فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن
«این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک میزند»!
جملهای که محمدعلی فروغی از خلال خاطرات سالهای جوانی خود برای توصیف مقاومت جامعه ایران در قبال ورود مظاهر مدرنیته به ایران روایت میکند، آینهای به دست میدهد از زمانهای که او در آن زیست و از جهلی که به مصافش برخاست. روایت سالهای زندگی محمدعلی فروغی، لیبرال تجددخواه، نماینده مجلس، وزیر عدلیه، وزیر خارجه، وزیر مالیه، نخستوزیر و یکی از سه معمار اصلی مدرن کردن ایران در عصر پهلوی اول، روایت یکی از پرفراز و نشیبترین برهههای تاریخ ایران معاصر ایران است.
محمدعلی جوان، پسر محمد حسین فروغی تجددخواه سرشناس عصر قاجار، شیفته ادب فارسی و فردوسی و سعدی بود. اوقات فراغت را گاه با زدن سهتار پر میکرد، با این حال بخش قابل توجهی از وقت خود را به نوشتن و ترجمه و بحث پیرامون نظرات فلاسفه غربی میگذراند. با آنکه از نظر مالی در مضیقه بود، عشقی بیپایان به خرید کتاب داشت چنان که به گفته خود خرید کتاب او را «خانهخراب» کرده بود. سیگار نمیکشید چرا که گمانش این بود «ملاحظه مردم واجب است». مشروب نمیخورد، قمار نمیکرد و این شیوه زندگی را مدیون تربیت توأم با آزادی خود میدانست که چون او را منع نکرده بودند، حریص نشد. چون همسر خود را در جوانی از دست داد، دیگر همسر اختیار نکرد. به لحاظ فکری به نظریه تکامل داروین معتقد بود، و اگرچه خود را از نظر اعتقادی (دستکم در برهه جوانی) ندانمگرا میدانست، با این حال دست به کفرگویی و استهزاء پیغمبران نیز نمیزد چرا که این کارها را «تضییع عمر» میدانست.
درحالیکه افتخار میکرد هرگز مقید و مجبور به تقدس نبوده، آرزو میکرد دولت بتواند سرانجام جلوی قمهزنی را بگیرد؛ امری که یکبار امیرکبیر برای انجام آن دورخیز کرد، اما توفیقی نیافت. در دستنوشتهها از «عشق مردم به جعل اکاذیب» مینالید، از فساد اخلاقی شاهان قاجار و جامعه ایرانی به سختی گله میکرد و دزدی و گدایی و غارتگری را شاخصهای همهگیر در دوره قاجار میدانست. از عوامفریبی میگفت و اینکه «در مملکت ما حرفهای مُهمل، زود مؤثر میشود و نتیجه میدهد،اما حرفهای حسابی به خرج هیچکس نمیرود». شکوه از وضع سخت زنان در عصر ظلمت ایرانی نیز در نوشتهجات او به چشم میخورد. ضمن خاطرهای مینویسد: «زنی که خوب میخواند آنجا آمد، قدری خواند. چقدر صدای خوبی دارد. افسوس خوردم از اینکه مملکت ما استعداد ضایعکن است. اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش مییافت و این زن در تئاترها و مجامع عالیه آواز میخواند و شخصی محترم بود و حال آنکه حالا ضعیفهای است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل».
عینک بر چهره فروغی جوان که ابزار تمسخرش را فراهم میآورد، نشانه تجدد او نبود. تجدد حقیقی چیزی بود که وی در ذهن بدان میاندیشید.
فروغی: فرزند عصر روشنگری
آغاز قرن ۱۶ تا واپسین سالهای قرن ۱۸ میلادی دوره ظهور چهرههایی در عرصه علم و فرهنگ غرب است که تصور انسان مدرن را از جهان دگرگون کردند. هر کدام از این شخصیتها به بخشی از تصور رایج انسان سنتی از هستی حمله بردند و پایههای اعتقادی را که برای قرون و هزارهها در تفکر انسانی ثابت مانده بودند ویران ساخته و دست به خلق مفاهیم نو زدند. ماکیاولی با طرح اندیشه سیاسی مدرن جهان قدیم و جدید را از هم منفصل کرد، هابز با پیشکشیدن دولت مدنی مفهوم شهروندی و نظام حکومتی را معنای دیگر داد، دکارت جهان فلسفی ارسطو را واژگونه کرد، لاک با طرح حقوق طبیعی به سلطه «تکلیف» خاتمه داد، اسپینوزا حلقه اتصال اخلاق با مذهب را برید، جفرسون جدائی دین از دولت را تئوریزه کرد و اسحاق نیوتن نگاه علمی انسان به جهان پیرامون خود را منقلب کرد. در این سالها که شالودههای جهان امروزین ریخته میشد، جامعه ایران به خمودگی صدهاساله خود خوگرفته بود.
در چنین فضائی فروغی در روزنامه «تربیت»، که اولین روزنامه غیردولتی ایران در عصرمظفرالدینشاه خوانده میشود و بیش از ۴۰۰ شماره از آن منتشر شد، به همراه پدرش که رئیس اداره دارالترجمه دربار بود به ترویج اندیشه قانونمداری و آزادیخواهی میپرداخت. در پاورقی آن زندگینامهها و عقاید بزرگان رنسانس و عصر روشنگری غرب چاپ میشد. از آن سو در مدرسه «علوم سیاسی» مشیرالدوله که برای نخستین بار علم سیاست به گونهای آکادمیک آموزش داده میشد، پدر فروغی و خود او که هر دو به ریاست رسیدند نقشی تعیین کننده داشتند؛ نه تنها در مدیریت مدرسه، بلکه همچنین در تهیه متنهای درسی. کتاب اصول ثروت ملل که فروغی ترجمه و تألیف کرد نخستین کتاب آکادمیک اقتصاد در تاریخ مدرن ایران است. کتاب دیگرش «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» اندیشه و ارکان حکومت سکولار را در ذهن نسلی از سیاستمداران ایران کاشت و بسیاری از آنان را با مفاهیم نویی چون دموکراسی پارلمانی، حقوق طبیعی، قانون اساسی، اصل تفکیک قوا، حق مالکیت، حق آزادی اجتماعات، حق اعتصاب کارگران، حریم خصوصی و نظایر آن آشنا کرد. مجتبی مینوی، چهره سرشناس ادبی ایران، در مقالهای به مناسبت سیامین سالگرد مرگ فروغی اشاره کرده بود که چگونه تمام دوره درس خواندن و نشو و نمای نسل او با تألیفات فروغیها و اسم خاندان فروغی گره خورده بود. بسیاری از فارغالتحصیلان این مدرسه در نهضت مشروطه ایران نقشی اساسی ایفا کردند.
فروغی همچون بزرگان عصر روشنگری، روشنفکری چندساحتی بود با این حال گرچه رد فضای فکری فرانسویان را در آثار او میتوان دید، بسیار به نسل اول پدران بنیانگذار آمریکا شباهت داشت که عمده عمر خود را در سیاست سر کردند. معتقد بود که اگر یک گروه درست در رأس حکومت اقدام کنند، میتوانند جامعه را به پیش ببرند و در علاقهاش به تفکر انتقادی و علم جدید و فلسفه قدیم یونانی و لاتین، تربیت و تأسیس نهادهای آموزشی، نوع سیاستورزی، تسلطش به زبان، اعتقادش به سکولاریسم، رویاپردازیاش برای آینده بشر و نحوه حکمرانی اصلح بیش از همه به توماس جفرسون نویسنده پیشنویس بیانیه استقلال آمریکا میمانست. روزگاری گفته بود:«فقط تاسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد». این عطش برای اندیشیدن به محالات و دنیای آینده او را از قاطبه جامعه ایرانی متمایز و با عموم روشنفکران عصر روشنگری غرب مشترک میکرد. این علاقه کنجکاوانه به ابعاد و ارکان حکومت تازه محدود نبود و زندگی نوع بشر را نیز در بر میگرفت. در رسالهای که فروغی قریب به یک قرن پیش به نام «اندیشه دور و دراز» نوشته است، برای انسانِ آینده روزی را میبیند که کتابهای صوتی باب شده است و افراد به وسیله ویدئو کنفرانس با یکدیگر ارتباط میگیرند.
در زمانی که موج مارکسیسم کشورهای جهان را درمینوردید، فروغی مغلوب گفتمان غالب زمانه نشد و تلاش کرد از پایه و با کمک کتب کلاسیک، جامعه ایران را با اساس فلسفه و علل مدرنیته در غرب آشنا کند. کتابی که او در این باب تحت عنوان «سیر حکمت در اروپا» در سه جلد نوشت برای دههها مرجع اصلی ایرانیان برای شناخت فلسفه غرب قرار گرفت و ترجمهای که از کتاب دکارت تحت نام «گفتار در روش» انجام داد هنوز با گذشت قریب یک قرن، یگانه باقی مانده است. با این حال راهی که فروغی لیبرال در ترجمه و انتقال کتب پایه فلاسفه غرب شروع کرده بود در هیاهوی استیلای مارکسیسم بر قاطبه جامعه روشنفکری ایران نیمهتمام ماند. شیوه فروغی، آموزش گامبهگام و راه صعود پلکانی از جهان قدیم تا رنسانس و عصر روشنگری و از آن به جهان مدرن بود اما جامعه روشنفکری که پس از او بر سرکار آمد، ۵۰۰ سال پرش کرد و جامعه ایران را که در آغاز عصر پوستاندازی خود به سر میبرد، بیآنکه توالی تاریخی رشد اروپایی را طی کرده باشد، به دیوار مارکسیسم کوبید. حزب توده ظهور کرد و رو به اضمحلال گذارد، دهها گروه چریکی و هزاران تن به نام ایدههای مارکس و کمونیسم در ایران قیام کردند و کشته شدند؛ بیآنکه هنوز ترجمهای از اصلیترین کتاب کارل مارکس در ایران موجود باشد. اولین ترجمه فارسی از کتاب «سرمایه» در ۱۳۵۴ منتشر شد.
هویت ملی یا ناسیونالیسم؟
در طی سالهای قرن ۱۹ و ۲۰ که جهان متمدن با بحرانهای استقلال و جنگهای هویتی متعدد ناشی از تشکیل دولت-ملتها و رواج ایدئولوژیهای ناسیونالیستی مواجه بود، بحث پیرامون تعریف هویت ملی به کانون نزاع بدل شده بود. هر قوم و کشوری تلاش میکرد با توسل به تاریخ قدیم یا ارزشهای جدید هویت خود و سپس هویت شهروندان خود را تعیین کند. ایران نیز با آنکه امواج مدرنیته دیر به آن رسید، از این قاعده مستثنی نبود.
ایرانی کیست و ایرانی بودن در دوران مدرن به چه معنا است؟ این هسته اصلی سوالهائی بودند که فروغی با ورودش به حلقه نخست تصمیمگیران حکومتی در پی یافتن پاسخ برای آنها دست به یکی از جسورانهترین پروژههای قرون معاصر زد و دستاندرکار تعریف و بازآفرینی هویت ملی شد. آرمان نخستین مشروطه، اصلاح ساختار حکومتی از بالا بود، آنچه اما فروغی هدف گرفته بود انقلاب مدرنیسم در بطن جامعه ایران بود. دست زدن به تغییرات در حوزه سنتها و مقدسات جامعهای که به قرنها عقبماندگی خو کرده است، قمار خطرناکی بود که فروغی به سه پشتوانه روی آن دست به تهور زد: ۱- شناخت بنیادینی که از تاریخ و فرهنگ ایران داشت، ۲- آشنائی عمیقی که با تمدن غرب یافته بود و ۳- داشتن حاکمی پرنفوذ و اقتدارگرا چون رضاشاه که میتوانست از او در پیشبرد اهدافش کمک بگیرد. به اتکای میراث پیشین نهضت مشروطه که ساختار صلب و سنتی جامعه ایران را لرزانده بود، فروغی تلاش کرد کارگزار عبور دادن جامعه ایران به دنیای جدید شود. در دورهای که روشنفکران ایرانی بیش از مدل حکومت، محتوای آن را در سر میپروراندند، از انقراض قاجاریه حمایت کرد، به جمهوریت نه گفت و دست به سردارسپه داد تا سلطنت پهلوی شکل بگیرد.
به مدد گستره دانش تاریخی خود، سه هزار سال تاریخ متاخر فلات ایران را از نظر گذراند و کوروش و داریوش اول را به عنوان الگویی برای نظام تازه برگزید. مهمتر از آن، بجای بناکردن هویت ملی معاصر بر اساس تعصبات قومی و تعلقات نژادی، آن را در میراثهای فرهنگ و ادبی کشور کاشت. در زمانه اوج نهضتهای ملیگرایانه افراطی و به گفته او «افتخار به استخوانهای پوسیده نیاکان»، علیه تفاخر نژادی موضع میگرفت:« هیچگاه معتقد به تخفیف و تحقیر سایر اقوام نبودهام و همه وقت مساعی آنان را در راه ترقی و تمدن منظور داشته و تقدیر نموده[ام].» از آن سو در مقاله «چرا باید ایران را دوست داشت» استدلال میکند که چرا «حب وطن با نوعدوستی تعارضی ندارد».
فروغی برای کاشتن ریشههای هویت ایران مدرن در فرهنگ کهن کشور، با اشرافی که به ادبیات ایران داشت خود دست به تهیه منابع اولیه برای استفاده عمومی زد. گلستان و بوستان سعدی به تصحیح فروغی که در فاصله کمی پای خود را به خانههای بسیاری از ایرانیان باز کرد، از جمله نخستین کتب ادبی تاریخ معاصر بود که به شیوه جدید تصحیح انتقادی متون قدیمی تهیه شده بود. تهیه نسخهای از رباعیات خیام و همچنین نسخه گزیدهای از شاهنامه فردوسی برای استفاده دانشآموزان که در بستر مرگ نیز به کار آن اشتغال داشت از جمله همین تلاشهای او بود. پروژه ترویج مولوی، فردوسی، سعدی و حافظ به عنوان چهار شناسه فرهنگی ایران مدرن که در تمام آن سالها دنبال کرد، حاصل دید متجدد و علمیاش بود که با سالها غور و غوص در ادبیات کهن و معاشرت با بزرگترین پژوهشگران ادب ایران همچون علامه قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر درآمیخته بود. تسلط او بر زبان و ادب فارسی به میزانی است که میتوان گفت وی ادیبی سیاستمدار بود، نه سیاستمداری ادیب.
فروغی همچنین در همان حال که با نوشتن کتاب «سیر حکمت در اروپا» تلاش میکرد فلسفه غرب را به ایرانیان بشناساند، بخشی از کتاب «قانون» ابنسینا را از عربی به فارسی برگرداند تا چهره علمی ایران قدیم را به نمایش بگذارد و از خودباختگی هویتی در برابر فرهنگ غرب جلوگیری کند.
فروغی تاریخ را نیز، در کنار زبان، به عنوان رکن هویتی ایران مدرن در نظر میگرفت و از جمله پیشروانی بود که به این رشته به عنوان یک علم و اساس آموزش تمدن و تکامل بشریت نگاه میکرد و نه به عنوان قصهها و افسانههایی از سلاطین و لشکرکشیها، آنچنانکه تا پیش از او غالبا مرسوم بود. فروغی تصمیم گرفت تاریخ را برای نخستین بار به عنوان ماده درسی وارد مدرسه سیاسی کند و از آنجا که چنین درسی تا پیش از آن وجود نداشت، خود وظیفه نوشتن کتاب ویژه تدریس را برعهده گرفت و اولین کتاب مدون تاریخ را تالیف کرد. کتب سهگانه او سرمشق بسیاری از تاریخنویسان بعدی او قرار گرفتند. کتاب تاریخی که برای سال پنجم و ششم مدارس ابتدایی نوشت با این جمله شروع میشد: «مملکتِ ما ایران است و ما ایرانی هستیم و پدران ما هم ایرانی بودهاند». نوشتن این کتاب که همزمان با اوجگیری نهضت مشروطه است روح آزادی و وطنپرستی را در کالبد آموزش نسل تازه میدمد.
این دست تلاشهایی که فروغی انجام داد، در چارچوب پروژه بلندمدت او در ساخت مفاهیم جدید ملت و افکار عمومی برای ایرانیان تعریف میشود. در بخشی از نامهای که از پاریس به هنگام برگزاری کنفرانس صلح در ۱۹۱۹ نوشته است، پس از آنکه به سختی گله میکند که چرا ایران باید در مقابل انگلیسیها «مُرده در دستان مُردهشور» باشد، افسوس خود را از این فقدان هویت جدید اینگونه نشان میدهد: «ملت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد، ایران باید ملت داشته باشد... ایران ملت ندارد. افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به این روز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود ایران متعلق به افکار عامه است و اگر بگویید تعلیق بر محال میکنی عرض میکنم خیلی متاسفم اما در حقیقت نمیتوانم صرف نظر کنم».
نهادسازی فروغی برای هویت ایرانی: انجمن آثار ملی
هویتی که فروغی در پی آن بود برای تثبیت در باور جامعه ایرانی به نماد احتیاج داشت. با این حال ابنیه تاریخی و قبور بزرگان فرهنگی ایران به حال خود رها شده بودند. او در جایی از عالیقاپو و چهلستون سخن میگوید که «زبالهدانی» شده بودند، از قبر سعدی که تبدیل به «غمکده» شده و بنای تخت جمشید که « آنچه از خرابی و تضییع به سر این بنای معظم بباید، آمده». از این رو وی در امتداد تلاشهایش برای شکل دادن به هویت ایرانی معاصر، انجمن آثار ملی را در ۱۳۰۴ تاسیس کرد. او در این انجمن جمعی از سرشناسترین چهرههای فرهنگی و ادبی را گرد هم آورد تا به صورت نظاممند طرح شناسایی و بازسازی آثار تاریخی در سطح کشور پی بگیرند. مرمت و تجدید بنای شماری از سرشناسترین بناهایی که امروز بخشی جدائیناپذیر از شناسه فرهنگی ایران مدرن هستند، نظیر آرامگاه فردوسی، حاصل آن ایدهها بود. در شرایط نبود بودجه کافی، هزینه ساخت آرامگاه فردوسی از محلهایی نظیر فروش بلیطهای بختآزمائی یا درآمد حاصل از کنسرت قمرالملوک وزیری (که وی آن را با افتخار اهدا کرده بود) تأمین شد. جشن هزارمین سال تولد فردوسی که با افتتاح آن بنا و حضور مهمترین چهرههای ایرانشناس همراه بود، فردوسی را بصورت رسمی از فرهنگ افواه و نقالان قهوهخانهها بیرون کشید و با گره زدن آن به هویت ایرانی معاصر جایگاه آن را به عنوان شناسه فرهنگی تثبیت کرد.
یکی دیگر از کارهای بزرگ فروغی و تشکیلاتی که او پایه گذاشت، تهیه قانون عتیقات در آبان ۱۳۰۹ و گذراندن آن از تصویب مجلس بود که طی آن بر حفاری، کشف، تملک و حفظ اشيا باستانی قوانینی وضع شد. ماده نخست آن قانون نشان میدهد که چگونه انقلابی در حوزه پاسداشت میراث فرهنگی و اشیاء تاریخی ایران از طرح تعقیب میشد: «کلیه آثار منقول و غیر منقول ساخته شده در ایران تا اختتام دوره زندیه در ایران جزو آثار ملی ایران محسوب میشود».
هدف ساخت موزه ملی ایران و کتابخانه ملی ایران که در اساسنامه انجمن آثار ملی درج شده بودند، در سالهای بعد تحقق پذیرفتند و فروغی با حضور در موزه ایران باستان با خطابه «موزه چیست و برای چیست؟» در واپسین سال زندگی خود تلاش کرد تا فرهنگ موزه رفتن را در میان مردمان رواج دهد. با این حال عمده کار او در نهادسازی فرهنگی، فرهنگستان زبان بود.
فروغی و تلاش برای احیای زبان فارسی
با پیشرفت جهشآسای علوم در غرب و پدیدار شدن مفاهیم و اصطلاحات تازه فرهنگی و علمی، فروغی از زمره نخستین کسانی بود که نیاز به واژگان تازه برای فهم جهان تازه را احساس کرد و با تسلطی که به ادبیات ایران داشت، به معادلسازی و آفرینش واژههای نو دست زد. دو کتاب اصول ثروت ملل و حقوق اساسی که برای دانشجویان مدرسه علوم سیاسی تهران نوشته بود سرشار از اصطلاحات تازه علوم انسانی جدید بود که بسیاری از آنها، از جمله خود واژه «حقوق»، برای نخستین بار در این کتابها بکار میرفت.
در نظر شماری از بزرگترین روشنفکران عصر مشروطه که میخواستند هرآنچه را از ساختار کهن و سلب عقبمانده قجری باقیمانده بود پس بزنند، نفرت از ساختار منحط و استبدادی قدیم جامعه ایران در قالب نفرت از زبان رایج در آن دوره پدیدار شد. شماری از نامآورترین متفکران عصر مشروطه نظیر فتحعلی آخوندزاده یا ملکمخان در جستجوی علل عقبماندگی ایرانیان به خط و زبان فارسی رسیدند و نخستین قدم در راه مدرن شدن ایران را در برانداختن خط فارسی و فرنگی شدن آن، یا تهی ساختنش از کلمات عربی و احیای زبان باستانی دیدند. قصیده ملکالشعرای بهار در هجو احمد کسروی ناظر به همین دست تلاشها بود:
طوطی شکرشکن بربست لب کز ناگهان
تاختند این خرمگسها سوی قند پارسی
در زمانه انباشته شدن محاورات روزمره طبقه بالادست جامعه از کلمههای انگلیسی، عربی و فرانسه، فروغی که به گفته خود زبان فارسی را در «مهجوریتی ۶۰۰ ساله» میدید، دست به تاسیس فرهنگستان زبان فارسی زد. چیزی که آن را در سطح اهمیت «ارتش و راهآهن» میدانست؛ نه صرفا «کارخانه لغتسازی» بلکه سازمانی در خدمت پیدا کردن راه اصلاح و تکامل زبان به عنوان رکن هویتی و جلوهگر کردن فرهنگ اختصاصی کشور. چه در خطابه «فرهنگستان چیست» و چه در مکتوب «نامه من به فرهنگستان»، او مخاطرات برای زبان فارسی را که عمدتا به دلیل ورود فرهنگ غربی و نیاز دنیای جدید ایجاد شده بود نشان داده و به بحث پیرامون نحوه مواجهه با آنها میپردازد. او میگوید «نه الفاظ خارجی را به کلی به دور بریزیم، نه به زبان باستان برگردیم». فروغی میگوید که این ادعا که ما آریایی هستیم و نباید از زبان عربی استفاده کنیم «آنقدر بچگانه است که آن را قابل بحث نمیدانم».
جمع شدن افرادی نظیر دهخدا، ملکالشعراء بهار، سعید نفیسی، بدیعالزمان فروزانفر و خود او در فرهنگستان، نوزایی زبان معاصر فارسی را رقم زد. اینان در قریب به شش سال حدود ۲ هزار واژه ساختند و برای سخن گفتن ایرانیان نظامی جدید تدوین کردند. فروغی در سالهای پس از ۱۳۱۴ که سمتهای دولتی عزل و خانهنشین شده بود نیز دغدغه فرهنگستان را حفظ کرد.
فروغی و پایان عصر رضاشاهی
فروغی به هنگام اشغال ایران در شهریور ۲۰ امضای رضاشاه برای استعفا را گرفت و قرارداد با دول متفق را امضا کرد. در آن زمان، قاطبه جامعه که در جنگ جهانی دوم طرفدار آلمان بودند علیه او بلند شدند چرا که فروغی زمانی آن را امضا کرد که بسیاری تحت تأثیر تبلیغات آلمان نازی تصور میکردند ارتش هیتلر در آستانه فتح شوروی و پیروزی در جنگ است. رادیو فارسی برلین فروغی را مرتب به خاطر آنچه نسب یهودیاش میخواند دشنام نژادی میداد و اکثر روشنفکران که طرفدار آلمان نازی بودند به او حمله بردند.
با اینحال تاریخ نشان داد که واقعبینی و دوراندیشی او چگونه ایران را از خطر فروپاشی در یکی از خطرناکترین مقاطع خود نجات داد. فروغی مغضوبین رضاشاه را به دولت بازگرداند، زندانیان سیاسی را آزاد کرد، سانسور مطبوعات را برداشت و در باز کردن مجدد فضای باز سیاسی کوشید.
معتمد بودن او نزد رضاشاه امری بود که به گفته تقیزاده، فروغی را از تمام شخصیتهای ایران متمایز میکرد. اینچنین ارسطووار دربرابر اسکندر، برای سالهای متمادی زیر گوش شاهی بیسواد و ناآشنا، اهمیت مدرنیته و بنیانهای فلسفی ضرورت تحول جامعه ایران را زمزمه کرد و بر او تأثیر مستقیم گذاشت.
در قریب ۲۵ سال فعالیت سیاسیاش در سمتهای گوناگون به کار گرفته شد و در کابینههای مختلف چرخید که ده سال آن ذیل حکومت رضاشاه بود. با نگاه تحولخواه متأثر از عصر روشنگری که او را عقیدهمند به تغییرات زیربنائی میساخت، هرکجا رفت منشأ اثر شد. در دبیرخانه مجلس تشکیل شده پس از مشروطیت، با استفاده از تسلط خود به نظام پارلمانی اروپا، آئیننامه نخستین مجلس ایران را نوشت. انجمن آثار ملی را تأسیس کرد، فرهنگستان زبان را پایه گذاشت، در دوره نخستوزیری در متقاعد کردن شاه به تشکیل دانشگاه تهران نقش حیاتی ایفا کرد و در اغلب طرحهای پیشبرد مدرنیسم در ایران دوره پهلوی اول ردی از او به چشم میخورد از جمله در مهمترین آنها یعنی استقرار نظامی قضائی نوین. نهضت مشروطیت، مشروعیت نظام قضائی جاری زمانه را (که در دست روحانیون قرار داشت) زیر سئوال برده بود گرچه نتوانسته بود آن را به تمامی فرو بریزد. طرح جایگزین آن و تأسیس عدالتخانه و حکمرانی قوانین حقوقی عرفی که آرمان مشروطهخواهان بود برقرار نشد، مگر سرانجام زمانی که علیاکبر داور ساختار دادگستری را از نو ریخت و محمدعلی فروغی قانون اصول محاکمات حقوقی را در وزارت عدلیه به تصویب و اجرا رساند. در سخنرانی در دانشکده حقوق در ۱۳۱۵ تعریف میکند که چگونه در اوایل کار، دادگاهها از ترس روحانیون جرئت نمیکردند عنوان صدور حکم به خود بدهند و رأی خود را «راپرت به مقام وزارت» عنوان میکردند. آرزوی فروغی برای کشور، همچنان که یکبار گفته بود، استقرار «قوه قضائیهای مقتدر و محترم» بود.
فروغی در طول قریب بیست سال حضور در صحنه حکومتهای ایران کارنامهای برجا گذاشته است که هر گزارش جامعی از عملکرد او بدون نقد ناقص خواهد ماند. در حالی که در دوره اول حکومت پهلوی نخست او نقش واسط حلقه روشنفکران و حکومت رضاشاهی را ایفا میکرد و پایهگذار اصلاحات عمیق اجتماعی و سیاسی میشد، قدرتگیری و به تبع استبداد رضاشاهی را نیز تقویت میساخت. این واقعیت که برای پیشبرد اصلاحات به بازوی حکومت مقتدر احتیاج داشت سبب شد تا در موارد متعدد چشم بر پایمال شدن آزادیها ببندد و اولویت برقراری حکومت قانون را به نفع استقرار نظم و مظاهر تجدد نادیده بگیرد.
تحکیم پایههای استبداد حکومت رضاشاهی که او در آن نقشی بیبدیل داشت، تیغی دولبه بود که دامن او و دو مغز متفکر دیگر مدرنسازی ایران در دوره پهلوی اول را نیز گرفت. گرچه در قیاس با علیاکبر داور که با حل کردن تریاک در چای و نوشیدن آن به زندگی خود خاتمه داد و تیمورتاش که در زندان قصر از پا درآمد؛ عزل و خانهنشینی محمدعلی فروغی کمترین کیفری بود که وی متحمل شد.
با مرگ او در شبانگاه ۵ آذر ۱۳۲۱، عصر روشنگری ایرانی یکی از چهرههای اصلیاش را از دست داد، با این حال میراثی که او برجا گذاشت سرتاسر سده چهاردهم شمسی را تحت تأثیر قرار داد. مداراگری او، صلحطلبیاش، رویاپرداز بودنش، حقوقمداریاش، باور عمیقش به حرکت تدریجی و تجددخواهیاش که با شناخت عمیق از فرهنگ ایران همراه بود در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخی به کمک ایران آمد. اندیشههایی که او رواج داد، نهادهایی که تاسیس کرد و هویتی که برای شهروند ایرانی معاصر بازآفرید انقلابی بود که بنیانهای فرهنگ ایران را در عصر تلاطمهای حاصل از گذار به مدرنیته پی ریخت و تثبیت کرد. ۷۵ سال پس از مرگش، جملهای حسرتبار که خود او یک بار درباب قائممقام و امیرکبیر گفته بود میتواند زندگی و زمانهاش را خلاصه سازد: «سبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند».