۱۴۰۱ فروردین ۱, دوشنبه


امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلع‌الانوار »
بخش ۱۰ - حکایت شیر فروش متقلب




داشت شبانی رمه در کوهسار


پیر و جوان گشته ازو شیر خوار



شیر که از بز به سبو ریختی


آب در آن شیر درآمیختی



بردی از آن آب ملمع به شیر


نقرهٔ چون شیر ز برنا و پیر



روزی که آن کوه به صحرای خاک


سیل درآمد رمه را برد پاک



آنکه جهان سوختهٔ شیر کرد


سوخته شد ناگه از آن شیر سرد



شیر خنک از تف و تابش بسوخت


جملهٔ آن شیر ز آبش بسوخت



خواجه چو شد با غم و آزار خفت


کارشناسیش در آن کار گفت



کان همه آب تو که در شیر بود


شد همه سیل و رمه را در ربود



مرد شبان زان سخن آمد ستوه


ماند سرافگنده چو سیلاب کوه



خسرو اگر دین طلبی از خدای


زین دل خاین به دیانت گرای