۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

رهائی، وصول، خلاص و اخلاص

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن
من همگی تراستم مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام
او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو
گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن
نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای
چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن
کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو
گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن
شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن
باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن
از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن
مولانا

نقل
نقل . [ ن ُ ] (ع اِ) آنچه بعد شراب از قسم ترش و نمکین و کباب و غیره خورند (غیاث اللغات از بحرالجواهر و منتخب اللغات ). آنچه بر شراب خورند. نَقْل( منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنچه جهت تغییر ذائقه بر سر شراب خورند. (از ناظم الاطباء). ما ینقل به علی الشراب . (غیاث اللغات از صراح ) (بحر الجواهر). هرچه از آن مزه ٔ شراب کنند. مزه. زاکوسکا. آجیل . گزک . تنقلات . دندان مز. میوه . میوه ٔ شراب . هر خوردنی لذیذ که بدان تنقل کنند چون شیرینی آلات و آجیل و غیره . (یادداشت مؤلف) :
روان خون چو می ناله شان بم و زیر
پیاله سر خنجر و نقل تیر.
فردوسی .

می و نقل و خوان خواست و آواز رود
رخ خوب و شادی و بزم و سرود.
فردوسی .

درم دارد ونان و نقل و نبید
سر گوسفندی تواند برید.
فردوسی .

هر نبیدی را بوسی ز لب ساقی نقل
فرخی تا بتوانی بجز این باده مخور.
فرخی .

نقل با باده بود باده دهی نقل بده
دیرگاهی است که این رسم نهاد آنکه نهاد.
فرخی .

مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب .
منوچهری .

و گر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید
چاره ٔ هر دو بسازیم که ما چاره گریم
بمزیم آب دهان تو و می انگاریم
دو سه بوسه بدهیم آنگه و نقلش شمریم .
منوچهری .

باز به شراب درآمد ولکن خوردنی بودی باتکلف و نقل هر قدحی بادی سرد. (تاریخ بیهقی ). گفت مگر گوشت نیافته بودی و نقل که مرا و کدخدایم را بخوردی . (تاریخ بیهقی ص 327.)
طبق های نقل از عقیق یمن
پر از مشک کرده بلورین لگن .
اسدی .

و محرور را که پیوسته شراب خورد هیچ نقلی به از انار ترش و آبی نیست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی(.
می خورد باید و ز لب می گسار نقل
زیرا که نقل به ز لب می گسار نیست .
مسعودسعد.

دفع مضرات شرابی که نه تیره بود و نه تنک با نقل نار و آبی کنند. (نوروزنامه ). و نقل [ شراب تلخ و تیره ] میوه های ترش کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامه ). نقل [ شراب آفتاب پرورده ] ریباس و انار کنند. نقل [ شراب تازه ] میوه ٔ خشک کنند. (نوروزنامه ).
آشوب عقلم آن شبه عاج مفرش است
نقل امیدم آن شکر پسته پیکر است .
سیدحسن غزنوی .

آنکه شبی تا به روز باده ٔ وصلم دهی
وآنکه نهی نقل من پسته و بادام و قند.
سوزنی .

روز می خوردن تو بدر و هلال
خوان نقل تو باد و جام تو باد.
انوری .

نقل خاص آورده ام زآنجا و یاران بی خبر
کاین چه میوه است از کدامین بوستان آورده ام .
خاقانی .

کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش .
خاقانی .

لب ساقی چو نوش نوش کند
نقل از آن ناردانه بستانیم .
خاقانی .

گل چون بتان سیمبر بر کف نهاده جام زر
هر دم ز لعل چون شکر صد نقل دیگر ریخته .
عطار.

که در سینه پیکان تیر تتار
به از نقل و مأکول ناسازگار.
سعدی .

تا زر و سیم و نقل داری و می
منه از جای خویش بیرون پی .
اوحدی .

نقل کم خور که می خمار کند
نقل کم کن که سر فگار کند.
اوحدی .

گزیدم از سر مستی به زنخدانش
چو باده تلخ بود نقل سیب شیرین تر.
امیرخسرو.

باده ٔ گلرنگ و تلخ و تیز و خوشخوار و سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام .
حافظ.

در طاس سیم صورت حلوا کشیده اند
القاب نقل بر طبق زر نوشته اند.
بسحاق .

|| نوعی از حلوا که در میان آن بادام و پسته و نخود بوداده و مغز هیل و مانند آن گذارند.(ناظم الاطباء). قسمی حلوا و شیرینی خرد مدور یا دراز که در میان آن خلال بادام و یا دیگر چیزها نهند: نقل بادام ، نقل هیل . و قسمی بسیار ریزه که به اطفال خردسال دهند و در میان هریک دانه ای خشخاش باشد و آن رانقل خشخاش نامند. (یادداشت مؤلف). لعت نامه دهخدا.

تصویر در ادبیات ایران


كلام روایت است ، حكمت است . به قول میشل فوكو، ما بدون روایت اصلاً اندیشه نمی كنیم و كلام از طریق روایت ، اندیشه را انتقال می دهد. بخصوص در زبان فارسی ، كلمات بار روایی دارند؛ یعنی علاوه بر دال و مدلول ، دارای بار روایی اند. به قول سوسور، اگر زبان مثل ورقه ی كاغذ باشد، یك روی آن دال است كه همان فرم و صورت كلمه است و روی دیگر آن مفهوم و مدلول . اگر این كاغذ بریده شود، هر دو روی آن بریده می شود؛ یعنی این كه دال و مدلول جداپذیر نیستند و به یكدیگر وابسته اند.















قطعه قطعه كردن و تجربه نمودن جهان راه به جایی نمی برید، و باید آن را تركیب كرد. این جدابودن و منقطع بودن در بطن اندیشه ی غربی وجود دارد؛ اما در بطن اندیشه ی شرقی ، تركیب شدن وجود دارد. این در حروفِ از هم جدا و منقطع آن ها نیز مشخص است ؛ زمانی كه در كنار هم قرار می گیرند، معنای ویژه ای می یابند. اما حروف فارسی بدون چسبیدن هیچ معنایی ندارند. این گونه است كه فرد شرقی خود را در كیهان تركیب می كند و با تركیب در كیهان است كه معنا پیدا می كند. در شرق است كه اصطلاحی مثل «فنافی الله » وجود دارد: نه به معنای از بین رفتن ، بلكه به معنای تركیب شدن . یكی از اساسی ترین كارگزارهای زبانِ شعری «نظم » است ؛ یعنی نظم در حیطه ی روایت . حتی غزلیات مولوی نیز روایی است : هر غزل مولوی یك روایت دارد:
داد جادویی به رستم آن نگار تا بگردانیم از دریا غبار این جا، «نگار» به معنی معشوق نیست ؛ یك معنای روایی دارد: هم می تواند مولوی باشد، هم خداوند، و هم حسام الدین چلپی . یعنی همه با هم هستند، نه این كه هیچ كدام نباشد و نه این كه یكی از آن ها باشد. تركیبی از معناها و مدلول هاست . «دریا» و «غبار» نیز به همین صورت است : هیچ كدام معنا ندارد. «برانگیختن » هم می تواند به معنای بعثت ، جاروزدن ، روییدن ،... باشد. این جمله یك روایت است ، اما یك روایت داستانی نیست : روایتی است از درون خود كلمه . كلام با كلام روایت می شود و این روایت ها به یكدیگر متصل شده و یك حجم تودرتو را ایجاد می كند:
زبان در حیطه ی ادبیات به جای حصر كلمه ، گسترش كلمه را ایجاد می كند. این از ویژگی های سده های پیش صنعتی است . این خصوصیات در آثار كلاسیك فرانسوی هم وجود دارد، اما نه به این شدت چرا كه ایرانیان سلوك ده هزارساله شان را در زبان ریخته اند و این زبان بنیان ملیت ایرانی است . پرسش : این روزها از ادبیات كهن یك بُت درست شده است و ما فقط از وصف آن لذت می بریم . چرا ادبیات عظیم و باشكوه ما متوقف شده است ؟
پاسخ : دلیل این توقف تنها به خاطر استبداد شاهان و سلاطین در ایران نبوده ، زیرا این استبداد فی المثل در فرانسه و اسپانیا هم وجود داشته است . عوامل بسیاری باعث می شود یك جامعه یا یك قوم شهامتِ رشد خود را از دست بدهد و به یك قوم محافظه كار تبدیل شود. ایرانیان سه هزار سال به جهان پیشنهاد مدینه ی فاضله می داد. به قول بیكن ، ایران مفهوم دولت را به جهان عرضه كرد، و این كار كوچكی نیست . ایرانیان تنها قومی هستند كه الگوی مدینه ی فاضله را شكل دادند، و این یعنی خودآگاه كردن تمایلی كه در ناخودآگاه همه انسان ها وجود دارد. ولی سه هزار سال پیشنهاددادن و سركوب شدن سرانجام باعث ناامیدی می شود. وقتی ملتی ناامید و خسته باشد، از جست وجو دست كشیده ، به الگوها مراجعه می كند و تنها الگوها را اجرا می نماید. هنرمندان ایرانی نیز در پی همین تغییرات ، به محض ورود واقع گرایی جادویی ، همه به سبك واقع گرایی جادویی می نویسند؛ به محض این كه الگوی واقع گرایی سوسیالیستی می آید، همه به سبك واقع گرایی سوسیالیستی قلم می زنند؛ و هیچ كس فكر نمی كند كه رئالیسم دیگری هم می تواند وجود داشته باشد. چون فقط از الگوها استفاده می كنیم ، دیگر با جهان مواجه نیستیم و زمانی كه با جهان مواجه نباشیم ، در واقع درِ خودآگاه را بسته ایم و فقط با ناخودآگاه خود عمل می كنیم . ملتی هستیم كه از خودمان دفاع می كنیم و وجود خودمان را حفظ می كنیم . در قرن پانزده ی میلادی ، پرتغالی ها حدود ۷۰۰ هزار كیلومتر راه پیمودند، دماغه ی امیدنیك را دور زدند و تمام آثار باستانی را به آتش كشیدند؛ حتی تا خلیج فارس هم رسیدند و تمدن درخشان باستانی را نابود كردند. چرا این كار را كردند؟ چرا ما این كار را نكردیم ؟ چرا دماغه ی امیدنیك را دور نزدیم و پرتغال را نگرفتیم و آن را مستعمری خود نكردیم ؟
باید مسائل را با دید بازتری نگریست ؛ نباید آن ها را تنها به یك موضوع محدود كرد. همه ی عامل ها با هم هستند. ما ملت واداده ی هستیم . اگر كسی پیشنهاد كار جدیدی بدهد، به شدت با او مخالفت می شود. اما اگر الگوها را اجرا كند، تشویق می شود؛ نوع الگو ـ شرقی یا غربی ـ زیاد مهم نیست . اگر یك نقاش واقع گرای سوسیالیست باشد، تشویق می شود؛ اگر یك روایت نویس واقع گرا باشد، تشویق می شود؛ اما اگر بخواهد خودش باشد و كار جدیدی ارائه بدهد، به شدت سركوب می شود. ما از پیشنهاددادن وحشت می كنیم . یا خجالتی هستیم یا بسیار وقیح ، چون زمانی كه خجالت رفع شود، وقاحت ، سرخوردگی های روانی ، جنسی ،... بروز می كند. همه ی این ها جامعه را به جایی می رساند، كه میل ندارد از لاك ناخودآگاه خودش بیرون بیاید و ناخودآگاه را به خودآگاه تبدیل كند. از این رو، زبان ما بیش تر نوشتاری است تا گفتاری . حتی دیالوگ ها در فیلم ها و نمایش ها گفتاری است . به نظر می آید بازیگران از روی نوشته می خوانند. همه ی قشر ما مثل هم صحبت می كنند. درواقع ، اصلاً دیالوگی وجود ندارد، به قول سوسور، نوشتار بخش ناخودآگاه است و گفتار بخش خودآگاه و خلاقه .
پرسش : تفاوت دیالوگ گفتاری با نوشتاری در چیست ؟
پاسخ : این مسئله به ذات كلام و گفتار برمی گردد. حافظ و مولوی دو نمونه ی درخشان كاربرد گفت گو در شعرند.
دوش چه خورده ای دلا، راست بگو نهان نكن
چون خموشان بیگنه روی به آسمان نكن
نقل خلاص خورده ای ، باده ی خاص خورده ای
بوی شراب می زند، خربزه در دهان نكن این شعر با حرف عادی تفاوتی ندارد. به خاطر همین بود كه مولوی شعر خود را نمی نوشت و شعرهای او را یادداشت می كردند. زیرا این شعرها را همیشه در حال خطاب می گفته است ؛ یعنی ذات این اشعار گفتار است . در واقع ، زبان گفتار، كه بخش خلاقه ی زبان است و زبان را شكل می دهد، اساس زبان شعری مولوی است .
پرسش : تفاوت گفتار با نوشته ی تصویری در چیست ؟
پاسخ : در گفتار، تصویرآفرینی شكل نمی گیرد، اما نوشته ی تصویری نوعی تصویرآفرینی است . در یك نوشتار، فرافكنی رخ نمی دهد؛ اما در گفتار، فرافكنی وجود دارد. در كلام ، حذف صورت می گیرد و ضمایر به كار نمی رود. ما در مورد ضمیر از پیش توافق كرده ایم . در زبان فارسی اصلاً ضمیر مشخصی میان زن و مرد وجود ندارد و ضمیر مؤنث و مذكر نداریم و این در نحو جمله به دست می آید نه در خود كلمه . مثلاً كلمه ی «او» چند لایه دارد: لایه ی مرد، لایه ی زن ، لایه ی زمان و لایه ی مكان . در قدیم حتی «آن » را هم برای اشیا و هم برای خدا به كار می بردند.
پرسش : آیا این جمله ی ماركو براتون تصویر است ؟ كه «موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست ؛ موطن آدمی تنها در قلب كسانی است كه دوستتش دارند»؟
پاسخ : تمام این جمله تصویر است . اسم های معنا همه و همه تصویر دارند ولی اسم های ذات هیچ تصویری ندارند. در شعرهایی مثل شعر هایكو از اسم معنا استفاده می شود و به هیچ وجه اثری از اسم های ذات ، كه تصویرساز نیستند، وجود ندارد.
متن های كهن ما نیز حد اعلای تصویر را ارائه می دهند و ما پس از گذشت هفت صد سال ، هنوز نتوانسته ایم مانند آن را بنویسیم . آن متن ها روایت های ساده ای هستند كه تنها از نظر نحوی با زمان ما تفاوت دارند.







پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر