۱۴۰۴ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

 

درگذشت «شهرزاد سینمای ایران»؛ موج همدردی در شبکه‌های اجتماعی

درگذشت شهرزاد سینمای ایران

منبع تصویر،social

    • نویسنده,فرج بال‌افکن
    • شغل,بی‌بی‌سی

خبر درگذشت کبری امین‌سعیدی، بازیگر، شاعر و کارگردان یا آنچنان که به «شهرزاد سینمای ایران» معروف بود، موجی از واکنش‌ احساسی را در میان هنرمندان و جامعه سینمایی ایران برانگیخته است.

بنابر گزارش‌ها او دیشب «پس از مدت‌ها درد و رنج در سکوت خبری» در ۷۵ سالگی درگذشت و تصویر آخر منتشر شده از شهرزاد که «چهره رنجور و زخمی» او را نشان می‌داد به قول کاربران شبکه‌های اجتماعی «دل خیلی‌ها را ریش کرده است.»

کبری امین‌سعیدی در هجدهمین روز آذر ۱۳۲۹ در میدان راه‌آهن تهران به دنیا آمد و ۱۴ ساله بود که در کافه‌های خیابان لاله‌زار به عنوان رقصنده به روی صحنه رفت اما در ۱۹ سالگی با نام مستعار شهرزاد در فیلم قیصر محصول سال ۱۳۴۸، در نقش رقصنده‌ای به نام سهیلا فردوس ظاهر شد که همچنان در یادها مانده است.

پوری بنایی، ستاره سینمای ایران و همبازی او در فیلم قیصر در صفحه اینستاگرامش با انتشار ویدئویی از او نوشت: «انگار همین دیروز بود با هم داشتیم در باره مونولگ‌های فیلم قیصر صحبت می‌کردیم با خانم ژاله کریمی. به ژاله گفتی خانم جان چه جوری می‌خوای شهرزاد قیصر جای منو پوری صحبت کنی که کسی نفهمه.»

توضیح ویدئو،سال گذشته در ویدئویی چهره‌ دردمندی از شهرزاد در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که در آن از زندگی سخت خود سخن می‌گفت

شهرزاد پس از بازی در این فیلم و ایفای نقش‌های کوچک در سینما، نقش‌های تاثیرگذاری در فیلم‌هایی مثل «تنگنا» و «صبح روز چهارم» و «داش آکل» ایفا کرد که در جشنواره سپاس پیش از انقلاب اسلامی در ایران جایزه گرفت.

در ابتدای دهه ۵۰ او در اعتراض به فضای حاکم در سینمای ایران که به «فیلمفارسی» معروف شد به عضویت سینمای آزاد درآمد و چند فیلم کوتاه ساخت. همزمان شعرهایش را چاپ کرد و در روزنامه‌های آیندگان و کتاب جمعه داستان‌های کوتاهش منتشر شد مثل «توبا» که شرح زندگی خودش است در قالب رمانی کوتاه و «سلام، آقا».

شهرزاد در سال‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ دو فیلم ساخت که اولی کوتاه بود به نام «آرزوی بزرگ مریم» و دیگری فیلم بلند «مریم و مانی» که قهرمان داستان، نویسنده و کارگردان فیلم همه زن بودند. پوری بنایی نقش اصلی را داشت اما با توقیف فیلم از اکران در آن سال بازماند و در سال ۱۳۵۹ به نمایش درآمد.

درگذشت شهرزاد

منبع تصویر،social

توضیح تصویر،بهروز وثوقی و شهرزاد در نمایی از فیلم «داش آکل» ساخته مسعود کیمیایی

اوایل انقلاب اسلامی عضو کانون نویسندگان ایران شد اما بعد از آن به گفته خودش «دچار یک وحشت و اضطراب» از آن سال‌ها شد که سرانجام در سال ۱۳۶۴ شهرزاد که «همه دارایی» خود را از دست داده بود به آلمان رفت اما هفت سال بعد به ایران برگشت و در واقع بی‌خانمان بود: «برگشتم و زندگی کردم اما جا نداشتم و به این فکر می‌کردم که امشب کجا بخوابم.» در طی آن سال‌ها شهرزاد حتی در روستاهای دورافتاده طبس و کرمان هم زندگی کرد.

در اوایل جمهوری اسلامی و تظاهرات زنان در تهران با یک دوربین هشت میلی‌متری در حال فیلمبرداری بود که افراد کمیته‌های انقلاب اسلامی او را دستگیر می‌کنند و به زندان اوین می‌برند. می‌گفت: «برای تحقیر و توهین به او کم نگذاشته بودند. سابقه رقاصی و انگ زن هرزه و بدکاره در فیلم‌ها آنقدر بود که چیزی کم نگذارند.»

سال گذشته در اینستاگرام ویدئویی از چهره دردمند شهرزاد در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که در آن او از زندگی بسیار سخت خود سخن می‌گفت.

فیلم مستند «شهرزاد» ساخته مهران زینت‌بخش در سال ۱۳۹۲ یکی از چند مستندی است که او را به عنوان شخصیت محوری خود قرار دادند.

شهرزاد سینمای ایران درگذشت

منبع تصویر،social

توضیح تصویر،ابراهیم گلستان در خاطره‌ای نقل کرد که خواندن اشعاری از کتاب «با تشنگی پیر می‌شویم» اشک اخوان ثالث را درآورد

ابراهیم گلستان: شهرزاد اول شاعر نبود می‌رقصید

یکی دیگر از دفاتر شعری او کتابی است با عنوان «با تشنگی پیر می‌شویم» که در دیباچه آن نوشت: «کبرا نام خواهر مرده‌ام بود که شناسنامه‌اش را باطل نکرده بودند و شناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم مریم صدایم می‌کرد. پدرم زهرا می‌خواندم. زمان رقصندگی شهلا می‌گفتندم. در سینما شهرزاد شدم و حالا زیر شعرهایم می‌نویسند: شهرزاد؛ «شما که مرا یاری دادید تا بدانم کیستم و مرا به ایل خود راهم دادید، به هر نامی که می‌خواهید صدایم کنید دستتان را می‌بوسم...»

ابراهیم گلستان در سال ۱۳۷۰ و در یادمان اولین سال درگذشت مهدی اخوان ثالث مروری داشت بر آخرین دیداری که در لندن با او داشت که در دو شماره ماهنامه «دنیای سخن» و «فصلنامه ایران‌شناسی» منتشر شد. در آن مطلب خاطره‌ای نقل کرده از این که چقدر نام شاعر می‌تواند روی قضاوت و انتخاب شعر در گزیده‌ها نقش داشته باشد:

«اما حرف‌هایمان در حد شعر بیشتر به هم‌ می‌خورد. در حد شعر، نه شاعرها. روز رسیدنش به هدیه کتابی به من بخشید که یک جنگ از شعرهای نو فارسی بود. یک چند روز بعد ازم پرسید آن را چگونه می‌بینم. گفتم در این جنگ از آنهایی که شعرشان بی‌پاست برگزیده‌هایی هست. بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زنده بیدادگر را که سال‌ها پیش با عنوان «با تشنگی پیر می‌شویم» درآمد، درآوردم. از آن برایش تکه‌ها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را می‌گرفت نگرید که عاقبت نتوانست. افتاد به هق‌هق. بلند شد رفت. بعد آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم همین دیگر، بی‌خبر هستیم. به خود گفتم و همچنان همیشه می‌گویم در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل می‌شویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد. گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش می‌ریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم می‌آید. از روی اسم چه می‌فهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است «شهرزاد» است. گفت:‌ نشنیده بودم من. گفتم: شاید هم دیگر خودش نمانده باشد که باز بگوید تا بعد اسمش را در آینده یاد بگیریم. به هر صورت، اول شاعر نبود، می‌رقصید. شاید از فکرش گذشت که دستش می‌اندازم، که دور باد از من در حرمت دوست. گفت: ما تمام می‌رقصیم. گفتم: بعضی بسیار بد جفتک می‌اندازند. و بعد رفتیم توی آفتاب نشستیم. غنیمت بود، کتابش را برداشت شروع کرد به خواندن...»