غزل شماره ۱۰۵
۱- عکس روی تو چو در آینهِ جام اُفتاد
عارف از خنده ی مِی در طَمع خام افتاد
۲- حُسنِ روی تو، به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
۳- این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقی ست که در جام افتاد
۴- غیرت عشق زبان همه خاصّان ببرید
از کجا سِرّ غمش در دهن عام اُفتاد
۵- من ز مسجد به خرابات نه خود اُفتادم
اینم از عهد ازل حاصل و فرجام اُفتاد
۶- چه کند گر پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایرهِ گردشِ ایّام افتاد
۷- در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنَخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
۸- آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
۹- زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشتهِ او نیک سرانجام افتاد
۱۰- هر دَمش با من دلسوخته لطفی دگرست
این گدا بین که چه شایستهِ انعام افتاد
۱۱- صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
معاني لغات غزل(۱۰۵)
عكس: تصوير.
عكس روي تو: تصوير چهره تو، در اصطلاح صوفيه: مظهر تجليات الهي.
آينه جام: (اضافه تشبيهي) جام به آيينه تشبيه شده، شيشه، جام، جام شيشهيي، جام پر از مي كه سطح مايع مي چون آيينه ميماند. در اصطلاح صوفيه: كنايه از دل عارف كامل است كه مالامال معرفت الهي است. اشارهيي به آيينه اسكندر و جامجم كه بعضي اين دو پديده را يك موضوع دانسته و به هم ربط دادهاند.
عارف: دانا و شناسنده و در اصطلاح صوفيه آنكه خدا او را به مرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانيده باشد و اين مقام به طريق حال و مكاشفه براو ظاهر شده باشد نه به علم، صوفی راستين، كسي كه حق از سر او گويا و خود ساكت باشد: (جُنيد)- مقابل عامي.
خنده مي: خنده جام، قهقه جام، لب خندان قدح. و تشبيهات مكرر ديگر كه در شعر حافظ كنايه از صداي ريختن مي از صُراحي در پياله و جام است كه به صداي خنده تشبيه شده و لرزش شراب در دهان پياله را نيز ميتوان به خنده تشبيه كرد.
طمع خام: طمع غيرممكن، توقع غيرعلمي، خام طمع.
حسن روي: زيبايي جمال، در اصطلاح صوفيه به ذات الهي حسن و جميل اطلاق ميشود اين برگفته از حديث نبوي است كه ميفرمايد: انالله جميل يحبالجمال.
جلوه: با ناز و كرشمه عرضه داشتن، ضياء و تابش، دلبري كردن.
اوهام: جمع وهم، پندارها.
عكس مي: تصويرهاي افتاده برسطح آيينه مانند مي.
اينهمه عكس مي: اين همه تصويرهاي مختلف كه در جام مي طبيعت مشهود است.، كنايه از تشكل ذات انسان در كالبدهاي مختلف و جوراجور.
نقش نگارين: صورتهاي مختلف و رنگارنگ آنچه درطبيعت مشاهده ميشود از جماد و نبات و حيوان.
نمود: نمايش داده شد، هست شد.
فروغ: تجلي، پرتو.
غيرت: حميت، حسد و در اصطلاح صوفيه به معناي كراهتي است كه نفس از مشاركت غير، از حظ خود دارد.
فرجام: پايان.
دوران: گرديدن، چرخش، گردش روزگار.
خم: انحنا، نيم دايره.
آن شد: آن گذشت، آنزمان گذشت.
بازم بيني: دوباره مرا ببيني، مرا باز بيني.
خواجه: سرور، بزرگوار.
انعام: بخشش، عطا، بذل توجه و عنايت.
هردم: هر لحظه.
معاني ابيات غزل (۱۰۵)
(۱) از آن زمان كه تصوير چهره و تجليات ذاتي تو در جام شراب منعكس شد، در سرعارف از خنده مي اين خيال نابجا پيدا شد كه به همه اسرار آگاهي يافته است.
(۲) (از همان زمان) كه جمال تو در آيينه جام شراب، دريك لحظه تجلي كرد، تصوير اين همه پندارهاي گوناگون در آيينه تخيلات و انديشه عارفان شكل گرفت.
(۳) (يعني) تصوير افتاده بر آيينه مي و اين همه نقشهاي جوراجور كه شكل گرفته، همگي از يك تجلي چهره ساقي دهر است كه در جام نمودار شد.
(۴) غيرت و حميت ناشي از حب الهي و انگيزش عشقي او كه اساس هستي بر آن استوار است زبان همه عارفان خاص را از حيرت بند آورد كه از كجا راز آفرينش او در دهان همگان افتاد.
(۵) من باميل و اراده خود از مسجد به سوي خرابات روي نگردانيدهام. براي من از روز ازل اين سرنوشت پيشبيني و مقدر شده بود.
(۶) هركس كه در دايره گردش پرگار به گردش واداشته شد، اگر به گرديدن ادامه ندهد چه كند؟
(۷) دل سرگشته من كه در چاه زنخدان تو افتاده بود زلف تو را براي رهايي دستاويز خود كرد. اي واي بر او كه از چاه بيرون آمد و در دام زلف تو پايبند شد.
(۸) اي خواجه و اي زاهد بزرگوار، آن زمان سپري شد كه مرا در مسجد بازيابي، چرا كه ما راه عارفان تجلي رخ ساقي در جام لبالب را در پيش گرفتهايم.
(۹) با حالت رقص و شادي بايستي به زير شمشير سرنوشت غمناكي كه مقدر كرده است رفت زيرا هر كس به دست اراده او كشته شود سرانجام نيكي خواهد داشت.
(۱۰) هر لحظه با من رنجور و در بيم و اميد، لطف تازهيي دارد. نگاه كن كه چگونه من گداي بينوا، شايسته و درخور بخشش او واقع شدهام.
(۱۱) تمامي صوفيان راستين به صورت رندانه گرايش به زيبا پرستي دارند اما از ميان همه آنها حافظ دلسوخته بدنام شده است.
شرح ابيات غزل(۱۰۵)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم مُسبَغ
سلمانساوجي:
درازل عكس مي لعل تو در جام افتاد
عاشق سوخته دل در طمع خام افتاد
جام را از شكر لعل لبت نقلي كرد
راز سربسته خُم در دهن عام افتاد
خال مشكين تو درعارض گندمگون ديد
آدم آمد زپي دانه و در دام افتاد
كمالالديناسماعيل:
زلعلت عكس در جام مي افتاد
نشاط عالمش اندر پي افتاد
جهاني ميپرستي پيشه كردند
چو از رويت فروغي بر ميافتاد
اين غزل يكي از شاهكارهاي عرفاني حافظ است كه به جاي شرح و بسط بيشتري راطلب ميكند. خداوند در سورة نور آية ۳۵ خود را چنين معرفي مي كند:
الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دري…
اين تعريف بر پايه تمثيلي است كه درك آن بسته به عمق تفكر انسانهاي عارف عاشق دارد. عارف با مشاهده روشنايي شمع واحدي كه در يك لاله بلورين نور ميپراكند و اين نور در بلورهاي آويزان گرداگرد منعكس ميشود، پي به راز وحدت وجود ميبرد. اگر اين عارف پخته و ژرفانديش باشد تصوير شمع و روشنايي موجود در بلورهاي آويز گرداگرد لاله شمع را، شيئي مستقل و جدا از ذات شمع اصلي نميداند و اگر اين عارف خام و سطحينگر باشد تصويرهاي منعكس شده دربلورهاي آويز و نوري كه از آن به چشم ميرسد را شيئي مستقل فرض ميكند و از همين اشتباه دچار توهم شده و نميتواند پي به حقيقت ببرد.
عرفا كل كاينات را با همه اشكال و اختلافات ظاهري همه يكي ميبينند و آن يكي هم ذات باري تعالي است. هاتف اصفهاني در ترجيعبند شاهكار خود و در بند ترجيع، مسئله را در سادهترين و موجزترين بيان چنين ميگويد:
كه يكي هست و هيچ نيست جز او
وحده لا اله الا هو
و كمالالدين اسماعيل در غزلي كه تمام ابيات آن يكدست نبوده و در دو بيت اول غزل، چنانكه در بالا اشاره شد ميگويد:
زلعلت، عكس در جام ميافتاد
نشاط عالمش اندر پي افتاد
جهاني ميپرستي پيشه كردند
چو از رويت فروغي بر ميافتاد
و همين مطلب را سلمان ساوجي وحافظ نيز با عبارات مختلف بازگو كردهاند. ليكن حافظ كه كلامش آسماني است عميقتر از ديگران مطلب را شكافته است. توضيح آنكه حافظ پژوهان محترم كه همه جا حافظ را مخالف صوفي و موافق عارف شناختهاند ظاهراً از برخورد حافظ دراين غزل با عارف و صوفي به نحو ديگري اظهار شگفتي كردهاند. در واقع چنين نيست. حافظ در بيت اول ميگويد تو اي خدا، جلوه تو در آئينه كاينات سبب شد كه عارف، عكس تو را در پياله و نور تو را در بلور و تجلي تو را در ذات خود، مشاهده كرده و به اشتباه بيفتد و گمان كند كه او خود همان است كه تويي و در بيت دوم اضافه ميكند كه اين جلوه حسن روي تو كه فقط يك بار جلوه كرد و اينهمه تصوير در آينهها و بلورها و كل مخلوقات منعكس شد سبب گرديد كه عارفان دچار توهم شده و از درك حقيقت عاجز و در وادي حيرت سرگردان بمانند وبراي تأكيد مطلب در بيت سوم بار ديگر و به زبان ديگر ميگويد: اينهمه نقش نگارين كه نمودار شده است همه از يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد و خوانندگان محترم بايستي بر روي كلمه يك و يكبار و يكدفعه تجلي ذات احديت تعمق و تفكر نمايند تا كما هو حقه به راز توحيد پي برده و مانند زاهد قشري خدا را چون بندهيي قدرتمند كه در تمام لحظات مشغول خداييگري است تصور نفرمايند. شاعر در بيت چهارم اين غزل كلمه (خاصّان) را آورده و منظورش افراد نادرالوجود عارف كامل است كه گاه در هر عصر و زمان يكي پيدا ميشود و هرچند از خود سخني به ميان نميآورد، ليكن پر واضح است كه گوينده اين غزل و شارح امر وحدت وجود، خود يكي از خاصان است كه مردم اطراف او زبان او را نميفهمند و او را به حساب نميآورند. و بالاخره در ابيات پنجم و ششم آنچه را كه راز مگوست و حكمت بالغه دين اقتضا مي كند كه بدانند و نگويند بيپروا بازگو ميكند. بازگويي كه به كرات تكرار شده و در اين مصراع خلاصه ميشود:
(هرچه استاد ازل گفت بگو ميگويم)
و در ابيات هفتم و هشتم و نهم راهي را كه از روي ايمان پيش گرفته است بازگو ميكند و ميفرمايد راه من از راه زاهد مسجدي جدا شده و محال است ديگر كسي من را ببيند كه پهلوي او در مسجد زانو زده باشم چرا كه:
ما در پياله عكس رخ يار ديدهايم
اين بيخبر زلذّت شرب مدام ما
و خود را تسليم خواسته پروردگار كرده و ميفرمايد: زير شمشير غمش رقصكنان بايد رفت، بايد رفت و كشته شد و به آنچه او ميكند رضايت داد تا به سرانجام نيك كه همان خواسته اوست برسيم و در بيت مقطع خود را صوفي ميداند، همين نسبتي كه بر بعضي گران آمده است. دراين باره بايد گفت حافظ موافق عارفان است اما اين دليل نميشود كه همه عارفان را عارف كامل و جزء خاصان بداند و مخالف صوفيان شكمباره متظاهر است اما اين دليل نميشود كه همه صوفيان چنين باشند چه در زمان حافظ مردمان زيادي خود را صوفي قلمداد كرده و منظورشان كلاشي بود.
۱- عکس روی تو چو در آینهِ جام اُفتاد
عارف از خنده ی مِی در طَمع خام افتاد
۲- حُسنِ روی تو، به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
۳- این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقی ست که در جام افتاد
۴- غیرت عشق زبان همه خاصّان ببرید
از کجا سِرّ غمش در دهن عام اُفتاد
۵- من ز مسجد به خرابات نه خود اُفتادم
اینم از عهد ازل حاصل و فرجام اُفتاد
۶- چه کند گر پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایرهِ گردشِ ایّام افتاد
۷- در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنَخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
۸- آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
۹- زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشتهِ او نیک سرانجام افتاد
۱۰- هر دَمش با من دلسوخته لطفی دگرست
این گدا بین که چه شایستهِ انعام افتاد
۱۱- صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
معاني لغات غزل(۱۰۵)
عكس: تصوير.
عكس روي تو: تصوير چهره تو، در اصطلاح صوفيه: مظهر تجليات الهي.
آينه جام: (اضافه تشبيهي) جام به آيينه تشبيه شده، شيشه، جام، جام شيشهيي، جام پر از مي كه سطح مايع مي چون آيينه ميماند. در اصطلاح صوفيه: كنايه از دل عارف كامل است كه مالامال معرفت الهي است. اشارهيي به آيينه اسكندر و جامجم كه بعضي اين دو پديده را يك موضوع دانسته و به هم ربط دادهاند.
عارف: دانا و شناسنده و در اصطلاح صوفيه آنكه خدا او را به مرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانيده باشد و اين مقام به طريق حال و مكاشفه براو ظاهر شده باشد نه به علم، صوفی راستين، كسي كه حق از سر او گويا و خود ساكت باشد: (جُنيد)- مقابل عامي.
خنده مي: خنده جام، قهقه جام، لب خندان قدح. و تشبيهات مكرر ديگر كه در شعر حافظ كنايه از صداي ريختن مي از صُراحي در پياله و جام است كه به صداي خنده تشبيه شده و لرزش شراب در دهان پياله را نيز ميتوان به خنده تشبيه كرد.
طمع خام: طمع غيرممكن، توقع غيرعلمي، خام طمع.
حسن روي: زيبايي جمال، در اصطلاح صوفيه به ذات الهي حسن و جميل اطلاق ميشود اين برگفته از حديث نبوي است كه ميفرمايد: انالله جميل يحبالجمال.
جلوه: با ناز و كرشمه عرضه داشتن، ضياء و تابش، دلبري كردن.
اوهام: جمع وهم، پندارها.
عكس مي: تصويرهاي افتاده برسطح آيينه مانند مي.
اينهمه عكس مي: اين همه تصويرهاي مختلف كه در جام مي طبيعت مشهود است.، كنايه از تشكل ذات انسان در كالبدهاي مختلف و جوراجور.
نقش نگارين: صورتهاي مختلف و رنگارنگ آنچه درطبيعت مشاهده ميشود از جماد و نبات و حيوان.
نمود: نمايش داده شد، هست شد.
فروغ: تجلي، پرتو.
غيرت: حميت، حسد و در اصطلاح صوفيه به معناي كراهتي است كه نفس از مشاركت غير، از حظ خود دارد.
فرجام: پايان.
دوران: گرديدن، چرخش، گردش روزگار.
خم: انحنا، نيم دايره.
آن شد: آن گذشت، آنزمان گذشت.
بازم بيني: دوباره مرا ببيني، مرا باز بيني.
خواجه: سرور، بزرگوار.
انعام: بخشش، عطا، بذل توجه و عنايت.
هردم: هر لحظه.
معاني ابيات غزل (۱۰۵)
(۱) از آن زمان كه تصوير چهره و تجليات ذاتي تو در جام شراب منعكس شد، در سرعارف از خنده مي اين خيال نابجا پيدا شد كه به همه اسرار آگاهي يافته است.
(۲) (از همان زمان) كه جمال تو در آيينه جام شراب، دريك لحظه تجلي كرد، تصوير اين همه پندارهاي گوناگون در آيينه تخيلات و انديشه عارفان شكل گرفت.
(۳) (يعني) تصوير افتاده بر آيينه مي و اين همه نقشهاي جوراجور كه شكل گرفته، همگي از يك تجلي چهره ساقي دهر است كه در جام نمودار شد.
(۴) غيرت و حميت ناشي از حب الهي و انگيزش عشقي او كه اساس هستي بر آن استوار است زبان همه عارفان خاص را از حيرت بند آورد كه از كجا راز آفرينش او در دهان همگان افتاد.
(۵) من باميل و اراده خود از مسجد به سوي خرابات روي نگردانيدهام. براي من از روز ازل اين سرنوشت پيشبيني و مقدر شده بود.
(۶) هركس كه در دايره گردش پرگار به گردش واداشته شد، اگر به گرديدن ادامه ندهد چه كند؟
(۷) دل سرگشته من كه در چاه زنخدان تو افتاده بود زلف تو را براي رهايي دستاويز خود كرد. اي واي بر او كه از چاه بيرون آمد و در دام زلف تو پايبند شد.
(۸) اي خواجه و اي زاهد بزرگوار، آن زمان سپري شد كه مرا در مسجد بازيابي، چرا كه ما راه عارفان تجلي رخ ساقي در جام لبالب را در پيش گرفتهايم.
(۹) با حالت رقص و شادي بايستي به زير شمشير سرنوشت غمناكي كه مقدر كرده است رفت زيرا هر كس به دست اراده او كشته شود سرانجام نيكي خواهد داشت.
(۱۰) هر لحظه با من رنجور و در بيم و اميد، لطف تازهيي دارد. نگاه كن كه چگونه من گداي بينوا، شايسته و درخور بخشش او واقع شدهام.
(۱۱) تمامي صوفيان راستين به صورت رندانه گرايش به زيبا پرستي دارند اما از ميان همه آنها حافظ دلسوخته بدنام شده است.
شرح ابيات غزل(۱۰۵)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم مُسبَغ
سلمانساوجي:
درازل عكس مي لعل تو در جام افتاد
عاشق سوخته دل در طمع خام افتاد
جام را از شكر لعل لبت نقلي كرد
راز سربسته خُم در دهن عام افتاد
خال مشكين تو درعارض گندمگون ديد
آدم آمد زپي دانه و در دام افتاد
كمالالديناسماعيل:
زلعلت عكس در جام مي افتاد
نشاط عالمش اندر پي افتاد
جهاني ميپرستي پيشه كردند
چو از رويت فروغي بر ميافتاد
اين غزل يكي از شاهكارهاي عرفاني حافظ است كه به جاي شرح و بسط بيشتري راطلب ميكند. خداوند در سورة نور آية ۳۵ خود را چنين معرفي مي كند:
الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه فيها مصباح في زجاجه الزجاجه كانها كوكب دري…
اين تعريف بر پايه تمثيلي است كه درك آن بسته به عمق تفكر انسانهاي عارف عاشق دارد. عارف با مشاهده روشنايي شمع واحدي كه در يك لاله بلورين نور ميپراكند و اين نور در بلورهاي آويزان گرداگرد منعكس ميشود، پي به راز وحدت وجود ميبرد. اگر اين عارف پخته و ژرفانديش باشد تصوير شمع و روشنايي موجود در بلورهاي آويز گرداگرد لاله شمع را، شيئي مستقل و جدا از ذات شمع اصلي نميداند و اگر اين عارف خام و سطحينگر باشد تصويرهاي منعكس شده دربلورهاي آويز و نوري كه از آن به چشم ميرسد را شيئي مستقل فرض ميكند و از همين اشتباه دچار توهم شده و نميتواند پي به حقيقت ببرد.
عرفا كل كاينات را با همه اشكال و اختلافات ظاهري همه يكي ميبينند و آن يكي هم ذات باري تعالي است. هاتف اصفهاني در ترجيعبند شاهكار خود و در بند ترجيع، مسئله را در سادهترين و موجزترين بيان چنين ميگويد:
كه يكي هست و هيچ نيست جز او
وحده لا اله الا هو
و كمالالدين اسماعيل در غزلي كه تمام ابيات آن يكدست نبوده و در دو بيت اول غزل، چنانكه در بالا اشاره شد ميگويد:
زلعلت، عكس در جام ميافتاد
نشاط عالمش اندر پي افتاد
جهاني ميپرستي پيشه كردند
چو از رويت فروغي بر ميافتاد
و همين مطلب را سلمان ساوجي وحافظ نيز با عبارات مختلف بازگو كردهاند. ليكن حافظ كه كلامش آسماني است عميقتر از ديگران مطلب را شكافته است. توضيح آنكه حافظ پژوهان محترم كه همه جا حافظ را مخالف صوفي و موافق عارف شناختهاند ظاهراً از برخورد حافظ دراين غزل با عارف و صوفي به نحو ديگري اظهار شگفتي كردهاند. در واقع چنين نيست. حافظ در بيت اول ميگويد تو اي خدا، جلوه تو در آئينه كاينات سبب شد كه عارف، عكس تو را در پياله و نور تو را در بلور و تجلي تو را در ذات خود، مشاهده كرده و به اشتباه بيفتد و گمان كند كه او خود همان است كه تويي و در بيت دوم اضافه ميكند كه اين جلوه حسن روي تو كه فقط يك بار جلوه كرد و اينهمه تصوير در آينهها و بلورها و كل مخلوقات منعكس شد سبب گرديد كه عارفان دچار توهم شده و از درك حقيقت عاجز و در وادي حيرت سرگردان بمانند وبراي تأكيد مطلب در بيت سوم بار ديگر و به زبان ديگر ميگويد: اينهمه نقش نگارين كه نمودار شده است همه از يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد و خوانندگان محترم بايستي بر روي كلمه يك و يكبار و يكدفعه تجلي ذات احديت تعمق و تفكر نمايند تا كما هو حقه به راز توحيد پي برده و مانند زاهد قشري خدا را چون بندهيي قدرتمند كه در تمام لحظات مشغول خداييگري است تصور نفرمايند. شاعر در بيت چهارم اين غزل كلمه (خاصّان) را آورده و منظورش افراد نادرالوجود عارف كامل است كه گاه در هر عصر و زمان يكي پيدا ميشود و هرچند از خود سخني به ميان نميآورد، ليكن پر واضح است كه گوينده اين غزل و شارح امر وحدت وجود، خود يكي از خاصان است كه مردم اطراف او زبان او را نميفهمند و او را به حساب نميآورند. و بالاخره در ابيات پنجم و ششم آنچه را كه راز مگوست و حكمت بالغه دين اقتضا مي كند كه بدانند و نگويند بيپروا بازگو ميكند. بازگويي كه به كرات تكرار شده و در اين مصراع خلاصه ميشود:
(هرچه استاد ازل گفت بگو ميگويم)
و در ابيات هفتم و هشتم و نهم راهي را كه از روي ايمان پيش گرفته است بازگو ميكند و ميفرمايد راه من از راه زاهد مسجدي جدا شده و محال است ديگر كسي من را ببيند كه پهلوي او در مسجد زانو زده باشم چرا كه:
ما در پياله عكس رخ يار ديدهايم
اين بيخبر زلذّت شرب مدام ما
و خود را تسليم خواسته پروردگار كرده و ميفرمايد: زير شمشير غمش رقصكنان بايد رفت، بايد رفت و كشته شد و به آنچه او ميكند رضايت داد تا به سرانجام نيك كه همان خواسته اوست برسيم و در بيت مقطع خود را صوفي ميداند، همين نسبتي كه بر بعضي گران آمده است. دراين باره بايد گفت حافظ موافق عارفان است اما اين دليل نميشود كه همه عارفان را عارف كامل و جزء خاصان بداند و مخالف صوفيان شكمباره متظاهر است اما اين دليل نميشود كه همه صوفيان چنين باشند چه در زمان حافظ مردمان زيادي خود را صوفي قلمداد كرده و منظورشان كلاشي بود.