۱۴۰۲ مرداد ۱۳, جمعه

انسجام هماهنگی همسازی موافقت

 

انسجام هماهنگی همسازی موافقت

ا. ترکیبی منظم یا دلپذیر از عناصر در یک کل: هماهنگی رنگ. نظم و هماهنگی جهان هستی

ب رابطه ای که در آن اجزای مختلف با هم وجود دارند بدون اینکه یکدیگر را از بین ببرند: انواع مختلف ماهی ها که در هماهنگی زندگی می کنند.

ج. رابطه ای که با فقدان تعارض یا توافق، به عنوان نظر یا علاقه مشخص می شود: هماهنگی خانوادگی.

موسیقی

ا. مطالعه ساختار، پیشرفت و رابطه آکوردها.

ب ترکیب همزمان نت ها در یک آکورد.

ج. ساختار یک اثر یا قطعه از منظر ویژگی ها و روابط وتر آن.

د. ترکیبی از صداها برای گوش دلپذیر.

ه. یک ردیف موزیکال که به طور هماهنگ ملودی را تکمیل می کند: تو قسمت اصلی را بخوان و من هارمونی را می خوانم.

. مجموعه ای از قطعات موازی، به ویژه از اناجیل، با تفسیری که همخوانی آنها را نشان می دهد و اختلافات آنها را توضیح می دهد.

[انگلیسی میانه armonie، از فرانسوی قدیم، از لاتین harmonia، از یونانی harmoniā، بیان، توافق، هماهنگی، از هارموس، مشترک. به ar- در ریشه های هند و اروپایی مراجعه کنید.]


harmony


Also found in: ThesaurusMedicalLegalAcronymsIdiomsEncyclopediaWikipedia.

har·mo·ny

  (här′mə-nē)
n. pl. har·mo·nies
1.
a. An orderly or pleasing combination of elements in a whole: color harmony; the order and harmony of the universe.
b. relationship in which various components exist together without destroying one another: different kinds of fish living in harmony.
c. relationship characterized by a lack of conflict or by agreement, as of opinion or interest: family harmony.
2. Music
a. The study of the structure, progression, and relation of chords.
b. Simultaneous combination of notes in a chord.
c. The structure of a work or passage as considered from the point of view of its chordal characteristics and relationships.
d. combination of sounds considered pleasing to the ear.
e. musical line that harmonically complements the melody: You sing the lead part, and I'll sing the harmony.
3. collation of parallel passages, especially from the Gospels, with a commentary demonstrating their consonance and explaining their discrepancies.

[Middle English armoniefrom Old French, from Latin harmoniafrom Greek harmoniāarticulation, agreement, harmonyfrom harmosjointsee ar- in Indo-European roots.]
American Heritage® Dictionary of the English Language, Fifth Edition. Copyright © 2016 by Houghton Mifflin Harcourt Publishing Company. Published by Houghton Mifflin Harcourt Publishing Company. All rights reserved.

///////////////////////

انسجام

'ensejām

معنی

۱. منظم شدن و با هم جور شدن.
۲. روان بودن کلام و عاری بودن آن از تعقید و تکلف و تصنع.
۳. مستحکم شدن؛ استوار شدن؛ استواری.

برابر پارسی

هماهنگی

///////////////////////////////////////

انسجام . [ اِ س ِ ] (ع مص ) روان شدن اشک و جز آن. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال : انسجم الدمع فانسجم و کذلک الماء. (ناظم الاطباء). روان شدن اشک و آب و جز آن. (آنندراج ). روان شدن آب و اشک. (تاج المصادر بیهقی ). روان شدن و ریخته شدن آب و اشک . (از اقرب الموارد). ریخته شدن آب . (مصادر زوزنی ). || (اِمص ) روانی (کلام و غیره ). (فرهنگ فارسی معین ). انتظام (در کلام ). (از یادداشت مؤلف ). نزد بلغا تهی بودن سخن از تعقید و روانی آن است همچون آب رونده که از فرط آسانی ترکیب و روانی الفاظ همچون سیلی است که جاری میشود مانند آیات قرآنی که همه ٔ آنها منسجم است . و اهل بدیع گفته اند چون در نثر انسجام قوی و نیرومند گردد، فقرات نثر مانند مصراعهای نظم بدون قصد موزون میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همان کتاب شود.