۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

شنبلیله، شنبلید، حلبه

شنبلیله*
50‌ . در مورد شنبلیله Trigonella foenum-graecum)، در فرانسوی (fenugrec، در چینی، hu-lu-pa (در ژاپنی، koroha) ، استوارت1 تنها می‌گوید تخم این گیاهِ تیره پروانه‌واران از كشوری بیگانه وارد جنوب چین شد. اما برتشنایدر2 نام چینی را بدرستی همان حلبه (xulba) hulba عرب دانسته است: نخستین بار از این گیاه در گیاهنامه دوره كیا‌ـ‌یو (Kia-yu) (64‌ـ‌1056م. ) از دودمان سونگ نام برده شده و در آنجا چان‌ یو‌ـ‌ سی (Čan Yü-si) ، نویسنده كتاب، می‌گوید این گیاه در استانهای كوان‌ ‌ـ‌ ‌تون (Kwan-tun) و كوای‌ـ‌چو (Kwei-čou) می‌روید و عده‌ای بر آنند نوعی كه که از لین‌ـ‌ ‌نان (Lin-nan) خیزد و محصول تخم lo-po (Raphanus sativus) ]تربچه[ بیگانه است، هرچند هنوز در این مورد پژوهشهای بایسته نشده است. سو سون (Su sun) در كتابش، T‛u kin pen ts‛ao، می‌گوید: ’’ زیستگاه امروزیش كوان‌ـ‌تون است و برخی بر آنند كه تخمش از هایی‌ـ‌ نان (Hai-nan) و اقوام بربر دیگر گرفته شده؛ مسافرانی كه با كشتی می آمدند در كوان‌ ‌ـ‌ ‌تون (لین‌ ‌ـ‌ ‌وایی Lin-wai) كاشتند و این گیاه از همانجا خیزد ، اما كیفیت تخمی كه از آن گیرند یارای برابری با تخم بیگانه ندارد؛ تخم هایی كه از خارج به چین آرند براستی مرغوب‌اند." سپس به کاربرد آن در قرابادین پرداخته است. 3 نام دارو در Pen ts‛ao yen i نیز آمده است. 4
آوانگاشتِ hu-lu-pa بسیار جالب است، زیرا جزء hu بخشی از این آوانگاشت را می سازد اما همزمان اشاره‌ای به نام مردمان هو هم می تواند در آن نهفته باشد. صورتش می نماید كه سپسِ دوره ی تانگ ساخته شده زیرا در آن دوره همبرابر آوایی نویسه هنوز صوت پسكامی آغازین را نگاه داشته بود و باید جزء بیگانه xu را با نویسه‌ای كاملاً متفاوت نشان می‌دادند.
ویژگی های پزشکی این گیاه را ابو‌منصور در فرهنگ دارویی فارسی خود زیر حلبه، hulbat آورده است. 5 فارسیش شنبلید، šanbalīd ، در اصفهان شنبلیله، šanbalīle و در شیراز شملیز، šamlīz است كه در هندوستان شملی، šamli شده. گویند در كشمیر، پنجاب و دربخش بالای دشت گنگ خودروست و در بسیاری نقاط هند، بویژه استانهای كوهستانی دور از دریا كشت می‌شود. سنسكریتش میتهی، methī ، متهیکه، methika ، یا متهینی، methinī است. 1 در یونانی (شاخ ورزاو؟ ، ox-horn)،2 در یونانی میانه (بر گرفته از عربی)، و در یونانی امروز گویند؛ لاتینی اش foenum graecum است. 3 دوكاندول4 گوید، این‌ گونه در دشتهای میانرودان و ایران، و در هرُم (فزون بر پنجاب و كشمیر) خودروست. جان فرایر5 از محصولات ایرانش ‌شمرده. 6
گیاه دیگرِ باختر آسیا كه اعراب در دوره سونگ وارد چین كردند ya-pu-lu است كه نخستین بار چو می (Čou Mi) (1320‌ـ‌1230) آن را گیاهی سمّی شمرده كه در فاصله چند هزار لی باختر سرزمینهای مسلمانان می‌روید:
Kwei sin tsa ši, sü tsi A, p. 38, ed. of Pai hai; Či ya t‛an tsa č‛ao, ch. A, p. 40b, ed. of Yüe ya t‛an ts‛un šu.
این نام بر پایه بر نام عربی yabruh یا abruk (jabrūh فارسی)، مهر گیاه mandrake) یا (mandragōra اســـــــت. در تــــــك‌نــــــگاشـــــــــــت خــــــود، ’’La Mandragore‘‘ (به زبـــــــــان فرانسه) در ایـــــــــــن بــــــــاره بسیار گفته ام: T‛oung Pao, 1917, pp. 1-30.
از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار. لغت نامه دهخدا.