«منش» در فلسفه ایرانی
منش یکی از کم شناخته ترین و در عین حال اساسی ترین مفاهیم در فلسفه ایرانی است. در فرهنگهای لغت چندین تعریف برای آن آورده اند که اغلب آنها نادرست است ، گرچه در بعضی از آنها بارقه ای از حقیقت دیده می شود. نخستین تعریفی که دهخدا ارائه کرده همان معنای عامیانه ایست که از این لفظ اراده میشود: خوی، طبیعت یا طبع، مزاج، خصلت، یا حتی فطرت ، طینت، جبلت ، نهاد، سرشت. این مفاهیم همه حدسیات فرهنگ نویسان است که ظاهرا از روی کاربرد «منش» در اشعار شعرای قدیم خواسته اند با هر یک از این مفاهیم جنبه ای از معنای حقیقی این واژه را بیان کنند. مثلاً با «خوی » جنبه اخلاقی و با «طبیعت » و«طبع» و « سرشت» و « نهاد » ساختار طبیعی (nature) انسان را. اما منش در اصل در مرتبه ای فراتر از طبع و خلق و خوی و حتی منشاء آنهاست (در فرهنگ منصوری هم ذیل «هومت» طبع و خلق و خو را ذکر نکرده). روانشناسان جدید هم آن را به معنای رفتار و کرداری که شخص در برابر حوادث نشان میدهد در نظر گرفته اند که باز ربطی به معنای حقیقی این لفظ ندارد. تعریفی که به معنای حقیقی این واژه نزدیک است در «برهان قاطع» آمده است . منش در برهان به معنی دل است که در عربی به آن قلب میگویند. مرحوم معین در حاشیه برهان قاطع نکته ای ذکر کرده که در خور تأمل است . معین مینویسد که ریشه «منش»، لفظ «من» در فارسی باستان است. و در نهایت این بیت هم به عنوان شاهد از محمد سگزی ذکر شده است که در مدح یعقوب لیث گفته:
معجز پیغمبر مکی تویی/به کنش و به منش و به گُوِشت
مصرع دوم این بیت در واقع به همان اصل اخلاقی و فلسفی در آئین زردشت اشاره کرده است که میگوید: اندیشه نیک، گفتار نیک ، کردار نیک. ولی شاعر به جای اندیشه همان منش را به کار برده است. این اصل فلسفی را عبدالکریم شهرستانی هم در ملل و نحل ذکر کرده و حرکات انسان را در آیین زردشت به سه دسته تقسیم کرده و آنها را منش و گویش و کنش دانسته است. این نشان میدهد که «اندیشه» احتمالا در قرن های بعدی جای منش را گرفته است. ( پندار هم ظاهراً در همین اواخر جای منش را گرفته است). اصیل بودن منش را در ترجمه ای هم که شهرستانی کرده است میتوان ملاحظه کرد. او منش و گویش و کنش را به عربی اعتقاد و قول و عمل ترجمه کرده است. در آیین زردشت، تمام تکالیف انسان در زندگی در این سه حرکت خلاصه میشود. عمل یا کنش حرکت بدن انسان است و قول یا گفتن حرکت زبان (به معنی سخن) و اعتقاد یا منش حرکت دل (در انگلیسی مایند)، که در فلسفه به جای دل عقل ( در یونانی نوس) و در عرفان به آن روح میگویند. البته عقلی که در انسان است عقل جزیی یا شخصی است که در حقیقت جزیی است از عقل کلی که در فلسفه نوافلاطونی و مشایی به عنوان صادر اول یا فیض نخستین از آن یاد می شود. به همین عقل کلی است که در فلسفه ایرانی «وهومنه» یا بهمن گفته میشود و آن همان امشاسپندیست که حرکت او در هر یک از ما « منش» ما را ایجاد میکند، یعنی حرکتی که نظر و اعتقاد ما را که ساختار فکری و ذهنی ما هست تشکیل می دهد، مانند این بیت فردوسی: بترسید سخت از پی سرزنش/شد از راه دانش به دیگر منش. در اینجا منش به معنای نظر و ساختار اعتقادی است که ناشی از فعالیت عقلی است، فعالیتی که در نهایت از فعل وهومنه در ما پدید میاید. لذا اعتقادی که معادل منش است آن باورهای کلیشه ای که صاحبان هر مذهب در قرن سوم و چهارم بر اساس اعتقادنامه های ابوحنیفه و احمد بن حنبل تنظیم میکردند نیست بلکه منظور از این « اعتقاد»، نظر و تعقل داشتن است. پس منش عین فکر و اندیشه نیست بلکه آن عقلانیت و خردورزیست که از حرکت و برکت آن اندیشه و فکر پدید میآید. به همین جهت است که میان منش و فکر فرق گذاشته اند.
و اما در فلسفه مشایی عقل کلی را یگانه صادری میدانند که از مبدأ پدید آمده است، در حالی که در فلسفه ایرانی «وهومنه» (امشاسپندی که اصل منش است) یکی از شش امشاسپندان است که البته بر دیگران تقدم دارد ( در رتبه نه در زمان). دو امشاسپند دیگر هستند که با بهمن تمام تکالیف و حرکات جسمی و روحی انسان را تعیین میکنند ، یکی اردیبهشت است و دیگر شهریور. همانطور که منبع منش ما بهمن است، منشأ سخن و گفت ما هم اردیبهشت و منشاء کنش یا کردار ما شهریور است. در واقع اردیبهشت منشأ همه دانستنی هایی است که به بیان در میآید و به بخشی یا وجهی از این دانستنیها در یونانی فلسفه می گویند، فلسفه ای که از زمان ارسطو به دو بخش نظری و عملی تقسیم می شده است یعنی فلسفه یا در باره منش و به طور کلی فعالیت بهمن است، یا در باره کنش و بطور کلی شهریور. نخستین گام در راه شناخت این حقایق متافیزیکی درک این معنی است که هر یک از آنها یک پتیاره دارد که دشمن آن امشاسپند است و کسانی که امشاسپندان را فرشته یا ملایکه کروبی میخوانند پتیاره او را هم دیو می خوانند. معروفترین این دیوها هم دروج یا دروغ است که پتیاره «اشه وهیشته» یا اردیبهشت است. در دینکرد ششم میگوید که هر حقیقت مینوی را باید از طریق پتیاره آن شناخت. پس برای شناخت راستی و حقیقت باید دروغ را شناخت تا بتوان از آن پرهیز کرد. برای شناخت منش نیک هم باید بدمنشی را بدانیم که چیست. با شناخت بد منشی است که انسان میتواند منش نیکو را پیدا کند. همینطور با شناخت بی نظمی و بی داد و دروغ است که میتوان به خصوصیات گفتار یا سخن نیک پی برد . در فلسفه سیاسی هم که میخواهیم «خشثرویریه » یا شهریور را بشناسیم ، و نمود و حضور آن را در جامعه درک کنیم ، باید سالار ی و فرمانروایی بد و اهریمنی را بشناسیم. وچون پتیاره را شناختیم راه برای شناخت سالاری نیک باز میشود. در ضمن شناخت هریک از این حقایق موجب می شود که به پتیاره آنها روی نیاوریم. پس اگر کسی بدمنش است به خاطر این است که از منش نیک و پتیاره آن بی خبر است. اگر کسی به مردم ظلم و بیداد میکند به خاطر این است که به شهریور دانا نیست و پتیاره او را نمی شناسند. و این همان جمله فلسفی سقراط است که هیچ کس دانسته بد نمی اندیشد و دانسته بد نمی گوید و دانسته بد نمیکند. از اینجاست که جباران می پندارند که کارهایشان همه عین صواب است.