انسجام هماهنگی همسازی موافقت
ا. ترکیبی منظم یا دلپذیر از عناصر در یک کل:
هماهنگی رنگ. نظم و هماهنگی جهان هستی
ب رابطه ای که در آن اجزای مختلف با هم وجود
دارند بدون اینکه یکدیگر را از بین ببرند: انواع مختلف ماهی ها که در هماهنگی زندگی
می کنند.
ج. رابطه ای که با فقدان تعارض یا توافق، به
عنوان نظر یا علاقه مشخص می شود: هماهنگی خانوادگی.
موسیقی
ا. مطالعه ساختار، پیشرفت و رابطه آکوردها.
ب ترکیب همزمان نت ها در یک آکورد.
ج. ساختار یک اثر یا قطعه از منظر ویژگی ها
و روابط وتر آن.
د. ترکیبی از صداها برای گوش دلپذیر.
ه. یک ردیف موزیکال که به طور هماهنگ ملودی
را تکمیل می کند: تو قسمت اصلی را بخوان و من هارمونی را می خوانم.
.
مجموعه ای از قطعات موازی، به ویژه از اناجیل،
با تفسیری که همخوانی آنها را نشان می دهد و اختلافات آنها را توضیح می دهد.
[انگلیسی میانه armonie، از فرانسوی قدیم، از لاتین harmonia، از یونانی harmoniā، بیان، توافق، هماهنگی، از
هارموس، مشترک. به ar- در ریشه های هند و اروپایی
مراجعه کنید.]
harmony
Also found in: Thesaurus, Medical, Legal, Acronyms, Idioms, Encyclopedia, Wikipedia.
har·mo·ny
(här′mə-nē)///////////////////////
انسجام
'ensejām
معنی
۱. منظم شدن و با هم جور شدن.
۲. روان بودن کلام و عاری بودن آن از تعقید و تکلف و تصنع.
۳. مستحکم شدن؛ استوار شدن؛ استواری.
برابر پارسی
هماهنگی
///////////////////////////////////////
انسجام . [ اِ س ِ ] (ع مص ) روان شدن اشک و جز آن. (از منتهی الارب ) (ناظم
الاطباء). یقال : انسجم الدمع فانسجم و کذلک الماء. (ناظم الاطباء). روان شدن اشک
و آب و جز آن. (آنندراج ). روان شدن آب و اشک. (تاج المصادر بیهقی ). روان شدن و
ریخته شدن آب و اشک . (از اقرب الموارد). ریخته شدن آب . (مصادر زوزنی ). || (اِمص
) روانی (کلام و غیره ). (فرهنگ فارسی معین ). انتظام (در کلام ). (از یادداشت
مؤلف ). نزد بلغا تهی بودن سخن از تعقید و روانی آن است همچون آب رونده که از فرط
آسانی ترکیب و روانی الفاظ همچون سیلی است که جاری میشود مانند آیات قرآنی که همه
ٔ آنها منسجم است . و اهل بدیع گفته اند چون در نثر انسجام قوی و نیرومند گردد،
فقرات نثر مانند مصراعهای نظم بدون قصد موزون میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
و رجوع به همان کتاب شود.