غزل شماره ۸۹
۱- | چه لطف بود که ناگاه رشحهِ قلمت |
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت | |
۲- | به نوک خامه رقم کرده یی سلام مرا |
که کارخانه دوران مباد بی رقمت | |
۳- | نگویم از من بیدل به سهو کردی یاد |
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت | |
۴- | مرا ذلیل مگردان به شکر این توفیق |
که داشت دولت سَرمد عزیز و محترمت | |
۵- | بیا که با سَر زُلفت قرار خواهم کرد |
که گر سرم برود بر ندارم از قدمت | |
۶- | ز حال ما دلت آگه شود ولی وقتی |
که لاله بر دمد از خاک کُشتگان غمت | |
۷- | صبا ز زُلف تو با هر گلی حدیثی راند |
رقیب کی رَهِ غمّاز داد در حرمت | |
۸- | روانِ تشنه ما را به جرعه یی دریاب |
چو میدهند زلال خِضرِ ز جام جمت | |
۹- | همیشه وقت تو، ای عیسی صبا خوش باد |
که جان حافظ دل خسته زنده شد به دمت | |
معاني لغات غزل (۸۹)
رشحه: تراوش.
رشحه قلمت: ترواش مركب از سر قلم تو، نوشته تو.
كرم: جوانمردي، مروت، بزرگواري.
رقم كردهيي: نوشتهيي، تحرير كردهيي.
كارخانه دوران: كارگاه جهان، كنايه ازدنيا.
رقم: نشان، نوشته، خط و در اينجا به معني فرمان و حكم است.
بيدل: دلتنگ، آزرده دل.
به سهو: از روي اشتباه و خطا.
در حساب خرد: عقلاً و منطقاً، به حساب و حكم عقل.
سرمد: جاويدان.
دولت سرمد: بخت و اقبال هميشگي و پايدار.
قرار: پيمان، شرط.
خضر: نام يكي از پيمبران كه در شهر ظلمات به آب حيات دست و عمر جاويدان يافت و خضر به حكم ضرورت شعري آمده است.
زلال خضر: آب حيات خضر.
جام جمت: جام جهاننماي جمشيد و كنايهيي است به جام شراب جمشيدي زيرا شراب هم در زمان جمشيد كشف شد.
عيسي صبا: نسيم صباي مسيحا، اضافه تشبيهي، صبا به علت جانبخشي به عيسي تشبيه شده است.
معاني ابيات غزل (۸۹)
(۱) چه لطف و موهبتي بود كه به ناگاه تراوش مركب خامه تو حقوق خدمت سابق ما را در پيشگام كرم و بزرگواري تو مطرح ساخت.
(۲) الف: با نوك قلم مرا به سلامي يادآور شدهيي كه (دعا ميكنم كه) گردش روزگار بدون حكم و فرمان تو برپا نباشد.
ب: با نوك قلم مرا به سلامي يادآور شدهيي كه خدا کند كه گردش روزگار هميشه در فرمان و حكم تو باشد.
(۳) منظورم اين نيست كه اشتباهي از من بيقرار ياد كردهيي. چرا كه به حكم عقل و منطق اشتباهي برقلم تو جاري نميشود.
(۴) به شكرانه اين توفيق كه اقبال جاويدان و بخت پايدار، تو را عزيز و محترم گردانيده است مرا خوار و بيمقدار مكن.
(۵) بيا كه برآنم تا با سرزلف تو پيمان ببندم كه در راه تو هرگاه سرم را هم از دست بدهم آن را از پيش پاي تو برندارم.
(۶) دلت از چگونگي حال ما زماني آگاه ميشود كه از خاك كُشتگان غمت لاله برويد.
(۷) چون آب حياتبخش خضر از جام جمشيدي به تو عنايت ميشود، از آن زلال، جرعهيي هم به جان تشنه ما برسان.
(۸) اين باد صبا كه دم روحبخش تو جان پژمرده حافظ را شاداب و زنده كرد هيشه ايام به كامت باد.
شرح ابيات غزل (۸۹)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون محذوف
پس از آنكه دو سال از تبعيد حافظ گذشت و شاهشجاع به كمك تورانشاه وزير، براوضاع مسلط شد و پرونده محاكمه برعليه حافظ مختومه اعلام گرديد، همانطور كه در همايوننامه شهاب منشي آمده است شاهشجاع با نامهيي از حافظ خواست كه به شيراز برگردد. ضمناً بنا به آنچه از غزل با مطلع: (هرچند پير و خسته دل و ناتوان شدم) برميآيد و به موجب ايهام بيت مقطع اين غزل، از طرف تورانشاه وزير هم نامهيي به حافظ ميرسد كه رفع مشكلات شده و او ميتواند به شيراز بازگردد و براي روشنتر شدن مطلب توجه خوانندگان محترم را به مندرجات صفحه ۹۳ تا ۹۶ درفصل (چرا حافظ به يزد تبعيد شد) معطوف ميدارد.
دو نكته قابل توجه دراين غزل به چشم ميخورد:
۱- از آنجايي كه بزرگترين حسن كلام حافظ شيرين سخن با همه مشكلات و معظلاتي كه درامر بازگو كردم مطالب عشقي، عرفاني، ايهامي درسر راه خود دارد امر بلاغت كلام اوست، حافظ پس از سرودن مطلع اين غزل، خود متوجه ميشود كه مصراع اول مطلع غزلش ممكن است در ذهن مخاطب يعني شاهشجاع ايجاد توهم كند. اين توجه حافظ كاملاً به مورد است زيرا اكثر مفسرين عبارت:(چه لطف بود كه ناگاه رشحه قلمت) را به صورت جمله گلايهآميز معنا كرده و از آن چنين برداش كردهاند كه حافظ از روي بياعتنايي و لجبازي شاه شجاع را شماتت ميكند. در صورتي كه منظور حافظ عليالظاهر ازبيت مطلع، اين گونه گلايه كه سبب دلسردي مجدد شاهشجاع شود نيست و همانطور كه در معناي اين بيت عرض شد شاعر از اينكه اين لطف و موهبت دست داده كه تراوش مركب خامه شهرياري حقوق خدمت سابق او را در پيشگام كرم او مطرح ساخته و يادآور شده است سپاسگزار است. حافظ به منظور رفع هرگونه سوء تفاهم در بيت سوم توضيح ميدهد كه مقصودم اين نيست كه به سهو و اشتباه به ياد من افتادهيي چنين نيست و تمام نوشتههاي تو متكي به موازين عقلي است.
در اينجا بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه از آنجايي كه اين شاعر بيهمتاي غزلسراي زبان فارسي مرد رندي است كه چشم روزگار ديگر مثل او را نديده است ميتوان اين شيوه كلام مطلع غزل و آن توضيح بعدي را هم به حساب رندي او گذاشت و چنين استنباط كرد كه منظور باطني او ايهامي گلايهآميز بوده است و نويسنده اين سطور هم قبلاً در صفحه ۹۶-۹۳ اين كتاب بدان اشاره كرده است.
۲- شاعر گلايه واقعي خود را در بيت ششم مطرح ميكند آنجا كه ميگويد تو وقتي به ميزان صميميت و فداكاري و دوستي و يكرنگي من پي خواهي برد كه من هفت كفن پوسانده باشم. و اين عبارت مختصر به منزله دفاع كلي از حقانيت در شيوه رفتاري خو در مدت همكاري با شاهشجاع در دربار ميباشد.