نموس
بضم نون و میم و سکون واو و سین مهمله جمع نمس است
ماهیت آن
حیوانی است بمقدار شغال و صورت آن شبیه بدلق و رنک آن مائل
بزردی و با خطوط سبز و سر آن کم و موی بسیار چرب به حدی که مظنۀ آن شود که کویا چرب
کرده اند و نموست علتی است که در سر بهم می رسد بنا بر مشارکت درین وصف مسمی بدان کشته
و مرغ و موش را صید کنند و در هنکام سستی صدای آن شبیه بصدای کربه کردد و در وقت غیر
مستی بنهجی دیکر و ترکان ماوراء النهر آن را لاکنجه کویند و در بلاد مرو نیز یافت می
شود
افعال و خواص آن
امراض الراس سعوط خون آن بقدر یک قیراط با شیر زنان رافع جنون
و اکتحال زهرۀ آن با سفیدی بیضه مرغ رافع دمعه الزینه طلای سرکین آن با خردل رافع داء
الثعلب و طلای پیه آن و بدستور موی سوختۀ آن با روغن رافع بهق سیاه و جرب الخواص ارسطو
کفته چون آفتاب در بیت خود با شرف باشد چشم راست آن را کرفته در خرقۀ کتان بسته بر
صاحب حمی ربع تعلیق نمایند رفع حمی او کردد و چون چشم چپ آن را بندند حمی باز عود نماید
و مفارقت نه نماید
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
نمس . [ ن ُ م ُ ] (اِ) راسو. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم
الاطباء). موش خرما. ابن عرس . (برهان قاطع). رجوع به نِمْس شود.
/////////////
نمس . [ ن ِ ] (ع اِ) راسو. (فرهنگ فارسی معین ). قسمی راسو.
(ناظم الاطباء). جانورکی است به مصر که اژدر را کشد. (منتهی الارب ). چیزی است که ثعبان
را بگزد و بکشد. (السامی ). ایخنومن و آن قسمی راسوست و در مصر بسیار باشد و در نزدقبطیان
قدیم حرمتی دینی داشت ، چه خزندگان چون مار وجز آن را برمی انداخت . (یادداشت مولف
). ج ، نُموس .
//////////
راسوها ( در متون طب سنتی با
نام عربی آن دلق که خود معرب دله فارسی است) سردهای از پستانداران
گوشتخوار و کوچکاندام هستند که بدنی کشیده و باریک و دست و پاهایی کوچک دارد.
گردن این جانور کشیده و دمش نسبتاً بلند و پر مو است. گونههای مختلف راسو از ۱۲
تا ۴۵ سانتیمتر درازا دارند. خز برخی گونههای
راسو در زمستان کاملاً سفید میشود. تمام انواع راسوها توانایی خوبی برای بالا
رفتن از درخت و کندن زمین دارند.
- راسوی کوهی
- قاقم
- قاقم
دورنگ اروپایی و نوع
اهلی آن راسوی
اهلی
- قاقم دورنگ
دشتی
- راسوی آمازون
- راسوی کلمبیا
- راسوی دمدراز
- راسوی ژاپنی
- راسوی دمزرد
- تیرهراسوی
اروپایی
- راسوی
کوهی اندونزی
- موشخرمای
پاسیاه
- راسوی کوچک کوچکترین گونه این سرده و تنها راسوی
بومی ایران
- راسوی مالایی
- راسوی سیبری
- راسوی سیاهخط
- راسوی مصری
- «ویکیپدیای انگلیسی». بازبینیشده
در ۹ ژانویه ۲۰۱۱.
- کتاب
به من بگو چرا و چگونه . نوشته آرکدی لئوکوم، ترجمه سعید درودی، چاپ چهارم ،
۱۳۸۵، انتشارات بهزاد .
- دانشنامه
کودکان و نوجوانان آکسفورد . جلد اول، چاپ اول ، ۱۳۸۰، نشر نی .
|
/////////////
قس اِبْن ُعِرْس، عِرْس، سُّرْعُوب،
سُّنْعُب، رغوب در عربی:
اِبْنُ عِرْس[3] أو العِرْس[3] أو السُّرْعُوب[3] أو السُّنْعُب[3] أو الرغوب[بحاجة لمصدر] (الاسم
العلمي:Mustela) هو جنس من الحيوانات يتبعالفصيلة العرسيات من رتبة اللواحم.[4][5] موجود في جميع القارات باستثناء قارة أستراليا وويتراوح
طول ابن عرس من 15 - 35 سم، وعادة ما يكون ذو فراء بني فاتح، وبطن أبيض، وطرف ذيل
أسود. و يشتهر بسلوك يستخدمه لإرباك الفرائس و تضليلها يسمى رقصة
ابن عرس الحربية
ومن الستة عشر نوعاً في جنس Mustela، فقط عشرة يحملون
كلمة "ابن عرس" في اسمهم. ولابن عرس في معظم الأحوال، فرو على ظهره
وجوانبه ذو لون بني مائل للحمرة، أو البني المائل للصفرة، في حين أن له فروًا على
أجزائه السفلية، لونه أبيض أو مائل للصفرة أو السمرة. وأما في الشتاء فإن فرو ابن
عرس ـ الذي يعيش في الأجواء الآسيوية ـ يتحول إلى اللون الأبيض فيما عدا ذيله الذي
يكون منقّطًا بالأسود. ويوفر اللون الأبيض تمويها في الجليد. أما الذيل المنقط
بالأسود، فقد يلفت نظر المهاجمين المفترسين مثل الطيور الجارحة، ويجعل المهاجم
يُخطئ ابن عرس. ولابن عرس حاسّة شم قوية وحاسة بصر حادة، وله قوة تثير العجب
بالنسبة لحجمه حيث يفترس الفئران والسناجب. وهو يعض الفريسة عادةً في رقبتها أو في أسفل الجمجمة. ويأكل
ابن عرس كذلك ديدان الأرض والحشرات والضفادع والسحالي والأرانب والذُّباب والحيّات والطيور. وجسم ابن عرس
النحيل يمكنّه من أن ينفذ بسهولة إلى جحور الفئران وشقوق الصخور وأعشاش السناجب.
وكثيرًا ما يقوم ابن عرس باجتياح المزارع ويقتل من الدجاج أكثر مما يحتاج إليه في
طعامه. ونتيجة لذلك يناصب كثير من المزارعين ابن عرس العداء رغم أنه يقضي على
حشرات المزرعة.
////////////
قس گلینجیک در آذری:
گلینجیک (حئیوان) (اینگیلیسجه: Weasel، (فارسجا:راسو)، (آنادوْلو تۆرکجهسیجه:Gelincik (memeli))، (روسجا:Хорьки)) ییٛرتیجیلار دستهسینه عایید حئیوان نؤعو.
/////////////
قس کِرپلای در باسای اندونزی:
Cerpelai adalah Mamalia yang membentuk Genus Mustela dari Familia Mustelidae. Genus ini beranggotakan cerpelai, singgung
dan ermine. Hewan ini berukuran kecil, merupakan predator aktif, bertubuh
panjang dan ramping dengan kaki-kaki pendek. Familia Mustelidae yang juga
beranggotakan Berang-berang juga sering disebut sebagai keluarga cerpelai.
//////////
قس در عبری:
סמוּר (שם מדעי: Mustela) הוא סוג טורף במשפחת הסמוריים. בסוג זה נכללים כ-15 מינים, ובהם ההרמין, חמוס השלגים, חמוס סיביריוסמור הבר האירופי ממנו בוית החמוס. אורכם של הסמורים נע בין 12 ל-45 סנטימטר, ולרובם יש פרווה אדומה או חומה ובטן לבנה. מינים מסוימים משירים בחורף ופרוותם נעשית לבנה. אורך זנבם נע בין 22 ל-33 סנטימטר.
///////////
قس بەوەرز در کوردی
سورانی:
بەوەرز یان مشکەخۆرە (ناوی زانستی: mustela nivalis) گیانەورێکی بچوکی شیردەر و گۆشتخۆرە لاشەیەکی درێژکۆلە و دەستو پێ بچوکە، چڕنوکی ھەیە و توانای ھەڵبەزین و دابەزینی بۆ سەردرخت و شوێنە بەرزەکان ھەیە، ملی درێژکۆلە و دەمی بەرز و پڕ مووە (سمێڵ)، جۆرەکانی بەوەرز ١٢- ٤٥ سم
درێژن. گوێی کورت و خڕ و کەوانەیە، ڕەنگی مووی پشتی
قاوەیی سورباوە، ژێر مل و سکی سپیە، ھەندێکیان خۆڵە مێشیە، کلکی توکنە و لە کلکی سمۆرە بجوکتر و کورتترە و کۆتاییەکەی ڕەشە، فەروی ھەندیکیان بە زستانان بە تەواوی سپی دەبێت بە تایبەت ئەو جۆرانەی کە لە شوێنە کوێستان و بەفراویەکان دەژین، (ڕەنگەکان بەپێ شوێن و ژینگە گۆڕانکاری بەسەر دێت) واتە ئەوەی سەروە سیفەتی بەوەرزی کوردستانە بۆیە ڕەنگەکان لە وڵاتانی تر جیاوازن.
//////////
قس گِلینچیک در ترکی استانبولی:
/////////
Weasel
From Wikipedia, the free encyclopedia
Weasel
|
|
Kingdom:
|
|
Phylum:
|
|
Class:
|
|
Order:
|
|
Suborder:
|
|
Family:
|
|
Subfamily:
|
|
Genus:
|
|
Species
|
|
A weasel /ˈwiːzəl/ is a mammal of
the genus Mustela of
the family Mustelidae. The genus Mustelaincludes
the least weasels, polecats, stoats, ferrets, and minks. Members of this genus are small, active
predators, with long and slender bodies and short legs. The family Mustelidae
(which also includes badgers, otters, and wolverines) is often referred to as the "weasel
family". In the UK, the term "weasel" usually refers to the
smallest species Mustela nivalis.[1]
Weasels
vary in length from 173 to 217 mm (6.8 to 8.5 in),[2] females being smaller than the males,
and usually have red or brown upper coats and white bellies; some populations
of some species moult to a wholly white
coat in winter. They have long, slender bodies, which enable them to follow
their prey into burrows. Their tails may be from 34 to 52 mm (1.3 to
2.0 in) long.[2]
Weasels
feed on small mammals and have from time to time been considered vermin because some species took poultry from farms or rabbits from commercial warrens. They do on
the other hand eat large numbers of rodents. They can be found all across the
world except for Antarctica, Australia, and neighboring islands.
&&&&&&&
نوارس
بفتح نون و واو و الف و کسر را و سین مهملتین لغت یونانی است
و بعربی آن را شجره القدس و مسواک العباس و مسواک المسیح نامند
ماهیت آن
نوعی از قنا* است شاخهای آن باریک و بلند تا بسه ذرع و برک
آن ریزه مستدیر و جمیع اجزای آن مزغب با زغب شبیه به پشم و کل آن زرد و خوش بو و طعم
آن تند و خار آن تیز مانند سوزن و صمغ آن ما بین سفیدی و سرخی و در روم و حلب کثیر
الوجود منابت آن آجام
طبیعت تخم آن
در دوم کرم و خشک و بیخ آن در سوم و این قوی ترین اجزای آنست
افعال و خواص آن مجفف و قابض اعضاء الصدر آشامیدن عصارۀ آن
جهت قرحۀ رئه و ذات الجنب بیعدیل السموم تخم آن رافع سموم قتاله و مقاوم آنها مضر کرده
مصلح آن قند و کفته اند مصلح آن بندق است مقدار شربت آن یک مثقال الاعصاب ضماد بیخ
آن در التیام جراحات اعصاب مجرب دانسته اند و لهذا آن را شجره العصب نامند و طبیخ شکوفۀ
سائیده جرم آن و همچنین صمغ آن در التیام عصب ضعیف تر از بیخ آن و آشامیدن و ضماد کردن
آن نیز جهت درد عصب و کوفتکی اعضا و از جای بیرون رفتن و شکستن آن و قطع نزف الدم مؤثر
و طبیخ نبات و کل آن قائم مقام صمغ آنست
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* قثاء. [ ق ِ / ق ُث ْ ثا ] (ع اِ) خیارتره که خیار دراز باشد.
|| خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار زه است که خیار دراز و خیار چنبر
گویند و در بعضی امکنه طول او بقدر ذرعی میشود. در اواخر دوم سرد و جوف او مسکن حرارت
و تشنگی و مدر سنگ گُرده و مثانه و جهت التهاب معده و جگر مفید و لطیف تر از قثد و
سریع الهضم تر از او و تخم او مدر بول و مفتح و جالی و قوی تر از تخم قثد و پوست و
گوشت او مولد ریاح و قولنج و دیرهضم و خلطی که از او بهم رسد مستعد عفونت و دراکثر
افعال مانند قثد است و مصلحش عسل و مویز و رازیانه و شرب برگ او جهت سگ دیوانه گزیده
و خشک کرده او جهت اسهال صفراوی مفید است
. (تحفه حکیم مومن ).
//////////////
//////////
نوارس .[ ن ُ رِ ] (اِ) خیار دراز. (برهان قاطع). نوعی از
خیار دراز. (ناظم الاطباء). خیارچنبر. (فرهنگ فارسی معین ). || اسم یونانی نوعی از
قتاد است ، شاخ های او دراز و باریک و تا به قدر سه ذرع و برگش ریزه و مستدیر و بر
جمیع اجزای او زغب شبیه به پشم ، و گلش زرد و خوشبو و طعمش تند، و خار او مانند سوزن
و صمغ او مابین سفیدی و سرخی ، و در روم و حلب کثیرالوجود است ... و در التیام عصب
از مجربات [ است ] و از این جهت او را شجرةالعصب* نامند. (از تحفه حکیم مومن ). و آن را شجرةالقدس خوانند و مسواک
العباسی و مسواک المسیح گویند. رجوع به تذکره
ضریر انطاکی ص 352 شود.
/////////////
خیار چنبر یا چمبر یا خیارشنگ [خیار زه، خیار ارمنی، نوارس] میوهای است شبیه خیار که در واقع از گونه خربزه تخمقند (با نام علمیC. melo) از خانواده طالبی است. طالبی و خیار هر دو از یک سرده هستند.
///////////
قس قثا و قفوس در عربی:
القِثَّاء أو الفقّوس[1] نوع نباتي ينتمي إلى جنس القثد (باللاتينية: Cucumis)
الذي يتبع الفصيلة القرعية ويسمى بالعراقية خيار طعروزي. يستعمل في
الطبخ ولعمل المخلل ويمكن أكله طازجاً كالخيار.
محتويات
[أظهر]
ذكر القِثَّاء في القرآن الكريم وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ
لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا
وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ
الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ٱهْبِطُواْ مِصْراً فٙإِنّٙ لٙكُم مّٙاسٙأٙلْتُم وٙضُرِبٙتْ عٙلٙيْهِمُ ٱلذِّلّٙةُ وٙٱلْمٙسْكٙنٙةُ وٙبٙاؤُوا بِغٙضٙبٍ مِنٙ ٱللّٙهِ ذٙلِكٙ بِأٙنّٙهُمْ كٙانُواْ يٙكْفُرُونٙ بِآيٙاتِ ٱللّٙهِ وٙيٙقْتُلُونٙ ٱلنّٙبِيِّينٙ بِغٙيْرِ ٱلحٙقِّ ذٙلِكٙ بِمٙا عٙصٙواْ وّٙكٙانُواْ يٙعْتٙدُونٙ - سورة البقرة
كما ذكر في بعض الأحاديث منها ما
ورد عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه كان يأكل الرطب بالقثاء وروي عن عائشة رضي الله عنها قولها: « سمنوني بكل شيء فلم أسمن، فسمنوني بالقثاء والرطب فسمنت ».
القثاء نبات عشبي حولي زاحف زراعي
أوراقه مفصصة وأزهاره صفراء صغيرة وثماره طويلة تشبه إلى حد ما الخيار. تعرف
القثاء بعدة أسماء فيعرف في اللغة العربية "القُشْعُر" وتعرف في بلاد الشام باسم "المقتي والقِـتِّي والقِـتِّة"، ولذلك تعرف باسم القث. يعرف القثاء
علمياً باسم Cucumis melo flexuosus
من الفصيلة القرعية.
أنظر إليه أنابيباً مُنَضَّدةً
|
من الزمرد خُضْراً ما لها وَرَقُ
|
إذا قلبتَ اسمه بانت ملاحتُهُ
|
وصار مقلوبُـهُ أني بكم "أثِقُ"
|
وعقفاء مثل هلال السماء ولكنها لبست
سندسا * عراقية لم يذُبْ جسمها هزالاً ولم تَـجْسُ فيما جَسَا
زبرجدة حسنت منظر اً وكافورة بردت
ملمسا * على رأسها زهرة غضة كنجم الظلام إذا عسعسا
قال ابن البيطار في القِـثَّاء أنه أخف من الخيار وأسرع هضماً وهو يبرد ويرطب، والقثاء والخيار
والقرع من أغذية المحرورين ويضر المبرددين وينبغي الا يكثروا منه. وقال ابن
جزلة: "القِثَّاء يسكن الحرارة والصفراء ويوافق المثانة ويدر البول ويسكن العطش
وشمه ينعش المغمى عليه من حرارته وورقة مع العسل على الشرى البلغمي، وأكله ينفع من
عضة الكلب".
وقال ابن
سينا: "القِثَّاء ألطفه النضيج، فيه
إدرار وتليين وينفع من أوجاع المذاكير وهو موافق للمثانة".
وقال الرازي: "القِثَّاء أخف من الخيار وأسرع نزولاً ولا يسخن البدن".أما ما
قاله الطب الحديث عن القثاء: وصف الطب الحديث خواص القثاء فقال إن خواصه مثل خواص
الخيار فهو مرطب منظف للدم مذيب للأحماض البولية وأملاحه مدر للبول. وتستعمل
القثاء من الداخل لخفض درجة الحرارة وضد التسمم ولمغص الإمعاء وتهيجها، وضد زيادة
الصفراء ونزف الدم ولداء المفاصل والعصيات القولونية.
الجزء المستعمل من القثاء هو الثمار
محتويات القثاء الكيميائية: تحتوي القثاء على فيتامينات (أ، ب، ج) وكالسيوم وفسفور والحديد والكبريت ومنجنيز. وهو قلوي مبرد.
ويستعمل القِـثَّاء خارجياً ضد
الحكة الشديدة والقوبا والعناية ببشرة الجلد. ويستعمل
القثاء لعلاج النمش والكلف حيث يمزج عصير القثاء مع
حليب طازج ويغسل به مكان النمش والكلف. كما يستعمل للجلد الدهني وبالأخص الوجه حيث
يطبخ القثاء في ماء بلا ملح ويغسل به الوجه. كما يستعمل القثاء لغضون الوجه وذلك بعمل
شرائح من القثة وتوضع على الوجه بضع دقائق يومياً.
لا توجد أضرار جانبية للقثاء عدا أن
أصحاب المعدة الضعيفة يتعبون عند تناول القثاء نيئة، ولكن بإمكانهم استعمال القثاء
كل 24 ساعة مرة واحدة بعد أن يضيفوا لها ملحا بحريا (ملح بلدي).
/////////////
قس در کوردی:
Xite yan tirozî sebzeyekî wek xeyar û encûran e. Rengî xwe gewr an jî keskî tarî dibe. Ji xeyaran ziravtir û dirêjtir
e. Ku gir dibe koveloşkî dibe. Xite li Kurdistanê ter pir ji bo tirşiyê tên
bikaranîn.
////////////
Armenian cucumber
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article needs additional citations for verification. Please
help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (March 2013) (Learn how and when to remove this template message)
|
Armenian cucumber
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
|
Variety:
|
C. m. var. flexuosus
|
The Armenian
cucumber, Cucumis melo var. flexuosus,
is a type of long, slender fruit which tastes like a cucumber and looks somewhat
like a cucumber inside. It is actually a variety of muskmelon (C. melo), a
species closely related to the cucumber (C. sativus). It is also known
as the yard-long cucumber, snake cucumber, snake
melon, and uri in Japan. It should not be confused with
the snake
gourds (Trichosanthes spp.).
The skin is very thin, light green, and bumpless. It has no bitterness and the
fruit is almost always used without peeling. It is also sometimes called a
"gutah".[1]
Armenian cucumbers for
sale
Cross section of a fruit
Contents
[hide]
The
Armenian cucumber grows approximately 30 to 36 inches long. It grows
equally well on the ground or on a trellis. Armenian cucumber
plants prefer to grow in full sun for most of the day. The fruit is most
flavorful when it is 12-15 inches long. Pickled Armenian cucumber is sold
in Middle Eastern markets as "Pickled Wild Cucumber".[2]
Fredric Hasselquist, in his travels in Asia Minor, Egypt, Cyprus and Palestine in the 18th century, came across the
"Egyptian or hairy cucumber, Cucumis chate", which is
today included in the Armenian variety. It is said by Hasselquist to be the
“queen of cucumbers, refreshing, sweet, solid, and wholesome.” He also states
“they still form a great part of the food of the lower-class people in Egypt
serving them for meat, drink and physic.” George E. Post, in Hastings' Dictionary of the Bible, states, “It is longer
and more slender than the common cucumber, being often more than a
foot long, and sometimes less than an inch thick, and pointed at both ends.”
&&&&&&&
نوشادر
بضم نون و سکون واو و فتح شین معجمه و الف و ضم دال و راء
مهملتین لغت فارسی است و بهندی نوسادر و بفرنکی سال ارمونیک نامند و نزد اهل صنعت موسوم
بعقاب و کبریت الدخان و ملح النار و سلسالیوس نیز است
ماهیت آن
چیزی است سفید شبیه بشورۀ قلمی و اصناف می باشد از معدنی و
مائی و مصنوع معدنی آن را معدن بلاد حاره مانند حبشه و زنج است و قطعهای آن مانند شوره
و مائی آن آب چشمه ایست که چون دست بدان زنند کف کند و از جوشانیدن آن قطعهای سفید
بر روی آن بسته کردد و انطاکی کفته در نواح اصفهان آن چشمه موجود است و کویند در جبال
خراسان نیز می باشد و این هر دو صنف عزیز الوجود داند و مصنوعی آن را از قاذورات و
کثافات بتعفین و تصعید بعمل می آورند و احیانا قلیلی در کورۀ آجرپزی که از قاذورات
آن را طبخ دهند نیز بهم می رسد و این قبل از تصعید اکثر رنک آن اغبر می باشد و بعد
از تصعید سفید شفاف مانند شورۀ قلمی می کردد و چون سفید صاف شفاف آن را با مثل آن زاج
زرد لاری و عشر آن زنکار تصعید کنند سرخ می کردد و در مصر و روم و ملتان شنیده شده
که قاذورات و کثافات و سرکین حیوانات را جمع نموده و مانند خشت خام اقراص ساخته خشک
کرده در کوره برهم چیده و بالای آنها خشت های پخته را دودو استاده سر آنها را برهم
تکیه داده آتش می دهند و آنچه بران خشتها و بر اطراف و بالای کوره صعود نموده منعقد
می کردد بعد از سرد شدن اخذ می نمایند
طبیعت آن
در آخر سوم کرم و در اول آن خشک
افعال و خواص آن
ملطف و جاذب از عمق
بدن بظاهر و مفتح و قاطع نزف الدم همه اعضاء العین اکتحال
آن جهت التیام قرحه و رفع دمعۀ بارده مفید الفم غرغرۀ آن با آب سداب جهت زلوی در حلق
مانده الصدر آشامیدن آن رافع چرک سینه و طلای آن جهت خناق السموم چون آن را با مثل
آن فضلۀ انسان تصعید کنند آشامیدن یک مثقال آن در رفع سم مطلق سمیات مجرب دانسته اند
و از اسرار مکتومه است الطحال آشامیدن آن رافع طحال الجروح و القروح ضماد و ذرور آن
مجفف قروح و حابس نزف الدم آنها و جروح و رافع چرک آنها الزینه طلای آن با روغن تخم
مرغ رافع برص و با عسل جهت داء الثعلب و داء الحیه و سعفه و با روغن کنجد جهت جرب الخواص
پاشیدن آب محلول آنکه در جای نمناک کذاشته حل کنند و یا با سرکه حل نمایند و بدستور
بخور آن باعث کریختن مار و هوام است از ان مکان و چون محلول آن را بر کاغذی نقش کنند
و در اطراف خود کذارند هوام قریب بدان نکردند المضار سه درهم آن کشنده است به تقطیع
احشا مداوای آن قئ نمودن بشیر و روغن و اشیای امراق دسمه و اطعمه چرب خوردن است و سائر
تدابیر زرنیخ و زنجفر خورده
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
نوشادر. [ دُ ] ۞ (اِ) نشادر.
ملحی است جامد و متبلور و بی رنگ وبو که از ترکیب جوهر نمک (اسید کلریدریک ) و آمونیاک
به دست می آید و نام علمیش کلرور آمونیوم ۞ است . طعم آن
زننده است و در آب گرم به خوبی حل میشود. در سفیدگری و لحیم کاری مورد استعمال دارد
ودر صنایع مختلف و پزشکی نیز از آن استفاده میکنند. (فرهنگ فارسی معین ). یکی از عقاقیر
ارباب صنعت کیمیاست و آن بر دو نوع است ، معدنی و مصنوعی . (از مفاتیح ). لغت فارسی
است و آن معدنی و مائی و مصنوعی می باشد و معدن او در بلاد حاره مثل حبشه و قطعات آن
مانند شوره یافت می شود، و مائی از آن آبی است که چون به دست حرکت بسیار دهند کف می
کند و از جوشاندن آن آب قطعات سفید بر روی آن بسته میشود. و انطاکی گوید در نواحی اصفهان
آب مذکور موجود است و گویند در جبال خراسان نیز می باشد و معدنی و مائی عزیزالوجودند،
و مصنوعی آن از دودهای کثیف حمام به هم میرسد و رنگ آن اغبر است و از دود تصعید میشود.
(از تحفه حکیم مومن ). معدن آن کوهی است در
نواحی سمرقند و نیز کوهی است در نزدیکی دمندان که از توابع کرمان است و در آن کوه غاری
است و از غار بخاری برمی آید و منجمد می شود و این قسم بهترین اقسام است . ۞ و قسم دیگر
از داش خشت پزی و گلخن حمام حاصل میشود و آن راارباب صنعت عقاب و نسر طایر و مشاطه
گویند و عربان ملح بوتیه خوانند. (از برهان قاطع). و نیز رجوع به ترجمه صیدنه و عقار شود : و اندر کوههای وی [ ماوراءالنهر
] همه داروهاست که از کوه خیزد چون زاک و زرنیخ و گوگرد و نوشادر. (حدود العالم ).
و اندرکوههای وی معدن نوشادر بسیار است . (حدود العالم ).
گر سرمه کشد روزی در دیده حسود تو
هر ذره از آن گردد نوشادر پیکانی .
سیف اسفرنگ (از انجمن آرا).
////////////
79. رابطه واژه چینی نو-شا، nao-ša (كلرور آمونیوم، كلرور سدیم)7 با نشادر، nušādir یا نوشادر****، naušādir فارسی كمابیش روشن است؛ با اینهمه این را
هم گفتهاند كه واژه فارسی خود بر گرفته از چینی است. استدلال مِلی1 چنین است كه nao-ša به شیوه معنانگاری نوشته شده و در متن Pen ts‛ao kan mu این هم افزوده شده است :
"II
vient de la province de Chen-si; on le tire d'une montagne d'ou il sort
continuellement des vapeurs rouges et dangereuses et très difficile aborder par
rapport a ces mêmes vapeurs. II en vient aussi de la Tartarie, on le tire des
plaines ou il y a beaucoup de troupeaux, de la même façon que le salpêtre de
houssage; les Tartares et gens d'au d'e au de la Chine salent les viandes avec
ce sel."
ملی بر
این پایه بدین برداشت می رسد كه ایرانیها خود واژه nao-ša را از چینیها وام گرفته و پایانه dzer را به آن افزوده اند، همانطور كه زهرمهره bezoar ] سنگ پادزهر[ را در فارسی، پادزهر، badzeher میگویند. 2
با این همه ماجرا یکسره دیگر است. نخست اینکه واژه nao-ša به شیوه آوایی نوشته شده نه معنانگاری و این را از آوانگاشت باستانی در
سالنامه سویی (نک صفحات پیش رو ) و گونه دیگر آن یعنی (كه
درستش نو-شا، nun-ša است اما آن را با آوایش nao-ša نشان میدهند) در می یابیم؛3 همبرابرهای
دیگر، یعــــــنی ti yen (’’نمك اقوام بربر‘‘) و Pei-t‛in ša (’’سنگ معدن پیـتین‘‘
در تركستان) كه پیش از این در دوره سونگ در T‛u ki pen ts‛ao متعلق به سوسون آمده، نیز نمایانگر
خاستگاه بیگانه این فرآورده است. ازیراست
که در Pen ts‛ao kan mu بروشنی وامگرفته
از زبان بیگانه دانسته شده است. تاریخچه
این موضوع نیز همین گوید. این نام در هیچ یك از اسناد باستانی چین نیامده. نخستین بار
چینیها در سده ششم میلادی در سغد و كوچه (Kuča) از وجود nao-ša آگاه شدند. گیاهنامه ای از دوره تانگ کهن ترین دارو نامه
ای است كه از آن نام برده است. سو كون (Su Kun) كه در این کتاب بازنگری كرده و خود نویسنده Čen
lei pen ts‛ao
است، از وجود این ماده بطور عمده تنها در یك نقطه خبر میدهد: سرزمین ژون باختری (همان ’’تاتارستان‘‘ Tartary كه دو مِلی
گفته است). تنها سو سون
از
دوره سونگ است كه در كتاب خود، T‛u kin pen ts‛ao میگوید: ’’ این ماده اینــــــــــــک
در سیـ لیان (Si-lian) و سرزمیـــــن
هیا (Hia) ] كان ـ سو/ [Kan-su و نیز در هوـ تون (Ho-tun) ]شان ـ سی[ ، شِنـ سی و در بخشهایی از سرزمین های همسایه
یافت میشود."
" "
] به افزودن قید های ’’اینک‘‘ و ’’نیز‘‘، توجه كنید[. وی
در جا می افزاید "به هر روی ( ) قطعاتی كه از سرزمین ژون
باختری میآید شفاف و رخشان است و
بزرگترین این قطعهها به اندازه یك مشت مردم
میرسد، با وزنی بین نود تا سد و پنجاه گرم، و كوچكترین آنها به اندازه یك
انگشت است و کاربردهای درمانی دارد."1 این را هم باید افزود که
دیرباز چینیها بر این بوده اند كه به محض آشنایی با یك فرآورده بیگانه ، در سرزمین خود به جستجوی آن میپرداختند؛
یا آن را در خاك خود پیدا میكردند یا جانشینی مناسب برایش مییافتند. سو سون در این مورد بروشنی گفته جایگزین داخلی
كیفیتی پست دارد؛ و روشن است كه این ماده نشادر كه در چین یافت نمیشود نبوده،
بلكه همانطور كه هانبری نشان داده، كلرور2 سدیم بوده است. كولا3
در همان سده هجدهم گوید هیچیک از فرآورده هائی
كه در پكن nao-ša نامیده میشوند شباهتی به نشادر ما ندارد.
نویسنده استیپلتن4،که تحقیقی بسیار گیرا درباره کارگیری
نشادر در شیمی دوران باستان دارد در مورد ریشه نام nao-ša گمانی بی باکانه را پیش گذارده است. به نظر وی، nūšādur فارسی همان nau-ša چینی است كه پسوند dārū (’’دارو‘‘) فارسی بدان افزوده شده است5
و navasāra سنسكریت نیز به نظر وی
همان نام چینی با اندكی تغییر است. استیپلتن شیمیدان است نه لغتشناس؛ پس همین
بس كه بگوییم این گمانهزنیها، و نیز این باور او كه ’’هجاهای nau-ša را میتوان تا به آخر
تجزیه كرد و به ریشههای چینی آنها رسید‘‘6 بهیچ روی پذیرفتنی نیست.
نام هندوستانی نشادر را بهیچ روی نمیتوان آن طور كه اسمیت7
و واترز8 پیشنهاد كردهاند سرنمون نام چینی به حساب آورد، چرا كه
آوانگاشت چینی در سده ششم میلادی شكل گرفته، یعنی در روزگاری كه زبان هندوستانی
هنوز به وجود نیامده بود. واژه هندوستانی تنها واژهای است كه در دورههای واپسین
از فارسی وام گرفته شده است، مثل واژه naiçadala در سنسكریت نو؛ در حالیكه خاستگاه واژه سنسكریت navasāra ، navasādara یا narasāra را، كه دست نوشتهای گونه
گون آن وامواژه بودنش را آشـــــــکار میكند، مــــــیتوان در صورتی كهنتر در زبــــــــــــان
ایرانی یافـــــــت (نک. صفحات پیش رو).
در Sui šu1 این نام را بهصورت nao-ša مییابیم، و همانجا گفته شده از كان (K‛an)
(سغد) و كوچه خیزد. 2 با توجه به مطلبی مشابه در Pei ši3 كه این آوانگاشت در آن به كار رفته، در می
یابیم كه بی کم و کاست همان است.
در متن سالنامه سویی در اشاره به سرزمین
های ایرانی چندین فرونگاشت نابهنجار از این واژه به دست داده شده، درحالیكه در Pei ši گونه های
سادهای كه بعدها به عنوان فرونگاشت استانده گزیده شد به دست داده شده است. به هر روی فرونگاشت های متفاوت در سالنامه سویی
نشان میدهد كه پای بازسازی واژهای بیگانه در میان است؛ و چون خاستگاه واژه سغد
است، روشن است كه این واژه از زبان سغدی و از گونه *navša یا *nafša بوده است (بسنجید با navasāra سنسكریت، navt‛ ارمنی، یونانی)؛ واژههای فارسی našādir ، و nušādir ، naušādir ، naušādur ، nōšādur زان پس شكل گرفتهاند. همین واژه خاستگاه واژه روسی nušatyr نیز بوده است. از دید من واژه سغدی با واژه
فارسی نفت، neft (’’نفتا‘‘) ارتباط دارد
كه چه بسا با napta اوستایی (’’نم‘‘) مربوط
باشد. 4
در سالنامههای چینی بارها از فرستادن nao-ša به چین به رسم
پیشكش و خراج یاد شده است.
از جمله چیزهائی كه ون ژن ـ می (Wan
Žen-mei) ،
خان اویغورها، در سال 932 میلادی به چین فرستاد، ta-p‛en ša (’’بوره‘‘)[1] و نشادر
(kan ša)2 بود. در سال 938 میلادی، لی شنـ ون (Li
Šen-wen) ،
شاه ختن، nao-ša و ta-p‛en
ša
(’’بوره‘‘) به دربار پیشكش كرد؛ و در سال 959 میلادی نیز اویغورها یشم و nao-ša به دربار فرستادند. 3 این رخداد
در Kiu Wu Tai ši4 نیز آمده است و در آنجا این واژه به صورت ،
با آوایش
kan-ša فرونگاشته
شده ولی گویا تنها گونه نگارشی دیگری از nao-ša در نگر بوده
است. 5 در همـــــــین كتاب نشادر (با همین دست نوشت ) به توـ فان (T‛u-fan) (تبتیها) و
تانـ هیان (Tan-hian) (قبیلهای
تبّتی در منطقه كوكونور / Kukunōr) نسبت داده شده
است. 6 در دوره تانگ این ماده را بهخوبی میشناختند. Ši yao er ya7 چند همبرابر
با خاستگاه چینی آورده، همـــــچون
kin tsei ، č‛i ša (’’ریــــــــــگ ســــــــرخ‘‘)، pai hai tsin (’’جوهر دریای سفید‘‘).
نشادر در دمندان استان كرمان یافت میشود. یاقوت (1229ـ 1179) در
پیروی از ابن فقیه (سده دهم) شرحی در چگونگی بدست آوردن نشادر در آنجا به دست داده
كه در برگردان باربیه دومنار8
به شكل زیر آمده است:
"Cette
substance se trouve principalement dans une montagne
nommée Donbawend, dont la hauteur est
évaluée a 3 farsakhs. Cette
montagne est à 7 farsakhs de la ville de
Guwasir. On y voit une caverne profonde d'oti. S'chappent des mugissements
semblables a ceux des vagues et une fumée épaisse. Lorsque cette vapeur, qui
est le principe du sel ammoniac, s'est attachée aux parois de 1'orifice, et
qu'une certaine quantité s'est solidifiee, les habitants de la ville et des
environs viennent la recueillir, une fois par mois ou tous les deux mois. Le
sultan y envoie des agents qui, la récolte faite, en perl évent le cinquième
pour le trésor; les habitants se partagent le reste par la voie du sort. Ce sel
est celui qu'on expédie dans tous les pays."
ابنحوقل کانهای ستروشته* (Setrušteh)[چنین
در متن!] را چنین بازنموده است9: ’’کانهای نشادر در كوههاست، در
آنجا مُغارهای هست كه بخاری از آن برخیزد كه روزها دود را ماند و شبها آتش. برفراز خاستگاه بخار خانهای ساخته اند با در و
پنجرههایی بسته و گِلگرفته چنان كه بخار بهیچ روی از آن در نرود. در بخش بالائی
این خانه زاج سبز میگذارند. گاه باز كردن
درها که می رسد تیزتك مردی گزیده با تنی گِل اندود در را باز میكند؛ هر چه تواند
زاج سبز برمیدارد و با شتاب بیرون میشود؛ اندک درنگ سوختگی آرد. این بخار گهگاه
اینجا و آنجا از زمین بر آید؛ وقتیبر آمدن بخار می ایستد، سوراخی دیگر میكنند بیرون
شدنش را؛ سپس خانهای همسان بر فرازش سازند؛ جز این، بخار سوخته یا به هوا میرود."
هنوز هم در این سرزمین به جای مالیات نشادر می دهند. ابومنصور خواص دارویی آن را بر شمرده است. 1
گویا نشادر از هندیان به تبتیها رسیده باشد و این دستكم از روی نام
تبّتی نشادر، rgya ts‛wa (’’نمك هندی‘‘) بر می
آید كه در زبان مغولی هم نام به نام
برگردان شده است Änätkäk dabusu . Änätkäk مغولی، بازسازی *In-duk-kwok چینی (’’سرزمین
هند‘‘) است. منابع اطلاعاتی كولا2 گفته بودند nao-ša ای كه در فروشگاههای پكن به فروش میرسد از تبّت یا سرزمین
های همسایه آن آورده میشود. لاكهارت در
پكن اطلاعاتی بدست آورد که نشان می دهد نشادر را از برخی چشمههای آتشفشانی در سه
ـ چوان و تبّت به دست میآورند. 3
بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان (ساینوایرانیکا)
//////////////
آمونیوم کلرید یا نِشادُر با فرمول شیمیایی NH4Cl یک ترکیب غیر آلی است. نمک سفید بلوری با قابلیت بالای حل شدن در آب، محلول
آمونیوم کلرید یک اسید ملایم است. فرم طبیعی و معدنی آن سال آمونیاک نام دارد. نوع
معدنی آن از سوزاندن ناکامل زغال سنگ تراکم گازهای مشتق از آن و همچنین از برخی از
آتشفشانها بدست میآید. این محصول حاصل واکنش هیدروکلریک اسید و آمونیاک است.
//////////////
قس ملح نشادر در عربی:
كلوريد الأمونيوم (أو ملح النشادر) هو مركب كيميائي من مركبات
الأمونيوم يكون على شكل مسحوق بلوري أبيض.
محتويات [أظهر]
الخواص[عدل]
يتبلور كلوريد الأمونيوم بالشبكة البلورية ليوديد السيزيوم،
لكنه عند 184°س يتحول إلى الشبكة البلورية الخاصة بكلوريد
الصوديوم.
ينحل مركب كلوريد الأمونيوم بالماء بشكل جيد مع حدوث تبريد
للمحلول الناتج، لكنه بالكاد ينحل بالمحلات العضوية.
يمكن تخزينه بسهولة حيث أن بلوراته لا تتكتل على بعضها ولا
يتسيل.
محاليل كلوريد الأمونيوم المائية لها صفة حمضـية (محلول
1% له أس هيدروجيني مقدارها 5.3).
بالتسخين إلى 338°س يتصعد كلوريد
الأمونيوم، حيث يتفكك البخار الناتج إلى الأمونياك وكلوريد الهيدروجين.
///////////
قس در عبری:
אמוניום כלוריד הוא תרכובת אנאורגנית שנוסחתה הכימית היא NH4Cl. זהו מלח גבישי לבן שנמס בקלות במים. החומר מופיע בטבע בסביבת הרי געש כמינרל נדיר הקרוי Sal ammoniac, שמסיסותו הגבוהה גורמת להיעלמותו המהירה.
//////////
قس نشادر در تاجیکی:
Навшодир – моддаи сахти маълум ва монанди шӯра ва намак сафед аст. Миҷозаш дар охири дараҷаи
саввум гарм ва дар аввали дараҷаи саввум хушк аст. Хислатҳои шифобахши он:
навшодирро маҳин ос карда, чун сурма ба чашм кашанд, захми онро ба ҳам меоварад,
обравии чашмро, ки аз хунукӣ бошад, дафъа мекунад. Агар инро дар оби судоб ҳал карда, бо он об ғар-ғара
кунанд, зулуки дар ҳалқ часпидаро дафъ менамояд. Агар навшодирро бихӯранд, чирк
ва рими узвҳои даруни синаро дафъ мекунад. Чун инро бимоланд, дарди гулӯро шифо
мебахшад. Навшодирро бо мисли он саргини инсон якҷо намуда, дар оташ гарм карда, муқаттари бухори онро ҳосил
намуда, аз он моеъ 4,5 грам бинӯшанд, тамоми заҳрҳои қотилро аз бадан дафъ
мекунад, ки инро аз асрори махфӣ шумориданд. Хӯрдани навшодир сипурзро ба
дараҷае пок мегардонад, ки ҳатто ёфтани он душвор мегардад.
//////////
Ammonium chloride
From Wikipedia, the free encyclopedia
Ammonium chloride
|
|
Names
|
|
Ammonium chloride
|
|
Other names
Sal ammoniac, Salmiac, Nushadir salt, Sal armagnac, Salt
armoniack
|
|
Identifiers
|
|
235-186-4
|
|
PubChem CID
|
|
BP4550000
|
|
3077
|
|
Properties
|
|
ClH4N
|
|
53.49 g·mol−1
|
|
Appearance
|
|
Odorless
|
|
338 °C (640 °F; 611 K)
decomposes, sublimes
|
|
520 °C (968 °F; 793 K)
|
|
Soluble in liquid ammonia, hydrazine, alcohol, methanol, glycerol
Slightly soluble in acetone Insoluble in diethyl ether, ethyl acetate[2] |
|
9.24
|
|
-36.7·10−6 cm3/mol
|
|
Thermochemistry
|
|
Pharmacology
|
|
Hazards
|
|
Warning
|
|
|
|
Non-flammable
|
|
Lethal dose or concentration (LD, LC):
|
|
1650 mg/kg (rats, oral)
|
|
PEL(Permissible)
|
|
REL(Recommended)
|
|
IDLH (Immediate danger)
|
|
Related compounds
|
|
Except where otherwise noted, data are given
for materials in their standard
state (at 25 °C
[77 °F], 100 kPa).
|
|
Ammonium
chloride is
an inorganic
compound with
the formula NH4Cl and a white crystalline salt that is highly soluble in water.
Solutions of ammonium chloride are mildly acidic. Sal ammoniac is a name of the natural,
mineralogical form of ammonium chloride. The mineral is commonly formed on
burning coal dumps from condensation of
coal-derived gases. It is also found around some types of volcanic vents. It is
mainly used as fertilizer and a flavouring agent in some types of liquorice. It is the product from the reaction
of hydrochloric
acid and ammonia.
&&&&&&&
نهما
بفتح نون و سکون ها و فتح میم و الف
ماهیت آن
اسم نبطی درختی است کوهی ساق آن مربع و بقدر یک قامت و با
زغبی مائل بزردی و شکوفۀ آن بعضی مائل بسفیدی و بعضی مائل بسرخی و میان آن تهی و عمیق
و با عطریت و برک آن بعضی مستدیر و بعضی دراز و بی ثمر
طبیعت آن
در دوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
مقوی و مفرح اعضاء الراس بوئیدن آن جهت سد نزلات و زکام و
بدستور بخور آن النفض و الصدر آشامیدن آن با تفریح و مقوی قوی و رافع خفقان و مدر خون
و فرزجۀ آن منقی رحم و خوش بو کنندۀ آن السموم با سرکه رافع همه سموم الزینه آشامیدن
خیسانیدۀ آن با مویز و بعد از ان بادام خوردن مسمن بدن الخواص چون یک درم آن را با
هفت عدد دانۀ کشنیز در پارچۀ کبودی بسته در چاه اندازند در تابستان باد سرد وزیدن کیرد
و چون در حریر سرخ پیچیده بر بازوی چپ بندند رفع سحر و چشم بد کند بالخاصیت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
////////////
نهما. [ ] (اِ) اسم نبطی درخت کوهی است ، ساقش مربع و بقدر
قامتی با زغبی مایل به زردی و شکوفه بعضی مایل
به سفیدی و از بعضی مایل به سرخی و عمق و میان تهی و با عطریه و برگ بعضی مستدیر و
از بعضی دراز و بی ثمر. (از تحفه حکیم مومن
). و رجوع به تذکره ضریر انطاکی ص 341 شود.
&&&&&&&
نیده
بفتح نون و سکون یاء و فتح دال مهمله و ها لغت مصری است بفارسی
سمنو بواو و سمنی بیا نیز نامند
ماهیت آن
از اغذیۀ معروفه اکثر بلاد است شیرین و لذیذ می باشد و دستور
صنعت آن آنست که کندم جید را صاف نموده در آب می خیسانند و بر تخته و یا خانچۀ چوبی
و غیر آن پهن می نمایند بضخامت سه چهار انکشت و پارچۀ کرپاس پاکیزه بران می اندازند
و هر روز بران آب می پاشند تا آنکه ریشه برآورد و سبز کردد و چون بمقدار چهار پنج انکشت
رسید آن را بریده کوبیده آب آن را افشرده صافی نموده بدستور قدیم آب صافی آن را در
دیک می کنند و با آتش ملایم طبخ می دهند و قطعات یخ بدفعات در ان می اندازند و طبخ
می دهند تا غلیظ و شیرین کردد و بدستور جدید که بالفعل معمول میان عوام آنست که آب
صافی آن را با سه چهار وزن آن آرد میدۀ خالص در دیک بزرکی طبخ می نمایند به ملایمت
تا اینکه نضج یابد و طعم خامی آن برطرف شود و بعضی مغز بادام و پسته و کردکان درست
غیر کوبیده و بعضی درست با پوست در حین طبخ در ان می اندازند و بعضی بی پوست نیز و
بعد از کمال نضج زمانی سر آن را مستحکم نموده دم داده در ظرف برمی آورند و تناول می
نمایند بسیار لذیذ و شیرین می باشد و عورات اکثر بلاد این را بطهارت و پاکیزکی و حسن
عقیده و خضوع و خشوع تمام بنیاز حضرت سید النسا صلوات للّه علیها مرتب می نمایند و
بعنوان تبرک از برای موالیان و محبان اوشان جابجا می فرستند
طبیعت آن
در اول کرم و در خشکی معتدل
افعال و خواص آن
مولد خلط صالح و مسمن بدن و معدل بلغم اعضاء الراس و الصدر
و الغذاء جهت رفع صعود بخار بدماغ و مالیخولیا و سرفۀ خشک و درد سینه و تولید خلط صالح
و تسمین بدن نافع المضار ثقیل و دیر هضم و مسدد و اکثار آن مورث تپهای مرکبه و آنچه
بادام و کردکان و پسته در ان اندازند زبون و ثقیل تر مصلح آن سکنجبین و کاسنی است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////////
سمنو. [ س َ م َ ] (اِ) چیزی است مانند حلوای تر و آنرا از
شیره ریشة گندم سبز شده پزند. (برهان ) (آنندراج
). نیداه . (ابن بطوطه ). چیزی است که از گندم سبز پزند و در خراسان متعارف است و خشخاش
و گردکان و بادام و پسته در آن کنند و در عرف حلوای سمنگ گویند. (فرهنگ رشیدی ).
////////////
سَمَنو یا سمنک (به پارسی
تاجیکی: сумалак)، خوردنی چسبنده و
شیرینی است که از جوانه گندمو آرد درست میکنند.
سمنو را معمولاً کمی پیش از نوروز درست میکنند ومعروفترین و بهترین سمنو، سمنوی شهر درق
از شهرهای خراسان شمالی می باشدو یکی از اجزای سفره هفت سین ایرانیان بهشمار میآید.[نیازمند
/////////////
قس سِمِنی حلواسی در آذری:
Səməni halvası – şirniyyat növü.
Novruzla bağlı
elə şirniyyatlar var ki, hazırlanması çətin olduğundan çox az adam onu
bişirməyə həvəs göstərir. Onlardan biri də xalq arasında səməni halvası kimi
tanınan şirniyyat növüdür.
//////////////
/////////////
قس سومَلَک در تاجیکی:
Сумалак,
Суманак (саману) навъе аз хуриши наврӯзист, ки аз сабзаи гандум пухта
мешавад. Худи сабза рамзи эхёи табиъат ва зебоию осоиштагии хаёт ба шумор
меравад. Ду хафта кабл аз чашни Наврӯз мардум дар хонаҳои худ, дар табакхо
гандумхоро шуста ва месабзонанд ва рӯзи ид ба идгох меоранд. Он чо ҳамроҳ бо
занҳои дигар дар деги калоне суманакпази мекунанд.
&&&&&&&
نیطافلی
بکسر نون و سکون یا و فتح طاء مهمله و الف و فتح فا و کسر
لام و یا
ماهیت آن
صاحب مغنی کفته از جملۀ یتوعات و غیر بنطافلن* است و بر شاخهای
آن پنج عدد برک می باشد و برک آن شیردار و بغایت مجفف بی لذع و بی حدت
افعال و خواص آن
طبیخ آن جهت درد جکر و اسهال بواسیری و ضماد آن جهت خنازیر
و عرق النسا و مفاصل و تحلیل صلابات و داخس مفید و عصارۀ بیخ آن سم قاتل مقدار شربت
آن تا سه ابو الوسات است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
* بنطافلّن:
معناه ذو الخمسة أوراق، و من النّاس من یسمّیه بنطاطومن[1187]
و معناه المنقسم لخمسة أقسام، و منهم من یسمّیه بنطابیطوس[1188] و معناه ذو الخمسة
أجنحة، و منهم/ من یسمّیه بنطادقطولن[1189] و معناه ذو الخمسة أصابع[1190]، و هو دواء
یستعمل منه أصوله، و هو من أدویة التّریاق الفاروق، أکثر نباته علی شطوط الأنهار و
الجداول، و أهل بلاد الأندلس تسمّیه کفّ مریم، و هو اسم مشترک[1191].
و ذکره الفاضل جالینوس فی المقالة الثّامنة.
تفسیر کتاب دیاسقوریدوس، ص: 285
///////////
بنطافلن . [ ب َ ف ِ ل ُ ](معرب ، اِ) پنج انگشت . ذوخمسة
اوراق . رجوع به بنطاباطیس و بنطابلون ، بنطاطوس ، بنطاطوس و بنطافلون شود.
////////////
آغنس . [ ن ُ ] از یونانی ویتکس آگنوس . پنج انگشت . فنجنکشت
. بنطافلن . بنطاباطیس . بنطاطومن . بنطادقطولن . ذو خمسة اوراق . ذو خمسة اصابع. دل
آشوب . سکسنبویه . فقد. فقده . سیسبان . اثلق . فنطافلون . و آغلیس و آغیش مصحف این
کلمه است .
///////////////
پنج انگشت (نام علمی: Vitex
agnus-castus) درختچه زیبایی به ارتفاع یک متر و نیم است که به علت گلهای زیبایی
که دارد گاه به عنوان گیاه تزئینی کاشته میشود. بدین علت به آن پنج انگشت گویند که
برگهای آن پنجهای و پنج تایی است. گلهای آن به رنگ آبی و شبیه سنبلهای دراز است
که سپس تبدیل به گل میشود. این گیاه را فلفل بیابانی نیز مینامند و در بسیاری از
مناطق ایران میروید.[۱]
محتویات [نمایش]
تاریخچه[ویرایش]
در گذشته اعتقاد داشتند که این گیاه باعث کاهش میل جنسی میشود
و به همین دلیل در قرون وسطی راهبان روی برگهای این گیاه تفکر میکردند و به همن دلیل
نام دیگر این گیاه به پاکدامنی(chasteberry)مربوط میشود. با این
وجود امروزه مشخص شده است که این گیاه اثری بر میل جنسی ندارد. b[۲]
خواص دارویی[ویرایش]
میوه این گیاه قابض است و به بهبود عملکرد دستگاه گوارش کمک
میکند. افرادی که دچار بواسیر یا شقاق باشند میتوانند از اثرات درمانی آن سود بجویند
و در جوشانده این گیاه بنشینند تا عارضه برطرف شود. ضماد میوه و برگ آن ادرار را افزایش
میدهد و مقدار زیاد آن برای کلیه مضر است. این گیاه در درمان سر درد هم مفید است.
این دارو جهت رفع اختلالات قاعدگی و یائسگی به کار میرود. پنج انگشت، گیاه بسیار مؤثری
برای درمان اختلالات قاعدگی است. از گیاه پنج انگشت، داروهایی به نامهای ویتاگنوس
(VITAGNUS)، فمودین(Femodin) با مقدار ماده موثره
۲۰ میلیگرم در هر قرص و آگنوگل (Agnugol) تهیه کردهاند که
عصاره خشک این گیاه میباشد. میوه این گیاه اثرات درمانی زیادی برای رحم دارد. قاعدگی
را تنظیم میکند و برگ این گیاه ورمهای رحمی را بهبود میبخشد و عفونت را پاک میسازد.
فواید آن به قدری زیاد است که از این گیاه در قرصهای گیاهی مورد استفاده برای تنظیم
قاعدگی و کاهش خونریزی استفاده میشود.[۱]
داروشناسی[ویرایش]
مکانیسم دقیق اثر این گیاه مشخص نیست ولی مطالعات نشان داده
است که این گیاه تحریک کننده(agonist) گیرندههای دوپامین
نوع دوم(D2) است و باعث کاهش ترشح پرولاکتین میشود.[۳][۴]
به نظر میرسد گیاه پنج انگشت با اثر بر محور هیپوتالاموس ـ هیپوفیز اثر خود را اعمال
میکند. این گیاه باعث کاهش آزاد شدن FSH* و افزایش آزاد شدن
LH** و پرولاکتین از هیپوفیز میگردد. هورمونهای FSH و LH در تولید استروژن (هورمون جنسی زنانه) از تخمدانها
و دوره تخمک گذاری در خانمها مؤثرند. مطالعات نشان داده است که گیاه پنجانگشت حاوی
ترکیبات استروژنیک نمیباشد و مستقیماً بر روی تخمدانها تأثیر نمیگذارد.[۱] برخی
مطالعات هم اثر این گیاه بر گیرندههای اوپیوئیدی را نشان دادهاند.[۵][۶]
منابع[ویرایش]
↑ پرش به بالا به: ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ "گیاه
پنج انگشت". سایت تبیان.
پرش به بالا ↑ "Chasteberry:
Benefits and Side Effects".
پرش به بالا ↑ "Pharmacological
activities of Vitex agnus-castus extracts in vitro.".
پرش به بالا ↑ "Chaste
tree (Vitex agnus-castus)--pharmacology and clinical indications.".
پرش به بالا ↑ "Vitex
agnus-castus (Chaste Tree): Pharmacological and Clinical Data".
پرش به بالا ↑ "Activation
of the μ-opiate receptor by Vitex agnus-castus methanol extracts: Implication
for its use in PMS".
////////////
كف مريم ( الاسم العلمي:Vitex
agnus-castus)، هي شجيرة يصل طولها من 2الى 4 أمتار سريعة النمو، كثيرة التفرع من
القاعدة.أورقها كفية متساقطة رمادية فضية وريقاتها 5-7 وريقات. أما أزهرها قمية متجمعة
صغيرة جدا بيضاء. ثمارها سوداء صغيرة بقطر نصف سم.
تستطيع الشجيرة أن تتحمل حرارة قدرها 40 -45 درجة مئوية، تتحمل
الصقيع والتعرض لأشعة الشمس المباشرة. كما أنها جيدة التحمل للجفاف والرياح.تحتاج إلى
تربة رطبة عميقة جيدة الصرف وتتحمل الملوحة حتى 5.000-6.500جزء في المليون. تزرع للزينة
في الحدائق والمنتزهات والشوارع وتصلح لعمل الاسيجة يستخلص من هذا النبات مادة فعالة
لأمراض العيون وأمراض المعدة. ويكون تكاثرها بواسطة العقل والبذور.
محتويات
[أظهر]
الموسم[عدل]
فصل الصيف
الخواص[عدل]
رائحته مقبوله طعمه مر حار يابس
الاستخدام الطبي[عدل]
يستخدم لادرار الطمث و علاح الصرع و الصداع و هو كابح لجماح
الشهوة الجنسية [بحاجة لمصدر]
مراجع[عدل]
1. ^ تعدى إلى
الأعلى ل:أ ب مذكور في : الأنواع النباتية، الإصدار الأول، المجلد 2 — معرف مكتبة
تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358659 — المؤلف: كارولوس
لينيوس — العنوان : Species
Plantarum — المجلد: 2 — الصفحة:
638
الاشجار والشجيرات د.طارق القيعي
///////////////
قس اِرکوده در آذری:
//////////
قس سیاواخاواهام ماتسوئی در عبری:
שיח-אברהם מצוי (שם מדעי: Vitex agnus-castus), הוא מין השייך לסוג שיח אברהם הגדל בארצות הגובלות עם הים התיכון ובהןישראל. בישראל קיים מין נוסף בשם שיח-אברהם קיפח.*
/////////
قس هائیت در ترکی استانبولی:
Hayıt (Vitex
agnus-castus), mine çiçeğigiller (Verbenaceae) familyasından çok
yıllık tıbbi bitki türü.
1–3 m yükseklikte, çalı görünümünde, soluk
pembe ya da mavi çiçeklidir
//////////////
Vitex agnus-castus
From Wikipedia, the free encyclopedia
Vitex agnus-castus
|
|
General form of a blossoming adult Vitex agnus-castus
|
|
Kingdom:
|
|
Clade:
|
|
Clade:
|
|
Clade:
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
V. agnus-castus
|
Vitex agnus-castus, also called vitex, chaste
tree, chasteberry, Abraham's balm,[1] lilac chastetree,[2] or monk's pepper, is a
native of the Mediterranean
region.
It is one of the few temperate-zone species of Vitex, which is on the whole a genus of tropical
and sub-tropical flowering plants.[3] Theophrastus mentioned the shrub several times,
as agnos (άγνος) in Enquiry into Plants.[4] It has been long believed to be
an anaphrodisiac but its
effectiveness remains controversial. This is a cross-pollinating plant.
However self-pollination may also occur now
and then.[5]
&&&&&&&
نیل
بکسر نون و سکون یا و لام لغت هندی است و آن را بعربی نیلج
نیز نامند
ماهیت آن
اقراص و حبوبی است آسمان جونی تیره رنک مصنوع از عصارۀ نباتی
و اکثر از هند و کجرات و تهته مشهور بدیول و نواح آن باطراف می برند و آن را از درخت
نیل که آن را عظلم نامند بعمل می آورند و نبات آن در کتم مذکور شد و بیان اختلاف آنکه
بعضی وسمه و نیل را یک چیز دانسته اند و بعضی غیر یکدیکر و آن بری و بستانی می باشد
نبات بستانی شبیه بکتان و ساق آن منشعب بسه شعبه باریک و برک آن شبیه ببرک کبر و تخم
آن ریزه مائل بسرخی شبیه بتخم خرنوب و از ان ریزه تر و بری آن مانند بستانی و خشونت
آن زیاده و سیاه تر و بی تخم و بهترین آن صافی تیره رنک لاجوردی آنست که بهندی نیل
بیانه نامند جهت آنکه در قصبۀ بیانه که قصبۀ است از توابع شاهجهان آباد بعمل می آورند
و در هیچ جای دیکر بدان خوبی و صفا و رنک نمی شود لیکن از ده دوازده سال که صاحبان
انکریز متوجه شده در بنکاله و صوبۀ عظیم آباد و بنارس بلکه تا لکهنو بیشتر کشت و کار
درخت نیل کرده و جابجا کوتهی ها برای تیاری نیل بنا کذاشته تیار می کنند بسیار خوب
و رنکین مثل لاجورد و بهتر از بیانه می شود و بر جهازات برای تجارت می برند و از برک
همین که خشک کرده مردمان خضاب می کنند همین وسمه است خوب سیاه می شود و کویند در خورجه
که متصل اکبرآباد است بسیار خوب نیز می شود و اکثر تجارها از آنجا خریده باطراف می
برند
طبیعت آن
در آخر اول کرم و در دوم خشک و نزد بعضی معتدل
افعال و خواص آن
محلل و مجفف و رادع و قاطع نفث الدم و نزف الدم قوت تجفیف
بستانی آن زیاده و بدون لذع و بری آن را قوت تجفیف اقوی و با حدت و جاذب از اعماق بدن
اعضاء الصدر و الغذاء و النفض اشامیدن آن بقدر چهار شعیره بتنهائی و یا با ادویۀ مناسبه
جهت سرفۀ شدید اطفال که از شدت آن قئ کنند و درد سینه و کرده و ریاح غلیظه و نیز با
ادویۀ مناسبه جهت قرحۀ رئه و شوصۀ سوداویه و با کلقند خواه هندی و خواه کرمانی آن جهت
وحشت هموم و خفقان و با سکنجبین جهت سپرز خصوص بری آن و با خیارشنبر جهت استسقا و عصارۀ
آن نیز جهت سرفه و چون نیل را با آب بسایند و بر ناف اطفال بمالند اسهال نماید چون
برزها رایشان بمالند بول بسته را بکشاید الجروح و القروح ضماد بری آن جهت قروح خبیثه
و باد سرخ و نمله و التیام جراحات کهنه برای شدت جذب و حدت آن و طلای محلول آن در آب
که کرم نموده باشند جهت تسکین وجع بواسیر مؤثر و با نیم وزن مرداسنک و قدری روغن کل
سرخ و موم جهت اکله از مجربات اما باید که قبل از طلا موضع را به آب بارتنک و عسل بشویند
و با سرکه جهت قروح سر و خنازیر متقرح بیعدیل و جهت اندمال جراحات در ابدان صلبه بستانی
آن بهتر و جهت قروح نیز برای تجفیف و قلت جذب و حدتی که دارد و جهت قروح کهنه با عسل
و جراحات عصب و حرق النار و برای آن با آرد شیلم جهت اخراج خار و پیکان الزینه جالی
کلف و بهق و برص و داء الثعلب نافع خصوص محرق آن الاورام و البثور ضماد آن جهت تحلیل
ورم رخو و کل اورام در ابتدا و جهت خراجات مضر رئه مصلح آن عسل مقدار شربت آن تا دو
درم بدل آن بوزن آن آرد جو و ثلث آن مامیثا است و دستور اخذ رنک آن آنست که بکوبند
و در آب یک شبانه روز بکذارند پس ته نشین آن را بکیرند و درخمی کنند و پر از آب نمایند
و در زیر آن آتش ملایم کنند و برهم زنند تا کف بر سر آورد تا کف آن را بکیرند و استعمال
نمایند در رنک ثیاب و غیرها
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
نیل . (اِ) گیاهی است که عصاره آن را نیله و نیلج گویند و بدان رنگ کنند. برگ نیل
را با آب گرم می شویند و کبودگی و کدورت آن دور کنند و آب را نگاه دارند تا همچو گل
به تک نشیند پس آب را می ریزند و نیله را خشک کنند، و آن مبرد است و مانع جمیع اورام
در ابتدا... (از منتهی الارب ). حشیشی است عصاره
وی را نیلج خوانند و شجره وی را عظم
خوانند و نیکوترین ورق وی سبز بود که به سرخی زند. (از ابن بیطار). نیل ماخوذ از سنسکریت
و آن یک نوع گیاهی است که آن را وسمه و رنگ گویند و به تازی کتم گویند و سدوس نیز گویند.
ماده ملونه ای که از برگ این گیاه به دست می
آورند و در رنگ رزی استعمال می نمایند. (ناظم الاطباء). ماده ای است آبی رنگ که از
برگ انواع مختلفه درختچه نیل به دست می آید.
درختچه نیل از تیره پروانه واران است و دارای برگهای مرکب شانه ای و
پوشیده از کرک ، گلهایش قرمز یا صورتی رنگند که دارای آرایش خوشه یا سنبله می باشند،
میوه اش غلاف مانند است شبیه میوه لوبیا. در
حدود 250 نوع از این گیاه شناخته شده که همگی متعلق به نواحی گرم کره زمینند و بیشتر به منظور استفاده ماده آبی رنگ از برگ آنها کشت می شوند. ماده رنگی نیل را در نقاشی و جهت خوشرنگ کردن لباسهای
سفید پس از شستشو به کار می برند. دانه های این گیاه به نام تخم رنگ موسومند. نیلنج
. درخت رنگ . (از فرهنگ فرهنگ معین ) : از کرمان زیره وخرما و نیل و نیشکر و پانیذ
خیزد. (حدود العالم ).
چون به لشکرگه او آینه بر پیل زنند
شاه افریقیه را جامه فرو نیل زنند.
منوچهری .
////////////
قس نیلة زرقاء در عربی:
نيلة زرقاء
|
|
|
|
فوق النطاق
|
حيويات
|
مملكة عليا
|
|
عويلم
|
|
عويلم
|
|
شعبة
|
|
|
|
1. ^ تعدى إلى الأعلى ل:أ ب ت مذكور في : الأنواع النباتية،
الإصدار الأول، المجلد 2 — معرف مكتبة تراث التنوع
البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358772— المؤلف: كارولوس
لينيوس — العنوان : Species
Plantarum — المجلد: 2 — الصفحة:
751
//////////////
قس بویاق ایندیقوفراسی/ ایندیقو آغاجی در آذری:
ایندیقو آغاجی (اینگیلیسجه: Indigofera tinctoria،
(فارسجا:درخت نیل)، (تورکجه:Boyaq indiqoferası)،
(عربجه:نيلة زرقاء)، (آنادوْلو
تۆرکجهسیجه:İndigo ağacı)، (فرانسهجه:Indigopflanze)،
(آلمانجا:Indigopflanze)) بیر نؤع
بیتکی.
////////////
قس تاروم در باسای اندونزی:
Tarum (dari bahasa
Sunda), nila,
atau indigo (Indigofera, suku polong-polongan
atau Fabaceae) merupakan tumbuhan penghasil warna biru
alami. Orang Jawa menyebutnya sebagai tom. Penggunaan zat pewarna
pakaian ini terutama dilakukan dalam pembuatan batik atau tenun ikat tradisional dari Nusantara. Zat pewarna indigo, sebagai produk dari tumbuhan ini, juga
merupakan komoditas dagang yang penting.
//////////
قس در عبری:
ניל הצבעים (שם מדעי: Indigofera tinctoria)
הוא מין של צמח בעל פרחים ממשפחת הקטניות. הצמח ידוע יותר בשם אינדיגו, והיה המקור הראשון לצבע האינדיגו. הצמח מגודל למטרות הפקת הצבע באסיה ובאפריקה זה מאות שנים, ומוצאו המקורי אינו ידוע.
////////////
قس ایندیگو آغاجی در ترکی استانبولی:
İndigo ağacı (Indigofera tinctoria), anavatanı Hindistan-Asya olan, "indigo mavisi" denilen
boyanın elde edildiği ağaç-ağaçcıktır.
///////////
Indigofera tinctoria
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article needs additional citations for verification. Please
help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed.(December 2009) (Learn how and when to remove this template message)
|
Indigofera tinctoria
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
I. tinctoria
|
·
Anila tinctoria var. normalisKuntze
·
Indigofera anil var. orthocarpaDC.
·
Indigofera bergii Vatke
·
Indigofera cinerascens DC.
·
Indigofera houer Forssk.
·
Indigofera indica Lam.
·
Indigofera oligophylla Baker
·
Indigofera orthocarpa (DC.) O.Berg & C.F.Schmidt
·
Indigofera sumatrana Gaertn.
·
Indigofera tinctoria Blanco
·
Indigofera tulearensis Drake
|
Indigofera tinctoria, also called true
indigo, is a species of plant from the bean family that was one of the
original sources of indigo dye. It has been naturalized
to tropical and temperate Asia, as well as parts
of Africa, but its native habitat
is unknown since it has been in cultivation worldwide for many centuries. Today
most dye is synthetic, but natural dye from I.
tinctoria is still available, marketed as natural coloring where it is
known as tarum in Indonesia and nila in Malaysia. In Iran and areas of the
former Soviet
Union it
is known as basma. The plant is also widely grown as a soil-improving groundcover.
True
indigo is a shrub one to two meters high. It may be an annual, biennial, or perennial, depending on the
climate in which it is grown. It has light green pinnate leaves and sheafs
of pink or violet flowers. The plant is a legume, so it is rotated into
fields to improve the soil in the same way that other legume crops such
as alfalfa and beans are.
Dye
is obtained from the processing of the plant's leaves. They are soaked in water
and fermentedin order to convert
the glycoside indican naturally present
in the plant to the blue dye indigotin. The precipitate from
the fermented leaf solution is mixed with a strong base such as lye.
The rotenoids deguelin, dehydrodeguelin, rotenol, rotenone, tephrosin and sumatrol can be found
in I. tinctoria.[2]
Marco
Polo (13th
century) was the first to report on the preparation of indigo in India. Indigo
was quite often used in European easel painting since the Middle Ages.[3]
·
Feeser, Andrea. Red,
White, and Black Make Blue: Indigo in the Fabric of Colonial South Carolina
Life (University of Georgia Press; 2013) 140 pages; scholarly study
explains how the plant's popularity as a dye bound together local and
transatlantic communities, slave and free, in the 18th century.
2.
Jump up^ In vivo and in vitro
investigations on rotenoids from Indigofera tinctoria and their bioefficacy
against the larvae of Anopheles stephensi and adults of Calmlosobruchus
chinensis. Kamal R. and Mangla M., Journal of biosciences, 1993, vol. 18, no.
1, pp. 93-101
همچنین:
Baptisia tinctoria
From Wikipedia, the free encyclopedia
Baptisia tinctoria
|
|
Kingdom:
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
(unranked):
|
|
Order:
|
|
Family:
|
|
Genus:
|
|
Species:
|
B. tinctoria
|
Baptisia tinctoria (common names include yellow
false indigo, wild indigo,[1] wild-indigo[2] and horseflyweed[3]) is a herbaceous perennial plant in the family Fabaceae. It is native to eastern
North America.
Baptisia
tinctoria is
found throughout the eastern United States, west to Minnesota, and south to
Florida.[4] As it is rare in
some parts of its range, it is protected by some state authorities: in Kentucky it is threatened;
in Maine it is considered
endangered.[5] It prefers dry
meadow and open woodland environments.[6]
Line drawing
The
multiple bushy stems of Baptisia tinctoria reach 2 to 3 feet
tall. The leaves are silver-green; each is divided into three leaflets about
½ inch long. The flowers are yellow and grow in spikes 1½ to 3 inches
long.[7]
On Martha's Vineyard, the species is a tumbleweed: it grows in a globular
form, breaks off at the root in the autumn, and tumbles about.[1]
1.
^ Jump up to:a b C. E. Bessey
(1886). "The tumble-weed of
the west". Botanical Gazette. University of
Chicago Press. 11 (2): 41. doi:10.1086/325904.
2.
Jump up^ "BSBI List
2007". Botanical Society of Britain and Ireland. Archived
from the original (xls) on 2015-01-25.
Retrieved 2014-10-17.
3.
Jump up^ "Baptisia
tinctoria". Natural Resources
Conservation Service PLANTS Database. USDA. Retrieved 9
January 2016.
5.
Jump up^ USDA, NRCS. 2007.
The PLANTS Database (http://plants.usda.gov, 31 May 2007). National
Plant Data Center, Baton Rouge, LA 70874-4490 USA.
6.
Jump up^ "Baptisia
tinctoria". Missouri Botanical Garden. http://www.mobot.org/gardeninghelp/plantfinder/Plant.asp?Code=J500 (accessed May 24,
2007).
7.
Jump up^ Crockett, James U.; Allen, Oliver (1977).
"Wildflower Gardening" (1 ed.). Alexandria, Virginia: Time-Life
Books.