جملهای که محمدعلی فروغی از خلال خاطرات سالهای جوانی خود برای توصیف مقاومت جامعه ایران در قبال ورود مظاهر مدرنیته به ایران روایت میکند، آینهای به دست میدهد از زمانهای که او در آن زیست و از جهلی که به مصافش برخاست. روایت سالهای زندگی محمدعلی فروغی، لیبرال تجددخواه، نماینده مجلس، وزیر عدلیه، وزیر خارجه، وزیر مالیه، نخستوزیر و یکی از سه معمار اصلی مدرن کردن ایران در عصر پهلوی اول، روایت یکی از پرفراز و نشیبترین برهههای تاریخ ایران معاصر ایران است.
محمدعلی جوان، پسر محمد حسین فروغی تجددخواه سرشناس عصر قاجار، شیفته ادب فارسی و فردوسی و سعدی بود. اوقات فراغت را گاه با زدن سهتار پر میکرد، با این حال بخش قابل توجهی از وقت خود را به نوشتن و ترجمه و بحث پیرامون نظرات فلاسفه غربی میگذراند. با آنکه از نظر مالی در مضیقه بود، عشقی بیپایان به خرید کتاب داشت چنان که به گفته خود خرید کتاب او را «خانهخراب» کرده بود. سیگار نمیکشید چرا که گمانش این بود «ملاحظه مردم واجب است». مشروب نمیخورد، قمار نمیکرد و این شیوه زندگی را مدیون تربیت توأم با آزادی خود میدانست که چون او را منع نکرده بودند، حریص نشد. چون همسر خود را در جوانی از دست داد، دیگر همسر اختیار نکرد. به لحاظ فکری به نظریه تکامل داروین معتقد بود، و اگرچه خود را از نظر اعتقادی (دستکم در برهه جوانی) ندانمگرا میدانست، با این حال دست به کفرگویی و استهزاء پیغمبران نیز نمیزد چرا که این کارها را «تضییع عمر» میدانست.
درحالیکه افتخار میکرد هرگز مقید و مجبور به تقدس نبوده، آرزو میکرد دولت بتواند سرانجام جلوی قمهزنی را بگیرد؛ امری که یکبار امیرکبیر برای انجام آن دورخیز کرد، اما توفیقی نیافت. در دستنوشتهها از «عشق مردم به جعل اکاذیب» مینالید، از فساد اخلاقی شاهان قاجار و جامعه ایرانی به سختی گله میکرد و دزدی و گدایی و غارتگری را شاخصهای همهگیر در دوره قاجار میدانست. از عوامفریبی میگفت و اینکه «در مملکت ما حرفهای مُهمل، زود مؤثر میشود و نتیجه میدهد،اما حرفهای حسابی به خرج هیچکس نمیرود». شکوه از وضع سخت زنان در عصر ظلمت ایرانی نیز در نوشتهجات او به چشم میخورد. ضمن خاطرهای مینویسد: «زنی که خوب میخواند آنجا آمد، قدری خواند. چقدر صدای خوبی دارد. افسوس خوردم از اینکه مملکت ما استعداد ضایعکن است. اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش مییافت و این زن در تئاترها و مجامع عالیه آواز میخواند و شخصی محترم بود و حال آنکه حالا ضعیفهای است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل».
عینک بر چهره فروغی جوان که ابزار تمسخرش را فراهم میآورد، نشانه تجدد او نبود. تجدد حقیقی چیزی بود که وی در ذهن بدان میاندیشید.
فروغی: فرزند عصر روشنگری
آغاز قرن ۱۶ تا واپسین سالهای قرن ۱۸ میلادی دوره ظهور چهرههایی در عرصه علم و فرهنگ غرب است که تصور انسان مدرن را از جهان دگرگون کردند. هر کدام از این شخصیتها به بخشی از تصور رایج انسان سنتی از هستی حمله بردند و پایههای اعتقادی را که برای قرون و هزارهها در تفکر انسانی ثابت مانده بودند ویران ساخته و دست به خلق مفاهیم نو زدند. ماکیاولی با طرح اندیشه سیاسی مدرن جهان قدیم و جدید را از هم منفصل کرد، هابز با پیشکشیدن دولت مدنی مفهوم شهروندی و نظام حکومتی را معنای دیگر داد، دکارت جهان فلسفی ارسطو را واژگونه کرد، لاک با طرح حقوق طبیعی به سلطه «تکلیف» خاتمه داد، اسپینوزا حلقه اتصال اخلاق با مذهب را برید، جفرسون جدائی دین از دولت را تئوریزه کرد و اسحاق نیوتن نگاه علمی انسان به جهان پیرامون خود را منقلب کرد. در این سالها که شالودههای جهان امروزین ریخته میشد، جامعه ایران به خمودگی صدهاساله خود خوگرفته بود.
در چنین فضائی فروغی در روزنامه «تربیت»، که اولین روزنامه غیردولتی ایران در عصرمظفرالدینشاه خوانده میشود و بیش از ۴۰۰ شماره از آن منتشر شد، به همراه پدرش که رئیس اداره دارالترجمه دربار بود به ترویج اندیشه قانونمداری و آزادیخواهی میپرداخت. در پاورقی آن زندگینامهها و عقاید بزرگان رنسانس و عصر روشنگری غرب چاپ میشد. از آن سو در مدرسه «علوم سیاسی» مشیرالدوله که برای نخستین بار علم سیاست به گونهای آکادمیک آموزش داده میشد، پدر فروغی و خود او که هر دو به ریاست رسیدند نقشی تعیین کننده داشتند؛ نه تنها در مدیریت مدرسه، بلکه همچنین در تهیه متنهای درسی. کتاب اصول ثروت ملل که فروغی ترجمه و تألیف کرد نخستین کتاب آکادمیک اقتصاد در تاریخ مدرن ایران است. کتاب دیگرش «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» اندیشه و ارکان حکومت سکولار را در ذهن نسلی از سیاستمداران ایران کاشت و بسیاری از آنان را با مفاهیم نویی چون دموکراسی پارلمانی، حقوق طبیعی، قانون اساسی، اصل تفکیک قوا، حق مالکیت، حق آزادی اجتماعات، حق اعتصاب کارگران، حریم خصوصی و نظایر آن آشنا کرد. مجتبی مینوی، چهره سرشناس ادبی ایران، در مقالهای به مناسبت سیامین سالگرد مرگ فروغی اشاره کرده بود که چگونه تمام دوره درس خواندن و نشو و نمای نسل او با تألیفات فروغیها و اسم خاندان فروغی گره خورده بود. بسیاری از فارغالتحصیلان این مدرسه در نهضت مشروطه ایران نقشی اساسی ایفا کردند.
فروغی همچون بزرگان عصر روشنگری، روشنفکری چندساحتی بود با این حال گرچه رد فضای فکری فرانسویان را در آثار او میتوان دید، بسیار به نسل اول پدران بنیانگذار آمریکا شباهت داشت که عمده عمر خود را در سیاست سر کردند. معتقد بود که اگر یک گروه درست در رأس حکومت اقدام کنند، میتوانند جامعه را به پیش ببرند و در علاقهاش به تفکر انتقادی و علم جدید و فلسفه قدیم یونانی و لاتین، تربیت و تأسیس نهادهای آموزشی، نوع سیاستورزی، تسلطش به زبان، اعتقادش به سکولاریسم، رویاپردازیاش برای آینده بشر و نحوه حکمرانی اصلح بیش از همه به توماس جفرسون نویسنده پیشنویس بیانیه استقلال آمریکا میمانست. روزگاری گفته بود:«فقط تاسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد». این عطش برای اندیشیدن به محالات و دنیای آینده او را از قاطبه جامعه ایرانی متمایز و با عموم روشنفکران عصر روشنگری غرب مشترک میکرد. این علاقه کنجکاوانه به ابعاد و ارکان حکومت تازه محدود نبود و زندگی نوع بشر را نیز در بر میگرفت. در رسالهای که فروغی قریب به یک قرن پیش به نام «اندیشه دور و دراز» نوشته است، برای انسانِ آینده روزی را میبیند که کتابهای صوتی باب شده است و افراد به وسیله ویدئو کنفرانس با یکدیگر ارتباط میگیرند.
در زمانی که موج مارکسیسم کشورهای جهان را درمینوردید، فروغی مغلوب گفتمان غالب زمانه نشد و تلاش کرد از پایه و با کمک کتب کلاسیک، جامعه ایران را با اساس فلسفه و علل مدرنیته در غرب آشنا کند. کتابی که او در این باب تحت عنوان «سیر حکمت در اروپا» در سه جلد نوشت برای دههها مرجع اصلی ایرانیان برای شناخت فلسفه غرب قرار گرفت و ترجمهای که از کتاب دکارت تحت نام «گفتار در روش» انجام داد هنوز با گذشت قریب یک قرن، یگانه باقی مانده است. با این حال راهی که فروغی لیبرال در ترجمه و انتقال کتب پایه فلاسفه غرب شروع کرده بود در هیاهوی استیلای مارکسیسم بر قاطبه جامعه روشنفکری ایران نیمهتمام ماند. شیوه فروغی، آموزش گامبهگام و راه صعود پلکانی از جهان قدیم تا رنسانس و عصر روشنگری و از آن به جهان مدرن بود اما جامعه روشنفکری که پس از او بر سرکار آمد، ۵۰۰ سال پرش کرد و جامعه ایران را که در آغاز عصر پوستاندازی خود به سر میبرد، بیآنکه توالی تاریخی رشد اروپایی را طی کرده باشد، به دیوار مارکسیسم کوبید. حزب توده ظهور کرد و رو به اضمحلال گذارد، دهها گروه چریکی و هزاران تن به نام ایدههای مارکس و کمونیسم در ایران قیام کردند و کشته شدند؛ بیآنکه هنوز ترجمهای از اصلیترین کتاب کارل مارکس در ایران موجود باشد. اولین ترجمه فارسی از کتاب «سرمایه» در ۱۳۵۴ منتشر شد.
هویت ملی یا ناسیونالیسم؟
در طی سالهای قرن ۱۹ و ۲۰ که جهان متمدن با بحرانهای استقلال و جنگهای هویتی متعدد ناشی از تشکیل دولت-ملتها و رواج ایدئولوژیهای ناسیونالیستی مواجه بود، بحث پیرامون تعریف هویت ملی به کانون نزاع بدل شده بود. هر قوم و کشوری تلاش میکرد با توسل به تاریخ قدیم یا ارزشهای جدید هویت خود و سپس هویت شهروندان خود را تعیین کند. ایران نیز با آنکه امواج مدرنیته دیر به آن رسید، از این قاعده مستثنی نبود.
ایرانی کیست و ایرانی بودن در دوران مدرن به چه معنا است؟ این هسته اصلی سوالهائی بودند که فروغی با ورودش به حلقه نخست تصمیمگیران حکومتی در پی یافتن پاسخ برای آنها دست به یکی از جسورانهترین پروژههای قرون معاصر زد و دستاندرکار تعریف و بازآفرینی هویت ملی شد. آرمان نخستین مشروطه، اصلاح ساختار حکومتی از بالا بود، آنچه اما فروغی هدف گرفته بود انقلاب مدرنیسم در بطن جامعه ایران بود. دست زدن به تغییرات در حوزه سنتها و مقدسات جامعهای که به قرنها عقبماندگی خو کرده است، قمار خطرناکی بود که فروغی به سه پشتوانه روی آن دست به تهور زد: ۱- شناخت بنیادینی که از تاریخ و فرهنگ ایران داشت، ۲- آشنائی عمیقی که با تمدن غرب یافته بود و ۳- داشتن حاکمی پرنفوذ و اقتدارگرا چون رضاشاه که میتوانست از او در پیشبرد اهدافش کمک بگیرد. به اتکای میراث پیشین نهضت مشروطه که ساختار صلب و سنتی جامعه ایران را لرزانده بود، فروغی تلاش کرد کارگزار عبور دادن جامعه ایران به دنیای جدید شود. در دورهای که روشنفکران ایرانی بیش از مدل حکومت، محتوای آن را در سر میپروراندند، از انقراض قاجاریه حمایت کرد، به جمهوریت نه گفت و دست به سردارسپه داد تا سلطنت پهلوی شکل بگیرد.
به مدد گستره دانش تاریخی خود، سه هزار سال تاریخ متاخر فلات ایران را از نظر گذراند و کوروش و داریوش اول را به عنوان الگویی برای نظام تازه برگزید. مهمتر از آن، بجای بناکردن هویت ملی معاصر بر اساس تعصبات قومی و تعلقات نژادی، آن را در میراثهای فرهنگ و ادبی کشور کاشت. در زمانه اوج نهضتهای ملیگرایانه افراطی و به گفته او «افتخار به استخوانهای پوسیده نیاکان»، علیه تفاخر نژادی موضع میگرفت:« هیچگاه معتقد به تخفیف و تحقیر سایر اقوام نبودهام و همه وقت مساعی آنان را در راه ترقی و تمدن منظور داشته و تقدیر نموده[ام].» از آن سو در مقاله «چرا باید ایران را دوست داشت» استدلال میکند که چرا «حب وطن با نوعدوستی تعارضی ندارد».
فروغی برای کاشتن ریشههای هویت ایران مدرن در فرهنگ کهن کشور، با اشرافی که به ادبیات ایران داشت خود دست به تهیه منابع اولیه برای استفاده عمومی زد. گلستان و بوستان سعدی به تصحیح فروغی که در فاصله کمی پای خود را به خانههای بسیاری از ایرانیان باز کرد، از جمله نخستین کتب ادبی تاریخ معاصر بود که به شیوه جدید تصحیح انتقادی متون قدیمی تهیه شده بود. تهیه نسخهای از رباعیات خیام و همچنین نسخه گزیدهای از شاهنامه فردوسی برای استفاده دانشآموزان که در بستر مرگ نیز به کار آن اشتغال داشت از جمله همین تلاشهای او بود. پروژه ترویج مولوی، فردوسی، سعدی و حافظ به عنوان چهار شناسه فرهنگی ایران مدرن که در تمام آن سالها دنبال کرد، حاصل دید متجدد و علمیاش بود که با سالها غور و غوص در ادبیات کهن و معاشرت با بزرگترین پژوهشگران ادب ایران همچون علامه قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر درآمیخته بود. تسلط او بر زبان و ادب فارسی به میزانی است که میتوان گفت وی ادیبی سیاستمدار بود، نه سیاستمداری ادیب.
فروغی همچنین در همان حال که با نوشتن کتاب «سیر حکمت در اروپا» تلاش میکرد فلسفه غرب را به ایرانیان بشناساند، بخشی از کتاب «قانون» ابنسینا را از عربی به فارسی برگرداند تا چهره علمی ایران قدیم را به نمایش بگذارد و از خودباختگی هویتی در برابر فرهنگ غرب جلوگیری کند.
فروغی تاریخ را نیز، در کنار زبان، به عنوان رکن هویتی ایران مدرن در نظر میگرفت و از جمله پیشروانی بود که به این رشته به عنوان یک علم و اساس آموزش تمدن و تکامل بشریت نگاه میکرد و نه به عنوان قصهها و افسانههایی از سلاطین و لشکرکشیها، آنچنانکه تا پیش از او غالبا مرسوم بود. فروغی تصمیم گرفت تاریخ را برای نخستین بار به عنوان ماده درسی وارد مدرسه سیاسی کند و از آنجا که چنین درسی تا پیش از آن وجود نداشت، خود وظیفه نوشتن کتاب ویژه تدریس را برعهده گرفت و اولین کتاب مدون تاریخ را تالیف کرد. کتب سهگانه او سرمشق بسیاری از تاریخنویسان بعدی او قرار گرفتند. کتاب تاریخی که برای سال پنجم و ششم مدارس ابتدایی نوشت با این جمله شروع میشد: «مملکتِ ما ایران است و ما ایرانی هستیم و پدران ما هم ایرانی بودهاند». نوشتن این کتاب که همزمان با اوجگیری نهضت مشروطه است روح آزادی و وطنپرستی را در کالبد آموزش نسل تازه میدمد.
این دست تلاشهایی که فروغی انجام داد، در چارچوب پروژه بلندمدت او در ساخت مفاهیم جدید ملت و افکار عمومی برای ایرانیان تعریف میشود. در بخشی از نامهای که از پاریس به هنگام برگزاری کنفرانس صلح در ۱۹۱۹ نوشته است، پس از آنکه به سختی گله میکند که چرا ایران باید در مقابل انگلیسیها «مُرده در دستان مُردهشور» باشد، افسوس خود را از این فقدان هویت جدید اینگونه نشان میدهد: «ملت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد، ایران باید ملت داشته باشد... ایران ملت ندارد. افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به این روز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود ایران متعلق به افکار عامه است و اگر بگویید تعلیق بر محال میکنی عرض میکنم خیلی متاسفم اما در حقیقت نمیتوانم صرف نظر کنم».
نهادسازی فروغی برای هویت ایرانی: انجمن آثار ملی
هویتی که فروغی در پی آن بود برای تثبیت در باور جامعه ایرانی به نماد احتیاج داشت. با این حال ابنیه تاریخی و قبور بزرگان فرهنگی ایران به حال خود رها شده بودند. او در جایی از عالیقاپو و چهلستون سخن میگوید که «زبالهدانی» شده بودند، از قبر سعدی که تبدیل به «غمکده» شده و بنای تخت جمشید که « آنچه از خرابی و تضییع به سر این بنای معظم بباید، آمده». از این رو وی در امتداد تلاشهایش برای شکل دادن به هویت ایرانی معاصر، انجمن آثار ملی را در ۱۳۰۴ تاسیس کرد. او در این انجمن جمعی از سرشناسترین چهرههای فرهنگی و ادبی را گرد هم آورد تا به صورت نظاممند طرح شناسایی و بازسازی آثار تاریخی در سطح کشور پی بگیرند. مرمت و تجدید بنای شماری از سرشناسترین بناهایی که امروز بخشی جدائیناپذیر از شناسه فرهنگی ایران مدرن هستند، نظیر آرامگاه فردوسی، حاصل آن ایدهها بود. در شرایط نبود بودجه کافی، هزینه ساخت آرامگاه فردوسی از محلهایی نظیر فروش بلیطهای بختآزمائی یا درآمد حاصل از کنسرت قمرالملوک وزیری (که وی آن را با افتخار اهدا کرده بود) تأمین شد. جشن هزارمین سال تولد فردوسی که با افتتاح آن بنا و حضور مهمترین چهرههای ایرانشناس همراه بود، فردوسی را بصورت رسمی از فرهنگ افواه و نقالان قهوهخانهها بیرون کشید و با گره زدن آن به هویت ایرانی معاصر جایگاه آن را به عنوان شناسه فرهنگی تثبیت کرد.
یکی دیگر از کارهای بزرگ فروغی و تشکیلاتی که او پایه گذاشت، تهیه قانون عتیقات در آبان ۱۳۰۹ و گذراندن آن از تصویب مجلس بود که طی آن بر حفاری، کشف، تملک و حفظ اشيا باستانی قوانینی وضع شد. ماده نخست آن قانون نشان میدهد که چگونه انقلابی در حوزه پاسداشت میراث فرهنگی و اشیاء تاریخی ایران از طرح تعقیب میشد: «کلیه آثار منقول و غیر منقول ساخته شده در ایران تا اختتام دوره زندیه در ایران جزو آثار ملی ایران محسوب میشود».
هدف ساخت موزه ملی ایران و کتابخانه ملی ایران که در اساسنامه انجمن آثار ملی درج شده بودند، در سالهای بعد تحقق پذیرفتند و فروغی با حضور در موزه ایران باستان با خطابه «موزه چیست و برای چیست؟» در واپسین سال زندگی خود تلاش کرد تا فرهنگ موزه رفتن را در میان مردمان رواج دهد. با این حال عمده کار او در نهادسازی فرهنگی، فرهنگستان زبان بود.
فروغی و تلاش برای احیای زبان فارسی
با پیشرفت جهشآسای علوم در غرب و پدیدار شدن مفاهیم و اصطلاحات تازه فرهنگی و علمی، فروغی از زمره نخستین کسانی بود که نیاز به واژگان تازه برای فهم جهان تازه را احساس کرد و با تسلطی که به ادبیات ایران داشت، به معادلسازی و آفرینش واژههای نو دست زد. دو کتاب اصول ثروت ملل و حقوق اساسی که برای دانشجویان مدرسه علوم سیاسی تهران نوشته بود سرشار از اصطلاحات تازه علوم انسانی جدید بود که بسیاری از آنها، از جمله خود واژه «حقوق»، برای نخستین بار در این کتابها بکار میرفت.
در نظر شماری از بزرگترین روشنفکران عصر مشروطه که میخواستند هرآنچه را از ساختار کهن و سلب عقبمانده قجری باقیمانده بود پس بزنند، نفرت از ساختار منحط و استبدادی قدیم جامعه ایران در قالب نفرت از زبان رایج در آن دوره پدیدار شد. شماری از نامآورترین متفکران عصر مشروطه نظیر فتحعلی آخوندزاده یا ملکمخان در جستجوی علل عقبماندگی ایرانیان به خط و زبان فارسی رسیدند و نخستین قدم در راه مدرن شدن ایران را در برانداختن خط فارسی و فرنگی شدن آن، یا تهی ساختنش از کلمات عربی و احیای زبان باستانی دیدند. قصیده ملکالشعرای بهار در هجو احمد کسروی ناظر به همین دست تلاشها بود:
طوطی شکرشکن بربست لب کز ناگهان
تاختند این خرمگسها سوی قند پارسی
در زمانه انباشته شدن محاورات روزمره طبقه بالادست جامعه از کلمههای انگلیسی، عربی و فرانسه، فروغی که به گفته خود زبان فارسی را در «مهجوریتی ۶۰۰ ساله» میدید، دست به تاسیس فرهنگستان زبان فارسی زد. چیزی که آن را در سطح اهمیت «ارتش و راهآهن» میدانست؛ نه صرفا «کارخانه لغتسازی» بلکه سازمانی در خدمت پیدا کردن راه اصلاح و تکامل زبان به عنوان رکن هویتی و جلوهگر کردن فرهنگ اختصاصی کشور. چه در خطابه «فرهنگستان چیست» و چه در مکتوب «نامه من به فرهنگستان»، او مخاطرات برای زبان فارسی را که عمدتا به دلیل ورود فرهنگ غربی و نیاز دنیای جدید ایجاد شده بود نشان داده و به بحث پیرامون نحوه مواجهه با آنها میپردازد. او میگوید «نه الفاظ خارجی را به کلی به دور بریزیم، نه به زبان باستان برگردیم». فروغی میگوید که این ادعا که ما آریایی هستیم و نباید از زبان عربی استفاده کنیم «آنقدر بچگانه است که آن را قابل بحث نمیدانم».
جمع شدن افرادی نظیر دهخدا، ملکالشعراء بهار، سعید نفیسی، بدیعالزمان فروزانفر و خود او در فرهنگستان، نوزایی زبان معاصر فارسی را رقم زد. اینان در قریب به شش سال حدود ۲ هزار واژه ساختند و برای سخن گفتن ایرانیان نظامی جدید تدوین کردند. فروغی در سالهای پس از ۱۳۱۴ که سمتهای دولتی عزل و خانهنشین شده بود نیز دغدغه فرهنگستان را حفظ کرد.
فروغی و پایان عصر رضاشاهی
فروغی به هنگام اشغال ایران در شهریور ۲۰ امضای رضاشاه برای استعفا را گرفت و قرارداد با دول متفق را امضا کرد. در آن زمان، قاطبه جامعه که در جنگ جهانی دوم طرفدار آلمان بودند علیه او بلند شدند چرا که فروغی زمانی آن را امضا کرد که بسیاری تحت تأثیر تبلیغات آلمان نازی تصور میکردند ارتش هیتلر در آستانه فتح شوروی و پیروزی در جنگ است. رادیو فارسی برلین فروغی را مرتب به خاطر آنچه نسب یهودیاش میخواند دشنام نژادی میداد و اکثر روشنفکران که طرفدار آلمان نازی بودند به او حمله بردند.
با اینحال تاریخ نشان داد که واقعبینی و دوراندیشی او چگونه ایران را از خطر فروپاشی در یکی از خطرناکترین مقاطع خود نجات داد. فروغی مغضوبین رضاشاه را به دولت بازگرداند، زندانیان سیاسی را آزاد کرد، سانسور مطبوعات را برداشت و در باز کردن مجدد فضای باز سیاسی کوشید.
معتمد بودن او نزد رضاشاه امری بود که به گفته تقیزاده، فروغی را از تمام شخصیتهای ایران متمایز میکرد. اینچنین ارسطووار دربرابر اسکندر، برای سالهای متمادی زیر گوش شاهی بیسواد و ناآشنا، اهمیت مدرنیته و بنیانهای فلسفی ضرورت تحول جامعه ایران را زمزمه کرد و بر او تأثیر مستقیم گذاشت.
در قریب ۲۵ سال فعالیت سیاسیاش در سمتهای گوناگون به کار گرفته شد و در کابینههای مختلف چرخید که ده سال آن ذیل حکومت رضاشاه بود. با نگاه تحولخواه متأثر از عصر روشنگری که او را عقیدهمند به تغییرات زیربنائی میساخت، هرکجا رفت منشأ اثر شد. در دبیرخانه مجلس تشکیل شده پس از مشروطیت، با استفاده از تسلط خود به نظام پارلمانی اروپا، آئیننامه نخستین مجلس ایران را نوشت. انجمن آثار ملی را تأسیس کرد، فرهنگستان زبان را پایه گذاشت، در دوره نخستوزیری در متقاعد کردن شاه به تشکیل دانشگاه تهران نقش حیاتی ایفا کرد و در اغلب طرحهای پیشبرد مدرنیسم در ایران دوره پهلوی اول ردی از او به چشم میخورد از جمله در مهمترین آنها یعنی استقرار نظامی قضائی نوین. نهضت مشروطیت، مشروعیت نظام قضائی جاری زمانه را (که در دست روحانیون قرار داشت) زیر سئوال برده بود گرچه نتوانسته بود آن را به تمامی فرو بریزد. طرح جایگزین آن و تأسیس عدالتخانه و حکمرانی قوانین حقوقی عرفی که آرمان مشروطهخواهان بود برقرار نشد، مگر سرانجام زمانی که علیاکبر داور ساختار دادگستری را از نو ریخت و محمدعلی فروغی قانون اصول محاکمات حقوقی را در وزارت عدلیه به تصویب و اجرا رساند. در سخنرانی در دانشکده حقوق در ۱۳۱۵ تعریف میکند که چگونه در اوایل کار، دادگاهها از ترس روحانیون جرئت نمیکردند عنوان صدور حکم به خود بدهند و رأی خود را «راپرت به مقام وزارت» عنوان میکردند. آرزوی فروغی برای کشور، همچنان که یکبار گفته بود، استقرار «قوه قضائیهای مقتدر و محترم» بود.
فروغی در طول قریب بیست سال حضور در صحنه حکومتهای ایران کارنامهای برجا گذاشته است که هر گزارش جامعی از عملکرد او بدون نقد ناقص خواهد ماند. در حالی که در دوره اول حکومت پهلوی نخست او نقش واسط حلقه روشنفکران و حکومت رضاشاهی را ایفا میکرد و پایهگذار اصلاحات عمیق اجتماعی و سیاسی میشد، قدرتگیری و به تبع استبداد رضاشاهی را نیز تقویت میساخت. این واقعیت که برای پیشبرد اصلاحات به بازوی حکومت مقتدر احتیاج داشت سبب شد تا در موارد متعدد چشم بر پایمال شدن آزادیها ببندد و اولویت برقراری حکومت قانون را به نفع استقرار نظم و مظاهر تجدد نادیده بگیرد.
تحکیم پایههای استبداد حکومت رضاشاهی که او در آن نقشی بیبدیل داشت، تیغی دولبه بود که دامن او و دو مغز متفکر دیگر مدرنسازی ایران در دوره پهلوی اول را نیز گرفت. گرچه در قیاس با علیاکبر داور که با حل کردن تریاک در چای و نوشیدن آن به زندگی خود خاتمه داد و تیمورتاش که در زندان قصر از پا درآمد؛ عزل و خانهنشینی محمدعلی فروغی کمترین کیفری بود که وی متحمل شد.
با مرگ او در شبانگاه ۵ آذر ۱۳۲۱، عصر روشنگری ایرانی یکی از چهرههای اصلیاش را از دست داد، با این حال میراثی که او برجا گذاشت سرتاسر سده چهاردهم شمسی را تحت تأثیر قرار داد. مداراگری او، صلحطلبیاش، رویاپرداز بودنش، حقوقمداریاش، باور عمیقش به حرکت تدریجی و تجددخواهیاش که با شناخت عمیق از فرهنگ ایران همراه بود در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخی به کمک ایران آمد. اندیشههایی که او رواج داد، نهادهایی که تاسیس کرد و هویتی که برای شهروند ایرانی معاصر بازآفرید انقلابی بود که بنیانهای فرهنگ ایران را در عصر تلاطمهای حاصل از گذار به مدرنیته پی ریخت و تثبیت کرد. ۷۵ سال پس از مرگش، جملهای حسرتبار که خود او یک بار درباب قائممقام و امیرکبیر گفته بود میتواند زندگی و زمانهاش را خلاصه سازد: «سبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند».
سفرهای آسیا و آفریقای سر رابرت هربرت (1682-1606) کتابی است نوشته
دیپلمات و کاشف انگلیسی که در سلطنت شاه عباس صفوی در هیئت سِر رابرت شرلی به ایران
و سپس به هن و و افریقا سفر کرد خدمت به میهن خویش را.
Sir T. Herbert's Voyages...: a book by English explorer Sir Thomas Herbert (1606-1682).
مجموعه جان هریس در واقع نوعی کتابشناسی جامع از سفر نامه های بیش از ششصد تن از معتبرترین نویسندگان به چند زبان است که با هاکلیوت، پورچس و امثال آنها آغاز می شود:
Navigantium atque itinerantium bibliotheca, or, A complete collection of voyages and travels : consisting of above six hundred of the most authentic writers, beginning with Hackluit, Purchass, &c. in English; Ramusio, Alamandini, Carreri, &c. in Italian; Thevenot, Renaudot, Labat, &c. in French; De Brye, Grynaeus, Maffeus, &c. in Latin; Herrera, Oviedo, Coreal, &c. in Spanish; and the voyages under the direction of the East-India Company in Holland, in Dutch : together with such other histories, voyages, travels, or discoveries, as are in general esteem; whether published in English, Latin, French, Italian, Spanish, Portuguese, High and Low Dutch, or in any other European language : containing whatever has been observed worthy of notice in Europe, Asia, Africa, and America : in respect to the extent and situation of empires, kingdoms, provinces, &c. : the climate, soil, and produce, whether animal, vegetable, or mineral, of each country : likewise the religion, manners, and customs of the several inhabitants, their government, arts and sciences, publick buildings, mountains, rivers, harbours, &c. : illustrated by proper charts, maps, and cuts : to which is prefixed a copious introduction, comprehending the rise and progress of the art of navigation, and its successive improvements : together with the invention and use of the loadstone, and its variation : originally published in two volumes in folio
یکی از مصطلحات و معانی غلط که وارد فرهنگهای لغت نیز شده است، نام «مراغه» میباشد که با کمال تعجّب بزرگانی چون: علّامه دهخدا و دکتر معین نیز این راه را به خطا پیمودهاند. در فرهنگ فارسی معین، ذیل کلمهی «مراغه» میخوانیم: «به خاک غلتیدن، ... و مراغه فقط اسم مکان یعنی: محلّ غلتیدن آمده»؛ در حالی که کسانی چون دکتر معین تنها به ریشهی عربی واژه دقیق شدهاند و این معنی را در زبان عربی از بابِ تفعیل (تمریغ) و تفعّل (تمرّغ) استخراج نمودهاند ... لکن نام شهر مراغه خیلی پیشتر از حملهی مغول و ورود زبان عربی به ایران استعمال میشده است: آرای مشهور: ـ بطلِمیوس(قلوذی) ـ منجّم و جغرافیدان معروف یونانی ـ نام دریاچهی اورمیه را به سبب نزدیکیاش به شهر مراغه، «مارگیانه» آورده است که هر زبانناشناسی پی به ریشهی باستانی نام مراغه میبرد. چه، در لغت یونانی، حرف «غ» مصطلح نبوده و به جای آن از حرف «گ» استفاده میشده است. ـ واژهی «راغ» در فارسی به معنی دشت آمده است و این درحالی است که کتب پهلوی، شهر «رغه»ی آذربایجان را بر روی دشتی نمایش میدهند که بر روی کوهپایهی کوه سهند قرار گرفته است. با توجّه به این نکته، نام مراغه به معنی: رغهی بزرگ (دشت وسیع) بوده است. ـ به نوشتهی دیاکونوف قبل از ورود و اسکان مادها در این ناحیه، دولت «مانْنا» در حدود سال ۷۱۵ قبل از میلاد در این سرزمین حکومت داشتهاند که به نام ایالت «اوئیشدیش» نامیده میشد. (رجوع شود به: تاریخ ماد، ا.م دیاکونوف، ترجمهی کریم کشاورز، ص۲۰۲). ـ با تحقیقات و بررسیهای به عمل آمده توسّط احمدکسروی در مورد مراغه، میبینیم که: نام قدیمی مراغه «مراوا» یا «ماراوا» یا «ماداوا» بوده است و از آن جهت میتوان آنجا را جایگاه قوم ماد دانست و قدمت شهر مراغه را به دورهی مادها نسبت داد. در زمان اشکانیان نیز مدّتی پایتخت آذربایجان، در ۲۵ فرسنگی جنوب شرقی دریاچهی چیچست (اورمیه) شهری به نام «فرسپا» بوده است. ـ جی ویلسون، مؤلّف کتاب «عادتها و زندگی ایرانیان»، که با پیشینهی تاریخی شهر مراغه به خوبی آشنا بوده است، واژهی مراغه را برداشتی از نام یک اُسقفِ مشهور نَسطوری میداند به نام «ماراغا». ـ ژاک دومرگان ـ باستانشناس مشهور فرانسوی ـ نام قدیم مراغه را «اِندادهَهرود» آورده است. ـ مارکآنتوان (آنتونیوس) ـ پسرعمو و سردار قیصر روم که در تقسیم مستملکات، مشرق نصیب وی شد ـ در سال ۳۶ ق.م. هنگام ذکر حوادثی که در زمان پارتیها در این منطقه رخ داده، از این منطقه به نام «فرائته» یاد میکند. ـ حمدالله مستوفی در کتاب «نزهةالقلوب» (سال۷۴۰ ه.ق.) آورده: مراغه از اقلیم چهارم است و تومانش چهار شهر: مراغه، دهخوارقان، بسوی و نیلان میباشد. (تومان، اصطلاحی است آذری، که در زمانهای بعد از مغول نیز رایج بوده و هم معنی با ولایت یا شهرستان برای مشخّص کردن حدود و ثغور واحدهای جغرافیایی بهکار میرفته است). *** تا پیش از هجوم ترکان و سلجوقیان در اوایل قرن پنجم هجری، مردم مراغه دارای مذهب شافعی بودند، ولی با تسلّط ترکان، مذهبِ حنفی را که با خود از شرق ایران آورده بودند، در این ناحیه ترویج دادند تا اینکه پس از ظهور شاه اسماعیل صفوی، اهالی مراغه نیز تحت تأثیر مذهب شیعه قرار گرفتند. دکتر حسینقلی کاتبی در «زبانهای باستانی آذربایجان»، (ص۱۳) آورده: «قوم ماد از نژاد آریایی، همراه اقوام دیگر این نژاد، همچون پارس و پارت، در هزارهی دوم پیش از میلاد به فلات ایران مهاجرت کردند و منطقهی شمال غرب آن را برای سکونت اختیار نمودند. این قوم به زبان مادی، از ریشهی آریایی سخن میگفتند و آن را در نوشتن نیز به کار میبردند. مورّخان باستانی و پژوهشگران ایرانی معتقدند که: زبانهای اقوام آریایی همگون یا بسیار نزدیک به هم بوده است. «استرابون» (۶۳ ق.م. تا۱۹م.) ـ مورّخ و جغرافیدان یونانی ـ پس از سفر به ایران و تماس با اقوام ایرانی، اظهار عقیده کرده است که مادها و پارسها زبان یکدیگر را میفهمیدند و زبانهای مادی و پارسی و سکایی همسان بودند. «دارمستتر» (۱۸۴۹ تا ۱۸۹۴م.) ـ ایرانشناس فرانسوی ـ که دربارهی مباحث لغات و دستور زبانهای ایرانی دو جلد کتاب تألیف کرده و تتبّعاتی هم در زبان اوستا نموده، عقیده دارد که اوستا ـ کتاب دینی زردشت ـ در زمان مادها و به زبان مادی نوشته شده است و زبان کردی، مشتق از زبان مادی میباشد. زبان مردم مراغه، همانند مردم آن، از دیرباز با زبان و نژاد سایر اقوام ایرانی از یک ریشه بوده است. واژهها و نامهایی که از زبان مادی به جا مانده، همریشه بودن آن زبان را با سایر زبانهای ایرانی و هند و اروپایی ثابت میکند. ابنندیم (میر: ۳۷۸ ه.ق.) در «الفهرست» از قول عبدالله بن مقفّع (روزبه پارسی، مترجم کِلیله و دمنه از پهلوی به عربی)، زبان آذربایجان را فهلویه (پهلوی) دانسته و میگوید: عبدالله بن مقفّع گفت: زبانهای ایران عبارتاند از: پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی. زبان پهلوی، منسوب به پهله است و این، نام پنج ولایت است که عبارتاند از: اصفـهان، ری، هِمدان، ماهنهاوند و آذربایجان. نخستین خبر تاریخی که از پیشینهی زبان پارسی در آذربایجان پس از استیلای تازیان داریم، مطلبی است که در «تاریخ الأمم و الملوک» تألیف ابوجعفر محمّد بن جریر طبری (میر: ۲۳۵ه.ق.) داریم و جالب است که محلّ اتّفاق آن نیز شهر مراغه میباشد. در این کتاب که معروف به تاریخ طبری و ترجمهی آن موسوم به تاریخ بلعمی است، چنین آمده که: محمّد بن البعیث از رجالِ دورهی عبّاسی، حکومت شهر مراغه را در زمان معتصم عبّاسی (۲۱۸ـ۲۲۷ه.ق.) و پسرش متوکّل (۲۳۲ـ۲۴۷ه.ق.) داشت. وی در سال۲۳۵ ه.ق. سر به طغیان نهاد و مورد غضب خلیفه قرار گرفت و به زندان افتاد. محمّد مردی شجاع و ادیب بود. آثار شعری فارسی وی زبانزد مردم بوده و جماعتی از بزرگان مراغه اشعار وی را میخواندند و از ادب و شجاعتِ وی یاد میکردند که راوی به طبری مورّخ نقل کرده است. (جزءِ سابع، چاپ قاهره، ۱۳۵۸ق.، ص۳۵۴). حمدالله مستوفی قزوینی نیز در «نُزهةالقلوب» (چاپ لیدن، ۱۹۱۳م.)، که در سال ۷۴۰ ق. تألیف شده، به وجود زبان پهلوی در آذربایجان اشاره میکند و میگوید: مردمش سفیدچهره و تُرکوش میباشند و بیشتر بر مذهب حنفی. و زبان آنها پهلوی معرب یا پهلوی مغیر است؛ از آن، مردم زنگان پهلوی راست است و زبان مردم گشتاسفی (ولایتی در جنوب شهر باکو) پهلـوی بازبسته به جیلانی است. پروفسور آرتور کریستنسن ـ ایرانشناس شهیر دانمارکی ـ آورده: زبان پهلوی در دورهی اشکانیان و ساسانیان زبان رسمی ایران بوده که آذربایجان، بخشی از سرزمینهای شمالی آن را به نام ماد صغیر تشکیل میداده. زبان حقیقی پهلوی، زبانِ آذربایجان بوده. یاقوت حموی ـ جغرافیدان بزرگ اسلامی ـ زبان آذربایجان را آذری میداند. این مطلب نیز بر کسی پوشیده نیست که زبان آذری با زبان تُرکی (چنانکه در پی خواهد آمد) از یک ریشه و اصل نیست. مسعودی ـ دیگر دانشمند نامی اسلام ـ از پیوستگی آذری و پارسی به تفضیل سخن میراند و میگوید: مردم آذربایجان از ملل فُرس(ایران) هستنـد و آذری در ردیف فهلوی، و دری از لغاتِ فرس (= لهجههای ایرانی) شمرده میشود. ابنحوقل و مقدّسی، زبان مردم آذربایجان را فارسی خواندهاند. پس ترکی که خود زبانی مستقل و جدا از دیگر زبانهاست، هیچ ارتباطی با آذری ندارد. امّا پس از حملهی سلجوقیانِ ترکزبان و مغولهایِ ترکزبان به ایران، تشکیل حکومتِ صفویهی ترکزبان و پیدایش عثمـانیها در ایران بود که تُرکی به آذربایجان راه یافت و رواج پیدا کرد و با آذری آمیختهشد. پس زبان مردم آذربایجان و مراغه تا سال ۷۴۰ ه.ق. که سال تألیف کتاب «نُزهَة القُلوب» است، آذری بوده و این زبان خود شعبه یا شاخهیی از زبان فارسی بهشمار میرفته است؛ امّا زبانی که امروزه بین مردم آذربایجان و مراغه رایج و معمول است و به ترکی آذربایجانی معروف، زبانی است آمیخته از واژههای آذری، فارسی، عربی و ترکی... !
آذری آذَری (منسوب به آذربایجان) نام زبان پیشین آذربایجان که شاخهیی از زبانهای ایرانی غربی است و در زبان عربی به شکل «اَذَرِیّ» و «اَذْرِیّ» تلفّظ میشود. در عربی، صفت منسوب به آذربایجان به شکل «اَذْرَبیّ» و «اَذْرَبیجیّ» نیز گفته میشود که از «اَزْرَبیجان» گرفته شده که تلفّظ کلمهی «آذربایجان» در زبان عربی است. این زبان در نوشتههای عربی و فارسی، علاوه بر آذری و صورتهای دیگر آن، فهلوی، پهلوی، رازی، راژی، راجی و شهری نیز نامیده شده است. تا آنجا که اطّلاع داریم این لهجه ـ که طبعاً در مناطق مختلف آذربایجان گویشها و گونههای مختلف داشته ـ از بعد از اسلام تا حدود قرن 11ق/17م در آذربایجان رایج بوده و هنوز نیز بقایایی از آن با نام «تاتی» در برخی از روستاها متداول است. تعلّق زبان پیشین آذربایجان به زبانهای ایرانی در مناع مختلف اسلامی تصریح شده است. قدیمترین منبع در اینباره قول «ابنمقفّع» (142 ق/759 م) است که در «الفهرست» ابنندیم نقل شده است (ص 22). به گفتهی ابنمقفّع زبان مردم آذربایجان پهلوی (الفهلویه) است منسوب به پهله (فهله)، یعنی: سرزمینی که شامل ری و اصفهان و همدان و ماهنهاوند و آذربایجان بوده است. همین گفته را حمزه اصفهانی (به نقل یاقوت، 3/925) و خوارزمی (ص 112) نیز نقل کردهاند. مورّخ دیگری که به این زبان بدون ذکر نام آن اشاره کرده، «بلاذری» است که کلمهی «حسان» به معنی «حائر» یعنی منزل و کاروانسرا را از کلام اهل آذربایجان نقل کرده است. (ص 328)؛ این کلمه همان کلمهی «خان» به معنی کاروانسراست که در متون فارسی به کار رفته است. امّا دومین مؤلّفی که بعد از ابنمقفّع از کلمهی آذری یاد کرده یعقوبی است که کتاب خود را در 278 ق. /891 م. تألیف نموده است. این مؤلّف، آذری (آذریّه) را به عنوان صفت در مورد مردم آذربایجان به کار برده است (ص 46-47). مؤلّف دیگری که از زبان آذری نام برده، مسعودی (346 ق/957 م) است که در 314 ق/926 از تبریز دیدار کرده است. این مؤلّف از میان زبانها، ایرانی پهلوی، دری و آذری را ذکر کرده است (ص 74) که به ظاهر در نظر او مهمترین زبانها و گویشهای ایرانی بودهاند. پس از مسعودی، حمزه اصفهانی (بعد از350 ق/961م) است که به نقل از یک ایرانی نومسلمان به نام «زرتشت بن آذرخور» معروف به ابوجعفر محمّد بن مؤبد متوکّلی در میان زبانهای پنجگانهی ایرانی از زبان پهلوی یاد میکند و آن را منسوب به پهله میداند که شامل پنج شهر: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است (ص 23). مؤلّف دیگری که بعد از حمزه اصفهانی از زبان آذربایجان و ایرانی بودن آن سخن گفته است، «ابواسحاق ابراهیم اصطخری» است که کتاب خود ـ المسالک والممالک ـ را در پایان نیمهی اوّل قرن 4 ق/10م نوشته است. اصطخری به صراحت زبان مردم آذربایجان و ارمنستان (به جز دبیل و پیرامون آن) و ارّان را «ایرانی» (الفارسیه) ذکر میکند و زبان مردم «بردعه» را ارّانی میداند (صص 191-192). مؤلّف بعدی، ابوالقاسم محمّد بن حوقل (بعد از 378 ق/988 م) است که اساس مطالب خود را از اصطخری گرفته و دربارهی زبان مردم آذربایجان و ارمنستان و زبان مردم بردعه همان مطالب اصطخری را تکرار کرده است (ص 299). «ابوعبداللّه بَشّاری مقدّسی» مؤلّف دیگری است که در قرن 4 ق./10 م. از زبان مردم آذربایجان سخن گفته است. وی در سخن از اقلیم رِحاب که در نوشتهی او شامل: آذربایجان و اران و ارمنستان میشود، میگوید: زبانشان خوب نیست و فارسی آنها مفهوم است و در حروف به فارسی خراسانی شبیه است (ص 378) و در جای دیگر میگوید: زبان آذربایجان بعضی دری است و بعضی منغلق (یعنی پیچیده) که به ظاهر غرضش تمیز میان زبان عام رسمی (فارسی دری) و گویشهای محلّی است (دانشنامهی ایران و اسلام). داستانی که سمعانی (ذیل تنوخی) دربارهی ابوزکریّا خطیب تبریزی (502 ق/1109م) و استادش ابوالعلاء معرّی آورده، مؤید رواج زبان آذری در آذربایجان در قرن 5 ق./11 م. است. بر اساس این داستان روزی خطیب تبریزی در معرّهالنعمان در مسجد نزد استاد خود بوده که یکی از همشهریان او به مسجد وارد شده است. خطیب با زبان خود با او صحبت کرده و سپس که استادش دربارهی این زبان از او پرسیده، گفته است: این زبان «اَذْرَبیّه» نامیده میشود. (3/93) حمداللّه مستوفی در «نُزههالقلوب» (تألیف در740 ق./1339م.) زبان زنجان و مراغه و گشتاسفی را پهلوی ذکر میکند (صص62، 87، 93). تا قرن پنجم در همهی مأخذی که از زبان آذربایجان یاد شده به جز بلاذری که یک کلمه از این زبان نقل کرده، بقیّه فقط اشاره به نام این زبان دارند و نمونههایی از این زبان به دست داده نشده است. در نیمهی اوّل قرن 5 ق/11م ابومنصور موفّقالدّین هروی در «الأبنیه عن حقائقالأدویه» کلمهی «کلول» به معنی خُلّر را از این زبان نقل کرده (ص 91؛ کیا، 21) و بعد از او اسدی و شاگردانش که در آذربایجان میزیستهاند، در لغت فرس (تألیف در 458 ق/1066م) کلمات متعدّدی از زبان آذری نقل کردهاند (نک. لغت فرس، به کوشش عبّاس اقبال؛ نیز به کوشش فتحاللّه مجتبایی و علیاشرف صادقی، فهرست؛ کیا، آذریگان) در قرن 7 ق/13م یاقوت دربارهی آذری میگوید: «مردم آذربایجان زبانی دارند که آن را آذری (الاَذریه) مینامند. برای دیگران مفهوم نیست» (1/12). قدیمترین متنی که از زبان آذری باقی مانده دو قصیده است که در دستنویسی از «زینهالمجالس» که به شماره 2051 در کتابخانهی ایاصوفیه محفوظ است و در 730 ق/1330م به دست محمّدبن احمد سراج تبریزی نوشته شده، آمده است. یکی از این دو قصیده که در شکایت از روزگار است، به ظاهر به نام امیر مجیرالدّین یعقوب فرزند ملک عادل ابوبکر بن ایّوب از خاندان ایّوبیان جزیره (میا فارقین) است (نک. نسوی، 207-246) و در میان سالهای 626 ـ 620 ق. /1223-1229م و به احتمال در شهر اخلاط سروده شده است و دارای 57 بیت است و قصیدهی دیگر 29 بیت دارد و برخی ویژگیهای آوایی و دستوری و لغوی زبان آذری از آنها مستفاد میشود (نک. ادیب توسی، 367 ـ 417). نمونههای دیگری که از آذری در دست است عبارت است از: 1ـ چند واژه که در «روضاتالجنان» حافظ حسین کربلایی از زبان بابامزید (655 ق/1257م) نقل شده. 2ـ حدود22 واژه در حواشی نسخهیی از کتاب البلغه اَبویعقوب کردی نیشابوری (تألیف در 668 ق/1269م، محفوظ در کتابخانهی چستربیتی)، آمده که عبدالملکبن ابراهیم قفّالی تبریزی کاتب نسخه آنها را در مقابل واژههای عربی و فارسی کتاب آورده است (خطابهی چاپ نشدۀ مرحوم استاد مجتبی مینوی در ششمین کنگرهی تحقیقات ایرانی در تبریز در 1355ش). 3ـ یک غزل ملمّع آذری ـ فارسی در هفت بیت و یک تک بیت از هُمام تبریزی (636 ـ 714 ق. / 1238ـ1314م) (دیوان، 134). 4ـ یازده واژه در «صحاحالفُرس» هندوشاه نخجوانی. 5ـ یازده دوبیتی و سه جمله از شیخصفیالدّین اردبیلی در «صفرهالصّفایِ» ابنبزاز (تألیف در 760 ق./1358م) و «سلسلهالنّسب» صفویّه تألیف شیخحسین از نوادههای شیخ زاهد گیلانی معاصر شاه سلیمان صفوی (کسروی، 37 ـ 48؛ ذکاء، «یک دوبیتی آذری»، 384 ـ 385). این یازده دوبیتی با شرح و تفسیر عبدالکاظم معاصر شاه سلطان حسین نیز آمده که مؤلّف، زبان آنها را «راجی طالشی» خوانده است. 6ـ یک دوبیتی از بانو طالبه اردبیلی و یک دوبیتی از پیرچنگی خلخالی و عبارتی از بان علیشاه جوشگانی از معاصران شیخصفی که باز در صفوّۀالصّفا آمده است (کسروی 38ـ40). 7ـ جملهیی از گویش مردم تبریز و چهار کلمه از زبان آذربایجان در «نُزههالقلوب» (کسروی، 35؛ کیا، 12، 18). 8ـ قطعهها یا غزلهایی در 9 و 7 و 6 بیت و نیز یازده دوبیتی از شاعری به نام «مهان کشفی» از بزرگزادگان اردبیل معاصر شیخصدرالدّین فرزند شیخصفی. این اشعار در جُنگها نقل شده و یکی از دوبیتیها در «مرصادالعبادِ» نجمالدّین رازی (ص 95) که قبل از زمان کشفی تألیف شده، آمده است. (کسروی، 57؛ ادیب توسی، 240-257). 9ـ هفت دوبیتی و قطعهیی در پنج بیت از شاعری به نام معالی و 2 دوبیتی از خلیفه صادق ـ خلیفهی آستان صفویّه ـ که هردو به احتمال معاصر کشفی بودهاند. این اشعار در جُنگی که در طالش پیدا شده، آمده است (کسروی، 57). 10ـ پنج دوبیتی از شاعری به نام آدم در همان جنگِ طالش که دوتای آنها از «مهان کشفی» است و یکی همان است که در مرصادالعباد آمده است. 11ـ پنج دوبیتی با عنوان «راجی» در جنگی که در خلخال پیدا شده، آمده است. 12ـ غزلی در 9 بیت و چهارده دوبیتی به گویش آذری تبریز از ابوعبداللّه شمسالدّین محمّد مغربی (749-809 ق./ 348-1406 م.) 13ـ هشت واژه از بان مردم تبریز در اختیارات بدیعی علی بن حسین انصاری معروف به حاجزینالعطّار (تألیف در 770 ق./ 1368م.). 14ـ یک جمله و یک دوبیتی آذری از زبان زنی عارفه به نام ماما عصمت اَسبُستی که در حدود 760 ـ820 ق/ 1358-1417م. در تبریز میزیسته است (روضاتالجنان، 50/2). 15ـ جملهیی به گویش تبریزی از حاجی پیرحسن زهتاب خطاب به اسکندر قراقویونلو ـ قاتل پسرش ـ . (روضاتالجنان 1/390). 16ـ 2 دوبیتی از عبدالقادر مراغی ـ موسیقیدان شهیر مراغهیی ـ. (دولتآبادی، 1007/2). 17ـ 2 غزل و یک ملمّع از بدرشروانی (789 ـ 854 ق. / 1387ـ1450 م.)، ملکالشّعرای شروانشاهان، به زبان «کنار ـ آب» (=کنار رود ارس) (ذکاء «دربارهی گویش کنار ـ آب»،76 ـ 80). 18ـ دوازده واژه در فرهنگ «تُحفهالأحبابِ» اوبهی (تألیف در 933 ق./1526م.) که بعضی از آنها تکرار واژههایی است که در لغت فرس آمده است. 19ـ یک دوبیتی از «یعقوب اردبیلی» که در هفتاقلیم (تألیف در 996 ـ 1002 ق./ 1587-1593م) آمده و حاوی مطالب گوناگونی از زبان زنان و مردان تبریز در آن روزگار است (نوابی، جم.). زبان این رساله از سایر آثار بازماندهی آذری به فارسی دری نزدیکتر است. از سدهی یازدهم به این سوی، بیش از دو عبارت و چند واژه در نوشتهها و فرهنگها دیده نشده است. از آن جمله است: فرهنگ جهانگیری که دو واژه «سیکیل» (= زگیل) و «مله» را آورده و فرهنگ سروری یا مجمعالفرس که واژههای فرهنگهای سدههای قبل است. همچنین در «مجمعالأمثال» محمّدعلی هله رودی که در 1049ق./ 1639 م. نوشته شده دو عبارت به گویش مردم تبریز آمده که یکی گفتگویی است میان یک قاضی و مردی تبریزی و دیگری سخنانی است از زبان یک تبریزی که میخواستند او را به دار کشند. در برهان قاطع نیز 9 واژهی آذری آمده که بعضی از آنها تکراری است. *** پس از یورشهای امیرتیمور گورَکانی به ایران و نفوذ و تسلّط سلسلههای قراقویونلو 810 ـ 872 ق./ 8 ـ 1407ـ 8 ـ 1467م.) و آققویونلو (872 ـ 908 ق/1468ـ 1502) در آذربایجان، زبان آذری بزرگترین آسیبها را دید و در برابر زبان ترکی قبایل تاتار (غُز یا اوغوز) و اوشار (افشار) و گوگدولاق که در اطراف شهرهای آذربایجان مستقر شده بودند، به مرور عقبنشینی کرد و تنها در تعدادی از روستاهای دوردست و در پناه کوهپایهها باقی ماند. به ویژه در دورهی صفویّه به سبب چیرگی و انبوهی تیرههای تُرک شیعه که هواخواه خاندان صفوی بودند و بیشتر کارهای سیاسی و دولتی و لشکری با زبان ترکی انجام میگرفت و مردم مجبور بودند زبان ترکی را فرابگیرند، آذری رفتهرفته جای خود را به زبان فرمانروایان داد تا جایی که در اواخر قرن یازدهم، ترکی در تمام شهرهای بزرگ آذربایجان زبان مادری آذربایجانیان شد. استقرار تُرکی در آذربایجان به اندازهیی فراگیر بود که بعضی از نویسندگان دورههای اخیر در معنی کلمهی «آذری» دچار اشتباه شدند و تصوّر کردند که منظور از آذری در کتابهای قدیم عربی و فارسی، زبان تُرکی کنونی آذربایجان است. به ظاهر نخستین کسی که آذری را به این معنی گرفته، «میرزا کاظم بیک دربندی» است که در کتاب خود به نام «گرامر عمومی زبان ترکی ـ تاتاری» که در 1255ق/1839م در شهر غازان به چاپ رسیده، «آذری» را به معنی تُرکی به کار برده است (نک. اسلام آنسیکلوپدیسی. (نویسندگان «نامهی دانشوران» نیز هنگام نقل داستان خطیب تبریزی و همشهری خود «آذربیه» را به معنی ترکی گرفتهاند. پس از چاپ رسالهی احمد کسروی به نام «آذری یا زبان باستان آذربایگان» در1340ش. که این شُبهه برطرف گردید و از آن تاریخ آذری به معنی قدیمی آن به کار رفت. چنانکه اشاره شد، زبان آذری به کلّی از آذربایجان رَخت بر نبست و امروزه در پارهیی از مناطق هنوز به آذری تکلّم میشود. این مناطق از شمال به جنوب عبارتند از: 1ـ کرینگان از دهات دیزمار خاوری از بخش وَزْرقان شهرستان اهر2ـ کِلاسور و خوینهرود از دهات بخش کلیبر شهرستان اهر3ـ گَلین قَیه از دهات هَرزَند از بخش زنوز شهرستان مرند4ـ هنبران از بخش نَمین شهرستان اردبیل 5ـ بیشتر دهات بخش شاهرود خلخال 6ـ تعدادی از روستاهای طارم علیا 7ـ روستاهای اطراف رامند در جنوب و جنوب غربی قزوین 8 ـ تالش از اللّه بخش محلّه و شاندرمن در جنوب تا تالشِ شوروی (دانشنامهی ایران و اسلام). بهطوری که سالمندان آذربایجان اشهار میدارند در گذشتهیی بسیار نزدیک در مناق بیشتری به آذری صحبت میشده است. از جمله مردم اسکو و لیقوان و پیرامون آن تا حدود صد سال پیش به همین زبان تکلّم میکردهاند، همچنین در اقلید (آن سوی ارس) به تاتی سخن میگفتهاند. اشتراک گویشهای مناطق یاد شده در یک دسته از ویژگیهای آوایی و صرفی و نحوی وابستگی آنها را با شاخهی معیّنی از زبانهای ایرانی شمال غربی مسلّم میسازد. این شاخه را میتوان زبان مادی نامید (دانشنامهی ایران و اسلام).
سرچشمه: ابنحوقل، ابوالقاسمبن حوقل، صورهالأرض، بیروت، دارمکتبهالحیاه، 1979م ابن ندیم، محمّدبن اسحاق، فهرست، ترجمهی رضا تجدّد، تهران، ابنسینا، 1346ش. ادیب توسی، محمّد امین، دو قصیده به دو لهجهی نیمه آذری، نشریّهی دانشکدهی ادبیّات تبریز، س دهم، شم.4، 1337ش. اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، المسالک والممالک، لیدن، 1927م. بلاذری، احمدبن یحیی، فتوحالبُلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1366م. خوارزمی، محمّدبن احمد، مفاتیحالعلوم، ترجمهی حسین خدیوجم، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362. دانشنامهی ایران و اسلام. دولتآبادی، عزیز، سخنوران آذربایجان، تبریز، مؤسّسهی تاریخ و فرهنگ ایران، 1357ش. ذکاء، یحیی، دربارهی گویش کنار ـ آب، ایراننامه، س 5، شم. 1، (پاییز 1365ش.). همو، یک دو بیتی آذری، دانش، س 3، شم. 7، (مرداد 1332ش.). رازی، نجمالدّین، مرصادالعباد، بهکوشش محمّدامین ریاحی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352ش. رضازادۀ ملک، رحیم، گویش آذری، تهران، انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352ش. سمعانی، عبدالکریمبن محمّد، الأنساب، حیدرآباد دکن،1383ق/1963م. طهماسبی، طغرل، عبدالقادر مراغی معلّم ثالث، مراغه، آوایراد، 1387 ش. کربلایی، حافظ حسین، روضاتالجنان، به کوشش جعفر سلطان القرایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش. کیا، صادق، آذریگان، تهران، 1354ش؛ محمّد عبدالکاظم، صفوهالآثار فی اخبارالأخیار، دانشکدهی ادبیّات تهران، نسخههای خطّی، 349/1. مستوفی، حمداللّه، نزههالقلوب، به کوشش گای لسترنج، لیدن، 1913م. مسعودی، ابوالحسن علیبن حسین، التّنبیه والاشراف ترجمهی ابوالقاسم پاینده، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. مقدّسی محمّدبن احمد، أحسنالتّقاسیم، لیدن، 1906م. نامهی دانشوران، قم، دارالفکر، 1338ش. نخجوانی، محمّدبن هندوشاه، صحاح الفرس، به کوشش عبدالعلی طاعتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341ش. نوایی، ماهیار، زبان مردم تبریز در پایان سدهی دهم و یازدهم، نشریّهی دانشکدهی ادبیّات تبریز، س 9، شم. 3 (پاییز 1336ش.)، صص 221ـ232، شم. 4 (زمستان 1336ش)، صص 396 ـ426. هروی، ابومنصور علی، الأبنیه عن حقایقالأدویه، به کوشش احمد بهمنیار، دانشگاه تهران، 1346ش. یاقوت حموی، ابوعبداللّه، معجمالبلدان، بیروت، دارصادر، 1374ق/1955م، ج 1. یعقوبی، احمدبن ابییعقوب، البلدان، ترجمهی محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356ش.