فرادست آمدن. پیش آمدن. به چنگ آمدن :
<red>مراد آن به که دیر آید فرا دست
که هرکس زودخور شد زود شد مست.
نظامی.</red>
و رجوع به فرادست در ردیف خود شود.
علی باقری.
فرادست. [ ف َ دَ ] (ق مرکب ) بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد :
مگر باز سپید آمد فرادست
که گلزار شب از زاغ سیه رست؟
نظامی .
چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست
خری با چارپا آمد فرادست.
نظامی.
|| با فعل دادن ، بمعنی سپردن و تسلیم کردن : ابوالقاسم بدین تسویل و تخجیل فریفته شدو زمام خویش فرا دست نصر داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 231).