۱۴۰۲ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

فصل هشتاد و پنجم موبی دیک، یا وال زال هرمان ملویل

فصل هشتاد و پنجم

چشمه

 

  اینکه به مدت شش هزار سال – و کس نداند چند میلیون سال پیش از آن – وال های عظیم باید در سراسر دریاها فواره زده، و همچون بی شمار آب پاش یا مه پاش، باغ های اعماق را آب پاشی و مه پاشی کرده باشند؛ و این که از چندین قرن پیش، هزاران وال شکرد باید نزدیکه چشمه وال ها و شاهد این آب پاشی ها و فواره زنی ها بوده باشند – این که همه اینها رخ داده و با این حال، تا همین خُجَسته دم (پانزده و نیم دقیقه گذشته از یک بامداد این شانزدهمین روز دسامبر، 1851) همچنان پرسش این باشد، که آیا، گذشته از همه این ها، این فواره ها حَقأ آب است، یاچیزی نیست جز بخار- اَمری است حَتمأ مُهِمّ.

  پس بیائید نگاهی بدین مَبحَث و برخی موارد جالب مرتبط با آن بیاندازیم. همه می دانند، معمولأ قبائل باله دار، با توانائی ویژه آب شش های خود همان هوائی را تنفس می کنند که همواره آمیخته با عنصری است که در آن شناگرند؛ از اینرو، بسا که  قُدّ[1] یا شاه ماهی[2] قرنی زیَد و هیچگاه کله فرا سطح آب نیارد.  اما بسَبَب بارِز ریخت داخلی وال که بدو ریه ای عادی مشابه مردم شش دهد، تنها با استنشاق هوای آزاد  در گُشوده جَوّ زندگی تانَد.  از همینروست ضرورت سرزدن های اَدواری به عالم عُلوی.  با این همه یارای کمترین تنفس دهانی ندارد، زیرا دهان عنبر وال در وضعیت عادی دست کم هشت قدم زیر سطح نَهان است، و از این گذشته نایَش را هیچ ارتباطی با دهان نیست.   نیست و نفس، تنها از راه  صُنبور فراز کله، کشد.

  گمان نبرم گر گویم، در هر موجود تنفس تنها عملی ضَروری برای سرزندگی است،  زیرا عنُصُری خاص را از هوا می گیرد، که بعدا در تماس با خون قرار گرفته جوهر زندگی بخش خود بدان رساند، غَلَط کنم؛ هرچند احتمالا برخی زائد واژه های علمی را کار گرفته ام.  پذیرای این فرض شوید و نتیجه این که چنانچه تمامی خون انسانی با یک نفس تهویه شود، در آنصورت خواهد توانست مِنخَرین خود را کاملا بسته و مدتی مدید نفس دیگری نَکِشَد.  به عبارت دیگر پس از تهویه بی دم زدن زیَد.  هرچقدرهم که نامتعارف بنظر رسد وضع وال که مرتبأ فواصلی یک ساعته و بیشتر را بدون حتی یک نفس و استشاق ذره ای هوا،  زیر آب می زید دقیقا همینطور است؛ زیرا، فراموش نکنید که آب شُش ندارد.  چه سان؟  میان دنده ها و در دو طرف ستون مهره ها مجهز به عالی هزارتوی کِرِتی بهم پیچیده از رگ هایی چون رشته فرنگی است و همین هاست که وقتی سطح آب را بترک گوید همه مُنبَسِط از خون اکسیژن دار است.   طوری که در عمق هزار قولاجِی، یک ساعت و بیشتر، ذخیره اضافی حیات در خود حمل کند، درست به همان شکل که شتر در گذر از صحرای خشک در چهار[!] مُکَمِّل معده خود  ذخیره مشروب اضافی بهر استفاده آتی می بَرَد.  واقعیت  تَشریحی این هزارتو مُحرَز است؛ و با در نظر گرفتن این سرسختی غیر قابل توضیح وال شکردان از جهات دیگر که می گویند مجاری تنفسی لویاتان بیرونی است، درستی و معقولیت فرض مبتنی بر این واقعیت مُقنِع تر بنظرم  می رسد.  منظورم این است.  وقتی عنبر وال به سطح می آید اگر مزاحمش نشوند، دقیقا همسان با طول دیگر بالا آمدن های بی مزاحمت خود بر آب مانَد.  مثلأ یازده دقیقه در سطح ماند و هفتاد بار فوران کند، یعنی هفتاد دم زند، در اینصورت هربار که  بالا آید، بیگمان دوباره دقیقأ هفتاد نفس می کشد.  حال اگر پی چند نفس بترسانیش تا به عمق رود همیشه دوباره بالا جَهَد تا بهره  کامل هوای خود جبران کند.   و تا شمار آن نفس ها به هفتاد نرسد برای گذراندن دوره کامل در زیر آب، پائین نرود.  با این حال توجه داشته باشید این نسبت ها در وال های متفاوت فرق می کند، هر چند هر وال همیشه نسبت های یکسان خود را دارد.  باری، جُز بخاطر تجدید ذخیره هوای خود پیش از غور ابدی، چرا باید بر این صنف فوران های خارج از آب مُصِرّ باشد.  این هم بدیهی است که همین نیاز وال به بالا آمدن او را در معرض همه مُهلِک مخاطرات شکار نَهَد.  زیرا وقتی این کبیر لویاتان هزار قولاج پائین تر از آفتاب سیر می کند به تور یا قلاب نَتانیش گرفت.  پس، ای وال شکرد، کلان نیازها، نه مهارت توست که پیروزی آنَت کند! 

  در مردم، تنفس پیوسته ادامه دارد – هر نفس تنها مُمِدّ دو تا سه نبض است، طوری که به هر کار دیگر که پردازد، خواب یا بیدار، نفس باید کشد یا خواهد مرد.  اما عنبر وال تنها حدود یک هفتم، یا یکشنبه های عمر خویش تنفس کند.

  گفته ایم که وال تنها از طریق نَیسَم خویش نفس کشد؛ گر بتوان بِدُرُستی افزود فوران هایش آب آلود است، در آنصورت حَدسَم این است که دلیل آنچه را محو حس بویائی در وی بنظر می رسد بدست خواهیم داشت؛ زیرا تنها چیز در وجود او که بتواند معادل بینی باشد، همان  نَیسَم مشابه بینی است؛ و از آنجا که دو آخشیج چنان در او انبوهی کنند، نمی توان در وجودش قُوِّه بویائی بیوسید.  اما به سبب معمای فواره – آب است یا بُخار- هنوز نمی توان در مورد کله به هیچ یقین مُطلَق رسید.  با این حال، در این شکی نیست که عنبر وال هیچ قوه بویایی بایسته ندارد.  هرچند بویایی به چه کارش آید، هیچ وَرد، بنفشه و اُدکلنی بدریا نیست.

  افزون بر این، نای تنها در لوله مجرای فوران وال باز می شود و از آنجا که آن دراز مجرا –چون آبراه بزرگ ایری- مجهز به نوعی آب بند است که برای حفظ هوا در پائین و دفع آب رو به بالا (باز و بسته می شود) وال صدائی ندارد، مگر با توهین گوئید وقتی به طرزی غریب می غُرَّد تودماغی  حرف زند.  اما، دوباره می پرسم، وال چه حرفی برای گفتن دارد؟  کمتر ژَرف وجودی دانسته ام که چیزی برای گفتن بدین عالم داشته باشد، مگر وادار شود بَهرِ گذران به لُکنَت چیزی گوید.  زهی سعادت! که عالم چنین شِگَرف نیوشاست!

  باری مجرای فواره زنی عنبر وال که با شکلی که دارد خاص رساندن هوا درنظر گرفته شده، درست زیر سطح فوقانی کله و اندکی متمایل به یک سمت، به طول چندین قدم، افقی امتداد دارد؛ این شگرف مجرا، بسیار شبیه لوله گازی خوابانده در یک ضلع خیابان شهر است.   اما دوباره این پرسش پیش آید که آیا این لوله گاز، لوله آب هم هست؛ به دیگر سخن آیا فواره عنبر وال صرفا بخار بازدم است ، یا آن بازدم آمیخته به] آبی است که از دهان گرفته و از راه نیسم تخلیه می شود.  بطور قطع دهان غیر مستقیم با مجرای فواره زنی ارتباط دارد، هرچند نمی توان اثبات کرد این ارتباط بهر تخلیه آب از راه نیسم است.  زیرا بنظر می رسد بزرگترین ایجاب این باشد که هنگام تغذیه تصادفا آب فرو دهد.  اما خوراک عنبر وال بسیار پائین تر از سطح است و آنجا فواره نتاند، حتی اگر بخواهد.   افزون بر این، گر بدقت زیر نظرش گرفته با ساعت زمان گیرید در می یابید در صورت نبود مزاحمت، نظم مُتِمادی بین دوره های فوران و دوره های عادی تنفس او وجود دارد.

 اما چرا تصدیع با این همه مُحاجِّه در این موضوع؟   نظرت را بگو!  فواره زنیش دیده ای؛ پس رُک و راست بگو فواره چیست؛ آب از هوا نَدانی.   گرامی عالی جناب، در این عالم حل و فصل این چیزهای ساده چندان آسان نیست.  همواره ساده ترین چیزهای شما را از همه مُعَقَّد تر یافته ام.  اما در مورد این وال فواره بگویم، تقریبا توان در آن ایستاد و بازهم در دقیق ماهیتش دو دِل ماند.

عُمده پیکر فواره نهان در حُباب ساز مِهی برف سان است که آنرا می پوشاند؛ همیشه، همان هنگام که چنان نزدیک والید که توانید دقیق نگاهی به فواره اش اندازید، در آن عَظیم اِضطِراب و آبشارهای پیرامون، چگونه توانید با اطمینان گفت آیا آبی از فواره می ریزد یا خیر.  و چنانچه در این گونه مواقع گمان رویت قطرات رُطوبَت در فواره برید، از کجا دانید صرفا بخار کثیف فواره نیست؛ یا چگونه بدانید همان قطرات مستقر در سطحِ چاکِ نَیسمِ مَخزون در فَرقِ سرِ وال نیست.  زیرا حتی آنوقت که بی صدا و در آرامش در دریای نیم روز آشنا کند و رفیع کوهانش آنِ جَمّازِ آفتاب-خشکِ صحرا را ماند؛ حتی آنوقت تَشتی بِسَر بَرَد، بدانسان که گاه زیر آفتاب سوزان صخره ای بینید با مُغاکی پُر شده از باران.

  زیاده کنجکاوی وال شکرد درباره دقیق ذات[3] فواره وال نیز به هیچ روی دوراندیشانه نَبُوَد.  نه فرودید را اثری است و نه صورت اندرون بردن.  رفتن سر این چشمه، پر کردن آبری و آوردش نتانید.[4] زیرا[5] حتی از اندک تماس با بخاری ذرات بیرونی فوران، که اغلب حادث شود، پوستتان از پرماسِ حَرافَتَش مَحموم سوزد.   کسی را دانَم که، نتانم گفت با  نوعی منظور علمی، یا جُز آن  در تماس نزدیک تر با فواره قرار گرفت و پوست بازو و گونه اش ور آمَد.  از همینرو، در میان وال شکردان فواره سمی شِمُرده می شود و می کوشند از آن دوری کنند.  مطلب دیگر این که، شنیده ام و چندان شکی هم در آن ندارم، این است که مُلایِم نَفثِ این فشانه به چشم، کورتان خواهد کرد.   بنابراین بنظرم می رسد عاقلانه ترین کاری که باحِث تواند دست بِداشتَن از این فواره است.

  با این همه، حتی گر اثبات و انشاء نتوان، افتراض  مُمکن است.  فرضیه من این است: که فواره نه چیزی است جُز میغ.  و علاوه بر دلائل دیگر برای این اِستنتاج، ملاحظاتی درباره بزرگ کرامت  و رَفعَت ذاتی عنبر وال، متقاعدم ساخته او را نه وجودی سَطحی و زَبون شمارم، چرا که حقیقت مسلم این است که هیچگاه در ژرفا سنجی ها، یا  نزدیک سواحل یافت نشده، این در حالی که  تمامی دیگر وال ها گهگاه رؤیت شده اند. عمیق است و وَزین.  متقاعد شده ام، از کله همه وجود های عمیق و وَزین چون افلاطون، پیرو، خَنّاس، ژوپیتر، دانته، و دیگران، همیشه هنگام تَفَکُر در ژرف اندیشه ها، مُبهَم  دَمِه ای خیزد.   حین تألیف رساله ای کوتاه در خُلود، از سر کنجکاوی، آئینه ای برابر خود گُذاردَم و کمی بعد انعکاس غریب تَمَوج و اِعوِجاجی بُغرنج در هوایِ  بالای سر خویش را در آن دیدم.  غوطه ور در تفکر عمیق، پی شش فنجان چای داغ، در اطاق زیرشیروانی خود با بامپوشی نازک، در نیمروز ماه اوت، رطوبت ثابت مویم بُرهان دیگری است در اثبات حَدس فوق.

  و نظاره عنبر والی که موقرانه در آرام دریای گرمسیر سیر کند تا چه پایه پَهلوانی آفرین مان بر این سترگ غول مه آلود فزاید؛ در آن حال که کبیر سرِ آرام را در معلق چترِ بخارِ زاده ترکیبِ ناگفتنی تأملات با آن بخار بالا گرفته – و همانطور که گهگاه بینید- با رُستمَ کمانی تَمجید شود؛ اِنگار خود آسمان افکارش را به تأئید مَمهور کرده.  زیرا، اِلتِفات دارید که رنگین کمان به هوای صاف سرنزند و تنها بخار را رخشان کند.  و از همینرو در خلال تمامی کثیف ابرهای تیره شُبَهات در ذهن خود، گهگاه شهودی آسمانی برقی زده ابر به پرتویی اِلهی بَراَفروزَد.  و از این بابت خدای را شاکِرَم، زیرا همه شک دارند؛ بسیاری انکار کنند؛ اما چه شک، چه انکار، معدودند آنها که به موازات این ها شهود هم دارند.  شک در همه امور زمینی و شهود برخی امور سماوی؛ این ترکیب نه کسی را مومن می کند، نه کافر؛ اما مردی سازد که این هر دو را بِالسَویه بیَند.