۱۴۰۰ اسفند ۲۲, یکشنبه

گنجور

 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۳۸ - کاغذی است که قائم مقام در فتح قوچان به وقایع نگار نوشته

 

... و حکم اردوهای سپاه بتوسط عالیجاه نور محمدخان بود لاغیر

در خدمت شاهزاده آزاده محمد میرزا و حکم سنگرهای دور قلعه بتوسط اخوی محمدرضا خان لاغیر در خدمت امیرزاده قهرمان میرزا و محل یورش در وسط سنگرها معین شد که مقابل فوج روس بود و هجده توپ بزرگ قلعه کوب در پشت سر آن سنگر جا داده بودند که از سه طرف برج و باره را خراب کند و شقاقی و تبریزی هم در راست و چپ روس بکار خندق انباشتن اشتغال داشتند و سنگر حسین پاشا سرهنگ مراغه بجایی رسید که ده قدم بدروازه ماند و سنگر تبریزی و مراغه کنار خندق بود در زیر خندق با طپانچه و تفنگ و سرنیزه و کارد جنگ می کردند ودر توی خندق باشمخال و تفنگ و شبانروزی دو هزار و سه هزار خروار خاک و چوب و علف سنگ تا همه جا میرفت از ۲۰ ربیع الاول تا امروز هم در تهدید و ترغیب خلق اطراف مضایقه نشد کم کم یاغی های کوچک مثل عشق آبادی رادکانی بغمجی ارداکی اخلمدی بزور تدبیر و شمشیر رعیت شدند تا آقایان دره جز هم کلا وارد اردو گردیدند و بخدمت کوشیدند و قلعه رادکان خاب و قلعه دره جز محمدآباد نام ساخلو نشین شد

نظر بهمسایگی ترکمان خرابی مصلحت نبود رفته رفته اوزبک هم رفت و افغان را آوردیم ونواب صاحب اختیار بخدمت شتافت و نجفعلی خان آمد و بحمدالله در حول و حوش و خارج و داخل کسی نماند که محل استظهار قلعه گیان باشد شب و روز هم خمپاره و توپ در کار بود و هیچ کس را مجال قرار نبود از ترس خمپاره حکام و مسجد سهل است خانه قاضی رفتن هم بر خلق دشوار شده بود آرام زن و مرد و بزرگ و کوچک قطع بود و چون خلق قوچان را بقوت جعفر قلیخان و هفتصد پیاده بجنوری نگهداشته بودند همین که نجفعلی خان باردو آمد توقف جعفر قلیخان ممکن نبود و اگر از ارک در نمیآمد شهر بافی نمیماند ...


متن کامل شعر را ببینید ...

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۳۹ - این نامة را قائم مقام از خراسان به وقایع نگار نوشته است

 

... که سر بکوه و بیابان تو داده ما را

جاده خراسان را شما پیش پای ما گذاشتید و حال می فرمایید پول پارسال هنوز نرسیده است بلی شما لطف کنید ان شاءالله تعالی ما را برحسب دلخواه باز آرید پنج را پنج الف بگیرید ما کجا این جا کجا مرغ مسکین چه خبر داشت که گلزاری هست الحمدلله کارهای این جا همه خوب است مگر این که نقد و غله هیچ بهم نمیرسد اگر اکراد بگذارند در هرات و سرخس سیورسات فراوان هست لاش و فرا هم استدعای ساخلو کرده اند و تعهد نقد و غله میکنند لکن هم حضرات کرد بد عادت کرده اند هم کاغذهای شما بسیار دلنشین شده است تا تقدیر چه باشد این کاغذ آخری شما هم با آن که هیچ کس این طور گمان نمیبرددلنشین شد و فی الواقع از غرایب بود اما حکم شد که در این باب اول ملک شما را ببیند والسلام


متن کامل شعر را ببینید ...

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۴۵ - خطاب به وقایع نگار

 

... آنچه در این صحیفه نوشته ام براهین حیه شهودیه دارد حاجت فکر و نظر ندارد اعیان خراسان آنچه از عرب و قرایی هستند کلا در خدمت نواب خسرو میرزا بودند و خدمت نمودند تا ترشیز را بدست آوردند و آنچه را اتراک کلات و دره جزو سرخس است که حضرت قلیخان شاهسون را ضابط دره جز فرموده اند و کارش بسیار مضبوط است و رضا قلیخان را از خوارزم آوردند در مشهد است و قلچ محمدخان را داروغه سالور فرموده اند و دویست نفر نوکرشان را خوب گرفته و همه را حسب الواقع بخدمت و رعیتی واداشته بازار برده موقوف است بل که نوکر آنها دایم بقراولی مشغول است و قافله و راهگذار را از مشهد تا کنار جیحون که مسمی بچهار جو است در عهدة آنها گذاشته اند و بسیار خوب از عهدة بر میآیند کلات وضعی است که ان شاءالله تعالی از سفارت پلنگ توش گرو و پیشکش خوارزم خواهد آمد

اما مشهد و نیشابور وسبزوار روزیکه از فر مقدم ولیعهد زیور گرفتند شهرهای بی صاحب و طاب مثل شیر قزوینی پهلوان و آن که ملا در مثنوی گفت بی دم و سر و اشکم که دید بودند تقی خان قیاخلویی مضطرب و حیران که خدمت بجنورد کند یا خبوشان بجدم قسم که اسم دارالخلافه طهران در میان نبود و بلوکات را بعضی قرایی وبعضی ایلخانی و بعضی ترشیزی و بعضی خورشاهی بعضی بغایری بعضی بیات نیشابور صاحب شده علیمرادخان جوینی هم حرکت مذبوحی میکرد و حاکم بسطام هم سیلی میزد و هزاره و تکه و قرایی شریک غالب بودند هم چنین نشابور و مشهد که اطراف شهر و بلوکات کلا در تصرف اکراد قرایی بود و چوله و رادکانی و دررودی و عشق آبادی و امثال آنها سهل است بجدم قسم باباخان اسحق آبادی عرب های ساخلو را میگرفت و حبس میکرد تا رشوه نمیگرفت سر نمیداد و میرزای شاندیزی و حسین طرقه بهی واللهویردی پیوجنی بشهر نمیآمدند و ماست نمیدادند و پیاز ریزه نمیکردند حتی وجوه شهر و اجارات را خوانین هر یک رسدی جدا جدا داشتند و ملاها باج علیحده می گرفتند بخدا که یک نفر ازخراسانی ها دستی باوزبک زده از دولت قاهره بیم داشتند که خدمت نمایند و اندیشة نداشتند که خدمت ننمایند و این فقرات هر چه عرض میکنم پوشیده و پنهان نمیباشد بل قولی است که جملگی برآنند مع هذا ملاحظه فرمایید که حالا جایی هست در این سه ولایت که مضبوط نشده و مهمل مانده باشد و بالفعل اوزبک و افغان دست به دامن چاکران این دولت زده امثال ملا و مجتهد را واسطه و شفیع می سازند تا حدان دارند که کسی دست توسل به آن ها بزند

مخدوم من قبلة من جان من در این برف و سرمای بی شمار و قحط و غلای بسیار و بی پولی و بی نانی و درازی سفر و تمام شدن خرجی و تدارک همه کس اعم اعلی و ادنی این قدر کار که شده است کم مدانید و اگر تاب آرید و شتاب نیاورید بفضل الله تعالی خبوشان و بجنوری مانده است آن هم بسیار آسان می دانم که بخوبی و خوشی نه بدی و ناخوشی حسب الخواهش شما بگذرد بلی شما در فرمایش کردن و کار خواستن بسیار دلبرید اما در حفظ الغیب و کار ساختن نمیدانم چگونه باشید پس فردا که بنای قشون فرستادن است اول مرتبه بعضی از حکام ولایات و سرکردگان مغالطه خواهند کرد که فلانان صاحب غرض اند بعضی هم خواهند گفت که مواجب را بقشون بدهید و بسفر بفرستید عذر کم نیست واسطه بسیار است و البته بعضی دیگر هم خواهند گفت مواجب سال کهنه نرسیده از نو هم طلب داریم ...


متن کامل شعر را ببینید ...

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۴۶ - نامة ای است که قائم مقام از خراسان به میرزا صادق وقایع نگار نوشته

 

... رخت باید دگر از شهر سوی صحرا برد

اگر سپاه آذربایجان و همدان و کرمانشاه و خمسه شاهسون را ان شاءالله تعالی درست و بموقع رساندید و در ساخلوهای سمنان دامغان و هزار جریب و استرآباد نقص و کسری واقع نگردید خاطر جمع دارید که همه دستورالعمل های شما ان شاءالله بعمل خواهد آمد روز وشب مواظب سرکار خداوندگار باشید تا بفضل الله و توفیقه بکوشند و بما برسانند

والسلام


متن کامل شعر را ببینید ...

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۷۳ - این نامة از جانب ولیعهد بعد از وقعه کرمان

 

... حسنعلی میرزا هوس یزد کرد شما میر عبدالعظیمی فرستادید کاغذ نوشتید پیغام دادید بیا بیا من هم بعداز آن که نصرالله خان را بخوشی فرستادم و او ناخوشی کرد برخاستم و آمدم و خاک پای شاهنشاه استدعا کردم قول فرمودند مأمور داشتند رفتم و بی آن که طمع و توقعی داشته باشم کار یزد را درست کردم کرمان را هم بر روی آن گذاشتم بسیف الملوک وسیف الدوله دادم و بخراسان آمدم آن دو جاهل مغرور گاهی با هم نساختند گاهی بحمل و نقل کوچ و عیش و عروسی مشغول شدند گاه به فارسی سازش و کاوش کردند گاه باصفهان در افتادند و همه حاضرند و منکر نمیتوانند شد که مطلقا اذن و اجازت را لازم نمیدانستند خودسر و خود رای مجتهد جامع الشرایط بل بتاج و تخت همایون شاهنشاه قسم که مخالفت بین آشکار مثل این که نوشتم زمستان و سرما و این همه قحط و غلا قشون کشی مایة خرابی رعیت و لشگر است خودت طهران برو و قشون را مرخص کن نه خود باین کاغذ من اعتنا کرد نه کاغذها را که بسایر نوکرها نوشته بودم رساند یک بار خبر شدم که مثل ما کوی دستگاه شعربافی زود زود زود بکرمان رفته جلد جلد جلد برگشته آه آن رفتن دریغ از آمدن

اگر شما از احوال رعیت یزد و کرمان خبر دارید بسیار غریب است که این طور کاغذ بمن بنویسید و بحث ضرب را از فرزندان و نوکرهاشان دریغ ندارید مگر چنین میدانید که فرمان فرما خود میتوانست کرمان برود یا بزور فارسی رفت یا احدی جز خلق کرمان موسس این اساس ها بود یا سببی جز بدرفتاری و بدسلوکی داشت که حالا اخلاص کیش های قدیم خودمان مثل میرزا حسن وزیر که هواخواه تر از اویی در ایران کمتر داشتیم طوری هستند که از سایه ماها فرار میکنند یزد را هم خود انصاف بدهید عمله و خدم و حشم بیرونی و اندرونی دوایمرزاده و خرج ساخلو و فراری های کرمان و شیراز و سیورسات قشون امداد و تعارفات آنها با آن مسدودی راه ها و نابودی خوراک چطور ممکن بود مردم راضی باشند و مثل کرمان خودشان طالب بیگانه نشوند و آن گاه در این حالت و این دشمن داری و این قشون نگاهداری ها در هر محل چندین وزیر مختار و حاکم با اقتدار حکمرانی میکنند نوکرهای سیف الدوله هر یک که صبح زودتر از خواب بیدار شوند وزیرند وهر یکی در یک محلی حاکم و امیر که هیچ یک حساب خود را نداده رفته اند

آدم های من هر یک از آنجا میرفتند فورا رنگ از آنها بر میداشتند مثل اسمعیل جهود که گفتم بمحمدرضا خان هر چه باو خورانده اند از حلقش در آرد و خودش را آواره کند و علیقلی تفنگدار که شنیدم بعضی از املاک ورثه مرحوم تقی خان در دست او بوده خورده وخرج آنها را من در تبریز متحمل شده ام همدانی که در کرمان بودند هم بسیار بد سلوکی کرده اند لکن چندین بار بسیف الملوک نوشتم آنها بی نظامند عراقی روشند ملوک الطوایف بار آمده زنهار نگاه مدار عوضش را بفرستم اصرار و الحاح و سماجت کرد تا حدی که سماجت او با سماجت طبع من موافقت کرده سکوت کردم مثل پارسال که میرعظیم را من از این طرف خواستم شما از آن طرف خواستید بعذر سفر دارالخلافه نزد من نیامد که قراری در کار یزد بدهم بی دستورالعمل کار نکند مال دیوان نسوزد پول خودت برسد خرج ساخلو بگذرد امر سرحد مضبوط باشد نزد آن برادر هم که آمد ببهانه این که سر و کار معامله و رفتار من با فلانی است نه حسابی داد و نه دستورالعملی گرفت عروس کشان دست آویز کرد برگشت آتش بجان خلق زد و آتش بازی راه انداخت و از آن تاریخ تا حال هر چه کرده است خودش میداند و خدا نه تو میدانی و نه من آخرالدوا که بعد از همه سعی وحک و اصلاح فکرها و تدبیرها بکار رفت قرار به میرزا اسمعیل نوری گرفت و من لم یجعل الله نورا فماله من نور جان من مگر این همان نیست که همین سیف الدوله را بصواب دید زکی خان میخواست از یزد بیرون کند نزد حسنعلی میرزا ببرد راست این است که من بامید میرزا اسمعیل نوری نمیتوانم سرحد یزد را بگذارم و خودم خراسان بنشینم اگر از آیینه بمن وتو صاف تر باشد هم نمیتوانم سرحدداری او خاطرجمع شوم منتهی مرتبه نویسنده زبردست و سر رشته دار پرزور درستی است امروز یزد کارهای دیگر دارد که سر رشته و حساب در جنب آن بسیار جزیی است هیچ میدانی که از همین حوادث کرمان چه لت ها بکار من در زابل و سیستان تا قندهار و غزنین خورد و چقدر کار مرا پس انداخت حالا یک یزد خراب مانده که اگر اندک غفلت کنم کار قاین و طبس هم بهم میخورد این یکی را بر من روا مدارید که قشون از اقصی بلاد آذربایجان بیارم در خراسان از پیش رو با اوزبک و افغان و دشمن خارجی بجنگم و از پشت سر خاطر جمع نباشم رخنه توی خراسانم هم العیاذ بالله بیفتد مثل گندم در میان دو سنگ آسیا آرد شوم هزار بار نوشتم عجز کردم و التماس کردم که ساخلو یزد را از طهران بفرستی نفرستادی لابد از خود آدم گذشتم آدمی هم از شما عامل ولایت خواهد بود هر کاری اتفاق افتد یک چاپار باید خراسان بیاید یکی به طهران برود تا جواب ها چه طور برسند موافق باشد یا مختلف

من و شما از هم دور و از سوال و جواب یکدیگر به یزد بی خبر آدمهامان در یزد دایم در انتظار چاپار و خبر بجان عزیز خودت کار نمیگذرد فاسد میشود یکی از دو کار بالعفل بکن خودت و مرا و جمعی را خلاص بده یا خرج عیال و مستمری خودت را خودت بگیر و سیف الدوله را بفرست نیشابور یا سبزوار باو بدهم ...

... سهل است جواب امتحانت

دویم آن که هرگاه همین حالا هم یزد را میخواهی و تعهد نظم آنجا را میکنی بسیار مبارک است بشرط که آدم و ساخلوش را هم خودت فکر کنی از من کسی آنجا نباشد بجان عزیزت قسم دیگ میان دوری جوش نمیآید میخ دو سر فرو نمیرود والا من چه مضایقه دارم بالفعل یزد را بخواهی میدهم بعد از انضباط بخواهی میدهم والسلام


متن کامل شعر را ببینید ...

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۷۵ - این نامة را قائم مقام از خراسان به آصف الدوله نوشته است

 

... ثانی آن که اگر چه با آن همه اصرار و ابرام کمترین یک تومان از طلب چند ساله سپاه بسطام و یک نفر از سواره و سپاه دارالمرز و سمنان نرساندید که از کار اینجا اطمینانی بهم رس و مثل شرفیابی چارمحال ورسیدن خبر بافق از دنبال نشود اما فضل خداوند تعالی و بخت شاهنشاه روح العالمین فداه امداد کرد و همین ضرب که بآلامان ها رسید حساب خود را کردند و افاقه کامل حاصل شد کمترین بسیار سعی کردم که خود تشریف نبرند والی خراسان را مأمور فرمایند اول بول فرمودند بعد نمیدانم چطور شد که خود هم با والی تشریف بدند باین سبب قدری تفاوت درین هنگام که خودعازمند و والی متوقف بهم خواهد رسید البته بندگان عالی تا حال امدادی مأمور داشته اید همین که امداد برسد ان شاءالله تعالی هیچ عیب و نقص حاصل نمیشود

کمترین لازم نمیدانم که در باب بسطامی که ساخلوند و سمنانی دامغانی و استرآبادی تجدید عرضی بکنم چرا که اگر عرایض سابقه تاثیر نکرده باشد این اصرار حالا هم نمیکند سنی ها همه از سرحد خوارزم و قزاق تا سیحون و پیشاور بخرابی دین و دولت اجماع کرده اند و در این حالت که آوازه مراجعت ولیعهد شایع میشود و قشوت غیرخراسانی این جا کم است خود بهتر میدانید که امدادی لازم هست یا نه

حضرت ولیعهد روحی فداه آنچه مقدورشان بود در استحکام کار اینجا مضایقه نفرمودند صالدات روس وسرباز شقاقی از بی پولی و بی نانی کم مانده بود متفرق شوند بعد از عید بمشقتی که فوق آن امکان ندارد طوری ساکت کردند و بوعده متقاعد فرمودند اطمینان بهم رسید که ان شاءالله بعد از حرکت موکب والا تا خبری از سرکار ولیعهد برسد بر سر خدمت خواهند ماند

قشون خراسانی را هم سرکرده از خود تعیین کردند و قرار ملبوس و چادر و مواجب و سیورسات را مثل آذربایجانی دادند توبچی ساخلو قلعه جات را از بلوکات کوهپایه مشهد جوانان خوب مستعد انتخاب نمودند و تا حال تحریر عریضه هیچ نقص نمانده مگر اسب که درین زمستان بسیار کم مانده و بسیار مشکل است که عوض اسقاط توبخانه و غلامان و عملجات و سواره خراسانی آذربایجانی موجود شود اما هر چه نوکرهای آزموده خوب دارند همه را این جا در خدمت والی میگذارند و هر یک را خدمتی فراخور حال رجوع فرموده اند که عمده آنها عالیجاه مخدوم معظم کامکار کشیکچی باشی دام مجده العالی است و عالیجاهان میرزا موسی نایب و میرزا محمدعلی و میرزا حسن و از سپاهی سهراب خان سرتیپ و قاسم خان قدیمی و صمصام سرهنگ و از ساخلو علی اصغر خان عجم و ابوالقاسم خان عرب بطوری غریب و وضعی عجب مخلص زاده سرکار صادق چون اسمش با رسم مطابق است خدمت همگی را میکند و اختصاصی جداگانه بسرکار کشیکچی دارد که هیچ ربط باین عوالم مانحن فیه ندارد

امیزادگان عظام سیف الملوک میزا و سیف الدوله میرزا دیروز که سه شنبه بود وارد شدند حضرت ولیعهد روحی فداه به نواب سیف الدوله میرزا زیاده مرحمت فرمودند زودتر طلبیدند و چنان اتفاق افتاد که هر جا نوازشی باو میشد تأدیبی بامیرزاده بزرگ میفرمودند باین سبب دیشب که کمترین در خدمتشان بودم حرفی جز تنفر از دنیا و توجه بعقبی مذکور نمیشد و گویا فرمانی از شاهنشاه دارند که عزم عتباب فرمایند و میفرمودند ولیعهد تخلف از فرمان همایون نخواهد کرد کمترین باقسام مختلفه عرض نصیحت کردم اما تعجب است که امیرزاده بزرگ را با آن که مورد ضرب بود طوع العنان تر و سهل القیادتر از نواب سیف الدوله میرزا دیدم که مورد نوازش و التفات بود و معهذا دیشب میفرمود نه خراسان میخواهم نه آذربایجان میروم نه یزد میخواهم پدرم مرا حکما فرستاد هرگز نمیآمدم ...


متن کامل شعر را ببینید ...

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۸۲ - به یکی از منسوبان خود به فراهان نوشته

 

... به خدا اغراق شاعرانه چندان نداشت هرگاه امسال هم مثل پارسال میکردم عیالم از دستم در میرفت آن طفلک هم قرض و خرجش ده برابر میشد دوازده دینار نخوردن و تهمت دوازده هزار تومان بتن خریدن کار آدم عاقل نبود لابد شدم مداخل ابابی و تیولی را باجاره دادم پسر حاجی محمدخان را بهتر از مهندس و جبه خانه دانستم او هم در حکم فرزند من است و طمع و توقع این که از دهات من بخورد و ببرد ندارد گرسنه و برهنه و قلفچی و حسرت بدل و بقول کربلایی طمارزو دلارزو نیست و کوچک دل و متعارف و خوش زبان و با سلولک هست تفاوتی که با بچهای خودم دارد همین است که این از من احتیاط دارد آنها ندارند و خرج مهمانداری و دشمن داری و دوست نگاهداری از او و بواسطه او بار من نمیشود و از آنها لابد و ناچار است که باید حکما و حتما بشود سنه الله قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا

انصاب کن هرگاه پسر حاجی محمدخان در آن ولایت باشد و پسر من خانه نشین چه حسنی دارد ماندن صادق در آنجا امروز مصرفی ندارد مگر همین که مادر و خواهر او در آن ولایت غریب وبی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب و بی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب میدانم و نه بی کس و میرزا طاهر را بچندین جهه لازم و واجب میدانم که متوجه امور آنها باشد البته تا صادق آنجاست او را دلجویی کن بدلگرمی بر سر این خدمت باشد و چون آن برادر ساخلو ودایم التوقف مهرآباد نخواهد شد هیچ کس را بهتر از محمدعلی خان نمیبینم که غالب اوقات در مهرآباد بماند اما تو خاطر جمع باین سخن مشو رختخوابت را مثل همیشه در شاه زکریا مینداز دایم باید از حال همگی باخبر باشید هر هفته بنیابت من زیارت عروس مانوس را که جانم فدای جانش باد بروی ودست و روی و سر و سینه و سر و پستان بهتر از بستان او را عوض من ببوسی وهمیشه از سلامتی احوالش ان شاءالله تعالی مرا زنده کنی خدا میداند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و اگر چه از او دورم خودم اینجا ولی جان من آنجاست دیگر از وضع خویش و قومی و برادری واتفاقی که تمامی اولاد مرحوم حاجی فضل الله حتی ورثه مرحوم خالویی فتح الله خان با هم کرده اید بسیار بسیار امیدوار شدم البته البته باید با هم هم یکی باشید و دست از هم ندهید این حرف و سخنی که در میان خودتان با میرزا سیدمحمد دارید از میان بردارید بمحمدرضا خان نوشتم که فرق و توفیر در خویش و قومی منظور ندارد و همه اگر از من هستید باید با هم باشید و این یک زن و دو سه طفلی که از من در آنجا میماند طوری راه ببرید که ان شاءالله تعالی بهتر از اوقاتی باشد که خودم و برادرهای مرحومم و پسرهایی که مانده اند و الحمدالله پهلوی من هستید و هیچ یک حالا در اینجا نیستید بگذد بنی آدم اعضای یکدیگرند

در باب کار ولایت که نوشته بودی چرا املاک موروث را بدست خود بتصرف غیر میدهی این بحث تو بر من وارد است و جز این که من مثل حضرت موسی علی نبینا و علی السلام فعلتها و انا من الضالین بگویم جوابی ندارم لکن امیدوارم که آخر و عاقبت آن فقرات منهم و آتانی ربی حکما توانم گفت چرا که همین آیه استخاره این مطلب بود و چاره کار آن ولایت بعد از اختلالات شتا و صیف پارساله نه بعدل و حیف میشد نه بصلح و سیف بل که میبایست مثل طلاق رجعی سنی ها پای محلل در میان آید تا بار دیگر بفضل خدا شاهد مطلوب بر وجه مرغوب درکنار آید و وصل بعد از هجر لذتی دیگر ببخشد اگر لیلی و مجنون دایم در کنار هم بودند دیری نمیکشید که از هم ملول و منزجر میشدند بعضی وقت ها لازم است که پای غیر در میان آید تا قدر یاران فزاید برف و برد زمستان تا نباشد صفا و هوای بهار این قدرها مفرح قلوب و ملایم طبایع نخواهد شد ...


متن کامل شعر را ببینید ...

قائم مقام فراهانی