۱۴۰۱ آذر ۱, سه‌شنبه

تَدفین.

 

 

زنجیرها جمع.  لاشه  پَسِ کشتی!

  اینک عظیم قرقره-طناب ها وظیفه خود را انجام داده اند.  سپید پیکر پوست گرفته وال سر بریده چون مرمرین مَرقَد رَخشَد؛ با همه تغییر رنگ کاهش محسوسی در جُثه دیده نمی شود و هنوزغول آساست.  شناور بر آب، آرام آرام  دور و دورتر می شود و آب پیرامونش را کوسه های سیری ناپذیر ترشح کُنان می شکافند و آرامش هوای فرازش را درنده پروازهای جیغ کشان مرغانی برهم زند که منقارهاشان چون بی شمار دشنه به وال حمله برند.  کلان شبح بی سر سفید از کشتی دور و دورتر می شود و با هر راد دور شدن آنچه مربع رودهای کوسه ها و مکعب رودهای مرغان بنظر می رسد، غوغای سَبُعانه خود فَزاید.   آن شَنیع صحنه ساعت ها ساعت از کشتی تقریبا ساکن دیده شود و آن عظیم توده مرگ زیر صاف آسمان نیلی روشَن، شناور بر زیبا سطح دلپذیر دریا که شادان نسیم ها به تموج اندازد، آنقدر رَوَد تا در بی نهایتِ چِشم اَنداز گُم شود.

  تدفینی بَس اندوهبار و همانقدر تقلیدی!  کرکس های دریا در[سپید ردای]عزای پارسایانه و کوسه های مُبادی آدابِ هوا، سیاه پوش یا خالدار.  مَگَر، گاسَم، گر وال بدوران حیات، برسبیل اتفاق، نیازمند کمک می شد، کمترکُدامشان دَستگیریش می کردند؛ اما وَلیمه تدفینش، بَس زاهِدانه به چنگال رُبایَند.  فَغان از ژیان دِژکاک وارگی عاَلم! که عَظیم ترین وال نه مصون از آن است.

    این هنوز پایان کار نیست.  کین توز روح، اِرهاب را، فَرازِ مَهتوک جِسم، دَروا باقی مانَد.  وقتی چشم ناخدایِ آن بُزدِل رزمناو یا ناشی کشتی اکتشافی از فاصله ای آنقدر دور صحنه ای بیند که ازدحام مرغان پنهان داشته و با این همه سفید توده شناور را در آفتاب، با ابری از ذرات آب نشان دهد که از اصابت مستقیم به بی آزار لاشه وال بلند شود، با انگشتانی لرزان در روزنامه کشتی نویسد-زِنهار، آب های کم عمق، صخره، موج شِکَنا در نزدیکی اینجا!  و شاید، تا سال ها بعد کشتی ها از آن محل دوری کنند و چنان از رویش پَرَند که گول گوسفندان از روی خلاء، چرا که اول بار قوچ پیشاهنگ گله از روی چوب چوپان پریده.  همین صنف است قانونِ عرف و فایده سُنَن، همین جاست قصه بقای سرسختانه کهنه اعقاداتی که هرگز اساسی در زمین نداشته و حال، حتی در هوا هم تاب نخورند!  این است کیش!

  بدینسان، گرچه جثه عظیم وال می توانسته در حیات موجب دهشتی راستین برای معاندان خود باشد، روحش در ممات مبدل به هراسی بی فایده برای عالَم گردد.

  به روح اعتقاد داری دوست من؟  ارواحی دیگر سوای روح عمارت کاک-لین هست که  مردانی بس دانِشی تر از دکتر جانسون بدان ها اعتقاد دارند.   

ملویل 1851