۱۴۰۲ شهریور ۳, جمعه

 

×

Description: http://www.blogfa.com/b/18BE91751AFF.gif

Zabanadabi

نوشته های محمدرضا نوشمند در باره ی زبان و ادبیات

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(24)

مغالطه ها یا خطاهای منطقی(24)

 

24.Ignore the main point

 

از موضوع اصلی طفره بروید و زیر سبیلی ردّش کنید. خودتان را بزنید به کوچه ی علی چپ! موضوعِ بحث را بکشانید به همان جایی که نقطه ی قوتِ شماست و پیروزی تان را تضمین می کند. با این ترفند از زیر بار آن بحثی که دارد پشت تان را به زمین می رساند درمی روید. زوری بزنید و حرفی از خودتان دَرکنید. اگر ربطی هم به شقیقه نداشت، یک جوری ربطش بدهید.

 

می گویند:

 

شخصی مهمانی را در زیر خانه خوابانید. نیمه شب صدای خنده ی وی را از بالا خانه شنید. پرسید: آن بالا چه می کنی؟

گفت: در خواب غلتیده ام.

گفت: مردم از بالا به پایین غلتند، تو از پایین به بالا غلتی؟

گفت: من نیز به همین می خندم.

 

یک چنین غلتی در بحث بزنید که آن طرف نفهمد چه گفته اید و چه غلطی کرده اید.

 

آورده اند:

 

هزّالی در مجالس دایم مسخرگی می کرد، زاهدی او را گفت: «همه عمر خود در هزل و مسخرگی گذرانیدی، چنین مکن که روز قیامت تو را سرنگون در دوزخ افکنند.

گفت: آن نیز مسخرگی دیگر خواهد بود.

 

 

البته زیاد از این شاخه به آن شاخه نپرید. بحث را جوری پیش نبرید که او متوجهِ فرار شما از موضوع اصلی بشود و بگوید: من از بهر حسین در اضطرابم، تو از عباس می گویی جوابم. افراط در این کار آفتِ بحث و، از آن بدتر، آفتِ هم نشینی و زندگی است. اوحدی سبزواری در مباحثه ای با تعصب،برای همین فرارِ افراطیِ زنان از موضوع اصلی، از تجردِ مردان دفاع کرده است:

 

همدمی می گفت با اوحد در اثنای سخن

کای تو آگاه از رموز چرخ و راز آسمان

مریمِ طبع گهرزایت چرا کرده است قطع

چون مسیحا رشته ی پیوند از وصل زنان؟

مرد را هرگز نگیرد چهره ی دولت فروغ

تا به نور زن نپیوندد چراغ خانمان

گفتمش ای یار نیکوخواه می دانم یقین

کز نکوخواهان نمی شاید به جز نیکی گمان

وصل زن هر چند باشد پیش مرد کامجوی

روح و راحت را کفیل و عیش و عشرت را ضمان

لیک با او شمع صحبت درنمی گیرد از آنک

من سخن از آسمان می گویم او از ریسمان

 

این هم برای خودش عقیده ای و سیاستی است! کارِ گریز از موضوعِ اصلیِ بحث را خیلی کم و چنان زیرکانه و موذیانه انجام دهید که به سودتان تمام شود.

 

می گویند:

 

مردی که گوشِ او بزرگ بود، دایم به غلام خود می گفت که از حکما شنیده ام که در کتب فراست است که گوش بزرگ، آدمی را دلیل طول عُمر است، و چون گوش من بزرگ است عمر من دراز خواهد بود. اتفاقاً او را تهمتی کردند و قتل بر او لازم شد و به پای دار بردند. غلامش می گریست و می گفت: ای خواجه! دایم می فرمودی که عمر من دراز خواهد بود که بزرگی گوش دلیل درازی عمر است، اینک تو را می کُشند.

گفت: ای غلام! من می گفتم گوش بزرگ دلیل درازی عمر است، اگر کسی به مرگِ خود بمیرد، ولی چه کنم؟ مرا به مرگِ من نمی گذارند.

حاکم وقت آن گفت و گو را شنید و آن مرد را ببخشید.

 

ادامه دارد

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم آذر ۱۳۹۸ ساعت 11:21 توسط Mohammad Reza Nooshmand  | نظرات

یک شعر و یک نکته(57)

یک شعر و یک نکته(57)

 

در حکایتِ ذیل از سنایی نکته ای است که از نظر سیاسی بدآموزی دارد، ولی برای ادبیاتی ها خیلی آموزنده است. با کمی دقت هر دو جنبه اش برایتان روشن می شود:

 

کرد روزی عُمَر به رهگذری

سوی جوقی ز کودکان نظری

همه مشغول گشته در بازی

کرده هریک همی سرافرازی

هریکی از پس مصارعتی

بنمودی ز خود مسارعتی

برکشیده برای خطّ و ادب

جامه از سر برون به رسم عرب

چون عُمَر سوی کودکان نگرید

حشمتش پردهٔ طرب بدرید

کودکان زو گریختند به تفت

جز که عبدالله زُبیر نرفت

گفت عُمَّر ز پیش من به چه فن

تو بنگریختی، بگفتا من

چه گریزم ز پیشت ای مُکرم

نه تو بیدادگر نه من مُجرم

نزد آنکس که دید جوهر خود

چه قبول و چه رد، چه نیک و چه بد

میر چون جفت دین و داد بود

خلق را دل ز عدل شاد بود

ور بود رای او سوی بیداد

مُلکِ خود داد سر به سر بر باد

نیک باشی ز دردِسر رستی

ور بَدی جمله عهد بشکستی

چون گرفتی ز عدل توشهٔ خویش

مرکب تو بود دو منزل پیش

آنچنان شو به حیرت آبادش

که دگر یاد ناید از یادش

 

شاید در این حکایت، سنایی با گونه ای امپرسیونیسم و تمرکزِ نور، آن هم درست روی بخشِ آموزنده اش، قصد دارد خواننده را به همان نتیجه ای برساند که مد نظرش است. روشن است که او می خواهد بگوید که عُمَر چنان خلیفه ی عادلی بود که دلیلی نداشت که عبدالله زُبیرِ خلاف ناکرده از حشمت و جاه او بترسد و بگریزد. صحبت از عدلِ عُمَر از نظر تاریخی و سیاسی ایرادی ندارد، در متونِ متفاوتی حکایاتی از آن نقل و شرح شده است، ولی در این حکایت از نظرِ ادبی و منطقی ایرادی وجود دارد که با منظورِ نظرِ سنایی جور درنمی آید، و در ضمن، تاریخ و سیاست را هم زیر سؤال می برد. آن بخشی را که سنایی فکر می کند، مانندِ صحنه ی نمایش های امروزی، نور رویش نیست و آنقدر تاریک است که کسی نمی بیند، مربوط می شود به فرارِ آن کودکانِ دیگر. متأسفانه، در زمانِ سنایی، آن تکنیکی که بتواند بخشی را چنان برجسته کند که بخش دیگر اصلاً به چشم نیاید هنوز خوب پخته نشده بود، البته بخت با سنایی ها یار بود که هنوز دقتِ خوانش واردِ بحثِ نقد نشده بود. امروز است که می شود پرسید: چرا آن کودکانِ دیگر مثلِ عبدالله زُبیر فکر نکردند و عمل نکردند؟ آنها هم مجرم نبودند. در این حکایت، حرفی هم از خشونت رفتاری و گفتاریِ عُمَر زده نشده است. حتی چیزی در چهره اش نیست که کودکان را بترساند. حشمت داشتن هم که گناه نیست. پس، چرا بقیه فرار کردند؟ جالب اینجاست که سنایی خودش خلیفه را جوری نشان می دهد که از باقی ماندنِ آن یک نفر بیشتر تعجب کرده است تا فرارِ دیگران. او نمی پرسد که چرا دیگران فرار کرده اند، بلکه می پرسد تو چرا فرار نکرده ای. فرض کنیم که کودکان داشتند بازی «قایم موشک» می کردند. طبیعی بود که بقیه باید فرار می کردند و جایی برای پنهان شدن پیدا می کردند تا بعد آن یک نفر دنبال شان بگردد. حالا، کاری به این نداشته باشید که هزار و چهار صد سالِ پیش این بازی در میانِ کودکانِ عرب رواج داشته یا نه، ولی حواس تان به این باشد که سنایی جوری خلیفه را نشان داده است انگار انتظار دارد همه از او بدون دلیل بترسند. این بخش تاریک و نقصِ حکایتِ اوست.

+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم آذر ۱۳۹۸ ساعت 21:52 توسط Mohammad Reza Nooshmand  | نظرات

تدبیر و سیاستِ سعدی(3)

تدبیر و سیاستِ سعدی(3)

 

حکایتِ سوم سعدی یک حرف هایی برای آقازاده ها دارد؛ بعضی اش خوب است و بعضی نه! حرف های خوب برای خوب هایشان خوب است و برای بدهایشان بد. حرف های بد برای هر دو تایشان بد است. اصولاً، «زاده» داشتن، حتی چند تا چند تا، آن هم برای «شاه»ها، «وزیر»ها، «ارباب»ها، «اشراف»ها و در یک کلام «آقا»ها که دربرگیرنده ی همه ی «ها»های دیگر است آن قدرها عجیب نیست که دست و پاگیر بودنِ خودِ این «زاده»ها برای آن پیشوندهای پشتیبان شان. غریب تر از این گرفتاری این است که عده ای از این ها فکر می کنند که هر چه خودشان و پسوندهایشان می کنند حقّ شان و اجرشان است. معمولاً مفسران بادمجان دورآ قاب چینی دارند که پاسخِ توجیهیِ پرسشِ «چه حقّی؟ و چه اجری؟» را تقدیم مردمِ از نطفه توجیه شده و نمایندگانِ از دَم موجه شان می کنند. از این بزرگان عدّه ای هستند که در کنار ماشین های شاسی بلندشان، شاسی خودشان را کج می کنند و، با فشاری به گردنِ ستبرشان و بی حسّی ترحم برانگیزی به زبانِ دراز و لب و لوچه ی خشک شان، صدای خفیفی ازشان درمی آید، متواضعانه، تا چنین نمایانده باشند که معمولی اند، مثلِ معمولی های دیگر!  بعید نیست با مِن و مِنِ الکنانه ای تلاش کنند خودشان و اجدادشان را رعیت زاده و، حتی اگر جا داشت و راه داد، گدازاده های مستکبرستیز، معرفی کنند. از یک نظر راست می گویند، چون بازار «آقازاده»سازی و «آقازاده»بازی شلوغ تر و ول بشوتر از آنی است که پیش تر از این ها بود. راه برای خیلی ها باز شده است. پیش ترها شاهزادگی و اشراف زادگی طوری نبود که راه برای زاده های دیگران باز و هموار باشد تا خود را نخودِ آشِ آنان کنند. می گفتند: نخود، نخود، هر که به خانه ی خود! باید کسی از خود شجاعتی یا شقاوتی بروز می داد تا به چنین مقامی می رسید. به نمونه ی تاریخی ذیل از تاریخ مسعودی توجه کنید:

چنین آورده اند که فضل وزیر مأمون به مرو عتاب کرد با حسین مُصْعَب پدر طاهر ذوالیمینین و گفت: پسرت طاهر دیگرگونه شد و باد در سر کرد و خویشتن را نمی شناسد.

حسین گفت: ای وزیر، من پیری هستم در این دولت، بنده و فرمان بردار، و دانم که نصیحت و اخلاص من شما را مقرر است، اما پسرم طاهر از من بنده تر و فرمان بردارتر است، و جوابی دارم در باب وی سخت کوتاه اما درشت و دلگیر، اگر دستوری دهی بگویم.

گفت: دادم.

گفت: خدا وزیر را استوار دارد، امیرالمؤمنین او را از فرودست ترین یاران و بندگان خویش به دست گرفت و سینه ی او بشکافت و دلی ضعیف که چون اویی را باشد از آنجا بیرون گرفت و دلی آنجا نهاد که بدان برادرش را- خلیفه یی چون محمد زبیده- بکشت. و با آن دل که داد، آلت و قوت و لشکر داد. امروز چون کارش بدین درجه رسید که پوشیده نیست، می خواهی که تو را گردن نهد و همچنان باشد که اوّل بود؟ به هیچ حال این راست نیاید، مگر او را بدان درجه بری که از اوّل بود. من آنچه دانستم بگفتم و فرمان تو راست.

فضل سهل خاموش گشت چنانکه آن روز سخن نگفت، و از جای بشده بود. و این خبر به مأمون برداشتند. سخت خوش آمدش جواب حسین مصعب و پسندیده، و گفت: مرا این سخن از فتح بغداد خوش تر آمد که پسرش کرد.

و ولایت پوشنگ بدو داد...!

 

ملاحظه فرمودید که نیلِ به مقامِ آقازادگی تنها با میلِ پدر برای پسر میسر نمی شد؛ پسر نیز باید یک چیزی از خود نشان می داد. اما حالا، با یک حکمِ اداری به راحتی بدونِ جهش های ژنتیکی، عده ای به شبکه ی «آقا»یی وصل می شوند. «رئیس»زاده و «استاندار»زاده و «شهردار»زاده و «مدیرکل»زاده، «عضو شورا»زاده، همگی در زیر لوای «آقا زادگی» سر یک سفره می نشینند. فقط جاهایشان، بالای سفره، وسط سفره یا پایین سفره، فرق می کند. قدیم ترها، برای اشراف زاده ها همین عنوان چنان جای افتخار داشت که با ساده زیستی نیز چیزی از شرافت شان کم نمی کرد که هیچ، هر چه ساده تر زندگی می کردند باشرف تر به چشم می آمدند. حالا، باب شده است که بعضی ها سور و سات زندگی اشرافی را دور و بر خود می چینند و بعد برای جلب توجه و ترحمِ مردم حکایت هایی از گدایی ها و دستفروشی ها و گرسنگی ها و تشنگی هایشان نقل می کنند، و جالب است که هر چه بیشتر طول و تفصیل اش می دهند، بی«همان»تر به نظر می رسند.

حدیثِ آقازادگی در حکایتِ ذیل از سعدی، بنا به مقتضای روزگارش، خیلی ملاحظه کارانه است. ملاحظه بفرمایید:

 

ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوبروی، باری پدر به کراهت و استحقار در او نظر می‌کرد، پسر به فراست و استبصار به جای آورد و گفت: ای پدر، کوتاه خردمند به که نادان بلند. نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر. الشاةُ نظیفةٌ و الفیلُ جیفةٌ.

 

اقلُّ جبالِ الارضِ طورٌ و اِنّهُ

لاَعظَمُ عندَ اللهِ قدراً وَ منزلا

آن شنیدی که لاغری دانا

گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی و گر ضعیف بود

همچنان از طویله‌ای خر به

 

پدر بخندید و ارکان دولت بپسندیدند و برادران به جان برنجیدند.

 

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

هر بیشه گمان مبر که خالی است

باشد که پلنگ خفته باشد

 

تا اینجای حکایت سعدی حاکی از شایسته سالاریِ گفتاری است. از فرزندِ ریزتر فقط حرفِ درشتی شنیده شده است که سعدی همان را هنری که در او نهفته بود می داند. جالب است که این بیتِ سعدی مثلی شده است برای شماتتِ کسانی که پس از زیاده گویی، به جای هنرشان، عیب شان پیدا می شود. بعضی از مسئولین هنرشان فقط در حرف زدن است. همه ی عیب شان هم با همین هنرشان هویدا می شود.

سعدی چنین ادامه می دهد:

شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود. گفت:

 

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من

آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری

کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی می‌کند

روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری

 

این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت:

 

ای که شخص مَنَت حقیر نمود

تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغر میان به کار آید

روز میدان نه گاو پرواری

 

آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی، آهنگ گریز کردند. پسر نعره زد و گفت: ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید سواران را به گفتن او تهور زیادت گشت و به یک بار حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند. ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد.

برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند. خواهر از غرفه بدید، دریچه بر هم زد. پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محالست که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.

 

کس نیاید به زیر سایه بوم

ور همای از جهان شود معدوم

 

پدر را از این حال آگهی دادند برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد. پس هر یکی را از اطراف بلاد حِصّه معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

 

نیم نانی گر خورد مرد خدا

بذل درویشان کند نیمی دگر

مُلک اقلیمی بگیرد پادشاه

همچنان در بند اقلیمی دگر

 

حتماً متوجه شده اید که ملک، بدون توجه به توطئه ی قتلِ آقازاده ای از سوی دیگر آقازاده هایش، حقِّ شاهزادگیِ همه را ادا و  مملکت را بین همه شان تقسیم کرد. هیچ کدام بی نصیب نماند و از مقام «آقازادگی» نیفتاد. خدا به داد مردمی برسد که چنین ملک زاده هایی مالکِ سرنوشت شان می شوند. جالب است که با چنین تقسیمی ستم و بدی بیشتر پخش می شود تا جایی که خوبی به قتل می رسد، توطئه ی آقازاده های بی عرضه برای قتلِ آقازاده ای که گویا آقایی از او می بارید ظاهراً ناکام مانده بود، اما از نطفه اش که در صُلبِ خودِ ملک بود خفه نشد و جور دیگری و از طریقِ خودِ او به نتیجه رسید. ملک جلوِ قتل آقازاده ای را گرفت و مقدماتِ قتلِ مملکتی را فراهم کرد. حکایتِ بعدی را از لطایف الطوایفِ فخرالدین علی صفی برایتان نقل می کنم تا بهتر دست تان بیاید که ملک با مردم چه دارد می کند:

جمعی دهقانان پیش مأمون الرّشید از عاملی ظالم شکایت کردند و دادخواهی نمودند.

مأمون الرّشید گفت: در میان عمّال من به راستی و عدالتِ او کسی نیست، از فرق تا قدم، هر عضوِ او پُر است از عدل و انصاف.

ظریفی از آن دهقانان گفت: ای خلیفه! چون چنین است، هر عضوی از اعضای او را به ولایتی فرست تا همه قلمرو تو را عدل او فروگیرد.

مأمون بخندید و آن عامل را معزول ساخت.

 

بدونِ شک در سخنِ آن دهقان ظرافتی است که در حکایتِ سعدی نیست، اگر هم باشد به نفع دهقانی همچون او نیست. وضعِ درویش ها را در حکایتِ سعدی در نظر بگیرید:

ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

 

نیم نانی گر خورد مرد خدا

بذل درویشان کند نیمی دگر

مُلک اقلیمی بگیرد پادشاه

همچنان در بند اقلیمی دگر

 

 ببینید چه طور آن ده درویشِ بدبخت به همان گلیمِ یک نفره رضایت داده و خود را زیرش، جمع و جور، جا داده اند و منتظرِ آن مرد خدا، که یک قرص نان هم برایش زیاد است، مانده اند تا پس از این که نیمه ی سهمِ خود را خورد، آن نیمه ی دیگر را بردارد و ببرد برایشان. مرد خدا به آن ده درویشِ زیر گلیم که برسد، باید آن نصف نان را ده قسمت بکند و به هر درویشی برای گذران و معیشت سهمی بدهد. تازه، اگر آن درویشان هم مرد خدا باشند چاره ای ندارند جز این که هر کدام نصفِ سهم شان را بخورند و نصفِ دیگرش را ببرند برای صد درویش دیگر- هر کدام برای ده تای دیگر که زیر گلیمی دیگر خفته اند. می بینید که مرد خدا بودن چه قدر خرج دارد! همین طور که پیش برویم می رسیم به درویش های باخدایی که به اندازه ی خرده نان هایی که برای کبوترها در پیاده روها می ریزند نصیب شان می شود. آخر این چه کاری است؟ بدونِ عقل کِی می توان به عدل رسید. احمق ها به بهشت نمی روند.

 

ادامه دارد

+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۸ ساعت 9:4 توسط Mohammad Reza Nooshmand  | نظرات

مطالب جدیدترمطالب قدیمی‌تر

بهتر شدن آثار هر نویسنده و شاعر و منتقدی نیازمند نقدها و نظرات بهتر خوانندگان است. نام هر نویسنده ای در کنار آثارش پذیرش مسئولیت ایرادهای موجود در آنهاست. نام آنهایی هم که اظهار نظر می کنند امضای صاحب نظر بودن شان است.  به عنوان نویسنده ی این وبلاگ از هرگونه نقد و پیشنهادی استقبال می کنم، حتی از نظرات آنهایی که بر حسب عادت از این فضای آزاد اظهار عقیده در وبلاگ ها به اندازه و به شیوه ی شعارنویسی روی دیوار توالت ها استفاده می کنند.  هر منتقدی به اندازه ی شهامت و جسارت اش به آزادی احتیاج دارد و از آن استفاده می کند.
خواهشی از صاحبنظران و نظرنویسان محترم:
پس از خواندنِ دقیقِ مطالب، نظرتان را در موردِ تک تکِ مواردی که از دیدِ شما درست نیست، با تحلیلِ خودتان یا منابعی که در دست دارید مفصل بیان کنید. اگر در بخش نظرات جا نمی شود، با ایمیل نوشته تان را ارسال کنید. حتماً می خوانم و بیشتر یاد می گیرم. اگر هم پاسخی برای گفتن داشته باشم، همراه نقد و نظرِ شما تقدیمِ مخاطبان خواهم کرد. مطمئن باشید، نه از موافقتِ چند کلمه ای ذوق می کنم، و نه از مخالفتِ بدونِ شرحْ دِق. تأیید وتصدیقِ بعضی ها به صدقه دادنِ عابرانِ خیابانی می ماند که به جایی نمی رسد. تکذیب شان نیز مانندِ راننده هایی است که عابری را زیر می گیرند و درمی روند. بایستید و بنویسید! با کیفِ پُر تصدیق کنید و با توپِ پُر تکذیب! از حقِّ تان با حرفتان دفاع کنید نه با نقِ تان! خیلی ها تنها به رأی دادنِ خالی برای رفع تکلیف عادات کرده اند. این چه عادتی و چه درکی از تکلیف است؟ بچّه مدرسه ای ها هم دیگر این طور تکلیف انجام نمی دهند. به جای این که «هیچکس» باشید، با مطالعه و حوصله، پُربار و به اندازه ای بنویسید تا کسی باشید. اگر می خواهید نویسنده ای را ذوق زده کنید، طوری بنویسید که خاطرجمع شود که تنها نیست. اگر هم می خواهید او را دِق بدهید، آنقدر علمی و منطقی و پخته بنویسید که از رو برود. کسی که سنگ می اندازد و درمی روَد، رسمِ سنگ اندازی را برنمی اندازد. با چنین فرهنگی، روزی در محلِ کار یا تحصیل، تا می آید کاری بکند، می بیند کسی بدونِ شرح سنگی جلوِ پای او انداخته است، تا می آید حرفی بزند می بیند سنگی از نهان آمده و سرش را شکسته است. این ها همان سنگ هایی اند که خودش با بی فکری رها کرده بود. هنوز هم از آن عقابی که روزی ز سر سنگ به هوا خاست و تیر خورد و پَرِ خود را در آن دید، یاد نگرفته ایم که از ماست که بر ماست.
محمدرضا نوشمند

·         خانه

·         پست الکترونیک

·         آرشیو وبلاگ

·         عناوین نوشته ها

نوشته‌های پیشین

·         مرداد ۱۴۰۲

·         تیر ۱۴۰۲

·         خرداد ۱۴۰۲

·         اردیبهشت ۱۴۰۲

·         اسفند ۱۴۰۱

·         بهمن ۱۴۰۱

·         دی ۱۴۰۱

·         آذر ۱۴۰۱

·         آبان ۱۴۰۱

·         مهر ۱۴۰۱

·         شهریور ۱۴۰۱

·         مرداد ۱۴۰۱

·         تیر ۱۴۰۱

·         خرداد ۱۴۰۱

·         اردیبهشت ۱۴۰۱

·         فروردین ۱۴۰۱

·         اسفند ۱۴۰۰

·         بهمن ۱۴۰۰

·         دی ۱۴۰۰

·         آذر ۱۴۰۰

·         آبان ۱۴۰۰

·         مهر ۱۴۰۰

·         شهریور ۱۴۰۰

·         تیر ۱۴۰۰

·         خرداد ۱۴۰۰

·         اردیبهشت ۱۴۰۰

·         فروردین ۱۴۰۰

·         اسفند ۱۳۹۹

·         بهمن ۱۳۹۹

·         دی ۱۳۹۹

·         آذر ۱۳۹۹

·         آبان ۱۳۹۹

·         مهر ۱۳۹۹

·         شهریور ۱۳۹۹

·         مرداد ۱۳۹۹

·         تیر ۱۳۹۹

·         آرشيو

آرشیو موضوعی

·         شعر و نقد شعر

·         از یک تا سیِ بیانیه ی حقوق بشر

·         حافظ

·         مولوی

·         سعدی

·         نیما یوشیج

·         احمد شاملو

·         فروغ فرخزاد

·         سهراب سپهری

·         فریدون مشیری

·         مهدی اخوان ثالث

·         سیمین بهبهانی

·         سیاوش کسرایی

·         هوشنگ ابتهاج(سایه)

·         خسرو گلسرخی

·         سلمان هراتی

·         محمدعلی بهمنی

·         محمد حسین شهریار

·         شفیعی کدکنی

·         نادر نادرپور

·         طاهره صفارزاده

·         مغالطه های منطقی

·         داستان و نقد داستان

·         ترجمه ، نقد و نکات ترجمه

·         این روزها ... و همیشه ...

·         اصطلاحات ادبی و زندگي

·         یک شعر و یک نکته

·         این آموزش بیمار است

·         The Norton Anthology of English Literature Notes

·         The Rules Of Life

·         The Rules of Love

·         The Rules of Work

·         The Rules of Parenting

·         The Rules to Break

·         The Rules of Management

·         The Rules of Wealth

·         تدبیر و سیاستِ سعدی

·         هنر شفاف اندیشیدن

·         The Rules of People

·         نگاهی به نقد

·         آموزش

·         جزوات درسی

·         مذهب

·         ترجمه آثار ادبی و عرفانی فارسی

·         ترجمه آثار اسلامی

·         ایران و ایرانی

·         حکایات

·         تصاویر

·         سخن بزرگان

·         ادبیات انگلیس

پیوندها

·         جزوات و سوالات

·         Gradesaver Literature

·         Sparknotes Literature

·         Cliffnotes Study Guides

·         Quotations

·         Philosophy

·         Movie Studios

·         History of English and American Literature

·         Poetry

·         850 کلمه پایه ی انگلیسی

·         مكالمه انگليسي

·         اصطلاحات پایه انگلیسی

·         آثار ترجمه شده ي اسلامي

·         تمرينات دستور زبان II-1

·         تمرينات دستور زبان II-2

·         تمرینات دستور زبان مقدماتی (1)

·         تمرینات دستور زبان مقدماتی (2)

·         فرهنگ اختصارات الکترونیک

·         فرهنگ واژگان پایه ی الکترونیک

·         واژه نامه ی افعال قرآن

·         نمونه سؤال امتحانات

·         متن کتاب متون انگلیسی پایه

·         جزوه ی دستور زبان پیش دانشگاهی

BLOGFA.COM