سفسطه و سیاست
معروفترین مفهوم فلسفی در فلسفه یونانی ، بعد از مفهوم خود «فلسفه »، شاید مفهوم «سفسطه» باشد. این دو مفهوم و اصطلاح علاوه بر این که هر دو در قدمت با هم تقریبا برابرند از لحاظ معنا نیز با هم نسبتی بسیار نزدیک دارند. نسبت معنوی فلسفه و سفسطه تا حدودی شبیه به نسبت دوگانه های خیر و شر ، راستی و دروغ، ویا روشنی و تاریکی است. در فلسفه ایرانی هر چیزی، خواه در مینو باشد و خواه در گیتی، پتیاره ای دارد که دشمن آن است. حتی امشاسپندان ششگانه و خود «سپنته مینو» هم هر یک دشمنی یا پتیاره ای دارد. دشمن و پتیاره سپنته مینو، انگره مینوست و دشمن اشه یا ارته ( راستی) دروج یا دروغ است .«ایوتوپیا» هم که ظهور ولایت خشترویریه/ شهریور در ساحت مینوست پتیاره ای دارد که در یونانی به آن «دستوپیا» میگویند. فلسفه هم که دوستی با سوفیا و در پارسی باستان «منه » یا منش است ( و به احتمال زیاد ترجمه همان «هخامنش» ایرانی است، چه هخا= فیلو و منش= سوفوس ) پتیاره ای دارد که همان «سفسطه» است.
اصطلاح «فلسفه» ، تا جایی که میدانیم ، نخستین بار در زمان فیثاغورس وارد فرهنگ یونانی گردیده است و قراینی وجود دارد که نشان می دهد این کلمه ترجمه نام و لقب پارسی « هخامنش» باشد ( هخا همان فیلوست و منش که همان منه است به معنای خردمندی و حکمت است). لذا فیثاغورس مفهوم و لفظ فلسفه را از بابلیها یا ایرانیان اقتباس کرده است. عنوان «فیلسوف»را او نخستین بار در مورد پیروان و مریدان خاص خود ( که گفته اند به تعداد ششصد تن بودند ) به کار برده است. اما کلمه «سفسطه» ظاهراً در خود یونان ، و به خصوص آتن، در قرن پنجم پ. م. بر سر زبانها افتاده است.( البته بعید نیست این مفهوم هم از ایران به یونان آمده باشد و در اصل همان پتیاره فلسفه باشد. تاریخ فلسفه یونان هنوز نقاط تاریک و مبهم بسیاری دارد. تاریخ فلسفه در ایران که همه اش در تاریکی است ). باری،سفسطه گران یا سوفسطائیان کسانی بودند که با فیلسوفان و در راس ایشان سقراط فرق داشتند و میتوان گفت که از نظر سقراط و افلاطون «پتیاره » های فیلسوفان بودند، چه در حالی که فیلسوفان دوستار حکمت و منش و خردمندی و خواهان راستی (اشه) و حق و عدالت و بر پاکردن شهر آرمانی/ مدینه فاضله/ شهر برتر و نیک ( ایوتوپیا) بودند و شخصی چون افلاطون نقشه چنین مدینه یا شهری را در کتاب جمهوریت ترسیم می کرد، سوفسطائیان نه سودای سوفیا و منش و اندیشه نیک در دل داشتند و نه به دنبال حقیقت و عدالت بودند. شاید همانها بودند که ایوتوپیا را که به معنای شهر نیک و مینوی بود « اوتوپیا» یعنی «ناکجا آباد» خواندند. در روش نیز در حالی که فیلسوف از راه منطق و برهان سعی در تحقیق میکرد، سوفسطایی کاری با حقیقت و تحقق آن نداشت ( برخی حتی در مورد وجود حقیقت شک و تردید داشتند) چیزی که سوفسطائی میخواست قبولاندن رأی و نظر خود به دیگران بود. او از هر وسیله ای برای متقاعد کردن دیگران و ترغیب و تشویق اشخاص برای پذیرش آرا و عقاید خود استفاده می کرد. به تعبیر عامیانه، سوفسطایی کسی بود که میتوانست دروغ را راست و تاریکی را روشنایی و شکست در جنگ یا مجادله را پیروزی جا بزند و بدین ترتیب مردم را فریب دهد به گونه ای که خود مردم نفهمند که فریب خورده اند. (من در اینجا دارم موضوع را تا حدودی ساده میکنم، و از ورود به بحثهای مفصلی که در باب سفسطه و تفاوت آن با فلسفه شده است پرهیز میکنم. ) نکته مهم دیگر این است که حوزه فعالیت فیلسوف با سوفسطایی هم فرق داشت. فلسفه در نهایت به دنبال خودشناسی بود ، خود حقیقی، و یا حقیقت وجود آدمی، وحال آنکه حوزه فعالیت سفسطه در اجتماع بود. فیلسوف با درون انسان بیشتر و عمدتا کار داشت و سوفسطایی با بیرون او ، یعنی با جنبه اجتماعی انسان. لذا حوزهٔ کاربردی سفسطه عمدتاسیاست، هم در قدیم و هم در عصر حاضر. سیاست و امور اجتماعی و سیاسی بود. به همین دلیل حاکمان و فرمانروایان بود ند که همواره برای تامین منافع شخصی و حفظ موقعیت اجتماعی و قدرت و سلطه خود از سخنرانی و خطبه خواندن برای جلب نظر مردم استفاده میکردند تا آنها را به هر نحو که شده با خود همراه سازند. البته ارباب دیانت نیز از سفسطه استفاده میکرده اند ولی اهمیت سفسطه برای سیاست پیشه گان بیشتر بوده است. وانگهی، میدان دیانت در بسیاری از جوامع با حوزه سیاست یکی بوده است.
تا اینجا من در باره فعالیت فلاسفه و سوفسطاییان در قدیم سخن میگفتم. پرسشی که در اینجا میخواهم مطرح کنم این است که آیا سیاست پیشه گان و رجال سیاسی در جوامع کنونی هم میتوانند مانند سیاست پیشه گان و خطیبان و منبری های جوامع قدیم و قرون وسطایی عمل کنند و به جای این که به دنبال حق و عدالت یا راستی و داد گری باشند و با مردم رو راست رفتار کنند فقط در پی اقناع مردم persuasion باشند، یا نه.
در همان ابتدا باید بگویم: نه. مردان سیاست و زمامداران در جامعه جدید، در هریک از کشورهای جهان ( شاید به استثنای کره شمالی) ، نمی توانند با مردم خود مانند سیاست پیشه گان قدیم با استفاده از روش سوفسطائیان سخن گویند و حقیقت و راستی را فدای امیال و خواست های سیاسی خود بکنند, چه امیال و خواست های ایشان حق باشد و چه ناحق. مثال معروف برای شگردهای ناحق سیاست پیشه گان و حاکمان قدیم «دروغ مصلحت آمیز » است که حتی افلاطون هم آن را در شرایطی برای حاکمان جایز دانسته است. افلاطون در جمهوریت گفتن دروغی را که حاکم تشخیص دهد به نفع مردم است تجویز کرده است. ولی امروزه هیچ حاکمی و سیاست پیشه ای نمیتواند علنا به مردم دروغ بگوید. این نه فقط به این علت است که دروغگویی عمل اهریمنی است بلکه همچنین به این علت است که حاکمان و خطیبان سیاسی تنها منبعی نیستند که مردم از آنها کسب خبر و اطلاع میکنند. در جامعه شفاهی قدیم بود که مردم اطلاعات و اخبار خود را از دهان حاکمان و خطیبان و جارچیان کسب می کردند. در قدیم و قرون وسطی مردم وسیله دیگری نداشتند تا راستی و ناراستی سخنان خطیبان و منبری ها را بسنجند. در حالی که از قرن هجدهم به بعد، با تحول تدریجی جامعه شفاهی به جامعه کتبی، و پیدا شدن روزنامه ها و نشریات همگانی مردم انحصار رسانه های خبری را از دست سخنوران و خطبا خارج کرده اند و با کشف رادیو و تلویزیون در قرن بیستم و اینترنت در قرن بیست و یکم مردم به وسایلی دسترسی پیدا کرده اند که دیگر سخنوران و خطبای منبری عملا نمیتوانند مردم را فریب دهند. البته هنوز هم سخنوران ماهر میتوانند مردم عوام را تهییج کنند و مدتی در باورها و اعتقادات ایشان تاثیر گذارند اما این تاثیر گذاری موقتی است. امروزه نویسندگان و ژورنالیستها نه تنها انحصار خبر رسانی و آگاهی بخشی را از دست خطبا و سیاست پیشگان خارج کرده اند بلکه حتی نقش خود را در عرصه اطلاع رسانی و آگاهی بخشی مؤثر تر و صادقانه تر از ایشان نموده اند. در واقع ژورنالیستهای حقیقی و حقیقت جو ( نه کسانی که اخبار دروغ جعل میکنند)امروزه در حوزه مسایل اجتماعی و سیاسی بیشتر به فلسفه و فیلسوفان نزدیکترند تا به سفسطه و سوفسطاییگری.