۱۴۰۱ آذر ۱, سه‌شنبه

 بازي مسابقه ي اتومبيل راني جاده اي

شهر نخلستان ها جهرم


برو حالشو ببر
البته هراز ۳دقیقه باید دوباره وصل شوید
username:test
pasword:test

نوشته شده توسط محمد رحمانیان در جمعه بیست و دوم بهمن ۱۳۸۹ ساعت 20:21 | لینک ثابت | ثبت نظر


جهرم
شهرستان جهرم با مرکزیت شهر جهرم دارای ۵۲۲۹ کیلو متر مربع در جنوب غربی شیراز و با فاصله ی۱۹۰ کیلو متری از شیراز واقع شده است.
جهرم با آب و هوای گرم و خشک از جنوب شهرستان خنج‌‌‌‌،از غرب به شهرستان های قیر و کارزین و فیروز آباد،ازشمال به شیراز و از شرق به فسا وداراب محدود می شود.
جهرم را با باغ های مرکبات و نخلستان های فراوان،خرمای شهد آلود شاهانه اش وعطر سحر انگیزنارنج ومرکباتش می شناسند.
از صنایع دستی شهرستان جهرم می توان به قالی بافی،گلیم بافی،حصیر بافی،معرق کاری و سفال گری اشاره نموند.

نوشته شده توسط محمد رحمانیان در یکشنبه دوازدهم دی ۱۳۸۹ ساعت 11:21 | لینک ثابت | ثبت نظر

جهرم از شهرهای بسیار قدیمی ایران است که نام قبلی آن گهرم بوده‌است. فردوسی در شاهنامه از آن در عصرساسانیان یاد کرده و نام دلاور ایرانی یعنی گهرم بر آن نهاده‌است. هم چنین در تاخت و تاز اسکندر از جهرم نام برده می‌شود و این شهر را در عصر پادشاهی بهرام گور دشتی بی آب می‌خواند. جهرم یا گهرم به معنی جای گرم است. به استناد نوشته‌های استخری، ابن بلخی و حمدالله مستوفی، جهرم قلعهٔ بزرگ، معروف به خورشه و خورشاه داشت که فاصله آن تا شهر، پنج فرسخ بود. بانی این قلعه، خورشه، عامل خلفای بنی‌امیه در جهرم بود. این قلعه بعدها به همتخواجه نظام الملک وزیر مشهور سلجوقیان تعمیر و مرمت شد و در آن زمان این شهر در جنوب ایران بزرگترین آبادی به حساب می‌آمد. در نهایت پس از پیروزی اعراب این شهر را جهرم خواندند. یکی از جنگهای اعراب و ایرانیان و شاید آخرین آن در این شهر واقع گردید که تعداد کشته‌ها آنقدر زیاد بوده که کوهی در غرب جهرم محل این درگیری به کوه شهدا معروف شده‌است و دره‌ای نیز به نام دره لاشه (جسد) معروف گردیده‌است.
نوشته شده توسط محمد رحمانیان در دوشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۸۹ ساعت 14:7 | لینک ثابت | ثبت نظر

                                              دروازه های شهر جهرم
در سال 1250 شمسی فقط هشت محله وجود داشته است که از این هشت محله چهار تای ان داخل حصار بوده اند این چهار محله عبارت اند از: سنان ، اسفریز ، دشتاب ، گازران که همه ان ها در بخش غربی شهر يعنی در غرب مسیل پادگان جهرم قرار دارد. همچنين به خاطر نزديکی به دستگاه حکومت و داشتن حصار از ساير مناطق ابادتر بوده است. بازار و کاروانسراها جهرم در ان قرار داشته است. بعد از احداث حصار گردا گرد بخش غربی شهر،چهار دروازه بر ان تعبيه کردند. این دروازه ها به دروازه خان ، دروازه بی بی ، دروازه پیر شبیب و دروازه گاو کشی شهرت داشته اند. از حصار جهرم و دروازه های ان امروزه اثری نیست فقط دروازه پیر شبیب در بخش شمالی شهر هنوز بنای ان بر جای مانده است . از سایر دروازه ها فقط در محلی که وجود داشته اند نامی از ان مانده ، مثل دروازه خان که مسجدی در نزدیکی ان بنا شده و به نام مسجد خات خوانده می شود.


بنای بازار و ویژگی های آن (قسمت دوم)
بازار مسگران در جهرم به دنبال بازار اصلی در جهت شرق ان قرار گرفته ظاهرا قبلا سقف نداشته است در این قسمت مسگران و اهنگران جمع هستند و به تولید صنایع دست مشغول هستند ولی تعداد ان ها اندک روبه کاهش است اما مثل گذشته تولیدات ان ها نیز متقاضی دارد.
بازار های جهرم مرکب از مغازه های : پارچه فروشی , عطاری , کادوئی و انواع مغازه ها به طور کلی کالا های مختلفی در ان عرضه می شود که جمعا در بازار جهرم 126 مغازه وجود دارد.
حمام بازار :
حمام بازار که از نظر قدمت هم دوره است که امروزه مورد استفاده قرار نمی گیرد و مخروبه شده است. البته بافت سنتی خود را نیز از دست داده است.
کاروان سراها :
مهمترین کاروان سرای جهرم در جوار بازار واقع شده اند که به طور کلی از نظر کیفیت کم کم تبدیل به مخروبه شده اند وحتی اغلب انها به انوان انبار هم قابل استفاده نیست کاروان سراها در گذشته مراکز بار اندازی و بار گیری کالا بوده است
                                                                                                                     

بنای بازار جهرم و ویژگی آن (قسمت اول)
تمام قسمت های بازار جهرم از نظر فزیکی و مصالح ساختمانی مشابه نیستند. قسمت اصلی بازار دارای چهار درب ورودی وقدیمی ترین قسمت می باشد و سقف ان گنبدی و دکان های ان در سطح بالاتری از سطح بازار قرار گرفته اند.
در اصول کلی ساختمان این قسمت از بازار عواملی  که بری کم کردن حرارت خورشیلازم بوده به کار گرفته شده است این عوامل عبارت اند از:
1. جهت راستای بازار روی دو محور عمودی بر هم در جهت شرقی غربی و شمالی جنوبی قرار دارند. این جهت گیری با توجه به جهت وزش باد از جنوب غربی به شمال شرقی باعث خنک نگه داشتن فضا بازار میگردد.
2. دیوارهای ضخیم و مرتفع که با پوشش گنبدی شکل از اجر ساخته شده اند در کاهش درجه حرارت نقش   به سزائی ایفا می کند.
3. پنجره های باریک و بلند در راستای چهار سوق بازار که در تابستان باعث جریان هوا به طور طبیعی در تمامی بازار می گردد.
بازار اصلی جهرم دارای دو راسته اصلی کاملا عمودی بر هم بوده در تمام قسمت های ان قرینه سازی رعایت شده است. برای دست یابی به بخش های فوقانی و پشت بام راه پله های موجود نیست .
مغازه ها از دوقسمت از دو قسمت تشکیل شده است یک قسمت برای عرضه کالا و فروش که در قسمت جلو دکان قرار دارد و قسمت دیگر کارگاه یا انبار اجناس که در پشت ان میباشد سطح دکان ها حدود80 سانتی متر از کف بازار بالا تر است بع علت این اگر بر اثر بارندگی شدید اب وارد بازار ها شود به داخ دکان ها سرایت نکند. 



اماکن دیدنی
غار سنگتراشان:
مردان کهن مجمعی راتشکیل دادند و با فکر و اندیشهای خود منجر به ساختن بزرگترین غار دست سازجهان شدند این غار در جنوب شرقی جهرم روی تپه ای آهکی قرار گرفته است مردم سخت کوش زمان توانستند با تراشیدن سنگ، غاری تاریخی برای شهرشان به جا بگزارند و مقدار پولی از فروش سنگها برای مخارج زندگی خویش را بدست آورند.
آن ها با اره های بزرگ و دندانه دار دو طرفه سنگ ها را می بریدند از سنگها برای ساخت خانه، دیوارهای خانه ، سنگ قبر و ... می ساختند . این غار از ستون بسیار دقیق و مهندسی محفوظ مانده است روبروی این غار غار کوچکی ساخته شده است که یکی از این سنگ تراشان که هنوز زنده است می گوید: این غار دیگر بسیار طولانی بوده و کار کردن در در آن بسیار مشکل بوده و سنگتراشان تصمیم گرفتند که روبروی آن سنگ را برداشت کنند اما دیگر به علت کم شدن سنگتراشان این کار ناتمام باقی ماند.
و سخن آخر این است که میراث فرهنگی شهر، استان و کشور فکری کنند زیرا این به این غار توجهی نمی شود و حتی بعضی از همشهریان نیز مکان این غار را نمی دانند.       

قلعه گبری:
قلعه گبری محل سکونت زرتشتی ها بوده که در جهرم زندگی می کردند در حمله عراب چیزی از این قلعه تاریخی به جا نگذاشتند این قلعه بر روی کوهی باصفا و سرسبز در فاصله کوتاه از از غار سنگتراشان واقع شده است این قلعه طوری واقع شده که کل شهر را در بر دارد این قلعه طری بوده است که هیچکس نمی توانسته از این قلعه بالا برود زی را این کوه مانند دیوار های بلند است .


باربد


باربد موسيقي دان و اختراع كننده نت بوده است. او در دربار خسرو پرويز بوده است.او در سال 590 ميلادي متولد شده ودر سال627 ميلادي در سن37 سالگي بدرود حيات گفته است. باربد داراي 360 اهنگ بوده و هر روز يكي از اهنگ ها را براي خسرو پرويز مي نواخته است.
از شاهنامه فردوسي مي توان پي برد كه باربد جهرمي است. بر اساس انچه فردوسي سروده است بين باربد و سركس كه يكي ديگر از مطربان خسرو پرويز بوده رقابت و دشمني وجود داشته است.
بنابر انچهدر شاهنامه امده وقتي خسرو پرويز به زندان فرزندش شيرويه مي افتد باربد از جهرم به طيسفون امده و خود را به زندان شاه مي رساند.
كنون شيون باربد گوش كن                              جهان را سراسر فراموش كن
ز جهرم بيامد سوي طيسفون                            پراز اب مژگان دل پر ز خون
پس از مرگ خسرو پرويز باربد سوگند مي خورد كه ديگر چنگ نزندلذا انگشتان خود را قطع مي كند وچنگ را به اتش مي اندازد.
ببريد هر چار انگشت خويش                           بريده همي داشت در دست خويش
چو در خانه شد اتشي بر فروخت                     همه الت خويش يكسر بسوخت


نواحی شش گانه جهرم
نواحی شش گانه جهرم عبارت اند از:

ناحیه شماره (1): این ناحیه در میانه جهرم قرار دارد وشامل دو محله جبذر و
کلوان می گردد البته بخش کوچکی از محله سنان و صحرا هم در بر گرفته است .

ناحیه شماره (2): این ناحیه در شرق شهر جهرم واقع شده است وقسمتی از
محلات کوشکک، دهنو و علی پهلوان را در بر گرفته و همچنین محله مصلی
کاملاًدران قرار دارد.

ناحیه شماره (3): این ناحیه در جنوب شرقی جهرم وقسمتی از محلات کوشکک و
علی پهلوان و ده نو در بر گرفته است .

ناحیه شماده (4): این ناحیه در جنوب غربی شهر واقع شده وبخش کوچکی از محلات صحرا و حسن اباد در بر گرفته است .

ناحیه شماره (5): این ناحیه در مرکز قدیمی شهر قراردارد. وقسمتی از محلات سنان،
صحرا، گازران، حسن اباد و دشتاب قرار دارد .

ناحیه شماره (6): این ناحیه در غرب شهر قرار گرفته است و محله اسفریز به طور کامل 
وقسمتی از محله دشتاب رادر بر گرفته است .



مشخصات محلات جهرم
مشخصات محلات جهرم :
محلات در تمام شهرهای ایران مشخصات نزدیک به هم دارند و شکل گرفتن محلات مختلف در شهر های ناشی از این امر بوده که بعد از توسعه هسته مرکزی شهر بتدریج نواحی اطراف آن محل سکونت جمعیت مازاد می شده و محله جدید شکل میگرفته است .
محلات شهر جهرم مانند محلات سایر شهر های ایران دارای مشخصاتی است که عبارتند از :
۱- هر محله ای دارای یک مسجد در بخش مرکزی آن است
۲- هر محله دارای حمام در کنار مسجد است
۳- بعضی از محلات این شهر که برای تهیه آب آشامیدنی مشکلاتی داشته از جمله آب انبار در بخش مرکزی واقع شده است .
۴- تمام محلات این شهر داراری کوچه های باریک و بن بست می باشد .
۵- تمام محلات دارای مساکن سنتی از خشت و گل می باشد
۶- درتمام محلات هر مجموعه از خانه های دارای یک راهرو به نام ساباط می باشد .



تولید و تکثیر درخت خرما
توليد و تكثير درخت خرما

الف : طريقه جنسي
در اين روش اكثراً نا مدغوب است اين روش در ازمايشگاه وتوايد درختان تر فراموش شده است .

ب: تكثير غير جنسي
اين روش به صورت پاجوش ها انجام مي گيرد هر نخل داراي 100 تا 120 برگ است كه معمولاً هر برگ 3الي 4 سال بر روي درخت باقي مي ماند .
پاجوش ها در برگ هاي پايين درخت كه در مجاورت خاك و رطوبت قرار دارد انجام پذ ير است كه بعد از 2 تا3 سال پاجوش اماده كاشت است هر اصله درخت مادر معمولاً بين 5 تا 10 پاجوش توليد مي كند . از اين تعداد 5 تا 3 اصله پاجوش قوي انتخاب و در ماه هاي خرداد و اوايل تير از درخت مادري جدا و به خزانه انتقال مي دهند.    
زمين خزانه :
عمق ان 50 سانتي متر خاك نرم قابل نفوذ براي ريشه باشد و از جمع شدن اب اضافي دران جلوگيري كرد .
وسپس كرتهاي به اندازه5 4 متر احداث مي شود .

عمليات برداشت خرما   
مراحل رسيدن خرما به ترتيب عبارت انداز:
پودوز : در اين مرحله رنگ ميوه سبز روشن و ميوه از حالت كروي خارج و شروع به رشد و نمو مي كند .
خارك : رنگ ميوه زرد طلايي و در اين حالت قند ميوه نسبتاًكم و ميوه نيز هنوز نارس و كال است .
دمباز : در اين مرحله خارك كاملاً شيرين و شروع به نرم شدن مي كند و گاهي اوقات اين نرمي تا نصف يادو قسمت ميوه  پيش مي رود.
رطب : در اين موقه ميوه كاملاً رسيده و مقداري از رطوبت خود بر روي درخت از دست داده است وقند ان به حد كامل رسيده است .

چيدن ميوه :
به صورت تدريجي : 
در نيمه مرداد ماه و بعد هنگامي كه رطب ودنباز رسيده شده معمولاً 2 تا 3 روز در ميان مي بايست اقدام به چيدن كنند .
به صورت كلي و يك جا :
در اين روش مي بايست صبر نمود تا تمامي ميوه رسيده و تبديل به خرما شود در اين روش از اواخر مهرماه توسط كارگران ماهر چيده مي شود.

محصولات فرعي :
شيره خرما :ابتدا خرما را از هسته جدا نموده سپس به اندازه ي وزن خرما آب مي افزايند و آن را مي جوشانند بعد آن را و آن را صاف مي كنند اين عمل را دوباره تكرار مي كنند عصاره ي گرفه شده را مجدد حرارت مي دهند تا خوب غليظ شود تا از ترشيده شدن بعدي جلوگيري كنند.
رنگينك : ابتدا رطب هارا در ظرف مي چينند و سپس ارد و روغن تفت مي دهند و روي رطب مي ريزند سپس پودرقند وحل به ان اضافه مي كنند.


تاریخچه کشت درخت خرما (نخل)
خرما یکی از نباتاتی است که در ازمنه ما قبل تاریخ در مناطق بین مدار 29 تا 39درجه عرض
شمالی توسط مردم بومی کشت می شده ودر طی قرون متمادی مهمترین منبع نیرو و تغذیه انسان بوده است. بنا به گفته ای مورخین مبدا اصلی آن به احتمال زیاد بین النهرین بوده است .خرمای شاهانی جهرم به طور کلی دومین دومین خرمای مهم ایران است . میوه ان کشیده ودارای نوک باریک است. وزن 100عدد میوه 1333-1966گرم ، وزن هسته 78-98 گرم و وزن کلاهک 1/6-5/6 است.

محصولات فرعی از خرما در جهرم عبارت اند از : 
1- شیره خرما
2- تهیه حلوا مانند: رنگینک 
3- سرکه
4-تهیه خارک  
5- تولید عرق ترونه
6- پنیر خرما





نیروگاه سیکل ترکیبی جهرم
یکی از نیازهای اساسی و کلیدی یک جامعه مدرن سامان دهی و به روز بودن الکتریسیته وجریان الکتریکی است که به موازات پیشرفت در آن، دیگر بخش ها و سازمان ها نیز شکل تکامل و ترقی خویش را تی خواهند نمود و رفاه ناشی ازآن نیز عمومی خواهد بود. بر اساس اجرای سیاست ها صنعت برق کشور نیروگاه سیکل ترکیبی جهرم در زمینی به مساحت 100 هکتار وبا ظرفیت 1440 مگاوات در کیلومتر 25 جاده ای جهرم شیراز احداث گردید. هر چند در ابتدا این طرح با مشکلاتی از قبیل ممانعت میراث فرهنگی در جهت احداث راه و کنبود مصالح و مشکلات آب و کار شکنی یکی از مسئولین غیر بومی مواجه بودیم. پیگیری های مسئولین محترم نیرو گاه و شهرستان حل شد.پس از بهره برداری از واحد اول این نیروگاه، برق شهرستان تامین گردید،بنا براین از این به بعد خاموشی دراثر کمبود انرژی درجهرم نخواهیم داشت. در این نیروگاه عظیم در حدود 450 نفر مشغول به کار خواهند شود . که در سفر اخیر ریاست محترم جمهور مقرر گردید تا از نیرو های بومی در این مجموعه به کار گرفته شوند. ضمنا در ساخت این نیروگاه 1000نفر مشغول بوده است. کل هزینه های اجرایی این نیرو گاه بالغ بر 338 میلیارد تومان می باشد. مشخصات نیروگاه محل نیروگاه : 25 کیلو متری شهرستان جهرم تعداد واحد : 6 واحد سوخت اصلی : گاز طبیعی ظرفیت ژانراتور : 200 مگا ولت آمپر نوع توربین : 94.2 V کارفرما : سازمان توسعه برق ایران پیمانکار اجرایی : شرکت مشارکت نصب و نیرو تناوب - مشانیر مشاور : شرکت قدس نیرو سوخت دوم :گازوئیل چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی


ضرب المثل های جهرمی

* کچل اگر طبیب بود سر خود درمان می کرد.
* خودم هیچی نیستم برادررشیدی دارم.
* یکش میدی دو میطلبه.
* یا مرغ بشو تخم بگذاریا خروس بشو بنگ بگو.
* نه شیر شتر می خوام نه دیدار عرب.
* کوزه گر ابش بکه.
* پاییز که میشه کلبک هم ماهره.
* یک سال بخور نون تره صد سال بخور نون کره.
* سگ،سیاه وسفید نداره.
* ما بابا ببینیم تا قربونش بشیم.
*  مالت بپا همسایه دزد نکن.
* اگر گوش عزیزه گوشواره هم عزیزه
* علی مانده و حوضش.
* نان گندم شکم فولادی می خواهد.
* هرکه برقش می گیره ما چراغ موشی .
* هم از دوغ بهار و از خرمای پاییز شدم
* خر تا هر جا بار ببره کرایه می گیره.




آثار تاریخی جهرم

آثار قبل از اسلام :
قلعه گبری تنها آثار این شهر مربوط به قبل از اسلام است که روی دامنه شمالی کوه البرز و بر تپه های شمال غربی شهر مشهور به کوه شهدا قرار دارد. این قلعه ماننده قلعه الموت است.
در هر نقطه ای که قلعه گبری وجود دارد چند چاه وجود دارد که مشهور به چاه گبری است از این قلعه ها چندان
آثاری نمانده  و فقط  سنگ چین شالوده ان ها کمی دیده می شود. و از چاهها جز گودالی کوچک باقی نمانده و فقط
چاه گبری نزدیک سنگ شکن که ظاهرا بعدها تعمیر شده است،چند متر عمق دارد که در داخل ان بسیار گشاد بوده و دارای دیوارهای صخره ای است.


آثار بعد از اسلام :
 قلعه تبر
قلعه تبر یا قلعه خورشید از محدوده شهر بیرون است ولی فاصله چندانی از شهر ندارد و روی تاریخ شهر اثرات عمیقی داشته است. لسترنج درباره این قلعه چنین می نویسد: قلعه  عظیمی است که تا شهر پنج فرسخ فاصله دارد و ان را قلعه خورشید می گویند و معروف می باشد این قلعه را خواجه الملک وزیر مشهور سلجوقیان تجدید و تعمیر کرد و بانی اصلی ان خورشید حاکم جهرم در زمان خلفای اموی بود .

مسجد جامع
در محله سنان مسحد جامع جهرم وجود دارد که از لحاظ قدمت قابل  ملاحظه می باشد. سبک بنای آن دارای اختصاصاتی است که ان را از مساجد سایر نقاط کشور متمایز ساخته است بدین معنی که کلیه طاقهای اطراف ان شبیه میدان امام اصفحان دو طبقه بوده  و طبقه فوقانی تشکیل غرفه هائی داده است بنای این مسجد کلااز سنگ و گج بوده است.احتمال  داده می شود که از بنای اواسط دوره صفویه باشد .



اماکن دیدنی و تاریخی جهرم

گردشگاه های :غار ورا، گدک، قلعه گبری، قلعه حنا، قلعه تبر و بنیز از مهمترین جاذبه های طبیعی این شهرستان است. مسجد جامع جهرم از اثار دوره صفوی و در جنوب شهر جهرم روی تپه ای با صفا اتشکده قدمگاه دیده می شود که بر تمامی شهرستان جهرم مشرف است و از جمله آثار باستانی و دیدنی منطقه به شمار می آیند.
مقبره جاماسب حکیم نیز دیگر جاذبه های تاریخی منطقه است که به دوره ساسانی مربوط می شود. بزرگ ترین غاردست ساز جهان که بنام " سنگ شکن " معروف است.که سنگ ان ها برای ساختن نمای خانه استفاده می کردند. اما مسئولین فکری به حال این غار نمی کنند. من امیدوارم که این غار مکان تاریخی بزرگی شود.


شهرستان "جهرم"را بیشتر بشناسید.
شهرستان جهرم از شمال به شهرستان فسا ، از باختر وجنوب به شهرستان فیروز آباد ،از خاور به شهرستان داراب، از شمال باختر به شهرستان شیراز و از جنوب خاور به شهرستان لارمحدود می شود.
شهر جهرم مرکز شهرستان جهرم در53 درجه و33 دقیقه طول جغرافیایی و28 درجه و 30 دقیقه عرض جغرافیایی وبلندی 1050 متری از سطح دریا واقع است. شهرستان جهرم از چهار بخش: مرکزی، خفر، سیمکان، کردیان تشکیل شده است.رودخانه های قره آغاج سیمکان و شور از مهمترین رودخانه های منطقه است.
هوای شهرستان جهرم به ظور کلی گرم و درنواحی کوهستانی معتدل بوده و جمعیت شهرستان جهرم در سرشماری سال 1375 برابر 197128 نفر برآورد شده است.مردم منطقه با زبان فارسی با گویش های محلی سخن می گویند ومسلمان شیعه مذهب هستند.
کشاورزی وسنایع دستی از مشاغل عمده اهالی به شمار می آیند. مسیر های ارتباطی این منطقه عبارت اند از:راه جهرم ـ لارستان به طول 155 کیلومتر ـ راه جهرم ـ شیراز به طول 180 کیلومتر ـ راه جهرم ـ قیر به طول 75کیلومتر فرودگاه کوچکی نیز در شمال جهرم ساخته شده است.


نوشته شده توسط محمد رحمانیان در شنبه سیزدهم آذر ۱۳۸۹ ساعت 21:11 | لینک ثابت | ثبت نظر

جهرمی ها در تلفظ کلمات ، کمی لهجه دارند وهنوز هم با وجود وسایل ارتباطی ، آهنگ صدای آنان ، کم وبیش محسوس است.به طور کلی دربیان وتلفظ مردم جهرم ، نکات زیر را می توان در نظر گرفت:

 پَس که تلفظ می شود پَ
گفت که تلفظ می شود گف
 2.کلمات بیشتر از قسمت قدامی دهان گفته می شودودهان چندان باز نمی شود.برای فهم مطلب وتقلید آهنگ صدای آنان ، بایستی عضلات گونه وگوشه لبها را در موقع تلفظ به طرفین صورت کشید.

مرا گفت: مَ گفت                          گفتمان:مونِ گفت
گفتت : تَ گفت                             گفتتان: تونِ گفت
گفتش: شَ گفت                           گفتشان: شونِ گفت

گویش شیرین از یاد رفته ی جهرمی:

حرف حمزه (الف)

ا : بجاي باء اضافه بكار رود مانند «  اَتو گفتم= به تو گفتم »
ابره : ( ابر- آلت تناسل، طع + تخصيص) گرده سفيد رنگي كه از نخل نر گرفته و در عمل لقاح نخل بكار برند – رويه پارچه لباس در مقابل كلمه آستر
اخم : در هم كشيدن صورت. عبوس « فلاني اخمش تو هم است = عصباني و عبوص است » - شخص متصف باين صفت را اخمو مي گويند.
ادگلي: بي اسلوب – از روي هوا - نسنجيده
ازگ: ( در زبان پهلوي بمعني شاخه) نقصان بسيار مختصر- نقص خيلي كوچك
اسپره :  قطعه چوبي است در بيل هاي زراعي كه پا را روي آن نهاده فشار دهند تا بيل در زمين فرو رود اين كلمه اسپاره نيز تلفظ شود)
اسپل : ( تحريف كمه سپرز) طحال
اسم : كفگير بدون سوراخ دسته بلندي كه قنادها براي بهم زدن محتويات ديدگ هاي بزرگ بكار برند.
اسي :  براي
اشتزه :  ( تحريف كلمه) عطسه.
اشتو :  ( اشتاب – شتاب) عجله، شتاب
الا :  كلمه است بعنوان تكه كلام و در مقام تحريك و وادار كردن كسي بكاري گفته شود مثل (الابكن= ياالله بكن)
الشتي : بچه لاغر و زشت
اوللك : مترسكي كه در جاليزها براي ترساندن پرندگان نصب كنند – مجازاً به كسي گفته شود كه داراي ظاهر و هيكلي مي باشد ولي فاقد هنر و خاصيت است.
الو : ( الو : آتش شعله ور، طع) آتش شعله ور
انگ : علامتي كه بارنگ مخصوص بر روي محمولات جاري در موقع حمل و نقل مي گذارند.
انگا : ( مخفف انگار= گوئي، مانند) مانند- گوئي- مثل
انگاره : ( از كلمه انگاردن= پنداشتن) اندازه
او-پله – چو : ( او=آب، پله، چو ) چشم هائي كه در اثر بيماري دائماً از آن اشك جاري است.
او – تو- : ( تحريف شده دو كلمه « آب» و « تاب») نواري كه بدور چرخ آبكشي تابيده و مي پيچند كه قطعات آن از يكديگر جدا نشود.- مجازاً آدم پشت هم انداز و حقه باز را گويند.
اوخوس : ( او= آب، خوس= خسب« خوابيدن») در اصطلاح زراعي به زمينهائي گفته مي شود كه شيب چنداني نداشته و آب در سطح آنها تقريباً بي حركت است.
اوس : ( مخفف آبستن) در اصطلاح دام داران گوسفند و گاو آبستن را گويند.
اوسي : چنگال هاي چوبي بزرگي كه هنگام خرمن، در جدا كردن كاه از دانه بكار رود.
اوشا : ( مخفف و تحريف شده آشيانه، در سيمكان و جهرم اصولاً اين كلمه رابجاي منزل و خانه بكار برند) جا دادن گوسفند در زمين هاي زراعي تا بول و فضولات آنها باعث تقويت زمين مزبور گردد.
اوك : آب شيريني كه از خيساندن و له كردن خرما در آب بدست آيد ( اين آب را مي جوشانند و آن را تديل به شيره خرما مي كنند).
اوگاه : ( او= آب + گاه) تهي گاه - پهلو
او - مله سند : ( او= آب، مله سند) معمولاً به چاي رقيق و كمرنگ گفته مي شود.
ايلون و ويلون : ( ايلون وويلون= كاربهم ناپيوسته، طع) حيران و سرگردان.
اهن و تلپ : ( اسم صوت) با آب تاب – موقر و سنگين، آدم با كوكبه.
آزار : ( لغتي است پهلوي) درد

حرف ( ب)

بار : دفعه، مرتبه – محمولي كه بر پشت حيوان حمل كنند – وزني معادل بيست و پنج من و هر من معادل هفتصد و بست مثقال باشد.
بار دار :  ( با = بر و ثمر+ دار « داشتن») زن آبستن
بارو : ( بار = بر و ثمر + واو ملكيت) مرغ خانگي كه هنوز شروع به تخم گذاري نكرده ولي قريب به تخم گذاري است.
باسمه : چيزي كه استحكام چنداني ندارد – تصنعي
بافت رفتن : (ممكن است اشاره برفتن راه طولاني يعني بشهر بافت كه از توابع كرمان است باشد) خود ستايي كردن
بافتوك : ( بكلمه بافت مراجعه شود) آدم خودستا
بافه : ( باف = دسته گندم « پهلوي»+ ه تخصيص) دسته هائي از بوته گندم پس از درو كردن
بال : در تركيبات « بال قالي»، « بال لباس» بمعني گوشه
بالا : ( در تركيبت « از بالاي كسي در آمدن») از كسي طرفداري و جانبداري كردن
بامبول : آدم حقه باز بامبول زدن = حقه بازي كردن
باهو : ( باهو = بازو، « سانسگريت») در اصطلاح نجاري به تخته هاي ضلع طولاني درب اطاق گفته مي شود.
بتابي: ميوه درشتي است از نوع مركبات كه به آن « دارابي» و « توسرخ» نيز مي گويند.
بتو : ( با = پا + تاو = تاب = قدرت)؟ شفته اي كه با گل آهك در شالوده ساختمان جهت استحكام نا ريزند.
برگاه: ( بر = ثمر + گاه = پسوند مكان) مظهر قنات
بجانياوردن : در اصطلاحاتي نظير ( شما را بجا نمي آورم = شما را نمي شناسم) نشناختن
بجشك : مخفف گنجشك
بچ : ( مخفف بچه) جوانه هائي كه از كنار ريشه درخت بيرون مي آورند و در جاي ديگر مي نشانند.
بخ ريخم : سرازير شدن ( آب دهان) از گوشه هاي لب
بخته : ( بخته = اخته = آهيخته = بيرون كشيده و برآورده طع) حیواني كه بيضه آنرا بيرون آورده باشند.
بخته كردن : ( رجوع شود بكلمه بخت) پاچوشهائي كه در كنار ريشه درخت خرما مي رويد و وسيله تكثير اين درخت است.
بخن: چشمه سرا
بخوبر : ( بخو = كندي بوده كه بپاي زندانيان مي بستند تا فرار نكنند + بر = بريدن) آدم چابك و زرنگ و حقه باز
بر : در تركيب « بر آفتاب» = رو به آفتاب، ثمر، ميوه.
بر : دسته، گروه، گله ( معمولاً در حيواناتي شبيه گوسفند يا آهو)
برخورده : ( بر = ثمر) حيوان ماده كه از طرف حيوان نر عمل جفت گيري با آن، انجام شده است.
بررذن : ( بر مخفف بهر و بهره) قرعه كشيدن
بر شدن : خيره شدن
برك : ( جامه پشمي كه از پشم شتر بافند، طع) اين كلمه در جهرم به معني جرأت آمده و در تركيبات و موارد زير بكار رود. برك كسي بردن = كسي را ترساندن. برك كسي رفتن = ترسيدن. برك داشتن = جرأت داشتن. بی برك = ترسو
برم : ( پهلوي) تالاب، استخر
برو : ( محتملاً از كلمه « ير» به معني خيره) يكنوع عنكبوت
برو : در تركيبات نظير برو برو كسي ودن = كسي كه داراي پيشرفت كامل و در اوج قدرت است.
بريدن : در تركيبات نظير خانه كسي بريدن = اثاثيه و كالاي خانه و يا دكان كسي را بدزدي شبانه بريدن
بريزه : ( بريزه، برشتن = كباب كردن + ه، علامت اسم آلت) تاوه گلي كه از گل رس سازند و در روي آن نان پزند.
بش : زراعت ديم و بخس
بك : كوزه سرشكسته
بله : پيشوندي است كه در جلو بعضي كلمات مي آيد و به معني نيم و نيمه است مانند بله جان = نيمه جان. بله مرده = نيم مرده. بله پز= نيم پز و نيم پخته
بي ريش : پسري كه امرد باشد و او را بكار برند
بيله : گروه

پائيدن : ( پهلوي = مواظب كردن + ئيدن = پسوند مصدري) مواظبت كردن – متوجه بودن
پا به پا كردن : عوض كردن، مجازاً به معني تمجمج كردن آمده است.
پاچه تنگ : شلوار سياهي رنگي كه سابقاً زن ها مي پوشيده اند و هنوز هم كما بيش معمول است.
پاچله : ( پا + چله = چول = خميده، طع) قسمت پائين ساق پا، دل پا
پا دادن :  موقعيت مناسب و خوب نصيب كسي شدن
پارچ : ليوان آبخوري ( معمولاً به ليوان سفالين گفته شود)
پا – زدن :  دوندگي كردن، گردش به منظور تجسس امري
پازن : ( پا + زن =مخفف زننده) بز نر كوهي
پاك : تمام، كاملاً، همگي، مثلاً غذا پاك سوخته = غذا تماماً سوخته
پاكار : ( كسي را گويند كه چون تحصيلداري بجائي بيايد او پول از مردم تحصيل كند و به تحصيلدار دهد، طع) آدم فضول
پا – گرفتن :  توليد شدن، بوجود آمدن
پا گشا : ( پا + گشاي) مراسم ميهماني از عروس، كه براي اولين بار پس از عروسي، از طرف بستگانش به عمل مي آيد.
پت : ( پشم نرمي كه از بن موي بز برويد، طع) پشم و كرك لطيف. موي سري كه ژوليده و ناصاف بوده و به زحمت بتوان آنرا صاف كرد. مجازاً به معني هيچ و ابداً نيز آمده است.
پترات گفتن : حرف هاي پوچ و بي معني گفتن – هذيان گفتن
پتك : حوصله – صبر
پتك پتك : ( اسم صوت) آهسته آهسته
پتور : گيچ ( اكثراً با كلمه گيچ آورده شود)
پته :  قبص – نوشته – سفته. پته كسي روي آب آفتادن = بي آبرو شدن
پتي : برهنه، مثل پاپتي = آدم پا برهنه و مجازاً آدم بي شخصيت
پج : ( مخفف پنجه) مدار يك مشت از هر چيزي
پچا : ( پج = كوه، طع + آ، مخفف آي) سوختي كه از خس و خاشاك و خار باشد
پچ پچ کردن :  ( اسم صوت) آهسته صحبت کردن در گوشی صحبت کردن
پچ کردن : کسی را منصرف از کاری و مجازاً کسی را اغفال کرن
پخ : ( مشتق از پختن) یک وعده غذا
پخا : نشخوار
پخمه : آدم احمق و بُله
پدم : ( پ مخفف پا + دم = دهن، دهنه) ايستادن و انباشته شدن آب در جوي و مجرا، بعلت نداشتن شيب لازمه – سد شدن
پدوز : هر ميوه سبز و نارس، بالاخص خرماي نارس سبز
پده : كشمشي كه منحصراً از خشك كردن مستقيم انگور در آفتاب بدست آيد.
پر خوردن : چرخيدن به دور خود
پرپركو : (پرپرك = فرفره + و تخصيص) فرفره
پركردن : ( پ كشيده تلفظ مي شود) هرس كردن درختان
پرسم : آرد مختصري كه در موقع نان پختن بر روي خمير مي پاشند تا بر جاي نچسبد.
پرسه زدن : ( پارسه = گدائي، طع) گردش و حركت بدون قصد
پرشمه : ( پريشيدن = متفرق و پراكنده شدن، طع) ترشح و پراكنده شدن قطرات آب يا هر مايعي در موقع ريختن
پرگ : نخ دور كف گيوه كه نظير شيرازه كتاب است.
پرمهه : مسامحه
پروند : « پهلوي پروند = پرند = ابريشم» طناب مخصوص و مستحكمي كه بدور كمر و در خرما حلقه كنند و به كمك آن، از آن درخت بالاروند.
پرندوش : « پارسي باستان پرنه = پيش، سابق + دوش = شب» پريشب يا دوشب قيل
پريزه : كهنه و پارچه اي كه در آن چيزي بندند. اين كلمه پيريزه نيز تلفظ مي شود.
پس افتادن :  غش كردن
پسه :  ( پارسي باستان = در پشت) پشت و كفل. پسه بالا انداختن = بي اعتنايي و بي احترامي بكسي كردن.
پسين :  ( پس + ين = پسوند نسبت) عصر. بعد از ظهر. « اين كلمه در ادبيات امروزي در تركيب دم واپسين ديه مي شو»
پسيني : ( رجوع شود بكلمه پسين) امروزعصر
پشتو :  ( پشت + واو تخصیص) کمربند پهنی که در موقع آب کشیدن با گاو به کمر ببندند، به کمک قلابی که به بند چاه متصل است در موقع بالا آمدن در گوچین، از آن استعانت در حرکت جویند.
پشته سوار : سوارکار ماهر
پشنگ زدن : ( پهلوی = آب کشیدن) ترشح قطرات آب به چیزی
پکه : زیرک
پکیدن : ( پوک = میان تهی و خالی + یدن = پسوند مصدری) پاره شدن و یا شکسته شدن چیزی از میان، در نتیجه فشار داخلی
پلاچ : آدم سمج
پلاچه شدن : سمج شدن. اصرار کردن
پلاس : ( لباس پشمینه گستردنی، طمع) لباس و فرش کهنه و مندرس. پلاس شدن = کسی که بیش از حد و یا بدون علت در منزل کسی ماندگار شود.
پلاسیدن : ( پلاس = لباس کهنه + یدن = پسوند مصدری)
پژمرده شدن گیاه و درخت
پل پل کردن : ( اسم صوت) دست و پا زدن حیوانات در موقع جان دادن
پلند : ضربه که در نتیجه گذاشتن انگشت شست بر روی انگشت وسطی به چیزی وارد کنند.
پلکندن : آلودن و مالیدن چیزی در خاک و یا آرد و امثال آن
پله : آدم خل و احمق و ابله
پنجر : ( پنج = گرفتن اعضای آدمی با دو سر انگشت یا ناخن چنان که درد آید، طع) نیشگون. این کلمه در حالت تصغیر نیز به صورت پنجلک استعمال می شود.
پلپله : مسامحه کردن، کاری را به کندی انجام دادن
پند : ( نشستگاه طع) قسمت داخلی عضله مقعد
پنگ : ( خوشه درخت خرما، طع) خوشه درخت خرما
پنمه : بهانه
پوپک : ( پوپ = پف + ک تصغیر) ذرت برشته که به نام نقل پیر زن و یا چس فیل خوانده می شود.
پوره : ( پوار = تنه درخت، طع) دو چوب عمودی که چرخ چاه های بزرگ را در میان آن نصب کنند.
پوشن : ( پوشنه = هر چیزی که آن را پوشند، طع) رختخواب، بستر
پهکه : ( اسم صوت) صدای صرفه گوسفند
پی :  ( پای) دنبال و یاعقب چیزی. رد پای. ری آرد در نان پختن
پی پخ : ( پی مخفف پیه + پیخ «جستن») نان مخصوصی که در جوف آن اسفناج پخته نهند ( تقریبا نظیر پیراشکی)
پی جور شدن : ( پی = پای + جور = تحریف جوی « جستن») در تعقیب و جستجوی چیزی بر آمدن
پیرسک : ( تحریف و مخفف پرستوک) پرستو
پیر شدن : چین خوردگی پوست دست و پا در نتیجه زیاد ماندن در آب، معمولاً پس از استحمام
پیریچه : ( لیف خرما را گویند و از آن ریسمان تابند، طع) الیاف باریکی که در محل التصاق شاخه های درخت خرماست و به مصرف سوخت و یا بافتن طناب رسد.
پیریزه : گره بسته کوچک
پی زاده :  ( پیر = پدر، طع + زاده) پسر خوانده و دختر خوانده
پیزی : به کلمه پند رجوع شود. پیزی کاری نداشتن = حوصله انجام کاری نداشتن.
پیش : شاخ و برگ درخت خرما. این کلمه را در نوسته ها گاهی پوش نویسند.
پیله ور :  ( پیله = صحرا و زمین خشک واقعه میان دو رودخانه، طع + ور پسوند ملکیت = دارا، صاحب) کاسب و دنکاندار دهات و خارج از شهر.
پینه : ( پوست دست و پا و اعضا که به سبب کار کردن سخت و سطبر شده باشد، طع) در جهرم نیز به همین معنی است.

حرف ( ت )

تا : هریک از رشته های طناب که به هم تابیده شده اند.
تابر : میانبر کردن جاده وراه
تا کردن : تعیین قیمت کردن
تاده کردن : دراصطلاح زراعی نشانه وعلامت گذاری در سطح زمین با چند سنگ یا کلوخ جهت درختکاری و...
تارتاری : سر کوزه ای که شکسته واز بدنه کوزه جدا شده باشد.
تارُنه : غلاف دوکی شکل خوشه خرما که بسیار معطر بوده وعربها آنرا طلع گویندو از آن عرق تارانه می گیرند که بسیار خوشبو ومقوی است.
تار ومتار : تار ومار،نیست ونابود
تاسیده : پژمرده شده.رنگ و رویی حاکی از غم و الم داشتن.
تال : از چیزی بالا رفتن.
تاله : گندم و جویی که درو شده و بر روی هم ریخته اند.
تاوندن : کسی را با زبان چرم و نرم منحرف کردن و فریب دادن.
تپل : آدم چاق و فربه و کوتاه قد.
تخ : ظرفی است مدور شبیه سینی های مسین که بر گچه های نخل بافند و همان استفاده سینی را ازآن کنند
تخار : صدای خیلی آهسته
تخش : حیوان یا کودک شرور
تربردن : تجسس کردن.
ترت : چیز نرم و شکننده
ترز کردن : جسغ و لوکی که زنان در هنگام ترس و یا مصیبت می زنند
ترک : درخت خرما
ترکمون زدن : تغوط کردن.زایدن
تش : مخفف آتش
تش : شپش
تش گرنه : خس و خاشاکی که بمصرف افروختن آتش گردد
تک و دور کردن : دوندگی کردن
تکل : پالان الاغتلمبار:هر چیزی که روی هم ریخته شده و به صورت تلی در آمده باشد
تل : از طریق تحقیر و استخفاف به شکمی گفته شود که بر آمده باشد
تلک دون : محل ریختن زباله
تلگی کردن : جمع آوری پی مانده محصول
تلمب و گود : هر چیز پیت و بلندی
تلنت : تنبل،بی کار
تلواره : چوب بست داخل اطاق
تلواسه : اضطراب
تم کسی بردن : کسی را ترساندن
تمرگین : نشستن
تمند : مرز بین دو کرت در زمین های زراعی
تمه شدن : کبود و تیره شدن چهره در اثر بیماری
تمظونا : شاید،گویا
تنابند : هیچ فردی،هیچ کی
تنجه : جوانه درخت
تنزه : لرزش سریعی که از دیدن یا شنیدن چیز مشمئز کننده به انسان دست می دهد
توختک : دنباله شاخه های درخت نخل که پس از بریدن سر شاخه بر روی تنه درخت باقی می ماند
تو_در ماندن : در رودربایستی گیر آمدن
تو دهن افتادن : زبان زد شدن شهرت به چیزی یافتن
تولکی : بوته های بعضی نباتات پیس از بیرون آوردن از محل نشا
توله : بچه سگ.بچه انسان در مقام تحقیر
تون : گلخن حمام
تی : نوک،گوشه
تی اووی : عمل آبیاری
تیتالو : انجیر های خیلی کوچک
تیرشکو : شهاب ساقب
تیریش بردن : شکاف برداشتن
تیریک : هر یک از شاخه های کوچکی که در یک خوشه انگور وجود دارد
تیسک : بچه گنجشک و بلبل هنگامی که هنوز کامل پر در نیاورده است
تیلیت : ریزه کردن ، نان در آبگوشت و دوغ و غیره

حرف ( ث)
ثلف : تفاله

حرف ( ج )
جار زدن : اخبار به صدای بلند در کوچه و بازار گفتن
جذول : جدول،جوی آب
جرکردن : دعوا وکشمکش کردن
جرانداختن : ادعای غبن کردن در معامله
جرجرو : آدم پرصدا وپرقیل وقال
جردادن : پاره کردن پارچه به تندی
جرگه : درخت بادام کوهی
جزاه : اذیت وآزار
جز و وز : عجز ولابه
جُک : جست وپرش
جُلت : سبد های مخصوص که ازبرگهای نخل به شکل کیسه بافند ودرآن خرما کنند.
جَلد : چابک،تند،سریع
جُلُمبُر : آدم لات،بیعار،بی قید
جم : مقدار آبی گویند که یک گاو مرتبا ازچاه بکشد.
جناغ شکستن : جناغ استخوان سینه پرندگان است که به شکل عددهفت فارسی می باشدمعمولا دو نفر باشکستن آن شرط بندی می کنند بدین قسم که اگر یکی از آنها چیزی از دست دیگری بگیرد باید فورا بگوید یادم هست واگر این جمله را نگفت وفراموش کرد شرط را باخته است .
جنجال : شلوغ،هیاهو
جنگه : گاونر جوان که تازه آنرا به کارهای زراعی گماشته اند.
جوشیده : جوشانده ای که از داروهای گیاهی تهیه می کنند.
جوغن : هاون سنگی بزرگ
جوک : در دهانه دلو معمولا دو قطعه چوب به شکل صلیب قرار می دهند و طناب چاه را به آن می بندند.به هریک از گوشه های چوب مزبور جوک گویند.
جوک آمدن : پاره شدن گوشه دلو
جو گندمی : موی سر شخصی که به علت پیری نیمی سفید ونیمی سیاه است.
جیکیدن : جهیدن
جیم شدن : آهسته از مجلس بیرون رفتن

حرف ( چ )
چار باد : (چار=چهار+باد) در ترکیب چارباد کسی رفتن=درد زایمان عارض کسی شدن
چاروا : چهارپا=الاغ
چاکندن : تفنگ،انداختن،ترکاندن،فروختن چیزی به کسی با نیرنگ
چاکیدن : زاییدن با بیانی تحقیر آمیز
چبش : بُز نر
چپُندن : شخص ویا چیزی را با فشار وارد جایی کردن
چَپَرپیچ : پیچیدن مفرش وپارچه دورسینه،برای محفوظ ماندن از سرما
چپو : چپاول وغرت
چپیدن : با فشار به دیگران چیزی را اشغال کردن
چتر: موی جلو سر که بر روی پیشانی ریخته وآنرا هلال وار چیده باشند.
چربُندن : افزودن مقدار کمی ،به متاع فروخته شده در موقع توزین یا متر کردن پارچه وغیره
چربکی : مقدار شئ افزوده شده هنگام فروش
چرزیدن : سوختن و چسبیدن غذا بظرف
چرک : جوانه تازه مخصوصاً در بوته های خیار و کدو و امثال آنها
چرم : آب بینی
چرمه : رنگی بین قرمز و سیاه
چ_ره : چرخه ریسمان تابی
چریکو : منگنه،دستگاه فشردن
چسک : مقدار خیلی کم
چشم روشنی : هدیه و ارمغانی که برای شخص از صفر آمده یا کسی که دارای نوازادی شده می فرستند.
چش : آدم بیحیا
چک : کفش بسیار کهنه و مندرس.تخته سنگ های صاف در جاده های کوهستانی که عبور از آنها مشکل است
چکل : قطعاتی از ریشه بعضی درختان که پس از قطع کردن،در زمین باقی مانده است
چکنه : چسبنده_چسبناک
چکی : فروخنم جنس بدون توزین یا کیل کردن
چگرپگر : آدم چابک و جوان
چل : گودی زیر بغل
چلکندن : به چیزی فشار دادن و له کردن
چلنگه : مقدار یک مشت از هر چیز
چلم : کثیف،آلوده
چلمن : آدم کثیف،آدم بی شعور و ابله
چم : زمینهای قابل کشت در ساحل رودخانه
چنگ : منقار پرندگان
چنگگ : قلاب آهنی مخصوصی که بدان دلوی را که بچاه افتاده است در آورند
چوانداختن : شهرت دادن
چول : چوب افقی فوقانی گاو چاه که طرف بالای((پوره))به آن بندند
چول شده : خانه خراب شده
چوله:چوچه تیغی
چوله شدن : از سرما و بیماری خود را جمع و گلوله کردن
چووه : نورد کم قطری که در موقع نان پختن بر بوی خمیر کشند و آن را بگسترانند
چی دار : متمول،دارا
چیر کردن : جیغ و فریاد زنانه هنگام مصیبت
چیکیله : جوجه مرغ خانگی پس از خروج از تخم
چیکلوک : کشکی که از کیسه انداختن دوغ،پش از رفتن آب آن بدست آید
چینه : دانه مرغان و هر مرتبه در ردیف از گِل باشد که بر دیوار گذارن
چیل : لب
چیله : هیزم نازک

حرف ( خ )
خاب : پرز های قالی و مخمل و امثال آن
خارک : خرمالی نرسیده که سفت و زرد کم رنگ است
خاگ : تخم مرغ
خچل : سم بز و گوسفند و گاو و آهو را گویند
خِر: گلو
خرف : کم هوش
خرگ : حبه آتش زغال
خروک : جوزغه پنبه که هنوز نرسیده و سخت است
خزوک : سوسک سیاه
خشمون : کلمه ای است که در مقام تنفر و یا نفرین گفته شود
خل انداخته : آتش کاملاً افروخته و بدون خاکستر
خلنگ : جوجه مرغی که پرهای رنگین دارد
خمنه : معمولاً به باران های تند تابستانی که در محل از لحاظ زراعی بی موقع است
خمه : بوی نامطبوئی که از ماندن شئ در محل مرطوب استشمام شود
خنج : ناخن های بلند و تیز
خنجلکو کردن : غلغلک کردن
خنس و پنس : دچار اشکال و گرفتاری شدن
خُنگ : نی های باریکی که به مصرف دوختن جلت خرما رسد
خِنگ : خرلجوج و سرسخت
خوشباش : خوش آمد گویی،تملق گفتن
خوش و بش : تملق و چاپلوسی
خونی : سنگ خاقانی،سنگ ازاره
خونه بارون : فصل باران
خیارزه : خیار چمبر بزرگ

حرف ( د )
داد : این کلمه در ترکیب سن و داد همراه است و بهمان معنی سن و عمر است
داربس : طنابی که به مصرف بستن پنگ های (خوشه های) خرما دز موقعشکستن،رود
دارپنگ : دنباله خوشه خرما که به درخت متصل می شود
دارمه : در اصطلاح زرائی به مقدار آبی گویند که معادل آب کشیدن شش گاو از چاه باشد
دارنه : دشته های باریکی که از بر کچه های نخل تابنده به مصرف دوختن رسد
دبس : مزهای شبیه مزه سیب نارس
دبشی : کچل
دبه : ظرف استوانه ای شکل مخصوص جای روغن
دجل زدن : پر چانگی کردن،چانه زدن در معامله
دده : کنیز سیاه
دراآمدن : کش آمدن و دراز شدن درا کشیدن=کشیدن چیزی به سوئی
دراندازکردن : شروع بع بیان مطلبی کردن
درنرو : کوچه بن بست
دروش : درفش و ان افزار نوک تیزی است که کفش دوزان بکار برند
دروشیدن : لرزیدن
دسپاچه شدن : هول شدن،بعجله و شتاب افتادن
دسپلکوکردن : با دست چیزی را زیر و رو کردن و مورد دقت قرار دادن
دسنخورده : سالم و بی عیب
دس و دل باز: بخشنده،سخی
دس خط داشتن : سواد خواندن و نوشتن داشتن
دسه : دسته بیل و کلنگ و غیره
دشبل : غده هائی که در بدن در زیر پوست پیدا شود
دشت کردن : اولین معامله کسبه در اول روز یا اول شب
دشکی : چشمی که پلکش کلفت باشد
دغز : شکاف،چاک
دک کردن : کسی را به بهانه از مجلس بیرون کردن و مجلس را عاری از اغیار کردن
دکاره : در اصطلاح مثلاً(فلانی دکاره می رود=مشغول رفتن است)
دوکاره : کسی که سنش بین جوانی و پیری است
دکوشدن : دولا شدن،خم شدن
دل دل کردن : مردد بودن
دل زده شدن : سیر شدن از چیزی،متنفر شدن
دل دوک : ادم مردد
دل واپس : نگران_مضطرب
دل و دماغ نداشتن : حوصله انجام کاری را نداشتن
دماغ داشتن : تکبر داشتن
دماغو : آدم متکبر
دمباز : خرمای سرزده،خرمائی که نیمش خرما و نیم دیگرش هنوز نرسیده و خارک است
دمروخوابیدن : پشت به هوا خوابیدن
دمکپ : واژگون
دم دهنه : ابتدا،اول
دم گوی : چماقی که شبیه دم گاو است و معمولاً ار چوب ارژن تهیه کنند
دندون کروچی : سائیدن دندان به هم
دنگ_درآوردن : ادا و تقلید کسی در آوردن
دنه : در اصطلاح ضرائی، محلی که آب ار جوی وارد کرت شود
دود دل در آوردن : تلافی کردن
دول_دادن : تعلل در انجام کار کسی کردن،بیهوده کسی دا معطل کردن
دولخ : گرد و خاک زیاد.این کلمه دولق نیز گفته می شود
دهک : چوب بلندی است در گاو آهن،که خویش را باآن بندند
دهه : تیغ خوشه گندم و جو
دیز : حالت شخصی که حیران و متعجّب ایستاده و حرکت نمی کند این کلمه در ترکیباتی نظیر((فلانی دیزش برد))استعمال می شود
دیزه : صفتی است برای خری که ناگهان از جایی حرکت نکرده و می ایستد

حرف ( ر )

رخ زده : چهار پایانی که در نتیجه خوردن علف، اسهال گرفته اند.
رچ : سوسماری کوچک
رچ بسته :( پهلوی = مرتب و انتظام گرفته شده) صفت بسته. ردیف گرفته
رچنه : ( رچ = سوسمار کوچک + ینه = ÷سوند نسبت) آدم کوچک در مقام تحقیر
رخت : لباس
ردک گرفتن :( ما خوذ از عربی رد) ایراد گرفتن عیب جوئی کردن
رشت :( خاک و گرد و غبار تیره و لجن و خاکروبه، زع) زباله، خاکروبه
رشکو : ( رشک = راست ایستاده، طع + واو مالکیت) وجوجه تیغی
رشمز: ( رشمیز = موریانه، طع) موریانه
رطب: ( مأخوذ از عربی) خرمای زردرنگی که هسته آن را بیرون آورده باشند.
رم : موی زهار
رم تکنده : ( رم = موی زهار + تکنده + تکانیده) آدم حیله و پشت هم انداز
رنک : گندم و جو خالص بدون کاه
رنگو : ( رنگ + او = آب) رنگ داغ آبی که در دیواره جوی و یا حوض پس از پائین رفتن سطح آب باقی می ماند.
رنگه ای زدن :( رنگ +ی وحدت) حقه ای به کار بردن. نقشه موذیانه و دقیقی کشیدن
رنگینک : ( رنگین + ک تصغیر) یک نوع شیرینی که از خرما سازند بدین ترتیب که خرمای هسته درآورده را در ظرفی چیده بعد آرد و روغن سرخ کرده و بر روی آن ریزند، سپس شکر سائیده بر روی آن پاشند.
رو: ( تحریف شده راه) به معنی مقام و آهنگ. مکرر. رو رفتن = بکار افتادن
رواتربک: ( روا = روان = ترب + ک تصغیر) گیاهی است طبی که آن را تاجریزی نیز گویند و به عنوان مسهل و ملین به کار رود.
رود : فرزند. این کلمه در ترکیباتی نظیر ( رودم = فرزند من و در مقام دعا، الهی رود رود نکنم = الهی مرگ ترا نبینم، و یا در ضرب المثل رودکی اسیرکی، مال کی نصیب کی. = یعنی کسی نمی داند فرزندش « دخترش» اسیر چه کسی شود و یا مالش نصیب چه شخصی گردد.) استعمال شود.
رودل داشتن :امتلاء معده داشتن
روده درازی :پرحرفی
رورفتن : در اصطلاح زراعی « رو رفتن آب » = هدر رفتن آب. در اصطلاح سوار کاری « = با سرزمین خوردن اسب در حرکت»
روگشا :هدیه کمی از طرف داماد پس از مراسم عقد در اولین ملاقت به عروس داده می شود.
روند : ( روش « رفتن») روش و رفتار، در اصطلاح فانی روند کار نمی داند + سر رشته و روش آن کار را نمی داند.
روگیربودن: ( رو « روان» + گیر اسم فاعل ( گرفتن) عملی بودن قضیه ای
رووار : ( رو + وار = پسوند لیاقت) رویه کفشی که در محل به نام ( ملکی = گیوه) خوانند و از ریسمان بافند. رو وار ورچیدن = رووار بافتن
ریختن : ( در معنی متعدی آن) مخفف آبروی کسی ریختن
ری سک : ( مخفف رئیسک)پرنده مشهوری به دم جنبانک
ریگ تو جو کسی شدن : مانع و مزاحم کسی شدن. سر خر کسی شدن
ریگش بینداز : خاتمه یافته تلقی کن ( این اصطلاح از اینجا سرچشمه گرفته که معمولاً در موقع آبکشیدن با گاو، پس از کشیدن هر دولو، سنگ ریزه را در گودالی می ندازند تا شمار دلوهای کشیده شده تعیین شود و این عمل را « ریگ انداختن» گویند.

حرف ( ز )
زر : در ترکیب « سرم زر می خورد » = سرم گیج است. دوار
زرک و پولک زدن به : ( زرک: پودر طلائی رنگ و پولک صفحات مدور بسیار کوچک بوده که در آرایش بکار می رفته است). تزیین و آرایش چیزی کردن. آب و تاب دادن به موضوعی
زمسونه : ( زمستانه) هویچ
زکه : لجوج
زمه : ( مقلوب و تحریف شده مژه)؟ مژه چشم
زنش : ( اسم مصدر زدن) تندی ( صفت برای آدم فعال – سرکه بسیار ترش)
زنک زنک : ( اسم صوت) وجع اعضای بدن
ز ... ره : ( مخفف زهره) جرأت
زوزو : ( پهلوی) خارپشت
زهری : مجازاً به آدم لاغر و زردگون گفته شود
زهک : ( زه « زائیدن» + ک = ه تخصیص) آغوز، شیری که تا چند روز پس از زائیدن حیوانات بشکل ماست می بندند. ماک(؟)زیر پای کسی نشستن کسی را فریب دادن و اغفال کردن
زیر جلکی : ( زیر + جل = پلان + ک تصغیر + ی مصدری) پنهانی – بی سرو صدا

حرف ( س )
سال شدن : در اصطلاح زراعی خوب شدن محصول شتوی در نتیجه بارندگی لازم
سارخ : دستمال بزرگ، بقچه
سپ : یک نوع سینی مدور بزرگ که از نی بافند
سپش : برگ های کوچک اطراف پاجوشهای درخت خرما
سد : نردبان
سدوم : (مأخوذ از سدم عربی = ریزان ) در ترکیب سدوم عرق بودن = شروع به عرق کردن بیماری که مبتلا به تب است.
سرون : ( سر + آون = آوند = ظرف ) در اصطلاح زراعی به زمینی که به محل استفاده آب نزدیک تر است اتلاق شود.
سر کسی از راه به در بردن :کسی را گمراه کردن
سراغ : تجسس ، جستجو
سر در گم : حیران، سرگردان
سردل داشتن : امتلاء معده داشتن
سر پله : اتاقکی که بالای پله در پشت بام سازند
سر قدم رفتن : حالت اسهالی داشتن، اجابت کردن مزاج
سر کن : ( سر +کن « کندن» ) در اصطلاح زراعی شخم زدن زمین برای زراعت سال آینده
سر گاه : ( سر + گاه = پسوند مکان ) اولین چاه سرچشمه قنات
سر گشت : ( سر + گشت) آخرین رده فوقانی دیوار گلی و چینه
سر لا : ( سر + لا) سرازیر کردن مایع از مانع یا مظروف خود
سرماریزک : برفی که دانه های آن بسیار ریز است
سرمر: (سر = مخفف سرخ + مر = کلمه مرادف ) چاق و چله
سر نو : دوباره ، مجدداً
سک : (اوستا = سوزن ) آلت نوک تیزی شبیه درفش که برای راندن چارپایان بکار رود
سک : (پهلوی = طرف و جهت ) گوشه
سک و پک کردن : ( سک = طرف ، گوشه + پک مرادف) در تجسس امری برآمدن
سکرک : ( سکره = کاسه ای که از گل ساخته شده باشد ، طمع) کوزه گلی دهان گشاد و بزرگ
سکمت : آدم بدخلق ، عبوس
سکندری خوردن : بزمین خوردن اسب در حین حرکت و تاخت و تاز
سل : زمینهایی که از خاک رس قرمز تشکیل شده و در اصطلاح علمی به (مارن) مشهور است
سم سم باران : (اسم صوت) نم نم باران
سنت کردن : (ماخوذ از عربی) ختنه کردن اطفال
سنده : (فضله و غایط گنده آدمی، طع) فضله گنده آدمی
سنده سلوم : گل مژه و آن دانه هائی است که در گوشه چشم و یا پلک پیدا شود
سو : (روشنائی ، طع) در ترکیب « سو چشم » = بینائی چشم و « چشمم سو نمی دهد » = چشمم نمی بیند
سوائی و جدایی نداشتن : اختلاف نداشتن ، یگانه بودن
سود : سبو، ظرف سفالین دسته دار که در آن آب کنند
سول : در جمله « سولم نمی رسد » هیچ گونه اطلاعی ندارم ، اطلاع
سو رفتن : ( مخفف سای «سائیده شدن »)
سوس : ( تحریف شده سبوس ) سبوس
سهار : بوی چربی نامطبوعی که از ظروف چرب خوب شسته نشده استشمام می شود.
سیل : (ماخوذ از عربی سیر = تماشا کردن) تماشا کردن
سیلانی : (ماخوذ از کلمه سیل = سیر) ؟ اشخاصی که برای تماشای مراسمی به محلی می روند.
سیلم : نخی که از چرم برای دوختن باشد
سم : سرمای شدیدی که باعث آفت رساندن به زراعت و درختان شود.
سیمیت : بوئی شبیه بوی ماهی
سیوه : کمین

حرف ( ش )

شات : ( ماخوذ از عربی شت = پراکنده ) پارچه ای که محکم بافته نشده و تار و پود آن از هم فاصله داشته باشد مثل کرباس
شاخ بند : ( شاخ = شاخه + بند) بندی که برای بستن خوشه های شکسته خرما بکار رود
شافوتک : ( شال = پارچه ای که در سابق دور کمر می بسته اند + بند « بستن » ) تهیگاه ، محل بستن شال
شپ : (جهنده و خیز کننده ، طع ) شلنگ ، قدم بزرگ
شپکی : (ماخوذ از کلمه شپ ) زن لاابالی و بی قید
شپلاغ : ( ماخوذ از ترکی شپلاق ) سیلی زدن بر گوش
شر : پاره و مندرس
شرا : (ماخوذ از عربی) بیماری مخملک ، این کلمه در مقام تنفر و نفرین گفته شود
شرتی ك آدم لاابالی و نامنظم
شرتیگری : لاابالیگری
شرنده : پاره و مندرس
شغاله : (شغال + ه تخصیص ) فک ،آرواره
شفت دادن به ... : ( شفت به فتح اول = فربه و شحم و لحمی و گنده ، طع) موضوعی را بزرگ جلوه دادن، آب و تاب دادن به ...
شفره : (ماخوذ از عربی ) کارد مخصوص کفش دوزان که با آن چرم را برند.
شکفت : (شکافتن) غار
شکمو : (شکم + و = صاحب) شکم پرست
شکوفه : (شکوفتن = شکفتن ) قی ، غثیان
شل : (شلک بکسر اول و سکون ثانی و کاف ، گل تیره سیاه چسبنده را گویند که چون پای در این بند شود بدشواری برآید؟ طع) گل و لای چسبنده
شلپو : (شل + پو = پای ) گل و لای زیاد که چا در آن فرو رد.
شلال : بخیه درشت در خیاطی
شلک زدن : (بکلمه شل مراجعه شود) دویدن در گل و لای به طوری که ذرات گل به اطراف پراکنده شود.
شلنه : (شل + نه = پسوند نسبت) چشمی که دائماً آب از آن می ریزد.
شلیته : ( شلته = جای مردار و ناپاک را گویند یعنی موضعی که در آن سرگین و پلیدی و خاکروبه و امثال آن ریزند، طع) زن بی قید و لاابالی – بی حیا
شمه رفتن : باشیانه رفتن مرغان خانگی در هنگام شب
شنگل : ( شنگ = شنگل = شنگوله بفتح اول و ضم ثالث شوخ ، ظریف دزد ،عیار ،طع ) آدم کوچک اندام و زرنگ
شوپا : (شو = شب +پا «پائیدن» حفظ کننده ) نگهبان شبانه
شو خوس : (شو = شب + خوس = خسب «خسبیدن» ) نگهبانی که شبها برای حراست مغازه ها پشت دکان می خوابد
شورواشور : (شور = شوی «شستن» + وا = باز + شوی ) به لباس یدکی اتلاق شود که چون یکی برای شستن بیرون آورند دیگری بپوشند.
شوریده : (شوریده = بهیجان آمدن ، پریشان شدن ، طع ) عاشق ،پریشان
شیخ دکان : (شیخ ماخوذ از عربی = کهن سال و پیر ) متاعی که مدت مدیدی در دکان بماند و فروش نرود
شی کردن : ( شی مخفف شیب) در اصطلاح زراعی جلو جریان آب را باز کردن ، آب را روان کردن
شیر مست : معمولا به بره هائی اتلاق می شود که در نتیجه شیر خوردن بسیار ، چاق و فربه شده باشند
شینه : الاغی که به رنگ قهوه ی مایل به خاکستری است

حرف ( ص )
 صبا : ( مأخوذ از صباح عربی = فردا ) فردا
صافی : ( مأخوذ از عربی) ترش پالا
صاف و صادق : ( مأخوذ از عربی) آدم ساده و کمی احمق

حرف ( ط )

طمی : ( مخفف طمعی) آدم طمع کار
طوم : ( تحریف شده طعم) مزه. طعم

حرف ( ع )

عرش : ( مأخوذ از عریش = سایبانی که از نی ساخته باشند) نوارهای پهنی که از برکچه های خرما افند ( این نوار ها را بعداً دوخته به صورت زنبیل و یا سله و جلت در آورند.
علفی شدن : در اصطلاح دام داران، مسموم شدن گو و گوسفند در نتیجه خوردن علف سمی
علفه کار بودن : ( علفه = علوفه) متناسب و شایسته کاری بودن

حرف ( غ )

غبر : ( مأخوذ از عربی) دمه و بخار آب زیاد هوا در فصل تابستان که ناراحت کننده است. بخار آب گرم
غر : ( ر امدگی در اعضا، طع) بیماری فتق بیضه. زنگوله کروی شکلی که بگردن گوسفندان بندند
غمبره : ( خمبره = خمره کوچک، طع) آدم شکم بزرگ و چاق و کتاه قد
غم غم کردن : ( اسم صوت) لندیدن
غوره فشردن : کنایه از گریه کردن و اشک ریختن

حرف ( ف )

فاق : ( مأخوزذ از عربی) شکاف
فت کسی گرفتن : تمایل آنی پیدا کردن. مثلاً فلانی فت گرفت
فرز : چابک. زرنگ
 فرش : ( محتملاً مخفف اسم مصدر فروهش « فروهشتن« = آویزان کردن، فرهنگ نفیسی) لبه دلو چاه
فسیله : ( مأخوذ از عربی و در اصل به معنی بچه درخت خرماست که از پهلوی مادر در آورند و در جای دیگر نشانند) نخل، درخت خرما.
فکسنی :  شکسته، اوراق
فلزی : ( فلز = فلس = پولک هائی که بدن ماهی را پوشانده) ؟ نان بدون خمیر ترش
فلنگ بستن : دست و پا زا جمع کردن و آماده فرار شدن
فوکو : ( فوک = فوت « اسم صوت »= بادی که از دهان با فشار خارج کنند + او = آب) آبی که گیوه دوزان در دهان کرده و در موقع دوختن گیوه با فشار، آنرا به روی گیوه پاشند. از گیوه دوزی فقط فوکوش یاد گرفته = فقط چیز های سطحی و آسا آن را یاد گرفته است.
فیزل : بثور کوچگ سطحی بدن، دانه های چرکی ری پوست
فیس و افاده : ( فیس اسم صوت) = باد = تکبر + افاده ( مأخوذ از عربی) = کسی که اظهار فضل و فایده رساندن کند) تکبر و خودنمائی کردن
فیک فیککو : ( اسم صوت) سوت کوچکی که بچه ها با آن بازی کنند

حرف ( ق )

قاتمه : ( مأخوذ ترکی) ریسمانی که از مو تابیده شده
قد بند : ( قد = کمر + بند) کمر بند
قر دادن : حرکاتی که در موقع رقص با عشوه گری به کمر و سرین دهند
قرسمک : ( قرسنه = چرک و ریمی را گویند که بر روی جراحت و زخم بسته و سخت شده، طع) چربی و چروکی مفرط که در لبه کلاه و یا بقیه لباس بعضی افراد است. چرکی مفرط پشت سر
قروفر : ( قر = رجوع شود به کلمه قر دادن + فر = کلمه ردیف) صفتی است برای پسران و دختران بحد بلوغ رسیده که دائماً در صدد آرایش خود هستند. آزایش مفرط
قشغره راه انداختن : ( مأخوذ از غربی قشغریرده = اضطراب، لرزه، المنجد) شلوغ و فریاد راه انداختن
قلپ : ( اسم صوت) یک جرعه
قلپیدن : ( قلپ = اسم صوت + ایدن = پسوند مصدری) فرو رفتن و گود افتادن اجسام فلزی در نتیجه ضربه. معمولاً این کلمه را ه صورت ( تو قلپیدن = به طرف داخل قلپیدن) بکار برند.
قم : قیف
قمیل : ( مأخوذ از عربی قنبل = مرد درشت) کفل، سرین
قوله : این کلمه مرادف « قرض» بوده و گفته می شود قرض و قوله
قی : ( مأخوذ عربی قیح = چرک و ریم) چرک چشم
قی کردن : ( به کلمه قی مراجه شود) غثیان کردن، استفراغ کردن
قیه زدن : ( اسم صوت) فریاد زدن

حرف ( گ )

گاسم : ( پهلوی گاس = گاه + م = مخفف هم) شاید
گافته : (مخفف شکافته) خارکی که دو نیمه کرده و در آفتاب خشک کرده باشند، تقریبا یک نوع خرمای خشک
گاگله کردن : چهار دست و پا رفتن کودکان در سنین اولیه
گبرک : بچه انسان و یا حیوان که تقریبا درشت شده باشد
گپ زدن : (سخن ،طع) صحبت کردن
گت : (بزرگ، طع) بزرگ
گدازی گداز : «گداختن = گدازیدن = آب کردن فلزات + ی لیاقت ) ظروف مسینه ای که شکسته و خراب شده و باید آن را ذوب کرد
گر : (گاف کشیده تلفظ شود) در اصطلاح زراعی مدت صبح تا ظهر را گویند
گراکردن : (مخفف گیرا کردن = روشن کردن = افروختن)
گربه : رو مجاری باریکی که در زیر صحن حمام تعبیه کنند تا صحن گرم شود
گربه نوروزی : نوزاد پروانه که به صورت کرم های پشم دار رنگین در حوالی نوروز پیدا شود
گردک : (پهلوی گرتک = قلوه ) قلوه ، کلیه
گره : (به لغت گردک مراجعه شود) در ترکیب از گرده کسی کار کشیدن = به زور کسی را وادار به کاری کردن
گرز : ( پهلوی = عمود آهنین و چماق ) رگبرگ اصلی در برگ درخت خرما
گرزکا کردن : آویزان کردن ،آویختن
گرک کسی کندن : تاب و توانایی از کسی گرفتن
گرگی : (گورک – سنگی که گازران جامه بر آن زنند، طع + ی نسبت) این کلمه در ترکیب چشم گرگیبه کار رود و آن به چشم های درشت و برآمده اتلاق می شود
گر گرفتن : (گیر) پیچیدگی و اشکال در کار پدیدار شدن، بهانه جوئی کردن اطفال
گرگرکردن : (اسم صوت از مصدر گریستن) نق نق کردن، اظهار عدم رضایت کردن
گرگر : (اسم صوت ماخوزه از صدای شعله آتش) متعاقبا پشت سر هم
گرم گرفتن : (گرم = اندوه و گرفتن دل، طع) بهانه جستن ، بهانه جوئی کردن جهت اخاذی
گریچه : (گروهه ،گلوله،طع) گروهه نخی که به شکل دوک پیچیده شده باشد
گشت و گدالی : (گشت «گشتن» + گدائی) این طرف و آن طرف رفتن و گدائی کردن
گشنه : (پهلوی = گرسنه) گرسنه
 گل بنو : ( گل = مخفف گلو + بن (مخفف بان) = پسوند حفاظت + واو مالکیت) بندی که زیر گلوی گاو در موقع شیار و آبکشی بندند
گلنگ : میوه نارس
گل ملکی : (گل + مل (مخفف مال «مالیدن»)+ ک تصغیر + ی مصدری) جمع آوری دانه های گندم و جو از میان خاک، پس از برداشتن خرمن
گل خوردن : غلطیدن چیزی بر روی زمین ، شبیه حرکت گلوله
گلیدن به : ( گل خوردن مراجعه شود) غلطیدن
گم خور : (گم =گن=گند،=خور «خوردن»)آدم بد حساب متقلب
گنا : (کانا =احمق و بی عقل،طع) دیوانه، احمق
گنجه : ( گنج + ه تخصیص) قفسه کوچک که در دیوار نصب شده باشد
گنجینه به : (گنجه مراجعه شود) قفسه
گند : (خایه – خصیه –طع) خایه، بیضه انسان و یا حیوان نر
گنگل : آدم قصیر القامت،کودک چاق و چله
گنگو : (گنگ = هر چیز خمیده و گوژ، طع + ت تصغیر) طوق های باریکی که بر روی قوری شکسته و امثال آن زنند.
گوباز : (گو = گاو + باز«بازی کننده») کولی و بیابان گرد
گوچو : (گوچی = گود = زمین پست و مغاک ،طع) گوچین و گودال شیب داری است که در عقب چاه حفر کنند و حیوان در موقع آب کشیدن در آن بالا و پایین رود.
گوده : چاله ای که برای نشاندن درخت حفر کنند.
 گوش خری : پولی که شاگرد باغبان پس از فروش میوه از خریدار طبق مرسوم، از هر بار الاغ مبلغ معینی دریافت می دارد.
گوشواره : اطاق غرفه مانندی که مشرف بدر ورودی است
گوشی : (گوش + ی نسبت) آدم زود باور و دهان بین
گیر : (گیر «گرفتن» + ه نسبت آلت) سبدی به شکل نیمکره که از شاخه های درخت انار و یا بید بافند.
گیل شده : (گیر = تیزی و تلخی که در مغز بادام و گردو و پسته و امثال هم به هم می رسد،طع) تیزی و تلخی مغز های بادام و گردو و در نتیجه ماندن زیاد و کهنگی
گهگیر : (گه = گاه+ گیر «گرفتن») ایراد و بهانه جوئی از کسی به طور ناگهانی

حرف ( گ )

گاسم : ( پهلوی گاس = گاه + م = مخفف هم) شاید
گافته : (مخفف شکافته) خارکی که دو نیمه کرده و در آفتاب خشک کرده باشند، تقریبا یک نوع خرمای خشک
گاگله کردن : چهار دست و پا رفتن کودکان در سنین اولیه
گبرک : بچه انسان و یا حیوان که تقریبا درشت شده باشد
گپ زدن : (سخن ،طع) صحبت کردن
گت : (بزرگ، طع) بزرگ
گدازی گداز : «گداختن = گدازیدن = آب کردن فلزات + ی لیاقت ) ظروف مسینه ای که شکسته و خراب شده و باید آن را ذوب کرد
گر : (گاف کشیده تلفظ شود) در اصطلاح زراعی مدت صبح تا ظهر را گویند
گراکردن : (مخفف گیرا کردن = روشن کردن = افروختن)
گربه : رو مجاری باریکی که در زیر صحن حمام تعبیه کنند تا صحن گرم شود
گربه نوروزی : نوزاد پروانه که به صورت کرم های پشم دار رنگین در حوالی نوروز پیدا شود
گردک : (پهلوی گرتک = قلوه ) قلوه ، کلیه
گره : (به لغت گردک مراجعه شود) در ترکیب از گرده کسی کار کشیدن = به زور کسی را وادار به کاری کردن
گرز : ( پهلوی = عمود آهنین و چماق ) رگبرگ اصلی در برگ درخت خرما
گرزکا کردن : آویزان کردن ،آویختن
گرک کسی کندن : تاب و توانایی از کسی گرفتن
گرگی : (گورک – سنگی که گازران جامه بر آن زنند، طع + ی نسبت) این کلمه در ترکیب چشم گرگیبه کار رود و آن به چشم های درشت و برآمده اتلاق می شود
گر گرفتن : (گیر) پیچیدگی و اشکال در کار پدیدار شدن، بهانه جوئی کردن اطفال
گرگرکردن : (اسم صوت از مصدر گریستن) نق نق کردن، اظهار عدم رضایت کردن
گرگر : (اسم صوت ماخوزه از صدای شعله آتش) متعاقبا پشت سر هم
گرم گرفتن : (گرم = اندوه و گرفتن دل، طع) بهانه جستن ، بهانه جوئی کردن جهت اخاذی
گریچه : (گروهه ،گلوله،طع) گروهه نخی که به شکل دوک پیچیده شده باشد
گشت و گدالی : (گشت «گشتن» + گدائی) این طرف و آن طرف رفتن و گدائی کردن
گشنه : (پهلوی = گرسنه) گرسنه
 گل بنو : ( گل = مخفف گلو + بن (مخفف بان) = پسوند حفاظت + واو مالکیت) بندی که زیر گلوی گاو در موقع شیار و آبکشی بندند
گلنگ : میوه نارس
گل ملکی : (گل + مل (مخفف مال «مالیدن»)+ ک تصغیر + ی مصدری) جمع آوری دانه های گندم و جو از میان خاک، پس از برداشتن خرمن
گل خوردن : غلطیدن چیزی بر روی زمین ، شبیه حرکت گلوله
گلیدن به : ( گل خوردن مراجعه شود) غلطیدن
گم خور : (گم =گن=گند،=خور «خوردن»)آدم بد حساب متقلب
گنا : (کانا =احمق و بی عقل،طع) دیوانه، احمق
گنجه : ( گنج + ه تخصیص) قفسه کوچک که در دیوار نصب شده باشد
گنجینه به : (گنجه مراجعه شود) قفسه
گند : (خایه – خصیه –طع) خایه، بیضه انسان و یا حیوان نر
گنگل : آدم قصیر القامت،کودک چاق و چله
گنگو : (گنگ = هر چیز خمیده و گوژ، طع + ت تصغیر) طوق های باریکی که بر روی قوری شکسته و امثال آن زنند.
گوباز : (گو = گاو + باز«بازی کننده») کولی و بیابان گرد
گوچو : (گوچی = گود = زمین پست و مغاک ،طع) گوچین و گودال شیب داری است که در عقب چاه حفر کنند و حیوان در موقع آب کشیدن در آن بالا و پایین رود.
گوده : چاله ای که برای نشاندن درخت حفر کنند.
 گوش خری : پولی که شاگرد باغبان پس از فروش میوه از خریدار طبق مرسوم، از هر بار الاغ مبلغ معینی دریافت می دارد.
گوشواره : اطاق غرفه مانندی که مشرف بدر ورودی است
گوشی : (گوش + ی نسبت) آدم زود باور و دهان بین
گیر : (گیر «گرفتن» + ه نسبت آلت) سبدی به شکل نیمکره که از شاخه های درخت انار و یا بید بافند.
گیل شده : (گیر = تیزی و تلخی که در مغز بادام و گردو و پسته و امثال هم به هم می رسد،طع) تیزی و تلخی مغز های بادام و گردو و در نتیجه ماندن زیاد و کهنگی
گهگیر : (گه = گاه+ گیر «گرفتن») ایراد و بهانه جوئی از کسی به طور ناگهانی

حرف ( ل )

لاجون : (لا-ماخوذ از عربی = بی + جون = جان) آدم بی بنیه و لاغر و ضعیف
لادادن : از کف دادن ، تلف کردن
لاسیده : پژمرده
لاش : گذاشتن (لاش مخفف لایش = جوف آن = میان آن) اغراق گفتن
لالهك شاخه گیاهان خزنده ، مانند هندوانه ، لاله کشیدن = نمو شاخه های خزنده
لبد : (ماخوذ از عربی لبده = نمد و هر پشم در هم شده و بهم چسبیده ، فرهنگ نفیسی) پنبه کهنه به هم چسبیده در لحاف های کهنه
لبره : ( ماخوذ از عربی لبر = زدن شدید + ه = پسوند آلت) سنگ صاف مدوری که کودکان بر زمین افکنده و با ضربه زدن با پا ، با آن بازی کنند
لپ : گوشت گونه
لپی : (مراجعه شود به لپ) کسی که گونه های برجسته وپر گوشت دارد
لت خوردن : (لت = چکش،طع) صدمه خوردن، تکانخوردن مایع در ظرف
لت : (پاره ،لخت، طع) قسمت ، نیمه
لتر گفتن : (لتره = لوترا = لوتره = زبانی باشد غیر معمول که دو کس با هم قرار داده باشند، تا چون با هم سخن کنند ، دیگران نفهمند. زبان زرگری، طع) سخن درشت و ناهنجار به کسی گفتن
لته : (لته = کهنه و پاره جامه،طع) پارچه کهنه
لته : فالیز هندوانه و خیار و امثال هم
لج : (لفج = لب گنده و سطبر،طع) لب درشت
لجی : (بکلمه لج مراجعه شود) آدم لب درشت
لجبلز : ( لج ماخوذ از عربی لجاجت+ باز «بازی کردن») آدم لجوج
لج مار : آدم باریک اندام و لاغر
لر : (لر = لاغر، طع) منحصرا صفتی است برای گوشت، گوشت لر = گوشت لاغر
لرد : ته نشست مایعات
لرد :(لرد = میدان اسب دوانی،طع) میدان
لردی : (لرد = بیابان + ی نسبت)زمین های خارج از شهر
لس : (بی حس، فرهنگ عمید) آدم چلاق
لس : (ماخوذ از عربی لواس و آن کسی باشد که پیش از انداختن سفره از هر دیک یا طبق، لقمه چند بخورد) معمولا به افراد و مخصوصا بچه هائی گویند که هر چیز خوراکی به بینند به آن اظهار تمایل کنند
لغزپراندن : (ماخوذ از عربی لغز = پیچیدگی و معما) سخن درشت و ناهنجارگفتن ، لغز گفتن = کنایه زدن
لفت و لیس :( لفت = رفت به ضم راء «رفتن» پاک و تمیز کردن، طع + لیس«لیسیدن = زبان زدن») ته مانده ظروف غذا را پاک کردن و خوردن لفت و لیسی در کاری داشتن = عایدی مختصری در کاری داشتن
لق : آدم جلف و سبک
لق : (تخم مرغ گندیده،طع) تخم مرغ گندیده
لق زدن : «لق= لک» با زبان چیزی را پاک کردن
لک : ( هر چیز گنده و ناتراشیده، طع) هر چیز گنده و ناتراشیده
لکاته : (لکات = هر چیز ضایع و زبون + ه تخصیص) آدم بی ارزش و بی سروپا
لکرپتی : آدم بی سروپا، آدم بی سرمایه
لکنه : (لک = چیز گنده و ناتراشیده، طع + نه مخفف «انه» پسوند اتصاف) آدم و یا شیی ناموزون و بی قواره
لکنتی : (مقلوب لکنتی) شکسته، مخروبه، آدم بی سروپا
لگ : منحصرا در ترکیب لگ مو = تار مو
لگاره : هر یک از انشعابات یک خوشه خرما
لگوری : (لگور = طایفه از طوایف ناحیه مکران ، «جغرافیای کیهان» + ی نسبت ) آدم بی ارزش بی شخصیت
لمارکی : بکلمه لجمار مراجعه شود
لم دادن : (لم = آسایش ،طع) تکیه به چیزی دادن و در عین حال دراز شیدن مثال: لم دادن به بالش
لنترک : (لن = مخفف لنک = پا + ترک «ترکیدن» ) لگد حیوانات در موقع حرکت
لنتی : آدم تنبل، لنتی نرو به سایه ، سایه خودش می آیه «می آید» معروف است شخصی به نام لنتی آنقدر تنبل بوده که وقتی در نقطه ای می نشسته حتی با آمدن آفتاب و گرما از جای خود حرکت نمی کرده منتظر برگشتن مجدد سایه می شده است.
لنج : (لنج=لب،طع) لب
لنده : (لانده «لاندن»=افشانیدن، جنبانیدن،طع) قطعات بزرگ گل و خاک که از دیوار و یا سقف اطاق و یا از بدنه چاه فرو ریزد.
لنگ : (لنگ = پا،طع) درترکیب لنگ روز = نیمه و وسط روز
لنگ کردن : کاری را متوقف کردن، دست از کاری کشیدن
لنگه : (لنگ = پا + ه تخصیص) نیمی از باری که بر چهارپایان حمل کنند و معمولا معادل دوازده من و نیم است.
لوخته : قطعه صاف ضخیم
لودادن : مشت کسی را باز کردن، نشان دادن کسی که خود را مخفی کرده است
لوده : سبدهای بزرگی که از شاخه های درخت انار برای حمل میوه بافند و دو عدد آن را بر یک الاغ حمل کنند (لوده تقریبا به شکل هرم ناقصی است که قاعده های آن مربع مستطیل اند)
لورزدن : پنهان کردن دزدان مسافرین و اموال مسروقه را در خارج از جاده اصلی
لویر آمدن : کش آمدن گوشه لباس و یا پارچه در نتیجه نشستن
له : قطعه بزرگی از گل و خاک دیوار
له و لورده شدن : (له = از هم پاشیده و فاسد، طع + لورده؟) خرد و خمیر شدن
لهه کردن : (له = از هم پاشیده و فاسد،طع + ه تصغیر) سیاه و فاسد شدن شاخه درخت خرما در محل التصاق بتنه
لیتک : (لیته= لهیده + ک تصغیر) لاشه بره های بسیار لاغر کوچک، کودک بیسار کوچک لاغر
 لیج : لب
لیچار : سخنان مزخرف، سخنان مضحک

حرف ( م )

ماج  : بوسه
مار زدادن : شماتت کسی کردن، سرکوفت به کسی زدن
ماشرا : ( مأخوذ عربی = یک نوع بیماری است) در مقام نفرین گفته شود: « الهی ماشرا بگیری»
مانه : ( پهلوی مان = خانه + ه تصغیر) گودال بسیار کوچکی که کودکان در گلوله بازی، گلوله را در آن می اندازند
متکای مار : یک نوع سوسک سیاه رنگ درشتی است که ظاهرش به شکل ( قطعه کره) در اصطلاح هندسه است
متیل : ( مأخوذ از عربی متل = شدیداً حرکت داد) در اصطلاح زراعی بیل مخصوصی است با نوکی شبیه نیزه و برای بیرون آوردن هویج از زمین بکار رود
متنه : چرک و کثافت مفرط لباس و بدن
متینه : به کلمه متنه مراجعه شود
مچنه : ( مچاله) مقدار یک مشت، مچاله
محل نگذاشتن : اعتنا به کسی و یا چیزی نکردن، بی اعتنایی کردن
مخ : ( پهول موغ = درخت خرما) درخت خرما، مغز سر
مخنه : ( مخ = درخت خرما + نه = ینه = پسوند نسبت) ساقه درخت خرما پس از قطع کردن درخت
مخ مخ کردن : ( اسم صوت) مسامحه و تعلل کردن
مدنی : لیموشیرین
مردنگی : لوله بلور بزرگی بوده به ارتفاع تقریباً 80 سانتیمتر و به قطر 30 سانتیمتر. سابقاً چراغ را در میان آن می کذاشته اند که از وزش باد مصون باشد
مرده کلاچ : ( مرده + کلاچ =) کارکنان قبرستان
مرزی : ( مخفف مزارعی) زارع، کشاورز
مزوک : ( م نفی + زو = زای «زائیدن» + ک ) عقیم نازای
مس : تفاله
مسری : ( مأخوذ از عربی سری = رفتن) چ.بی که از سوراخ آبکشی گذرانند و چرخ به دور آن محور می گردد
مسکه : کره که یکی از لبنیات است
مش : (مأخوذ از عربی مخ = مغز استخوان)؟ مغز سر
مشه : ( به کلمه مش مراجعه شود + ه تصغیر) مغز حرام
مغث : ( مأخوذ از عربی مغث = فاسد شده) آدم خسیس
مف : ( هندی باستان مچ « با ضمه کشیده میم» = دور انداختن. همچنین موکته = دورانداخته) آب بینی
مکو : دانه هائی که روی پوست بدن مخصوصاً پشت دست پیدا شود و آن را زگیل گویند.
مگ : ( مگ به فتح اول و سکون ثانی = درخت خرما، طع) خرمائای که در سر درخت خشک شوده باشد
مل زدن : ( مأخوذ از عربی مل = سرعت کردن) تکان خوردن مایعات در ظرف خود
ملکی : ( منسوب به ملک) گیوه
مله کردن : آبتنی کردن
منج : وسط میان
مند : ( ماند) در اصطلاح زراعی زمین بسیار صافذ و مسطح را گویند ( در این قبیل زمین ها تقریباً آب راکد مانده و حرکت نمی کند)
منگ : زنگ فلزات، آدم گیج
منگک آورده : ( منگ = زنگ فلزات + ک تصغیر) لباس یا آدم کثیف و چکدار
مو تو دماغ کسی شدن : کنایه از مزاحم کسی شدن
موس موس کردن : ( اسم صوت) تملق گفتن به منظور بدست آوردن چیزی
مورجینه : ( مورجه = مورچه + ینه پسوند اتصاف) موریانه
مهر گذاشتن : کنایه از آب آشامیدن به طرز حیوانات. یعنی لب بر جوی آب نهد و بیاشامد.
میر شکال : ( میر = امیر + اشکال = شکار) شکار چی ماهر
میزائی : ( میزا = مخفف میرزا + ی نسب) یک نوع خرمای باریگک و کشیده

حرف ( ن )

ناتک : ( محتملاً مأخوذ از هندی) آدم مسخره
ناتو : ( نا = پیشوند نفی + تو + تاب) آدم ناباب
نخری : ( فرزند اولین را گوین، طع) فرند او، عزیز دردانه
نخش کسی نداشتن : ( تصحیف نقش) از کسی متنفر بودن
نخوش : ( نه = پیشوند نفی = خوش )آدم جلف و لوس و سبک
ندونم کاری : ( ندونم = ندانم) بی تجربگی. بی اطلاعی
نرو زدن : لای روبی و تنقیه چاه کردن
نرولاس : ( نر + لاس = ماده هر حیوانی، طع) معمولاً برای عبور آب از زیر جاده و یا سیلاب رو، دو تنوره یکی در یک طرف به نام « نر» و دیگری در طرف دیگر به نام « لاس» تعبیه کنند و آنها را از زیر زمین به یکدیگر مربوط سازند، آب از تنوره اولی داخل شده و از دیگری خارج می شود. این دو تنوره را نرولاس می گویند.
نریون : اسب نری که جهت تخمه گیری به کار رود
نسه : ( نسا = موضعی از کوه و غیر آن که در آنجا آفتاب هرگز نتابد یا کمتر رسد، طع) زمین و عمارت پشت به آفتاب، ساختمان مرطوبی
نسف : ( نسپه = هر چینه ورده و مرتبه را گویند از دیوار گلین که بر بالای هم گذارند، آنندراج) هریک از رده های دیوار گلی، آخرین رده فوقانی را سر گذاشت گویند
نشری : ( مأخوذ از عربی نشر + ی مصدری) ظرفی که در نتیجه شکستگی و داشتن تراک مایه از آن به تدریج، بخار تراوش کند
نشمی : ( مأخوذ از عربی نشوه = مستی + ی مصدری) آدم شنگول و منگول
نیی : ( نوان « نویدن» حرکت طفلان در وقت چیز خواندن، طع + ی مصدری) گهواره پارچه کودکان و آن پارچه مستطیل شکلی است که در طول دو ضله اطول، لیفه تعبیه کرده و طنابی از آن گذرانیده اند. دو سر طناب هر طرف را در نقطه بسته و پس از خوابانیدن طفل در آن، ننی را به حرکت آورند تا حرکتی آونگ مانند کند.
نوزک : ( مخفف نوزادک = نوزاده) شپش کوچک
نوزکی : ( منسوب به نوزگ) هر چیز کوچک و ریز
نیس اندر جهون : ( نیست + اندر + جهان) نادر، کمیاب دو ل دو ضله اطول، لیفه تعبیه کرده و ی مصدری) گهوارهارچه تراک    
نیش : نوک و سر قلم
نیمسوز : قطعاتی از چوب که در موقع تهیه ذغال بقدر کافی سوخته نشده و تقریباً نیمی دغال و نیمی هیزم است

حرف ( و )

و :  این حرف در موقع مکالمه در آخر اسم ها اضافه میشود و علامت معرفه است مانند کتابو ، کاغذو
وادادن : (وا= پیشوند فعلی = باز + داده) ورقه کردن گچ دیوار
وارس : (وا= پیشوند فعلی پ باز + رس «رسیدن» ) فرصت
وارفتن : (وا+ رفتن) خجل شدن
وارفته : صفتی است برای قیافه هائی که جذاب و دلپسند نیستند، بی رنگ و رو
وازده : میوه و متاعی که مشتریان قبلی نپسندیده اند، متاع نامرغوب
واسونک : خواندن وا = باز + سون = مخفف ستودن + ک تصغیر) اشعاری که با آهنگی مخصوص در موقع عروسی در توصیف عروس و داماد خوانند.
واسریدن : حمله ناگهانی
واکپیدن : (وا = باز + کپ = دهان + یدن = پسوند مصدری) ناراحتی مخصوص که در نتیجه فرو رفتن جسم بسیار نرمی ندر موقع خوردن» در جهاز تنفسی، ایجاد می شود حالت عکس العمل ریه در برابر اجسام خارجی نرم
واکن : (وا = باز + کن «کندن») قسمتی از بدنه چاه که خاک آن ریزش کرده و فراختر از دهانه شده باشد.
وایه : (وایه = وایا «وایستن = بایستن، طع) حاجت، آرزو
وباری : چیز عاریتی
ورآمدن : (ور = بر = بالا) بالا آمدن خمیربه علت تخمیر، که در نتیجه مخلوط کردن خمیر یا خمیر ترش حاصل شود.
ورچیدن : «ور = بر = بالا + چیدن = قرار دادن» بافتن، دانه خوردن مرغان
وربپری : «ور = بر = بالا + ب + پری «پریدن» نفرینی است که اغلب مادران به کودکان کنند = الهی به طور ناگهانی بمیری»
وررفتن : کاری را با دقت انجام دادن، چیزی را برای درک کردن و یا درست کردن زیر و رو کردن، دستمالی کردن
ورز دادن : (پهلوی ورز = عمل، کار) زیرورو کردن خمیر برای آن که آرد کاملا در مایع مخلوط شود.
ورگار : دیروقت
ورنگفت : ( ور = بر + انگفت = هنگفت = بسیار) فراوان، مجازا باد آورده
ورنگفتی : (به کلمه ورنگفت مراجعه شود) اتفاقی، تصادفی
وزک : بزک، آرایش
ول : یار، معشوق
ولکی : (ول = رها + ک تصغیر + ی نسبت) زن هر جائی، آدم ولگرد
ولنگ و واز : (ولنگ مخفف ول انگار + واز = باز) بی قید، لاابالی، وسیع، گشاد
ویزو : (ویز = مخفف آویز = واو تصغیر) از لوازم آبکشی با گاو است و آن دو ریسمانی است که به حلقه دور گردان گاو بسته شود
ویلکا : آویزان این کلمه «بیلکا» نیز گفته شود

حرف ( ه )

هاج و واج : (هاج = هاژ = حیرت زده و خاموش + واج + کلمه ردیف،طع) حیران و سرگردان
هاکک : (هاک+ اسم صوت + ک تصغیر) خمیازه، دهن دره
هپل : آدم ساده و احمق
هبه : کفگیرهای بلندی که بدون سوراخ بوده با دسته ای چوبی، و آشپزان و قنادان به کار برند.
هر جی شدن : (ماخوذ از عربی هرج = بی تاب شدن ) بی تاب شدن از تشنگی
هکال : (هکل به ضم ها و فتح کاف = سماروغ = یک نوع قارچ، طع) یک نوع قارچ سفید رنگی که در زیر زمین می رید و به آن دنبلان گویند.
همریش : (هم = پیشوند اشتراک + ریش = مخفف ریشه؟) نسبت قرابت دو نفر که با دو خواهر ازدواج کنند
همگل : (هم + گل = مخفف گلو) بستن گلوی دو گاو به هم برای شیار و غیره
همداد : (هم = پیشوند اشتراک + داد + «پهلوی» سن) همسن
هندرکردن : (مغلوط و عامیان «هنر») هنر کردن، از عهده کار مشکلی برآمدن
هواخواری : گردش و تفریح
هیز : (مخنث،طع) چشم دریده، بی حیا
هیمه : (پهلوی، هیمک = چوب سوختنی) هیزم، چوب سوختنی

حرف ( ی )

یتیمک : ( یتیم + ک تصغیر) درخت انگوری که از طریق شاخه خوابانیدن پدید آید.
یک گیری :(یک + گیر «گرفتن» + ی مصدری ) دائما
یکه و یلغز : ( یک + یلغز، مأخوذ ار ترکی یالغز = تنها)تنها، منفرد.
یکه خوردن : تعجب ناگهانی کردن
یکریز : دائما
یل:  ( یل = رها شده و چیزی که از چیزی آویخته باشند، طع) کت مخصوصی که سابقاً زن ها می پوشیده اند
یگون حساب : ( یکان) حاصل جمع و نتیجه کل حساب یک نفر در موقع داد و ستد. 1.در کلماتی که به حروف بی صدا ختم می شود،حرف آخر ساقط ویا خیلی خفیف به گوش می رسد.مانند: 3.در بعضی از محلات غربی شهر ، ضمائر مفعولی متصل به فعل را قبل از فعل می آورند وبرای آنکه بتوان ضمائر جمع مفعولی را به راحتی به فعل متصل کرد،اولابه آخر این ضمائر، کسره اضافه می کنند، ثانیاً (الف) آنها را به (واو) تبدیل می کنند.در نتیجه ضمائر (مان – تان – شان) به صورت (مون – تون – شون ) گفته می شود
نوشته شده توسط محمد رحمانیان در جمعه دوازدهم آذر ۱۳۸۹ ساعت 0:36 | لینک ثابت | ثبت نظر

در سال ١٣١٢ شهرستان جهرم متولد شد. وی از نوجوانی به سرودن شعر پرداخت و در ٢٥ سالگی مجموعه داستانی تحت عنوان «لاله های داغدار» نوشت. خانم وحیدی پس از پیروزی انقلاب اسلامی همكاری خود را با صدای جمهوری اسلامی ایران و حوزه هنری آغاز كرد و تدریس در رشته كارشناسی شعر تربیت معلم را عهده دار شد.
وی همچنین در كانون مركزی آموزش و پرورش به تدریس شفاهی و مكاتبه‌ای برای جوانان كشور پرداخت و ضمن عضویت در شورای شعر حوزه هنری ،سردبیری ماهنامه «كوثر» را پذیرفت.
سیمین دخت وحیدی هم زمان با ایام دفاع مقدس در فضای معطر شهرهای جنگ زده و خطوط مقدم جبهه به شعرخوانی و همگامی با رزمندگان می‌پرداخت.

مجموعه اشعار وی عبارتند از «یك آسمان شقایق» ، «حس می‌كنم زندگی را» ، «موج های بی‌قرار» و ...
تعدادی از آثار گردآوری شده توسط استاد وحیدی هم «در قاب گل ها» ، «كوثر» ، «چشم بیمار» ، «غم دلدار» ، «شعر جوان» ، «از نگاه آینه ها» و ... نام دارند.
«هشت فصل سرخ و سبز» و «این قوم ناگهان» دو مجموعه از تازه ترین اشعار سیمیندخت وحیدی است كه در حوزه ادبیات دفاع مقدس چندی پیش منتشر شده اند. وی هم اكنون یك مجموعه شعر در وصف امام سروده كه تحت عنوان «دستان اشراقی» از سوی مؤسسه چاپ و نشر عروج در این هفته به بازار آمد.سیمیندخت وحیدی متولد ۱۳۱۲ جهرم است. نخستین مجموعه شعرش به نام «هور» را در سال ۴۲ منتشر كرده است. یك بهار جوانه، یك آسمان شقایق، حس می كنم زندگی را، موج های بی قرار، گزیده ادبیات معاصر از جمله آثار منتشر شده اوست. هم اكنون «كلیات اشعار» او زیر چاپ است و مجموعه ای از تازه ترین سروده هایش تحت عنوان «مشاعره» در تدارك آماده شدن برای چاپ است.

نوشته شده توسط محمد رحمانیان در جمعه دوازدهم آذر ۱۳۸۹ ساعت 0:34 | لینک ثابت | ثبت نظر

محمدحسين تمدن متولد ۱۳۰۴ جهرم است. تحصيلات ابتدايي اش را در مدرسه اسلاميه جهرم گذراند و دوره متوسطه را در دبيرستان نمازي شيراز طي كرد.
وي در دوران تحصيل همواره از شاگردان ممتاز بود. به اصرار پدر رشته طب را پي ميگيرد ولي با روحيهي وي سازگار نيست و به ناچار انصراف داد و به رشته حقوق روي آورد.
محمدحسين تمدن در سال۱۳۲۵ ليسانس حقوق اش را از دانشگاه تهران دريافت مي كند و پس از فارغ التحصيلي حقوق تصميم مي گيرد تا براي دكترا درس بخواند. در همان سالها به لندن ميرود و آنجا به مدت يك سال تحصيل موفق به اخذ گواهي نامه در رشته مديريت اقتصادي و اجتماعي شد.
سپس به ايران بازگشت و وكالت را به عهده گرفت تا اين كه در سال۱۳۳۹ در كنكور دكتراي اقتصاد شركت كرده و به انگليس رفت.
محمدحسين تمدن به اقتصاد علاقه مند شده بود و دكترايش را با گرايش برنامه ريزي ادامه داد و رساله دكترايش را با مقايسه در نظام برنامه ريزي فرانسه و يوگسلاوي به انجام رساند. او پس از بازگشت در سال۱۳۴۴ در تهران به استخدام مؤسسه تحقيقات و برنامه ريزي اقتصادي تهران به رياست مرحوم پيرنيا درآمد و مسئول بخش تحقيقات برنامه ريزي مؤسسه ها شد. استاد كهنه كار و پير فرزانه اقتصاد ايران امسال در همايش چهره هاي ماندگار مورد تقدير و قدرداني قرار گرفت.
 

او از اقتصاددانان سرشناس ايران است و هم اكنون گرچه به كهنسالي رسيده همچنان سرزنده و استوار است و همچنان حضور جدي خود را در زمينه كاري اش حفظ كرده و از روحيه استادي اش نكاسته است خاطرات کودکي : محمدحسين تمدن مي گويد: «ما درخانواده ۶ فرزند بوديم، من فرزند چهارم اين خانواده خوشبخت بودم، پدرم تاجر بود با اين حال به ياد دارم از دوران كودكي كه روزنامه هاي آن زمان را حتي در خانه نيز مطالعه مي كرد. از آن سال ها ما با درس و مدرسه و روزنامه و روزنامه خواني آشنايي پيدا كرديم. پدرم كه مردي منطقي و متدين بود، انتظارداشت فرزند چهارم خانواده اش كه من بودم، رشته طب را بخواند. من هم حرف او را گوش كردم و در رشته طب شركت كرده و قبول شدم، سال۱۳۲۱ در رشته پزشكي قبول شدم، تازه به كلاس مي رفتم كه يك روز براي تحقيق به تالار تشريح رفتيم. منظره اي كه از تشريح ديدم حالم را بد كرد به طوري كه از آن روز ديگر به دانشگاه نرفتم! يك هفته بيشتر نبود كه به كلاس مي رفتم و اين مسأله برايم پيش آمده بود كه انصراف دادم و رشته حقوق را انتخاب كردم، چون در اين رشته نيز قبول شده بودم، به ادامه تحصيل پرداختم. پدرم پس از اين كه ديد من در رشته طب موفق نمي شوم از برادر كوچكترم محمدحسن كه ۸سال تفاوت سني با من داشت، خواست تا در رشته طب ادامه تحصيل دهد كه او هم اكنون پزشك عمومي است.
تحصيلات رسمي و حرفه اي :
: - ديپلم علمي در سال ۱۳۲۱ - ليسانس حقوق از دانشگاه تهران در سال ۱۳۲۵ - دريافت گواهينامه مديريت اقتصادي و اجتماعي در سال ۱۳۴۰ از لندن - دكتراي اقتصاد پس از شش سال تحصيل و تحقيق از دانشگاه لندن ۱۳۴۴
خاطرات و وقايع تحصيل:
محمدحسين تمدن در مورد اشتياقش به رشته حقوق و اقتصاد مي گويد: «از دوراني كه در دانشكده حقوق مشغول بودم كتاب هاي نشريات اقتصادي بويژه نوشته هاي اقتصاددانان به اصطلاح دگرانديش را مطالعه مي كردم، ولي چون درس هاي اقتصادي ارائه شده در دانشكده نظرم را جلب نمي كرد، رشته قضايي را دنبال كردم. هنگامي كه براي گذراندن يك دوره مطالعاتي يك ساله به مدرسه اقتصاد و علوم سياسي لندن رفتم، تحت تأثير زيربناي سخت و محكم اين علم قرارگرفتم و تصميم قطعي و حضور در اين رشته را از همان زمان شروع كردم.»همسر و فرزندان
: محمدحسين تمدن در مورد ازدواج خود با همسرش چنين ميگويد: «در سال۱۳۴۷ با همسرم فتانه ميركمالي آشنا شدم و ازدواج كردم. او مشوق فوق العاده اي براي انجام كارهاي تحقيقاتي ام بود گرچه از پدرم، مادرم و خواهر بزرگم نيز كمك هاي فراواني گرفته ام. در اين سال ها به خاطر سختكوشي در رشته دلخواهم تصديق مي كنم كه به همسرم آن طور كه خواسته او بود نرسيده ام ولي او همواره يار و همراه من در سختي ها و ناخوشي هاي زندگي بود و نه تنها در مورد من فروتني داشت، بلكه در مورد افراد ديگر فاميل نيز از هيچ كس مضايقه نمي كرد و هميشه دست ياريگري داشت.»
مشاغل و سمتهاي مورد تصدي :
محمدحسين تمدن در سال ۱۳۶۵ با معرفي كميته ايراني اتاق بازرگاني بين الملل و صلاحديد دفتر مشاوره حقوق بين الملل رياست جمهوري در ۵ دوره سه ساله به عنوان عضو ايراني ديوان بين الملل داوري بازرگاني (پاريس) انتخاب شد و اين وظيفه را به مدت ۱۵ سال تا چهار سال پس از بازنشستگي از دانشگاه تهران (۱۳۷۶) عهده دار بود. - مديريت گروه آموزشي اقتصاد سياسي - عضويت در هيأت مميزه دانشگاه تهران در چندين دوره
فعاليتهاي آموزشي :
محمدحسين تمدن پس از اين كه دكتر پيرنيا نخستين دانشكده اقتصاد را در دانشگاه تهران در سال۱۳۴۶ تأسيس كرد، به عنوان عضو هيأت علمي اين دانشكده استخدام و دانشيار اقتصاد دانشگاه تهران شد. محمدحسين تمدن از سال۱۳۴۶ در دانشكده هاي اقتصاد دانشگاه تهران و در سال هاي اخير در دانشگاه هاي علامه طباطبايي، امام صادق (ع)، شهيد بهشتي و تربيت مدرس به تدريس در دوره كارشناسي، كارشناسي ارشد و دكترا در رشته هاي اقتصاد، حقوق بين الملل اقتصادي، متدولوژي علم اقتصادي و برنامه ريزي اقتصادي از سال 1364 تا سال 1376و ۳ سال بعد در دانشگاه اقتصاد پس از بازنشستگي به فعاليت پرداخته است.
آرا و گرايشهاي خاص :
به نظر محمدحسين تمدن براي تجزيه و تحليل وضع جاري و تدوين سياست مؤثر نمي توان تنها به تئوري اقتصادي صرف تكيه داشت، بلكه لازم است علاوه بر كسب اطلاعات كامل و داده هاي آماري و شاخص هاي دقيق به جنبه ها و ابعاد ديگر جامعه ازجمله ابعاد حقوقي، سياسي جامعه شناختي و روان شناسي اجتماعي توجه كافي داشت. البته بهبود و توسعه جوامع بدون قانونمند شدن و استقرار نظام قضايي عادل و آشنا به مباني و نيز همراه كردن افكارعمومي از راه تقويت مردم سالاري ميسر نخواهدبود. دكتر تمدن بازكردن ميدان براي بخش خصوصي سالم، فعال ومبتكر و ترويج رقابت در بازار سامان يافته و درعين حال تأمين هماهنگي سياست هاي اقتصادي دولت (اعم از برنامه اي، پولي و مالي) و توجه به قشر محروم را از شرايط توفيق درامر سياست گذاري اقتصاد مي داند. محمدحسين تمدن انديشيدن در مسائل پژوهشي را مستلزم ياري گرفتن از روش هاي تجزيه و تحليل علمي و عيني مي داند و مي گويد: «تصميم گيري درباره مسائل خصوصي براي من بيشتر مقرون با جنبه هاي سليقه اي، احساسي و ذهني است. گرچه اين دو قابل مقايسه با هم نيستند ولي طبعاً مسائل پژوهشي دقت و تمركز ذهني بيشتري را مي طلبد.» استاد محمدحسين تمدن آرزو دارد جامعه علمي با تلاش خستگي ناپذير براي جست و جوي حقيقت با پيروي از روش هاي دقيق و آزموده شده را هدف اصلي خود قراردهد و خطاهاي خود را به سرعت اصلاح كند و در برابر هرنوع فشار ايستادگي كند. «با تقويت اين ارزشهاست كه جامعه علمي به بالاترين سطح دانش جهاني نزديكتر مي شود.» محمدحسين تمدن درباره تقدير از بزرگان مي گويد: «چندسالي است كه ازسوي چند نهاد افرادي در زمينه علم و هنر به عنوان چهره ماندگار به جامعه معرفي مي شوند كه جاي بسي قدرداني است. اين افراد با اكتشافات و اختراعات و نظرياتي كه داشته اند، دستاوردهاي درخشاني از خود باقي گذارده اند و افق هاي تازه اي به عنوان متفكر و دانشمند در علوم مختلف بشري گشوده اند كه نامشان تا ابد ماندگار است و حداقل تا چندنسل و تا هنگامي كه آثارشان با پيشرفت سريع علوم كهنه نشده است، ماندگار خواهدبود. اميدوارم به عنوان يك مرد كوچك در ذهن استادان همكار و جوان تر خود و نيز در ذهن دانشجوياني كه با من درس داشته اند ماندگار باقي بمانم. دعامي كنم همه آنها عمر دراز داشته باشند و بتوانند چهره هاي فوق العاده علمي ازخود به يادگار بگذارند
.» محمدحسين تمدن با نگاهي پر ازاميد به آيندگان به جوانان امروز مي گويد: «آينده بستگي به تلاش آيندگان دارد مخصوصاً دانشجويان علاقه مند، بسيارمي توانند مؤثر باشند. به شرطي كه هدف هاي واقع بينانه داشته باشند و بخواهند تئوري هاي اقتصادي را كه حاصل تلاش بهترين مغزها درچند قرن اخير است به خوبي بياموزند و استادان خود را وادار به مطالعه بيشتر و ارائه درست دروس كنند. يكي از دانشمندان بزرگ گفته است كه دانشجويان در دوره تحصيلي وقت كمي دراختيار دارند و اين وقت را بايد به طور عمده براي فراگرفتن تئوري صرف كنند و حل مشكلات عملي را كه مستلزم دقت در مسائل پيچيده و ابعاد گوناگون است به وقت ديگري محول كنند و مسلماً روشني و دقتي كه درنتيجه تسلط به تئوري ها به دست مي آورند كمك بزرگي براي آنها در حل مسائلي است كه در زندگي اجتماعي با آن مواجه مي شوند.»
جوائز و نشانها :
محمدحسين تمدن در سال۱۳۶۹ به عنوان استاد ممتاز دانشگاه تهران شناخته شد و از رياست جمهوري لوح تقدير هم دريافت كرد. و چندي پيش به عنوان چهره ماندگار معرفي شد
چگونگي عرضه آثار :
- برخي از جزوه هاي محمدحسين تمدن عبارتند از: روش تحقيق در اقتصاد، روانشناسي اقتصادي، منطق علوم اجتماعي (در دو بخش)، اقتصاد كلان، اقتصاد خرد، نظام هاي اقتصادي، آمار (سال اول سياسي)، سياست وحكومت در كشورهاي باختري (سال چهارم سياسي)، جامعه شناسي اقتصادي، متدولوژي علم اقتصاد (در دو بخش)، برنامه ريزي اقتصادي، مسائل پيش بيني اقتصادي (كارشناسي ارشد)، تجزيه و تحليل اقتصادي (كارشناسي ارشد)، اقتصاد بخش عمومي (در دو بخش). مقالات:
آثار :
تاليف ماليه بين الملل ،مقاله ارتقاي علم و فناوري و نقش جامعه علمي، مقاله پيرامون مفاهيم علمي و فلسفه علم  ، مقاله زمينه هاي عمده فعاليت علمي جيمز بوكانان ،مقاله ابوريحان بيروني ،مقاله اقتصاد رفاه ليبراليستي آيا وجود دارد؟ (بحثي در برخورد انديشه ها  ) ،مقاله بحثي در رابطه قضاوت هاي ارزشي و قضاوت هاي مبتني بر واقعيت در علوم اقتصادي و اجتماعي  ،مقاله تفكر علمي در توسعه اقتصادي و اجتماعي ، مقاله حكيم عمر و خيام ،مقاله خواجه نصيرالدين طوسي ،مقاله دستاوردهاي مكتب انتخاب عمومي Public choice ‎/  ، مقاله سرگذشت يك علم  ،  مقاله سوگندنامه دانش آموختگان اقتصاد ،مقاله غياث الدين جمشيد كاشاني ،  مقاله محمد زكرياي رازي ،مقاله مسئوليت هاي علمي و اخلاقي اقتصاددان ،مقاله معيارهاي عدالت از نظر رالس  ،مقاله مفهوم حقوق طبيعي  ، مقاله نگاهي به چالش هاي اقتصادي دولت

نوشته شده توسط محمد رحمانیان در جمعه دوازدهم آذر ۱۳۸۹ ساعت 0:27 | لینک ثابت | ثبت نظر

باربُد» یا «باربَد» از موسیقی‌دانان و نوازنده‌گان به‌نام و از بزرگ‌ترین آهنگ‌سازان دوران ساسانی، در عهد پادشاهی «خسروپرویز» بود که بسیاری از لحن‌ها و نواهای موسیقی را که هنوز بعضی از آن‌ها با همان نام در ردیف دستگاه‌های موسیقی کنونی ما باقی مانده است از ساخته‌ها و پرداخته‌های او می‌دانند، و بعضی اختراع «مقامات» را به او نسبت می‌دهند.درباره‌ی زندگی این هنرمند اطلاعات اندک و افسانه‌آمیزی در کتاب‌های فارسی و عربی آمده است. منابع کهن‌تر او را اهل مرو دانسته‌اند، ولی منابع تازه‌تر زادگاه او را جهرم یاد کرده‌اند.

باربد از «بار» به مفهوم اجازه و «بَد» به معنی صاحب، خدایگان و فرمانده تشکیل شده که روی هم رفته به کسی گفته می‌شود که اجازه همیشگی برای باریافتن دارد.
باربد از خوانندگان ممتاز و از استادان نوازنده بربط بود، از همین رو «شفیعی کدکنی» با اشاره به ارتباط بین باربد و بربط، پسندیده‌تر می‌داند که آن دو از یک ریشه دانسته شوند.
باربد در دستگاه خسروپرویز تا آن‌جا قدرت و مرتبت داشت و به شاه نزدیک بود که هر کس از بزرگان مطلب یا حاجتی داشت که جرات اظهار آن را به شاه نداشت، توسط او به شاه عرض می‌شد. داستان رساندن خبر مرگ «شبدیز» (اسب سیاه مورد توجه خسروپرویز) نمونه‌ای از تقرب باربد به پادشاه و اهمیت موسیقی ایران در رساندن حالات مختلف است؛ این داستان چنین بیان شده است:
خسروپرویز، شبدیز را از میان اسبان خود بیشتر دوست می‌داشت و گفته بود هر کس خبر مرگ او را بدهد کشته خواهد شد. پس از مرگ شبدیز کسی را یارای آن نبود که این خبر را به خسرو بدهد و او را از مرگ شبدیز آگاه سازد. رییس دواب پادشاه به باربد متوسل می‌شود و از او می‌خواهد که به وسیله‌ی لحن‌ها و نغمه‌های موسیقی این خبر را به خسرو برساند. نوشته‌اند که باربد آهنگی می‌سازد که پادشاه پس از شنیدن آن فریاد برمی‌آورد که «شبدیز مرد.» باربد پاسخ می‌دهد که «آری.» بدین وسیله شاه از عهدی که کرده بود باز می‌گردد و رییس دواب از نگرانی فارغ می‌شود.»
این داستان گذشته از رساندن مقام باربد نزد خسروپرویز و استادی و مهارت و تاثیر آهنگ‌های او، بیان‌گر این مطلب است که موسیقی ایران باید خیلی قوی و پیشرفته بوده باشد تا بتواند حالت‌های گوناگون از غم، شادی، خشم، نفرت، کینه و انواع عواطف و احساسات را برساند و موسیقی‌دان با نغمه و آهنگ منظور خود را به شنونده بفهماند، و او را تحت تاثیر احساس درونی خود قرار دهد.
پیش از ورود باربد در دستگاه خسروپرویز، مقام «سرکش» از «رامشگران» بالاتر بود و سمت نوازندگی مخصوص شاه را داشت، هم‌چنین بر دیگر موسیقی‌دانان درباری مقدم بود. پس از آن که باربد به دربار راه یافت و مورد توجه خسروپرویز قرار گرفت، سرکش به رقابت با او برخاست. داستان رقابت سرکش با باربد در شاهنامه «ثعالبی» آمده است و خلاصه آن چنین است:
سرکش که در پذیرایی‌های خصوصی خسروپرویز ریاست نوازندگان را به عهده داشت، شنید نوازنده‌ای جوان و چیره‌دست از اهل مرو که با ساز و آواز خود شنوندگان را تحت تاثیر قرار می‌دهد قصد دارد خود را به شاه معرفی کند. سرکش کوشید تا مانع راه یافتن او به دربار شود. به دربان‌ها و دیگر محافظین و نزدیکان و کارکنان خصوصی دربار رشوه‌ها داد تا او را از نزدیک شدن به دربار و معرفی به شاه مانع شوند. باربد که از قضایا اطلاع یافته بود، دربان باغی را که خسرو برای تفریح به آن‌جا می‌رفت، با پرداخت رشوه راضی کرد تا بتواند هر وقت شاه به باغ می‌رود او نیز به باغ رفته در کناری خود را مخفی کند. چون خسروپرویز در باغ به تفریح و نشاط مشغول شد، باربد که لباسی سبز بر تن کرده بود با ساز خود به درون باغ رفت و نزدیک تخت خسرو بر بالای درخت سروی پنهان شد.
هنگامی که خسرو جام می را بلند کرد، باربد به نواختن آوازی لطیف پرداخت به نام «یزدان آفرید»؛ پرویز شاد شد و نام نوازنده را پرسید. اما او را نیافتند، چون خسرو جام دوم را بلند کرد، باربد دیگر بار نواختن و خواندن گرفت و «پرتو فرخار» را نواخت. پرویز با شگفتی فریاد برآورد، چه آوازی که تمام اعضای بدن می‌خواهد برای شنیدن آن گوش شود. دیگر بار دستور داده نوازنده و خواننده را بیابند؛ ولی اثری از او به دست نیامد. پرویز جام سومین را بلند کرد، این بار باربد آهنگ «سبز اندر سبز» را نواخت و همه حضار در حیرت شدند. پادشاه از جای برخاست و گفت بی‌شک فرشته است که خداوند برای شادی ما فرستاده و از خواننده خواهش کرد خود را نشان دهد. باربد از درخت پایین آمد و بر خاک افتاد. پادشاه علت پنهان شدنش را پرسید و از آن پس او را به ریاست نوازندگان برگزید.»
باربد برای هر روز از هفته آهنگی ساخته بود که آن‌ را «هفت خسروانی» می‌نامیدند و این آهنگ‌های هفت‌گانه در کتب تاریخی و موسیقی اسلامی به نام «طرق الملوکیه» مشهور است. هم‌چنین برای هر روز از سی روز ماه، لحنی ساخته بود که به نام «سی لحن باربد» معروف است؛ همین‌طور برای سیصد و شصت روز از سال اوستایی سیصد و شصت لحن ساخته بود و هر روز یکی را اجرا می‌کرد.
حکیم نظامی گنجوی در داستان خسرو و شیرین این سی لحن را بدین ترتیب برشمرده است:
در آمد باربد چون بلبل مست              گرفته بربطی چون آب در دست
ز صد دستان که او را بود در ساز         گزیده کرد سی لحن خوش آواز
ز بی‌لحنی بدان سی لحن چون نوش    گهی دل دادی و گه بستدی هوش
به بربط چون سر زخمه در آورد            ز رود خشک بانک تر در آورد
چو باد از گنج باد آورد راندی                ز هر بادی لبش گنجی فشاندی
چو گنج گاو را کردی نواسنج              برافشاندی زمین هم گاو و هم گنج
ز گنج سوخته چون ساختی راه                     ز گرمی سوختی صد گنج را آه
چو شادُروان مروارید گفتی                 لبش گفتی که مروارید سفتی
چو تخت طاقدیسی ساز کردی             بهشت از طاقها در باز کردی
چو ناقوسی و اورنگی زدی ساز                شدی اورنگ چون ناقوس از آواز
چو قند از حقه کاوس دادی               شکر کالای او را بوس دادی
چون لحن ماه بر کوهان گشادی                زبانش ماه بر کوهان نهادی
چو برگفتی نوای مشک دانه              ختن گشتی ز بوی مشک خانه
چو زد ز آرایش خورشید راهی               در آرایش بدی خورشید ماهی
چو گفتی نیم‌روز مجلس افروز              خرد بیخود بدی تا نیمه روز
چو بانگ سبز در سبزش شنیدی         ز باغ زرد سبزه بر دمیدی
چو قفل رومی آوردی در آهنگ             گشادی قفل گنج از روم و از زنگ
چو بر دستان سروستان گرشتی          صبا سالی به سروستان نگشتی
و گر سرو سهی را ساز دادی             سهی سروش به خون خط باز دادی
چو نوشین باده را در پرده بستی          خمار باده نوشین شکستی
چو کردی رامش جان را روانه               ز رامش جان فدا کردی زمانه
چو در پرده کشیدی ناز نوروز               به نوروزی نشستی دولت آن روز
چو بر مشگویه کردی مشگ مالی        همه مشگو شدی پرمشک حالی
چو نو کردی نوای مهرگانی                 ببردی هوش خلق از مهربانی
چو بر مروای نیک انداختی فال           همه نیک آمدی مروای آن سال
چو در شب بر گرفتی راه شبدیز            شدندی جمله آفاق شب خیز
چو بر دستان شب فرخ کشیدی           از آن فرخندهتر شب کس ندیدی
چو یارش رای فرخ روز گشتی              زمانه فرخ و فیروز گشتی
چو کردی غنچه کبک دری تیز              ببردی غنچه کبک دلاویز
چو بر نخجیرگان تدبیر کردی                بسی چون زهره را نخجیر کردی
چو زخمه راندی از کین سیاووش         پر از خون سیاووشان شدی گوش
چو کردی کین ایرج را سرآغاز              جهان را کین ایرج نو شدی باز
چو کردی باغ شیرین را شکربار              درخت تلخ را شیرین شدی بار
هم‌چنین این لحن‌ها در فرهنگ دهخدا به قرار زیر آمده است، هر چند از این فهرست، سه لحن «آیین جمشید»، «راح روح»، و «نوبهاری» در شعر نظامی نیست و به جای آن‌ها «ساز نوروز»، «غنچه‏ی کبک دری»، «فرخ روز»، و «کی‌خسروی» آمده است. البته برخی بر این گمان هستند که «راح روح» عربی شده‌ی همان «رامش جان» است؛ و هم‌چنین از دو آهنگ «یزدان آفرید» و «پرتو فرخار» یاد شده که گویا جزو سی لحن نیستند.
١) آرایش خورشید/آرایش جهان  ٢) آیین جمشید  ٣) اورنگی  ۴) باغ شیرین  ۵) تخت تاقدیس
۶) حقه‏ی کاووس  ٧) راح روح  ٨) رامش‌جان  ٩) سبز در سبز  ١٠) سروستان
١١) سرو سهی  ١٢) شادُروان مروارید  ١٣) شبدیز  ١۴) شب فرخ/فرخ شب  ١۵) قفل رومی
١۶) گنج بادآورد   ١٧) گنج گاو /گنج کاووس  ١٨) گنج سوخته  ١٩) کین ایرج  ٢٠) کین سیاووش
٢١) ماه بر کوهان  ٢٢) مشک و دانه  ٢٣) مروای نیک  ٢۴) مشک مالی  ٢۵) مهربانی/مهرگانی
٢۶) ناقوسی   ٢٧) نوبهاری  ٢٨) نوشین باده  ٢٩) نیم روز  ٣٠) نخجیرگانی


نوشته شده توسط محمد رحمانیان در جمعه دوازدهم آذر ۱۳۸۹ ساعت 0:22 | لینک ثابت | ثبت نظر

شهيد علي‌اكبر رحمانيان نام آشناي لشكر المهدي (عج) كه خاك جنوب و غرب بوسه‌گاه گامهاي استوار و شروه خوان نام بلند اوست دربيست وپنجم محرم الحرام 1382 (ه،ق) در حالي كه زمين و زمان داغدارشهادت سيدالساجدين امام زين العابدين (ع) بودند درخانواده‌اي منور به نور ايمان و شيفته اهل بيت (عليهم السلام) ديده به جهان گشود. اولين گريه‌هاي كودكانه‌اش گويي در سوگ مردي وارسته بودكه همزمان با تولد او بر دستهاي مردم قهرمان پرور جهرم تشييع مي‌شد. در زادروز ميلاد اين عزيز عالم رباني حضرت آيت‌اللهي راه سفري ابدي را در پيش گرفت و شهر جهرم يك بارديگر غرق در عزا و ماتم كرد. شهيد رحمانيان اين گونه درحال و هوايي روحاني تولد يافت و دوران كودكي پرنشاط كودكي را در دامان پدر و مادري فرهيخته به سرآورد.
اين شهيد بزرگوار تحصيلات خود را تا پايان دوره متوسطه ادامه داد و با اخذ مدرك ديپلم از تحصيل فراغت يافت. فعاليتهاي سياسي و مبارزاتي وي كه از سالها قبل از انقلاب آغاز شده بود بعد از پيروزي انقلاب همچنان ادامه يافت و اين سردار شهيد باپيوستن به جمع سبز پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خود را آماده دفاع از انقلاب و ميهن اسلامي نمود.
جنگ تحميلي عرصه تبلور استعدادهاي نهفته او بود .سردار شهيد رحمانيان با شروع اولين جرقه‌هاي جنگ به سوي جبهه‌هاي نور شتافت كه شور و حال و التهاب اولين اعزام را در قسمتي از خاطراتش اين گونه بيان داشته است.
با چهارده نفر از برادران سپاه جهرم به جبهه اعزام شدم. آن زمان تازه جنگ ايران و عراق شروع شده بود و خرمشهر سقوط كرده بود…شور و حالي ديگر در بين برادران بود و تمام آنها با گريه و التماس مسؤولين را راضي كرده بودند. عيدقربان سال1401 (ه،ق) بود در جهرم نماز عيد برپا بود كه به محل نماز آمده و با مردم خداحافظي كرديم ازشدت شوق اشك درچشمم حلقه زد خدا ميداندكه چه حالي داشتم.
سردار شهيد علي‌اكبر رحمانيان فعاليتهاي خود را با عنوان مسؤول آموزش بسيج جهرم آغاز كرد و با اينكه بسياري از دوستان به علت اهميت حضور وي در بسيج ازرفتن او به جبهه ممانعت مي‌كردند با اين همه شهيد به دفعات راهي عرصه‌هاي نبردگرديد و با پذيرفتن مسؤوليت‌هاي مختلف عملياتهاي متعددي را عرصه دلاوري‌هاي خود ساخت.
وي در عملياتهاي والفجر مقدماتي 1،2،،4 و عمليات خيبر فرماندهي طرح و عمليات تيپ المهدي(عج) را برعهده داشت درعملياتهاي رمضان و محرم به ترتيب به عنوان فرمانده گردان و مسؤول محور عمليا ت حضور داشت .علاوه براين مدتي نيز با عنوان معاون تيپ تكاور رعد متشكل از گردانهاي تيپ المهدي و تيپ 55 هوابرد اصفهان انجام وظيفه كرد.
سرداشهيد رحمانيان درمدت زمان حضور در جبهه به دفعات آماج تير و تركش دشمن قرار گرفت و با تحمل جراحات بسيار راهي بيمارستان گرديد و آن گونه كه آرزو كرده بود درتاريخ 27بهمن 1364 با بدني پاره پاره به ديدار دوست شتافت.
یکی از هم رزمان سردار نستوه جنگ، شهید حاج علی اکبر رحمانیان، می گوید:
«در پایگاه امیدیه بودیم. یک ساعت به اذان صبح مانده، از خواب بیدار شدم. شهید علی اکبر را دیدم که بعد از چهار شبانه روز عملیات، در حالی که آثار خستگی شدید در چهره اش آشکار بود، وارد سنگر شد. فکر کردم با آن حال خسته اش دراز بکشد، چون خواب از چشمانش می بارید، ولی، دیدم جانمازش را پهن کرد و آماده نماز شب و مناجات با خدا شد. به او گفتم: حاجی خسته هستی، کمی استراحت کن! لبخندی زد و گفت: ما الان برای همین نماز و خدا داریم می جنگیم. سپس مشغول عبادت شد».


نوشته شده توسط محمد رحمانیان در جمعه دوازدهم آذر ۱۳۸۹ ساعت 0:2 | لینک ثابت | ثبت نظر


                                              دروازه های شهر جهرم
در سال 1250 شمسی فقط هشت محله وجود داشته است که از این هشت محله چهار تای ان داخل حصار بوده اند این چهار محله عبارت اند از: سنان ، اسفریز ، دشتاب ، گازران که همه ان ها در بخش غربی شهر يعنی در غرب مسیل پادگان جهرم قرار دارد. همچنين به خاطر نزديکی به دستگاه حکومت و داشتن حصار از ساير مناطق ابادتر بوده است. بازار و کاروانسراها جهرم در ان قرار داشته است. بعد از احداث حصار گردا گرد بخش غربی شهر،چهار دروازه بر ان تعبيه کردند. این دروازه ها به دروازه خان ، دروازه بی بی ، دروازه پیر شبیب و دروازه گاو کشی شهرت داشته اند. از حصار جهرم و دروازه های ان امروزه اثری نیست فقط دروازه پیر شبیب در بخش شمالی شهر هنوز بنای ان بر جای مانده است . از سایر دروازه ها فقط در محلی که وجود داشته اند نامی از ان مانده ، مثل دروازه خان که مسجدی در نزدیکی ان بنا شده و به نام مسجد خات خوانده می شود.


بنای بازار و ویژگی های آن (قسمت دوم)
بازار مسگران در جهرم به دنبال بازار اصلی در جهت شرق ان قرار گرفته ظاهرا قبلا سقف نداشته است در این قسمت مسگران و اهنگران جمع هستند و به تولید صنایع دست مشغول هستند ولی تعداد ان ها اندک روبه کاهش است اما مثل گذشته تولیدات ان ها نیز متقاضی دارد.
بازار های جهرم مرکب از مغازه های : پارچه فروشی , عطاری , کادوئی و انواع مغازه ها به طور کلی کالا های مختلفی در ان عرضه می شود که جمعا در بازار جهرم 126 مغازه وجود دارد.
حمام بازار :
حمام بازار که از نظر قدمت هم دوره است که امروزه مورد استفاده قرار نمی گیرد و مخروبه شده است. البته بافت سنتی خود را نیز از دست داده است.
کاروان سراها :
مهمترین کاروان سرای جهرم در جوار بازار واقع شده اند که به طور کلی از نظر کیفیت کم کم تبدیل به مخروبه شده اند وحتی اغلب انها به انوان انبار هم قابل استفاده نیست کاروان سراها در گذشته مراکز بار اندازی و بار گیری کالا بوده است
                                                                                                                     

بنای بازار جهرم و ویژگی آن (قسمت اول)
تمام قسمت های بازار جهرم از نظر فزیکی و مصالح ساختمانی مشابه نیستند. قسمت اصلی بازار دارای چهار درب ورودی وقدیمی ترین قسمت می باشد و سقف ان گنبدی و دکان های ان در سطح بالاتری از سطح بازار قرار گرفته اند.
در اصول کلی ساختمان این قسمت از بازار عواملی  که بری کم کردن حرارت خورشیلازم بوده به کار گرفته شده است این عوامل عبارت اند از:
1. جهت راستای بازار روی دو محور عمودی بر هم در جهت شرقی غربی و شمالی جنوبی قرار دارند. این جهت گیری با توجه به جهت وزش باد از جنوب غربی به شمال شرقی باعث خنک نگه داشتن فضا بازار میگردد.
2. دیوارهای ضخیم و مرتفع که با پوشش گنبدی شکل از اجر ساخته شده اند در کاهش درجه حرارت نقش   به سزائی ایفا می کند.
3. پنجره های باریک و بلند در راستای چهار سوق بازار که در تابستان باعث جریان هوا به طور طبیعی در تمامی بازار می گردد.
بازار اصلی جهرم دارای دو راسته اصلی کاملا عمودی بر هم بوده در تمام قسمت های ان قرینه سازی رعایت شده است. برای دست یابی به بخش های فوقانی و پشت بام راه پله های موجود نیست .
مغازه ها از دوقسمت از دو قسمت تشکیل شده است یک قسمت برای عرضه کالا و فروش که در قسمت جلو دکان قرار دارد و قسمت دیگر کارگاه یا انبار اجناس که در پشت ان میباشد سطح دکان ها حدود80 سانتی متر از کف بازار بالا تر است بع علت این اگر بر اثر بارندگی شدید اب وارد بازار ها شود به داخ دکان ها سرایت نکند. 



اماکن دیدنی
غار سنگتراشان:
مردان کهن مجمعی راتشکیل دادند و با فکر و اندیشهای خود منجر به ساختن بزرگترین غار دست سازجهان شدند این غار در جنوب شرقی جهرم روی تپه ای آهکی قرار گرفته است مردم سخت کوش زمان توانستند با تراشیدن سنگ، غاری تاریخی برای شهرشان به جا بگزارند و مقدار پولی از فروش سنگها برای مخارج زندگی خویش را بدست آورند.
آن ها با اره های بزرگ و دندانه دار دو طرفه سنگ ها را می بریدند از سنگها برای ساخت خانه، دیوارهای خانه ، سنگ قبر و ... می ساختند . این غار از ستون بسیار دقیق و مهندسی محفوظ مانده است روبروی این غار غار کوچکی ساخته شده است که یکی از این سنگ تراشان که هنوز زنده است می گوید: این غار دیگر بسیار طولانی بوده و کار کردن در در آن بسیار مشکل بوده و سنگتراشان تصمیم گرفتند که روبروی آن سنگ را برداشت کنند اما دیگر به علت کم شدن سنگتراشان این کار ناتمام باقی ماند.
و سخن آخر این است که میراث فرهنگی شهر، استان و کشور فکری کنند زیرا این به این غار توجهی نمی شود و حتی بعضی از همشهریان نیز مکان این غار را نمی دانند.       

قلعه گبری:
قلعه گبری محل سکونت زرتشتی ها بوده که در جهرم زندگی می کردند در حمله عراب چیزی از این قلعه تاریخی به جا نگذاشتند این قلعه بر روی کوهی باصفا و سرسبز در فاصله کوتاه از از غار سنگتراشان واقع شده است این قلعه طوری واقع شده که کل شهر را در بر دارد این قلعه طری بوده است که هیچکس نمی توانسته از این قلعه بالا برود زی را این کوه مانند دیوار های بلند است .


باربد


باربد موسيقي دان و اختراع كننده نت بوده است. او در دربار خسرو پرويز بوده است.او در سال 590 ميلادي متولد شده ودر سال627 ميلادي در سن37 سالگي بدرود حيات گفته است. باربد داراي 360 اهنگ بوده و هر روز يكي از اهنگ ها را براي خسرو پرويز مي نواخته است.
از شاهنامه فردوسي مي توان پي برد كه باربد جهرمي است. بر اساس انچه فردوسي سروده است بين باربد و سركس كه يكي ديگر از مطربان خسرو پرويز بوده رقابت و دشمني وجود داشته است.
بنابر انچهدر شاهنامه امده وقتي خسرو پرويز به زندان فرزندش شيرويه مي افتد باربد از جهرم به طيسفون امده و خود را به زندان شاه مي رساند.
كنون شيون باربد گوش كن                              جهان را سراسر فراموش كن
ز جهرم بيامد سوي طيسفون                            پراز اب مژگان دل پر ز خون
پس از مرگ خسرو پرويز باربد سوگند مي خورد كه ديگر چنگ نزندلذا انگشتان خود را قطع مي كند وچنگ را به اتش مي اندازد.
ببريد هر چار انگشت خويش                           بريده همي داشت در دست خويش
چو در خانه شد اتشي بر فروخت                     همه الت خويش يكسر بسوخت


نواحی شش گانه جهرم
نواحی شش گانه جهرم عبارت اند از:

ناحیه شماره (1): این ناحیه در میانه جهرم قرار دارد وشامل دو محله جبذر و
کلوان می گردد البته بخش کوچکی از محله سنان و صحرا هم در بر گرفته است .

ناحیه شماره (2): این ناحیه در شرق شهر جهرم واقع شده است وقسمتی از
محلات کوشکک، دهنو و علی پهلوان را در بر گرفته و همچنین محله مصلی
کاملاًدران قرار دارد.

ناحیه شماره (3): این ناحیه در جنوب شرقی جهرم وقسمتی از محلات کوشکک و
علی پهلوان و ده نو در بر گرفته است .

ناحیه شماده (4): این ناحیه در جنوب غربی شهر واقع شده وبخش کوچکی از محلات صحرا و حسن اباد در بر گرفته است .

ناحیه شماره (5): این ناحیه در مرکز قدیمی شهر قراردارد. وقسمتی از محلات سنان،
صحرا، گازران، حسن اباد و دشتاب قرار دارد .

ناحیه شماره (6): این ناحیه در غرب شهر قرار گرفته است و محله اسفریز به طور کامل 
وقسمتی از محله دشتاب رادر بر گرفته است .



مشخصات محلات جهرم
مشخصات محلات جهرم :
محلات در تمام شهرهای ایران مشخصات نزدیک به هم دارند و شکل گرفتن محلات مختلف در شهر های ناشی از این امر بوده که بعد از توسعه هسته مرکزی شهر بتدریج نواحی اطراف آن محل سکونت جمعیت مازاد می شده و محله جدید شکل میگرفته است .
محلات شهر جهرم مانند محلات سایر شهر های ایران دارای مشخصاتی است که عبارتند از :
۱- هر محله ای دارای یک مسجد در بخش مرکزی آن است
۲- هر محله دارای حمام در کنار مسجد است
۳- بعضی از محلات این شهر که برای تهیه آب آشامیدنی مشکلاتی داشته از جمله آب انبار در بخش مرکزی واقع شده است .
۴- تمام محلات این شهر داراری کوچه های باریک و بن بست می باشد .
۵- تمام محلات دارای مساکن سنتی از خشت و گل می باشد
۶- درتمام محلات هر مجموعه از خانه های دارای یک راهرو به نام ساباط می باشد .



تولید و تکثیر درخت خرما
توليد و تكثير درخت خرما

الف : طريقه جنسي
در اين روش اكثراً نا مدغوب است اين روش در ازمايشگاه وتوايد درختان تر فراموش شده است .

ب: تكثير غير جنسي
اين روش به صورت پاجوش ها انجام مي گيرد هر نخل داراي 100 تا 120 برگ است كه معمولاً هر برگ 3الي 4 سال بر روي درخت باقي مي ماند .
پاجوش ها در برگ هاي پايين درخت كه در مجاورت خاك و رطوبت قرار دارد انجام پذ ير است كه بعد از 2 تا3 سال پاجوش اماده كاشت است هر اصله درخت مادر معمولاً بين 5 تا 10 پاجوش توليد مي كند . از اين تعداد 5 تا 3 اصله پاجوش قوي انتخاب و در ماه هاي خرداد و اوايل تير از درخت مادري جدا و به خزانه انتقال مي دهند.    
زمين خزانه :
عمق ان 50 سانتي متر خاك نرم قابل نفوذ براي ريشه باشد و از جمع شدن اب اضافي دران جلوگيري كرد .
وسپس كرتهاي به اندازه5 4 متر احداث مي شود .

عمليات برداشت خرما   
مراحل رسيدن خرما به ترتيب عبارت انداز:
پودوز : در اين مرحله رنگ ميوه سبز روشن و ميوه از حالت كروي خارج و شروع به رشد و نمو مي كند .
خارك : رنگ ميوه زرد طلايي و در اين حالت قند ميوه نسبتاًكم و ميوه نيز هنوز نارس و كال است .
دمباز : در اين مرحله خارك كاملاً شيرين و شروع به نرم شدن مي كند و گاهي اوقات اين نرمي تا نصف يادو قسمت ميوه  پيش مي رود.
رطب : در اين موقه ميوه كاملاً رسيده و مقداري از رطوبت خود بر روي درخت از دست داده است وقند ان به حد كامل رسيده است .

چيدن ميوه :
به صورت تدريجي : 
در نيمه مرداد ماه و بعد هنگامي كه رطب ودنباز رسيده شده معمولاً 2 تا 3 روز در ميان مي بايست اقدام به چيدن كنند .
به صورت كلي و يك جا :
در اين روش مي بايست صبر نمود تا تمامي ميوه رسيده و تبديل به خرما شود در اين روش از اواخر مهرماه توسط كارگران ماهر چيده مي شود.

محصولات فرعي :
شيره خرما :ابتدا خرما را از هسته جدا نموده سپس به اندازه ي وزن خرما آب مي افزايند و آن را مي جوشانند بعد آن را و آن را صاف مي كنند اين عمل را دوباره تكرار مي كنند عصاره ي گرفه شده را مجدد حرارت مي دهند تا خوب غليظ شود تا از ترشيده شدن بعدي جلوگيري كنند.
رنگينك : ابتدا رطب هارا در ظرف مي چينند و سپس ارد و روغن تفت مي دهند و روي رطب مي ريزند سپس پودرقند وحل به ان اضافه مي كنند.


تاریخچه کشت درخت خرما (نخل)
خرما یکی از نباتاتی است که در ازمنه ما قبل تاریخ در مناطق بین مدار 29 تا 39درجه عرض
شمالی توسط مردم بومی کشت می شده ودر طی قرون متمادی مهمترین منبع نیرو و تغذیه انسان بوده است. بنا به گفته ای مورخین مبدا اصلی آن به احتمال زیاد بین النهرین بوده است .خرمای شاهانی جهرم به طور کلی دومین دومین خرمای مهم ایران است . میوه ان کشیده ودارای نوک باریک است. وزن 100عدد میوه 1333-1966گرم ، وزن هسته 78-98 گرم و وزن کلاهک 1/6-5/6 است.

محصولات فرعی از خرما در جهرم عبارت اند از : 
1- شیره خرما
2- تهیه حلوا مانند: رنگینک 
3- سرکه
4-تهیه خارک  
5- تولید عرق ترونه
6- پنیر خرما





نیروگاه سیکل ترکیبی جهرم
یکی از نیازهای اساسی و کلیدی یک جامعه مدرن سامان دهی و به روز بودن الکتریسیته وجریان الکتریکی است که به موازات پیشرفت در آن، دیگر بخش ها و سازمان ها نیز شکل تکامل و ترقی خویش را تی خواهند نمود و رفاه ناشی ازآن نیز عمومی خواهد بود. بر اساس اجرای سیاست ها صنعت برق کشور نیروگاه سیکل ترکیبی جهرم در زمینی به مساحت 100 هکتار وبا ظرفیت 1440 مگاوات در کیلومتر 25 جاده ای جهرم شیراز احداث گردید. هر چند در ابتدا این طرح با مشکلاتی از قبیل ممانعت میراث فرهنگی در جهت احداث راه و کنبود مصالح و مشکلات آب و کار شکنی یکی از مسئولین غیر بومی مواجه بودیم. پیگیری های مسئولین محترم نیرو گاه و شهرستان حل شد.پس از بهره برداری از واحد اول این نیروگاه، برق شهرستان تامین گردید،بنا براین از این به بعد خاموشی دراثر کمبود انرژی درجهرم نخواهیم داشت. در این نیروگاه عظیم در حدود 450 نفر مشغول به کار خواهند شود . که در سفر اخیر ریاست محترم جمهور مقرر گردید تا از نیرو های بومی در این مجموعه به کار گرفته شوند. ضمنا در ساخت این نیروگاه 1000نفر مشغول بوده است. کل هزینه های اجرایی این نیرو گاه بالغ بر 338 میلیارد تومان می باشد. مشخصات نیروگاه محل نیروگاه : 25 کیلو متری شهرستان جهرم تعداد واحد : 6 واحد سوخت اصلی : گاز طبیعی ظرفیت ژانراتور : 200 مگا ولت آمپر نوع توربین : 94.2 V کارفرما : سازمان توسعه برق ایران پیمانکار اجرایی : شرکت مشارکت نصب و نیرو تناوب - مشانیر مشاور : شرکت قدس نیرو سوخت دوم :گازوئیل چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی


ضرب المثل های جهرمی

* کچل اگر طبیب بود سر خود درمان می کرد.
* خودم هیچی نیستم برادررشیدی دارم.
* یکش میدی دو میطلبه.
* یا مرغ بشو تخم بگذاریا خروس بشو بنگ بگو.
* نه شیر شتر می خوام نه دیدار عرب.
* کوزه گر ابش بکه.
* پاییز که میشه کلبک هم ماهره.
* یک سال بخور نون تره صد سال بخور نون کره.
* سگ،سیاه وسفید نداره.
* ما بابا ببینیم تا قربونش بشیم.
*  مالت بپا همسایه دزد نکن.
* اگر گوش عزیزه گوشواره هم عزیزه
* علی مانده و حوضش.
* نان گندم شکم فولادی می خواهد.
* هرکه برقش می گیره ما چراغ موشی .
* هم از دوغ بهار و از خرمای پاییز شدم
* خر تا هر جا بار ببره کرایه می گیره.




آثار تاریخی جهرم

آثار قبل از اسلام :
قلعه گبری تنها آثار این شهر مربوط به قبل از اسلام است که روی دامنه شمالی کوه البرز و بر تپه های شمال غربی شهر مشهور به کوه شهدا قرار دارد. این قلعه ماننده قلعه الموت است.
در هر نقطه ای که قلعه گبری وجود دارد چند چاه وجود دارد که مشهور به چاه گبری است از این قلعه ها چندان
آثاری نمانده  و فقط  سنگ چین شالوده ان ها کمی دیده می شود. و از چاهها جز گودالی کوچک باقی نمانده و فقط
چاه گبری نزدیک سنگ شکن که ظاهرا بعدها تعمیر شده است،چند متر عمق دارد که در داخل ان بسیار گشاد بوده و دارای دیوارهای صخره ای است.


آثار بعد از اسلام :
 قلعه تبر
قلعه تبر یا قلعه خورشید از محدوده شهر بیرون است ولی فاصله چندانی از شهر ندارد و روی تاریخ شهر اثرات عمیقی داشته است. لسترنج درباره این قلعه چنین می نویسد: قلعه  عظیمی است که تا شهر پنج فرسخ فاصله دارد و ان را قلعه خورشید می گویند و معروف می باشد این قلعه را خواجه الملک وزیر مشهور سلجوقیان تجدید و تعمیر کرد و بانی اصلی ان خورشید حاکم جهرم در زمان خلفای اموی بود .

مسجد جامع
در محله سنان مسحد جامع جهرم وجود دارد که از لحاظ قدمت قابل  ملاحظه می باشد. سبک بنای آن دارای اختصاصاتی است که ان را از مساجد سایر نقاط کشور متمایز ساخته است بدین معنی که کلیه طاقهای اطراف ان شبیه میدان امام اصفحان دو طبقه بوده  و طبقه فوقانی تشکیل غرفه هائی داده است بنای این مسجد کلااز سنگ و گج بوده است.احتمال  داده می شود که از بنای اواسط دوره صفویه باشد .



اماکن دیدنی و تاریخی جهرم

گردشگاه های :غار ورا، گدک، قلعه گبری، قلعه حنا، قلعه تبر و بنیز از مهمترین جاذبه های طبیعی این شهرستان است. مسجد جامع جهرم از اثار دوره صفوی و در جنوب شهر جهرم روی تپه ای با صفا اتشکده قدمگاه دیده می شود که بر تمامی شهرستان جهرم مشرف است و از جمله آثار باستانی و دیدنی منطقه به شمار می آیند.
مقبره جاماسب حکیم نیز دیگر جاذبه های تاریخی منطقه است که به دوره ساسانی مربوط می شود. بزرگ ترین غاردست ساز جهان که بنام " سنگ شکن " معروف است.که سنگ ان ها برای ساختن نمای خانه استفاده می کردند. اما مسئولین فکری به حال این غار نمی کنند. من امیدوارم که این غار مکان تاریخی بزرگی شود.


شهرستان "جهرم"را بیشتر بشناسید.
شهرستان جهرم از شمال به شهرستان فسا ، از باختر وجنوب به شهرستان فیروز آباد ،از خاور به شهرستان داراب، از شمال باختر به شهرستان شیراز و از جنوب خاور به شهرستان لارمحدود می شود.
شهر جهرم مرکز شهرستان جهرم در53 درجه و33 دقیقه طول جغرافیایی و28 درجه و 30 دقیقه عرض جغرافیایی وبلندی 1050 متری از سطح دریا واقع است. شهرستان جهرم از چهار بخش: مرکزی، خفر، سیمکان، کردیان تشکیل شده است.رودخانه های قره آغاج سیمکان و شور از مهمترین رودخانه های منطقه است.
هوای شهرستان جهرم به ظور کلی گرم و درنواحی کوهستانی معتدل بوده و جمعیت شهرستان جهرم در سرشماری سال 1375 برابر 197128 نفر برآورد شده است.مردم منطقه با زبان فارسی با گویش های محلی سخن می گویند ومسلمان شیعه مذهب هستند.
کشاورزی وسنایع دستی از مشاغل عمده اهالی به شمار می آیند. مسیر های ارتباطی این منطقه عبارت اند از:راه جهرم ـ لارستان به طول 155 کیلومتر ـ راه جهرم ـ شیراز به طول 180 کیلومتر ـ راه جهرم ـ قیر به طول 75کیلومتر فرودگاه کوچکی نیز در شمال جهرم ساخته شده است.


نوشته شده توسط محمد رحمانیان در پنجشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۸۹ ساعت 11:2 | لینک ثابت | ثبت نظر


RSS
POWERED BY
BLOGFA.COM
کلیه ی حقوق مادی و معنوی وبلاگ jahrommycity محفوظ می باشد.
طراحی شده توسط یاس تم