان العصافیر. و گویند برگ زیتون هند است . (یادداشت
به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به طالیسفر و لکلرک ج 2 ص 395 شود.
- اهر.[ اَ ] (اِ) نام درختی است که ثمر آنرا زبان
گنجشک و به عربی لسان العصافیر خوانند و شکوفه و بهار آنرا سنبل الکلب خوانند. (برهان
) (هفت قلزم ). نام درختی است او را زبان گنجشک گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
//////////
تیواج
بکسر اول و سکون
یاء مثناه تحتانیه و فتح واو و الف و جیم
ماهیت ان
کویند پوست درختی
است شبیه بپوست درخت چنار و کویند پوست درخت لسان العصافیر بلاد خطا است و ظاهرا
طالیسفر باشد و آنچه به تحقیق پیوسته غیر طالیسفر است بلکه پوست درخت لسان
العصافیر است که بهندی درخت آن را کریه بضم کاف و سکون راء مهمله و فتح یاء مثناه
تحتانیه و ها نامند و پوست آن را کریه کاچهال و چهال بلغت هندی بمعنی پوست درخت
است و بلغتی دیکر کالاکوره کویند
طبیعت ان
در آخر دوم سرد و
خشک و بعضی در آخر دوم کرم و خشک کفته اند و قابض و بسیار تلخ
افعال و خواص آن
جهت درد سر و درد
دندان و تقویت لثه و نزلۀ رطوبی و رعاف و بخور آن جهت بواسیر خونی و اسهال مزمن و
تحلیل اورام رخوه و شقاق مقعده و نزف الدم جراحات و سیلان رحم و حیض و ضماد آن با
سرکه جهت درد سر و تحلیل اورام رخوه و سنون آن جهت درد دندان و تقویت لثه و نزلۀ
رطوبی و بخور آن جهت بواسیر و شقاق مقعده و درد آن و درد رحم و رفع وبا و طاعون
عجیب الاثر و نیم مثقال آن با یک مثقال نیلوفر جهت حبس اسهال بواسیری و غیر آن و
اسهال الدم مجرب و سفوف آن با دوغ ماست چکیده و ربوب قابضه مانند رب حب الآس جهت
اسهال مزمن بارد بواسیری و قطع خون بواسیر نافع و کویند جهت بواسیر خونی استعمال
آن نافع است بدین طریق که هفت مثقال آن را نرم صلایه نموده و با روغن بادام شیرین
چرب کرده حب سازند و پنج روز متوالی آن حبها را میل نمایند روز اول یک مثقال روز
دوم یک مثقال و یک دانک روز سوم یک مثقال و دو دانک و همچنین هر روز یک دانک
بیفزایند که تا پنج روز تمام خورده شود و غذا روزی یک مرتبه بوقت ظهر چلاو با زردۀ
تخم مرغ نیمبرشت و روز پنجم مسکۀ تازۀ کاو با چلاو بخورند و جهت رعاف اندکی سوده
در بینی نفوخ نمایند و قدری سوده با کلاب و صندل و کافور بر پیشانی ضماد نمایند و
جهت نفث الدم یک مثقال آن را با مثل آن لحیه التیس میل نمایند و جهت منع سیلان خون
جراحت نرم سوده بران بپاشند و جهت حبس اسهال دموی نیم مثقال آن را با شیرۀ تخم
خرفه مقشر بریان کرده بیاشامند و فرزجۀ آن جهت قطع سیلان رحم و حیض مفید مضر سفل و
محرورین و معطش و مورث التهاب احشا بنا بر آنکه کرم دانسته اند مصلح آن کثیرا و
ربوب فواکه و بزرقطونا و روغن بادام شیرین مقدار شربت آن تا یک مثقال است و جوارش
و حب و سفوف و مرهم آن در قرابادین ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی
خراسانی
////////////
لسان العصافیر
ثمر درختی است که
آن را بپارسی آهر خوانند و بشیرازی ثمر آن را تخم اهر و بپارسی گنجشک ازوان و زبان
گنجشک نیز خوانند و طبیعت آن گرم بود در دوم و تر بود در اول و در ورق درخت آن
قبضی بود و ابن ماسویه گوید که لسان العصافیر درد خاصره را نافع بود و سنگ بریزاند
و باه را زیاده کند و قوت مجامعت بدهد و دیسقوریدوس گوید خفقان را نافع بود و بدل
آن در تحریک باه بوزن آن جوز مقشر و بوزن آن تودری سرخ بود و گویند بدل آن نیم وزن
آن بهمن سرخ بود
______________________________
صاحب مخزن
الادویه مینویسد: بفارسی زبان گنجشک و بهندی اندرجو و بشیرازی تخم اهر گویند و
درخت آن از قسم دردار و عظیم و برگ آن شبیه ببرگ بادام و ثمر آن در خوشه و در
غلافها و هریک از هم متفرق و در هر غلافی یک دانه باریک و طولانی شبیه بزبان گنجشک
و ظاهر آن اندک تیرهرنگ و باطن آن سفید مایل بزردی و با تندی و تلخی
لاتینFRAXINUS
EXCELSION فرانسهFRENE ELEVE انگلیسیASHTREE
اختیارات بدیعی
///////////////
درخت زبان گنجشک
(نام علمی: Fraxinus excelsior) یکی از گونههای گیاهان گلدار
از راسته نعناسانان است. این درخت بیشتر بومی اروپا است و در شمال اسکاندیناوی و جنوب
شبهجزیره ایبری انتشار دارد همچنین این درخت در جنوب غربی آسیا از شمال ترکیه تا شرق
قفقاز و کوههای البرز میروید.
در ایران نامهای
محلی گوناگونی دارد مانند «درخت ون»، «دردار»، «وند»، «ونو»، «بناو»، «بنو»، «اهر»،
«نباوج»، «قوش دیلی»، «تلک وتلکوچی»، «خوش تباخ»، «لسان العصفور»، «لسان العصافیر».[۱]
به خاطر شکل میوههای درخت است که نام «زبان گنجشک» را برایش برگزیدهاند. میوههای
خشک و بیضی شکلی که کمی نوک تیز میشوند و شبیه زبانِِ گنجشک هستند.[۲] میوه زبان گنجشک
«سامار» نیز نامیده میشود.[۳]
زبان گنجشک گل ملی
کشور سوئد است.[۴]
///////////
به عربی مران
عالی:
المُران العالي أو
المران الباسق> (باللاتينية: Fraxinus excelsior) نوع نباتي ينتمي إلى جنس المُران
من الفصيلة الزيتونية.
موطنه معظم مناطق
أوروبا باستثناء جنوب تركيا وجنوب إسبانيا.
/////////
به ترکی آذری عادی
قُیرُوش:
Adi göyrüş(Fraxinus excelsior) - ağac növü.Oleaceae fəsiləsindəndir.Alazan – Həftəran
vadisi meşələrində adi göyrüş (Fraxinus excelsior) geniş yayılmışdır.
/////////////
به ترکی استانبولی
عادی دیشبوداک:
Adi dişbudak
(Fraxinus excelsior), zeytingiller (Oleaceae) familyasından anavatanı Avrupa ve
Türkiye olan dişbudak türü.
40 m kadar boylanır.
Gövde kabuğu soluk sarı renklidir. Tomurcuklar siyah renkli, tüysü yaprakları,
7-11 yaprakçıktan meydana gelmiştir. Yaprakçıklar 5-10 cm uzunlukta, kenarları
testere dişli, üst yüzü koyu yeşil renkli, meyvesi 3-4 cm uzunluktadır. Yaprakları
sonbaharda sarı renge döner.
//////////////
Fraxinus excelsior
From Wikipedia, the
free encyclopedia
European ash
|
|
Foliage and immature fruit
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
F. excelsior
|
Fraxinus excelsior
L. |
|
Distribution map
|
Fraxinus excelsior — known as the ash, or European ash or common
ash to distinguish it from other types of ash — is a flowering plant species in the olivefamily Oleaceae. It is native throughout mainland
Europe[1] east to the Caucasusand Alborz mountains. The northernmost
location is in the Trondheimsfjord region
ofNorway.[2][3] The species is widely
cultivated and reportedly naturalised in New Zealand and in scattered locales in
the United States and Canada. [4][5][6]
Contents
[show]
Male flowers
Seeds of fraxinus
excelsior, popularly known as "keys" or "helicopter
seeds", are a type offruit known as a samara
It is a large deciduous tree growing
to 12–18 m (39–59 ft) (exceptionally to 43 m or 141 ft)
tall with a trunk up to 2 m (6.6 ft) (exceptionally to 3.5 m or
11 ft) diameter, with a tall, narrow crown.[1] The bark is
smooth and pale grey on young trees, becoming thick and vertically fissured on
old trees. The shoots are stout, greenish-grey, with jet black buds (which
distinguish it from most other ash species, which have grey or brown buds). The leaves are
opposite, 20–35 cm (7.9–13.8 in) long, pinnately compound, with 7-13 leaflets with coarsely serrated margins, elliptic to narrowly
elliptic, 3–12 cm (1.2–4.7 in) long and 0.8–3 cm
(0.31–1.18 in) broad and sessile on the leaf rachis.[1] There are no stipules.[1] These features distinguish ash
from mountain ash (Sorbus aucuparia)
in which the leaves are alternate with paired stipules. The leaves are often
among the last to open in spring, and the first to fall in autumn if an early
frost strikes; they have no marked autumn colour, often falling dull green. The flowers are borne in short panicles, open
before the leaves, and have no perianth. The female flowers are somewhat
longer than the male flowers, dark purple, without petals, and are
wind-pollinated. Both male and female flowers can occur on the same tree, but
it is more common to find all male and all female trees. A tree that is all
male one year can produce female flowers the next, and similarly a female tree
can become male. The fruit is a samara 2.5–4.5 cm
(0.98–1.77 in) long and 5–8 mm (0.20–0.31 in) broad, often
hanging in bunches through the winter;[7] they are often called 'ash
keys'.[2][8][9] If the fruit is gathered and
planted when it is still green and not fully ripe, it will germinate straight
away, however once the fruit is brown and fully ripe, it will not germinate
until 18 months after sowing (i.e. not until two winters have passed).[10]
European Ash rarely exceeds 250 years of
age. However, there are numerous specimens estimated between 200 and 250 years
old and there are a few over 250. The largest is in Clapton
Court, England and is 9 m (29.5 ft) in girth. There are
several examples over 4.5 metres (14.8 ft) in Derbyshire alone.
Fraxinus excelsior is native to Europe from northern Spain to Russia, and from southern Scandinavia to northern Greece.[1] It is also considered native in
southwestern Asia from northern Turkey east to the Caucasus and Alborz mountains. The northernmost
location is in theTrondheimsfjord region
of Norway.[2][3] The species is widely
cultivated and reportedly naturalized in New Zealand and in scattered locales in
the United States and Canada including Nova Scotia, New Brunswick, Quebec, Massachusetts,Connecticut, New York, New Jersey, Maryland, Ontario, Ohio, Kentucky and British Columbia.[citation needed]
It is native throughout the British Isles,
particularly on limestone, as in northern Scotland, where the most northerly
native ashwood in the British Isles occurs on limestone at Rassal Ashwood.[11] It is widely planted
elsewhere.[12]
Ash occurs on a wide range of soil types,
but is particularly associated with basic soils on calcareous substrates. The
most northerly ashwood in Britain is on limestone at Rassal, Wester Ross, latitude 57.4278 N.[13]
Ash prefers moister soil types and is
commonly limited by temperature and so not found at the higher colder altitudes
in much of Europe, though in Iran it may reach 2000m asl. As a young seedling
it is shade tolerant, but as an older tree is light demanding. It is an early
succession species and may well out compete beech and oak, which are later
succession species.[14]
Fraxinus excelsior mycorrhizas are of the internal arbuscular
mycorrhizal type, in which the fungus grows within the tissues
of the root and forms branched, tree-like structures within the cells of the
root cortex. Unlike other Fraxinus species, F. excelsior does
not form ectomycorrhizas.[1]
A number of Lepidoptera use the species as a food
source. See Lepidoptera
which feed on ashes. In the UK, many other invertebrates have also
been found to feed on Ash.[15]
Ash dieback is caused by the fungus Hymenoscyphus
fraxineus which was previously known as Chalara fraxinea.Research into the
genetics of the resistance of ash (Fraxinus excelsior) has shown that
resistance does occur in European populations, but, at least for the samples
tested, it is neither common nor strong.[16][17][18][19]
The genome of Fraxinus excelsior is
being sequenced by two groups of scientists in the United Kingdom. A group at Queen Mary
University of London led by Richard Buggs are sequencing the
self-pollinated offspring of a tree from Worcestershire, held by the Earth Trust.[20] A group at the John Innes Centre and The Genome
Analysis Centre led by Allan Downie are sequencing "Tree
35" from Denmark, discovered by
Erik Kjær, which has survived 8 years of ash dieback.[21]
Veneer of Common
Ash Wood.
Replica of the
body frame from theVolvo ÖV 4 car,
made primarily from ash wood.
The resilience and rapid growth made it an
important resource for smallholders and farmers. It was probably the most
versatile wood in the countryside with wide-ranging uses. Until World War II the trees were often coppiced on a ten-year cycle to provide a
sustainable source of timber for fuel and poles for building and woodworking.[22] The colour of the wood ranges
from creamy white to light brown, and the heart wood may be a darker
olive-brown. Ash timber is hard, tough and very hard-wearing, with a coarse
open grain and a density of 710 kg/m3.[23] It lacks oak's
natural resistance to decay, and is not as suitable for posts buried in the
ground. Because of its high flexibility, shock-resistance and resistance to
splitting, ash wood is the traditional material for bows, tool handles,
especially for hammers and axes, tennis rackets and snooker cue sticks[citation needed] and
it was extensively used in the construction of early aircraft. Ash was commonly
used green for making chair frames which would be seated with another timber or
with woven rush (e.g. those
made by Philip Clissett,
see also The English Regional Chair[24]). The parts were turned on a pole lathe or shaped with a drawknife. The practice essentially died out
in the early 20th century, but has seen a revival in recent years.
Ash is an important constituent of wood pasture, a European management system in
which open woodland provided shelter and forage for grazing animals.[11] Ash was coppiced and pollarded, often in hedgerows, and evidence in
the form of some huge boles with multiple trunks emerging at head height can
still be seen in parts of Britain. The Glen Lyon ash is a notable example of a
pollarded ash which at about 400-500 years of age achieved a girth of 6 m.[11] In Northumberland, crab andlobster pots (traps) sometimes known as
'creeves' by local people are still made from ash sticks.[citation needed] Because
of its elasticity European
Ash wood was commonly used for walking sticks. Poles were cut from a coppice and the ends heated in steam. The
wood could then be bent in a curved vise to form the handle of the walking
stick. The light colour and attractive grain of ash wood make it popular in
modern furniture such as chairs, dining tables, doors and other architectural
features and wood flooring.
Ash is the only wood used for the
manufacture of hurleys, referred
to as hurls in parts of Leinster and known
as a camán in Irish, the timber sticks used in the game of hurling in Ireland. Hurleys are manufactured from the
butt log (bottom 1.5-metre of the stem) and from trees ideally of a diameter at
breast height of approximately 25-30 centimetres. Only fast grown, straight and
knot free ash can be used for this purpose. Due to the lack of available ash in
Ireland, over 75% of the timber needed to produce the 350,000 hurleys required
for the game annually must be imported, mostly from eastern European countries.[25] The importance of ash timber
to the game of hurling is reflected in the fact that the game is referred to
all over Ireland as "The Clash of the Ash".
Ash is valuable as firewood because it
burns well even when 'green' (freshly cut).[26]
In the 13th century Edda and
other writing relating to Norse mythology, a mythological ash tree
called Yggdrasil serves asthe center of the world.
It is recorded that on the Isle of Bute in Scotland lovers used to
eat leaves of an ash tree known at the "Dreamin' Tree" that
grew near the church of St Blane and the pleasant dreams they then experienced
revealed their actual spouses and intended fates.[27]
Ash saplings from a mast year.
There are a number of cultivars including;
·
Fraxinus excelsior 'Aurea',
the traditional, slow-growing Golden Ash- not to be confused with 'Jaspidea'[28]
·
Fraxinus excelsior 'Aurea
Pendula' (Weeping Golden Ash)
·
Fraxinus excelsior 'Autumn
Blaze'
·
Fraxinus excelsior 'Autumn
Purple'
·
Fraxinus excelsior 'Crispa'
·
Fraxinus excelsior 'Diversifolia'
(One-leaved Ash)
·
Fraxinus excelsior 'Erosa'
·
Fraxinus excelsior 'Jaspidea'
A modern, vigorous Golden Ash.
·
Fraxinus excelsior 'Monophylla'
·
Fraxinus excelsior 'Nana'
·
Fraxinus excelsior 'Pendula'
(Weeping Ash), one of the best known cultivars, widely planted during the Victorian era, it grows vigorously forming an
attractive small to medium size tree with mounds of weeping branches.
·
Fraxinus excelsior 'Skyline'.
Two ash trees
fused together.
Tree 46 m tall,
Château des princes de Croÿ, Le Roeulx, Belgium.
Old tree, Belgium.
Leaf and shoot,
showing black bud.
Weeping Ash Fraxinus
excelsior 'Pendula',Knightshayes Court,
England.
Buds.
Bark
1.
^ Jump up to:a b c d e f Thomas, Peter A.
(2016). "Biological Flora of the British Isles:Fraxinus excelsior". Journal
of Ecology. doi:10.1111/1365-2745.12566.
2.
^ Jump up to:a b c Rushforth, K. (1999). Trees
of Britain and Europe. Collins ISBN 0-00-220013-9.
3.
^ Jump up to:a b Den virtuella floran: Fraxinus excelsior distribution
8.
Jump up^ Mitchell,
A. F. (1974). A Field Guide to the Trees of Britain and Northern Europe.
Collins ISBN 0-00-212035-6
9.
Jump up^ Mitchell,
A. F. (1982). The Trees of Britain and Northern Europe. CollinsISBN 0-00-219037-0
11.
^ Jump up to:a b c Stiven, Roland; Holl,
Kate (2004). Wood Pasture. Perth, UK: Scottish Natural Heritage.ISBN 1853973866.
12.
Jump up^ "Online atlas of the British and Irish Flora, Fraxinus excelsior (Ash)".
Biological Records Centre and Botanical Society of Britain and Ireland.
14.
Jump up^ A review
of European ash (Fraxinus excelsior L.): implications for silviculture
Forestry, Dorota Dobrowolska1,*, Sebastian Hein, Anne Oosterbaan, Sven Wagner,
Jo Clark and Jens Peter Skovsgaard (2011) doi: 10.1093/forestry/cpr001 , 2011
15.
Jump up^http://www.buglife.org.uk/Resources/Buglife/Invertebrates%20associated%20with%20Ash%20.pdf
16.
Jump up^ L.G.
Stener (2012). "Clonal differences in susceptibility to the dieback
of Fraxinus excelsior in southern Sweden". Scandinavian Journal
of Forest Research. Retrieved 26 September 2012.
17.
Jump up^ E.D.
Kjær; et al. (2012). "Adaptive potential of ash (Fraxinus excelsior)
populations against the novel emerging pathogen Hymenoscyphus
pseudoalbidus". Evolutionary Applications. Retrieved9 November 2012.
18.
Jump up^ L.V.
McKinney; et al. (2011)."Presence of natural genetic resistance in Fraxinus
excelsior (Oleraceae) to Chalara fraxinea (Ascomycota): an emerging infectious
disease". Heredity. Retrieved 9 November 2012.
19.
Jump up^ Pliūra,
A.; Lygis, V.; Suchockas, V.; Bartkevičius, E. (2011)."Performance of twenty four European Fraxinus
excelsior populations in three Lithuanian progeny trials with a special
emphasis on resistance to Chlara fraxinea". Baltic
Forestry. 17 (1): 17–34.
24.
Jump up^ Cotton,
Bernard D. (1990). The English Regional Chair. Woodbridge, Suffolk:
Antiques Collectors Club.ISBN 1 85149
023 X.
27.
Jump up^ Downie, R.
Angus (1934). Bute and the Cumbraes Glasgow &
London : BlacKwood & Son Ltd. Page 83
Wikimedia
Commons has media related to Fraxinus
excelsior.
|
[hide]
·
v
·
t
·
e
|
|||||||||
Overviews
|
·
History
·
Glossary
·
Wood art
|
||||||||
Forms
|
·
Caning
·
Clogs
·
Ébéniste
·
Fretwork
·
Intarsia
·
Millwork
·
Sawdust
|
||||||||
|
|||||||||
|
|||||||||
Geometry
|
|
||||||||
Treatments
|
·
Paint
·
Thermal
·
Varnish
|
||||||||
Organizations
|
|||||||||
Conversion
|
·
Hewing
·
Sawmill
·
Whipsaw
|
||||||||
Techniques
|
|||||||||
·
Category
·
Commons
|
|||||||||
·
Fraxinus
1. Stuart, Chinese Materia Medica, p. 174. اما در
(Ch. 36, p. 2) Či wu min ši t‛u k‛ao ‘درخت انجیر یون ـ نان (Yün-nan) درختی
بزرگ گفته شده است. به گفته مهیر، انجیر در شمال چین گیاهی غریب قلمداد میشود و
آن را اغلب در گلدان و لاوك می کارند. در سرزمین های معتدلتر چین اینجا و آنجا میتوان گونههای
تنومند را در هوای آزاد یافت:
F. N.
Meyer, Agricultural Explorations in the Orchards of China, p. 47
او انواع سیاه و سفید آن را نیز دیده است. این انواع در شانـهوا (Šan-hwa) در شهرستان هوـنان (Šan hwa hien či, Ch. 16, p. 15b, ed., 1877) ، و نیز شهرستان
شونـتیین (Kwan-sü
Šun t‛ien fu či, (Ch. 50, p. 10 كشت میشود.
2. Yu yan tsa tsu, Ch. 18, p.
13.
3. Essays
on the Chinese Language, p. 349.
4. Journal
Am. Or. Soc., Vol. XXX, p. 20.
5. Ch. 31, p. 9.
2. هنوز هم میتوان در به اصطلاح
تاریخچههای انجیر كه گیاهشناسان برای به خورد عوام دادن به هم بافتهاند مهملاتی
از این دست را دید كه واژه لاتینی ficus
از واژه عبری feg گرفته
شده است. چنین واژه عبریای در کار نیست. آنچه در زبان عبری هست pag است كه تنها در (ii, 13) Canticle آمده و در هر حال اسم عام انجیر نیست و
صرفاً به معنی نوعی انجیرِ سبزِ همیشه نارس است كه در فصل زمستان روی درخت میماند.
از نظر آواشناسی، ربط دادن این واژه عبری به واژه لاتین ناشدنی است. در مورد
تاریخچه انجیر در بین اقوام سامی، پیش از هر چیز نک مقاله گرانسنگ لِوِسك:
E. Levesque, in the Dictionnaire de la Bible (Vol.
II, col. 2237).
3. E.
Bonavia, Flora of the Assyrian Monuments, p. 14.
4. جای تعجب
دارد كه هیرت چنین نتیجهگیری كرده: «ti-ni بی گمان
به نام آرامی انجیر نزدیكتر است تا به نام یونانی ]یا بهتر، [ یا كه نام انجیر خودرو است.» كسی تا به حال ادعا نكرده یا نمیتوانسته
ادعا كند كه این واژههای یونانی از زبان سامی گرفته شدهاند؛ خاستگاه آنها هنوز جای
چون و چرا دارد (نك: Schrader, Kulturpflanzen,
p. 100).
5. Fan yi min
yi tsi, Ch. 8, p. 5.
6. میوههای
دیگری هم یه این نام بازنمائی شدهاند (نک: Či wu min ši t‛u k‛ao, Ch. 16, pp. 58-60). نامهای آمده در شمارههای 4
و 5 را كائـــــــــــــــــــو شیـكی (Kao
Ši-ki) در كتاب خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود T‛ien lu ši yü Ch. A, p. 60,
published in 1690, ed. of Šwo lin) ) تعریف كرده است:
2. Lindley and
Moore, Treasury of Botany, pt. i, p. 492.
* ’’در پنجاه مایلی خاوری بیرجند دومین طبس كه
جغرافیدانان عرب آن را طبس عناب و ایرانیان طبس مسینان گویند. این شهر را ابنحوقل
در سده چهارم از ینابُذ (گناباد) بزرگتر
شمرده و گوید خانههای آن از خشت است...‘‘ بعد از باز نمود حمدالله مستوفی از
طبس مسینان میخوانیم: ’’این شهر هنوز هم به نام طبس مسینان باقی است و مكانی کمابیش
مهم است و آن را به مناسبت اینكه تقریباً تمام اهالی آن سنّیهای افغانی هستند ’
سنیخانه‘ نیز مینامند‘‘ گای لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای
خلافت شرقی، ص 388.
3. C. Joret, Plantes dans lantiquité, Vol. II, p. 45.
4. G. Eisen, The Fig: Its History,
Culture and Curing, p. 20 (U.S. Department of Agriculture, Washington,
1901).
5. Lian šu, Ch. 54, p. 14b
به جای yu-po-t‛an كه زاده سهو است، بخوانید yu-t‛an-po.
6. Ta T‛an si
yü ki, Ch. 2, p. 8.
8. I, 71.
1. برخلاف آنچه دوكاندول (Origin of Cufltivated Plants, p. 296) در پیروی از برتشنایدر گفته است. اما بازنمائی درخت انجیر در آن کتاب
چینی روشن می کند كه نویسنده برپایه آنچه بچشم دیده سخن میگوید، و بنابراین انجیر
در روزگار او در چین کشت میشده است.
2. M. Reinaud, Relation
des voyages, vol. I, p. 22.
3. G. Esien؛ op. cit., p. 20.
2. Ch. 10, p. 26b.
3. E. Kaempfer, History of Japan, Vol. I, p. 180 (ed. reprinted Glasgow, 1906)