۱۳۹۶ آبان ۲۳, سه‌شنبه

مداخل مخزن الادویه عقیلی خراسانی (هفتاد و یکم) 3

وسخ
بفتح واو و سین و خاء معجمه بفارسی چرک و بهندی میل نامند
ماهیت آن
معروف است که فضلات متجلبۀ خارجه از مسامات بدن حیوان است و هر بدنی که فضول رطبۀ لطیفه در ان زیاده باشد چرک آن نیز زیاده می باشد و از مطلق آن مراد چرک بدن انسان است
طبیعت آن
کرم و خشک و بحسب امزجه و اغذیه و اعضاء و بلد مختلف می باشد آنچه قریب بناخنها است کرمی و خشکی آن زیاده است
افعال و خواص آن
طلای چرک کوش جهت شقاق لب و کزیدن افعی و آشامیدن آن مورث بیهوشی و استسقا و قاتل کفته اند و طلای چرک بدن با بعضی ادهان مناسبه جهت بواسیر و شقاق لب و مقعده و داخس و با موم روغن جهت تحلیل اورام پستان و نفاطات و جوششها و ذرور خشک سائیدۀ آن جهت نشف قروح وسخه و باندک جلا السموم ضماد آن جهت نهش افعی و بدستور چرک کوش انسان زیرا که اقوی در تاثیر از سائر اوساخ بدن است و وسخ ابدان مصارعین یعنی چرک ابدان کشتی کیران و آن دو قسم می باشد یکی آنست که در ابدان ایشان بسبب مالیدن روغن و غبار جمع می کردد و دوم آنست که بر دیوار زورخانه مجتمع می شود و هر دو منضج و محلل و جالی باعتدال اند و طلا کردن آن جهت قروح مشائخ وسخه و عرق النسا و با مراهم جهت تحجر زخم نافع است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////////
وسخ . [ وَ س َ ] (ع اِ) ریم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چرک . (اقرب الموارد). شوخ . (ناظم الاطباء) :
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.
کسایی .


|| (مص ) ریمناک شدن دست و اندام و جامه و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). شوخگن شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر). گویند: وسخ الثوب یوسخ و یاسخ و ییسخ ،و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ). || (ص ) ریمناک . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). شوخگن .چرکین : فاذا علیه قمیص وسخ فقلت لفاطمة بنت عبدالملک الا تغسلون قمیصه . (تاریخ الخلفاء ص 155).
- وسخ البحر ؛ آسیوس . (تذکره  ضریر انطاکی ).
- وسخ التماثیل ؛ گرفته میشود از مجسمه ها و بتهایی که در ریاضت گاهها و عبادت گاهها نصب شده است و بواسطه  بتان روغن زیت در آنجاها میسوزند. (از ابن البیطار).
- وسخ الکوائر* ؛ موم سیاه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسخ الکور ؛ ماده ای سیاه باشدکه بر دیواره  کندوی عسل بندد. این اولین عمل نحل باشد در کندو، سپس خانه های مومین خویش سازد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
* بره موم . [ ب َرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) عکبر، که چیزیست شبیه به موم با اندک عسل آمیخته و غیر آن هر دو است که در خانه  زنبور عسل بهم میرسد. و برخی آنرا وسخ کوایرالنحل دانسته اند. (از مخزن الادویة). زنبور عسل زمستان گاه درِ لانه  خود را با آن مسدود کند و آن غالباً سیاه رنگ باشد. و رجوع به عکبر و وسخ الکوایر شود.
&&&&&&&
وسخ الکوایر
بفتح کاف و واو و الف و یاء مثناه تحتانیه و راء مهمله
ماهیت آن
چرکی است که یافته می شود در کوائر نحل یعنی خانهای زنبور عسل و آن غیر عکبر است که بفارسی بر موم نامند و بقول بغدادی و بقول صاحب تحفه بر موم است و بهترین آن مائل بسرخی و نرم و خوشبوی آنست و شیخ الرئیس کفته بهترین آن سبز آنست
طبیعت آن
کرم و خشک تا آخر دوم
افعال و خواص آن
لطیف و جالی و جاذب و محلل اورام و بخور آن جهت سرفۀ مزمن و طلای آن جالی قوبا و جاذب پیکان و خار از باطن و در جبر کسر و ضربه و سقطه قائم مقام مومیائی است و وسخ الحمام جهت نفاطات نافع و مانند وسخ مصارعین است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
///////////
بره موم . [ ب َرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) عکبر، که چیزیست شبیه به موم با اندک عسل آمیخته و غیر آن هر دو است که در خانه  زنبور عسل بهم میرسد. و برخی آنرا وسخ کوایرالنحل دانسته اند. (از مخزن الادویة). زنبور عسل زمستان گاه درِ لانه  خود را با آن مسدود کند و آن غالباً سیاه رنگ باشد. و رجوع به عکبر و وسخ الکوایر شود.
////////////
بَره‌موم ماده‌ای شبیه موم و از تولیدات زنبور عسل است، حالت آن خمیری شکل و چسبناک با بوی مطبوع که رنگ آن از سبز تا قهوه‌ای تیره متغیر است. رنگ و عطر بره موم در مناطق مختلف متفاوت بوده و خصوصیات آن بستگی به نوع گیاهان موجود در هر منطقه دارد. بره موم، در هوای سرد، ترد و شکننده و در هوای گرم، نرم و چسبناک می‌شود.
محتویات  [نمایش]
مشخصات شیمیایی و فیزیکی[ویرایش]
نقطه ذوب بره موم ۸۳ درجه سانتیگراد و نقطه ذوب موم خالص زنبور عسل ۶۳ درجه سانتی‌گراد است. بنابراین با کمک حرارت می‌توان آن دو را از یکدیگر تفکیک نمود. موم از نظر استحکام هفت برابر سخت تر از بره موم است.
بره موم در الکل اتیلیک، استن و بنزن حل می‌شود و الکل می‌تواند مواد قابل حل آن جدا نماید.
بره موم حاوی حدود ۵۰ درصد صمغ یا رزین گیاهان، ۳۰ درصد موم، ۱۰ درصد اسیدهای چرب ضروری، ۵ درصد گرده گل و ۵ درصد دیگر آن از ترکیبات آلی، ویتامینها و عناصر معدنی مانند نقره، سدیم، جیوه، مس، منگنز، آهن، کلسیم، وانادیم و سیلیس است. مقدار و نوع ترکیبات بره موم بسته به مکان، زمان جمع آوری و روش تولید آن متفاوت است.
روش تولید به‌وسیله زنبور[ویرایش]
زنبور ابتدا تکه‌های رزین یا صمغ تراوش شده از جوانه یا تنه برخی درختان را به وسیله پاهای عقب و قطعات دهانی جدا می‌کند و سپس آنها را به کمک بزاق دهان نمناک و شکل حبه مانند به آن می‌دهد و در نهایت به وسیله آروارهها و به کمک پاها حبه‌ها را در داخل سبد گرده در پاهای عقبی قرار داده و به کندو حمل می‌نماید.
مصارف بره موم در کندو[ویرایش]
بره موم به عنوان ماده ضدعفونی کننده و عاملی مؤثر در پیشگیری از ورود و شیوع بیماری‌ها در کندو به شمار می‌آید.
بره موم در محل ورود زنبوران به داخل کندو قرار دارد و به دلیل این که زنبورها پیش از ورود به کندو از روی آن عبور خواهند کرد، احتمالاً می‌تواند نقش ضدعفونی کننده دست و پای زنبوران را در بدو ورود به کندو ایفا نمایند. همچنین پر کردن شکاف‌ها، تنگ کردن سوراخ‌های تهویه، تنگ کردن دریچه پرواز در زمستان، ترمیم شکستگی‌ها، جلا دادن و ضد عفونی کردن جدار داخلی کندو و قاب‌ها، محکم کردن محل اتصال قاب‌های عسل به کندو و به یکدیگر از دیگر کاربردهای بره موم است.
خواص پزشکی بره موم[ویرایش]
این ماده خارق العاده خواصی شامل اثر : ضد تومور و ضد باکتریایی، ضد قارچی، ضد انگلی، آنتی اکسیدانی، ضد التهابی، ضد پوسیدگی دندان دارد، همچنین به عنوان تقویت کننده سیستم ایمنی بدن، بهبود دهنده اختلالات دهان و لثه، بی‌حس کننده موضعی، کاهش دهنده فشار خون کاربرد دارد.در طب سنتی از بره موم در درمان بیماری های عفونی استفاده شده است بر این اساس در تحقیقی که در سال 2015 توسط دکتر شاهین گوانجی انجام شد اثر عصاره بره موم زنبور عسل بر روی پاتوژن های بیماری زاد بررسی شد که نتایج این طرح نشان داد عصاره بره موم دارای خاصیت آنتی میکروبیال قوی در غلظت 30 % بر روی Candida albicans میباشد و نتایج این طرح در سال ۲۰۱۵ در مجله Chinese Journal of Integrative Medicine منتشر شد.[۱]
منابع[ویرایش]
پرش به بالا Gavanji S, Larki B. Comparative effect of propolis of honey bee and some herbal extracts on Candida Albicans. Chinese Journal of Integrative Medicine. 2015:1-7. http://link.springer.com/article/10.1007%2Fs11655-015-2074-9
///////////
قس عکبر در عربی:
العكبر أو البروبوليس أو صمغ النحل هو مادة حمضية لزجة قابلة للذوبان بالأَثير والتربنتين، تجمعه نحلات العسل من براعم وعصارة الأشجار أو مصادر أخرى. عبارة عن مادة صمغية راتينجية رايزونية (بلسميةشمعية، ممزوجة بنسبة من حبوب اللقاح ولعاب النحل، لزجة لونها يتراوح بين البني الغامق والحمر إلى الأسود المخضر طعمها مُر لاذع يقوم النحل بصنعها من عدة مصادر خارجية وداخلية. من أهم المصادر الخارجية المواد الصمغية الراتنجية والريزونية النباتية التي يجمعها من الخارج خاصة من المادة اللزجة المغطية لبراعم (تويجات) فروع الأشجار وقلف جذوع الأشجار الحرجية كالحور والسدروالخروب وهي التي تحمي النبات من تقلبات الطقس، إضافة إلى حمايته من هجوم الجراثيم (وغيرها من الفيروسات والفطريات والبكتيريا) عليه؛ وهذه المزايا يستفيد منها النحل لتكوين البروبوليس وذلك بمزجها بلعابه ويضيف إليها حبوب اللقاح (5-10%) والشمع (20-30%)، وقليل من العسل ليصنع البروبوليس.[1][2] ويستعمله النحل في لصق الإطارات وتقوية الأقراص الشمعية وسد شقوق الخلية وتضييق المداخل في الشتاء. العكبر يستخدم لاغلاق الشقوق الصغيرة حوالي 6 ملليمتر(0.24 انش أو اقل). بينما الشقوق الكبيرة تغلق عادة بشمع النحل. لونه يعتمد على مصدره، معظمه باللون البني الغامق. يكون العكبر لاصقاً في درجة حرارة الغرفة أو فوقها 20 درجة مئوية أو (68 فهرنهايت)، يصبح قاسياً وهشا في درجات الحرارة الأقل. كما تستعمله النحلات في تغطية بعض أعدائها التي تقتلها داخل الخلية ويكون حجمها كبيراً ويصعب إخراجها من الخلية كالفراشات الكبيرة والسحالي والفئران وبهذة الطريقة تمنع حدوث تحللها و تعفنها. النحل يحتاج إلي مادة البروبوليس ولكن إذا زادت الكمية التي يجمعها النحل منه تعتبر من عيوب السلالة حيث يؤدي ذلك إلى لصق الأقراص ببعضها ولسد الممرات فيرتبك النحل ويتعرقل عمله، ويعرقل عمل النحال أثناء الفحص علاوة على تلويث الإطارات والشمع بهذه المادة وتعتبر سلالة النحل القوقازي أكثر السلالات جمعاً لهذه المادة.[3]
/////////////
قس در عبری:
פרופוליס (מיוונית, פרו - לפני, פוליס - עיר) הנה תערובת הנאספת על ידי דבורים ומורכבת בעיקרה משרף עציםדונג ורוק של הדבורה האוספת. לפרופוליס כינויים רבים: "דבק דבורים", "האנטיביוטיקה של הטבע" ו"השעווה השחורה". הרכב הפרופוליס תלוי בסוג הצמחים הנגישים לדבורים.
//////////

הפרופוליס נמצא בשימוש בידי האדם עוד מימי מצרים העתיקה, היוונים והרומאים - כתרופה, כחומר דבק לכלים, לאטימת סדקים במכלים, לחניטה מונע ריקבון לשימור מומיות.
/////////////
/////////////
Propolis
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about a product made by bees. For the fungus genus, see Propolis (fungus).
Two bars from a top bar hive that the bees have glued together using propolis. Separating the bars will take some effort as the propolis has hardened.
Propolis on the upper bar.
Propolis or bee glue is a resinous mixture that honey bees produce by mixing saliva and beeswaxwith exudate gathered from tree buds, sap flows, or other botanical sources. It is used as a sealant for unwanted open spaces in the hive. Propolis is used for small gaps (approximately 6 millimeters (0.24 in) or less), while larger spaces are usually filled with beeswax. Its color varies depending on its botanical source, the most common being dark brown. Propolis is sticky at, and above, room temperature (20 °C (68 °F)). At lower temperatures, it becomes hard and very brittle.
Contents
  [show] 
Purpose[edit]
For centuries, beekeepers assumed that bees sealed the beehive with propolis to protect the colony from the elements, such as rain and cold winter drafts.[1] However, 20th-century research has revealed that bees not only survive, but also thrive, with increased ventilation during the winter months throughout most temperate regions of the world.
Propolis is now believed to:[2]
1.   reinforce the structural stability of the hive;
2.   reduce vibration;
3.   make the hive more defensible by sealing alternative entrances;
4.   prevent diseases and parasites from entering the hive, and to inhibit fungal and bacterial growth;[3]
5.   mitigate putrefaction within the hive. Bees usually carry waste out of and away from the hive. However, if a small lizard or mouse, for example, finds its way into the hive and dies there, bees may be unable to carry it out through the hive entrance. In that case, they would attempt instead to seal the carcass in propolis, essentially mummifying it and making it odorless and harmless.
Composition[edit]
Resins in hive
The composition of propolis varies from hive to hive, from district to district, and from season to season.[4] Normally, it is dark brown in color, but it can be found in green, red, black, and white hues, depending on the sources of resin found in the particular hive area. Honey bees are opportunists, gathering what they need from available sources, and detailed analyses show that the chemical composition of propolis varies considerably from region to region, along with the vegetation. In northern temperate climates, for example, bees collect resins from trees, such as poplars and conifers (the biological role of resin in trees is to seal wounds and defend against bacteria, fungi and insects). "Typical" northern temperate propolis has approximately 50 constituents, primarily resins and vegetable balsams (50%), waxes (30%), essential oils (10%), and pollen (5%). Propolis also contains persistent lipophilic acaricides, a natural pesticide that deters mite infestations.[5]
In neotropical regions, in addition to a large variety of trees, bees may also gather resin from flowers in the genera Clusia and Dalechampia, which are the only known plant genera that produce floral resins to attract pollinators.[6] Clusia resin contains polyprenylated benzophenones.[7][8][9] In some areas of Chile, propolis contains viscidone, a terpene from Baccharis shrubs,[10] and in Brazil, naphthoquinone epoxide has recently been isolated from red propolis,[11] and prenylated acids such as 4-hydroxy-3,5-diprenyl cinnamic acidhave been documented.[12] An analysis of propolis from HenanChina found sinapinic acidisoferulic acidcaffeic acid, and chrysin, with the first three compounds demonstrating antibacterial properties.[13] Also, Brazilian red propolis, largely derived from Dalbergia ecastaphyllumplant resin, has high relative percentages of the isoflavonoids 3-hydroxy-8,9-dimethoxypterocarpan and medicarpin.[14] Other flavonoidscommonly present include galangin and pinocembrin.[15] Caffeic acid phenethyl ester (CAPE) is also a component of some varieties of propolis from New Zealand.[16]
Occasionally, worker bees will even gather various caulking compounds of human manufacture, when the usual sources are more difficult to obtain. The properties of the propolis depend on the exact sources used by each individual hive; therefore any potential medicinal properties that may be present in one hive's propolis may be absent from another's, or from another sample in the same hive.
Medical uses[edit]
Propolis has been used in traditional medicines for thousands of years.[17][18]
The National Institutes of Health rates propolis as "possibly effective" for treating cold soresgenital herpes, and post-surgery mouth pain. Currently, there is "insufficient evidence" to rate the effectiveness of propolis in treating other conditions.[19]
Propolis is also used to make cough drops for cough and throat irritation.[20]
Biomedical research[edit]
Propolis is being researched for the potential development of new drugs focusing on a variety of its properties, including those for possible immunomodulatory, anti-diabetic and anti-ulcer applications.[21]
Other uses[edit]
Musical instruments[edit]
Propolis is used by some string instrument makers (violin, viola, cello and bass) as a varnish ingredient. Some workers use it to seal the surface of newly made bridges. Propolis was purportedly used by Antonio Stradivari in the varnish of his instruments.[22]
Food[edit]
Propolis is used by some chewing gum manufacturers to make propolis gum.
Car wax[edit]
Propolis is used to bring about a chemical reaction to convert fats and oils into automobile wax during application.[23][24][25][26]
See also[edit]
·         Discussion of bee space in the beehive article.
References[edit]
1.     Jump up^ R Krell 1996. value-added products from beekeeping FAO AGRICULTURAL SERVICES BULLETIN No. 124 Food and Agriculture Organization of the United Nations Rome
2.     Jump up^ Simone-Finstrom, Michael; Spivak, Marla (May–June 2010). "Propolis and bee health: The natural history and significance of resin use by honey bees". Apidologie. 41 (3): 295–311. doi:10.1051/apido/2010016.
3.     Jump up^ Walker, Matt (23 July 2009). "Honeybees sterilise their hives". BBC News. Retrieved 2009-07-24.
4.     Jump up^ Toreti VC; Sato HH; Pastore GM; Park YK (2013). "Recent progress of propolis for its biological and chemical compositions and its botanical origin". Evidence-Based Complementary and Alternative Medicine. 2013: 697390. PMC 3657397 PMID 23737843doi:10.1155/2013/697390.
5.     Jump up^ Joint FAO/WHO Expert Committee on Food Additives. Meeting (2008: Geneva, Switzerland). Evaluation of certain veterinary drug residues in food: 70th report of the Joint FAO/WHO Expert Committee on Food Additives. (WHO technical report series; no. 954)
6.     Jump up^ Mesquita, R. C. G.; Franciscon C. H. (June 1995). "Flower visitors of Clusia nemorosa G. F. W. Meyer (Clusiaceae) in an Amazonian white-sand Campina". Biotropica. 27 (2): 254–8. JSTOR 2389002doi:10.2307/2389002.
7.     Jump up^ Tomás-Barberán, F. A.; García-Viguera C.; Vit-Oliviera P.; Ferreres F.; et al. (1993-08-03). "Phytochemical evidence for the botanical origin of tropical propolis from Venezuela". Phytochemistry34 (1): 191–6. doi:10.1016/S0031-9422(00)90804-5.
8.     Jump up^ Scott Armbruster, W. (September 1984). "The Role of Resin in Angiosperm Pollination: Ecological and Chemical Considerations". American Journal of Botany. 71 (8): 1149–60. JSTOR 2443391doi:10.2307/2443391.
9.     Jump up^ Bankova, V. (February 2005). "Recent trends and important developments in propolis research". Evidence-Based Complementary and Alternative Medicine. 2 (1): 29–32. PMC 1062152 PMID 15841275doi:10.1093/ecam/neh059. Retrieved 2008-05-17.
10.  Jump up^ Montenegro G; Mujica AM; Peña RC; Gómez M; et al. (2004). "Similitude pattern and botanical origin of the Chilean propolis". Phyton. 73: 145–154. ISSN 1851-5657.
11.  Jump up^ Trusheva, B.; Popova, M.; Bankova, V.; Simova, S.; et al. (2006). "Bioactive Constituents of Brazilian Red Propolis" (PDF). Evidence-Based Complementary and Alternative Medicine. 3 (2): 249–254. PMC 1475931 PMID 16786055doi:10.1093/ecam/nel006.
12.  Jump up^ Park, Y. K.; Alencar, S. M.; Aguiar, C. L. (2002). "Botanical Origin and Chemical Composition of Brazilian Propolis". Journal of Agricultural and Food Chemistry. 50 (9): 2502–2506. PMID 11958612doi:10.1021/jf011432b.
13.  Jump up^ Qiao Z; Chen R (August 1991). "[Isolation and identification of antibiotic constituents of propolis from Henan]". Zhongguo Zhong Yao Za Zhi (in Chinese). 16 (8): 481–2, 512. PMID 1804186.
14.  Jump up^ Silva, B. B.; Rosalen, P. L.; Cury, J. A.; Ikegaki, M.; et al. (2008). "Chemical Composition and Botanical Origin of Red Propolis, a New Type of Brazilian Propolis". Evidence-Based Complementary and Alternative Medicine. 5 (3): 313–316. PMC 2529384 PMID 18830449doi:10.1093/ecam/nem059.
15.  Jump up^ Cushnie TPT; Lamb AJ (2005). "Antimicrobial activity of flavonoids" (PDF). International Journal of Antimicrobial Agents. 26(5): 343–356. PMID 16323269doi:10.1016/j.ijantimicag.2005.09.002.
16.  Jump up^ Demestre M, Messerli SM, Celli N, et al. (August 2008). "CAPE (caffeic acid phenethyl ester)-based propolis extract (Bio 30) suppresses the growth of human neurofibromatosis (NF) tumor xenografts in mice". Phytother Res. 23 (2): 226–30. PMID 18726924doi:10.1002/ptr.2594.
17.  Jump up^ Fearnely J. (2001) Bee propolis. Souvenir Press Ltd. London.
18.  Jump up^ Gavanji, S; Larki, B (2015). "Comparative effect of propolis of honey bee and some herbal extracts on Candida Albicans". Chinese Journal of Integrative Medicine: 1–7. doi:10.1007/s11655-015-2074-9.
19.  Jump up^ "Propolis:MedlinePlus Supplements". U.S. National Library of Medicine. January 19, 2012.
20.  Jump up^ Example of Cough Drops: Casa de Apicultor C. 38 No. 220 B x 49 y 51 Col San Juan. C.P. 97780 Valladolid. Yucatan, Mexico
21.  Jump up^ Sforcin JM, Bankova V (2011). "Propolis: is there a potential for the development of new drugs?". J Ethnopharmacol (Review). 133 (2): 253–60. PMID 20970490doi:10.1016/j.jep.2010.10.032.
22.  Jump up^ Gambichler T; Boms S; Freitag M (April 2004). "Contact dermatitis and other skin conditions in instrumental musicians". BMC Dermatol. 4: 3. PMC 416484 PMID 15090069doi:10.1186/1471-5945-4-3.
23.  Jump up^ "Landau Carriage of 1743". Retrieved 2011-03-08.
24.  Jump up^ "Pete’s 53’ contains Propolis". Retrieved 2011-03-08.
25.  Jump up^ "GuruWax blend of propolis". Retrieved 2011-03-08.
External links[edit]
Wikimedia Commons has media related to Propolis.

Look up propolis in Wiktionary, the free dictionary.
·          "Propolis". New International Encyclopedia. 1905.
·         Farooqui, T; Farooqui, AA (2012). "Beneficial effects of propolis on human health and neurological diseases". Frontiers in bioscience (Elite edition). 4: 779–93. PMID 22201913.
[show]
·         v
·         t
·         e
·         GND4047488-4
·         Beekeeping
·         Bee products
·         Traditional medicine
·         Xanthine oxidase inhibitors
&&&&&&&
وشق
بفتح واو و شین و قاف لغت فارسی است
ماهیت آن
پوستین حیوانی است از سک بزرکتر و از پلنک کوچکتر و در رنک و شکل مانند آن و فربه و دنبال آن از یک شبر کمتر و در تنکابن آن را پلنک تومول نامند و کفته اند شبیه بروباه است و در ترکستان بهم می رسد و کفته اند بری است و بحری نیز کفته اند و تخم در خشکی می کذارد و اصلی ندارد
طبیعت آن
در آخر سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
محلل ریاح و جهت فالج و کزاز و رعشه و پوشیدن پوستین آن عظیم النفع است از برای امراض مذکوره و مسخن بسیار و زائل کنندۀ بلغم و مقوی کرده و باه و معین بران و مصلح حال کرده و مثانه و ظهر بارد و مداومت لباس و افتراش و جلوس بر ان جهت بواسیر و نقرس مجرب و جهت مبرودین و مشائخ نافع و مضر محرورین و شاربان خمر و مرقق جلد و مهیا کردانندۀ آن از برای قبول آفات از سرما و ذرور موی سوختۀ آن جهت جراحات مزمنه نافع است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////
وشق . [ وَ ش َ ] (اِ) ۞ جانوری است در ترکستان شبیه به روباه ، پوست او را پوستین سازند، گویند هرکه پوستین وشق بپوشد از علت بواسیر ایمن باشد. (ناظم الاطباء) (برهان ). حیوانی است بسیار کوچکتر از پلنگ ، در رنگ و شکل مثل آن و دنباله  آن کمتر از شبری ، و در تنکابن «پلنگ مول » نامند و در خواص مانند پلنگ و لباس پوست او معین باه و مقوی کمر و مانع عُروض بواسیر و موی سوخته  او جهت جراحات مزمنه نافع است . (حاشیه  برهان قاطع چ معین ازتحفه  حکیم مومن ). یکی از گونه های سیاه گوش . (فرهنگ فارسی معین ). جانوری است در ترکستان برابر روباه سفیدرنگ که داغهای سیاه بر آن باشد. (غیاث اللغات ) : از کسوت ها... خزها و پوستهای روباه و سمور وپوست بره و وشق باید پوشید. (ذخیره  خوارزمشاهی ).
وشق به کیش چو این قصه گفت گرمانه
ز خشم بر تن وی موی گشت چون خنجر.
نظام قاری .
////////////
وَشَق که در برخی نوشته‌های نوین، سیاه‌گوش هم نامیده می‌شود، جانوری است گربه‌سان با جثه‌ای نیمه‌بزرگ. زیستگاه وشق، جنگل‌های کوهستانی با تراکم بالای بته و درختچه و علف است.
وَشَق جزو زیرخانواده گربه‌ایان کوچک و از جنس وشقها به‌شمار می‌آید. این جانور امروزه در زبان فارسی، اغلب، به نادرست، سیاه‌گوش نامیده می‌شود هرچند آن را نباید با گربه‌سان دیگری به همین نام اشتباه گرفت. در متون کلاسیک ادبیات فارسی نظیر آثار سعدی، منظور از «سیاه‌گوش» همواره همان سیاه‌گوش راستین است نه وشق. در گذشته در طبقه‌بندی‌های علمی جانورشناختی نیز این دو جانور را در یک سرده قرار می‌دادند.
محتویات  [نمایش]
نام[ویرایش]
این حیوان در متن‌های کلاسیک فارسی وشق نامیده می‌شده که احتمالاً واژه‌ای در اصل ترکی است و در زبان عربی هم نام امروزین این حیوان است. در منابع جدید فارسی بیشتر به آن سیاه‌گوش می‌گویند که نام گربه‌سان دیگری (با نام علمی Caracal caracal) است. به نوشته هوشنگ اعلم در مقاله «سیاه‌گوش» در دانشنامه ایرانیکا شباهت جانورشناختی و داشتن طره موی سیاه‌رنگ بر روی گوش می‌تواند توجیه‌گر نام سیاه‌گوش (وشق - Lynx) باشد که برخی نویسندگان مدرن به اشتباه برای این حیوان در نظر گرفته‌اند. وشق در مقام مقایسه با سیاه‌گوش اندازه‌ای بزرگتر و بدنی تنومندتر و پُرتر دارد و برخلاف سیاه‌گوش که در مناطق گرمسیری و بیابانی زندگی می‌کند، باشنده مناطق سردسیر کوهستانی و جنگلی است.[۲]
به نوشته لغت‌نامه دهخدا در تنکابن به این حیوان پلنگمول هم گفته می‌شود.[۳]
شکل ظاهری[ویرایش]
وَشَقها دمی کوتاه دارند و معمولاً بر روی نوک گوششان کاکُلچه‌ای سیاه‌رنگ از مو روئیده است که علت نامگذاری آن‌ها هم به‌خاطر همین کاکل است. در زیر گردن وَشَقها یالی پشمی می‌روید که نواره‌های سیاه‌رنگی دارد و در کل ظاهری شبیه به پاپیون دارد.
وَشَقها پنجه‌های بزرگی دارند که بالشتکی برای راه رفتن بر روی برف زیر پنجه‌ها را پوشانده. صورت ایشان هم پوشیده از موهای بلند است. رنگ بدنشان از قهوه‌ای روشن تا خاکستری متغیر است و گاه خال‌های قهوه‌ای تیره روی بدنشان دیده می‌شود به‌ویژه بر روی دست‌ها و پاها.
گونه‌ها[ویرایش]
در سرده وَشَقها چهار گونه وجود دارد:
وشق اوراسیایی (Lynx lynx): بزرگترین نوع وشق که در اروپا، قفقاز، ترکیه، ایران، آسیای میانه و ترکستان جنوبی و بیش از همه سیبری زندگی می‌کند.
وشق کانادایی (Lynx canadensis): بومی کانادا
وشق ایبری (Lynx pardinus): نادرترین نوع وشق که به شدت در معرض خطر انقراض قرار دارد و بومی شبه‌جزیره ایبری در جنوب غربی اروپا (اسپانیا و پرتغال) است.
گربه دم‌کوتاه (Lynx rufus): بومی آمریکای شمالی
پیشینه کاربرد و اهمیت وشق در ایران و منطقه[ویرایش]
از آنجا که وشق پوستی با مویی پرپشت دارد، از پوست آن پوستین می ساخته‌اند. پوستین درست شده از وشق آنچنان نامدار بوده است که گاه از خود واژه وشق به تنهایی برای اشاره به پوستین بهره برده می شده است؛ برای نمونه بدین بیت شعر مولوی می‌توان اشاره کرد: «تا گریزی از وشق هم از حریر زو پناه آری بسوی زمهریر».[۴] معروف بوده که بر تن کردن این پوستین، پیشگیرنده عارضه بواسیر است. در کتاب نامور طب سنتی، تحفه حکیم مؤمن، پوشیدن پوستین وشق، «معین باه (= نیروی جنسی و شهوانی) و مقوی کمر» دانسته شده و همچنین موی سوخته این جانور، بهر زخمهای مزمن، سودمند معرفی گشته است. همچون دیگر جانوران با خز مرغوب، مانند روباه و سمور و...، نیفه وشق هم محبوب بوده است. نیفه، پوست و پوستین ساخته شده از پوشش تن جانور در زیر شکم و حوالی ناف است که از دیگر جاها نرمتر و لطیفتر است.[۴][۵]
////////////
قس وشق در عربی:
الوشق (الاسم العلميLynxحيوان لاحم مفترس من فصيلة السنوريات يعيش في قارات أفريقيا و أسيا وأوروبا وأمريكا الشمالية وهو مختلف عن حيوان عناق الأرض. غذاؤه الرئيسي الفرائس الصغيرة كالأرانب والثعالب وغيرها من الحيوانات.
محتويات
  [أظهر] 
الشكل[عدل]
يملك الوشق ذيلا قصيرا وخصلة شعر حمراء بنيه سوداء مميزة على رأس كل أذن من أذنيه، كما يملك ما يشبه القبة أو الطوق تحت رقبته. ويملك أيضا أطرافا كبيرة مبطنة تساعده على المشي على الثلج وشاربين طويلين على الوجه.
يتنوع لون جسم الوشق بين البني والذهبي والبيج، كما وتعلو جسمه بقع بنية غامقة، لا سيما على طرف منخوره. إن كل أنواع الوشق تمتلك فروا أبيض على صدورها وبطونها وسيقانها من الداخل، كما ويختلف لون الوشق وطول فرائه وحجم كفه اعتمادا على مناخ بيئته، ففي جنوب غرب الولايات المتحدة يكون طول فرو الوشق قصيرا، ولونه غامقا، وكفه أصغر وأقل بطانة، أما في المناخ الشمالي الأكثر برودة فإن الفرو يكون أكثر سماكة (من أجل الدفء) واللون أفتح (من أجل التمويه) والكف أكبر واسمك بطانة (من أجل البيئات الثلجية).
لايملك الوشق سمعا قويا، كما يملك 28 سنا والتي تطعن بعمق في فريستها. قد يكون هذا مساعدا للوشق لأنه ليس صيادا بارعا ويفقد معظم فرائسه لأسباب عدة.
أصغر أنواع الوشق هو البوبكات (بالإنجليزية : Bobcat) والوشق الكندي (بالإنجليزية : Canada Lynx)، أما الأكبر فهو الوشق الأوراسي (بالإنجليزية : Eurasian Lynx)، وهناك عدة فروقات بين الأنواع المختلفة.
النوع
الوزن
الطول
الارتفاع(إذا وقف على كتفيه)
18-30 كغم (الذكور)
18 كغم (الإناث)
81-129 سم
70 سم [3]
8-11 كغم
80-105 سم
48-56 سم [4]
12.9 كغم (الذكور)
9.4 كغم (الإناث)
85-110 سم
60-70 سم [5][6]
7.3-14 كغم (الذكور[7]
9.1 كغم (الإناث)
71-100 سم (الذكور[7]
51-61 سم [8]
13-18 كغم (الذكور)
11 كغم (الإناث)
65 سم (الذكور)
الأنواع[عدل]
الوشق الأوراسي
(بالإنجليزية : Eurasian Lynx) الوشق الأوراسي هو أكبر نوع من الأوشاق، ويعود أصله إلى الغابات الأوروبية والسيبيرية. خلالالصيف، يغطي الوشق الأوراسي فراء بني محمر قصير نسبيا، أما في الشتاء، فإنه يستبدل بفراء بني مائل إلى الرمادي أو الفضي وأكثر سمكا من الأول. يصطاد الوشق الأوراسي عن طريق مطاردة الفريسة والقفز عليها بمساعدة المناطق الغابية الوعرة التي تعيش فيها. يتغذى الوشق بشكل عام على الفرائس الصغيرة كالأرانب والأرانب البرية والثعالب وغيرها، والفرائس الكبيرة فقط عندما يصبح الطعام شحيحا.
الوشق الكندي
الوشق الكندي (بالإنجليزية : Canada Lynx) هو سنوري من شمال أمريكا، يتواجد في الغابات ومناطق التندرا في كندا وألاسكا وبعض مناطق شمال أمريكا. الوشق الكندي حيوان بارع في التسلق والسباحة، وهو يقيم مآو تحت الأشجار الساقطة أو الصفائح الصخرية يصعب العيش فيها. الوشق الكندي يملك فروا سميكا وأحذية تقيه من الثلج وهي ضعف فعالية أحذية البوبكات في دعم وزنها فوق الثلج. أما بالنسبة لغذاء الوشق الكندي، فإنه يكاد يقتصر على الأرانب البرية الثلجية، كما أنه قد يصطاد بعض الثدييات والطيور متوسطة الحجم إذا انخفضت أعداد الأرانب البرية.
الوشق الأيبيري
الوشق الأيبيري (بالإنجليزية : Iberian Lynx) هو أكثر نوع من السنوريات مهددا بالانقراض. ويعود أصله إلى جنوب أوروبا وشبه جزيرة أيبيريا، وإذا انقرض هذا الوشق فإنه سيكون أول سنوري منقرض منذ النمر السيفي الذي انقرض قبل عشرة آلاف سنة.
البوبكات
الوشق الكميت (بالإنجليزية : Bobcat) هو سنوري من أمريكا الشمالية، وهناك 12 نوعا مشتقا منه في كل من جنوب كندا والولايات المتحدة وشمالالمكسيك. الوشق الكميت حيوان مفترس قابل للتكيف يعيش في الغابات الصنوبرية أو الغابات متساقطة الأوراق أو الغابات المختلطة، ولكنه على عكس غيره من الأوشاق لا يعتمد بشكل كلي على الغابات، بل يمتد من المستنقعات والأراضي الصحراوية إلى الجبال ومناطق الحقول، وغطاؤه المرقط يعملللتمويه. أعداد الوشق الكميت في منطقة ما تعتمد بشكل أساسي على أعداد فرائسها فيها، مع العلم بأن الوشق الكميت هو أصغر أنواع الأوشاق الأربعة.
عنّاق الأرض من الحيوانات الثديية اللاحمة (آكلات اللحوم) والتي تتبع فصيلة السنوريات، وهو يعرف أيضا بأسماء عديدة أخرى منها الوشق المصري الوشق الفارسي، الوشق الإفريقي، أم ريشات، التُفه، الوشق الصحراوي، وأيضا بالكراكال أو القرقول أو مجرد العناق. ويعتبر عناق الأرض سنورًا شرسًا متوسط الحجم يصنف مع السنوريات الصغيرة، إلا أنه يعتبر أثقلها وأسرعها، إذ يمكن أن تقارب سرعته سرعة البج البالغ. يصل معدل وزن ذكور عناق الأرض إلى ما بين 13 و 18 كيلوغراما (28 - 40 رطلا)، أما الإناث الأصغر حجماً فإن معدل وزنها هو 11 كيلوغرام. ويتشابه العناق في الشكل مع الوشق الأوراسي، وكان يصنف لفترة طويلة على أنه من الأقارب الوثيقة الصلة بالأوشاق، أما حاليا فقد أظهرت الدراسات التي جرت على حمضها النووي بأن هذه الحيوانات لا تعتبر من أقارب الوشق على الإطلاق بل من أقارب البج والسنور الذهبي الإفريقي.
مراجع[عدل]
1.      ^ تعدى إلى الأعلى ل:أ ب مذكور في : نظام معلومات تصنيفية متكاملة — وصلة : ITIS TSN — تاريخ الاطلاع: 19 سبتمبر 2013 العنوان : Integrated Taxonomic Information System — تاريخ النشر: 2006
2.      ^ تعدى إلى الأعلى ل:أ ب مذكور في : أنواع الثدييات في العالم وصلة : معرف أنواع الثدييات في العالم — تاريخ الاطلاع: 19 سبتمبر 2015 العنوان : Mammal Species of the World
3.      ^ Jackson، Peter (24 April 1997). "Eurasian lynx". lynx.uio.no. اطلع عليه بتاريخ 2007-05-28.
4.      ^ "Canada Lynx (Lynx canadensis)". Wisconsin Department of Natural Resources. 2009-07-09. اطلع عليه بتاريخ2011-05-29.
5.      ^ "Iberian lynx (Lynx pardinus)" (Page navigation contains an imagemap). Cat Specialist Group Species Accounts. IUCN – The World Conservation Union. 1996. اطلع عليه بتاريخ 2011-05-29.
6.      ^ Johnson، Christopher (2011). "Lynx pardinus – Spanish lynx"Animal Diversity Web. University of Michigan Museum of Zoology. اطلع عليه بتاريخ 2011-05-29.
7.      ^ تعدى إلى الأعلى ل:أ ب Sparano، Vin T. Complete Outdoors Encyclopedia. St. Martin's Press. صفحة 228ISBN 0-312-19190-1.
8.      ^ Cahalane، Victor H. Meeting the Mammals. Kessinger Publishing. صفحة 64ISBN 1-4179-9522-X.
///////////
قس وشق در آذری:
Vaşaq (lat. Lynx) - pişiklər fəsiləsinə aid heyvan cinsi. Təhlükə həddinə yaxınlaşır, yaxın gələcəkdə təhlükəli vəziyyətə düşə bilər. Geniş yayılmış, bəzi yerlərdə adi, lakin antropogen təsir altında sayı azalan həssas növdür.[3]
///////////
قس سنور! در عبری:
שׁוּנָר (שם מדעי: Lynx) הוא סוג במשפחת החתוליים. מקור המילה הוא שׁוּנְרָא בארמית, ותרגומה הוא "חתול". בערבית: שִׂנַוְּר (سِنَّوْر).
///////////
قس لینکسی در سواحلی:
Linksi (kutoka Kigir. λυνξ na Kilat. lynx) ni jenasi ya paka pori wa Amerika ya KaskaziniAsia na Ulaya.
////////////
قس بلا در پنجابی:
بلا بلی ٹبر دی اک جنس اے۔ ایہدیاں چار ونڈاں نیں۔ باب بلا، یوریشی بلا، کینیڈی بلا، آئیبیری بلا۔ ایہ بلی توں وڈھے تے چیتے نوں نکے ہوندے نیں۔
////////////
قس ریسی در روسی:
Ры́си (лат. Lynx) — род хищных млекопитающих семейства кошачьих, наиболее близкий к роду собственно кошек (Felis).
К нему относятся несколько кошек средних размеров:
/////////////
قس وَشَک در ترکی استانبولی:
Vaşakkedigiller (Felidae) familyasından Lynx cinsini oluşturan orta büyüklükte etçil omurgalı ve yabani hayvan türlerinin ortak adı.
//////////
قس سۈلەيسۈن در اویغوزی
//////////
قس پیشینگا یابانی در زازاکی:
Pısınga yabani (ya zi be namanê WeşaqWersaqi zi şınasiyeno) keyey Felidae ra yew cınsê pısıngano ke çehar ganiyan gêno xo miyan. Zıwanê İngılızki de inan rê vanê lynx[3] u no name zi zıwanê Yunanki rao, rıçıkê cı Yunanki ra zi reseno zıwanê Hind-Ewropakiyo Verên.[4] Verorê Lynxi leuko, o zi zey "roşti, bereqın" yeno tadayış, çarniyeno. No name, inan rê rıyê çımanê inanê bereqınan ra ameyo dayış. Yew zi pısıngê da bine be namey Goşsiya (namey cıyo taksonomik Caracal) esto ke cı rê zi vanê Lynx. Hema enê dı cınsi yewbini ra abırriyeni, nêgıneni ro yewbini.
//////////
Lynx
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article is about the species of wild cat. For other uses, see Lynx (disambiguation).
Lynx[1]
Eurasian lynx (Lynx lynx)
Kingdom:
Phylum:
Class:
Order:
Suborder:
Family:
Subfamily:
Genus:
Lynx
Kerr, 1792
·         Lynx canadensis
·         Lynx lynx
·         Lynx pardinus
·         Lynx rufus
·         Lynx issiodorensis
Lynx ranges: red = Iberian, purple = Canadian, green = Bobcat, orange = Eurasian
lynx (/ˈlɪŋks/;[2] plural lynx or lynxes[3]) is any of the four species within the Lynx genus of medium-sized wild cats, which includes the bobcat. The name "lynx" originated in Middle English via Latin from the Greek word λύγξ,[2] derived from the Indo-European root leuk- ("light, brightness")[4]in reference to the luminescence of its reflective eyes.[4]
Neither the caracal, sometimes called the desert lynx, nor the jungle cat, called the jungle lynx, is a member of the Lynx genus.
&&&&&&&
وشیج
بفتح واو و کسر شین و سکون یا و جیم بفارسی آن را لیمودارو نامند
ماهیت آن
نباتی است معروف میان
عرب و در کوهستان از شکافهای سنک روید و در بو شبیه ببوی لیمو و چوب آن بسیار صلب و از ان نیزه می سازند و برک آن شبیه ببرک کشنیز و شاخهای آن باریک و بیخ آن کرهدار شبیه بسعد
طبیعت آن
در آخر دوم سرد و خشک و با عفوصت
افعال و خواص آن
رادع و مقوی اعضا آشامیدن نیم مثقال از بیخ خشک سائیدۀ آن با بیضۀ نیم برشت جهت شکستکی اعضای صدر و ضربه و سقطه و فسخ عضل و وهن و وثی و رض و درین امور بهتر از رقع مطیب است و جلوس در طبیخ آن با اندکی اذخر جهت رفع سیلان رحم و نزف الدم آن و بواسیر و مقعده مفید است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
وشیج . [ وَ ] (معرب ، اِ) معرب وشیگ . رجوع به وسنگ و وشیگ شود.
//////////
وسنگ . [ وَ س َ ] (اِ) لیمودارو باشد، و آن گیاهی است کوهی که از درزهای سنگ رویدو گل آن بوی لیمو میکند، و معرب آن وسنج است ، و طبیعت آن گرم و خشک . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصحف وشیگ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وشیگ شود.
/////////
لیمودارو. (اِ مرکب ) تین مکی. نباتی است کوهی که در بهاران از میان سنگها بروید و بوی لیمو کند و طبیعت آن گرم و خشک باشد و آن را به تازی وشیح خوانند. (جهانگیری ).
/////////////
لیمودارو
( اسم ) نام گیاهی که در نواحی کوهستانی روید و بوی لیمو میدهد و چوبش جهت ساختن نیزه بکار رود . توضیح در ماخذ مختلف این گیاه را مرادف با وشیج که نام عربی آن است که ذکر کرده اند . در تحفه برابر کلمه وشیج یا وسیح چنین آمده : اسم عربی نباتی است و چوب او بسیار صلب و از آن نیزه میسازند وبرگش شبیه به برگ گشنیز است و شاخهای او باریک و بیخ او گره دار است . برخی گونه های گیاه مذکور درختی و برخی بصورت درختچه هستند و گلهایش پیوسته جام و سفید و یا زردند .&&&&&&&
وعل
بفتح واو و کسر عین و لام
ماهیت آن
اسم بقر جبلی است مطلقا و جمع آن وعول و اوعال آمده و بعضی کفته اند بهتر از اهلی است و آن حیوانی است بسیار سیاه رنک بقدر جاموس کوچکی و نوعی از ایل است و بترکی جویر و در دیلم شوکا نامند
طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
افعال و خواص آن
جید الغذا و مقوی اعضای مبرودین و مشائخ پیه آن جهت فالج و کزاز و مفاصل و نقرس طلاء مفید المضار سوزانندۀ خون مولد اخلاط غلیظۀ سوداویه و جذام مصلح آن سرکه و مری و ابازیر و حمول شاخ آن مورث عقر و موی آن کریزانندۀ هوام بخوراو چون شخصی را زده باشند و یا ضربه و سقطه و یا صدمه بدان رسیده باشد در پوست آنکه کرماکرم جدا نموده باشند پیچند الم و وجع آن زائل کردد و ورم نکند
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////////
وعل . [وَ ] (ع اِ) وَعِل . وُعُل . بز کوهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج ، اوعال ، وعول ، وُعُل ، موعلة، وَعِلَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مهتر و شریف و توانا. || پناه جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || چاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء): ما لک عنه وعل ؛ یعنی نیست تو را چاره ای از وی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || هم علینا وعل واحد؛ ایشان بر ما مجتمعاند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
///////////
بز کوهی بصورت دسته‌های کوچک در کوهستان‌ها زندگی می‌کند.
در کوه‌های ایران از این حیوان بسیار دیده می‌شود. در کوهستانهای آسیای کوچک و کوه‌های هیمالیا و هندوکش فراوان است و توسط شکارچیان شکار می‌شود.
///////////
قس داغ کئچی‌سی در آذری:
داغ کئچی‌سی (اینگیلیسجه: Capra (genus)، (فارسجا:بز کوهی (سرده))، (آنادوْلو تۆرکجه‌سی‌جه:Dağ keçisi)، (روسجا:Горные козлы)، (آلمانجا:Ziegen)) جوتدیرناقلیلار دسته‌سینه عایید حئیوان نؤعو.
Dağ keçisi (lat. Capra) — boşbuynuzlular fəsiləsinə aid heyvan cinsi.
///////////
قس در عبری:
יעל (שם מדעיCapra) הוא סוג במשפחת הפריים. היעלים נפוצים בעיקר באזורים הרריים ברחבי העולם הישן. בישראל מצוי המין יעל נובי, שנפוץ בנגב, במדבר יהודה וברמת הגולןעז הבית, תת-מין בסוג זהבויתה מעז הבר.
/////////////
قس طغ ایچکی لر در ازبکی:
Togʻ echkilari (Capra) - quvush shoxli juft tuyoqlilar urugʻi. Gavdasining uz. 100—170 sm, yagʻrinidan bal. 65—115 sm, vazni 35—150 kg . Serkasi (erkagi) uzun "soqoli" va dumi ostida hid bezlari rivojlangan. 8 turi bor. Shim. AfrikaYevrosiyoda, jumladan, KavkazOʻrta Osiyo, Gʻarbiy Sibir togʻlarida tarqalgan. Chiqish qiyin boʻlgan qoyali joylarda yashaydi. Oʻzbekiston togʻlarida 2 turi: burama shoxli echki, yaʼni morxoʻr (Koʻhitang va Bobotogʻda) va Sibir togʻ echkisi (Turkiston va Chatqol togʻ tizmalarida) uchraydi. Yilda 1—2 bola tugʻadi. 15—17 yil yashaydi. Goʻshti va terisi uchun ovlangan. 2 turi ham Oʻzbekiston Respublikasi Qizil kitobiga kiritilgan. Soni keskin kamayib ketgan. Tabiatni muhofaza qilish xalqj aro tashkiloti Qizil kitobiga 2 turi va 2 kenja turi kiritilgan.
/////////
قس جنگلی بکریان در پنجابی:
جنگلی بکریاں گانواں دے ٹبر دا اک ٹوکرہ اے۔ ایہدیاں 9 ونڈاں نیں۔
//////////
قس داغ کیچِسی در ترکی استانبولی:
Dağ keçisi (Capra), 9 türü içine alan bir cinstirEvcil keçi (Capra aegagrus hircus) diğer bir adıyla yaban keçisinin evcilleştirilmiş bir alt türüdür. Keçiler, geviş getiren hayvanlardır. Bu hayvanların midesi 4 bölümden oluşur. Keçinin erkeği teke, kısır erkeği erkeç, dişisi keçi, yavrusu ise oğlak, bazı yörelerde 1 yaşına kadar çepiçolarak çağırılır. Ak dağ keçisi (Oreamnos americanus), adına rağmen gerçek dağ keçisi değildir.
//////////
قس ئۆچكە در اویغوری
////////////////
قس پِسکوی در زازاکی:
Bıza koyi (nameo taksonomik: Capra) namê cınsê bızano ke tede new cınsê bınêni estê. Bıza normale (Capra aegagrus hircus) zi cınsê bıza koyiya bınêniya. Bızan de pize çehar leteyan ra yeno pêra. Bıza koyi pêro serê koyan de weşiya xo ramena. Yew zi bıza koyiya sıpêye zi esta (Oreamnos americanus) ke namê xo de ko vêreno, hema bıza koyi niya.[1]
//////////
Capra (genus)
From Wikipedia, the free encyclopedia
"Ibex" redirects here. For other uses, see Ibex (disambiguation).
Capra
Temporal range: 2.6–0 Ma
O
S
D
C
P
T
J
K
N
Female and male Siberian ibex at the Berlin Zoological Garden
Kingdom:
Phylum:
Class:
Order:
Family:
Subfamily:
Tribe:
Genus:
Capra
Linnaeus1758
Species
See text.
Approximate range of the Capra species
Capra is a genus of mammals, the goats, composed of up to nine species, including the wild goat, the markhor, and several species known as ibex. The domestic goat (Capra aegagrus hircus) is a domesticated subspecies of the wild goat (Capra aegagrus). Evidence of goat domestication dates back more than 8,500 years.
Wild goats are animals of mountain habitats. They are very agile and hardy, able to climb on bare rock and survive on sparse vegetation. They can be distinguished from the genus Ovis, which includes sheep, by the presence of scent glands close to the feet, in the groin, and in front of the eyes, and the absence of other facial glands, and by the presence of a beard in the males, and of hairless calluses on the knees of the forelegs.[1]
The Rocky Mountain goat is in a separate genus, Oreamnos.
&&&&&&&
ولب
بفتح واو و لام و باء موحده
ماهیت آن
بلغت عربی نام نوعی از یتوعات است و بیونانی نابلس نامند نبات آن بقدر ذرعی و برک آن شبیه ببرک زیتون و بسیار سبز مائل به تیرکی و با خشونت و شیردار و چون قطع نمایند شیر از ان جاری کردد و در بعضی اماکن شبیه ببرک مورد و آن غیر ولب است که شجره الراهب نامند و غیر ماهودانه است
طبیعت آن
کرم و خشک در دوم
افعال و خواص آن
مغثی و مقئ قوی و با قوت مسهله و مخرج اخلاط بعنف و منقی بدن و کویند از عجائب خواص آنست که چون از جهت فوق قطع نمایند برک و شیر و تخم آن مقئ صرف می باشد بدون قوت مسهله و اکر از طرف پائین قطع نمایند مسهل بدون قوت مقئه و اکر از هر دو قسم ترکیب نمایند و بخورند قئ و اسهال هر دو می آورد و مسقط کرم شکم است مقدار شربت آن نیم درم و زیاده بران کشنده و مورث غشی مصلح آن عسل و آبی که در ان بنفشه جوشانیده باشند بدل آن لاله است و اولی اجتناب از استعمال آنست مطلقا
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
//////////
ولب . [ ] (اِ) درختی است . نوعی از یتوعات است و به قدر ذرعی و برگش شبیه برگ شربین و مورْد. رجوع به تحفه  حکیم مومن شود.
&&&&&&&
هارسنکهار
بفتح ها و الف و را و فتح سین مهملتین و سکون نون و کاف و الف و راء مهمله لغت هندی است بمعنی علاقۀ کل که از برای زینت در کردن اندازند زیرا که ها و بلغت هندی بندکل را که در کردن اندازند نامند و سنکهار زینت و آرایش را کویند
ماهیت آن
درختی است هندی و در هند خصوص در بنکاله کثیر الوجود و ساق آن مربع شکل و از بیخ تا انتها و در چهار ضلع آن در زیر پوست چهار رک سفید صلب اندک پهن رسته و همچنین در شاخهای آن و برک آن متوسط در بزرکی و کوچکی و سبز و تیره خشن و پائین آن عریض و بالای آن باریک بعضی مشرف و بعضی غیر مشرف و پوست ساق و شاخ آن منقط بنقطهای سفیدرنک شبیه بکاوزبان و کل آن خشبو و ساق آن زرد و کل آن انبوبی شکل باریک اندک طولانی بقدر نیم بند انکشت و بر سر آن برکهای سفید شش هفت عدد ریزه شبیه بکل یاسمین و اهل هند غنچهای نیم شکفتۀ آن را بریسمان کشیده هار می سازند و برکهای سفید کل شکفتۀ آن را از ساق زرد آن جدا می نمایند و افشرده آب آن را کرفته خشک می نمایند و آن را کل کامه می نامند خوش بو می باشد و از آب تازۀ آن نیز لباس را رنک می نمایند عودی رنک خوش بو می کردد و ساق کل آن را خشک نموده در آب جوش داده لباص را بدان رنک می نمایند زردرنک می کردد و تخم آن پهن مائل بتدویر و از میان اندک منحنی و مائل بزردی و تیرکی و در غلافی خشبی نازک و مستعمل در ادویه بیشتر برک و تخم آن است
طبیعت آن
سرد و خشک و با قوت قابضه
افعال و خواص آن
اهل هند برک نازک نورستۀ آن را مقدار شش هفت برک با آب سائیده با اندکی زنجبیل ترکه بهندی ادرک نامند جهت حمیات کهنه می خورانند و تخم آن را سائیده با آب و سر را بدان می شویند جهت رفع حزاز و می کویند شرط است در استعمال جهت حمیات اجتناب از ماست و لبنیات و ماهی و کوشت و کل کامه در قرابادین کبیر در حرف الکاف ذکر یافت
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
&&&&&&&
هاسیمونا
بفتح ها و الف و کسر سین مهمله و سکون یاء مثناه تحتانیه و ضم میم و سکون واو و نون و الف لغت نبطی است
ماهیت آن
نباتی است ساق آن بلند و با رطوبت لزج چسپنده و مزغب و شاخهای آن باریک و برکهای آن ریزه شبیه بخار کوچک و بیخ آن شبیه بشلغم و سیاه و هرچند در زمین فرو می رود باریکتر می کردد تا بقدر موی می رسد و خام و پختۀ آن را می خورند و لذیذ می باشد و مائل به تندی
طبیعت بیخ آن
در دوم کرم و در اول خشک و بعضی کرم و تر دانسته اند
افعال و خواص آن
ملطف اخلاط غلیظه اعضاء الصدر و الغذاء و النفض آشامیدن آن مقوی قلب و حافظ صحت بدن و جهت سرفه و درد سینه و سپرز و کرده و مثانه نافع و بعضی آشامیدن آن را باعث تولید پسر دانسته اند و کفته اند بالخاصیت نطفۀ منعقد از ان قبول صورت انوثیت نمی کند و جلوس در طبیخ آن و بدستور بخور آن جهت سرعت حرکت اطفال مؤثر و بکمان بعضی تعلیق آن در پارچۀ سبز در روز چهارشنبه قبل از طلوع آفتاب رافع سحر و چشم بد است
مخزن الادویه عقیلی خراسانی
/////////
هاسیمونا. (اِ) نام گیاهی است . (دزی ج 2 ص 744). به لغت نبطی اسم نباتی است بیخش مانند شلغم و سیاه است و هرچند در زمین فرورود باریکتر میگردد تا بقدر موی رسد. و خام و پخته  او ماکول و لذیذ و مایل به تندی و ساقش با رطوبت لزجه و زغبدار و بر شاخهای او برگهای ریزه مانند خار کوچکی و بر شاخ ملاصق بدون میلی بیخش در دوم گرم و در اول خشک و نزد بعضی گرم و تر و ملطف اخلاط غلیظه و ریاح و مقوی دل و حافظ صحت . و جهت سرفه و درد سینه و سپرز و گرده و مثانه نافع. و گویند خوردن وی بالخاصیه باعث تولید پسر است و نطفه  منعقده قبول صورت انوثی نمی کند و نطول او جهت سرعت حرکت اطفال موثر و تعلیق او در پارچه قبل از طلوع آفتاب روز چهارشنبه رافع سحر و چشم بد است . (تحفه  حکیم مومن ). و رجوع به تذکره  ضریر انطاکی ص 343 شود.
////////////
پای خرس نرم (نام علمی: Acanthus mollis) نام یکی از گونه‌های سرده پای خرس است. گیاهی دارای ریزوم زیرزمینی است. پای خرس نرم گل ملی کشور یونان است.[۱]
////////////
الأقنثا الناعمة (باللاتينية: Acanthus mollis) نوع نباتي يتبع جنس الأقنثا من الفصيلة الأقنتية.[2]
محتويات  [أظهر]
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه بلاد الشام والمغرب العربي وبعض مناطق أوروبا.[3]
الوصف النباتي[عدل]
مرادفات للاسم العلمي[عدل]
Acanthus hispanicus Loudon
Acanthus latifolius E.Goeze
Acanthus longifolius Poir.
Acanthus lusitanicus auct.
Acanthus niger Mill.
Acanthus platyphyllus Murb.
Acanthus spinosissimus Host [Illegitimate
]
المراجع[عدل]
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب معرف مكتبة تراث التنوع البيولوجي: http://biodiversitylibrary.org/page/358660 المؤلف: كارولوس لينيوس العنوان : Species Plantarum المجلد: 2 الصفحة: 639
^ موقع لائحة النباتات. الأقنثا الناعمة (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 7 تموز 2014.
^ قاعدة البيانات الأوروبية-المتوسطية للنباتات. خريطة انتشار الأقنثا الناعمة (بالإنكليزية). تاريخ الولوج 7 تموز 2014.
////////////////
Acanthus mollis
From Wikipedia, the free encyclopedia
This article includes a list of references, but its sources remain unclear because it has insufficient inline citations. Please help to improve this article by introducing more precise citations. (October 2013) (Learn how and when to remove this template message)

Acanthus mollis
Inflorescence of Acanthus mollis
Kingdom:
(unranked):
(unranked):
(unranked):
Order:
Family:
Genus:
Species:
A. mollis
Acanthus mollis
L.
·         Acanthus hispanicus Loudon
·         Acanthus latifolius E.Goeze
·         Acanthus longifolius Poir.
·         Acanthus lusitanicus auct.
·         Acanthus niger Mill.
·         Acanthus platyphyllus Murb.
·         Acanthus spinosissimus Host nom. illeg.
Acanthus mollis, commonly known as bear's breeches,[2] sea dock,[2] bearsfoot[citation needed] or oyster plant,[citation needed] is a herbaceous perennial plant with an underground rhizome in the genus Acanthus. It is regarded as an invasive species in some jurisdictions.[3]
Contents
  [show] 
Etymology[edit]
The name of the genus derives from the Greek name of the plant ἄκανθος ákanthos; it was imitated in Corinthian capitals. This ἄκανθος ákanthos is related to ἄκανθα ákantha meaning "thorn" referring to the thorn-bearing sepals, or any thorny or prickly plant in Greek.[4][5][6][7][8] The Latin name of the species, mollis meaning "soft, smooth", refers to the texture of the leaves.[9]
Description[edit]
Close-up on a flower of Acanthus mollis
Leaf of Acanthus mollis
Corinthian column capital in the Mosque of Uqba in Kairouan, Tunisia
Acanthus mollis reaches on average 30–80 cm (12–31 in) of height, with a maximum of 180 cm (71 in), inflorescenceincluded. It has basal clusters of deeply lobed and cut, shiny dark green leaves, soft to the touch, up to 40 cm (16 in) long and 25 cm (9.8 in) broad, with a long petiole. The inflorescence is a cylindrical spike 30–40 cm (12–16 in) long and can produce up to 120 flowers. The flowers are tubular, whitish, and lilac or rose in colour. Each flower is up to 5 cm (2.0 in) long and it is surrounded by three green or purplish bracts. The central bract is spiny and larger than the other two. The calyx has two lips: the upper is purple on top, rather long and forms a kind of "helmet" on top of the corolla. The corolla is reduced to a white lower lip, trilobed, with purple-pink venation. The four stamens are fused to the corolla and look like tiny brushes. This species flowers in late spring or early summer, from May through August.
Reproduction[edit]
Acanthus mollis is entomophilous and it is pollinated only by bees or bumble bees large enough to force their way between the upper sepal and the lower, so that they can reach the nectar at the bottom of the tube. The fruit is an ovoid capsule containing two to four large black seeds. The dispersal of seeds is by the wind (anemochory).
These plants are usually propagated from tubers and tend to form large, localized clumps which can survive for several decades and look statuesque when well-grown, but its suitability as a garden plant is lessened on account of its invasive nature (new plants are produced readily both from seed and portions of root) and its susceptibility to powdery mildew and attacks from snails.
Distribution[edit]
This plant is native to the Mediterranean region from Portugaland northwest Africa east to Croatia and it is one of the earliest cultivated species.
Habitat[edit]
This garden plant is also quite common in the wild. It grows in dry areas, roadsides and wastelands, especially in rocky and bushy places. It is tolerant of drought and shade and generally does not exceed an altitude of 300 metres (980 ft) above sea level.
Culture[edit]
The shape of the Acanthus leaf of this plant inspired the ancient Greek sculptor Callimachus (5th c. BCE) to model the capital (crown) of the Corinthian column. Since then, the Corinthian order column has been used extensively in Greco-Roman architecture.[10] Virgil describes Helen of Troy as wearing a dress embroidered with acanthus leaves.[11]
Gallery[edit]
·        
Plants of Acanthus mollis

·        
Inflorescence of Acanthus mollis

·        
Close-up on stamens of Acanthus mollis

·        
Close-up on a flower of Acanthus mollis, lateral view

·        
Fruits of Acanthus mollis

·        
Flowering plant in the ruins of the Palatine HillRome

·        
Acanthus mollisinflorescence

·        
Acanthus mollis - MHNT
References[edit]
Notes[edit]
1.     Jump up^ "The Plant List: A Working List of All Plant Species". Retrieved 18 December 2014.
2.     Jump up to:a b "USDA GRIN Taxonomy". Retrieved 18 December 2014.
7.     Jump up^ άκανθος (in Greek). Centre for the Greek Language.
8.     Jump up^ Harper, Douglas. "acanthus"Online Etymology Dictionary.
9.     Jump up^ mollis. Charlton T. Lewis and Charles Short. A Latin Dictionary on Perseus Project.
10.  Jump up^ and has been described by Vitruvius. On ArchitectureBook IV.
11.  Jump up^ [1]
Other sources[edit]
·         "Factsheet - Acanthus mollis". keyserver.lucidcentral.org. The University of Queensland. 2011. Retrieved 8 January 2016.
·         Pierre Delforge - Orchids of Europe, North Africa And the Middle East - 2006, Timber Press
·         Pignatti S. - Flora d'Italia (3 voll.) - Edagricole – 1982, Vol. III

·         Tutin, T.G. et al. - Flora Europaea, second edition - 1993