تراب . [
ت ُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی )
(ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). خاک خشک . (غیاث اللغات
). زمین نرم . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اتربه ، تربان ، و در آن ده لغت
دیگر است : ترب ، تربة، تَرباء، تُرباء، تیرب ، تیراب ، تورب ، توراب ، تَریب و تِریب
. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به همین کلمات شود. بفارسی خاک نامند و آن عبارتست
از آنچه از زمین بسبب آفتاب و صدمات نرم شده باشد سرد باعتدال و خشک مخفف و رادع است
. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) : ... فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل ... (قرآن
2 / 264). ان مثل عیسی عند اﷲ کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون . (قرآن 3
/ 59).
////////////
تراب
بضم تا و فتح راء
مهمله و الف و باء موحده بفارسی خاک و به هندی منی نامند
ماهیت ان
معروف و از مطلق
آن مراد خاکی است که بسبب تابش آفتاب و صدمات تردد خلق نرم شده باشد
طبیعت ان
سرد باعتدال و
خشک
افعال و خواص آن
مجفف و رادع و
خاک اجاغ بسیار مجفف و قوت ردع آن زیاده و باندک تحلیل ضماد آن رادع و محلل اورام
و مجفف رطوبات و خاکی که در میان نمک باشد و یا ظرف سفالی که در ان نمک کذارند
بسیار مجفف و محلل است ضماد آن جهت تحلیل رطوبات و اورام باردۀ رطبه انفع
تراب المربعات
ماهیت ان
خاک چهارراه است
طبیعت ان
بالطف و اعتدال
است بسبب کثرت صدمات مختلفه و تردد و آمد و شد بسیار
افعال و خواص آن
مجفف و منقی
جراحات چرک دار و باعث التیام آنها و جهت استحکام اعضای مسترخیه و مترهله و استسقا
ضمادا و دلکا نافع و جزؤ بعضی از معاجین قدیمه است و کفته اند از خواص آن است که
چون قبل از طلوع آفتاب روز شنبه بدست چپ آن را بردارند و در خرقۀ کبودی بسته تعلیق
نمایند سحر را باطل می نماید و منع شر آن می کند و چون زنان سر خود را بدان بشویند
در حمام از نظر بد که عین نامند محفوظ می مانند و چون در ساعت سوم روز چهارشنبه
بردارند جهت عداوت و تفریق مؤثر است
تراب الصیدا
ماهیت ان
خاک مغارۀ جبل
صیدا است از بلاد شام
افعال و خواص آن
جهت جبر و کسر
شربا و ضمادا نافع است نزد اهل آن بلد حتی آنکه ظن شان آنست که چون مصدوع آن را
بیاشامد آن خاک باذن خالق جل و علا بسوی آن موضع رفته جبر صدع و فصل شکافتکی آن
عضو می نماید باندک زمانی
تراب الشارده
ماهیت ان
خاک جزیره است از
جزائر بحر روم در اقاصی شرقی بحر اندلس و آن جزیره متصل بآن را جزیرۀ یابسه نامند
افعال و خواص آن
کویند خاک آن
جزیره را خاصیتی است عجیب غریب که چون مقدار نیم مثقال آن را در آب حل نمایند و در
بینی انسانی و یا حیوانی که در حلق اوزلو چسپیده باشد بچکانند در ساعت زلو از حلق
او برمی آید و جو و کندم روئیده در ان جزیره نیز همین خاصیت دارد و تعلیق آن بر سر
دابۀ معلوقه مسقط علق و همچنین چون آن را بخورد و تعلیق بدان نماید و در ان دو
جزیره هیچ هوامی و حیوان وحشی موذی نمی ماند
مخزن الادویه عقیلی
خراسانی
/////////////
5 Benefits of Diatomaceous Earth
by Dr. Edward Group DC, NP, DACBN,
DCBCN, DABFMPublished on August 6, 2014, Last
Updated
Diatomaceous earth is a naturally-formed sedimentary mineral
rock. It’s derived from the remains of diatoms, or oceanic unicellular
algae. [1]Diatoms
are over 30 million years old and are formed from the cementation of
microscopic algae-like plant remains into the earth’s surface. These clay-like,
chalky remains are usually found in the form of a thick, white, siliceous
powder known as diatomaceous earth.[2] Often
used to support body cleansing, some research also suggests it’s a natural tool
for promoting normal blood lipids, detoxing toxic metals, and fighting harmful intestinal organisms.
Health Benefits
The use of diatomaceous earth knows no bounds, and has many
applications in cosmetic, agricultural, and cleansing realms.
It’s been extensively investigated and some interesting benefits have been
discovered.
1. Natural Source of Silica
Food-grade diatomaceous earth is composed of approximately
85% silica. [3] This
important, trace mineral is required by tendons, cartilage, blood vessels, and
bones. [4]The
nutrient even contributes to almost every vital organ, including the heart, liver,
and lungs. Food was the primary source of naturally-occurring silica before
modern farming practices depleted the soil. It is suggested that only 1/3 of
the silica we need is available in natural, plant-based foods.
2. Promotes Skin Health
Because diatomaceous earth is a strong abrasive, it is often
used as a toothpaste and facial exfoliator. The process of exfoliation is
important in skin care as it helps to remove dead skin cells that may give the
appearance of tired, worn-out skin. The product’s natural silica content is
also necessary for healthy skin, teeth, hair, and
nails, and the product is often touted as a potent beauty mineral.
3. Supports Heart Health
Research has also shown that food-grade diatomaceous may
offer positive benefits for cholesterol levels and encourage heart
health. [5] Nutrients
such as silicon, calcium,
sodium, magnesium, iron, and other trace minerals are available in diatomaceous
earth, giving rise to a practically endless supply of health benefits. Most of
these nutrients play a role in building and repairing of muscles and bones.
4. Natural Pesticide
One of the most common uses for diatomaceous earth is as
a natural insecticide.
Studies indicate that this clay-like powder can kill the harmful insects that
threaten crops and home life. [6] Due
to the incessant use of pesticides, many insects have become resistant to
chemical deterrents. This organic pest control method is helpful for reducing
the amount of environmental toxins we’re all exposed to.
5. Internal Cleanser
Diatomaceous earth acts as a mild abrasive topically as well
as internally. It can help to remove intestinal invaders and other harmful
organisms from the digestive tract. As an internal cleanser, diatomaceous earth
may aid cleansing by supporting regularity and assist in removing toxic metals. [7] Some
studies have shown diatomaceous earth to be very successful in ridding animals
of harmful organisms. Food-grade diatomaceous earth placed in the feed of
livestock may help discourage fleas and other harmful bugs. [8] Make
sure that all diatomaceous earth is labeled “food grade” and is untreated and
unheated!
What are your favorite uses for diatomaceous earth? Leave a
comment and share your experience!
References:
- Armbrust EV, Berges JA,
Bowler C, Green BR, Martinez D, Putnam NH, Zhou S, Allen AE, Apt KE, Bechner
M, Brzezinski MA, Chaal BK, Chiovitti A, Davis AK, Demarest MS, Detter JC,
Glavina T, Goodstein D, Hadi MZ, Hellsten U, Hildebrand M, Jenkins BD,
Jurka J, Kapitonov VV, Kroger N, Lau WW, Lane TW, Larimer FW, Lippmeier
JC, Lucas S, Medina M, Montsant A, Obornik M, Parker MS, Palenik B, Pazour
GJ, Richardson PM, Rynearson TA, Saito MA, Schwartz DC, Thamatrakoln K,
Valentin K, Vardi A, Wilkerson FP, Rokhsar DS. The genome of the diatom
Thalassiosira pseudonana: ecology, evolution, and metabolism. Science.
2004 October 1;306(5693):79-86.
- Enrico C. Vigliani and
Giacomo Mottura. Diatomaceous
Earth Silicosis. British Journal of
Industrial Medicine. July 1948; 5(3): 148-160.
- Lloyd E. Antonides. Diatomite. USGS
Mineral Resources Program.
- Martin KR. The chemistry of silica and its
potential health benefits. The Journal of
Nutrition Health and Aging. 2007 March-April;11(2):94-7.
- Wachter H, Lechleitner M,
Artner-Dworzak E, Hausen A, Jarosch E, Widner B, Patsch J, Pfeiffer K,
Fuchs D. Diatomaceous
earth lowers blood cholesterol concentrations.European
Journal of Medical Research. 1998 April 8;3(4):211-5.
- Korunic Z, Mackay A. Grain surface-layer treatment of
diatomaceous earth for insect control. Archives
of Industrial Hygiene and Toxicology. 2000 March;51(1):1-11.
- Danil de Namor AF, El
Gamouz A, Frangie S, Martinez V, Valiente L, Webb OA.Turning the volume down on heavy
metals using tuned diatomite. A review of diatomite and modified diatomite
for the extraction of heavy metals from water.Journal
of Hazardous Materials. 2012 November 30;241-242:14-31. doi:
10.1016/j.jhazmat.2012.09.030.
- Bennett DC, Yee A, Rhee
YJ, Cheng KM. Effect of diatomaceous earth on
parasite load, egg production, and egg quality of free-range organic
laying hens. Poultry Science. 2011
July;90(7):1416-26. doi: 10.3382/ps.2010-01256.
†Results may vary. Information and statements made are for
education purposes and are not intended to replace the advice of your doctor.
Global Healing Center does not dispense medical advice, prescribe, or diagnose
illness. The views and nutritional advice expressed by Global Healing Center
are not intended to be a substitute for conventional medical service. If you have
a severe medical condition or health concern, see your physician.
&&&&&&
تربد. [ ت
ُ ب ُ / ت ِ ب ِ ] (اِ) دوایی است معروف که اسهال آورد. (برهان ). نام دوایی مسهل ،
بهندی نسوت گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دوائیست که اسهال آورد، و آن را تربد
مجوف خوانند. (انجمن آرا). ریشه ٔ مسهل که از هند آورند. (ناظم الاطباء). بهترین آن
چینی بود ومبیض مدور مصمغ مجوف و در سودن مفیدتر گردد و زود کوفته و بر سرهای صمغ بود
و کهن و باریک نبود و بسطبری میان خنصر و بنصر بود و چون بکوبند و بپزند هیچ ریشه بر
سر پرویزن نماند و تنک سوراخ بود و باید که بوقت خرج کردن اول بخراشند و بروغن بادام
چرب کنند آنگاه بکوبند. طبیعت وی گرم و خشکست در سیم ، نافع بود جهت مرضهای عصبانی
و مسهل بلغم بود تمام و اندکی از خلط سوخته از هر دو ورک ، و ماسرجویه گوید مسهل اخلاط
غلیظ و لزج بود و اصح آنست که تنها مسهل بلغم رقیق بودو اگر تقویت کند مسهل بلغم غلیظ
بود و استعمال کردن یبوست و صفاف در بدن پیدا کند و مضر بود به امعاء ومصلح بود در
آنکه خراشیده باشند و بروغن بادام چرب کرده و کتیرا اضافه کنند و اگر تحویت وی بزنجبیل
کنند مسهل بلغم غلیظ و خام بود اما تنها مسهل غلیظ نبود. و تربد زرد و سیاه زهر بود
مانند خربق سیاه و غاریقون سیاه و مداوات کسی که آن خورده باشد مانند کسی که خربق سیاه
خورده باشد کنند و همان تدبیر کنند، و تربد سفید مجوف چنانکه وصف کرده شد نافع بود
جهت درد مفاصل که بلغمی بود و رحم را پاک گرداند تنقیه ٔ تمام و حقنه کردن نافع بود
جهت درد آن نزدیک حیض آمدن و نافع بود جهت درد پشت و دماغ را پاک کند در بلغم لزج و
مفلوج و مصروع را نافع بود و سرفه را که از رطوبات فم معده بود سود دهد، و علامات این
زحمت آن بود چندانکه سرفه بیاید تا قی کند یا خلطی لزج بیرون آید بعد از آن ساکن شود
و اگر با هلیله ٔ کابلی خلط کنند دوای نافع بود مصروع را و بدل آن نیم وزن آن غاریقون
ودانگ نیم آن صبر و دانگ نیم آن حنظل ، و گویند بدل آن ترمس است ، و صاحب جامع در مفرده
آورده است که بدل آن پوست درخت توت است بوزن آن ، و شربت از تربد از نیم درم تا یک
درم بود. (از اختیارات بدیعی ). او را بلغت رومی البثیون گویند و بعضی الطریون و سندریون
هم گویند و بسریانی طُربل گویند و طونید نیز گویند و بپارسی توبل و بهندی تربح و بسندی
تروج گویند و آن چوب پاره ها بود مجوف خاک فام و نیکوتر انواع آن سفید است که آنرا
تربد نایژه گویند و بدان اسم بدان خوانند که در وقت تری میان او را بیرون کرده باشند
و پوست بازکرده و بر جرم او... و صمغ بود و این نوع را از نهرواله به اطراف هند و غیر
آن برند، و نوعی دیگر ازو هست که سفید است و منبت او هم در هند است اما مجوف باشد و
چوب او را صمغ نبود و این نوع سطبرتر بود و آسان شکسته شود، و آورده اند که در کوههای
نوزاد تربدی هست که در منفعت کم از نوع اول نیست ، و نوعی دیگر ازو آنست که لون او
زرد است و جرم او پهن و مجوف نبود و این نوع بیخ نبات ... و او را در ادویه ٔ قی استعمال
کنند. و ابن ماسویه گوید نیکوترین انواع آن آنست که میانه ٔ او سفید باشد و بیرون او
هموار و چرب بود و بر بعضی مواضع او صمغ باشد و بر پوست او کرم خوردگی نباشد. در جرم
او رشته ها نبود و چوب او تنک باشد و توبرتو نبود و زود شکسته شود و بتحقیق او سفید
بود و چون مدتی بر او بگذرد خورده شود و آنچه ازو نیک بود چون به این صفت نباشد منفعت
او باطل بود. و ارجانی گوید گرمست در دوم و بلغم را دفع کند و فالج و لقوه و برص و
بهق را سود دارد و اگر او را همچنان استعمال کنند اسهال بلغم کند و اندک خلط سوخته
نیز دفع کند، ونیکوترین انواع او آنست که لوله ای و سفید بود و مجوف بود بشکل نی باریک
و آنچه از او خورده شده باشد و سوراخها شده قوت او اندک باشد. (از ترجمه ٔ صیدنه
).
تربد که از
تیره ٔ پیچکیان است ، ریشه های ضخیم آن مسهل است . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص
241 و کارآموزی داروسازی ص 184 و دزی ج 1 ص 143 و تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 94 و فهرست
مخزن الادویه ص 171 و الفاظ الادویه ص 73 و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود
/////////////
تربد
بضم تاء مثناه
فوقانیه و سکون راء مهمله و ضم باء موحده و سکون دال مهمله بهندی نسوت نامند و ناک
پتر و بداره و در بنکاله پتوهری کویند
ماهیت ان
بیخی است ظاهر آن
مائل بسیاهی و باطن آن سفید سبک و مجوف انبوبی و دو طرف آن مصمغ منبت آن حوالی
خراسان و هند و سند و کیاه آن ساق دار و برک آن شبیه ببرک لوبیا و لبلاب کبیر و
اطراف آن باریک و نیز کل آن آسمان جونی بر سر ساقی روئیده و ثمر آن مانند لسان
العصافیر و آنچه اندرون آن سیاه و غیر مجوف باشد سم است مانند خربق سیاه زرد آن
نیز بد است و بهترین آن باوصافی است که مذکور شد که تازه کرم نخورده سفید مجوف
مصمغ و متوسط میان غلظت و رقت صاف جوهر املس سریع التفتیت سهل السحق بی ریشه و یا
کم ریشه با اندک حدت طعم و قوت نافذه و جلا باشد و آنچه بخلاف اوصاف مذکوره بودردی
و غیر مستعمل است
طبیعت ان
در اول سوم کرم و
در آخر آن خشک و صاحب شفاء الاسقام کرم و خشک در آخر دوم کفته
افعال و خواص آن
مسهل بلغم و
رطوبات رقیقه و قلیلی از صفرا و اخلاط سوخته و با زنجبیل که مقوی فعل آنست قالع
بلغم غلیظ و لزج بترقیق و دافع از عمق بدن و منقی دماغ و معده و رحم از بلاغم و
مفتح سدۀ آن و جهت فالج و امراض عصبانی و سرفۀ حادث بمشارکت رطوبات
معده و عرق النسا
و با روغن بادام و تخم کتان جهت سرفۀ مزمن و درد سینه و با پوست هلیلۀ کابلی و
امثال آن جهت مالیخولیا و جنون و صرع نافع و کفته اند چون جرم سائیدۀ خام آن را
بیاشامند اخراج بلغم زیاده از صفرا می نماید و مطبوخ آن بالعکس یعنی اخراج صفرا
زیاده از بلغم می کند و لیکن سزاوار آن است که چون در مطبوخ و یا سفوف استعمال
نمایند مبالغه در کوبیدن و نرم پیختن آن ننمایند تا بخمل معده و امعا نچسپد و در
معاجین مبالغه نمایند و چون بطریق سفوف با زنجبیل و شکر بخورند باید که با آب کرم
باشد و اکر با نمک بخورند با آب سرد و آشامیدن قلیلی از ان با زنجبیل و نبات که
بطور قهوۀ زنجبیل پخته کرم کرم اندک اندک بیاشامند جهت سرفۀ رطوبی و ضیق النفس
بارد رطب نافع مضر امعا و مجفف اعضا و مغثی و مکرب محرور المزاج و صاحب قلب حار را
مضر مصلح آن خراشیدن پوست سیاه آن و بروغن بادام و یا پسته چرب کردن و با کتیرا
استعمال نمودن اما باید که بحد اعتدال چرب نمایند زیرا که بسیار چرب نمودن آن باعث
ضعف عمل آن است و وجه خراشیدن پوست آن را کفته اند آن است که ذراریح یا کیاه آن می
باشد مقدار شربت از جرم آن تا سه درهم و در مطبوخ تا پنج درهم بدل آن بوزن آن پوست
ریشۀ توت و در بعضی امزجه غاریقون است و طریقۀ تدبیر جوارش و حبوب و دواء التربد و
رب التربد و سفوفات و اشربه و معاجین آن در قرابادین ذکر یافت
مخزن الادویه
عقیلی خراسانی
///////////
تُربُد
بهترین آن چینی
سفید مصمغ بود مدور و مجفف و در سودن سفیدتر گردد و زود کوفته شود و بر سرهای وی
صمغ بود و کهن و باریک نبود و به سطبری میان خنصر و بنصر بود و چون بکوبند و بپزند
هیچ ریشه بر پرویزن نماند و تنک سوراخ بود و باید که بوقت خرج کردن اول بخراشند و
بروغن بادام چرب کنند و آنگاه بکوبند طبیعت وی گرم و خشک است در سیم مرضهای عصبانی
را نافع بود و مسهل بلغم بود تمام و اندک خلط سوخته از هر دو ورک و گویند مسهل
بلغم رقیق بود و استعمال کردن وی پیوسته در بدن جفاف پیدا کند و مضر بود بامعا بعد
از آنکه خراشیده باشند و بروغن بادام چرب کرده کتیرا اضافه کنند و اگر بزنجبیل
تقویت دهند مسهل بلغم غلیظ خام بود اما تنها مسهل بلغم غلیظ نبود و تربد زرد و
سیاه زهر بود مانند خربق سیاه و غاریقون سیاه و مداوات کسی که آن خورده باشد مانند
کسی کنند که خربق سیاه خورده باشد و همان تدبیر باید کرد و تربد سفید چنانچه صفت
کرده شد نافع بود و درد مفاصل که بلغمی بود و رحم را پاک گرداند تنقیه تمام و حقنه
کردن نافع بود جهت درد رحم نزدیک حیض آمدن و درد پشت را نافع بود و سرفه که از
رطوبت فم معده بود و دماغ پاک کند از بلغم لزج و مفلوج و مصروع را نافع بود و سرفه
که از رطوبات فم معده بود سود دهد و علامت این زحمت آن بود که چندان سرفه بیاید که
قی کند یا خلطی لزج بیاید بعد از آن ساکن شود و اگر با هلیله کابلی خلط کنند دوایی
نافع بود مصروع را و بدل آن نیم وزن آن غاریقون و دانکی و نیم آن صبر و دانکی و
نیم آن حنظل بود و گویند بدل آن ترمس است و صاحب جامع در مفرده آورده که بدل آن
پوست بیخ درخت توت است بوزن آن شربتی از تربد از نیم درم تا یک درم بود
______________________________
صاحب مخزن
الادویه مینویسد: تربد بضم تا و ها بهندی نسوت نامند و پتروبداره و در بنگاله
تپوهری گویند
لاتینCONVOLVULUS
EURPETHUM فرانسه و انگلیسیEURBITH
اختیارات بدیعی، ص:
81
/////////////
Operculina turpethum
From Wikipedia, the free encyclopedia
Operculina turpethum
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
O. turpethum
|
A
plant in the morning
glory family, Operculina
turpethum (syn. Ipomoea turpethum) is known commonly
as turpeth, fue vao, and St. Thomas lidpod.
It
is perennial herbaceous, hairy vines growing 4 to 5
meter in length, endemic toIndia. It is commonly found in
North Circars and Deccan region up to 3000 ft. The leaves are alternate,
very variable in shape, ovate, oblong and truncate or cordate at the base. The
flowers are large, axillary and solitary. Fruit is a capsule with conspicuous
enlarged sepals and thickened pedicles.
It
is commonly known as:[2] Indian Jalap, St.
Thomas lidpod, transparent wood rose, turpeth root, white day glory • Hindi: निशोथ nisoth, पनिला panila, पिठोरी pitohri • Kannada: aluthi
gida, bangada balli, bilitigade, devadanti, nagadanti • Malayalam: tigade •
Marathi: निसोत्तर or
निशोत्तर nisottar
• Sanskrit: निशोत्र nishotra,
त्रिपुट triputa,त्रिवृत्त trivrutt, त्रिवृथ trivrutha • Tamil:
adimbu, சரளம் caralam,
சிவதை civatai,
கும்பஞ்சான் kumpncan,
பகன்றை paganrai
•Malayalam:ത്രികോൽപ്പക്കൊന്ന • Telugu: తెగడ tegada, త్రివృత్ తెల్లతెగ trivrut tellatega •
Bengali त॓वूडी tevudi
• Arabic turbuth
It
is actually not a purgative but a mild laxative.
1.
Jump up^ Merremia turpethum,
Medicinal Plants of Andhra Pradesh, Part-1, Central Council for Research in
Unani Medicine, New Delhi, 1999, pp: 84.
·
Caldecott, Todd
(2006). Ayurveda: The Divine Science of Life. Elsevier/Mosby.ISBN 0-7234-3410-7. Contains a detailed
monograph on Operculina turpethum (Trivrit), as well as a discussion of health
benefits and usage in clinical practice. Available online at http://www.toddcaldecott.com/index.php/herbs/learning-herbs/337-trivrit
//////////
Jalap
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article needs additional citations for verification. Please
help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (January 2016) (Learn how and when to remove this template message)
|
Jalap is a cathartic drug, its use largely archaic
in the West, consisting of the tuberous roots of Ipomoea purga, a convolvulaceous plant growing on
the eastern declivities of the Sierra Madre Oriental of Mexico at an elevation of
5000 to 8000 ft. above sea level, more especially about the neighbourhood
of Chiconquiaco on the eastern
slope of the Cofre
de Perote in
the state of Veracruz.
Jalap
has been known in Europe since the beginning of the 17th century, and derives
its name from the city of Xalapa in Mexico, near which it grows,
but its botanical source was not accurately determined until 1829, when
Dr. J. R. Coxe of Philadelphia
published a description.
The
ordinary drug is distinguished in commerce as Vera Cruz jalap, from the name of
the port whence it is shipped. Jalap has been cultivated for many years
in India, chiefly at Ootacamund, and grows there as
easily as a yam, often producing clusters of tubers weighing over 9 lb; but
these, as they differ in appearance from the commercial article, have not as
yet obtained a place in the English market. They are found, however, to be rich
in resin, containing 18%. The plant also has been grown in Jamaica, at first amongst
the cinchona trees, but more recently
in new ground, as it was found to exhaust the soil. Besides Mexican or Vera
Cruz jalap, a drug called Tampico jalap has been imported for some years in
considerable quantity. It has a much more shrivelled appearance and paler
colour than ordinary jalap, and lacks the small, transverse scars present in
the true drug. This kind of jalap, the purga de Sierra Gorda of
the Mexicans, was traced by Daniel Hanburyto Ipomoea simulans.
Ipomoea jalapa is yet
another morning
glory species from which jalap is
obtained; it was first scientifically described (asConvolvulus jalapa)
by Linnaeus. However, it is not of
great commercial importance. As it also occurs in Veracruz, it was long
confused with I. purga, even by such eminent botanists as David Don, Thomas Nuttall or C.J.W. Schiede. Consequently, the
name I. jalapa is often seen as an invalid junior homonym referring to I.
purga, in particular in sources older than 1989 (when the confusion was
finally resolved). Throughout much of the 20th century, the I. jalapa of
Linnaeus was called I. carrizalia.
This
article incorporates text from a publication now in the public domain: Chisholm, Hugh,
ed. (1911). "article name needed".Encyclopædia Britannica (11th ed.).
Cambridge University Press.
&&&&&&&
ترمس . [ ت َ / ت
ُ م ُ ] (اِ) باقلای مصری و باقلای شامی را نیز گفته اند گرم و خشک است در اول و دوم
. اگر قدری از آن بجوشانند و آب آنرا با عسل بخور دهند کرمهای کوچک و بزرگ که در معده
است بیرون آورد و بهق و برص را نیز نافعباشد. (برهان ). باقلای مصری و شامی را نیز
گفته اند که کرم معده را آب مطبوخ آن بکشد وبهق و برص را سود دارد و آن را ترمش نیز
گویند. (انجمن آرا). باقلای مصری (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام دارویی است .
(لسان العجم شعوری ج 1 ص 279). بفارسی باقلی مصری نامند واز باقلی کوچکتر و سفید و
اندک فرو رفته و مایل به زردی و بری او ریزه تر و زردتر و تلخ تر، در دویم گرم و در
آخر آن خشک . و بستانی در آخر اول گرم است مدر بول و حیض و جالی و مفتح و محلل و مسقط
جنین و کشنده ٔاقسام کرم شکم و ضماد او جهت بهق و عرق النساء و ورک
و آثار ضربه و سقطه ، و با آرد جو آب و سرکه جهت تسکین اوجاع حاره ٔ و مطبوخ آن در سرکه و آب خاکستر جهت اورام بارده و
تهبج بلغمی و مفاصل ، و باقلمونیا جهت ثالیل و بروز مقعد و شقاق او و قطع دانه ٔ بواسیر، و آب طبیخ او با حنظل قاتل کیک و پشه و مجربست
و غسل بشره باو باعث سرخی لون و تنقیه او ساخ و مصلح احوال موی ، و خوردن او صباح و
مساجهت قوه ٔ باصره و قطع صداع مزمن و امان از نزول آب ، و با عسل
جهت ضیق النفس و سرفه ٔ مزمن و استسقاء و
تقویت سپرز و مثانه و رفع حصاة و حمول او به امر ساقط جنین و اکثار او باعث زردی رخسار
و ردّی الغذا و دیر هضم است و مصلحش شیرینیهاو قدر شربتش با ادویه از سه درهم تا پنج
درهم و مفرد آن تا پنج مثقال و بدلش در جلای روی ده وزن آن با باقلی و تخم خربزه ،
و در دفع کرم بوزن آن درمنه ٔ ترکی و در سایر افعال
افسنتین است . و مشهور است که چون ترمس را مقشر کرده در ظرف مس با شیر بقدر پوشیدن
آن بجوشانند تا شیر را جذب کند، پس با دو وزن آن روغن گاو بجوشانند تا منعقد گردد و
بهمان گرمی بر کنج ران ضماد کنند اسهال صفرا نماید و بر بالای ناف اسهال سوداو بر ورکین
و تهیگاه اسهال بلغم کند و هرگاه موضع را به آب سرد بشویند قطع اسهال شود و ترمس بری
در جمیع افعال قویتر از بستانی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
شلیمر در ذیل ترمس
، باقلای مصری آرد: این دارو که امروز در اروپا نامستعمل است در طب عملی ایران موارد
استعمال کلی دارد. در طب ایران نظر بر این است ت که این باقلی مدر طمث ، سقط کننده
ٔ جنین ، مدر و قویاً کشنده ٔ کرمهای معده و روده است . ضمادهای آرد ترمس که با عسل یا با شراب ترکیب یافته
باشد درکچلی و گال و در قرحه های بسیار سخت و قرحه های دیگر و تصلب نسج ها و آماس ها
مورد ستایش است . محلول خاکسترترمس اگر با مطبوخ حنظل ترکیب شود از بین برنده دانه
های بواسیری است . آب خاکستر ترمس کشنده ٔ کیک و پشه ها است
اندازه ٔ آن در مصرف خوراکی 2 تا 5 درهم (6 تا 15 گرم ) و مخلوط
شده با عسل است . ایرانیان ترمس را برای مداوای آسم و سرفه و استسقاء بکار می برند.
(از فرهنگ لغات طبی شلیمر چ دانشگاه ص 350) : و خداوند یرقان طحالی را یک ترمس در طبیخ
اسارون دهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و
خداوند تب بلغمی را یک ترمس در سه اوقیه شراب دهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و خداوند ضیق النفس را یک ترمس در یک اوقیه سکنگبین ... دهند.
(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به مفردات ابن البیطارو ترجمه
ٔ فرانسه ٔ این کتاب ج 1 ص
304 و ترجمه ٔ صیدنه و تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 93 و باقلای مصری و ترمش شود.
/////////////////
ترمس
بضم تا و سکون
راء مهمله و کسر میم و سکون سین مهمله بفارسی باقلای مصری نامند
ماهیت ان
تخمی است از
باقلا کوچکتر سفید مائل بزردی و تدویر و مفرطح و وسط آن اندک فرورفته و طعم آن با
تلخی و بستانی و بری می باشد بستانی آن بزرک تر و بری آن ریزه تر و زردتر و تلخ تر
و ثقیل الرائحه و بهترین آن در تغذیه سفید بالیده بستانی آنست و در تداوی بری
بسیار تلخ آن
طبیعت بستانی آن
در آخر اول کرم و
در دوم خشک و بری آن در دوم کرم و در آخر آن خشک
افعال و خواص آن
مفتح سدۀ کبد و
طحال و محلل صلابات و جالی و مدر بول و حیض و مسقط جنین و زائل کنندۀ کلف و برص و
بهق آشامیدن طبیخ آن و لعوق پختۀ سرشتۀ آن با ماء العسل و با سرکۀ ممزوج به آب جهت
اخراج دیدان و حب القرع و ادرار بول و حیض و با سداب و فلفل جهت ادرار حیض و اخراج
جنین و تحلیل اورام طحال و تفتیح سدۀ کبد و ضماد آن با ماء العسل بزیر ناف جهت
اخراج دیدان و بر برص و بهق و برش و جمیع آثار جلدیه و سعفه و بثور و جرب و قروح
خبیثه و خنازیر و اورام صلبۀ جکر و غیر آن و جذب سم هوام و اکله و نار فارسی و
بدستور با سرکه و با عسل و سرکه باهم جهت تسکین وجع عرق النسا و تحلیل خنازیر و
قلع نار فارسی و ورم سپرز و با مازریون جهت جرب مواشی و تضمید پختۀ آن با سرکه و
عسل جهت عرق النسا و وجع ورک و آثار ضربه و سقطه و مطبوخ آن در سرکه جهت اورام
بارده و تهیج بلغمی و اوجاع مفاصل بارده خصوصا که به آب دریا و با ماء الرماد
سرشته باشند و با سرکۀ تنها جهت اوجاع مفاصل حاره و ضماد آرد آن با آرد جو و آب و
سرکۀ مخلوط باهم جهت تسکین اوجاع حاره و بتنهائی بر ورک جهت عرق النسا و بر بشره
جهت تنقیۀ آن و نیکوئی رنک رخسار و حمرت آن و بردن آثار ضربه خصوصا با آب باران و
چون آرد آن را با بزر کتان و اندکی فلفونیا سرشته بر پارۀ کاغذی مالیده ضماد
نمایند جهت رفع ثآلیل و بروز مقعده و شقاق آن و بواسیر و بامر جهت عرق النسا و
ضماد طبیخ آن بر غانغرایا و آن ورمی است که اولا حس از عضو برطرف می شود پس متورم
می کردد و آشامیدن آن نیز جهت آن علت و تنقیۀ احشا و آشامیدن مقدار یک رطل از ان
جهت برص و شستن چارپایان بآن جهت کشتن کنۀ آبها و پاشیدن آب مطبوخ آنکه تلخی آن در
آب رفته باشد بر دیوارهای خانه و حجره باعث قتل پشه و مانع تولید آنست و ریختن آن
بر بهق و سعفه یعنی بثور رطبۀ سر و جرب و اکله و قروح خبیثه و همچنین شستن آنها
بآن نافع و خوردن تلخ آن ناشتا هر روز سه درهم جهت تقویت روح باصره و منع صعود
ابخره و صداع مزمن و امان از نزول آب در چشم و با عسل جهت ضیق النفس و سرفۀ مزمن و
استسقا و تقویت سپرز و مثانه و رفع حصاه نافع و چون با بیخ نباتی که آن را
خامالاون اسود نامند طبخ نمایند و با آب آن جرب حیوانات را بشویند خصوصا غنم زائل
کرداند و آشامیدن آب طبیخ نبات آن جهت ادرار بول مفید و کفته اند که از خاصیت
مجربۀ ترمس آن است که چون مقدار یک مشت از آن را نیم کوفته پوست آن را دور کرده در
ظرف مس بی قلعی با شیر تازه دوشیده آن مقدار که از روی آن بکذرد بآتش ملایم طبخ
دهند تا تمام شیر را جذب نماید پس بوزن آن روغن کاو بران ریزند و طبخ نمایند تا
آنکه غلیظ و بسرحد انعقاد رسد و کرماکرم بر پارچه کرپاسی بمالند اکر بر کنج ران
ضماد نمایند اسهال صفرا نماید و بر بالای ناف اسهال سودا و بر ورکین و تهیکاه
اسهال بلغم خام و چون ارادۀ قطع آن نمایند آن پارچه را از ان موضع بردارند و به آب
سرد بشویند و این از اسرار طب مکتومه است و جهت اطفال و پیران که نتوانند دوای
مسهل بیاشامند نیکو است و حمول آرد سرشتۀ آن با عسل و مرمکی جهت ادرار طمث و اخراج
جنین و تحلیل ریاح رحم نافع و در جمیع افعال تلخ آن قویتر است از شیرین آن و بر
شیرین آن و بر شیرین آن غذائیت غالب و ثقیل و بطئ الهضم و اکثار آن باعث زردی
رخسار و معین بر هضم و تغذیۀ مطبوخ آن بادهان و سرکه و مری و خوردن آن با نمک و
صعتر و شیرینی و آشامیدن تبیذ کهنه بالای آن مقدار شربت آن بادویه از سه درهم تا
پنج درهم و مفردا تا هفت مثقال بدل آن در جلای آثار دو وزن آن باقلا و تخم خربزه و
در دفع کرم بوزن آن درمنۀ ترکی و در سائر افعال افسنتین است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
به عربی ترمس
ابیض:
الترمس الأبيض (باللاتينية:
Lupinus albus) نوع نباتي يتبع جنس الترمس من الفصيلة البقولية المعروفة بقدرتها
على تثبيت النيتروجين الجوي من خلال بكتيريا المستجذرة.
كان يستعمل كغذاء
بقولي، ولكنه استعماله الرئيسي اليوم هو كمأكول تسلية (نقرشة).
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه الأصلي تركيا
والبلقان، لكنه انتشر في معظم مناطق أوروبا والمشرق العربي.[1]
يزرع في مصر وبقية
مناطق حوض البحر الأبيض المتوسط.
الوصف النباتي[عدل]
نبات حولي ذو أزهار
بيضاء.
مصادر[عدل]
^ قاعدة البيانات
الأوروبية-المتوسطية للنباتات.خريطة انتشار الترمس الأصفر (بالإنكليزية). تاريخ الولوج
23 كانون الأول 2011.
مشاريع شقيقة في كومنز
صور وملفات عن: ترمس أبيض
معرفات الأصنوفة
موسوعة الحياة:
703662 GBIF: 2964167 PlantList: ild-8550 Tropicos: 13036912 ITIS: 503572 ncbi:
3870 IPNO: 504069-1 GRIN:
ps://npgsweb.ars-grin.gov/gringlobal/taxonomydetail.aspx?id=22802 PLANTS:
LUAL22 AFPD: 64851
//////////////
Lupinus albus
From Wikipedia, the free encyclopedia
Lupinus albus
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
L. albus
|
Lupinus
albus,
commonly known as the white lupin or field lupine,
is a member of the genus Lupinus in the family Fabaceae. It is a
traditional pulse cultivated in theMediterranean region.
Contents
The
white lupin is annual, more or less pubescent plant, 30 to 120 cm high,
has a wide distribution in the Mediterranean region. White
lupine is widely spread as wild plants throughout the southern Balkans, the islands of Sicily, Corsica and Sardinia, and the Aegean Sea, as well as in Israel, Palestine and western Turkey. Occurs in meadows,
pastures, and grassy slopes, predominantly on sandy and acid soils. It is
cultivated over all the Mediterranean region and also in Egypt, Sudan,
Ethiopia, Syria, Central and Western Europe, USA and South America, Tropical
and Southern Africa, Russia, and Ukraine. The ancient culture of white lupin
under the local name "hanchcoly" was practiced until recently in
Western Georgia.
White
lupin is distinct within the vast and polymorphous genus Lupinus L.
for small variation of morphological characters. However, it has wide
intraspecific variability in physiological plant properties: duration of
vernalization time and growth rate, photoperiodic sensitivity, shape tolerance,
drought resistance, cold- and winter-hardiness. There are winter and spring
forms of white lupin. Duration of growing period under spring sowing varies
from 106 to 180 days, seed mass per plant changes from 2.2 to 40 g, green mass
yield per from 9 to 250 g, protein content in seed from 35.0 to 53.7%, and oil
content from 6.2 to 12.0%.
1.
Subsp. graecus (Boiss.
et Spun.) Franko et Silva
2.
Subsp. termis (Forsk.)
Ponert.
1.
Var. abissinicus Libk.
2.
Var. subroseus Libk.
3.
Subsp. albus L.
3.
Var. albus
4.
Var.vavilovii (Atab.)
Kurl. et Stankev.
5.
Var vulgaris Libk.
Lupinus albus beans, cooked and
pickled in brine.
According
to Zohary and Hopf (123, 2000), “even today the white lupin is an appreciated
food crop and it is still cultivated in some Mediterranean countries –
particularly Egypt.” They list a number of archeological findsites that
include Bronze
age Thera and a number
of Roman Egypt sites. Today, lupin
is known in Arabic asترمس termes, and is a popular
street snack in Egypt after being treated
with several soakings of water, and then brined.
In Greece, and especially on the
island of Crete and in the Peloponnese area, they are a
very common snack during the period of lent before Easter. They are normally
soaked in sea water for 2–3 hours to mellow the flavour and consumed raw.
In southern Italy, Spain and Portugal it is a very
popular snack (lupini in Italian,tremoços in
Portuguese, altramuces or chochos in Spanish)
as well as in some regions of Brazil.
The
beginning of the history of lupin cultivation in the Old World is often
associated with the times of the ancient Egyptian civilization (Zhukovsky,
1929). It is, however, more likely (Kurlovich, 2002) that originally white
lupin was introduced into cultivation in ancient Greece where its greatest
biodiversity was concentrated and wild-growing forms have been preserved until
nowadays (ssp. graecus). On the Balkan Peninsula representatives of
another subspecies of white lupin (ssp. termisand ssp. albus)
turned wild and grows now in natural environments. Besides, the Grecian genesis
of cultivated lupin is testified by lupin’s Greek name termis, that
may be translated as “ardent”. Until today, in many countries of the world
water-soaked and boiled lupin seeds are sold on markets and in bars as snacks
(much like sunflower seeds). White lupin dispersed step-by-step from Greece to
adjacent countries, in particular, to Egypt and Ancient Rome. The forms with
white seeds and pink-and-blue or light-pink flowers (L. termis) spread
mainly towards the south (Egypt, Libya and Palestine), while the forms with
white seeds and grayish-blue or white flowers (L. albus) moved to the
west (Apennine Peninsula and farther).[2]
·
Gladstones, J.S. 1974.
Lupinus of the Mediterranean region and Africa. Bull. West. Austr. Depart. of
Agr. 1974. N 26. 48 p.
·
Gladstones, J.S. 1998.
Distribution, Origin, Taxonomy, History and Importance. In: J.S.
Gladstones et al. (eds.), Lupin as Crop Plants. Biology,
Production and Utilization, 1-39.
·
Zhukovsky, P.M. 1929. A
contribution to the knowledge of genus Lupinus Tourn. Bull. Apll. Bot. Gen.
Pl.-Breed., Leningrad-Moscow, XXI, I:16-294.
·
Zohary, D. and Hopf, M.
(2000) Domestication of plants in the Old World, third edition.
Oxford: University Press.
1.
Jump up^ BK
(2006-08-04). "lupindiversity.blogspot.com/2006/08/lupinus-albus-l-white-lupin.html".
Lupindiversity.blogspot.com. Retrieved2012-08-04.
2.
Jump up^ BK
(2006-07-17). "lupins-bk.blogspot.com/2006/07/history-of-lupin-domestication.html". Lupins-bk.blogspot.com.
Retrieved2012-08-04.
//////////
ترمس ضيق الأوراق[عدل]
اضغط هنا للاطلاع
على كيفية قراءة التصنيف
الترمس الضيق الأوراق
صورة معبرة عن ترمس
ضيق الأوراق
الترمس الضيق الأوراق
حالة حفظ
أنواع غير مهددة أو
خطر انقراض ضعيف جدا
التصنيف العلمي
النطاق: حقيقيات النوى
المملكة: النباتات
الشعبة: البذريات
الشعيبة: مستورات البذور
الرتبة: الفوليات
الفصيلة: البقولية
القبيلة: Genisteae
الجنس: الترمس Lupinus
النوع: الضيق الأوراق angustifolius
الاسم العلمي
Lupinus
angustifolius
لينيوس، 1753
معرض صور ترمس ضيق الأوراق - ويكيميديا كومنز تعديل قيمة خاصية معرض صور كومنز (P935) في ويكي
بيانات
تعديل طالع توثيق
القالب
الترمس ضيق الأوراق
(باللاتينية: Lupinus angustifolius) نوع نباتي يتبع جنس الترمس من
الفصيلة البقولية المعروفة بقدرتها على تثبيت النيتروجين الجوي من خلال بكتيريا المستجذرة.
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه بلاد الشام
ومصر والمغرب العربي ومعظم مناطق حوض البحر الأبيض المتوسط. والنبات موجود كنبات دخيل
في معظم مناطق أوروبا.[1]
الوصف النباتي[عدل]
مصادر[عدل]
^ قاعدة البيانات
الأوروبية-المتوسطية للنباتات.خريطة انتشار الترمس ضيق الأوراق (بالإنكليزية). تاريخ
الولوج 30 نيسان 2012.
///////////
Lupinus angustifolius
From Wikipedia, the free encyclopedia
Lupinus angustifolius
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Tribe:
|
|
Subtribe:
|
|
Genus:
|
|
Subgenus:
|
|
Species:
|
L. angustifolius
|
Lupinus
angustifolius is a species of lupin known by many
common names, including narrowleaf lupin,[2] narrow-leaved lupin[3] and blue
lupin. It is native to Eurasia and northern Africa and naturalized in parts
of Australia and North America. It has been cultivated for over 6000 years[4]as a food crop for its
edible legumeseeds, as a fodder for livestock and
for green manure.
Contents
Like
other legumes, the narrow-leaved lupin fixes nitrogen in a symbiotic
interaction with different bacteria in the rhizosphere. Bacteria living in this
rhizosphere include Bradyrhizobium lupinii or the newly discovered species
Kribbella lupini.[5]
The narrow-leaved lupin is an erect, branching herb sometimes exceeding one meter. There are reduced-branching cultivars. Each palmate leaf is divided into 5 to 9 linear leaflets under 4 centimeters long. The herbage is slightly hairy in some areas. The inflorescence bears many flowers in shades of blue, violet, pink, or white. The fruit is a legume pod containing seeds of varying colors from dark gray to brown to white, or speckled or mottled.[6] Lupinus angustifolius has a high content of alkaloids, e.g. lupanin or angustifolin. However, cultivars with a low alkaloid content have been bred. These low alkaloid cultivars are called sweet lupins.
The narrow-leaved lupin is an erect, branching herb sometimes exceeding one meter. There are reduced-branching cultivars. Each palmate leaf is divided into 5 to 9 linear leaflets under 4 centimeters long. The herbage is slightly hairy in some areas. The inflorescence bears many flowers in shades of blue, violet, pink, or white. The fruit is a legume pod containing seeds of varying colors from dark gray to brown to white, or speckled or mottled.[6] Lupinus angustifolius has a high content of alkaloids, e.g. lupanin or angustifolin. However, cultivars with a low alkaloid content have been bred. These low alkaloid cultivars are called sweet lupins.
The
narrow-leaved lupin is sown as early as possible in the spring,[7] to have the growing
season as long as possible. Another reason for early sowing is its sensitivity
to high temperature in spring.[8] Lupins react with a
higher yield loss, when they are sown late, than other crops (e.g. cereals) do.[9] The optimum seed
density depends on the site yield potential [10] and is generally
higher in non-branching cultivars than in branching ones.[7] The variance is
high, 14 to 138 plants per m2 [11] are an optimal
plant density, depending on the yield potential of the site. On most grounds, a
plant density around 80 plants per m2 would be the
optimum.
The
narrow-leaved lupin needs to be harvested as soon as the grain reaches a
moisture of about 12%. The straw usually isn‘t
ripened at this point, but further delay of harvest would increase losses from
shattering of the pods and lodging.[12] The harvest is done
with machinery used for cereals. Swathing is not widely
applied. However, it can be a good alternative to reduce harvest losses in case
harvest is delayed.
The
disease and weed spectrum of the narrow-leaved lupin is different from most
major crops and it is able to improve thesoil (see Use).
Therefore, it is a valuable partner in intensive crop rotations.
The
plant is used as a green manure or as a grain
legume for animal feed or human consumption. Through its ability to fix nitrogen
and its low nutrient requirement this plant is suitable to be planted on
exhausted fields as a soil improver. Additionally, lupins
have strong roots, that can reduce the compaction of a soil.[13]
The
plant is widely used as a fodder for livestock, due to its high protein and energy content.
Lupins contain high levels of fermentable carbohydrates and low levels of starch and are, therefore,
an adequate ruminant feed. But lupins
are a valuable feed for monogastric animals as well,
because of the high digestibility of the lupin
nitrogen and the low level of protease inhibitors.
Lupins
are consumed as fermented foods, bread and pasta products, milk products or
sprouts mainly. In the future, lupins have a great potential as protein
producers for processed foods.[14]
1.
Jump up^ Kurlovich, B. S.
(2002). Lupin Classification. In Lupins.
Geography, classification, genetic resources and breeding.
2.
Jump up^ "Lupinus
angustifolius". Natural Resources
Conservation Service PLANTS Database. USDA. Retrieved27
January 2016.
3.
Jump up^ "BSBI List 2007". Botanical Society of
Britain and Ireland. Archived from the original (xls) on 2015-02-25.
Retrieved 2014-10-17.
4.
Jump up^ Gladstones,
J.S.; Atkins, Hamblin. Lupins as crop plants. Wallingford, Oxon, UK: CAB
International. p. 353. ISBN 0-85199-224-2.
5.
Jump up^ Trujillo, M. E., et
al. (2006). Kribbella lupini sp. nov., isolated from the roots of Lupinus angustifolius. Int J Syst Evol
Microbiol 56:407-11.
6.
Jump up^ FAO, Food and
Agriculture Organization of the UN."Lupinus
angustifolius". Retrieved 29 November 2012.
7.
^ Jump up to:a b Eckardt, Thomas;
Haag, Franz; Dietrich, Regine (2002). "Der Einfluss von Wuchstyp,
Saatzeitpunkt und Saatstärke auf den Kornertrag von Blauen Süsslupinen (Lupinus
angustifolius)". Lupinen 2001:Ergebnisse aus Forschung, Anbau und
Verwertung.
8.
Jump up^ Gladstones,
J.S.; Atkins, Hamblin. Lupins as crop plants. Wallingford, Oxon, UK: CAB
International. p. 304. ISBN 0-85199-224-2.
9.
Jump up^ Gladstones,
J.S.; Atkins, Hamblin. Lupins as crop plants. Wallingford, Oxon, UK: CAB
International. p. 303. ISBN 0-85199-224-2.
10.
Jump up^ Gladstones,
J.S.; Atkins, Hamblin. Lupins as crop plants. Wallingford, Oxon, UK: CAB
International. pp. 304–307.ISBN 0-85199-224-2.
11.
Jump up^ French, R.J.;
McCarthy, K.; Smart, W.L. (1994). "Optimum plant population densities for
lupin (Lupinus angustifolius L.) in the wheatbelt of Western
Australia". Australian Journal of Experimental Agriculture. 34:
491–497.doi:10.1071/EA9940491.
12.
Jump up^ Gladstones,
J.S.; Atkins, Hamblin. Lupins as crop plants. Wallingford, Oxon, UK: CAB
International. p. 320. ISBN 0-85199-224-2.
13.
Jump up^ Henderson,
C.W.L. (1989). "Using a penetrometer to predict the effects of soil
compaction on the growth and yield of wheat on uniform sandy
soils.". Australian Journal of Agricultural Research. 40:
497–5008.doi:10.1071/AR9890497.
14.
Jump up^ Sujak,
Agniesszka; Kotlarz, Anna; Strobel, Waclaw (2006). "Compositional and
nutritional evaluation of several lupin seeds". Food Chemistry. 98 (4):
711–719.doi:10.1016/j.foodchem.2005.06.036.
·
Zhukovsky, P.M. (1929). A
contribution to the knowledge of genus Lupinus Tourn. Bull. Apll. Bot.
Gen. Pl.-Breed., Leningrad-Moscow, XXI, I:16-294.
·
Gladstones, J.S. (1998).
Distribution, Origin, Taxonomy, History and Importance. In: J.S. Gladstones et
al. (eds.), Lupin as Crop Plants. Biology, Production and Utilization.
1-39.
&&&&&&&
ترنجبین . [ ت َ رَ
ج َ / ج ُ / ج ِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب ترانگبین یا ترنگبین است . ترشحات و شیرابه
های برگ و ساقه های گیاه خارشتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از «من » میباشد. در ترکیب
ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجود است و آن در تداوی به عنوان ملین استعمال میشود. (فرهنگ
فارسی معین ) :
ترنجبین و صالم بده
که شربت صبر
نمی دهد خفقان فؤاد را تسکین .
سعدی .
من ّ ترنجبین بود
و سلوی مرغ بریان بود. (قصص الانبیاء ص 123). و رجوع به ترانگبین و ترنگبین شود.
//////////
ترنجبین
بفتح تا و راء
مهمله و سکون نون و فتح جیم و کسر باء موحده و سکون یاء مثناه تحتانیه و نون
ماهیت ان
شبنمی است که بر
خاری که آن را حاج و خارشتر نامند در خراسان و ماوراء النهر و بلاد کرجستان و
همدان و نواح آن می نشیند و منعقد می کردد مانند ریزهای نبات و طعم آن شیرین و
جالی و بهترین آن سفید تازۀ پاکیزه غیر مخلوط با برک و خار بسیار آنست زیرا که
شاخهای آن را بریده در چادرها ریخته می تکانند تا آنچه ترنجبین بر انها انعقاد
یافته جدا کردد پس از برک و خار و خاشاک پاک کرده باطراف می برند و آنچه چسپیده و
آلوده بدانست در آب شسته صاف نموده می جوشانند تا غلیظ و منعقد کردد
طبیعت ان
در اول کرم و تر
و جالی تر از شکر
افعال و خواص آن
ملین طبع و مسهل
صفرا برفق و محرک اخلاط و لطیف تر از شیر خشت جهت سرفه و درد سینه و غثیان و تپهای
حاره و تسکین عطش و با ماء الجبن جهت اخراج اخلاط محترقه و بدستور با ماء الشعیر و
دفع اخلاط حارۀ حاده و با روغن کره کاو کوهی جهت عسر البول و مداومت آن با شیر
تازه دوشیده جهت تحریک باه که یک اوقیه آن را با نیم رطل شیر کاومیش بیاشامند و
مسخن بدن و آشامیدن ترنجبین با آب زیره جهت رفع قراقر شکم که با حمی خفیفی باشد و
در حمیات حاده و جدری و حصبه و اسهال الدم و بواسیر و بول الدم استعمال آن جائز
نیست چنانچه شیخ الرئیس در بحث حمیات جدری کفته که افضل آنست که تلیین طبیعت صاحب
جدری را به تمر هندی نمایند و اکر اجابت نکند زیاده نمایند بر ان قدری شیرخشت و
احتراز نمایند از ترنجبین و صاحب ذخیره در غب خالص نوشته که ترنجبین را در تپهای
کرم ندهند زیرا که مستحیل بصفرا می کردد و اکر ضرورت باشد با حموضات بدهند و در
باب جدری و حصبه کفته که مضرت آن مر صاحب جدری و حصبه را مانند مضرت عسل است محرور
المزاج را زیرا که محرک اخلاط و باعث زیادتی بیقراری و هلاکت است و صاحب شفاء
الاسقام در بحث جدری و حصبه نوشته که آن هر دو را مضر است بجهت تحریک آن اخلاط
ردیه را و رسیدن کیفیت آنها بقلب و کشتن علیل و همچنین شیرخشت و در بحث اسهال الدم
نوشته که اکر در طبع قبضی باشد مزلقات دهند و شیرخشت مناسب است و لیکن از ترنجبین
احتراز نمایند زیرا که در ان قوت ادرار دم است مؤلف کوید صاحب بواسیر و بول الدم
را نیز بدستور مضر است و مضر سپرز و محرور المزاج مصلح آن تمر هندی و عناب و ماء
الشعیر و بطئ النزول و مصلح آن آب آلو و عناب مقدار شربت آن از هفت مثقال تا سه
مثقال بدل آن شیرخشت است و بدستور آب جو با شکر سرخ و دواء الترنجبین و شراب آن و
معجون آن در قرابادین ذکر یافت.
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
ترنجبین
اشاره
به فارسی
«ترنجبین»، «ترانگبین» و «ترنگبین» گفته میشود و در حقیقت ترنجبین معرّب ترنگبین
است که در فارسی معمول میباشد. به فرانسویManne
d'hedysarum وManna d'alhagi وManne de
perse و به انگلیسیManna of hedysarum و به عربی «ترنجبین» نامند.
مادهای است شیرین از منّها که به صورت شبنم روی گیاه حاج یا خارشتر یا خاربز مینشیند.
گیاه خارشتر که شرح مشخصات کامل آن تحت عنوان خاربز در این کتاب آمده است درختچه
یا بوته خاری است از خانواده بقولات که در بیابانها و دشتهای کمارتفاع ایران
مانند خراسان، تبریز، زرند، اطراف قم و بوشهر بهطور خودرو فراوان دیده میشود. در
فصل گرمای زیاد و در اواخر تابستان روی برگها و شاخههای این گیاه قطرات ترنجبین
شبها ظاهر میشود و روستاییان محل صبحهای خیلی زود قبل از طلوع آفتاب آن را جمعآوری
مینمایند. معمولا در مناطقی که این گیاه ترنجبین نمیدهد به مصرف تعلیف دام، شتر
و بز میرسد. به همین جهت این گیاه به خارشتر و یا خاربز معروف شده است. البته در
مناطقی که این گیاه ترنجبین میدهد نیز شتر و بز خیلی دوست دارند از آن تعلیف شوند
و پروار هم میشوند ولی شتربانان و چوپانان و روستاییان چون از ترنجبین نفع بیشتری
عایدشان میشود در اینگونه مناطق از چرای گیاه خاربز خودداری مینمایند و از سایر
گونهها که در همان مناطق میرویند و ترنجبین نمیدهند نظیرHedysarum
semenowi برای چرای دام استفاده میکنند. سابقا مرسوم بود از
معارف گیاهی، ج6،
ص: 126
ترنجبین در
خراسان و یزد در کارخانجات ساده قندگیری بهطور سنتی قند میگرفتند ولی بعدها چون
فروش ترنجبین از نظر دارویی بازار بهتری پیدا کرد فقط به عنوان دارو میفروشند.
از نظر ترکیبات
شیمیایی روشن شده است که در ترنجبین به مقدار زیادی قند ساکاروز وجود دارد.
خواص- کاربرد
ترنجبین طبق نظر
حکمای طب سنتی کمی گرم ولی درعینحال تر است. به طور کلی ملیّن و مسهل صفرا بوده و
در مورد سرفه، درد سینه، تسکین عطش و تبهای گرم از شیرخشت لطیفتر و مؤثرتر است.
با آب پنیر برای اخراج اخلاط سوخته و با ماء الشعیر برای دفع اخلاط گرم و مخلوط با
کره برای باز کردن ادرار در مواردی که ترشح ادرار بند میآید و مداومت در مصرف آن
با شیر تازه برای تحریک قوه باه مفید است. برای این کار باید 30 گرم آن را با 200
گرم شیر تازه هربار بیاشامند. اگر ترنجبین با آب زیره خورده شود برای دفع صدای شکم
که با تب خفیفی توأم باشد، نافع است. خوردن ترنجبین برای بیماران مبتلا به حصبه،
اسهال خونی، بواسیر و خون ادراری و آبله جایز نیست. در مورد بیمارانی که مبتلا به
آبله هستند ابو علی سینا برای لینت مزاج تمر هندی را توصیه مینماید و اگر به
تنهایی اثر نبخشید معتقد است که قدری شیرخشت به آن اضافه شود و بههرحال توصیه این
است که از خوردن ترنجبین احتراز شود. معمولا از ترنجبین در مورد تبهای گرم نباید
استفاده نمود و در این موارد اگر لینت مزاج مورد نظر باشد باید از تمر هندی و رب
میوههای ترش و نظایر آن استفاده شود. ترنجبین برای طحال و اشخاص گرممزاج مضّر
است. برای تهیه آب ترنجبین مقدار لازم ترنجبین را در آب جوش میریزند تا حل شود و
آب صاف روی آن را برداشته میگذارند که قدری بماند و مواد خارجی آن تهنشین شود و
صاف روی آن آماده خوردن است. اگر صبح ناشتا خورده شود مؤثرتر است. مقدار خوراک آن
35- 12 گرم است و جانشین آن از نظر دارویی شیرخشت است.[201]
معارف گیاهی ؛ ج6
؛ ص127
/////////////
ترنجبین
بهترین وی تازه و
سفید بود و طبیعت وی معتدل است در حرارت و برودت اما میل بحرارت دارد و لطیفتر از
قند بود و در وی رطوبتی بود و ملین بود و نافع بود تبهای گرم و سرفه و سینه را نرم
گرداند و تشنگی بنشاند و مسهل صفرا بود برفق خاصیت و شربتی از وی ده درم بود تا
بیست مثقال و شریف گوید گرم و تر است در اول و حفظ را نیکو بود اسحق گوید مضر بود
به سپرز و مصلح آن آب تمر هندی بود و گویند بدل آن ماء العسل یا قند بود و گویند
بدل آن شیرخشت بود
صاحب مخزن
الادویه مینویسد: ترنجبین بفتح تا شبنمی است که بر خاری که آن را جاج و خارشتر
نامند مینشیند و منعقد میگردد مانند ریزههای نبات و طعم آن شیرین و جالی بود
لاتینMANNA
فرانسه و انگلیسیMANNE
اختیارات بدیعی
//////////////
ترانگبین (منّ)
21. واژه "ترانگبین" كه ریشه سامی دارد (mān عبری، mann عربی) از
راه یونانی در ترجمه هفتادی* و ترجمه عهد جدید به ما رسیده است. ترانگبین مادهای است قندی كه در شرایط خاص– از سوراخهایی كه
کرمها (حشرات) ایجاد میكنند یا زخمی کردن تنه و شاخههاـ از پوست یا برگ برخی
گیاهان بیرون میتراود. بدین ترتیب،
ترانگبینهایی با ماهیت و خاستگاه متفاوت هست .
نامی ترین ترانگبین تراوشات Fraxinus ornus (یا Ornus europaea) بنام زبان
گنجشكِ ترانگبینآور [شیر خشتی] است كه در منطقه مدیترانه و هرُم (آسیای
صغیر) میروید.1 اصلیترین
ماده تشكیل دهنده ترانگبین، قندِ ترانگبین
یا مانیتول** است كه در کنار زبان گنجشك، در بسیاری گیاهان دیگر نیز هست .
در سالنامههای
دودمان سوئی (Sui) گیاهی بنام yan ts‛e ("خار گوسفند")
را به منطقه كائوـ چان (Kao-č‛an) (تورفان) نسبت دادهاند
كه از بخش زبرین آن انگبینی آید با مزه ای بس نیکو.2
چن تسان-كی (Čen
Ts‛an-k‛i) كه در نیمه نخست سده هشتم مینوشت آورده است
در ماسههای كیائوـ هو (Kiao-ho) (یارخوتو/Yarkhoto) گیاهی هست كه بر بالای آن پرزهایی روییده و از این پرزها انگبین
آید ؛ مردمان هو (ایرانیان) آن را (= ) k‛ie-p‛o-lo ‘*k‛it (kir)-bwuδ-la نامند.3 بخش نخست ظاهراً برابر است با xār ("خار") فارسی یا rāδ که صورت این واژه در یكی از گویشها است؛4 بخش دوم برابر است
با burra یا bura
("بره") فارسی؛5 پس
روشن است كه نام چینی yan ts‛e بر گردان واژ به واژه
اصطلاحی فارسی (یا بهتر از
آن فارسی میانه یا سغدی) است. در فارسی
امروزی نام خارِ شتر و به گفته ایچیسن (Aitchison)، خارِ بزی نیز بهكار میرود.1
قابل توجه است كه
چینیها واژه فارسی میانهای را برای
"ترانگبین" حفظ كردهاند كه هنوز در هیچ منبع ایرانی نشانه ای از آن
یافت نشده است. این گیاه (Hedysarum
alhagi) كه در سرتاسر بیابانهای پست و كم آب ایران
فراوان یافت میشود تنها در برخی از نواحی
ترانگبین به دست میدهد. هر کجا كه از این
گیاه ترانگبین به دست نیاید، شتران آن را میچرند (نام "خارِ شتر" هم از
همین جاست) و برابر گفته صریح و قاطع شلیمر،2 خوراك گوسفندان و
بزها نیز میشود.
"Les
indigènes des contrèes de la Perse, ou se fait la rècolte de teren-djebin,
me disent que les pasteurs sont obligès par les institutions communales de
s'èloigner avec leurs troupeaux des plaines où la plante mannifère abonde,
parce que les moutons et chèvres ne manqueraient de faire avorter la rècolte."
كورژینسكی3
درباره یكی از همخانواده های آن (Hedysarum
semenowi) گوید گوسفندان بسیار دوستش دارند و پروارشان
میكند.
Pen ts‛ao kan mu از کتـــــــــــــــــــــــــــــاب Lian se kun tse ki4 چنین می آورد:
"در كائوـ چان، ترانگبین ( ts‛e mi) هست . آقای كییه (Kie) گوید در شهر نانـ پین (Nan-p‛in) 5 گیاه yan ts‛e برگ ندارد، انگبینش سفید و شیرین است. برگهای گیاه yan ts‛e در شهر نمك ( Yen č‛en) بزرگ است
وانگبینش تیره وبی مزه. كائوـ چان همان كیائوـ هو (Kiao-ho) در سرزمین بربرهای باختری (ســــــی فان/Si Fan ) اســــــت؛6
امــــــــــروزه بــــــخش بــــــــزرگی
(ta čou ) را تشكیل میدهد."
وان ینـ ته (Wan
Yen-te) كه در سال 981 ترسائی برای مأموریت به تورفان گسیل شده بود، در
سفرنامه خود از این گیاه و ترانگبین شیرین آن یاد میكند.1
چو كوـ فی (Čou
K‛ü-fei) نویسنده
Lin wai tai ta ، در سال 1178، در وصف
"ترانگبین اصیل (ژاله شیرین) موصلی ( Wo-se-li) چنین مینویسد:2 "این سرزمین چند كوه نامی
دارد. وقتی شبنم پاییز فرو افتد، زیر
آفتاب سخت شده چون شكر و برفک گردد كه
گرد آورده بکار برند. این ماده خنك، پاک
كننده خون، شیرین و پرورنده است و آن را
ترانگبین ناب دانند."3
وان تــــــــاـ
یوان (Wan Ta-yüan) در كتــاب
خــــــــــــــود، Tao i či lio به تاریخ 1349،4 نكته
زیر را در وصف ترانگبین (kan lu) در ماـكوـ
سهـ لی (Ma-k‛o-se-li)5 آورده : "هر سال در ماههای هشتم و نهم سال ترانگبین
از آسمان میبارد و مردم گودالی میكنند تا آن را گرد كنند. با برآمدن آفتاب مانند قطرات آب فشرده و سپس خشك میشود. مزه آن مانند بلورِ شكر است. در كوزه نگه می دارند و آمیخته اش با آب داغ را
داروی تــــــب لرز (مالاریا) میدانند.
گفته ای کهن، این سرزمــــــــــــین را آمریتاراجاـتاتهاگاتا (Armritarāja-tathāgata) شمرده
است."6
لی شیـ چن، پس از
آوردن نوشته های چن تسانـكی (Č‛en Ts‛an-k‛i)، Pei ši و جز آن7، به این نتیجه میرسد كه این اطلاعات
مربوط به همان گیاه مولد انگبین است
هرچند روشن نیست مراد از yan ts‛e چه گیاهی است.
نام تركی این گیاه yantaq است و صمغ شیرینی را كه بر روی آن انباشته میشود yantaq šäkärī ("شكرِ yantaq") میگویند.1
نام فارسی امروزی
ترانگبین tär-ängubīn است (terenjobīn /ترنجبین عربی كه tereniabin اسپانیایی نیز از آن آمده)؛ و چنان كه گفته شد، گیاهی كه این
ماده شیرین از آن بیرون میتراود xar-i-šutur ("خارشتر") نام دارد.
ترانگبین نزدیک پایان تابستان بناگاه
در طول شب پدیدار میشود و بایست در نخستین ساعت های بامداد گردآوری شود. آن را به شكل طبیعی اش بکار برند ،یا به شكل
شربت (شیره šire) در آسیای
مركزی یا در كارخانههای قند و شكر مشهد و یزد در ایران به كارگیرند.2
چینیها در سمرقند و به صورت آوانگاشت ta-lan-ku-pin با این واژه فارسی آشنا شدند.3 در وصف این
محصول زیر عنوان kan lu ("ژاله شیرین") گفته شده كه از گیاهی كوچك به دست
میآید كه بلندای آن سی تا شصت سانتیمتر است و رشدی انبوه دارد و برگهایش به آن Indigofera [نیل] (lan) ماند. ژاله خزانی بر سطح ساقهها سخت میشود با مزه
ای شكرسان. آن را گردآورده میجوشانند تا
نبات گردد. در Kwan yü ki4 گیاهی كوچك در
سمرقند به همین نام kan-lu توصیف شده كه
در پاییز روی برگهای آن شبنمی بهم رسد به شیرینی انگبین با برگهایی چون گیاه نیل (lan) ؛ و همان اثر5 این گیاه با نام yants‛e را از قــــــره خوجه (Qarā-khoja) دانسته است. در سالنامههای مینگ6 نیز همین نكته
آمده است. هانبری این گیاه را همان خارشتر
(Alhagi camelorum) دانسته كه گیاه كوچك خارداری است از تیره بنشنها یا پروانهواران (Leguminosae) كه در ایران و تركستان میروید.1
در سده چهاردهم
اودوریک پوردنونی (Odoric of Pordenone) نزدیك شهر حوش* (Huz) در ایران
ترانگبینی بهتر و به فراوانی ی بیش از هر جای
دیگر در جهان یافت.2 در سده شانزدهم، پییر بلون دو مون (Pierre
Belon du Mons) (64ـ1518)،
جهانگرد و طبیعیدان،3 ترانگبین ایرانیـعربی را به این
شرح به اروپاییان معرفی كرد:
"Les
Caloieres auoyêt de la Mãne liquide recueillie en leurs montagnes, qu'ils
appellent Tereniabin, a la difference de la dure: Car ce que les
autheurs Arabes ont appelle' Tereniabin, est garde'e en pots de terre
comme miel, et la portent vendre au Caire: qui est ce qu' Hippocrates nomma
miel de Cedre, et les autres Grecs ont nomme' Rose'e du mont Liban: qui est
differente a' la Manne blanche seiche.
Celle que nous auons en France, apporte'e de Brianson, recueillie dessus
les Meleses a la sommite' des plus hautes montagnes, est dure, differente a' la
susdicte. Parquoy estant la Manne de
deux sortes, lon en trouve au Caire de l'vne et de l'autre es boutiques des
marchands, expose'e en vente. L'vne est
appelle'e Manne, et est dure: l'autre Tereniabin, et est liquide: et pource
qu'en auons fait plus long discours au liure des arbres tousiours verds, n'en
dirons autre chose en ce lieu"
ترانگبین بریانسون (Briançon) كه بلون نام برده از درخت كاج (Pinus larix) در جنوب فرانسه به دست میآید.1 گارسیا دا اورتا (Garcia
Da Orta)2
چندین نوع ترانگبین را وصف كرده كه یكی از آنها به نام xirquest یا xircast "به معنی
شیر درختی به نام quest زیرا xir [بخوانید šir] در زبان
فارسی شیر است، پس شیرخشت ژالهای است كه
از این درختان میچكد یا صمغی است كه از آنها تراوش میكند" از سرزمین ازبكان
به هرمز میآید.3 "پرتغالیها این واژه را تحریف كرده و به صورت siracost درآوردهاند." نوع دیگر ترانگبین را tiriam-jabim یا trumgibim (tär-ängubīn فارسی) مینامد. "میگویند
این ماده لابهلای خارها و به صورت تکه های كوچك و به رنگی سرخ فام یافت میشود. گویند آن را با زدن چوب به خارها به دست میآورند،
و خشك شده آن بزرگتر از تخم گشنیز است و
رنگش، همانطور كه گفتم، بین قرمز و شنگرفی است.
عوام آن را میوه میدانند، هرچند
از دید منصمغ یا رزین است.
"به باور آنها از ترانگبین ما
خوشگوارتر و سودمند تر است و در ایران و هرمز بسیار کار گیرند." "نوع
دیگر آن در تکه های بزرگ و همراه با برگ است.
این نوع مانند ترانگبین كالابریا است و قیمت آن گرانتر است و از راه بخارا (Boçora)، از شهرهای نامی ایران صادر میشود. نوع دیگر را گاه میتوان در گوآ (Goa) یافت که شربت آن در بطریهای چرمی عرضه میشود و مانند انگبین سفید شكركزده است. آن را از هرمز برایم فرستادند، چرا كه در كشور
ما زود خراب میشود هرچند در بطریهای شیشهای
محفوظ میماند. من چیز دیگری درباره این دارو نمیدانم". جان فرایر4 از ژالهای خوشگوار
یاد میكند كه در شب تبدیل به ترانگبین میشود كه سفید و دانهدانه است و از
ترانگبین كالابریایی چیزی كم ندارد. به
گفته وات5، shirkhist نام تودههای سفیدرنگدانهدانهای است كه در ایران روی بوته Cotoneaster nummularia یافت می شود؛ ترنجبین سفید از خارشتر (A. maurorum, Alhagi camelorum) كه در ایران میروید به دست میآید و نوعی قند خاص بنام ملزیتوز (melezitose) و قند نیشكر در آن است.
شیرخشت را بیشتر از هرات میآورند
و از atraphaxis spinosa (polygonaceae/ تیره ریواسیان) نیز به
دست میآید.1
بدین ترتیب از نظر
واژشناسی و تاریخی نیز اثبات شد كه مراد
چینیها از yan ts‛e و k‛ie-p‛o-lo گونه Alhagi camelorum است.
نام فارسی دیگر
ترانگبین xoškenjubīn [خشكانگبین]
است به معنی "انگبین خشك". در یكی از روایات عربی آمده است كه این ماده
ژالهای است كه در كوههای ایران روی درختان مینشیند؛ هرچند نویسنده عرب دیگری گوید ، "انگبین خشك است كه از كوههای ایران میآورند. بویی ناپسند دارد، گرم و خشك است؛ گرمتر و
خشكتر از انگبین . به طور كلی نیروبخشتر
از انگبین است."2 این محصول، كه
در هند guzangabin نامند ، از
گیاه گزانگبین (Tamarix gallica, var.
mahnifera Ehrenb.) در درههای
شبهجزیره سینا و نیز ایران به دست میآید.3
در ایران نام بالا از آنِ ترانگبینی است كه ازAstragalus
florulentus و A. adscendens در نواحی كوهستانی چهارمحال و فریدن و به ویژه در اطراف شهر
خونسار در جنوب باختری اصفهان به دست میآید.
بهترین انواع این ترانگبین كه گز علفی یا گز خونسار (از
شهرستان خونسار) است در ماه مرداد با تكان دادن شاخهها به دست میآید وسرشگهای
كوچك سرانجام به یكدیگر چسبیده توده ای سخت سفید چرك خاكستری فام سازند.
به گفته شلیمر4 بوتهای كه این
ترانگبین روی آن تشكیل میشود در همه جا یافت میشود، هرچند كوچكترین نشانی از ترانگبین روی آن نمیتوان یافت، زیرا این
ماده منحصراً از بوتههای خونسار به دست میآید.
علت این پدیده را در وجود Coccus mannifer در آنجا و نبود این حشره در دیگر قسمتهای ایران دانستهاند. چندین طبیب ایرانی اهل اصفهان و برخی نویسندگان
اروپایی تولید ترانگبین در خونسار را به سوراخهایی كه این حشره ایجاد میكند نسبت
دادهاند؛ و شلیمر توصیه كرده كه این حشره را به نواحیای كه در آنها Tamarix به صورت خودرو میروید ببرند و آن را با آب و هوای آنجا خوگر
كنند.
گفته شده است کهن
ترین اشاره به گزانگبین را در تاریخ هرودت
میتوان یافت،1 كه درباره
مردان شهر كالاتبوس (Callatebus) در هرُم
(آسیای صغیر) گوید آنها از دانه و میوه گزانگبین انگبین گیرند.
به هر روی ، بحث او چیز دیگری است و اشارهای به تراوش این ماده از درخت
نكرده است.
استوارت2
گوید ترانگبین تاما ریسك را če‛n žu میگویند. تاما ریسك از
گیاهان چین است و سه گونه آن شناخته شده.3
تا آنجا كه من میدانم، چینیها نامی ازترانگبین هیچ یك از این سه گونه نبرده اند
و آنچه استوارت یاد کرده تنها به شیره
درون درخت اشاره دارد كه به نقل از Pen ts‛ao در كتاب استوارت به كار رفته است. چن تسیائو(Čen Tsiao) از دوره سونگ در كتاب خود، T‛un-či4، در تعریف č‛en žu
تنها گوید : "شیره موجود در چوب یا تنه تاما ریسك."5
افزون بر این، نوعی
ترانگبین بلوط هست که از Quercus vallonea Kotschy و Q. persica [ما زوج ایرانی/بلوط ایرانی] به دست میآید. در مرداد ماه بیشمار کرمهای كوچك سفیدرنگ (Coccus) روی درخت نشسته از سوراخهایی كه در درخت در می آورند مادهای
قندی برون تراود که بسان دانههای كوچك سخت میشود. مردم پیش ازبر آمدن آفتاب بیرون شوند و دانههای
ترانگبین را با تكان دادن شاخهها روی پارچههای كتانی كه زیر درختها گسترده اند
میتكانند. این تراوشات را با فروبردن
شاخههای كوچكی كه این ماده بر روی آن بهم رسیده در آب جوش و جوشاندن این محلول
قندی و تبدیل آن به شربتی غلیظ نیز جمعآوری کرده برای شیرین كردن خوراک بکار زنند یا با آرد آمیخته نوعی كلوچه سازند.1
سوای ترانگبینهای
بالا، شلیمر2 دو نوع دیگر را نیز وصف كرده است كه در كار هیچ نویسنده
دیگری ندیده ام. نام فارسی یكی از آنها را
šiker eighal (ٍ"شكر
تیغال"*) بر شمرده گوید در
پی سوراخی كه كرم در گیاه در میآورد بهم
رسد. خود وی این كرم را در ترانگبین تازه
پیدا كرده است. این ترانگبین را کشتکاران
البرز، Lawistan [كذاـلارستان؟
لویزان؟] و دماوند به تهران میآورند، هرچند
این گیاه گرد تهران و نواحی دیگر نیز یافت میشود. گرچه این ترانگبین تقریباً فاقد شیرینی است،
درآشفتگی آور بسیار خوبی است و سرفههای صعبالعلاج را تسكین میدهد. دیگری ترانگبین Apocynum syriacum است كه آن را در ایران به نام شكرالعشر** šiker āl-ošr میشناسند و
از یمن و حجاز وارد میشود. به گفته داروشناسان ایرانی این گیاه محصول تراوشهای
شبانه است كه در طول روز سخت و مبدل به تكههای كوچك نمك سان میشود كه سفید
،خاكستری یا حتی سیاه است. این ماده نیز کاربرد دارویی دارد.
ترانگبین از جمله
محصولات خوراکی ایرانیان باستان بود و از
دیرباز در سفره آنها جای داشته است. وقتی شاهشاهان در سرزمین ماد اقامت میكرد، هر
روزه سد سبد پر از ترانگبین، كه وزن هر یك
ده mine [من؟] بود، به سفرهخانهاش تحویل داده میشد. از آن مانند
انگبین برای شیرین كردن نوشیدنیها
استفاده میكردند.1 ظنّ من بر این است كه ایرانیان این
روش را در آسیای مركزی اشاعه دادند.
در Yu yan tsa tsu در اشاره به ترانگبین هند چنین آمده است: "در شمال هند گیاهی
انگبینی هست كه چون پیچك رشد میكند، با برگهای بزرگ كه در پائیز و زمستان خزان
نمیكند. وقتی روی آن ژاله و شبنم یخزده
تشكیل میشود انگبین بهم رسد." به
گفته وات،2 سیزده، چهارده گیاه در
هند شناخته شدهاند كه تحت تأثیر زندگی انگلی کرمها (حشرات) یا به شیوه های دیگر
مادهای شیرین بنام "ترانگبین" تولید میكنند. این ماده به پیوسته گردآوری میشود و
مانند انگبین بسیار بیشتر از شكر در تركیبات دارویی هندوان
بکار رود.
دانههای سخت سیلیسواری
که به شكل بلور روی ساقه یا بندهای خیزران هندی (Bambusa arundinacea) یافت میشود و آن را tabashir [تباشیر*] میشناسند، در هند "ترانگبین خیزران" نیز نامند ؛ نامی
كه به طور قطع نادرست است. از سوی دیگر ،
نوعی ترانگبین واقعی گاه برروی گرههای نوع خاصی از خیزران در هند یافت میشود.3
قضیه تباشیر هیچ ربطی به ترانگبین ندارد و
به روابط ایران و چین نیز، هرچند از آنجا
كه سرگذشت اولیه این ماده هیچگاه به
درستی شرح داده نشده است، باشد که کوتاه نوشته های زیر سودمند افتد.4 نمونههای تباشیر كه
در سال 1902 در چین گردآوری كردهام در موزه
تاریخ طبیعی نیویورك موجود است.5
اكنون میدانیم كه
تباشیریافته ای است باستانی در هند و در دوران کهن به چین و مصر برده میشد. در سالهای اخیر همین نام به صورت tabasis () در پاپیروسی یونانی پیدا و در آنجا گفته شده است كه این سنگ
متخلخل از مصر [علیا] [به اسكندریه] آورده میشود: کالای هندی پس از گذر از دریای
سرخ و رسیدن به بندرهای مصر از راه آبی نیل به دلتای این رودخانه برده میشد.1
خاستگاه هندی این كالا پیش ازهر چیز با
این حقیقت ثابت میگردد كه نام یونانی tabasis (با ظاهر آوایی مشابه tabāšīr فارسی) با tavak-kisīrā سنسكریت (یا tvak-ksīra؛ ksirā،
"شیره گیاهی") ارتباط دارد، و
به ما اجازه میدهد صورت پراكریتی (Prākrit) tabašīra را بازسازی كنیم؛ زیرا روشن است که وارد كنندگان یا صـــــــادر كنندگان یونانی این واژه را از سنســــــكریت نگرفته،
و آن را از نامی از یکی از زبان های بومی رایج در جایی در ساحل باختری هند
گدریافته اند. یا اینكه باید فرض كرد كه
یونانیان این نام را از ایرانیان و ایرانیان از پراكرتی هندی گرفتهاند.2
چینیها هم به همــین
ترتیب ابتدا این كالا را از هنــــد وارد كردند و آن را "زردِ هند"
( T‛ien-ču hwan) مینامیدند. این كالا
نخستین بار با این نام به عنوان یكی از محصولات هند در دارونامه منتشر شده در دوره كاییـ پائو (K‛ai-pao) (976ـ 968 ترسائی ) به نام K‛ai pao pen ts‛ao آمده ؛ هرچند در عین حال
چنین آورده كه این ماده در آن زمان از كلیه
خیزرانهای چین به دست میآمد،3 و چینیها عادت داشتند
آن را با استخوان بو داده، ارو-روت* pathyrhitus
angulatus و
مواد دیگر مخلوط کنند.4 در Pen ts'aos yen i از سال 1116 5 این ماده محصول طبیعی بامبو توصیف شده
كه مانند لوس [خاك بادرفتی] زرد رنگ
است. این نام در اندك مدتی به "زرد
خیزرانی" ( ču hwan) یا "روغن خیزران" (ču kao) تغییر یافت.1 خوب است یادآور شویم چینیها تباشیر
را در رده سنگها نیاورده محصولی از خیزران
میدانند، در حالی كه هندوان آن را نوعی مروارید به شمار میآورند.
کهن ترین نویسنده عـــرب كه این ماده را توصیف كرده
ابودَلف از دربار سامانیان در بخاراست و دور وبر سال 940 ترسائی به سفر در آسیای مركزی رفت. وی گوید
این ماده محصول مندوراپاتن (Mandūrapatan) در شمال
باختری هند است (ابوالفدا و دیگران میگویند تانه [Tana] در جزیره سالسته [Salsette] در بیست مایلی بمبئی محل اصلی تولید آن بود)، و از آنجا به
كلیه كشورهای جهان صادر میشود. این ماده از نیهای بوریا تولید میشود كه وقتی
خشك باشند و باد آنها را به حركت درآورد به یكدیگر میسایند؛ این حركت موجب گرمایش
و آتش سوزی میشود. گاهی آتش در پهنهای
به گستردگی پنجاه فرسنگ یا حتی بیشتر از آن گسترش مییابد. تباشیر محصول این نی بوریاست.2
دیگر نویسندگان عرب كه ابنابیطار از آنها نقل كرده این ماده را مشتق از نیشكر
هندی دانستهاند و میگویند از همه کرانه
های هند صادر میشود، و به تفصیل در خواص دارویی آن قلمفرسایی كردهاند.3
گارسیا دا اورتا (1563) كه با این دارو آشنا بود نیز به سوزاندن نیها اشاره میكند
و با اطمینان گوید علت اینكه آنها را آتش
میزنند دسترسی به مغز نی است؛ هرچند در
همه مواقع به این شیوه عمل نمیكنند، چنان
كه بسیاری نمونههای آن هست كه آتش نگرفتهاند.
وی به درستی گوید كه نام عربی
(تباشیر، كه در تلفظ پرتغالی او tabaxir نوشته میشود) برگرفته از فارسی است، به معنی "شیر یا شیره،
یا رطوبت". بهای معمول این محصول در
ایران و عربستان هموزن آن نقره بود. نیها،
كه به بلندی و بزرگی درخت زبان گنجشگاند، به گفته او، بین گرهها رطوبت فراوان ایجاد میكنند كه
وقتی كه سخت میشود به نشاسته شباهت مییابد.
نجاران هندی كه با این نیها كار میكنند شیره یا مغزی غلیظ در آنها مییابند
كه آن را روی ناحیه كمر یا شانهها و در
صورت سردرد بر پیشانی خود مینهند؛ پزشكان هندی آن را در موارد حرارت بیش از حد،
اعم از داخلی یا بیگانه ، و تب و اسهال تجویز میكنند.1 جالبترین
روایتها همچنان روایت اودوریك پوردنونی (درگذشت به سال 1331) است كه گرچه از این
محصول نام نمیبرد و شاید کمابیش آن را با زهرمهره (bezoar) اشتباه میگیرد، به سنگهایی خاص اشارهها میكند كه در نیهای
بورنئو یافت میشود و گوید این سنگها
"چناناند كه اگر مردی آن را همراه داشته باشد هیچگاه از آهن به هر شكل كه
باشد آسیب نبیند و زخمی نشود و از همینروست که بیشتر مردان آنجا آنرا همراه دارند."2
ماندلسلو3
درباره تباشیر چنین نوشته است:
"تردیدی نیست كه در کرانه های مالابار (Malabar)، كوروماندل (Coromandel)، بیسنگر (Bisnagar) و نزدیك مالاكا (Malacca) از این نوع نی
(كه جاوهایها آن را mambu [بامبو] مینامند) نوعی دارو به نام sacar mambus یعنی شكر مامبو به دست میآید.
اعراب، ایرانیان و مورها آن را tabaxir مینامند كه در زبان آنها به معنای شیرهای بسته و سفیدرنگ
است. این نیها به بلندای تنه سپیدار و دارای شاخههای راستاند و برگهای
آنها كمی درازتر از برگ زیتون دار است.
گرههای پرشمار دارند كه باماده ای سفیدرنگ مانند نشاسته در درون، كه اعراب و ایرانیان همسنگ آن
نقره میدهند، زیرا در طب در درمان تبهای
سوزان، اسهال خونی و بخصوص در مراحل نخستین همه بیماری ها کار گیرند."
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان(ساینو-ایرانیکا)
//////////
ترنجبین
ترنجبین
Alhagi camelorum- A.mauroroum
شبنمی است که بر خاری که آن را حاج و خارشتر نامند در
خراسان و ماورءالنهر و بلاد گرجستان و همدان و نواح آن مینشیند و منعقد میگردد،
مانند ریزهای نبات و طعم آن شیرین و جالی و بهترین آن سفید تازۀ پاکیزۀ غیر مخلوط
با برگ و خار بسیار است.
طبیعت آن در اول گرم و تر و جالیتر(پاک کننده و زداینده) از شکر است.
دارویی مشهور و موارد مصرف بسیار دارد. و از شکرخاصیت پاک کنندگی بیش تری دارد. خواص عمومی آن و فوائد آن در لینت طبع است و به آرامی می تواند صفرای اضافی در بدن را تعدیل نموده و محرک اخلاط مناسب و مفید باشد. از نظر خواص در مقایسه از خاکشی لطیف تر است. به همین دلیل در علاج دردهای سینۀ مزمن و زکام و سرفه و تهوع معده و تب های حار معده از خاکشی مؤثر است
در تسکین عطش زیاد نافع و ترکیب آن با آب پنیر موجب دفع اخلاط سوزان و مضر می شود. در ترکیب با مغز فلوس و سایر ادویه مناسب بهترین مسهل و ملین است
افعال و خواص دیگر آن: ملین طبع و مسهل صفرا به رفق و محرک اخلاط و لطیف تر از شیر خشت جهت سرفه و درد سینه و غثیان[1] و تبهای حاره و تسکین عطش و با ماء الجبن جهت اخراج اخلاط محترقه و به دستور با ماء الشعیر دافع اخلاط حاره حاده می باشد. صاحب ذخیره در غب خالص نوشته که ترنجبین را در تبهای گرم ندهند زیراکه مستحیل به صفرا می گردد و اگر ضرورت باشد با حموضات[2] بدهند .
طبیعت آن در اول گرم و تر و جالیتر(پاک کننده و زداینده) از شکر است.
دارویی مشهور و موارد مصرف بسیار دارد. و از شکرخاصیت پاک کنندگی بیش تری دارد. خواص عمومی آن و فوائد آن در لینت طبع است و به آرامی می تواند صفرای اضافی در بدن را تعدیل نموده و محرک اخلاط مناسب و مفید باشد. از نظر خواص در مقایسه از خاکشی لطیف تر است. به همین دلیل در علاج دردهای سینۀ مزمن و زکام و سرفه و تهوع معده و تب های حار معده از خاکشی مؤثر است
در تسکین عطش زیاد نافع و ترکیب آن با آب پنیر موجب دفع اخلاط سوزان و مضر می شود. در ترکیب با مغز فلوس و سایر ادویه مناسب بهترین مسهل و ملین است
افعال و خواص دیگر آن: ملین طبع و مسهل صفرا به رفق و محرک اخلاط و لطیف تر از شیر خشت جهت سرفه و درد سینه و غثیان[1] و تبهای حاره و تسکین عطش و با ماء الجبن جهت اخراج اخلاط محترقه و به دستور با ماء الشعیر دافع اخلاط حاره حاده می باشد. صاحب ذخیره در غب خالص نوشته که ترنجبین را در تبهای گرم ندهند زیراکه مستحیل به صفرا می گردد و اگر ضرورت باشد با حموضات[2] بدهند .
مخزن الادویه، تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی علوی
خراسانی شیرازی
//////////
/////////
خارشتر ایرانی (نام علمی: Alhagi
maurorum) گونه خارشتر غالب نقاط ایران است.
منابع[ویرایش]
http://www.hawzah.net/fa/magazine/view/3992/7118/86620/
////////////
به عربی عاقول مغربی:
العاقول المغربي نوع نباتي يتبع جنس العاقول من الفصيلة البقولية.
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه المشرق العربي وتركيا والقوقاز والأجزاء الأوروبية والجنوبية
من روسيا.[1]
الوصف النباتي[عدل]
المصادر[عدل]
^ قاعدة البيانات الأوروبية-المتوسطية للنباتات.خريطة انتشار
العاقول المغربي (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 9 كانون الثاني 2012.
///////////
به پنجابی جوانسه:
جوانسہ اک جنگلی بوٹی اے جیہڑی فصلاں وچ وی ہوندی اے۔
/////////////
به عبریلوکامزویا، هِگِه، زبلامتسویا:
הָגָה מצויה (שם מדעי: Alhagi
maurorum) היא עשב
רב-שנתי קוצני מסוג הגה, בתת-משפחת הפרפרניים. העשב
מגיע לגובה של 50–80 סנטימטר. מתייבש בסוף הקיץ ומתחדש באביב. לגבעול ענפים רבים
וקוצניים. העלים פשוטים ותמימים, הפרחים בודדים וצבעם ארגמני. הפרי דמוי מפרקת. טיפוס
התפוצה מזרח ים-תיכוני. גדל בארץ במלחות, באדמות כבדות ובצדי דרכים.
ההגה המצויה היא עשב שוטה,
הצומח גם בשטחים מעובדים; קשה להיפטר ממנה מכיוון שגם אם משמידים את הנוף, השורשים
מצמיחים נוף חדש בקיץ הבא.
/////////////
به آذری عادی دِوِتیکانی:
Adi dəvətikanı (lat. Alhagi maurorum yaxud A.
camelorum, A. pseudalhagi) – paxlalılar fəsiləsinindəvətikanı cinsinə aid bitki növü.
- Alhagi camelorum Fisch.
- Alhagi pseudalhagi (M.Bieb.) Desv. ex B.Keller & Shap.
- Hedysarum alhagi L. (nom. nov.)
- Hedysarum pseudalhagi M.Bieb.
Adi dəvətikanı
çoxillik tikanlı ot bitkisidir. Əsasən Azərbaycanın Samur-Dəvəçi, Kür-Araz
ovalıqlarında,Abşeronda yayılıb.
Quraqlığa son dərəcə dözümlüdü. Kökləri 3-4 metrdən tutmuş 20-30 metr dərinliyə
qədər uzana bilir. Uzunsov – lanset və ya oval formada yarpaqları var.
Çiçəklərinin rəngi qırmızı-çəhrayıdan bənövşəyiyə qədər dəyişir. Qurudulduqda
əsasən bənövşəyi rəng alır. Meyvəsi təsbehvaridi, düz və ya bir qədər əyri
paxladan ibarətdi.
Adi dəvətikanına
Abşeronun demək olar, hər yerində rast gəlmək mümkündü, Bakının özündə də ona
tez-tez təsadüf edilir. Adamlar bu bitkiylə qəddar davranırlar, bu da onun
tikanlarına görədi. Həyətində dəvətikanı görən kimi hamı onu hökmən məhv etməyə
çalışır. Son illərdə Abşeronun ekoloji mühitinin dəyişməsi, daha doğrusu, suyun
ümumi səviyyəsinin artması bu qiymətli bitkinin tədricən yoxa çıxmasına da
gətirir.
Adi dəvətikanı otunun
tərkibi aşı maddələri, kumarinlər, flavonoidlər, efir yağları, selikli
maddələr, şəkərlərlə zəngindi.
- Əlifba sırasına görə bitkilər
- Bitki qaralamaları
- Paxlalılar
- Azərbaycanın dərman bitkiləri
- Pakistan florası
///////////////
Alhagi maurorum
From Wikipedia, the free encyclopedia
|
This article includes a list of references,
but its sources remain unclear because it has insufficient inline citations. Please
help to improve this
article by introducingmore
precise citations. (November
2011) (Learn how and when to remove this template message)
|
Camelthorn
|
|
A. maurorum flowers
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
A. maurorum
|
·
H. pseudalhagi M.Bieb.
|
Alhagi
maurorum is
a species of legume commonly known,
variously, ascamelthorn,[1] camelthorn-bush,[1] Caspian manna,[1] and Persian
mannaplant.[1] This shrub is
native to the region extending from the Mediterranean to Russia, but has been
introduced to many other areas of the world, including Australia, southern
Africa, and the western United States. The perennial plant grows from a
massive rhizome system which may
extend over six feet into the ground. New shoots can appear over 20 feet from
the parent plant. Above the ground, the plant rarely reaches four feet in
height. It is a heavily branched, gray-green thicket with long spines along the
branches. It bears small, bright pink to maroon pea flowers and small legume
pods, which are brown or reddish and constricted between the seeds. The seeds
are mottled brown beans.
Contents
Alhagi
maurorum is indigenous to temperate and tropical Eurasia and
the Middle East, in: Afghanistan; Armenia; Azerbaijan; northwest China; Cyprus; northernIndia; Iran; Iraq; Israel; Jordan; Kazakhstan; Kuwait; Lebanon; Mongolia; Pakistan;Syria; Tajikistan; Turkey; Turkmenistan; Uzbekistan; and Russia (in Ciscaucasia,Dagestan, southern European
Russia, and the southern part of the West Siberian Plain).[1]
Alhagi
maurorum has
been used locally in folk medicine as a treatment for glandular tumors, nasal polyps, and ailments related to
the bile
ducts.[2] It is used as a
medicinal herb for its gastroprotective, diaphoretic, diuretic, expectorant, laxative,antidiarrhoeal and antiseptic properties, and in
the treatment of rheumatism andhemorrhoids.[citation needed] The plant is
mentioned in the Qur’an as a source of
sweet Manna.[citation needed] It has also been
used as a sweetener.[1]
Alhagi
maurorum is
a noxious
weed outside
its native range. It is a contaminant of alfalfa seed, and grows
readily when accidentally introduced to a cultivated field. It has a wide soil
tolerance, thriving on saline, sandy, rocky, and dry soils. It does best when
growing next to a source of water, such as an irrigation ditch. It is
unpalatable to animals and irritating when it invades forage and grazing land.
1.
^ Jump up to:a b c d e f g h i The
name Alhagi maurorum, replacing Linnaeus' Hedysarum alhagi,
was first published in Vorlesungen der Churpfälzischen
physicalisch-ökonomischen Gesellschaft 2: 397. 1787. GRIN (May 9,
2011). "Alhagi maurorum information from NPGS/GRIN". Taxonomy for
Plants. National Germplasm Resources Laboratory, Beltsville, Maryland: USDA, ARS, National Genetic
Resources Program. Retrieved November 13, 2011. Comment:
a nom. nov. for Hedysarum alhagi L.
2.
Jump up^ James A. Duke. "Alhagi maurorum (FABACEAE)". Dr. Duke's
Phytochemical and Ethnobotanical Databases. RetrievedNovember 13, 2011.
** ماده قندی شیرخشت،
گزانگبین/ترانگبین و مانند آن.
همین
نوشته را میتوان در Wei šu و Pei ši یافت؛ در T‛ai p‛in hwan yü ki
(Ch. 180, p. 11b)
از محصولات كوـشی (Kü-ši) در تورفان دانسته شده است.
3.
استوارت (Chinese Materia Medica, p. 258) نویسه نخست را به غلط نوشته است. او نتوانسته این گیاه را شناسایی
كند.
J. de Morgan, Mission
en Perse, Vol. V. p. 208.
D. Hooper, Journal
As. Soc. Bengal, Vol. V, 1909, p. 33.
6. از قرار این نام که بیشتربه معنای تبّت است، ولی بی گمان
در اینـــــــــــجا چنین نیست، استوارت را گـــــــــــمراه کرده و (Chinese
Materia Medica, p. 258)
واداشته تا بگوید، میگویند این ماده را از تانگوت (Tangut) میآورند.
در مورد نام kan
lu كه ترجمه واژه سنسكریت amrita
نیز هست، نک: Chavannes and Pelliot,
Traité manichéen, p.155.
Pelliot, Bull. de
l‛Ecole française, Vol. IV, p. 255.
این
نام بودایی به این دلیل به اینجا راه یافته
كه kan lu (’’ژاله شیرین‘‘) ترجمه واژه سنسكریت amrita (’’شیره خدایان‘‘) و
نامی است برای ترانگبین.
7. همچنین Yu
yan tsa tsu، اما
در این نوشته اشاره به هند و گیاهی متفاوت
است، و بنابراین دیرتر در جای خود بدان پردازیم.
اگر
این فرض مونكاسی درست باشد (B. Munkacsi, Keleti szemle, Vol. XI, 1910, p. 353) كه ممکن است gyanta (gyánta ، jánta، gyenta، ’’صمغ‘‘) و gyantár (’’جلا‘‘) مجاری وام
واژه هائی از زبان تركی باشند، دور نیست که نام تركی بالا اشاره به خاصیت صمغآوری
گیاه داشته باشد.
این نوشته در چاپ نخست سال 1600 نیامده است (نک: ص 251
كتاب پیش رو در بحث چاپهای گوناگون این کتاب).
1. میگویند
این گیاه در هند (viçāladā و gāndhārī سنسكریت؛ به معنای از قندهار)، عربستان و مصر هم میروید،
اما شگفت اینكه در این كشورها ماده شكرسان از آن تراوش نمیشود. پس نمیتوان گفت
همان گیاهی است كه در صحرا بهر بنیاسرائیل ترانگبین( منّ) میآورد (نک: Dictionnaire
de la Bible‛ F. Vigouroux, Vol. I, col, 367). دیر زمانی نیست که مردم چین با ترانگبین شمال هند آشنا شده اند؛ نک:
Lu č‛an kun ši k‛i , p. 44, in Ts‛in čao t‛an
ts‛un šu.
* «دهی است بزرگ [به
خراسان از گوزگانان] خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر
ازیو [شهركی به خراسان، آخرِ عمل گوزگانان] تابستان اینجا بیشتر باشند». لغتنامه
دهخدا به نقل (از حدودالعالم)
3.
ریشهشناسی گارسیا تا حدی
درست است. واژه فارسی šīr-xešt
[شیر خشت] است به معنی "شیرِ بز." [؟]* širixišd ، sirxešd ، širaxušg یا širaxuž ارمنی هم از همین واژه
است (نک: E. Seidel, Mechithar, p. 210).
* خشت از خوشت، مطلق صمغ
را گویند. لغتنامه دهخدا.
4. John Fryer, New Account of
East India and Persia, Vol. II, p. 201.
1. نک: Flückiger
and Hanbury, op. cit., p. 415. به گفته شلیمر (Terminologie, p. 357)، این ترانگبین از هرات، خراسان، و بخش لرـ شهرستانك میآید.
D. Hooper, Tamarisk
Manna, Journal As. Soc. Bengal, Vol. V, 1909, pp. 31-36.
5. نام تركی تاماریسك yulgun است. در فارسی آن را gaz [گز] یا gazm [گزم] مینامند (gazo یا gezu كردی)، و میوه آن را gazmā 2ak یا gazmāzū ( gaz basrah، ترانگبین درخت) مینامند؛ اضافه بر
اینها، belangmuši، balangmusk، یا balanjmušk ، و kizmāzaj عربیـ فارسی نیز هست.
شلیمر (Terminologie, p. 358) ترانگبین بلوط را محصول کوههای کردستان ایران
دانسته است.
* «شکر تیغال: گیاهی است
خاردار از تیره مركبان به شكل خارخسك ... روی برگها و ساقه این گیاه. حشرهای از
راسته قاببالان به نام خزوكك جهت حفظ تخمها و نوزاد خود پیلهای میتند به قدر یك
فندق که سفیدرنگ است جنس پیله ... ترکیبی از مواد سلولزی، ازُته و حدود 25 درصد
قند مخصوصی به نام ترهالوز است. در طب قدیم به عنوان ملین استفاده میکردند. در
بازار منظور از شكر تیغال همین گل تیغال پیله خزوكك است و خود گیاه را به نام
تیغال میگفتند. خارشكر، رعیالابل، شوك الجمال ... آن جزء شیرین را، در دركه قندك
و خود گیاه را تیغ قندك نامند » (لغتنامه دهخدا).
** «تیغال: آشیان جانوران
را گویند و به این معنی به جای حرف ثالث (غ) حای نقطهدار هم به نظر آمده است.
چیزی است دوایی مانند به نمك و همچون
ترنجبین برخار میبندد و بعضی گویند آشیان كرمی است كه بر بوته خار میسازد و در آن
حلاوتی به اندك عفوصتی هست و به عربی سكراُلعشر میخوانند و بعضی گویند صمغی است
كه از درخت عشر برآید (برهان، آنندراج (از ناظم الاطباء). سكرالعشر به
فارسی شكرك كوهی است (از الفاظ الادویه). در دركه آن را تیغ قندك گویند. (لغتنامه
دهخدا).
درباره
ترانگبین در ایران، نیز نک: E. Seidel, Mechithar,
p. 163.
4. آخرین كسی كه درباره
این موضوع نوشته، تنها چند نكته تاریخی مربوط به سدههای
میانه را آورده است:
G. F. Kunz, The Magic of Jewels and Charms, pp.
233-235, Philadelphia, 1915.
ذكر این نكته بیدلیل نیست، زیرا دكتر
كونتس گوید مقدار بسیار اندكی از این ماده
به ایالات متحده رسیده است.
2.
نخستین بار ابومنصور تباشیر را وصف كرده است (آخوندوف، ص 95)، و هنوز هم از تنقلات
دلخواه ایران است (همان، ص 247). در
ارمنی آن را dabašir میگویند.
3. در Č‛en
lei pen ts‛ao (Ch., 13, p. 48) همین متن از اثری به نام
Lin hai či نقل شده كه ظاهراً كتابی است سوای Lin
hai i wu či كه برتاشنایدر
(Bot. Sin.,
pt. i, p. 169) نام
برده است.
4. ادعای زیر از جانب
استوارت (Chinese
Materia Medica, p. 64) خطاست: «مردم چین احتمالاً این ماده را در اصل از هند نگرفتند، اما
محتمل است كه دانش مربوط به كاربردهای دارویی آن را از آن سرزمین گرفته باشند كه
از سالیان سال پیش در آنجا ارزش زیادی برای آن قائل بودهاند. » دانش مربوط به این
محصول و خود محصول نخستین بار از هند به چین رسید، و طبعاً آنها را برانگیخت تا در
خیزرانهای خود به جستجوی این ماده برآیند.
* قسمی نشاسته از گیاهی به همین نام، arrow
root[ریشه
پیکانی!].
اشمیت
سیاههای از نامهای مترادف برای تباشیر در زبان سنسكریت ارائه كرده است (ZDMG. Vol. LXV,
1911, p. 75).
3. J. A. de Mandelslo
Voyages and Travels, p. 120 (London, 1669).