دسته بندی
ها
نمایشگاه آنلاین دریایی واشناسی دریایی مجله ی دریایی قوانین و مقررات
1.
خانه
2.
مجله دریایی
3.
واژههای لنج و لنجداری در
گویش مینابی
واژههای لنج و لنجداری در گویش مینابی
تاریخ انتشار: 12 مهر 1399 ساعت 12:01 تاریخ آپدیت: 12 مهر 1399 ساعت 12:05
شهرستان بندری میناب در یکصد
کیلومتری خاور استان هرمزگان قرار دارد. بنای اولیه این شهرستان، که در گذشته
«بندر هرمز» خوانده میشده، نوار ساحلی دریا بوده است. هرمزیان ـ ساکنان اولیه
هرمز (میناب قدیم) ـ به دلایلی همچون حمله مغول، به آن سوی دریا مهاجرت کردند و
نام آنجا را هم از «جزیره جرون» به «جزیره هرمز» تغییر دادند. اکنون میناب، که
روزگاری در ساحل دریا قرار داشت، ۲۰ کیلومتر با دریا فاصله دارد.
جغرافیای تاریخی میناب منحصر به
سوابق تاریخی هرمز کهنه است که در حال حاضر در نزدیکی خرابههای بندر هرمز کهنه،
شهر میناب برپا شده و در واقع این شهر جای آن را گرفته است. (بختیاری، ۱۳۶۹، ص ۲۱۹) شهرستان میناب، پس از بندر عباس،
بزرگترین شهرستان استان هرمزگان است. میناب قطب کشاورزی استان است، اگرچه در این
منطقه دامداری هم رواج دارد. اما وجود سواحل، خورها، و بندرگاههای متعدد اقتصاد
میناب را به سوی دریانوردی سوق داده است و بهصورت تجاری و صیادی از دریا استفاده
میشود. خور بندر تیاب میناب مامن مناسبی برای ورود لنجهایی است که به این بندر
میآیند و کار باربری، بارگیری، ماهیگیری و دادوستد دریایی انجام میدهند. از
روزگاران کهن، در این بندر دادوستد و تجارت دریایی با کشورهای خلیج فارس، مخصوصا
امارات (دبی)، رواج داشته است.
آنچه در این پژوهش آمده واژهها و
اصطلاحات مربوط به لنج و لنجداری در گویش مینابی است که منحصرا از همین منطقه ـ
تیاب ـ جمعآوری شده است. بندر تیاب در ۲۰ کیلومتری میناب قرار دارد، شغل اصلی
مردم ماهیگیری و تجارت دریایی است.
گویش مینابی یکی از گویشهای منطقهی
هرمزگان است که از دسته گویشهای جنوب غربی زبانهای ایرانی است. این گویش اگرچه
با دیگر گویشهای هرمزگانی مشابهتهایی دارد، اما از لحاظ زبانشناختی گویش
مستقلی به حساب میآید. گویش مینابی ریشه در زبان فارسی باستان بهویژه فارسی
میانه دارد.
این گویش در
روستاها و حتی مرکز شهر دارای تنوعاتی است، بهطوری که مردم هر روستا را میتوان
با گونهی زبانی آنها باز شناخت. بهرغم اینکه در دو دههی اخیر گویش مینابی از
فارسی معیار تاثیراتی پذیرفته، ولی هنوز اصالت خود را حفظ کرده است. خصوصیت لبیشدگی،
که از اوستایی به فارسی میانه رسیده و در دورهی جدید زبان فارسی باقی نمانده، در
گویش مینابی حفظ شده است. بر این اساس، مینابی دو واج لبیشده دارد. مینابی گویشی
«ارگتیو»
(ergative) است. مصدر در این
گویش بهعنوان پایه فعلی همچون بن ماضی و بن مضارع در تصریف فعل شرکت میکند، فعلی
که از پایه مصدری ساخته میشود فعل حال مستمر است. (ذاکری، ۱۳۹۲، صص ۵۰۵ ـ ۵۰۶)
روش پژوهش
دادههای این پژوهش در محدوده
جغرافیایی بندر تیاب و روستای نخل ابراهیمی، به روش میدانی، و از طریق گفتوگو
گردآوری شده است. جامعه بررسیشده در این پژوهش صیادان، ملوانان، ناخداها و کسانی
هستند که بهطور مستقیم با لنج و دریا سروکار دارند. مواد این پژوهش واژههای خاصی
هستند که به لنج و لنجداری مربوط میشوند و از آوردن واژهها و اصطلاحات گوناگون
در خصوص دریا و دریانوردی و انواع آبزیان خودداری شده است.
دادههای پژوهش
واژهها و اصطلاحاتی که در ادامه
فهرست شدهاند گزارش مختصری است از این پژوهش که پیش روی شماست. واژهها آوانگاری
شدهاند و برای هرکدام معنی یا معانی کاربردی نیز ارائه شده است:
اَبد
[æbd]: چوبی کوتاه و عمود در جلوی دکل.
اَتفه
[ætfæ]: چوبی است که «شلمُن» /šælmon/ را به بدنه لنج وصل میکند.
اِستاپ
[estap]: خلاصشدن موتورلنج یا قایق برای
توقف.
اِستان
[estan]: حرکت لنج به سمت عقب.
اِسکی
[eski]: برآمدگی کنار «بیست» قایق.
الِبیس
[elbis]: پایهای فلزی که سکان روی آن نصب
میشود.
اَمار
[æmar]: طناب لنگر لنج.
اَنچ
[ænč]: چوبی ضخیم بین «سطحه» و «برد» که
این دو را به هم متصل میکند.
بارز
[barez]: به عمل مهیاسازی لنج برای انجام
هر کاری از جمله حرکت و تعمیر اطلاق میشود.
بُرد
[bord]: پهلو و کنارههای لنج.
بُرنال
[bornal]: محلی در سطح لنج که آبهای جمعشده
از طریق آن به دریا سرازیر میشود.
بَغله
[bæγælæ]: لنج بزرگ.
بُلت
[bolt]: وزنه قلاب ماهیگیری؛ وزنه اندازهگیری
عمق آب دریا، این وزنه به طنابی متصل است و در جاهایی که احتمال میرود عمق آب کم
باشد به دریا میاندازند و هنگامی که وزنه به کف آب برسد نشانههای بهکاررفته در
طناب عمق آب را معین میکند.
بَلم
[bælæm]: قایق پارویی کوچک.
بُن خن
[bonxæn]: قسمت انتهای «خن» /xæn/ لنج. ← خن
بَندیره
[bændeyræ]: چوب پرچم لنج.
بُن کل
[bon kæl]: گودالی در انتهای «چور» /čæver/ که هنگام جزر آب در آن باقی میماند. ← چور
بُن ووغاری
[bon vuγari]: هنگامی که آب دریا در جزر کامل
باشد.
بوم
[bum]: نوعی لنج بزرگ و تقریبا مدور که
مخصوص باربری است.
بویه
[bowyæ]: چراغ دریایی.
بیوارد
[bivard]: دو رشته طناب که از دو طرف دکل لنج
را نگه میدارند.
بیست
[bist]: چوبی است دراز و محکم که در زیر
لنج قرار دارد؛ بدنه و همه چوبهای لنج به این چوب، که شاسی لنج است، متصل میشود.
بیسیم
[bisim]: وسیله ارتباطی در لنج.
پاره
[paræ]: واحد شمارش لنج و قایق؛ دوپاره لنج /doparæ lænč/.
پاکستونی
[pakestoni]: نوعی موتورلنج ساخت کشور پاکستان.
پاکشی
[pakæši]: یکی از روشهای ماهیگیری است؛
صیادان، درحالیکه هرکدام گوشههایی از تور را در دست گرفتهاند، به داخل دریا میروند
و برای مدتی تور را در زیر آب نگه میدارند، در این مدت ماهیانی که از مسیر تور
عبور میکنند در برخورد با آن گیر میکنند و به دام میافتند. هرچه مدت نگهداری
تور در زیر آب بیشتر باشد، احتمال صید ماهیان زیادتری هم وجود دارد.
پاموتوری
[pamotori]: مسئول موتورخانه لنج.
پاوره
[paveræ]: نوعی لنگر لنج.
پتان
[pætan]: نام تختهای است که برای جلوگیری از
ورود آب به داخل لنج بر روی «بیست» نصب میکنند.
پته
[pættæ]: پروانه موتورلنج
پرمیل
[pærmil]: چوبی که بر روی «میل»/ mil / قرار دارد.
پرووغار
[porـovuγar]:
مد و جزر دریا.
پنکه
[pankæ]: پروانه موتورلنج.
پوره
[puræ]: نوعی لنگر دوشاخهای.
پوش
[puš]: تختهای که بر روی «شلمُن» قرار میگیرد
و در حکم پوشش آن است.
پی
[pi]: چربیای که آن را ذوب میکنند و با
نوره مخلوط میکنند و به بدنه لنج میمالند.
تابک
[tabok]: پهلوگرفتن لنج در کناره اسکله یا
لنج دیگر.
تالی
[tali]: نوعی چوب که در ساخت «هلگوم» /halgum/ لنج به کار میرود.
تانکی
[tanki]: مخزن فلزی آب یا گازوییل.
طباخ
[tæbbax]: آشپز.
تبدال
[tebdal]: وسیلهای است فلزی که به آب
انداخته میشود تا سرعت لنج یا قایق را مشخص کنند.
تراده
[tærradæ]: نوعی قایق کوچک موتوری.
ترتری
[tærtæri]: نوعی قایق موتوری که صدای«ترتر» /tærـtær/ تولید میکند.
ترم
[term/tærm]: چوبی است که هنگام ساخت یا تعمیر
لنج زیر «بیست» قرار میدهند تا لنج کاملا از زمین جدا شود.
تریج
[terij]: لبه لنج؛ آخرین تخته بالای دیوار
لنج.
تریی
[tere:i]: حرکت آزمایشی لنج یا قایق پس از
تعمیر و بازسازی.
تشاله
[tešalæ]: نوعی قایق که بار را بین اسکله و
گمرک جابهجا میکند.
تفر
[tæfær]: قسمت عقب لنج را گویند. لنج به سه
قسمت تقسیم میشود که یکسوم آن «تفر» نام دارد.
تلباس
[tælbas]: هنگامی که لنج بالاتر از دیوارههایش
کالا حمل میکند، برای جلوگیری از نفوذ آب، دیوارهای برزنتی به دور دیوارههایش
ایجاد میکنند که به آن «تلباس» میگویند.
تلبال
[tælbal]: نوعی برزنت ضخیم که برای محافظت
بار از آب و رطوبت مورد استفاده قرار میگیرد.
تلبیس
[tælbis]: تختهای ضخیم که «سور» /sovær/ بر روی آن قرار میگیرد.
تولر
[towlær]: نوعی تخته سرخرنگ که در لنجسازی
به کار میرود.
تیچین
[teyčin]: نام چوبی است در لنج.
تیو
[tiyow]: ساحل دریا.
جاشو
[jašu]: ملوان؛ کارگر لنج.
جالبوت
[jalbut]: نوعی قایق پارویی؛ نوعی موتورلنج.
جالی
[jali]: قسمت جلو «خن» لنج؛ درپوش تختهای
انبار و مخزن لنج.
جامه
[jamæ]: نوعی قرقره که در کنار دکل لنج
قرار دارد و با چهار طناب به دکل متصل است.
جاهاز
[jahaz]: جهاز؛ اسم عمومی لنج چوبی.
جداف
[jæddaf]: به عمل متعادل نگهداشتن لنج در
خشکی، با چهار قطعه چوب، جهت تعمیر گویند.
جدم
[jæddem]: سبقتگرفتن دو لنج از هم؛ پهلوگرفتن
دو لنج در کنار هم بدون برخورد با یکدیگر.
جلاف
[jællaf]: لنجساز.
جمه
[jæmmæ]: مکانی در کنار دکل لنج که آبهای
نفوذی از دریا در آنجا جمع میشوند.
جولی
[juli]: مستراحِ لنج.
چالو
[čalu]: روشنکردن موتورلنج یا قایق. این
واژه در مفهوم «روشن» کاربرد عام دارد و در دیگر وسایل موتوری هم به کار میرود.
چبانی
[čæbbani]: نام چوبی است که در ساخت لنج به
کار میرود.
چپتو
[čæptow]: نوعی تخته است که در درون لنج بر
روی «بیست» قرار میگیرد.
چرا
[čæra]: مکان گود و پایین نسبت به جاهای
دیگر «خور» که ماهی بیشتری هم در آن وجود دارد.
چربن
[čærbon]: حالتی از دریاست که آرام و بدون
موج است.
چلپ
[člpæ]: تخته محکمی است در عرشه لنج که
«سینه» را به دو قسمت تقسیم میکند.
چلچلوک
[čælčæluk]: موج کم و ملایم.
چمپلک
[čæmpolæk]: جرثقیل دستی.
چنه
[čennæ]: زدودن لایههای رسوبی بدنه لنج.
چور
[čæver]: خور کوچک.
چوکی
[čuki]: تختهای است بین «بیست» و «ترم».
محل اتصال پایه دول.
چوکی کلب
[čuki kælb]: چوبی است عمودیشکل که برای مهار
لنج یا قایق هنگام پهلوگرفتن در اسکله، در سینه لنج یا قایق نصب میکنند.
چهکی
[čohki]: انتهای سینه لنج یا قایق.
خاهر
[xahær]: به دریای آرام گفته میشود.
خایر
[xayer]: چرخاندن بادبان لنج هنگامی که باد
شدید بوزد.
خرسان
[xærsan]: جلبکی که روی تور ماهیگیری یا بدنه
لنج به وجود میآید.
خشکردن
[xeš kerden]: با سختی و فشار لنج یا قایقی را در
بین لنجها و قایقهای دیگر جایدادن.
خماس
[xæmmas]: چوبی در لنج که برای تعیین مسیر
باد به کار میرود.
خن
[xæn]: انبار لنج؛ بخش زیرین سطح لنج که
در «سینه»، «میان» و «عقب» لنج قرار دارد. موتورلنج نیز دارای «خن» دیگری است که
به آن «خن موتور» میگویند. «خن» بهمعنی سوار نیز هست.
خنزیره
[xænziræ]: پمپ تخلیه آب در لنج.
خور
[xur]: پیشرویِ آب دریا به طرف ساحل باعث
بهوجودآمدن آبراه پهن و گاه باریک میشود که به آن خور میگویند. خور محل توقف
لنجها و قایقهاست. گاهی در اثر جزر، آب خور به اندازهای کم میشود که امکان
عبورومرور در آن وجود ندارد. در ورودی خور پایههای بلند چوبی و یا چراغ چشمکزن
نصب میکنند تا امکان ورود به خور آسان شود.
خور تیو
[xurـe
tiyow]: نام خوری است که در بندر تیاب
میناب قرار دارد. جنگلهای حرای موجود در این خور جلوه کمنظیری به آن بخشیده است.
خیت
[xeyt]: ریسمان نایلونی محکمی که به قلاب
ماهیگیری متصل است.
داربندیره
[dar bændeyræ]: چوب پرچم.
دار گوشی
[dar guši]: چوبی که در جهت طولی «سینه» لنج
کاربرد دارد.
دام
[dam]: رسیدن سر دو تخته به هم.
دامر
[damær]: نوعی شیره گیاهی که زردرنگ است، آن
را ذوب میکنند و به پنبه میمالند؛ پنبه آغشته را به دور میخها میپیچند تا آب
از کنار میخها به درون لنج نفوذ نکند.
داهن
[dahen]: برای محافظت چوبهای لنج از آفات
دریایی، روغن حیوانات دریایی مانند کوسه، وال و نهنگ را با چربی و آهک مخلوط میکنند
و به بدنه لنج میمالند. به این عمل «داهن» میگویند.
دبر
[dæbber]: حرکت لنج یا قایق در جهت حرکت باد
یا موج.
دبری
[dæbberi]: لنجی که هنگام موج زیاد پهلوبهپهلو
میشود، که در این صورت کنترل آن سخت است.
دبوسه
[dæbbusæ]: اتاقی در کنار «کِوِن» /keven/ که مواد غذایی در آنجا نگهداری میشود.
دجلی
[dejeli]: چرخدندهای که بر روی فرمان لنج
نصب میشود.
دراب
[dærab/derrab]: تختهای به عرض تقریبی یک متر و طول تقریبی شش تا هشت متر که به انتهای لنج
وصل میکنند تا بار یا کالای بیشتری حمل کنند.
درک
[deræk]: طنابی در لنج که بهعنوان پله برای
بالا و پایین رفتن از آن استفاده میشود.
درمیت
[dærmeyt]: تختهای ضخیم و محکم که بر
روی«شلمُن» و «اَتفه» قرار میگیرد.
دِریا
[derya]: دریا.
دفره
[dæfræ]: لاستیک یا بستههای طناب به هم
بافتهشده که به بدنه لنج میبندند تا هنگام قرارگرفتن کنار اسکله یا لنج دیگر،
ضربه یا آسیبی به آن وارد نشود.
دفرهکردن
[dæfre kerden]: جداشدن لنج از اسکله یا لنج دیگر.
دکل
[dækæl]: دکل؛ چوبی قطور و بلند در وسط لنج
که برای نگهداری بادبان و تعادل لنج کار گذاشته میشود.
دلور
[delever]: ← شوفر
دوار
[dævar]: استوانهای فلزی که با پیچ و مهره
بر روی سطح لنج نصب میشود و با چرخاندن چوب، زنجیر لنگر به دور آن میپیچد و بالا
میآید.
دوسیه
[dusiyæ]: تختهای تقریبا عریض و بلند که
برای جابهجایی یا سوارشدن در لنج به کار میرود.
دول
[dul]: دکل لنج.
دولاب
[dulab]: فرمان لنج که از چوب است و برای
سهولت در گرفتن آن، پرههایی در قسمت بیرونی نیز با خود دارد.
دولنگه
[dolengæ]: چوبی است دارای دو شاخه که «میل»
را در «سینه» به لنج وصل میکند.
دوم
[dum]: عقب لنج.
دهنه
[dehnæ]: دهنه؛ دهانه یا ورودی خور.
دیره
[deyræ]: قطبنما.
راش
[raš]: آبی که در اثر برخورد لنج یا قایق
با امواج دریا به درون لنج یا قایق میریزد.
راگه
[ragæ]: راه یا مسیری که در اثر جزر آب در
کنار ساحل به وجود میآید.
راگی
[ragi]: لنگر برگرفتن لنج؛ شناورشدن لنج.
رسته
[restæ]: پارو.
رکن
[rækon]: یکی از طنابهای بادبان لنج.
رنگ
[rong]: موجهایی که قبل از تلاطم دریا بهصورت
پراکنده به وجود میآیند.
رون
[reven]: قسمتی از لنج؛ بین«پایه» تا «برد».
رویسی
[roveysi]: طنابی در لنج که با آن بادبان را
تنظیم میکنند.
زاروگه
[zarugæ]: نوعی قایق صیادی.
زام
[zam]: نوبت نگهبانی ملونان.
زانه
[zanæ]:← کاغر سر
زایت
[zayet]: چوبی که در اسکلتسازی لنج کاربرد
دارد.
زبره
[zebræ]: یکی از قطعات لنج.
ضربه
[zærbæ]: متلاطمشدن دریا در اثر باد و
باران شدید و برخاستن موجهای سهمگین که با شدتوحدت به قایقها و لنجها ضربه
وارد میکنند، در این قهر دریا امکان غرق یا متلاشیشدن شناورها وجود دارد، در
چنین شرایطی در صورت امکان، باید هرچه سریعتر شناورها به ساحل امن هدایت شوند.
گاهی نیز برای درامانماندن از آسیب احتمالی، قایقهای کنار ساحل را هم از آب بالا
میکشند.
زورگه
[zorgæ]: نوعی قایق چوبی که «سینه» آن پایین
است.
ساتور
[satur]: تختههایی لایهلایه که در قسمت
«سینه» لنج بر روی هم کوبیده میشوند؛ نوک لنج.
ساج
[saj]: نوعی تخته مرغوب که در لنجسازی به
کار میرود.
سبایی
[sabbayi]: دو رشته طناب که از «دول» به
«سطحه» وصل است.
سبه
[sæbb]: روغنمالی لنجهای تختهای.
سر اشکن
[sær eškæn]: موجی سرکش که ممکن است لنجها را
غرق کند.
سرتندل
[særtendel]: سرکارگرِ لنج.
سرهنگ
[særhæng]: سرپرست کارگران در لنج.
سرهیت
[sær heyt]: حرکت آرام و آهسته قایق.
سطحه
[sæthæ]: قسمت فوقانی لنج که مخصوص حمل بار
و مسافر است، عرشه.
سفاری
[sæffari]: لنج مسافربری.
سکن
[sokon]: سکان لنج؛ تخته بسیار محکمی که در
انتهای لنج و در قسمت بیرونی آن نصب میشود، بخشی از سکان که پهنتر است در آب
قرار میگیرد.
سکنی
[sokoni]: سکاندار؛ کسی که عهدهدار نگهداشتن
سکان است و از سود حاصل از لنج، سهم خوبی به او تعلق میگیرد.
سل
[sel]: روغن کوسه یا نهنگ که به بدنه لنج
میمالند؛ این روغن بدبو و قهوهایرنگ است که علاوهبر محافظت تخته
از پوسیدگی، به لنج جلای خاصی میدهد.
سلامه
[sælamæ]: طنابی در لنج که سکان را به «میل
تفر» /mil tæfær/ متصل میکند.
سلف
[sælæf]: مبلغ پولی که بهعنوان پیشپرداخت
به جاشوها میدهند.
سلنسر
[selenser]: اگزوز موتورلنج.
سلو
[selow]: حرکت کند و آرام قایق یا لنج.
سلوه
[sælvæ]: بستن دو سر طناب به هم.
سلی
[sælli]: اشعاری که بهصورت دستهجمعی هنگام
بهآبانداختن لنج خوانده میشود که معمولا درود و صلوات بر پیامبر است.
سلیدان
[seleydan]: آشپزخانه لنج.
سلیفه
[selifæ]: محلی در سطح لنج که آبهای جمعشده
از طریق آن به دریا سرازیر میشود.
سماچ
[sæmmač]: نوعی لنج ماهیگیری.
سمبوک
[sæmbuk]: نوعی لنج چوبی.
سمر
[semær/sæmær]: به لنج یا قایقی اطلاق میشود که در اثر تلاطم دریا بر روی آب سرگردان باشد.
سمسم
[semsem]: نوعی روغن که در لنجسازی کاربرد
دارد.
سن
[sæn]: لنگر.
سنات
[senat]: حرکت منظم، آرام و مستقیم لنج بر
روی آب.
سنگار
[sengar]: دو یا چند لنج که به همراهی هم سفر
میکنند.
سنگل
[sængæl]: نوعی زنجیر در لنج.
سور
[sovær]: تختهای محکم که در ساختن سقف
«خَن» لنج کاربرد دارد؛ این تختهها در حکم تیرآهن سقف خانه هستند. همچنین این
تختهها در قسمت «تَفر» و «سینه» لنج هم
نصب میشوند.
سیده
[sidæ]: مسیر راست و مستقیم.
سیفه
[sifæ]: ← سل
سینه
[sinæ]: قسمت جلویی لنج.
سینه موج
[sinæ mowj]: حرکت لنج یا قایق به سمتی که موج
میآید.
شافت
[šaft]: لولهای استوانهایشکل که از طریق
آن نیرو به پروانه منتقل میشود و آن را به چرخش درمیآورد.
شاهن
[šahen]: پر؛ سرشار؛ صفت لنجی است که بیش از
حدِ ظرفیت کالا یا بار حمل کرده است.
شاهوف
[šahuf]: نوعی قایق تختهای.
شتان
[šættan]: هنگامی که لنج یا قایق از دو جهت
دارای لنگر باشد.
شرا
[šæra]: شراع؛ بادبان.
شغاز
[šeγaz]: شکستن یا سوراخشدن تختهای از
تختههای لنج. در اینگونه مواقع، با مهارت، تختهای به اندازه تخته شکسته بریده
میشود و بهجای تخته شکسته کار گذاشته میشود.
شگل
[šegel]: وسیلهای در لنج که دو زنجیر را به
هم متصل میکند.
شگه
[šeggæ]: سایهبان؛ نوعی پارچه برزنتی که در
لنج کاربرد دارد.
شلمُن
[šælmon]: چوبهای خمیدهای که در بدنه لنج
قرار دارند و مانند دنده انسان هستند؛ این چوبها به «بیست» متصل میشوند.
شمال
[šemal/šomal]: بادی که از سمت مغرب میوزد.
شوفر
[šufer]: مسئول موتورخانه لنج.
شیوف
[šiyuf]: نوعی قایق موتوری.
غادوف
[γaduf]: نوعی پاروی یک نفره.
غبه
[γobbæ]: قعر دریا.
غراب
[γorab]: کشتی.
غرافه
[γærafæ]: پارو.
فالگه
[falgæ]: قسمت اندرونی لنج؛ «بُن خَن».
فرزه
[forzæ]: اسکله.
فرگد
[færgæd]: فرقد؛ از ستارههایی که در جهتیابی
لنج استفاده میشود.
فلس
[fels]: چوبی ضخیم و بلند که دو سوراخ دارد
و بر روی «بیست» قرار میگیرد.
فندل
[fændæl]: اگزوز لنج.
فنر
[fenær]: چراغ فانوس دریایی.
فنس
[fænæs]: نوعی چوب در ساخت لنج.
فنه
[fænnæ]: عرشه عقب یا جلوی لنج که سرپوشیده
است.
فواره
[fævaræ]: نوعی لنگر دو شاخهای.
کاروا
[karva]: چوبی بسیار محکم که از طریق «شافت»
به «پروانه» متصل میشود.
کاریه
[kariyæ]: چوبی ضخیم بین «سطحه» و «برد» که
این دو را به هم متصل میکند.
کاغر
[kaγor]: قلاب ماهیگیری.
کاغرسر
[kaγor sær]: نوعی قلاب ماهیگیری که هنگام حرکت
لنج آن را به دریا میاندازند و ریسمان آن را به یکی از چوبهای درون لنج میبندند.
کامره
[kamræ]: انباری کوچک در«سینه» و «تفر» لنج.
کانه
[kanæ]: چوبی است که به «سکان» متصل است و
با آن سکان را حرکت میدهند.
کپتان
[kæptan]: کاپیتان؛ ناخدا.
کپی
[kæpi]: نوعی قرقره در لنجهای بادبانی.
کچی
[kečči]: نوعی موتورلنج؛ لنج بزرگ.
کرانی
[kærrani]: حسابدار لنج.
کرت
[kæræt/keræt]: درختی است بسیار مقاوم و محکم که از چوبهای آن در لنجسازی استفاده میشود.
کرته
[kertæ]: تختهای ضخیم که در قسمت زیرین لنج
به کار میرود.
کروا
[korva]: چوبی است منحنیشکل در عقب لنج که
یک سر آن به «بیست» و سر دیگر آن به «میل» وصل است.
کریا
[korya]: شاسی.
کشتیل
[kæštil]: مکانی که لنگر و طناب را در آن میگذارند.
کشیل
[kæsil]: محل جمعشدن آبهای نفوذی از دریا.
کلفات
[kælfat]: تعمیر و پرکردن سوراخها و رخنههای بهوجودآمده در بدنه
پایین تختههای لنج با پنبههای آغشته به روغن، تا از نفوذ آب به درون لنج جلوگیری شود.
کلهب
[kælæhb]: چوبی در سینه لنج که برای نگهداری
لنگر به کار میرود.
کمبار
[kæmbar]: نوعی طناب ضخیم پر از الیاف نارگیل.
کمره
[komræ]: انباری کوچک در سینه لنج که ابزار
و وسایل جزئی در آن نگهداری میشود.
کنده
[kondæ]: چوبی مدور که به دور پروانه
موتورلنج نصب میشود.
کِوِن
[keven]: کابین لنج؛ اتاق تختهای مخصوص برای استراحت ناخدا و
برای تجهیزات لنج از جمله: سکان، قطبنما و...
گاویه
[gaviyæ]: چسباندن دو تخته بهگونهای که هیچ
چیزی بین درز آنها نرود.
گاه
[gah]: از ستارگانی است که جهت شمال را
نشان میدهد.
گپن
[gæpon]: مد کامل دریا.
گدام
[godam]: انبار لنج.
گشر
[gešer]: نوعی گوشماهی یا سنگریزههای
دریایی هستند که به بدنه لنج و گلهای ساحل میچسبند. گشر بسیار برنده است. هنگام
شستن لنج، که بعد از هر سفر دریایی صورت میگیرد، ابتدا گشرها را از بدنه جدا میکنند.
گفال
[gæffal]: از آب بیرونکشیدن لنج برای تعمیر یا شستوشوی بدنه لنج، فصل استراحت
کارگران لنج.
گلاس
[gællas]: لنجی که با طناب لنج دیگری را با
خود میکشد.
گلس
[gæls]: بستن لنج یا قایق به لنج یا قایق
دیگر به وسیله طناب.
گلسکردن
[gæls kerden]: کشیدن یک لنج یا قایق توسط لنج یا قایقی دیگر.
گلمه
[gelæmæ]: لولهای که بر سر لولهای وصل میشود که شافت موتورلنج در آن قرار
دارد تا مانع نفوذ آب به درون لنج شود.
گِمت
[gemæt]: آب جمعشده در ته لنج.
گوش
[guš]: طنابی در لنج بادبانی؛ واحد شمارش
سفر و مسافرت است که بهصورت منظم و سلسلهوار انجام میشود، واژه گوش در این حالت
بهمعنی «مرحله» و «دفعه» است.
گول
[gowl]: کارت شناسایی لنج یا قایق؛ مجوز
لنج یا قایق.
گویم
[gowyem]: چارچوبی که در سینه، در میان و در
عقب لنج قرار دارد. از این چوبهای عمودی بهعنوان سایبان استفاده میشود.
گیگ
[gig]: نوعی قایق موتوری.
گیم
[gim]: طعمه قلاب ماهیگیری.
لاش
[laš]: خشکیهایی که در اثر پسرفتِ آب در
خور به وجود میآیند.
لامی[lami]:
مخلوط رنگ و آهک که برای جلوگیری
از زنگزدگی میخهای لنج به سر آنها میمالند.
لاهم
[lahem]: به گلنشستن لنج یا قایق.
لاهن
[lahen]: ← لاهم
لنچ
[lænč]: لنج؛ شناور موتوری تختهای که
کاربرد صید و مسافربری دارد و دارای انواعی است.
لنگر
[lenger]: لنگر.
لیفه
[lifæ]: اشیای شناور روی دریا که در اثر
موج به بیرون از آن پرتاب میشوند و یا جایی در برخورد با مانعی گیر میکنند که
موج یا آب نمیتواند آنها را جابهجا کند.
لیه
[lih]: تور ماهیگیری.
لیه سمری
[lihsemæri]: توری که جهت ماهیگیری به قایق بسته
میشود و همراه با قایق در دریا حرکت
میکند.
لیه مشتن
[lih mošten]: ← پاکشی
ماچله
[mačelæ]: خواروبار و آذوقه کارکنان لنج؛
هزینه آذوقه کارکنان لنج. پولی که صرف خرید و تهیه غذا و دیگر مایحتاج در لنج میشود.
ماجرا
[majera]: مسیر حرکت لنج در دریا، مجرا.
ماشوه
[mašuvæ]: نوعی قایق چوبی کوچکی که از آن
برای رفتن به داخل لنج و سوارشدن استفاده میشود.
مالچ
[maleč]: اولین تختهای که در زیر لنج به «بیست»
وصل میشود.
مته
[mættæ]: دریل دستی.
مچ
[mæč]: قلاب و شاخکهای لنگر.
مرزاب
[mærzab]: سوراخهای تعبیهشده در کنارهی سطحِ رویهی لنج که
باعث تخلیه آب درون لنج میشوند.
مشاید
[mešayed]: چوبی ضخیم و محکم که بر روی
«سور»ها /sovær/ قرار میگیرد.
مکر
[mokor]: سوراخهای ایجادشده در زیر بدنه لنج که هنگام شستوشوی لنج آب از آنجا
خارج میشود. چوبی کوتاه برای در گل فروبردن پایههای تور ماهیگیری.
مکینه
[mækinæ]: موتورلنج.
مگاشر
[mogašer]: وسیلهای فلزی شبیه کاردک که برای
کندن و پاککردن «گشر»ها /gešer/ از روی بدنهی زیرین لنج به کار میرود.
منتینگ
[mænting]: نوعی چوب لنجسازی.
منچاف
[menčaf]: وسیلهای که با آن میخهای بزرگ را
از تخته بیرون میکشند.
منشووه
[mænšuwæ]: ← ماشوره
منفیس
[mænæfis/mænæfiz]: صورتِ بار یا محموله در لنج یا قایق.
منگ
[mong]: تپههایی در خور که هنگام جزر آب
نمایان میشوند، قایق هنگام مد میتواند از این تپهها عبور کند که گاهی هم ممکن
است با این تپهها برخورد کند و به قایق آسیب برسد.
موتورچی
[motorči]: مسئول موتورخانه لنج.
مولی
[muli]: جاشوی دایمی.
میداف
[midaf]: پارو؛ چوب بلندی که برای حرکتدادن
قایق در آبهای کمعمق به کار میرود.
میل
[mil]: تخته اول و آخر در «سینه» و «تفر»
لنج که بهشکل عمودی و کمی مایل بر روی «بیست» قرار دارد.
ناخاهر
[naxahær]: ناآرامبودن دریا.
نالیه
[naliyæ]: نقشه دریایی.
نخن
[næxæn]: سوار بر لنج یا قایق.
نشپیل
[nešpil]: نخ ماهیگیری.
نشپیلی
[nešpuli/nešpili]: نوعی روش ماهیگیری که قلاب را به نخ میبندند و در آب میاندازند.
نکیب
[nækib]: سرکارگر اسکله.
نگه
[næ:gæ]: توقفگاه لنج یا قایق که آن را از
توفان و امواج دریا مصون میدارد.
نگله
[næglæ]: محموله و بار بستهبندیشده در لنج.
نوره
[nuræ]: پودری شبیه آهک که با چربی ذوبشده
مخلوط میکنند و به بدنه لنج میمالند.
نول
[nowl]: کرایه بار حملشده با لنج یا قایق.
نیم
[nim]: قسمت انتهایی لنج که «کِون» در آن
قرار دارد؛ دوطبقه میکنند به طبقه پایین آن «نیم» میگویند که محل استراحت
کارکنان و مسافران و همچنین درامانماندن آنها از آفتاب و باران و رطوبت است.
وره
[værræ]: لنج مسافربری که بین دو بندر یا دو
جزیره رفتوآمد میکند، که ممکن است برای تکمیل بار یا مسافر چند روزی در اسکله
پهلو بگیرد.
وکیل
[vækil]: نماینده ناخدا در لنج.
ولید
[voleyd]: نوجوانانی که در قدیم در لنج در
خدمت ناخدا بودند.
ونج
[venč]: جرثقیل کوچک برقی که برای بالاکشیدن
بار استفاده میشود.
ووشار
[vušar]: ساختن لنج نو یا تعمیر و بازسازی
لنج.
ووغار
[vuγar]: جزر آب دریا.
هلکه
[hælkæ]: حلقه آهنی که طنابهای کنارههای
عرشه به آن بسته میشود.
هلگوم
[hælgum]: چوبی است به شکل عدد هفت؛ انتهای
آن در سینهی لنج و در قسمت باریکهی بدنهی لنج قرار دارد و دو شاخهی آن به
اطراف متصل است.
هلی مالا
[heley mala]: آوازی که جاشوها هنگام حمل بار یا
بالاکشیدن لنگر بهصورت دستهجمعی سر میدهند.
هم سنگار
[hæmsengar]: ← سنگار
هواسه
[hævvasæ]: طنابی چندلایه در لنج برای بستن یا
نگهداشتن چوب یا هر چیز دیگر.
هو اشکن
[howeškæn]: جزر آب دریا که از هجدهم ماه قمری
شروع میشود و تا بیست و چهارم ماه ادامه دارد. این حالت آب دریا در هر ماه تکرار
میشود.
هوخور
[how xor]: آبخور؛ قسمت پایین لنج که در آب
قرار میگیرد و معلوم میکند که لنج برای شناورشدن به این اندازه آب نیاز دارد.
هوری
[huri]: نوعی قایق کوچک.
هوزا
[howza]: مد و زایش دریا؛ بالاآمدن آب دریا
که دو بار اتفاق میافتد. یک بار از نهم تا هجدهم هر ماه قمری، بار دیگر از بیست و
چهارم ماه که تا دوم، سوم ماه بعد ادامه دارد.
هیاب
[heyab]: نمای عقب لنج از بیرون.
هیت
[heyt]: حرکت لنج یا قایق به سمت جلو.
یامال
[yamal]: آواز دستهجمعی که ملوانان یا
صیادان به هنگام کار یا کشیدن تور ماهیگیری میخوانند. این آواز هماهنگی و نیروی
مضاعفی در آنان ایجاد میکند. اشعار آن درباره توحید و پیامبر اسلام(ص) است.
یام لیل
[yamleyl]: نوعی آواز کار است که در لنجهای
باری و صیادی مدام تکرار میشود.
* از آقایان اسماعیل ناصری و علی درویشیِ
نخلابراهیمی در بندر تیاب و احمد درویشی و حسن درویشی در روستای نخلابراهیمی، که
در انجام گفتوگوها و ثبت دادهها ما را یاری و همراهی کردند، کمال سپاسگزاری را
داریم. همچنین بر خود واجب میدانیم مراتب سپاس و قدردانی خود را از دیگر
گویشوران این دو منطقه ابراز کنیم.|
منابع
۱- بختیاری، مجید، ۱۳۶۹. «راهنمای مفصل ایران، جلد ۲۲، استان هرمزگان». چ اول. تهران.
۲- ذاکری، سلمان، ۱۳۹۲. «دستگاه واجی گویش مینابی». پژوهشنامه
خلیج فارس، دفتر ششم، صص ۵۰۵ ـ ۵۲۳.
ثبت
نظر
نام
شما
موبایل
دیدگاه
ارسال
نظر
سایت کشتی
داران
تنها مرجع
رسمی نیازمندی های دریایی دریانوردان و ساحل نشینان
کشتی
داران - مرجع اصلی نیازمندیهای رایگان و خرید فروش کالای دریایی نو و دسته دوم-
نیازمندی های شناور و تجهیزات دریایی- کاریابی و استخدام کشتی داران مرجع اصلی
نیازمندیهای رایگان و خرید فروش کالای دریایی نو و دسته دوم- نیازمندی های شناور و
تجهیزات دریایی- کاریابی و استخدام
دسترسی
سریع
راهنمای
مشتریان
ما را در
شبکه های اجتماعی دنبال کنید
از آخرین
اخبار کشتی داران مطلع شوید
ثبت ایمیل
سامانه
هوشمند الکترونیکی