۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

غزل شماره ۴۲۲

415

۱-دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکسِ رویِ او شب هجران سر آمدی


۲-تعبیر رفت یار سفرکرده میرسد

ای کاش هر چه زودتر از در درآمدی


۳-ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من

کز در، مُدام با قدح و ساغر آمدی


۴-خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش

تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی


۵-فیض ازل به زور و زر اَر آمدی به دست

آب خَضَر نصیبه اسکندر آمدی


۶-آن عهد یاد باد که از بام و در مرا

هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی


۷-کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم

مظلومی اَر شبی به دَرِ داور آمدی


۸-خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق

دریا دلی بجوی دلیری سرآمدی


۹-آنکو تو را به سنگدلی کرد رهنمون

ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی


۱۰-گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم

مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی


 

معاني لغات غزل (۴۲۲)

ماهي: (با ياء نكره) يك ماه آسماني، كنايه از يك نفر ماه صورت و زيبارو.
برآمدي: طلوع مي‌كرد.
عكس: پرتو منعكس شده، انعكاس.
سرآمدي: پايان مي‌گرفت.
تعبير رفت: تعبير شد، تعبير چنين شد.
درآمدي: درمي‌آمد.
ذكر: ياد.
فرخنده فال: كسي كه ديدارش را به فال نيك گيرند، خوش بخت.
مدام: هميشه، شراب.
خوش بودي: خوش مي‌بود.
بديدي: مي‌ديد.
ياد صحبتش: خاطره هم نشيني با او.
رهبر آمدي: راهنمايي مي‌كرد.
فيض ازل: بهره ازلي، نصيبه مقدره ازلي.
نصيبه: نصيب، قسمت.
آن عهد: آن زمان و دوره.
رقيب: در اينجا به معناي بدخواه و مدعي و در اصل به معناي مراقب و پاسبان و مُوَكل.
مجال: فرصت، امكان.
داور: قاضي، كنايه از خداي عادل.
خامان: ناپختگان، بي تجربه ها، ناآزموده ها.
خامان ره نرفته: بي تجربه هايي كه هرگز راه نپيموده اند، كنايه از مبتديان راه سير و سلوك.
ذوق عشق: لذت عشق، شور و نشاط عشق و در اصطلاح صوفيه، ثمرات كشف و شهود را سه مرحله است: ۱- ذوق، ۲- شرُب، ۳- سيرابي.
دريا دل: سخاوتمند شجاع، كنايه از سالك پر حوصله و كامل و مجرب.
سرآمد: كامل، برگزيده، نخبه.
رهنمون: نشان دهنده راه.
رقم زدن: مرقوم داشتن، كنايه از سرودن شعر.

 

معاني ابيات غزل (۴۲۲)

(۱) شب پيش در خواب ديدم كه ماهي سر مي‌زد كه از تابش رويش شب فراق به سر مي‌آمد (و به روز وصال مبدل مي‌شد).
(۲) چنين تعبير شد كه يار سفر كرده‌يي از راه مي‌رسد. اي كاش هرچه زودتر از در وارد مي‌شد.
(۳) (آن) ساقي خوش يمن من، يادش بخير باد كه هميشه با قدح و ساغر از در وارد مي‌شد.
(۴) چه خوب مي‌شد اگر شهر و ديار خود را در خواب مي‌ديد تا خاطره هاي دوستي ها، او را به سوي ما بازمي‌گردانيد.
(۵) اگر بهره برداري از لطف ازلي با زر و زور به دست مي‌آمد، آب حيات خضر، نصيب اسكندر شده بود.
(۶) ياد آن روزهايي به خير كه هر لحظه از بام و در خانه، پيغام و نامه آن محبوب به من مي‌رسيد.
(۷) اگر شبي مظلومي براي دادخواهي دست دعا به درگاه خدا بلند مي‌كرد هرگز مدعي بدخواه تو اين همه فرصت ستمكاري نمي‌يافت.
(۸) تا پختگان و مبتديان راه سير و سلوك از شور و عشق چه مي‌دانند؟ در جستجوي شخص پرحوصله بي باك و برگزيده‌يي باش.
(۹) اي كاش، آن كسي كه تو را به سنگدلي تشويق كرد، پايش به سنگ (مشكلات) برمي‌خورد.
(۱۰) اگر شاعر ديگري هم به مانند حافظ شعر مي‌سرود، سخنش مورد قبول و پسند شاه هنرشناس قرار مي‌گرفت.

 

شرح ابيات غزل (۴۲۲)

 

وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن

بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مكفوف محذوف

 

٭
در اين غزل اشاراتي هست كه نكات زير را كه كراراً در شرح غزلهاي ديگر به آن اشاره شده تأييد مي كند و ما به آن خواهيم پرداخت. برداشت غزل از بازگو كردن خوابي شروع مي‌شود كه شاعر، شب پيش ديده و در عالم خواب مشاهده كرده كه يك محبوب ماه صورتي، جلوه گر شده و با آمدن او ايام دوري پايان يافته است. آنگاه شاعر خواب خود را نزد معبّر تعبير كرده و به او گفته اند كه آن (يار سفر كرده) برمي‌گردد.
اين مقدمه اي است كه شاعر در غياب شاه شجاع و به هنگامي كه به موجب معاهده فيمابين، شاه محمود حاكم شيراز شده و شاه شجاع به ابركوه و از آنجا به كرمان رفت سروده و به اين يار سفر كرده مي‌انديشيده و اين اتفاق بين سال هاي ۷۶۵-۷۶۷ هجري اتفاق افتاده است. بنابراين همانطور كه دكتر غني نيز اشاره كرده اند اين غزل در اين فاصله و در غياب شاه شجاع و به ياد او سروده شده است.
شاعر در بيت سوم، از جلسات و شب نشيني هايي ياد مي‌كند كه شاه شجاع به مجلس وارد مي‌شده و به شرب شراب مي پرداخته و با حافظ مراوده نزديك و دوستانه داشته است و اين بيت دليل همكاري و همدستي حافظ با شاه شجاع به زمان وليعهدي و اوايل سلطنت اوست.
شاعر در بيت چهارم آرزو مي‌كند كه شاه شبي شهر و ديار خود را در خواب ببيند تا شايد ياد و خاطره هم صحبتي ها و معاشرت هاي سابقش با دوستان، او را وا دارد كه به شيراز برگردد و اين آرزو و اين مضمون نيز دليل همكاري هاي سابق آنهاست كه در بيت سوم از آن سخن رفت.
شاعر در بيت پنجم با آنكه شاه محمود حاكم شيراز است اما او را به رسميت نمي‌شناسد و سلطنت را حق شاه شجاع مي داند و مي‌گويد: با زور و زر نمي توان قسمت و نصيب را تغيير داد و شاه محمود در اين كار به آرزوي خود نمي‌رسد و النهايه از حكومت محروم مي‌شود (اين پيش بيني در تاريخ، صورت حقيقت به خود گرفت).
شاعر در بيت ششم، صراحتاً از آن روزهايي ياد مي‌كند كه شاه شجاع در سفر بود و هر روز وشب براي او نامه و پيغام مي فرستاد. اين بدان معناست كه در اين سفر وضع چنين نيست و حافظ از كم التفاتي شاه شجاع ناخرسند است و اين گناه را به گردن ديگران انداخته و در بيت نهم غزل چنين مي نماياند كه مغرضاني هستند كه مانع نزديكي و تماس شاه با او مي شوند و آنها را نفرين مي كند اما اين يك نوع تجاهل العارف است. حافظ خود بهتر از هركس مي داند كه سياست دربار شاه شجاع چنين اقتضا مي كرده كه از اين دوست رند صريح اللهجه و خوش زبان كه پايگاه مردمي دارد فاصله بگيرد.
شاعر در مقطع غزل به تنها حربه بُرنده يي كه در دست دارد اشاره كرده و مي فرمايد شيوه سخن پردازي من را هركس ديگر هم داشت مي توانست به شاه نزديك شود.
بنابراين، كنايات اين غزل از دوستي و همكاري و صميميت اوليه بين حافظ و شاه شجاع و شب نشيني ها و باده نوشي هاي سابق و مكاتبات و روابط محرمانه به هنگام مسافرت هاي شاه پرده بر مي‌دارد و گلايه هاي بعدي چنين مي رساند كه اين روابط، در اثر تغيير سياست شاه و پاره‌يي ويژگي هاي رفتاري حافظ به سردي گراييده تا منجر به تبعيد او شده و پس از آن هرگز به صورت اول درنيامده هرچند كه مواجب و حقوق كارگزاري او در تمام مدت كم و بيش پرداخت مي شده است.

 

عبدالحسین جلالیان