۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه
سهله، سقرلاط، سقلاط، سقلاطون، سیکلاس
در Ko ku yao lun نوشته تسائو چائو (Ts‛ao Čao) در سال 1387، كه وان تسو (Wan Tso) در سال 1459 ویــــــراســـــت و بـــــدان افــــــزود،1 این واژه را در آوانــــــــگاشــــــــــــــت (= ) sa-hai-la می بینیم،2 و در آنجا گفته شده که آن را از تبّت در قوارههایی به پهنای یك متر میآورند، از پشم بافند ، با دوام و ضخیم است چون نمد و تبتیها پر ارزشش شمارند. در همین كتاب زیر عنوان p‛u-lo (برابر با p‛rug در زبان تبتی)3 آمده است كه این پارچه پشـــــمی تبتی بــــه sa-hai-la می ماند.
واترز4 و هاتم ـ شیندلر5 واژه فارسی سکرلات، sakirlāt یا سقرلات sagirlāt را با واژه چینی sa-ha-la برابر دانستهاند؛ به هر روی ریشه واژه چینی sa-ha-la نه این واژه فارسی که saqalāt یا saqallāt ، و نیز سقلاط*، saqalāt ، saqallāt (’’پارچه سرخ‘‘) است. از بخت خوش دكتر راس6 بوده كه توانسته در واژهنامهای چینیـ ایرانی از سال 1549 همبرابرش را پیدا كند: sa-ha-la چینی = saqalat فارسی. این یافته مسئله را برای همیشه حل میكند. افزون براین، در فارسی واژههای سقلاطون، saqlātūn یا سقلاطین، saqlātīn را داریم كه گویند این معانی را دارد: ’’شهری در روم كه در آنجا پارچه سرخ بافند پارچه سرخ یا لباسی كه از آن ساخت شده باشد." نام دوم را خیلی پیشتر، بیهقی و ادریسی بهترتیب در سالهای 1040 و 1150 میلادی به كار بردهاند. 7 به گفته ادریسی، این نام به نوعی پارچه ابریشمی محصول آلمریا در اسپانیا داده میشده و بی چون و چرا مراد از شهری در روم همین است. یاقوت ازبافت این پارچه در تبریز خبر داده است و از همینجا علت اشاره چینیها به سمرقند را میتوان دریافت. اما مراد چینیها از sa-ha-la در هند، هرمز و عدن بروشنی ماهوت سیاه اروپایی است؛ واژه تبّتی sag-lad نیز چنین است. 8
در آیین اكبری از suklāt (saqalāt) روم (تركیه)، فرنگی (اروپایی) و پرتغالی یاد شـــده است؛ و اینک این نام فارسی به پارچههای پشمی خاص، و به ویژه ماهوت سیاهاروپایی،داده می شود .
واژههای فارسی ســـــــکرلات، sakirlāt و سقرلات، saqalāt ارتبــــاطی با یكدیگر ندارند
و این از دو مجموعه نامهای اروپایی كه خاستگاه آنها در دو گونه واژه فارسی یافت می شود اثبات پذیر است: sakirlāt را نیـــــــــــــای واژه انگلیسی ’’scarlet‘‘میدانـــــــند (scarlatum ، scarlata در لاتین میانه؛escarlate در فرانسوی كهن، écarlate ، در فرانسوی جدید، scarlat در انگلیسی میانه و جز آن)؛ در حالیكه saqlātūn یا siqlātūn را پایه siglaton در فرانسوی كهن، sisclaton در زبان پرووانسی (سده دوازدهم)، ciclatoun ، واژه انگلیسی بر افتاده ( از خیلی پیش، یعنی سال 1225)، ciclāt یا siglāt در آلمانی بالای میانه میدانند. درستی و نادرستی ادعای اشتقاق این واژهها از فارسی نكتهای است بحث انگیز كه در اینجا نمیتوان بدان پرداخت؛ اشـــــــــقاق siglaton از واژه یونـــــــانی (cyclas) كه دوكانژ پیشنهاد كرده از این هم ناموجهتر است. دکتر راس (همانجا) عقیده دارد که "گویا خاستگاه واژه scarlet در رمز و راز فرو رفته است و چندان گواهی نمیتوان یافت در تائید اینکه امکان یافتن ریشه آن در منابع عربی یا فارسی هست."
۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه
ایکات، هُل، دارایی، یزد
ایکات برگرفته از کلمه مالایایی «منجیکات» به معنی بستن و گره زدن یا پیچاندن است. در هندوستان به این نوع بافت «هُل» می گفتند و در جزیره مالایا، ایکات خوانده می شد و در فارسی آن را دارایی نامیدند. با این همه ریشه اصلی این کلمه به درستی معلوم نیست. در فرهنگ دهخدا به این کلمه به سه صورت اشاره شده است که یکی از معانی آن نوعی پارچه ابریشمی است. تا چند سال پیش نیز برای ایکاتی که در یزد بافته می شد از ابریشم طبیعی استفاده می کردند، اما در حال حاضر از نخ ویسکوز برای تار و از ابریشم مصنوعی یا ویسکوز برای پود بهره می گیرند. در قدیم این پارچه را در کاشان و استان خوزستان نیز می بافتند. اما امروز فقط در یزد بافته می شود. ایکات، تلفیقی از فن رنگرزی و بافت پارچه است. معمولا برای ایجاد نقش روی پارچه دو روش وجود دارد، یا هنگام بافت، نقش را در پارچه ایجاد می کنند و یا از طریق چاپ که خود انواع مختلفی دارد. اما روش بافت ایکات کاملات متفاوت است. در ایکات نقش را روی تار یا پود و یا هر دو به وسیله رنگرزی منتقل می کنند و سپس آن را می بافند. این کار، کار بسیار دشواری است اما پارچه ای بسیار زیبا و ارزشمند به ارمغان می آورد. خاستگاه این روش به درستی معلوم نیست اما بعضی از محققان بر این عقیده اند که این بافت قرن ها قبل از توسعه بازرگانی، توسط اقوام مختلف به صورت جداگانه و هر کدام با روش های خودشان ابداع شده است. اما گروه دیگر به دلیل پیچیدگی این بافت تردید دارند که به وسیله اقوام مختلف ابداع شده باشد. به همین دلیل برای آن زادگاه واحدی قائلند و حدس می زنند که این خاستگاه اندونزی باشد. اما اثبات این نظریه ها به بررسی عمیق تری نیاز دارند. کهن ترین نمونه ایکات متعلق به مصر است که تاریخ بافت آن به سال ۱۱۰۰ میلادی باز می گردد. اما نقش های دیوار «معبد آجنته» در شمال غربی هندوستان که در حدود ۵۰ سال قبل از این تاریخ ساخته شده است. زنانی را با جامه های منقوش به ایکات نشان می دهد. ظاهرا اقوام مختلف هر کدام الگوی خاصی برای این بافت داشته اند. ایکات را از مکزیک تا پرو می بافند، اما به دلیل دشواری و پیچیدگی نمی توان به راحتی پذیرفت که این بافت توسط اقوام مختلف ابداع شده باشد. نمونه هایی از این بافت از ماداگاسکار تا اسپانیا و از هند تا آفریقای غربی دیده می شود. حتی در ژاپن هم یافت شده است. تنوع، پیچیدگی، ظرافت نقش ها و روش هایی که در جزایر حالی، سومبا، سوماترا و برنئو دیده شده است، دلالت بر آن دارد که اگر بخواهیم زادگاه واحدی برای آن تصور کنیم اندونزی درست ترین پاسخ خواهد بود. «کیت فیتز گیبن»، پژوهشگر هنرهای آسیای مرکزی درباره این بافت در کتاب خود آورده است: «نخستین سند نوشتاری که در مورد ایکات در آسیای مرکزی وجود دارد، مربوط به سال ۱۸۱۳ میلادی است که یک سند تجاری متعلق به آژانسی هندی و انگلیسی است.» ایکات به سه روش تاری، پودی و تاری پودی بافته می شود، اما روش بافت در هر سه به یک صورت است. تنها براساس نوع ایکات طرح روی همان الیاف پیاده می شود. در تهیه این بافت ابتدا الیافی که قرار است روی آن نقشی منتقل شود را مرتب می کنند. سپس به دسته های سی تایی یا چهل تایی تقسیم می کنند و از داخل دو عدد چوب که دارای سوراخ های متعدد است، عبور می دهند. به طوری که یکی از چوب ها در ابتدای الیاف و دیگری در انتهای آن قرار می گیرد. سپس طرح را روی الیاف انتقال می دهند. به عنوان مثال، اگر طرح دارای رنگ های سبز، زرد و قرمز باشد، در هر دسته از الیاف قسمت هایی از آن باید رنگ زرد، قسمت هایی قرمز، سبز شود و یا سفید باقی بماند.
برای تفکیک حدود این قسمت ها مابین آن را به وسیله نخ های موم اندود شده گره می زنند. این گره ها نه به طور کامل بلکه تا حدودیمانع عبور رنگ به قسمت های دیگر می شود. بعد از آن دسته های الیاف را از چوب ها جدا می کنند و در قسمت هایی که رنگ، روشن تر است، هر دسته را به صورت واحد حمام رنگ می کنند و سپس گره ها را باز می نمایند. در قسمت هایی که گره خورده اند رنگ ها کمی با هم مخلوط می شود که البته این تداخل جلوه زیباتری به ایکات می دهد.
بعد از رنگ رزی، مرحله چله کشی است، نخ ها را به روی دستگاه منتقل و شروع به بافت آن می کنند. هنگام بافت مقداری از بافت کش می آید و باعث می شود که طرح های ایکات خطوط کاملا مشخصی نداشته باشند. این طور به نظر می آید که طرح ها مقداری جا به جا شده است که این گونه طرح و بافته خاص ایکات است و زیبایی بی نظیری به آن می دهد. طرح های ایکات معمولا ساده، هندسی و بزرگ است. از ایکات در زمان های قدیم به عنوان لباس استفاده می کردند که مختص قشر ثروتمند جامعه بوده، البته در ایران کمتر از آن به عنوان لباس استفاده می شده است. در ایران، این بافت در مناطقی که مجاورت بیشتری با مناطق خشک و کویری داشته اند رایج بوده است. در واقع مهم ترین منبع درآمد مردم این مناطق که کمتر کشاورزی می کردند، نساجی بوده است. هنوز هم گروه عظیمی از جمعیت یزد به این کار مشغولند. پایین بودن سطح دست مزد و قناعت کارگرهای یزدی باعث شد تا این شهر به صورت مهم ترین مرکز تولید پارچه های دست بافت ایران در آید. با ورود ماشین های بافت، این شهر نیز از این دستگاه ها بی بهره نماند. البته بهره ای که باعث از بین رفتن پارچه های دست بافت از جمله دارایی یا ایکات شد و امروز تنها تعداد معدودی به بافت این پارچه ها مشغولند و به تدریج این هنر تنها در موزه ها و نگارخانه های شخصی نگهداری می شود. استادانی که در حال حاضر مشغول بافت ایکات هستند عبارتند از استاد غضنفر ملک ثابت، استاد غدیری، استاد خجسته، استاد شریف ترک که در حال حاضر بیمار است و پسرش حرفه پدر را دنبال می کند. اخیرا به همت سازمان صنایع دستی استاد ملک ثابت این هنر را به هنرجویان علاقه مند آموزش می دهد. این طرح در حال حاضر تنها به صورت ایکات یا دارایی تاری بافته می شود. اما در زمان های قدیم به هر دو روش تاری و پودی بافته می شده است.رنگ های مورد استفاده بیشتر سبز، زرد و قرمز است و از طرح های لوزی، سرو، ابر و بادی برای بافت آن استفاده می شود. در حال حاضر در مرکز آموزش سازمان صنایع دستی یزد، فقط طرز بافت به دانشجویان آموزش داده می شود و قسمت رنگرزی آن توسط خود استاد صورت می گیرد. اما در صورت فراهم آمدن امکانات هنرجویان می توانند رنگرزی را هم انجام دهند. به غیر از مرکز آموزش سازمان صنایع دستی، در شهر یزد تنها یک دستگاه بافت دارایی وجود دارد که قدمت آن به سال ۱۳۳۰ می رسد و استاد رمضان رضایی در حال بافت رولحاف دارایی با آن است. به گفته این استاد با مرگ او دیگر کسی وجود ندارد تا در این کارگاه به بافت دارایی مشغول شود. به این ترتیب در این کارگاه تاریخچه بافت دارایی به پایان خواهد رسید. وجود کارخانجات بافندگی یکی از علل مهم فراموشی و بی توجهی مردم به این بافت است. متاسفانه امروزه بسیاری از مردم یزد هیچ اطلاعی از این بافته ندارند و آن را نمی شناسند.
آزاده شهمیر نوری
مرکز علمی و پژوهشی فرش ایران
۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه
نخ، قالیچه، قالیچه دورو، پلاس، بلاس، دیبا، زری، برنو، برنون، وال، والا، واله
. در روابط چین با ایران بیش از همه سخن از نوعی بافته بنام yüe no pu میرود. 2 تا آنجا كه من میدانم، این واژه نخستین بار در سالنامه دودمان سویی (617 ـ590 م) در مطلبی درباره پوـ سه (ایران) پدیدار شده است. 3 همین نشان میدهد كه این بافته همراه نامش از ایران عهد ساسانی آمده است.
در سالنامه دودمان تانگ میخوانیم كه در آغـــــاز دوره كاییـیوان (K‛ai-yüan) (741ـ713 م)، سرزمین كان (K‛an) (سغد)، یكی از سرزمین های ایرانی، به رسم خراج محمولهای از زره نیمتنه ، پیالههایی از دُرّكوهی، بطریهایی از عقیق، تخم شترمرغ، بافتههایی بنام yüe no، شماری كوتوله و رقاص هوـ سوان (Hu-süan) (خوارزم) به دربار چین فرستاد. 4 در Ts‛e fu yüan kwei روزگار این رویداد به دقت بیشتر در سال 718 تعیین شده است. 5 در Man šu، نوشته فان چو (Fan Čo) از دوره تانگ پیرامون سال 860 م6 ا yüe no را محصولی از پوـ لوـ من کوچک (Small P‛o-lo-men) (برهمنه) می شمارد كه همنام پیائو (P‛iao) (برمه) و می ـ چن (Mi-č‛en)
(*Midžen) بود. 7 این مورد گواهی درباره وجود tie در سرزمین آی ـ لائو (Ai-lao) در یون ـ نان در اختیار میگذارد.
در سالنامه دوره سونگ آمده كه اعراب yüe no را به چین صادر میكردند. 8 چو كوـ فی Čou k‛ü-fei در سال 1178 در Lin wai tai ta
9 از پارچههای yüe-no سفید در سرزمینهای اعراب، در بغداد و پارچههای yüe-no در سرزمین می (Mi) یاد كرده است.
هیرت1 نخستین كسی بود كه بر نام yüe no در اثر چائو ژوـكوا (Čao Žu-kwa) انگشت گذارد؛ در همین اثر پارچههای سفید با این نام به بغداد نسبت داده شده است. آوانگاری او به صورت yüt-nok كه بر مبنای گویش كانتونی انجام شده از لحاظ بازسازی آوایی این نام هیچ ارزشی ندارد و فرض وی درباره یكی بودن آن با cuttanee مردود است. اما در آنجا که جزء دوم را در همان جایی قرار میدهد كه ماركوپولو nac را قرار داده بود، درست عمل میكند. با این حال، از بابت جزء نخست یعنی yüe ''كه به هیچ روی بر پایه زبان چینی توضیح پذیر نیست و در عین حال بخشی از نامی بیگانه است'' به دردسر افتاده. از این رو در برگردان كامل خود از این اثر2 پذیرفته این نام هنوز شناسایی نشده است. گفته دیگر او بر این پایه که در آن بخش از كتاب T‛an šu، كه پیشتر آوردیم، احتمالاً پای سرزمینی به نام yüe-no (بخارا) در میان است، ناشی از كژفهمی متن است كه در آن تنها سخن از پارچه یا پارچههاست. ناكامی پیشین او در توضیح این نام تنها زاده این است كه هیچ تلاش گرانباری برای برگرداندن واژه به وضعیت آوایش باستانی آن نشده بود. 3 افزون بر این، در نیافته كه yüe no نمایانگر تركیبی از دو واژه ایرانی است
و هر یك از آندو نام بافته ایرانی جداگانه است.
(1) آوایش باستانی آنچه امروزه yüe تلفظ میشود *vat، vaδ، wiäδ، یا با واجِ روانِ پایانی، *var یا *val بوده است. 4* پس بجاست که بگوئیم آوانگاشت چینی با صورتی در فارسی میانه از جنس وار، *vār یا وال، *vāl همبرابر است. واژه فارسی برنو، barnū یا برنون barnūn (''دیبای تُنُک'')، والا، vālā داریم به معنی ''نوعی پارچه ابریشمی''5 و بلاس[پلاس]، bālās به معنی ''نوعی پارچه ابریشمی ریزبافت، لطیف و نازك هرمزی[کذا] ، تکه پارچه كهنه ، نوعی بافته پشمی خشن."1
(2) no همبرابر است با *nak باستان،2 و به آسانی میتوان آن را همان نخ*، nax فارسی دانست به معنای ''فرشی كه هر دو رویش زیباست و پرزهای بلند دارد؛ فرش كوچك با پرزهای كوتاه؛ هر نوع نخ نتابیده،''3 اما به معنای ''دیبا'' هم هست. نخستین كاربردهای این واژه چینی، بویژه در سالنامه سویی، روشن می کند كه واژه نخ، nak یا nax حتی جزو زبان فارسی میانه بوده است. تا آن روزگار این واژه تنها در آثار نویسندگان سده های میانه دیده شده
بود؛ در yüan c‛ao pi ši ، yüan ši، ابنبطوطه، روبروك (Rubruk) ، ماركو پولو، پگولتی (Pegoletti) ، و جز آنها. 4 بانگ در جستاری بسیار جالب5 ثابت می کند واژه nac (كومانیایی) در كودكس كومانیكوس* همتای nagh فارسی و nachus لاتین به معنی ''دیبای زربفت، زری'' آمده و اینكه مراد از introitus natorum et nascitorum در دفتر های تعرفههای مالیاتی از حدود سال 1420 این پارچههاست و برخلاف آنچه برگردان شده هیچ ربطی به پیش کش های نوزادان ندارد. بانگ همچنین در فلوریو (Florio) ، ''دنیای جدید واژگان ملكه آنّا" (لندن، 1611) از "náchi نوعی پارچه ابریشمی سبك'' یاد كرده است. در نوشته های سده های میانه واژه nac ، nak ، naque ، یا nachiz خیلی پیشتر، در سده یازدهم پدیدار شد و در سیاهه اموال كلیسای جامع كنتربری از سال 1315 نیز به چشم میخورد. از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی،
به شناخت دو سویه ایران و
چین باستان،
، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر
جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.
۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه
69. از دیرباز در ایران زری یعنی پارچه های زربفت و سیم بفت می بافته اند. در اوستا از قالی های زربفت (zaranaēne upasterene ، یشت پانزدهم، 2) یاد شده است. گفتهاند خشایارشاه نیمتاجی زربفت به مردم آبدرا (Abdera) پیشکش كرده بود. 1 نگارندگان تاریخ اسكندر بارها به نمونههایی از این گونه پارچه در ایران اشاره كردهاند. 2 پلینی3 در بحث درباره پارچه های زربفت رومیان خاستگاه این هنر را در بافته های آتالیک ]روزگار شاهان ملـــــــــــــــــقب به آتالوس[ یافته و آن را ابداع شـــــــــــــــــــاهان آسیایی دانســــــــــــــته است (Attalicis vero iam pridem intexitur, invento regum Asiae)4. چینیها اشكارا داستانهای نویسندگان باستان را تأیید كردهاند.
در سالنامههای دودمان لیانگ آمده اســـــت كه پارچههای زربفت و سیـــــمبفت ایرانی در سال 520 م. به رسم خراج از سرزمین هوا (Hwa) به دربار فغفور وو فرستاده شد. 5 شاه ایران ردایی زربفت به تن میكرد و این پارچهها در آن كشور تولید میشد. 6 از بافته هائی كه در آنها تارهای زر بافته میشـــد بروشنی سخن رفته است؛7 این نام تقریباً به برگردان واژه فارسی zar-bāf
]زرباف[ میماند. 8 همچنین در شرح خراجهای پیشكشی كه از كوا چو (Kwa čou) در كان ـ سو (Kan-su) به دربار فغفور شی تسون (Šiï Tsun) (958ـ954 م) از دودـــمان هو چو (Hou Čou) فرســـــــتاده شده بود از پارچــــههای زر و سیمبفت ایرانی همــــــراه با بافته های نــــــــــخی آن ـ ســــــــی (An-si) (سرزمـــــین پارت) نام برده شده است. 9 مردمان قرقیز پارچههای گرانبها ی پوشاك زنان خود را از آن ـ سی (كشور پارت)، پیـ تین (Pei-t‛in) (بیش بالیق در تركستان)، و مردمان تا ـ شی (Ta-ši) (تاجیك، عربها) می گرفتند. پارچه های زربفت و سیمبفتی كه عربها می بافتند چنان بزرگ بود كه وزن هر یك بیست بار شتر می شد. بناچار تاجیک ها دربیست پاره كوچكتر می بریدند تا بتوان بر بیست شترگذارد و هر سه سال یكبار به قرقیزها داد. این دومردم پیمان همبستگی دوسویه با شرکت تبّتیها داشتند ؛ این پیمان حفظ کالاهای آنها از گزند راهزنان اویغور را تضمین میكرد. 1 نام hu kin (''زربفت مردمان هو'' یعنی ایرانیان) در Kwan yü ki2 در سخن از ختن آمده است. 3 چینیها نام ایرانی این گونه پارچه را نیز فرونگاشتهاند ـ هر چند تاكنون كسی در نیافته است. این نام tie است، که در عهد كهن *džiep، dziep، diep، dib تلفظ میشده4 و همبرابر است با صورت *dīb یا *dēp در فارسی میانه5 و برابر با واژه فارسی امروزی *dībā
]دیبا[ (''پارچه ابریشمی،'' پارچهای الوان كه تار و پود آن هر دو از ابریشم است)، dībāh (''پارچه زربفت'') در فارسی جدید كه تازی شده اش dībādž
]دیباج[ (''نیمتنه زربفت، پارچه زری'') است. این پارچه همراه نامش از ایران ساسانی به چین رفت و اعراب در دوره اسلامی با آن آشنا شدند. 6
این نام چینی برای پارچهای بافت ایران در Sui šu (Ch. 83, p. 7b) آمده است. در روزگاری بسیار پیشتر، در سالنامه دودمان هان (Hou Han šu, Ch. 116, p. 8) فرآورده سرزمین آیـلائو (Ai-lao) در یونـنان شمرده شده است. از آنجا كه یونـنان آن روزگار از راه هند با تا تسین (Ta Ts‛in) در ارتباط بودشگفتی ندار: در سال 120 م، یون یو تیائو (Yun Yu Tiao) شاه سرزمین تان (T‛an) نوازندگان و تردستانی پیشكش فغفور چین كرد كه میگفتند: ''از مدیترانه آمدهاند كه همان تاتسین است و اینكه در جنوبباختری قلمرو تان با تا تسین دادوستد میكنند." شارح سالنامه دودمان هان میگوید Wai kwo čwan
1 چنین آورده است كه زنان چوـپو (Ču-po) (جاوه) tie سفید و پارچه آراسته می بافند. نویسه po (ابریشم)، كه در سالنامه هان پیش از tie آمده نمایانگر یك جزء جداگانه است و بخشی از آوانگاشت نیست، همانطور كه واژه kin، كه در سالنامه سوئی پیش از آن آمده جزء آوانگاشت نیست؛ اما اینكه هم po و هم kin با tie تركیب شدهاند نشانه و مؤید آن است كه tie نوعی ابریشم زربفت بوده است. هیرت2
po و tie را به صورت یك كلمه مركب درمیآورد تا آن را به سوگلیهای خود یعنی تركها نسبت دهد. ''نام po-tie بروشنی از یكی از زبانهای تركی وام گرفته شده است. گویا نزدیكترین معادل آن واژه pakhta باشد كه نام پنبه در تركی جغتایی است." در اینجا دو لغزش بنیادی رخ داده است. اولاً گویش كانتونی كه هیرت معمولاً در تلاش به منظور بازسازی وضعیت آواشناختی چین در دوران باستان دست به دامنش میشود در واقع نمایانگر زبان چینی باستان نیست بلكه تنها گویشی است امروزی در مرحله پیشرفتهای از تباهی آواشناختی. آواهای چینی باستان را تنها با بهر گیری از فرهنگهای آوایی چینی و بر مبنای دادههای زبانشناسی تاریخی مقایسه ای زبانهای هندوچینی میتوان بازسازی كرد. حتی در گویش كانتونی po-tie را pak-tip تلفظ میكنند و پیششرطی كه در اینجا هست این است كه الگوی اصلی بیگانه این واژه باید به یك صوت لبی ختم شود. آوایش كهنِ نه pak-ta ، كه bak-dzip یا *bak-dip است كه هیچ ارتباطی با pakhta ندارد. از این گذشته، بههیچ روی نمیتوان واژه بیگانهای را كه در دوره هان در چین پدیدار میشود با واژه یكی از گویشهای کمابیش جدید تركی پیوند داد، بویژه از آنرو كه دادههای چینی مربوط به این نام هیچجا به تركان نمی رسد؛ فزون بر اینكه واژه pakhta در اصل فارسی است نه تركی. 3 اینكه واژه tie ، آنطور كه شاوان گفته است،4 ربطی به پنبه داشته باشد درست نمی نماید؛ اما با توجه به وصف گیاه در Nan ši5 یا Lian šu6، میتوان پذیرفت كه نام po-tie بعدها بر پنبه گذاشته شده باشد.
با توجه به اینكه po-tie در دوران باستان *bak-dib تلفظ میشده است، نشد ندارد كه جزء بک، bak یادگاری از پمبک، pambak (''پنبه'') در فارسی میانه، پنبه، panpa [کذا در متن] در فارسی جدید (بمبگ، bambag در زبان آسی، بمبک، bambak در زبان ارمنی) باشد. چنانچه این فرض را بپذیریم، نام چینی po-tie (برابر با *bak-dib در فارسی میانه = pambak dīp) به معنای ''زربفت پنبهای'' یا ''پارچه پنبهای'' خواهد بود. po-tie هم کالای سرزمین های ایرانی بود: kin siu po tie یكی از کالاهای كان (K‛an) (سغد) در دوره ساسانی نام برده شده،1 و چنان كه نشان دادیم، po-tie کالای سرزمین پارت نام خاص خود را داشته است. افزون بر این، po-tie در هند یافت میشود؛2 و در 430 م po-tie هندی از هوـ لوـ تان (Ho-lo-tan) جاوه به چین فرستاده میشد. 3برپایه متن كتاب Kiu T‛an šu4 تفاوت میان ku-pei (karpasa در زبان سنسكریت)5 و po-tie در این بود كه اولی پارچهای خشن و دوّمی نرم بود. در اصطلاحنامه سالنامه تانگ در توضیح واژه tie آمده است: كرك و ''پارچه كركی'' ؛ این
نامها در واقع به همان پارچههایپنبهای بر می گردد، اما همزمان گواهی است بر اینكه بیشتر چینیهای دوره تانگ چیستی راستین پنبه را نمیدانستند. در Kwan yü ki، po-tie کالای تورفان نامیده شده؛ در آنجا آمده است كه نخش را از كرم ابریشم وحشی بدست آرند و چون الیاف نرم كنف است.
از دید من واژههای روسی التباس، altabās (''پارچه زربفت یا سی بفت''، ''زری ایرانی'':DAL' )، التماس، altemas لهستانی، و التوباس altobas فرانسه همانا بازسازی الدیباج، al-dībādž عربیـ فارسیاند كه پیشتر گفتیم. توضیح این واژه بر پایه alto-basso ایتالیایی ریشهشناسی عامیانه ای است شوخی آمیز، و بر گرفته از واژههای تركی altun (''طلا'') و b´az (''پارچه'')1 دانستنش نیز راه به جایی نمیبرد. اینكه بعدها پارچههایی با این ویژگیها در اروپا بافته شد هیچ ارتباط و ناسازی با خاستگاه این نام ندارد و اینوسترانتسف بی جا در اروپا به جستجوی ریشه اش بر آمده است. 2 در سده هفدهم روسها واژه altabás را از یونانیان گرفتند؛ و ابنروسته (Ibn Rosteh) كه پیرامون سال 903 م مینوشت، از دیباج، dībādž یونانی آن روزگار سخن گفته است. 1 به گفته مكّری (Makkari)، دیباج را اعراب در آلمریای اسپانیا2، مركز تولید ابریشم خود، می بافتند. 3 از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی،
به شناخت دو سویه ایران و
چین باستان،
، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر
جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.
خنده های زیر لب
تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را
آنچنان بر افشانم کز طلب خجل مانی
بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
خانه دل ما را خدا از کرم عمارت کن
بیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
از شیخ بهایی
خنده
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه
زری، زربفت، سیم بفت، پنبه، کتان، ابریشم، دیبا، دیباج، التباس روسی
در سالنامههای دودمان لیانگ آمده اســـــت كه پارچههای زربفت و سیـــــمبفت ایرانی در سال 520 م. به رسم خراج از سرزمین هوا (Hwa) به دربار فغفور وو فرستاده شد. 5 شاه ایران ردایی زربفت به تن میكرد و این پارچهها در آن كشور تولید میشد. 6 از بافته هائی كه در آنها تارهای زر بافته میشـــد بروشنی سخن رفته است؛7 این نام تقریباً به برگردان واژه فارسی zar-bāf [زرباف] میماند. 8 همچنین در شرح خراجهای پیشكشی كه از كوا چو (Kwa čou) در كان ـ سو (Kan-su) به دربار فغفور شی تسون (Šiï Tsun) (958ـ954 م) از دودـــمان هو چو (Hou Čou) فرســـــــتاده شده بود از پارچــــههای زر و سیمبفت ایرانی همــــــراه با بافته های نــــــــــخی آن ـ ســــــــی (An-si) (سرزمـــــین پارت) نام برده شده است. 9 مردمان قرقیز پارچههای گرانبها ی پوشاك زنان خود را از آن ـ سی (كشور پارت)، پیـ تین (Pei-t‛in) (بیش بالیق در تركستان)، و مردمان تا ـ شی (Ta-ši) (تاجیك، عربها) می گرفتند. پارچه های زربفت و سیمبفتی كه عربها می بافتند چنان بزرگ بود كه وزن هر یك بیست بار شتر می شد. بناچار تاجیک ها دربیست پاره كوچكتر می بریدند تا بتوان بر بیست شترگذارد و هر سه سال یكبار به قرقیزها داد. این دومردم پیمان همبستگی دوسویه با شرکت تبّتیها داشتند ؛ این پیمان حفظ کالاهای آنها از گزند راهزنان اویغور را تضمین میكرد. 1 نام hu kin (’’زربفت مردمان هو‘‘ یعنی ایرانیان) در Kwan yü ki2 در سخن از ختن آمده است. 3 چینیها نام ایرانی این گونه پارچه را نیز فرونگاشتهاند ـ هر چند تاكنون كسی در نیافته است. این نام tie است، که در عهد كهن *džiep، dziep، diep، dib تلفظ میشده4 و همبرابر است با صورت *dīb یا *dēp در فارسی میانه5 و برابر با واژه فارسی امروزی *dībā ]دیبا[ (’’پارچه ابریشمی،‘‘ پارچهای الوان كه تار و پود آن هر دو از ابریشم است)، dībāh (’’پارچه زربفت‘‘) در فارسی جدید كه تازی شده اش dībādž ]دیباج[ (’’نیمتنه زربفت، پارچه زری‘‘) است. این پارچه همراه نامش از ایران ساسانی به چین رفت و اعراب در دوره اسلامی با آن آشنا شدند. 6
این نام چینی برای پارچهای بافت ایران در Sui šu (Ch. 83, p. 7b) آمده است. در روزگاری بسیار پیشتر، در سالنامه دودمان هان (Hou Han šu, Ch. 116, p. 8) فرآورده سرزمین آیـلائو (Ai-lao) در یونـنان شمرده شده است. از آنجا كه یونـنان آن روزگار از راه هند با تا تسین (Ta Ts‛in) در ارتباط بودشگفتی ندار: در سال 120 م، یون یو تیائو (Yun Yu Tiao) شاه سرزمین تان (T‛an) نوازندگان و تردستانی پیشكش فغفور چین كرد كه میگفتند: ’’از مدیترانه آمدهاند كه همان تاتسین است و اینكه در جنوبباختری قلمرو تان با تا تسین دادوستد میكنند." شارح سالنامه دودمان هان میگوید Wai kwo čwan 1 چنین آورده است كه زنان چوـپو (Ču-po) (جاوه) tie سفید و پارچه آراسته می بافند. نویسه po (ابریشم)، كه در سالنامه هان پیش از tie آمده نمایانگر یك جزء جداگانه است و بخشی از آوانگاشت نیست، همانطور كه واژه kin، كه در سالنامه سوئی پیش از آن آمده جزء آوانگاشت نیست؛ اما اینكه هم po و هم kin با tie تركیب شدهاند نشانه و مؤید آن است كه tie نوعی ابریشم زربفت بوده است. هیرت2 po و tie را به صورت یك كلمه مركب درمیآورد تا آن را به سوگلیهای خود یعنی تركها نسبت دهد. ’’نام po-tie بروشنی از یكی از زبانهای تركی وام گرفته شده است. گویا نزدیكترین معادل آن واژه pakhta باشد كه نام پنبه در تركی جغتایی است." در اینجا دو لغزش بنیادی رخ داده است. اولاً گویش كانتونی كه هیرت معمولاً در تلاش به منظور بازسازی وضعیت آواشناختی چین در دوران باستان دست به دامنش میشود در واقع نمایانگر زبان چینی باستان نیست بلكه تنها گویشی است امروزی در مرحله پیشرفتهای از تباهی آواشناختی. آواهای چینی باستان را تنها با بهر گیری از فرهنگهای آوایی چینی و بر مبنای دادههای زبانشناسی تاریخی مقایسه ای زبانهای هندوچینی میتوان بازسازی كرد. حتی در گویش كانتونی po-tie را pak-tip تلفظ میكنند و پیششرطی كه در اینجا هست این است كه الگوی اصلی بیگانه این واژه باید به یك صوت لبی ختم شود. آوایش كهنِ نه pak-ta ، كه bak-dzip یا *bak-dip است كه هیچ ارتباطی با pakhta ندارد. از این گذشته، بههیچ روی نمیتوان واژه بیگانهای را كه در دوره هان در چین پدیدار میشود با واژه یكی از گویشهای کمابیش جدید تركی پیوند داد، بویژه از آنرو كه دادههای چینی مربوط به این نام هیچجا به تركان نمی رسد؛ فزون بر اینكه واژه pakhta در اصل فارسی است نه تركی. 3 اینكه واژه tie ، آنطور كه شاوان گفته است،4 ربطی به پنبه داشته باشد درست نمی نماید؛ اما با توجه به وصف گیاه در Nan ši5 یا Lian šu6، میتوان پذیرفت كه نام po-tie بعدها بر پنبه گذاشته شده باشد.
با توجه به اینكه po-tie در دوران باستان *bak-dib تلفظ میشده است، نشد ندارد كه جزء بک، bak یادگاری از پمبک، pambak (’’پنبه‘‘) در فارسی میانه، پنبه، panpa [کذا در متن] در فارسی جدید (بمبگ، bambag در زبان آسی، بمبک، bambak در زبان ارمنی) باشد. چنانچه این فرض را بپذیریم، نام چینی po-tie (برابر با *bak-dib در فارسی میانه = pambak dīp) به معنای ’’زربفت پنبهای‘‘ یا ’’پارچه پنبهای‘‘ خواهد بود. po-tie هم کالای سرزمین های ایرانی بود: kin siu po tie یكی از کالاهای كان (K‛an) (سغد) در دوره ساسانی نام برده شده،1 و چنان كه نشان دادیم، po-tie کالای سرزمین پارت نام خاص خود را داشته است. افزون بر این، po-tie در هند یافت میشود؛2 و در 430 م po-tie هندی از هوـ لوـ تان (Ho-lo-tan) جاوه به چین فرستاده میشد. 3برپایه متن كتاب Kiu T‛an šu4 تفاوت میان ku-pei (karpasa در زبان سنسكریت)5 و po-tie در این بود كه اولی پارچهای خشن و دوّمی نرم بود. در اصطلاحنامه سالنامه تانگ در توضیح واژه tie آمده است: كرك و ’’پارچه كركی‘‘ ؛ این
نامها در واقع به همان پارچههایپنبهای بر می گردد، اما همزمان گواهی است بر اینكه بیشتر چینیهای دوره تانگ چیستی راستین پنبه را نمیدانستند. در Kwan yü ki، po-tie کالای تورفان نامیده شده؛ در آنجا آمده است كه نخش را از كرم ابریشم وحشی بدست آرند و چون الیاف نرم كنف است.
از دید من واژههای روسی التباس، altabās (’’پارچه زربفت یا سی بفت‘‘، ’’زری ایرانی‘‘:DAL' )، التماس، altemas لهستانی، و التوباس altobas فرانسه همانا بازسازی الدیباج، al-dībādž عربیـ فارسیاند كه پیشتر گفتیم. توضیح این واژه بر پایه alto-basso ایتالیایی ریشهشناسی عامیانه ای است شوخی آمیز، و بر گرفته از واژههای تركی altun (’’طلا‘‘) و b´az (’’پارچه‘‘)1 دانستنش نیز راه به جایی نمیبرد. اینكه بعدها پارچههایی با این ویژگیها در اروپا بافته شد هیچ ارتباط و ناسازی با خاستگاه این نام ندارد و اینوسترانتسف بی جا در اروپا به جستجوی ریشه اش بر آمده است. 2 در سده هفدهم روسها واژه altabás را از یونانیان گرفتند؛ و ابنروسته (Ibn Rosteh) كه پیرامون سال 903 م مینوشت، از دیباج، dībādž یونانی آن روزگار سخن گفته است. 1 به گفته مكّری (Makkari)، دیباج را اعراب در آلمریای اسپانیا2، مركز تولید ابریشم خود، می بافتند. 3 از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار. لغت نامه دهخدا.
لـبخـنـد : از ایوار تا به شبگیر از شبگیر تا به ایوار
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشاده ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله
که روز بیکسی آخر نمی روی ز سرم
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه میکند لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه
پو-سه مالیا و محصولاتش
در صفحات پیش چندبار به این واقعیت اشاره شد كه فزون بر پوـ سه ایران كه آوانگاشت نام باستانی پارسَه (Parsa) است، چینیها با سرزمین و مردمی دیگر آشنا بودند كه همیشه نامش به همین شكل نوشته میشد. آن سرزمین را در دریای جنوب چین میدانستند و همانطور كه نشان خواهیم داد از گروه سرزمینهایی است كه مالایا نامیده میشوند. در چندین مورد یاد آور شدیم كه نویسندگان چینی این دو پوـ سه را با یكدیگر درآشفته اند و از همین رو شگفت نیست كه این آشفتگی در میان چینشناسان اروپایی گستردهتر باشد و بیشتر آنها هر جا در مدارك مربوط به چین نامی از پوـ سه مالایا بوده بیکسان و بنادرست ایرانش گرفتهاند. پس جا دارد به بررسی دقیق دانستههای راستین خود در مورد این پو سه مرموز دریای جنوب بپردازیم. بدبختانه چینیها هیچگاه اطلاعات پراكنده درباره پو سه جنوبی را هماهنگ نكردهاند؛ و تا آنجا كه من میدانم، هیچیك از دانشنامه های آنها شرحی بسامان از این موضوع پیش نمی گذارد. تا بدان پایه که گوئی حقیقت وجود دو سرزمین پو سه نام هیچگاه به ذهن نویسندگان چینی نرسیده است؛ دست كم من تاكنون نتوانستهام متنی بیابم كه بر وجود دو پو سه پافشاری كرده یا به مقایسه آنها پرداخته باشد. ضمن آنكه سعی خواهم كرد تا كورمال راه را پیدا كنم، بهیچ روی امید ندارم مطالعه من درباره منابع راجع به این موضوع كامل باشد و اطمینان دارم بسیاری نوشته های دیگر درباره این موضوع هست كه یا در دسترسم نبوده یا از دیدم پنهان مانده است.
از پوـ سه مالایا در (p. 43b) Man šu 1 نوشته فان چو (Fan Čo) پیرامون سال 860 میلادی نام برده شده است. وی میگوید: "اما سرزمین پیائو (P‛iao) (برمه) در فاصله هفتادوپنج روز راه (یا دو هزار لی) در جنوب شهر یون ـ چان (Yun-čan) واقع شده است. . . . 2 این سرزمین هممرز با پوـ سه و پوـ لوـ من (P‛o-lo-men) (برهمنه) (Brāhmana) است؛3 اما در جانب باختری مجاور است با شهر شهـ لی (Še-li) . " در این سند بروشنی شرح داده شده آن پوـ سهای كه در دوره تانگ میشناختند سرزمینی بود همسایه برمه و در خاک آسیا.
در جایی دیگر از Man šu (p. 29) بحــــث درباره محلی اســـــــــت به نام تا ـ یینـكون (Ta-yin-k‛un) كه مكان آن درست روشن نشده، و شاید در خلیج سیام باشد و در جنوب آن مردمان سرزمین پوـ لوـ من (برهمنه)، پوـ سه، شه ـ پو (Še-p‛o) (جاوه)، پوـ نی (P‛o-ni) (بورنئو)، و كون ـ لون (K‛un-lun) برای تهاتر گرد میآیند. در آنجا گوهرهای بسیار هست و مشك و طلا از جمله كالاهای ارزشمند آنان است. 1 چون و چرا یندارد كه در اینجا، برخلاف نظر پلیو، پوـ سه مالایا مراد است، نه ایران2. مطلبی مشابه در Nan i či (’’شرح احوال بربرهای جنوب‘‘) آمده كه در p‛in yü lan T‛ai3 نیز نقل شده است: ’’در نان ـ چائو (Nan-čao) مردمانی از پوـ لوـ من، پوـ سه، شهـ پو (جاوه)، پوـ نی (بورنئو)، كون ـ لون و بسیاری از دیگر قبایل مرتد در بازار مكاره گرد آمده به تهاتر مروارید و گوهرهای بسیار با مشك و طلا4 پردازند." این نوشته درست برابر نوشته ای است که در Man šu آمده، جز اینكه مركز داد و ستدِ این پنج قبیله را درپادشاهی نانـچائو (در استان یونـ نان امروزی ) شمرده است. پاركر5از آمدن نام پوـ سه در سالنامه تانگ یاد كرده، هر چند درباره معنی پوـ سه در این زمینه خاموشی گزیده. در فصل راجع به پیائو (برمه) گفته شده است در نزدیكی پایتخت آن سرزمین تپههای ماسهای و دشتی برهوت هست، هم مرزبا پوـ سه و پوـ لوـ من، درست مانند آنچه از Man šu آوردیم. 6
در سال 742 م، كاهنی بودایی اهل یانـچو واقع بر كرانه رود یانگتسه، به نام كیینـچن (Kien-čen) به ژاپن سفر كرد و در راه به سال 748 از كانتون نیز دیداری كوتاه كداشت.
در چكیده کوتاه یادداشتهای روزانه او كه تاكاكوسو به دست داده،7 چنین آمده است:
, "Dans la rivière de Canton, il y avait d'innombrables vaisseaux appartenant aux brahmanes, aux Persans, aux gens de Koun-loun (tribu malaise).
متن كتاب در دسترسم نیست، اما بی چون و چرا در این متن هم همان محلهای سهگانه پوـ لوـ من، پوـ سه، و كون ـ لون را دارد كه در Man šu آمده ، و بحث نه بر سر سرزمین برهمنها كه سرزمین و مردم پو ـ لوـ من در مرز برمه، و پوـ سه، باز هم در مرز برمه، و كون ـ لون مالایاست. در نیمه نخست سده هشتم نیز مردمان پوـ سه مالایا را مردمانی دریانورد مییابیم كه در كانتون به دادوستد با چینیها میپردازند. نتیجه اینكه ماندگاه ’’ایرانی" كه وی ادعا كرده در ساحل جنوبی هایینان (Hainan) بوده، در واقع از آن مردم پوـ سه مالایا بوده است. بدینترتیب، پرسش دیگری که میتوان پیش گذارد این است که آیا یی تسین (Yi Tsin) زائر در سال 671م می خواسته در كانتون بر كشتی ای ایرانی نشیند یا نه. 1 مقصد این كشتی پالمبانگ در سوماترا بود و در آبهای مالایا سفر كرد. از دید من در اینجا نیز پای مردم پوـ سه مالایا در میان است نه ایرانیان.
شاید آشنائی با مردم پوـ سه مالایا بسیار پیشتر از دوره تانگ بوده زیرا گویا در كتاب Kwan či كه پیش از سال 527م نوشته شده از آنها نام برده شده است. در Hian p‛u کار هون چو (Hun č‛u) از دوره سونگ،2 به نقل از این گفته شده است كه žu hian (نوعی بخور)،3 شیره گونه ای كاج است كه در سرزمین پوـ سه در دریای جنوب میروید. این پوـ سه چنان درست بازنمائی شده كه نمیتوان ایرانش شمرد؛ این هم هست که از ایران هیچ گونه بخوری نخیزد. 4
همین متن در Hai yao pen ts‛ao ، نوشته لی سون از سده هشتم،5 با عباراتی اندك متفاوت اما در پایه مشابه آمده است: ’’žu hian از نان ـ هایی (Nan-hai) ]سرزمینهای دریای جنوبی[ خیزد : این ماده شیره نوعی كاج در سرزمین پوـ سه است. نوع سرخِ گیلاسوار و شفافش از همه مرغوبتر است." كو تسون ـ شی (K‛ou Tsun-ši) كه Pen ts‛ao yen i را در سال 1116 م. نوشته، میگوید بخور بربرهای جنوبی (نانفان) از بخور جنوب هند نیز بهتر است. پوـ سه مالایا سرزمین بربرهای جنوبی بود. اینكه در این شرح گونه های بخور مراد مردمان پوـ سه مالایایند و نه ایرانیان از نوشته چن چن (Čen Čen) در Pen ts‛ao pie šwo به سال 1090 م. به روشنی تمام برمی آید، در آنجا که گوید: ’’و اما در باختر، بخور در هند (تی ـ ینـچو T‛ien-ču) تولید میشود؛ و در جنوب در پوـ سه و سرزمینهای دیگر. بخور باختر زرد و سفیدرنگ است، بخور جنوب ارغوانی یا سرخ." از این متن برمیآید كه در پوـ سه جنوبی نوعی بخور خاص همانجا تولید میشده است؛ و همانطور كه در Kwan či آمده بسا که از گونه ای كاج می گرفته اند.
در Kwan či اشاره جالب دیگری به پو ـ سه شده است. در آنجا آمده است كه درختِ ko، *ka (Quercus cuspidata) در كوهها و درههای كوانـتون (Kwan-tun) و كوان ـ سی (Kwan-si) میروید و مردمان پو ـ سه از چوبش قایق سازند. 1 در اینجا نیز مراد مردمان پوـ سه مالایاست. دور نیست که كتاب Kwan či در فرمانروائی دودمان تسین (420ـ265 م) نوشته شده باشد 2و در آن روزگار پوـ سه ایرانی بر چینیها ناشناخته بود. این نام نخستین بار به سال 461 م و در هنگامی كه هیئتی از ایران پای به دربار وی (Wei) گذارد، به گوش چینیها خورد. 3 همچنین نباید فراموش كرد ارتباطات ایران با چین همواره از راه زمین و آسیای مركزی بود، در حالی كه برای رفتن از پوـسه مالایا به چین دو راه داشتند: از راه خشكی به یون ـ نان و از راه دریا به كانتون. ناشدنی نیست كه خاستگاه واژه *ka برای این گونه از بلوط، و همچنین همبرابرش، mu-nu، *muk-nu پوـ سه مالایا بوده باشد.
در Kiu yü či كه وان تسون (Wan Ts‛un) به سال 1080 م منتشر كرده، آمده است ساكنان پوـ سه دستمالی نخی به سر میبندند و سارونگ ( tu-man) ابریشمی زرد به تن میكنند. 4
در سال 1103 م، سه سرزمین برمه، پوـ سه و كون ـ لون فیل سفید و عطر پیشکش شاهِ تاـ لی (Ta-li) در یونـ نان كردند. در اینجا نیز، برخلاف برگردان سنسون، منظور ایران نیست. 5 ایران هیچگاه رابطهای با یونـ نان نداشت و تصور اینكه چگونه فیلها را از ایران به یون ـ نان بردهاند دشوار است. نشانه هائی هست كه روابط بازرگانی مردمان پوـ سه با یون ـ نان كه در اواخر سده نهم، در دوره تانگ، كاملاً تثبیت شده بود، در سده دوازدهم در دوره سونگ ادامه یافته است.
در تاریخ دودمان سونگ اشارهای گذرا به پوـ سه شده است. 1 در سال 992 م هیئتی از جاوه وارد چین شد و گفته شده كه فرستادگان لباسی شبیه به لباس مردمان پوـ سه به تن داشتند كه پیشتر هدایایی پیشكش دربار كرده بودند. برخلاف آنچه گرونهفلت نسنجیده بر زبان رانده،2 بسیار دور است كه مردم جاوه به شیوه ایرانیان لباس پوشیده باشند، و بی گمان لباسی شبیه به همالان خود یعنی مردمان پوـ سه مالایا به تن داشتهاند.
چو كوـ فی (Čou k‛ü-fei) در كتاب Lin wai tai ta3 كه به سال 1178 نوشته، سرزمین پوـ سه را چنین باز نموده است: ’’ در اقیانوس جنوبباختری سرزمین پوـ سه قرار دارد. مردمانش پوستی سیاه و موی بُشک دارند. هر دو بازوی خود را با بازوبندهای فلزی آراسته پارچهای پنبهای با نقش های آبی رنگ دور تن پیچند. شهرهایشان بارو ندارد. شاه در آغاز هر بامداد بار میدهد، در حالی که چهار زانو بر دیوانی نشسته كه پوست ببری بر آن انداخته اند، و مردمش ایستاده در پایین او را بزرگ دارند. هرگاه بیرون رود، بر تخت روان ( žwan tou) نشیند یا بر فیل. بیش از سد مرد در ركاب و نگهبان اویند و شمشیر به دست بانگ کورباش دورباش در دهند. خوراكشان آرد، گوشت و برنج است كه در ظرفهای چینی كشیده با دست خورند." همین متن را چائو ژوـكوا با چند تغییر کوچک واگفته است. برداشت او نمایانگر اینكه سرزمین پوـ سه ’’بالای سرزمینهای جنوبباختری ‘‘ واقع شده است بهیچ روی درست نیست. 4 هرچه هست توضیحات جغرافیایی نویسندگان سونگ گنگ تر از آن است كه بتوان از آنها نتیجهای مطمئن گرفت. نمیشود عبارتِ آمده در Lin wai tai ta را حتماً به این معنی گرفت كه پوـ سه در جزیرهای واقع شده بوده، و برداشت هیرت این است كه میتواند در شبهجزیره مالایا یا نزدیك به آن باشد. وصف بالا هر قدر هم پیچیده باشد، روشن می کند قبیله مورد بحث از نژاد مالایایی یا نگریتو بوده است.
تا آنجا كه من میدانم، در نوشته های تاریخی و جغرافیایی دوره مینگ هیچ اشارهای به پوـ سه مالایا نشده است، اما داستان راجع به آن سرزمین همچنان زنده ماند. همانطور كه پیشتر یادآوری شد (ص 480)، لی شیـ چن در بحث a-lo-p‛o ] (Cassia fistula)فلوس[ موردنظر چن تسان ـ كی، در حاشیه توضیح داده است كه پوـ سه نام سرزمین بربرهای جنوبباختری است .
شواهدی هست نمایانگر اینكه زبان مردمان پوـ سه از خانواده زبانهای مالایایی است. تسوبویی كومازو1 توجه را به اعداد این زبان در Kōdanšō (خاطرات اویه/ Oye)، اثری ژاپنی از سر آغازهای سده دوازدهم جلب کرده است. این اعداد با آوانگاشت ژاپنی به شكل زیر آمده:
toaro20 namu 6 sasaa, sasaka 1
akaro, akafuro30 toku, tomu 7 toa 2
hiha-furo40 gemmiria یا jembira, 8 naka, maka 3
sasarato, sasaratu100 sa-i-mi-ra یا sa-i-bira, 9 namuha (nampa) 4
sasaho, sasahu 1000 šararo یا sararo,10 rima (lima) 5
فلورنز (Florenz) این رشته اعداد را بحق از یكی از زبانهای مالایایی دانسته است، هر چند نمیتوان آنها را به تمامی در هیچ یك از گویشهای شناخته شده زبانهای مالایایی یافت (و چنین انتظاری هم نمیتوان داشت). برای شناسایی گویش موردنظر باید از زبانهای مالایایی گوناگون كمك گرفت و حتی در آن صورت نیز بعضی از صورتها همچنان تیره خواهند ماند. عدد 1 همبرابر است با sa و satu ؛ 2 با dua؛ 4 با ampat؛ 5 با lima؛ 6 با namu ؛ 7 با tujoh ؛ 9 با sembilan ؛ 10 با sa-puloh در زبان مالایایی. عدد 20 برساخته از toa 2 و ro 10 (puloh در زبان مالایایی)است ؛ 30 aka، (naka = ، 3) و ro یا furo 10. عدد سد مركب است از sasa 1 و rato = -ratus در زبان مالایایی.
در Yu yan tsa tsu2 دو واژه پوـ سهای نقل شده است كه پیشترگفتم دور است که فارسی باشند، و در واقع میتوان ریشه مالایایی آنها را دریافت. 3 در آنجا گفته شده كه مردمان پوـ سه عاج را pai-nan و شاخ كرگدن را hei-nan مینامند. اولی با *bak-am و دومی با *hak-am یا *het-am كهن همبرابرند. دومی درست برابر است با hötam در زبان جارایی (Jarai) ، itom در زبان بیسایایی (Bisaya)، Ttim در زبان تاگالوگی، item در زبان جاوهای etan در زبان ماكاساری، hatam) hutam یا (hutum در زبان چامی، hītam در زبان مالایایی كه جملگی به معنای ’’سیاه‘‘اند. 1 واژه نخست، نه چنان که در آغاز بر داشت کرده بودم، از مجموعه putih ، pūteh ، نبوده بلکه از گروه زیر است: baun ، bon، یا bhun در زبان چامی؛ biūg در زبان سِنوئیایی (Senoi) ، و صورتهای دیگر در زبانهای ساكئیایی (sakei) و سمانگی (semang) مالاكا شاملِ biok ، biäk ، biēg ، begiäk ، bekun ، bekog2؛ bok در زبانهای آلفوری (Alfur) ، بولوونی (Boloven)، كون تویی (Kon tu) ، كاسنگی (Kaseng) ، لاوهای (Lave) و نیاهی (Niahi)، röbon در زبان سدِ نِگی (Sedeng) ، bōk ("سفید") در زبان استیینگی (Stieng) ؛ bak در زبان باهناری (bu در زبان مونیMon/). 3 بدینترتیب كم و بیش روشن است كه گفتار مردمان پوـ سه با زبانهای قبایل مالاكا ارتباطی دارد. مردمان پوـ سه شاخ كرگدن و عاج را با کارگیری واژههای ’’سیاه‘‘ و ’’سفید‘‘ از یكدیگر متمایز میكردند. شواهد زبانشناختی هرچقدر اندک، باز خویشی مردمان پوـ سه با مالایا را آشكار و این نظریه برتشنایدر4 را که مردمان پوـ سه ی مجمعالجزایرکه ادعا می شود در سوماترا میزیستهاند بخاطر ’’فراوانی تجارت ایرانیان با سوماترا و وجود محتمل ماندگاهشان در آنجا"، اصلیتی ایرانی داشته اند ویران می کند. این فرض بیپایه است و گرینی نیز بدرستی آن را نپذیرفتنی دانسته است:5 این مردمانِ پوـ سه نه ایرانی بلكه مالایایی بودند.
گرینی درباره مسئله پوـ سه تحقیقاتی كرده است،6 و میگوید احتمالاً همان استان واسو (Vasu) بوده که بر پایه آنچه در بهاگَوَته پورانه (Bhāgavata Purāna) آمده در كوچادویپه (Kuçadvīpa) بوده، و به گمان او شاید لامبسی (Lambesi) بوده؛ یعنی بِسی (Besi) یا بَسی (Basi) (lam به معنای ’’دهكده‘‘)؛استانی بسیار كوچك در ساحل باختری سوماترا درست در پایین آچه (Acheh) و چسبیده به آن. پذیرفتن این شناسائی ناشدنی است؛ پیش از هر چیز به دلایل آواشناختی: po چینی هیچگاه در عهد باستان واكهگونِ لبی نداشته بلكه تنها دارای یك صامت لبی (* pwa) بوده است. 7
تسوبویی كومازو1 پوـ سه (po-se) را آوانگاشت Pasi ، Pasei ، Pasay ، Pazze ، یا Pacem میداند كه بندری است واقع درشمال سوماترا نزدیك دماغه الماس، كه بعدها در ثروت به ماجاپاهیت (Majapahit) و مالاكا پهلو میزد و ماركوپولو باسما (Basma) نامیده است. 2
بلگدن3 درباره این پوـ سه میگوید: ’’برابر گرفتن این نام با پوسه (Pose) (یا پاسای Pasai) در شمالخاور ی سوماترا بسیار وسوسهكننده است، اما هیچ شاهدی نمایانگر اینكه چنین محلی در سال 1178 بود ه است ندارم." اگر چنین باشد پذیرش شناسائی پیشنهادی دشوارتر میشود، زیرا چنانکه دیدیم، پوـ سه در فاصله سده هفتم تا نهم در دوره تانگ و احتمالاً حتی پیش از آن در افق چینیها پدیدار شده بود. تنها متنی كه سرنخی درباره محل تقریبی پوـ سه پیش میگذارد، كتاب Man šu است، و بناچار فكر میكنم دراین شرایط یا تا روزی كه منابع جدید یافت نشده، تنها كاری كه میتوانیم بكنیم پذیرش همین تعریف است: منظور تا آنجایی است كه به دوره تانگ مربوط میشود.
با پیش چشم داشتن جابهجاییهای قبایل مالایایی، ناشدنی نیست كه در دوره سونگ مردمان پوـ سه جایگاه خود را از خشكی به مجمعالجزایر گسترش داده باشند، اما اینک نظریه استقرار آنها در سوماترا را در دوره سونگ نه میتوانم بپذیرم نه رد كنم.
گذشته از ارجاعهای نوشته های تاریخی، دسته دیگری از اسناد در دسترس است كه در آنها پوـ سه مالایا حضوری چشمگیر دارد: آنچه در گیاهنامه ها ودیگر کتابها با موضوع گیاهان و فر آورده ها آمده. پیشنهادم ژرفکاوی این ارجاع هاست است.
60. اسمیت4 درباره زاج سفید آورده است كه میگویند این ماده، جز آنكه در جاهائی در خود چین به دست میآمده، از ایران، (K‛un-lun) و تا تسین (Ta Ts‛in) نیز به چین میرسیده است. سوبران5 میگوید:
"L'alun, qui était tire* primitive- ment de la Perse, est aujourd'hui importe de Occident." F. DE MELY 2 translates the term Po-se ts*e fan by "fan violet de Perse."
دو ملی1 نام Po-se ts‛e fan را ’’fan بنفش ایران‘‘ برگردانده است. همه نادرست. هیرت2 مشكل این قضیه را دریافت چرا كه زاج سفید نه در ایران که بیشتر درهرم تولید میشود. پلینی3 اسپانیا، مصر، ارمنستان، مقدونیه ، پونتوس و افریقا را سرزمینهای تولیدكننده زاج سفید مینامد. هیرت در P‛ei wen yün fu متنی منقول از Hai yao pen ts‛ao را یافت كه برپایه آن Po-se fan (در برگردان او ’’زاج سفید ایرانی‘‘) از تا تسین میآید. به نظر او، ’’زاج سفید ایرانی‘‘ بی مسماست چراكه در این مورد ایران تنها آن مركز تجاری بوده كه زاج سفید از آنجا به چین برده میشده است. متن مورد بحث تنها هم در Hai yao pen ts‛ao از سده هشتم نیامده، بلكه میتوان آن را سالها پیش تر در Kwan čou ki یافت كه موضوعش كوآن ـ تون (kwan-tun) است و در فرمانروائی دودمان تسین (419ـ265 م) نوشته شده، یعنی در روزگاری كه دور است نام ایران به گوش چینیها خورده باشد. بر پایه آنچه Čen lei pen ts‛ao4 از این منبع آورده، در آن گفته شده است كه fan kin sien (’’زاج سفید با رگههای طلایی‘‘) در سرزمین پوـ سه تولید میشود، و در بندی دیگر آمده است كه زاج سفید پوـ سه (Po-se pai fan) از تا تسین میآید. 5 گفته نخست بروشنی اشاره به زاج سفیدی است كه در نتیجه ناخالصی تغییر رنگ داده است و هنوز هم در چندین جا در هند و برمه بالا یافت میشود. 6 بدینترتیب، پوـ سه مالایا (زیرا تنها این پوـ سه است كه در اینجا جایگاهی می یابد) نوعی زاج سفید ناخالص تولید میكرد و همزمان بازاری گذری برای زاج سفید خالص بود كه از باختر آسیا از راه هند به چین آورده میشد. روشن است كه چون زاج سفیدِ بومی پوـ سه را پیشتر میشناختهاند، نوعی را كه از باختر آسیا میآمد نیز پوـ سهای نامیدند. نام مشابه Po-se fan، K‛un- lun fan است كه به گِل ِسیاه میماند. 7
61. در Wu lu نوشته چان پو (Čan Po) در سر آغازهای سده چهارم، متن زیر درباره موضوع ’’مورچه لاك‘‘ ) (yi tsi آمده است:8 ’’در سرزمین كوـ فون (Kü-fun) (در كیوـچن Kiu-čen ، تون ـ كینگ / Ton-king) 1 مورچههایی هست كه روی گیاهان خزنده زمخت زندگی میكنند. مردم با بررسی داخل خاك پس از مشاهده خاكی كه تازه شكافته شده باشد به وجود این مورچهها پیمیبرند؛ آنها شاخههای درخت را در این نقاط فرو میكنند و مورچهها از روی آنها بالا میآیند و لاكی تولید میكنند كه به تودهای جامد بدل میشود." اگر یادداشتهای واهی و خیالپردازانه آئلیان را نادیده بگیریم،2 این کهن ترین اشاره به حشره مولد لاك است كه آن را در زبان آنامی con môi، در زبان خمری kandîer، در زبان چامی mū، mur ، یا muor مینامند. 3 گفته نیمهافسانهای چینیها4 با آنچه گارسیا از دانستههای تجربی خاورزمینیان درباره این شگفتی طبیعت گزارش كرده است سخت همخوانی دارد: ’’مدتها بر خطا بودم. آخر به من گفته بودند در پگو (Pegu) رودها رسوباتی از گلولای بر جای میگذارند و مردم تركهها را در این گِل فرو میكنند. روی این تركهها مورچههای بالدار بسیار بزرگ به وجود میآیند و آن طور كه میگویند این مورچهها مقادیر فراوانی لاك (Lacre)5 روی شاخهها به جای میگذارند. از كسانی كه این اطلاعات را در اختیار من گذاشتند پرسیدم آیا به چشم خود این را دیدهاند. از آنجا كه درآمدشان ازخرید یاقوت و فروش پارچههای پالئام (Paleam) و بنگال بود، پاسخ دادند تا بدین پایه بیکار بیكار نیستند كه وقت خود را صرف چنین اموری كنند؛ وانگهی همه میگویند كه چنین است. بعدتر با مردی محترم كه ذهنی جستجوگر داشت گفتگو كردم و او به من گفت درخت مولد لاك درختی است بزرگ با برگهایی شبیه به درخت آلو، و مورچههای بزرگ بر شاخههای كوچك آن لاك باقی میگذارند. این مورچهها در گلولای یا درجای دیگر به وجود میآیند. آنها شاخهها را غرق در ماده ژد میكنند، همانطور كه زنبورعسل سازد، و این عین حقیقت است. شاخهها را از درخت جدا میكنند و در سایه میگذارند تا خشك شود، سپس ژد را از شاخه میكنند و در بندهای خیزران میگذارند؛ بعضی مواقع ساقه را همراه با لاک کار گیرند."6
در Yu yan tsa tsu7 چنـــــــــــین آمــــــــده اســـــــت:’’زیستگاه درخـــــــــــــت tse-kun 8 كامبوج (چنـلا/ Čen-la) است و در آنجا آن را lo-k‛ia ، *lak-ka (یعنی lakka ، lac) مینامند. 1 این مـــاده در پوـ سه نیز تولید میشود. بلندای درخت به بیش از سه متر میرسد، و شاخههای آن انبوه و پربار است. برگهایش به برگ مركبات ماند و در زمستان میریزد. در ماه سوم سال گل میآورد شكوفهها سفید رنگاند میوه نمیآورد. وقتی مه غلیظ، شبنم، و باران شاخهها را مرطوب میكند، tse-kun تولید میشود: گفتههای فرستادگان سرزمین پوـ سه، به نامهای ووـ هایی (Wu-hai) و شاـ لیـ شن (Ša-li-šen) با گفتههای فرستادگان سرزمین كامبوج، كــــه عبارت بودند از یك če č‛un tu wei 2 و چــــــــــــرامانایِ (çramana)
شی ـ شا ـ نی ـ پا ـ تو (Ši-ša-ni-pa-t‛o) (چیچانیبادرا Çiçanibhadra؟)، می خواند. اینان گفتند: ’مورچهها خاك را به پای این درخت کشیده در آن برای خود لانه میسازند؛ وقتی این تپه مورچهها از باران و شبنم نم گیرد شود سخت شده به tse-kun تبدیل میشود. 3 tse-kun سرزمین كونـ لون عالیترین كیفیت را دارد و tse-kun سرزمین پوـ سه در مرتبه دوم قرار میگیرد. ‘"4
در اینجا بحث درباره لاكِ رزینی یا لاك باتومی Gummi lacca) ؛ در فرانسوی، (laque en bâtons است كه آن را كینو (kino) نیز میگویند و حشرهای بنام كوكوس (Coccus) یا Tachardia lacca آن را تولید میكند كه بر درختان گوناگون می زید و در چینی آن را یا tse-kun یا tse-ken میگویند. چو تاـكوان در رسوم كامبوج این لاك را با نام دوم آورده؛2 و در Pen ts‛ao yen i از آن با نام نخست یاد شده است. 3 در روزگاری پیشتر از این، در T‛an hui yao در یادداشت مربوط به پیائو (P‛iao) (برمه)، از لاك با نام یاد و گفته شده كه در آن سرزمین تالارهای نیایشگاهها را با آن میپوشانند. بسا که این واژه آوانگاشت واژهای بیگانه باشد؛ لیشیـ چن آن را به بربرهای جنوب نسبت میدهد.
نمیتوان گفت پوـ سهای كه در متن Yu yan tsa tsu آمده، ایران است؛ گواه این مدعا همین بس كه فرستادگان سرزمینهای پوـ سه و كامبوج با هم بار می یابند، و محصول پوـ سه با كون ـ لون (K‛un-lun) مالایا برابر هم گذارده میشود. بس روشن است كه در اینجا مراد پوـ سه مالایاست. خود محصول نیز از ایران نیست و حشره لاك را در ایران نمی شناسند. 4 باید این را نیز افزود كه در Yu yan tsa tsu این محصولِ پوـ سه همراه گیاهان پوـ سه ایرانی كه در صفحات پیش بحث شده شرح داده شده؛ و هیچ نشانه ای نیست که نویسنده، كوان چنـ شی، تمایزی میان این دو نام هماوا قائل بوده است. 1
62. كافور (Dryobalanops aromatica) نیز، چنان كه در Yu yan tsa tsu2 میخوانیم، در پوـ سه مالایا تولید میشده، و در آنجا آمده است كه این درخت در بالی (پوـ لی/ P‘o-li، *Bwa-li)3 و پوـ سه یافت میشود. كافور در ایران تولید نمیشود؛4 و هیرت5 نباید در برگردان خود پوـ سه را ایران دانسته بگوید كافور را با كشتیهای ایرانی به چین میآوردند.
63. درآشفتگی دو پوـ سه سبب شده است كه توان چنـ شی (Twan Č‛en-ši)6 درخت نان (Artocarpus integrifolia) را به ایران نسبت دهد و در پیش بی درنگ از فوـ لین هم نام ببرد؛ اما این درخت نه در ایران و نه در باختر آسیا نمیروید. این درخت بومی هند، برمه و مجمع الجزایر است. به هر روی این معما كه نویسنده نام فوـ لین را از كجا آورده است همچنان سر بمهر میماند. 7
فلفل (Piper longum) به گفته سو كون از دوره تانگ از محصولات پوـ سه است. امكان ندارد این پوـ سه ایران باشد كه فلفلی تولید نمیكند. 8
در فصل گردو دیدیم كه در Pei hu lu كه توان كون ـ لو (Twan Kun-lu) آن را پیرامون سال 875 م نوشته، از نوعی گردوی خودرو یاد شده كه در سرزمین چانـ پی (Čan-pei) Jambi)، (*Čambi میروید و مردمان پوـ سه آن را می خورند. در Lin piao lu i كه كمی بعد نوشته شده (بین سالهای 889 و 904) همین میوه وصف و گفته شده كه از چانـپی (Čan-pi) Jambir)، (*Cambir خیزد و مردمان هو آن را می خورند. این متن بروشنی بر پایه نوشته ای کهن تر یعنی Pei hu lu نگاشته شده؛ و لیو سون، نویسنده Lin piao lu i با این برداشت كه مراد از پوـ سه ایران است ظاهراً هو را جایگزین پوـ سه كرده است . به هر روی اینجا پوـ سه ایران جایگاهی ندارد: ایرانیان گردوی خودرو نمی خوردند و بر پایه دانسته های ما از چان ـ پی، روشن است كه منطقهای در مالایا بوده است. 1 فعلاً تشخیصم این است كه گیاه مورد بحث همان Juglans cathayensis یا محتملتر، Canarium commune است؛ شاید هم منظور جنس دیگری بوده است. اما تعین موقعیت جغرافیایی چان ـ پی (یا -Pie) و پوـ سه در دوره تانگ تا حدود زیاد بستگی به شواهد گیاهشناختی دارد. شك دارم كه در سوماترا هیچگونه گردوی خودرو یافت شود.
در Hai yao pen ts‛ao كه لی سون آن را در نیمه دوم سده هشتم نوشته و همانطور كه از عنوان آن بر میآید در وصف مواد دارویی سرزمینهای بیگانه و جنوب چین است، چندین محصول پوـ سه ثبت شده كه، چنان كه دیدیم، باید آن را منطقهای به این نام در مالایا شمرد. در مورد حسنلبه (ص كتاب پیش رو ) و زیره (ص كتاب پیش رو ) نیز همین صدق میكند.
پیشتر (ص ) گفتیم كه مُرّ مكّی در Nan čou ki و سه کتاب پس از آن به پوـ سه نسبت داده شده است، اما دور است كه مراد از پوـ سه ایران باشد، زیرا مُرّ مكّی در ایران نمیروید. در اینجا پوـ سه مالایا به ذهن میآید، زیرا مُرّ مكّی از خاور افریقا وکرانه حضرموت عربستان از راه مجمعالجزایر مالایا به چین برده میشد و همین بود كه چینیها (به خطا) پنداشتند كه خود درخت در مالزی میروید.
64. گیاه صبر زرد* (Aloe vulgaris و گونههای دیگر) شباهتی جالب با مرّ مكّی دارد، چرا كه این گیاه افریقایی نیز به پوـ سه نسبت داده شده و پس از آن در مجمعالجزایر جانشینی برایش پیدا شد. این بار هم لی سون از دوره تانگ است كه برای نخستین بار محصول این درخت را به نام lu-wei آورده میگوید در سرزمین پوـ سه میروید، ظاهری چون آبنبات سیاهرنگ دارد و شیره درختی است. 2 سوسون از دودمان سونگ میگوید:’’اینک تنها به كانتون صادر میشود. این درخت در زمینهای بایر كوهستانی میروید، شیره اش بصورت قطعات اشك جاری شده زان پس می بندد. آنرا در همه فصل ها و ماههای سال گردآوری میكنند." لیشیـ چن مطمئن نیست محصولی است كه از درخت گیرند یا گیاهی علفی : یاد آور می شود كه بر پایه آنچه در Ta Min i t‛un či آمده، صبر زردی كه از رده گیاهان علفی به دست میآید محصول جاوه، سوماترا (سان ـ فوـ تسی / San-fu-ts‛i) و سرزمینهای دیگر است و میگوید كه این گفته با آنچه در گیاهنامههای دوره تانگ و سونگ آمده است نمی خواند . به هر روی ، وی نمیدانست نخستین نویسنده ای كه این محصول را چنین باز نموده چائو ژوـكوا1 است كه Aloe را در شمار گیاهان علفی قرار داده و آن را محصول سرزمین نوـفا (Nu-fa) دانسته كه از توابع سرزمین اعراب است و در جایی دیگر آن را محصول جزیرهای نزدیك ساحل سومالی دانسته كه گویا مراد ش سوكوترا (Socotra) است. این جزیره زیستگاه Aloe perryi است كه هنوز هم به بمبئی صادر میشود. 2
هیرت ریشه واژه lu-wei را در واژه فارسی ایلوا، alwā یافته است. به دلایل بسیار پذیرش این نظریه دشوار است هیچجا گفته نشده که lu-wei واژهای ایرانی است. لیشیـچن، كه که در شناسائی واژه های بیگانه توانا بود، میگوید توضیحی برای lu-wei یافت نشده است. در نوشته های تاریخی چینی در باره پوـ سه ایرانی، این محصول به این سرزمین نسبت داده نشده، ضمن اینكه صبر زرد نه از راه زمین به چین، بلكه تنها از راه دریا به كانتون آورده میشد. ایران هم صبر زرد را وارد میكرد،3 اما ابومنصور پاپی آن نشده است. دو نام، sebr zerd و صبر سقوطری، sebr sugutri كه شلیمر به دست داده،4 ریشه عربی داشته کمابیش جدیدند؛ واژه ی ایلوا alwā نیز كه ادعا شده فارسی است نیز چنین است. ایرانیان این نام را از اعراب گرفتند و اعراب نیز خود می پذیرند كه ایلوای عربی آوانگاشت واژه یونانی است. 5 هرچند نباید بر این رفت که وقتی چینیها این محصول را نخستین بار در دوره تانگ دریافت كردند خود یکراست از ساحل افریقا یا عربستان وارد كرده بودند. صبر زرد به هند صادر و از آنجا به مجمعالجزایر مالایا برده میشد؛ و همانطور كه لیسون گفته است، مردمان پوـ سه مالایا آن را به كانتون میبردند. نکته دیگری كه هیرت نادیده گذارده این است كه دیر گاهی است كه آلوئه ورا، Aloe vera بومی هند شده، هر چند از آغاز بومی آن سرزمــــین نبوده است. 6 گــــارسیا دا اورتا حتی از فراهم آوری صبر زرد در كامبی و بنگال یاد میكند. 7 ازیراست كه برای این ماده دارویی در هند نامهای محاورهای چون alia، ifva، eilya ، elio، yalva را مییابیم، و نیز aliva را در زبان مالایایی كه میتوان ریشه همگی آنها را در واژه عربی ـ یونانی alva، alwā یافت. مردمان پوـ سه مالایا این نام را اختیار و آن را همراه با خودِ محصول به چینیها سپردند و آنها نیز تنها a آغازین را از aluwa یا aluwe انداخته و luwe را نگاه داشتند. 1 افزون بر lu-wei، آوانــــــگاشتهای یا nu یا no nwi نیز هست كه اولی در K‛ai-pao pen ts‛ao از دوره سونگ آمده و شاید بر گرفته از نام سرزمین نوـفا (Nu-fa) یا زاده تبدیل آوای l به n است. نمیدانم هیرت بر چه پایه میگوید در دوره مینگ lu-wei ’’ مثل امروز، كاتیچو (catechu) ی هندی بوده كه از Acacia catechu (khadira سنسكریت) به دست میآید." هیچ سندی در اثبات این نظریه نیاورده هرچند به هر روی از بیخ ناشدنی است، زیرا چینیها کاتیچو یا كات هندی را با نامهای er-č‛a یا hai‛r-č‛a بخوبی میشناختند. 2
65. لی سون نخستین كسی است كه از گیاهی به نام ، so-ša-mi، *suk-ša-m it(m ir)، šukušamitsu ژاپنی Amomum villosum) یا (A. xanthioides نام برده گوید: ’’ در سرزمینهای دریای باختری (سیـ هایی / Si-hai) و نیز در سیـ ژون و پوـ سه میروید و بیشتر آن از حوزه نان ـ تون (Nan-tun) میآید."3 به گفته ما چی (Ma Či) ، این گیاه در جنوب چین میروید و به گفته سو سون در باتلاقهای لین ـ نان؛ پس باید در فاصله دو دوره تانگ و سونگ وارد چین شده باشد. لی شی ـ چن درباره نام این گیاه، كه بی گمان ریشه بیگانه دارد، میگوید كه هنوز معنای آن توضیح داده نشده است. روشن است که این نام ایرانی نیست و نمیدانم كه Amomum در ایران میروید یا نه. از آنسو، این گیاه در برمه، سیام، كامبوج و لائوس یافت شده است. 4 پس ، یك بار دیگر آشكار میشود که پوـ سه ای که لی سون در نگر داشته پوـ سه مالایا است؛ با این همه چون سیـ هایی و سیـ ژون را هم افزوده این گمان قوی را برمیانگیزد كه او نیز دو پوـ سه را با هم درآشفته و در این مورد خاص پوـ سه ایران را در نگر داشته است. هنوز نتوانستهام آن واژه بیگانه را كه در چینی آوانگاری شده بیابم هرچند بیگمان ایرانی نیست. نام محاورهای امروزینش ts‛ao ša žen است. 1
66. گیاهی هـــــم هست بـــــنام p‛o-lo-te، *bwa-ra-tïk، یــــــــا p‛o-lo-lo، *bwa-ra-lak (lok, lek) كه هنوز شناسایی نشده. باز هم کهن ترین منبع اطلاعات ما لی سون است كه میگوید ’’p‛o-lo-te در سرزمینهای دریای باختری (سیـ هایی) و در پوـ سه میروید. این درخت شبیه است به بید چینی و دانههایش به كرچك pei-ma tse)، Ricinus communis، ص كتاب پیش رو ) ماند؛ و داروسازان آن را فراوان کار گیرند. 2‘‘ لی شی چن این واژه را سنسكریت میداند و عناصر آوانگاشت هم براستی از واژهای سنسكریت حكایت دارند. مراد بروشنی bhallātaka سنسكریت است كه pālāla در زبان نِواری (Newārī) ، belatak یا bhelā در زبان هندوستانی، بلادر*، balādur فارسی و بلاذور، belādur عربی (گارسیا: balador) از آن مشتق شدهاند. نامهای سنسكریت دیگر برای این گیاه عبارتاند از: aruska، bījapādapa، vīravr ksa ، و Visāsyā و dahana . نامش در چندین جای نسخه خطی باور آمده است.
این همان درخت بادام رنگ (Semecarpus anacardium ، تیره سماقیان)، گونهای از درختان هندی، است كه در جاهای گرمتر آن سرزمین در جهت خاور تا آسام میروید و در مجمعالجزایر نیز تا فیلیپین3 و شمال استرالیا پراكنده است. این گیاه نه در برمه یا سیلان، ونه در ایران یا باختر آسیا نمیروید. محفظه گوشتی كه میوه در آن قرار دارد مادهای تلخ و قابض دارد كه در سرتاسر هند به جای جوهر مُهر به كار میرود. چینیها تصریح كردهاند این ماده مو و سبیل را مشكی میكند. 4 پارچههای نخی را هم با آن مشكی میكنند و میگویند در آب نامحلول اما در الكل محلول است. شیره پوشینه میوه را پیش ازآنكه برای نقش زدن بر پارچه به كار برند با آبآهك درآمیزند تا رنگ تثبیت شود. در بعضی سرزمین های بنگال کارگیری این میوه در رنگ آمیزی پارچههای نخی متداول است. 5 كاسههای گوشتی را كه میوه روی آن قرار دارد در خاكستر بو داده می خورند؛ مغز دانه را هم خورد خود کنند. بر این باورند كه خوردنش قوای ذهنی بخصوص حافظه را نیرو بخشد. شیره تلخ پوشینه میوه ماده تاولزای قوی است و خود میوه هم کاربرد پزشكی دارد.
ابنبیطار درباره بلادر، balādur فارسی ـ عربی بروشنی گفته است كه واژهای است هندی،1 و بی چون و چرا از bhallātaka سنسكریت مشتق شده است. ابومنصور نیز همین نام را بکار برده و كاربرد دارویی این ماده را تشریح كرده است. 2 نكته اصلی این است كه p‛o-lo-te نوعاً گیاهی است هندی، و مراد از پوـ سه در متن چینی بالا نمی تواند ایران باشد. به هر روی از آنجا كه در منطقه مالایا میروید، منطقی است كه یك بار دیگر نتیجه بگیریم كه در اینجا نیز پوـسه مالایا در نگر بوده است. این مورد شبیه به مورد پیش است كه در آن مردمان پوـ سه مالایا نقش رابط را داشتند. به هر روی ، انتقال محصولی هندی همراه با نام سنسكریت آن از راه پوـ سه مالایا به چین به مراتب محتملتر از آن است كه این انتقال از راه ایران انجام شده باشد. همچنین به این نتیجه كلی رسیدهام كه تقریباً تمامی محصولات پوـ سه كه در Hai yao pen ts‛ao نوشته لی سون ذكر شدهاند تنها از پوـ سه مالایا برخاسته اند.
67. نخستین بار ما چی ، نویسنده همکار K‛ai pao pen ts‛ao (968 تا 976 م) از دوره سونگ بروشنی از دارویی با نام pu-ku-či (*bu-kut-tši) نام برده كه همان Psoralea corylifolia دانسته شده و گفته است كه در تمامی سرزمین های لینـ نان (كوان ـ تون) و كوان ـ سی، و در سرزمین پوـ سه میروید. به گفــــــته تا مین (Ta Min) ، نویسنده Ži hwa ču kia pen ts‛ao كه پیرامون 970 م منتشر شده گویا از این دارو در Nan čou ki نوشته سو پیائو (Sü Piao) (پیش ازسده پنجم م)3 نام برده شده و این نویسنده آن را hu kiu-tse، ’’Allium odorum مردمان هو‘‘ دانسته است. هرچند نابهنگامی تاریخی این گفته خود روشن است، زیرا هیچیك از نویسندگان دوره تانگ نه از این گیاه و نه دارویی كه از آن به دست میآید نامی نبرده اند و نخستین بار در قرابادین دوره سونگ به آن برمیخوریم. سو سون در كتاب T‛u kin pen ts‛ao میگوید اینك این گیاه فراوان در دامنه كوههای جنوب چین و نیز در هو ـ چو در سه ـ چوان میروید، اما محصول محلی به پای آنچه با كشتیهای بیگانه به چین آرند نمیرسد. 4 تا مین (Ta Min) درباره تفاوت این دو نوشته است که داروی بربرهای جنوب قرمز است و داروی کوان ـ تون سبز. لی شی ـ چن در حاشیه می نویسد نام این گیاه در زبان مردمان هو p‛o-ku-či (*bwa-ku-či, bakuči) است كه مردم آن را بنادرست p‛o-ku-či (*pa-ku-či) یعنی ’’Allium odorum مردمان هو‘‘ مینویسند، زیرا دانههای دو گیاه در ظاهر یكساناند، اما در واقع این گیاه همان Allium كه در سرزمین مردمان هو میروید نیست. این است همه مدارك تاریخی كه در دسترس داریم. استوارت1 نتیجه می گیرد این دارو از ایران میآید؛ اما نه واژه فارسی bakuči داریم و نه خبری ازیافت شدن گیاه (Psoralea corylifolia) در ایران. شواهدی منابع چینی نیز موید این نتیجهگیری نیست، زیرا آن اطلاعات به سرزمینهایی واقع در جنوب چین اشاره دارند كه با كوانـتون رابطه تجاری داشتند. تک مورد وجود این گیاه را در جائی از سه ـ چوان میتوان به آسانی توضیح داد، زیرا شمار بزرگی از ساكنان این محل از كوان ـ تون بدانجا رخت کشیده بودند. در واقع واژه *bakuči زاده آوانگاشت چینی خاستگاهی هندی دارد؛ این واژه همبرابر است با vākucī در سنسكریت كه در واقع نام همان گیاه یعنی Psoralea corylifolia است. 2
در زبان بنگالی و هندوستانی آن را hākuč3 و bāuacī ، در زبان اوریایی bākucī ، در پنجابی bābcī ، در بمبئی bawacī ، در ماراتی bavacya یا bavacī می گویند و... به گفته وات، این گیاهی است علفی که در زمینهای پست از هیمالیا تا هند و سیلان یافت میشود. به گفته اینزلی، نام دانههای قهوهای تیره به اندازه ته سنجاق بزرگ و اندکی بیضیشكل است. خوشبوست و چرب، با مزه ای کمابیش تلخ. گونه مورد بحث گیاهی است یكساله كه بلندایش کمتر به بیش از یك متر میرسد و در جنوب هند فراوان است. درهر بند برگی دارد به درازای تقریبی پنج و پهنای سه سانتیمتر؛ گلها قرمز كمرنگاند و روی پایههای دراز و باریك و جانبی پدیدار میشوند. در آنام آن را hot-bo-kot-či و p‛a-ko-či مینامند. 4 پس بخوبی روشن است كه’’ آلیومِ مردمان هو‘‘ نادرست است و این گیاه به مردمان هو به معنای ایرانیان یا سرزمین ایران هیچ ربطی ندارد. پوـ سه مورد نظرما چی، كه پیشتر بدان اشاره شد، در واقع مالایا است.
68. Pen ts‛ao kan mu مطلبی از Ku kin ču آورده كه در نسخههای امروزی كه از این اثر در دست است یافت نمیشود. در آنجا با اشاره به آن اثر ادعا شده است كه آبنوس را با كِشتیهای پوـ سهای به چین آرند. برخلاف برداشت نادرست استوارت،1 نمی شود كه مراد از این پو ـ سه ایران باشد، چراكه در سده چهارم كه تسویی پائو (Ts‛ui Pao) Ku kin ču را مینوشته یا بفرض كه نوشته باشد، ایران بهیچ روی با این نام بر چینیها شناخته نبود،2 گذشته از اینکه آبنوس بهیچ روی از محصولات ایران نیست. 3 از آنجا كه در همین كتاب آبنوس از محصولات كیائوـچو (Kiao-čou) (تونكینگ/ Tonking) دانسته شده، گمان می رود مراد پوـسه مالایا باشد؛ اما حتی این مورد را هم میتوان در شمار دستبردهای پر شماری شمرد كه در Ku kin ču شده است.
برخلاف گفته هیرت ، wu-men (*u-mon)،’’آبنوس‘‘ )چوب درخت Diospyros ebenum و D. melanoxylon) آوانگاشت آبنوس*، ābnūs فارسی نیست. 4 هیچگونه همخوانی آوایی در اینجا نیست. بهیچ روی هیچ کجا گفته نشـــده این واژه ی چینی فارسی یا بیگانه است. از این گذشته، هیچ شاهدی نیست که نشان دهد آبنوس روزگاری از ایران به چین میرفته است ؛ برعكس،بر پایه شواهد چینی، از هندوچین، مجمعالجزایر، و هندوستان به چین می رفته؛ به گفته لی شی ـ چن آن را از هاییـ نان، یونـ نان و سرزمین بربرهای جنوب میآوردند. 5 فرض اینكه این واژه ه با خود كالا از ’’یكی از سرزمین های هندوچین‘‘ به خاور و باختر رفته باشد پذیرفتنی نیست، زیرا آبنوس باخترآسیا و یون-نان را نه از هندوچین كه از افریقا و هند میآوردند. نام چینی که آوردیم بهیچ روی آوانگاشت نیست: نویسه دوم یعنی men تنها نویسهای است كه بعدها در دوره سونگ جانشین نویسه کهن تر شد كه در Ku kin ču هم در نام wu wen به معنای "چوب رگه سیاه" به کار رفته است. در Pen ts‛ao kan mu6 گفته شده است كه نویسه men در این مورد آوایش man دارد و نام درخت است (در Nan fan ts‛ao mu čwan همچنین آمده)، و از آنجا كه جنوبیها را چون تلفظ میكنند، دومی را بهجای آن نشاندهاند. این توضیح دربست قانعكننده است. به هر روی ، در Ku kin ču1 آوانگاشتی به صورت *i-muk-i یا *bu(wu) حفظ شده كه باید از زبان كیائوـچو (تونكینگ) باشد زیرا این محصول از آنجا میآمده. بسنجید با mak pen در زبان خمری و mökiā در زبان چامی (’’آبنوس‘‘، Diospyros ebenaster)2.
آبنوس را در بابل باستان میشناختند و از آن شانه سر میساختند. 3 الواح کهن مصر گویند آن را از سرزمین زنگیان در نیل بالا میآوردند. در واقع، در عهد باستان، افریقا مركز عمده عرضه این چوب ارزشمند بود. 4 هر سه سال یك بار صد تکه چوب آبنوس به رسم خراج از حبشه به دربار داریوش، شاه ایران، فرستاده میشد. حزقیل5 از آبنوس شهر صور یاد كرده است. در كتاب پریپلوس ]دریانوردی[ (36) به حمل آبنوس از بهاروچ* در هند به عمان در خلیج فارس اشاره شده است. تئوفراستوس،6 که نخستین کسی است که به درخت آبنوس اشاره کرده، از دو نوع آبنوس هندی یاد كرده است: یكی نوع كمیاب و نابتر و دیگری گونه معمول با چوب پست تر به گفته پلینی،7 این پمپی بود كه در هنگام پیروزی خود بر مهرداد آبنوس را در رم به نمایش گذاشت و سولینوس، كه درست همین نکته را واگوئی كرده، می افزاید آبنوس از هند آمده بود و نخستین بار به مناسبت آن کشورگشائی به نمایش گذاشته شد. همین نویسنده میگوید آبنوس تنها از هند فرستاده میشد و برخی از پیكرههای خدایان هندی، و نیز ساغرها را تماماً از این چوب میتراشیدند. 8 بدینترتیب مردمان عهد باستان در دورانی كه هندوچین بر آنها ناشناخته بود آبنوس را محصول افریقا و هند میدانستند و آن را میشناختند و در هیچیك از شرحهایی كه باختر زمینی های باستان در این باره نوشتهاند نامی از خاور دور نیست. خود این واژه خاستگاه مصری دارد: آبنوس در مصر heben نامیده میشد و از كالاهای پراهمیت سرزمین پونت (Punt) بود. واژه عبری hobnīm با این واژه مرتبط است یا یکراست از آن وام گرفته شده، و واژه یونانی از زبان سامی مشتق شده است. واژه عربی ـ فارسی abnus وام ازیونانی است و خاستگاه ābanūsa در زبان هندی نیز همین abnūs است.
بدینترتیب روشن است كه در برخورد با نام پوـ سه در اسناد چینی باید بسیار دقت كرد و كوركورانه "پرشیا" نشمرد. هرکجا این واژه در اشاره به مجمعالجزایر به كار گرفته شده، نباید پای ایران در میانباشد. اینك پوـ سه مالایایی به واقعیتی با اهمیت تاریخی تبدیل شده است. هر كس كه قصد شناسایی این محل و مردم را دارد نباید از گیاهان و محصولاتی كه بدان نسبت داده شده غافل شود. من با این نتیجهگیری هیرت و راكهیل1 كاملاً مخالفم كه از پایان سده چهارم تا آغاز سده هفتم چینیها تمامی محصولات هندوچین، سیلان، هند و ساحل خاور ی افریقا را جزو ’’محصولات ایران (پوـ سه)‘‘ میدانستند که خاستگاه بیشتر بازرگانانی بود كه این كالاها را به چین میآوردند. این تعمیم بسیار خنده آور و زاده كژفهمی نام پوـسه و مطالب مربوط به آن در Wei šu و Sui šu است. همانطور كه پیشتر تأكید شد، در كتاب دوم بهیچ روی از ورود كالاهای ایرانی به چین سخن نرفته بلكه تنها سیاههای باز نمودی از كالاهایی آمده كه در ایران یافت میشود. هر جا نام پوـ سه پیشوند نام گیاه یا محصولی شده، دو معنی بیشتر ندارد ـ ایران یا پوـ سه مالایایــ اما این اِسناد بههیچروی ساختگی نیست. حتی یك مورد سراغ ندارم كه محصولی مختص به هند یا سیلان را با افزودن پیشوند پوـسه نامگذاری كرده باشند. از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار. لغت نامه دهخدا
۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه
می توان زنده ماند
:مقدمه
تمدنهای هندوایرانی دارای ارتباطات نزدیكی هستند. شباهت های زبانی متعددی بین زبان پهلوی - اوستایی و سانسكریتی وجود دارد. این مشابهت ها موجب گردیده تا پس ازشكست امپراتوری زرتشتیان از اعراب در زمان یزدگرد سوم (آخرین پادشاه سلسله ساسانیان) تعدادی از آنها به سرزمین هند مهاجرت كنند.[1] مشهور است كه بهرام گور (423 الی 438 قبل از میلاد) از هند دیدار داشته و با یك زن هندی ازدواج كرده است و هم او موسیقی هندی را به ایرانیان معرفی كرده است.
1- نخستین پارسیان هند:
پارسیان (Parsis) فعلی در هند اعقاب بیش از دویست تن از زرتشتیانی هستند كه نزدیك به سیصد سال پس از شكست امپراتوری ساسانی از اعراب (سال 641 میلادی) و در سال 936 میلادی بنا به پیشنهاد یكی از موبدان خود به نام «دستور» با دو كشتی وارد گجرات شدند. دركتاب Kisseh-I-Sanjan داستان این مهاجرین چنین ذكر شده است:
«حاكم وقت (Jadi Rana) با ارسال یك كاسه پر از شیر به آنها فهماند كه سرزمینش از جمعیت پر است.آنها كاسه را با افزودن یك قاشق شكربدان برگرداندند.بدین مفهوم كه زندگی رابرای هندیان شیرین خواهند كرد.حاكم به آنها اجازه ورود داد.حفظ دین ، حفظ كتاب و حفظ آتش مقدس برای آنها مجاز بودبه شرطی كه لباس وزبان گجراتی را بكار گیرند.»
آتش مقدسی كه آنها از پارس آورده بودند ابتدا در « معبد سان جان » بر افروخته ماند.[2] در 970 پس از میلاد پارسیان اجازه ساخت آتشكده مخصوص به خود را گرفتند. زرتشتیان درهندبا تكیه بر شعارهای دینی خود (پندار نیك ، گفتار نیك ، كردار نیك)[3] موفق گردیدند كه در عین حفظ آداب و سنن جایگاه نسبتاً مناسبی در بین مردم هند پیدا نمایند.[4] از آن زمان به بعد تاریخ پارسیان بخشی از تاریخ شبه قاره هند شد.
2- پارسیان در دوران حكومت مغولان مسلمان :
در دوران پادشاهی اكبر شاه (1556 الی 1605 میلادی) از سلسله مغولان در هند ، یكی از فرماندهان مسلمان در ادامه تسخیر سرزمین هند به منطقه «سن جان» كه محل استقرار پارسیان بودحمله نمود . پارسیان جانب هندوان را گرفتند .در نتیجه پس از غلبه مسلمانان بر منطقه زرتشتیان ناچار به نقل مكان شدند و به لحاظ اجرای مراسم آیینی تحت فشار قرار گرفتند. تا اینكه در سال 1578 اكبر شاه مجلسی از نمایندگان مذاهب مختلف را تشكیل داد و در آن زرتشتیان را به رسمیت شناخت.
3- پارسیان در دوران تسلط استعمار بریتانیای كبیر بر هند :
پارسیان از قرن هیجده روابط خود با انگلیسیان را آغاز كردند تا جایی كه نزد آنها از ارج و قرب مناسبی برخوردار گردیدند.با استقرار تدریجی پارسیان در بمبئی و توجه خاص انگلیس به این شهر ، پارسیان مورد عنایت واقع شدند. آنها علاوه بر اخذ مناسب دولتی در بمبئی موفق شدند كه به مجلس عوام انگلیس به عنوان نمایندگان هند راه یابند.[5] تعدادی از آنها نیز نخستین هندیانی بودند كه القاب سلحشور (شوالیه) و بارون را اخذ كردند.
در اواخر این دوران و در جریان مبارزات استقلال خواهی ، پارسیان نقش آفرینی كرده اند به طوری كه جواهر لعل نهرو و سپس گاندی یكی از پارسیان به نام (DADABHAI NAOROJI) را به عنوان « تنها پیرمرد بزرگ هند» خوانده است چرا كه اواین جرأت را به خود داد تا در پارلمان انگلیس لغت « SWARAJ » (وطن بومی) را برای هند استفاده نماید.[6] همچنین سر فیروزشاه مهتا (Pherozeshah Mehta)، سر دینشا واچا (Dinshaw Vacha) و خانم بهیكاجی كاما (Bhikaiji Cama) در 18 اوت 1908 نخستین هندیانی بودند كه پرچم ملی هند را در كنگره بین الملل سوسیالیستها برافراشتند.
پارسیان هند در قرون اخیر نقش مهمی در اقتصاد آن كشور نیز ایفا نمودند. با اینكه آنها ابتدا از تجارتهای كوچك شروع كردند ولی با توجه به نزدیكی شان به حاكمان انگلیسی بتدریج موفق گردیدندكه نقش پیشتاز را در توسعه صنعتی هند داشته باشند. خود آنها مدعی هستند كه تمامی صنایع اصلی هندراآنان بنیاد نهاده اند.به برخی از نمونه های آن در ذیل اشاره می گردد:
- كشتی سازی: در 1740 یك پارسی به نام (La vji Nusserwanji Wadia) نخستین كارگاه كشتی سازی و تعمیرات كشتی -كه مورد استفاده نیروی دریایی انگلیس قرار می گرفت – را بنا نهاد.
- آهن و فولاد:پدر صنعت هندوستان Jamshidji N. Tata در سال 1907 نخستین كارخانه آهن و فولاد را راه انداخت .نخستین ماشین سواری در هند متعلق به وی (1901) می باشد. آقای J.N TATA تنها عضو كمیته برنامه ریزی هند نیز بود. او سه جزء اصلی اقتصاد دولت مدرن هند را بنیاد نهاد: كارخانه های آهن و فولاد ، نیروگاه برق آبی و نخستین مؤسسه علوم هند در بنگلور.
- فیزیك هسته ای: نخستین رئیس كمیسیون انرژی اتمی هند در سال 1948 آقای HOMI J BHABHA (1909 – 1966) از پارسیان بود. او را پدر علوم هسته ای هند می نامند.
- نساجی : نخستین كارخانه پنبه بافی در 1854 توسط یك پارسی راه اندازی شد.
- صنعت قفل سازی :در سال 1897 یك پارسی به نام A . B. Godrej نخستین كارخانه قفل سازی را در هند تأسیس كرد. وی در سال 1902 كارخانه ساخت گاو صندوق را راه اندازی كرد. نخستین ماشین تحریر و نخستین یخچال هندی در سالهای 1955 و 1958 از سوی گودریج ساخته شد.
- پرس مكانیكی در سال 1942 توسط یك پارسی در هند ساخته شد.
- صنایع مواد شیمیایی: نخستین هندی كه كارخانه صنایع سنگین در خصوص ساخت ماده شیمیایی منیزیم كلراید را ساخت ، پارسی بود.
در سایر زمینه های اجتماعی نیز پارسیان نقش های مهمی در این كشور ایفا نموده اند.به طور مثال :
- نخستین نشریه چاپی توسط (Rustomji Cursetji) در سال 1778 در بمبئی منتشر شد.در 1780 او نخستین متن انگلیسی چاپی در هند را كه یك تقویم بود چاپ كرد.
- نخستین نشریه هندی كه بین المللی شد یونیون پرس بود كه توسط (Nanabhai Rustomji Ranina) چاپ می شد.نخستین لغت نامه گجراتی به انگلیسی را هم او چاپ كرد.
- قدیمی ترین روزنامه موجود The Bombay Samachar توسط Ervad Fardoonjee Marzbanjee در اول جولای 1822 چاپ شد.
- در سال 1900 سر كلانتر بمیئی از پارسیان برگزیده شد.
- نخستین زن هندی كه رانندگی كرد خانم سوزان تاتا (1905)بود.
- J. R .D TATA نخستین هندی خلبان بودو او هواپیمایی ایر ایندیا را راه انداخت.
- نخستین هندی كه از دانشگاه آكسفورد فارغ التحصیل شد پارسی بود.
- نخستین هندی كه بر اساس سیستم جدید آموزشی مدرك پزشكی را از شخص ملكه ویكتوریا در سال 1875 گرفت پارسی بود.
- نخستین هندیانی كه دانشنامه جراحی و داروسازی گرفتتند پارسی بودند(سال 1887).
- نخستین گروه كریكتی - ورزش ملی هندوستان -كه از انگلیس دیدار كرد بطور كامل از پارسیان تشكیل شده بود.
4-پارسیان در هند جدید:
پارسیان پس از استقلال هند نیز به خاطر شایستگی های سیاسی و اجتماعی خود از جایگاه مناسبی برخوردار بوده اند.[7] آنها در برگزاری مراسم عبادی مخصوص خود آزادمی باشند.[8]پارسیان سنتی نظام طب قدیم خود از جمله شكسته بندی و حكیم گری را حفظ كرده اند و در برخی نقاط در گجرات و بمبئی آن را بكارمی برند.هم اكنون پارسیان « بهاروچ » همچنان آب باران را برای نوشیدن جمع می كنند. آنها اخیراً موفق شده اند نظر مقامات ارشد (سر وزیر) شهر بمبئی را برای تعطیل كردن یك روز به مناسبت جشن سال نو زرتشتی جلب نمایند.[9]
پارسیان تنها اقلیتی هستند كه موفق گردیده اند دردوران پس از استقلال هر سه مقام فرماندهی قوای سه گانه ارتش هند را كسب نمایند:
= سپهبد هوایی ASPI ENGINEER در سال 1960 فرمانده نیروی هوایی شد.
= سپهبد نیروی زمینی SAM MANECSHAW CM در 1971 فرمانده نیروی زمینی شد. او اولین سپهبد نیروی زمینی ارتش هند بوده است.
= دریاسالار JAL CURSETJI در سال 1976 فرمانده نیروی دریایی شد.
********************************************************************
[1] زرتشتیان پیروان زرتشت پیامبر هستند كه شش قرن قبل از میلاد مسیح (عصر برنز) در پارس (ایران كنونی) ظهور كرد. برخی معتقدند كه زرتشت (zarathushtra) نخستین دین تك خدایی را تأسیس كرده است.
[2] آتش مقدس پس از تسخیر سان جان به دست مسلمانان به « نو ساری » برده شد و در قرن 18 از آنجا به « اودوادا » در نزدیكی نوساری فعلی آورده شد.
[3] HUMATA, HUKATA , HUVARASHTA
[4] زری دوزی دكنی ، بافت TANCHOI گجراتی و نظام آبیاری TANKA در گلشن در شهر BHARUCH از زرتشتیان تأثیر پذیرفته است.
[5] .به طور مثال سه نـفر اول هندی ای كه به عنوان نماینده مجلس عوام انگلیس برگزیده شدند ،پارسی بودند.
[6] او اولین هندی ای بود كه به عضویت پارلمان انگلیس در آمد.
[7] گاندی زمانی گفته بود: « بمبئی رفاه خود را مدیون پارسیان است.»
[8] چهل و چهار معبد زرتشتیان در بمبئی در ایالت مهاراشترا ، شش معبد در شهر BHARUCH و 9 معبد در شهر SURAT در ایالت گجرات واقع هستند. (مقدسترین محل عبادت زرتشتیان در روستای اودوادا در ایالت گجرات واقع است.) البته در برخی مناطق كه تعداد زرتشتیان زیاد نیست آتشكده ها در شرایط نامناسبی قرار دارند كه علت اصلی آن كمبود تعداد موبدان می باشد با این حال به علت مقدس تلقی شدن آتش ، روحانیون زرتشتی با ادغام این آتشكده ها مخالفند.
[9] هم اكنون زرتشتیان هند ازسه تقویم تبعیت می كنند :
= Shehenshahi : بر اساس این تقویم سال نو از ماه اوت آغاز می شود. در این روز آنها در آتشكده جمع می شوند و به زرتشت احترام گذاشته و عبادت می كنند
= Kadmi : بر اساس این تقویم سال نو در ماه جولای آغاز می شود.
= Fasli یاجمشیدی:بر اساس تقویم مذكورآغازسال نودر21 مارس می باشد.
البته همه پارسیان هند بر اساس سنت آریایی خود مراسمی تحت عنوان « جشن نوروز » را به مناسبت آغاز بهار در 21 مارس (اول فروردین) برگزار می كنند.
برگرفته از اینترنت
ابن ماجد؛ عنایت الله رضا: از شمار دوچشم یکتن کم وز شمار خرد هزاران بیش، روانشان شاد
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی جلد: 4
شماره مقاله:1707
مقالات آورده شده در اینجا هنوز مقابله تایپی نشده اند
--------------------------------------------------------------------------------
اِبْنِ ماجِد، دريانورد مشهور عرب در سدة 9ق/15م. نام كامل او شهاب الدنيا و الدين احمدبن ماجدبن محمدبن عمروبن فضل بن دويك ابن يوسف بن حسن بن حسين بن ابى معلق السعدي بن ابى الركائب النجدي است (شوموفسكى، «سه راهنامه1»، .(80 در نوشتهها او را شهابالدين احمد بن ماجد السعدي النجدي، شيخ ماجد و ابن ابى الركائب نيز ناميدهاند. از عنوان سعدي نجدي چنين برمىآيد كه او را منسوب به نجد دانستهاند. حال آنكه به نوشتة كراچكوفسكى، عضو فرهنگستان شوروي، وي در جلفار بر كرانهاي عربى از خليج عمان پا به عرصة وجود نهاد («ادب جغرافيايى عرب2»، .(560 در مآخذ پرتغالى او را «موري از گجرات» نوشتهاند (همانجا). «مور3» اصطلاحى بود كه اروپاييان در روزگار باستان و سدههاي ميانه اهالى غير مصري شمال افريقا و اعراب ساكن اين نواحى و نيز مردم بعضى جزاير طوفانى جنوب اقيانوس هند را بدان مىناميدند XV/145) , 3 BSE). چه بسا اين عنوان با سفرهاي دريايى او به هند و آگاهيهاي وي از اين ديار مرتبط بوده است.
زندگى و سرگذشت: از تاريخ صحيح تولد و درگذشت ابن ماجد اطلاع دقيقى در دست نيست، ولى از تاريخ نوشتهها و آثارش مىتوان دريافت كه وي در سدة 9ق/15م مىزيسته است (فران، «درآمدي بر ستاره شناسى و دريانوردي عرب4»، .(220 چون او در يكى از تأليفات خود به تجارب 40 سالة خويش در زمينة دريانوردي اشاره كرده است، گابريل فران تولد او را در دهة سوم سدة 15م دانسته است. كراچكوفسكى نيز تولد او را حدود 1430م نوشته است («ادب جغرافيايى عرب»، همانجا).
ابن ماجد در خانوادهاي از دريانوردان مشهور پا به عرصة وجود نهاد. پدر و جدش حرفة ناخدايى داشتند و استاد و «معلم» دريانوردي بودند و نامهايشان در مآخذ و افسانههاي مربوط به دريانوردي آمده است (همانجا). وي نسلاً بعد نسل اين حرفه را از پدر و اجداد خود آموخته بود (شوموفسكى، «جزاير بزرگ در دائرةالمعارف بحري احمد ابن ماجد5»، 173 )، ولى در اين كار از پدر و جدش پيشى گرفت. او در اثر مشهور خود با عنوان الفوائد فى اصول علم البحر و القواعد از 3 معلم بزرگ دريانوردي عهد عباسيان: محمد بن شاذان، سهل بن ابان و ليث ابن كهلان نيز با احترام ياد كرده و آنان را اسلاف خود ناميده، و از علم و تأليفاتشان - ضمن انتقاد - سخن گفته است. متأسفانه از آثار اين 3 دريانورد چيزي برجا نمانده است، ولى از نوشتههاي ابن ماجد چنين برمىآيد كه تأليفات آنان تا سدة 9ق/15م موجود بوده و مؤلف گرچه آنها را به ديدة انتقاد مىنگريسته، ولى از آنها بهرة فراوان برده است. ابن ماجد خود را چهارمين استاد و برتر از آن 3 دانسته و در اين باره چنين آورده است: «علم و تأليفاتشان را - رحمةالله عليهم - با نوشتههاي خود گرامى داريم و قدر شناسيم و گوييم كه من چهارمين آن 3 تن هستم و چه بسا يك برگ از اكتشافات ما در علم دريانوردي به رسايى، درستى، فايده، هدايت و دلالت از اكثر تأليفات آنان برتر است... آنان اهل نگارش بودند، نه اهل تجربه. من كسى را جز خود براي احراز مقام چهارمين نمىشناسم. از اينرو آنان را عزيز مىدارم كه تنها حق تقدم داشتند. پس از مرگ من زمانى فراخواهد رسيد و مردانى خواهند آمد كه پايگاه هر يك از ما را معلوم و مشخص خواهند كرد...، چون آثارشان را خواندم، ديدم كه ضعيف، بىنظم، تنقيح نيافته و نادرستند. از اين رو مطالب درست آنان را منقح و تهذيب كردم و اكتشافات مدلل گشتة خويش را سال به سال بر ارجوزهها و قصيدهها افزودم» (فران، «عناصر ايرانى در متون دريانوردي عرب6»، .(197
از نوشتة ابن ماجد دو نكته معلوم مىشود: نخست آنكه چنانكه گفته شد 3 دريانورد عهد عباسيان داراي تأليفاتى بودهاند كه تا سدة 9ق موجود بوده و ابن ماجد آنها را مورد مطالعه و بررسى قرار داده بوده است. ديگر آنكه وي آثار خود را نه تنها به نثر، بلكه به گونهاي منظوم نيز ارائه مىكرد. پدرش ماجد شعر مىگفت و تجارب دريانوردي خود را در ارجوزة مفصلى با عنوان الارجوزة الحجازية فراهم آورده بود كه بيش از هزار بيت داشت و در باب كشتيرانى در كرانههاي درياي سرخ بود (همان، 205 ، به نقل از ابن ماجد). ابن ماجد برپاية تجارب خويش مطالب نادرست مندرج در ارجوزة پدر را اصلاح و تكميل كرد (كراچكوفسكى، همان، 260 )، ولى با خودستايى، خويشتن را «شاعر دو قبلة مكه و بيت المقدس (ناظم القبلتين)، حاج الحرمين الشريفين، از نسل شيران، معلم عرب، چهارمين پس از 3 و شير چهارم» ناميد (همان، 561 ؛ فران، «درآمدي بر ستارهشناسى»، .(224 به روزگار او دريانوردان صخرهاي را كه بر كرانة شرقى درياي سرخ نزديك جزيرة مَرْما قرار داشت، به يكديگر مىنمودند و آن را «صخرة ماجد» مىناميدند، زيرا پدرش كشتى خويش را بدان صخره مىبرد و در آنجا توقف مىكرد. ماجد عنوان ناخداي دو كرانة درياي سرخ «ربان البرّين» داشت (همو، «عناصر ايرانى»، .(205
ابن ماجد نقل كرده است كه در 890ق/1485م هنگام دريانوردي بر درياي سرخ نزديك كرانة غربى از خطر رهايى يافت، چون وصيت پدر را به كار بسته بود. پدرش برخلاف ديگر ناخدايان مدعى بود كه ميان جزاير اسما و مسند (در جنوب مدار 17 درجه) گذرگاهى وجود ندارد (كراچكوفسكى، همان، .(560
قطبالدين مكى نهروالى (917-990ق/1511-1582م) در كتاب البرق اليمانى فى الفتح العثمانى كه در 981ق/1573م نگارش آن را به پايان رسانيد I/197) )، IA, مطالبى دربارة ظهور پرتغاليان در اقيانوس هند و درآمدن آنان به جزيرة هرمز، آورده كه با دريانوردي ابن ماجد مرتبط است. وي اشاره كرده است كه پرتغاليان از تنگة سبته (جبلالطارق) به دريا نشستند و از منطقهاي كه پشت سرشان سرچشمة رود نيل بود، گذشتند و در شرق به تنگهاي پر موج رسيدند كه يك سوي آن كوه و سوي ديگر ظلمات بود و كشتيهايشان بر اثر موج شكسته مىشد و غرق شدگان نجات نمىيافتند و كسى از آنان به درياي هند راه نداشت تا اينكه يك «غراب» (كشتى كوچك) از آنها به درياي هند رسيد (كراچكوفسكى، همان، .(556
شوموفسكى نوشتة قطبالدين مكى نهروالى را كه همراه با ابراز نفرت فراوان نسبت به ورود پرتغاليان و اقدام ابن ماجد بوده، چنين ذكر كرده است: «از حوادث مصيبت بار اوايل سدة 10ق ورود شياطين پرتغالى، يكى از قبايل فرنگيان ملعون به نواحى هندوستان بود. واحدهاي آنان با كشتى از تنگة سئوتا1 يا سبته (جبل الطارق) به درياي ظلمات (اقيانوس اطلس) روان شدند و از كنار كوههاي القُمْر (ماداگاسكار) گذشتند و به جايى رسيدند كه سرچشمة رود نيل است. آنها كه راه شرق را گم كرده بودند، خود را به تنگهاي نزديك ساحلى يافتند كه يك سوي آن كوه و سوي ديگر آن درياي ظلمت بود. در اين ناحيه آبها سخت متلاطم بود. كشتيهاي آنان چون قدرت شكافتن امواج را نداشت، در هم مىشكست و كسى از آنان زنده نمىماند، ولى آنان با سماجت همواره اين راه را طى مىكردند و غرق مىشدند و كسى نمىتوانست به اقيانوس هند راه يابد، تا اينكه يك غراب توانست از آنجا بگذرد... آنها با جديت به كسب آگاهى از اين دريا پرداختند و سرانجام ملاح با تجربهاي به نام ابن ماجد راه به آنان نمود. رئيس فرنگان الاميلاندي با او از در دوستى درآمد و به بادهگساري پرداختند و ملاح در حال مستى به آنان راه نمود («سه راهنامه»، .(75-76
در نوشتهها عنوان الاميلاندي به صورت المندي نيز آمده است. گابريل فران آن را تلفظ عربى واژة پرتغالى «الميرانت» (= آدميرال) مىداند كه عنوان فرمانده ناوگان است. آدميرال مذكور واسكودگاماي مشهور بود («راهنماي عرب واسكودگاما2»، .(290 قطبالدين پس از شرح ماجرا چنين نتيجه مىگيرد كه پرتغاليان به درياي هند راه يافتند و جزيرة هرمز را متصرف شدند و پيوسته به آنان كمك رسيد و راه را بر مسلمانان گرفتند و آنان را غارت و اسير كردند و ستم بسيار روا داشتند (همو، «درآمدي بر ستاره شناسى»، .(125-190 كراچكوفسكى مستى ناخداي مسلمان، ابن ماجد، راشوخى مىشمارد. وي معتقد است كه اين نظر را بايد به يك سو افكند، زيرا مؤلف (قطبالدين) خواسته است از اين رهگذر موافقت ابن ماجد را در امر راهنمايى كشتى فرنگان به گونهاي توجيه كند (همان، .(557 شوموفسكى نوشتههاي مآخذ پرتغالى را در اين زمينه معقولتر مىشمارد و معتقد است كه ابن ماجد موافقت كرد تا راهنمايى كشتى واسكودگاما را در قبال مزدي قابل ملاحظه برعهده گيرد («سه راهنامه»، .(109
وي بااستنادبه مآخذپرتغالىماجراي رابطة ابنماجد با واسكودگاما را به تفصيل شرح داده است: هنگامى كه هيأت دريانوردان پرتغالى به فرماندهى واسكودگاما از دماغة اميدنيك گذشتند، اقيانوس ديگري را برابر خود ديدند. واسكودگاما حاضر نشد دل به دريا زند و مستقلاً راهى را در پيش گيرد كه پايانى بر آن متصور نبود. او در طول كرانههاي شرقى افريقا پيش رفت تا به ملندي3 رسيد و در آنجا به جستوجوي راهنمايى خارج پرداخت. شاه ملندي كه نسبت به بيگانگان مهربان بود، ابن ماجد را معرفى نمود. واسكودگاما اين رهنماي برجسته را به كشتى خود دعوت كرد. باروس4، مورخ پرتغالى سدة 16م، در اثر خود با عنوان «آسياي پرتغالى5» دربارة اين ماجرا نوشته است كه به هنگام اقامت واسكودگاما در ملندي، گروهى از بزرگان هندوان به كشتى درياسالار درآمدند. ميان آنان «موري» از گجرات با عنوان مالموكانا6 بود (همان، .(74
كراچكوفسكى ورود واسكودگاما با ملندي را 15 مارس 1498م نوشته است («ادب جغرافيايى عرب»، .(555 وي در مورد عنوان مالموكانا مىنويسد كه در بعضى روايات به صورت كاناكا7 نيز آمده است. كراچكوفسكى با تكيه به تحقيقات گابريل فران چنين اظهار نظر كرده است كه مالمو8 در زبان سواحلى رايج در شرق افريقا صورت تحريف شدة واژة معلم است كه جزء اصطلاحات دريانوردي و به شكل ماليم9 به زبان مردم مالايا و سراسر اقيانوس هند راه يافت. و اما كاناكا واژهاي از زبان مردم مالابار10 (ملبار) است كه در زبان تاميلها از واژة سانسكريت گانيكا11 اقتباس شده و به معناي منجم و اهل محاسبه است. كاناكاهاي ملبار كارشان منجمى و اختر شماري بود (همانجا). ابن ماجد در اجراي خواست شاه ملندي موافقت خود را در همكاري و همراهى با گروه واسكودگاما اعلام داشت. وي نقشهاي از كليه سواحل هند را به واسكودگاما ارائه كرد كه داراي نصفالنهارات و مدارات بسيار دقيق، اما فاقد جهت باد بود. اين نصفالنهارات و مدارات گرچه بسيار كوچك به نظر مىرسيدند، ولى نقشه از دقت فراوان برخوردار بود (شوموفسكى، «سه راهنامه»، .(74
شوموفسكى ضمن ارائة نوشتة باروس، يادآورد مىشود كه واسكودگاما تخته اسطرلاب بزرگى را كه با خود آورده بود، همراه با دستگاههاي فلزي براي تعيين اوج خورشيد و ستارگان، به ابن ماجد عرضه كرد. ابن ماجد گفت راهنمايان عرب در درياي سرخ از ادوات سه گوشه و چهار گوشه براي اندازهگيري نقطة اوج خورشيد، به ويژه ستارة قطبى كه براي دريانوردان حائز اهميت فراوان است، بهره مىجويند. وي افزود كه دريانوردان هند و نيز خود او از وسايل مذكور با در نظر گرفتن محل ستارگان در شمال، جنوب، شرق و غرب براي ادامة دريانوردي استفاده مىكنند. ابن ماجد اين وسيله را ارائه كرد. واسكودگاما پس از اين گفتوگو دريافت كه مخاطبش مردي كاردان است. وي كه نمىخواست چنين راهنماي با ارزشى را از دست دهد، پيشنهاد كرد، هر چه زودتر آمادة حركت به سوي هند شود (همانجا).
فران بر پاية يادداشتهاي روزانة فرمانده كشتى در 1498م مطالبى ذكر كرده است. وي ضمن بيان موافقت ابن ماجد در همراهى با واسكودگاما نكتهاي را كه پيش از حركت به سوي هند اظهار داشته بود، چنين نقل كرده است: «به ساحل اين تنگه نزديك نشويد [مقصود ساحل شرقى افريقا در شمال ملندي است]، به سوي درياي آزاد حركت كنيد. در آن صورت به سواحل [هند] نزديك خواهيد شد و از امواج سهمگين محفوظ خواهيد ماند» («راهنماي عرب واسكودگاما»، .(290 آنها به گوآ در ساحل دكن رسيدند. بعدها پرتغاليان جزيرة هرمز را تصرف كردند و پايگاهى مستحكم در آن جزيره پديد آوردند و راه را بر مسلمانان بستند. چند سال بعد سلطان مظفرشاه بن محمودشاه بن محمدشاه، سلطان گجرات (917-932ق/1511- 1525م) نامهاي به سلطان اشرف غوري (906-922ق/1051-1516م) نوشت و در پيكار با فرنگان از او ياري طلبيد (فران، «درآمدي بر ستاره شناسى»، .(185-190
تاريخ حركت كشتى واسكودگاما به راهنمايى ابن ماجد را 24 آوريل 1498 حدود يك ماه و چند روز پس از ورود پرتغاليان به ملندي نوشتهاند. چنين به نظر مىرسد كه بيستمماه مة همان سال، آنها در كاليكوت (از ايالت كرالا) واقع در سواحل غربى هندوستان پياده شدند. بدين روال براي نخستين بار درياي اروپا به خاورميانة ثروتمند توسط يك راهنماي عرب گشوده شد. شوموفسكى ورود پرتغاليان به اقيانوس هند را بشرح آورده و چنين نوشته است: «اين حوادث در شرق عكسالعملى منفى پديد آورد. ساكنان حوضة اقيانوس هند اندكى بعد دهشت زده با مهاجمات دزدان دريايى و غارت وحشيانة ثروتهاي خويش از سوي بيگانگان مواجه شدند كه با سلطة پرتغاليان همراه بود» («سه راهنامه»، .(75
از تاريخ درگذشت ابن ماجد اطلاع دقيقى در دست نيست. كراچكوفسكى با اتكا به نظريات فران چنين اظهار عقيده كرده كه احتمالاً هدايت كشتى واسكودگاما يكى از آخرين سفرهاي دريايى عمدة او بوده است («ادب جغرافيايى عرب»، .(560
از نوشتههاي ابن ماجد مىتوان ارادت او را نسبت به خاندان نبوت و امامت دريافت. دليل اين مدعا ارجوزة مندرج در كتاب حاوية الاختصار فى اصول علم البحار است. ابن ماجد اين منظومة نجومى را به «وصى رسولالله اسدالله الغالب على بن ابى طالب(ع)» تقديم داشته است (شوموفسكى، همان، .(78 تئودور شوموفسكى با اتكا به نظر فران از اعتقاد ابن ماجد به تشيع ياد كرده است (همان، 110 ، حاشية .(58 كراچكوفسكى نيز همين عقيده را ابراز داشته مىنويسد: «چنين به نظر مىرسد كه از جهت معتقدات مذهبى، شيعى بود. اين نكته با توجه به رابطة او با ايرانيان قابل پذيرش مىنمايد» (همانجا).
بررسى آثار ابن ماجد: نام احمد بن ماجد با انتشار كتاب «جغرافياي دريانوردي» تأليف سيدي على رئيس درياسالار ترك از آغاز سدة 19م به محافل علمى اروپا راه يافت. ولى كشف متون عربى تأليفات او تا 1912م به تأخير افتاد (كراچكوفسكى، همان، .(755
پژوهش و تحقيق دربارة آثار ابن ماجد در درجة نخست مرهون كوششهاي فران، دانشمند فرانسوي است. وي پيرامون دو دريانورد بزرگ، ابن ماجد و سليمان مهري مطالبى به رشتة تحرير كشيد كه در آثار متعدد او از جمله اثر دو جلدي «بررسيهايى پيرامون جغرافياي عربى و اسلامى1»، كتاب «سفرنامهها و متون جغرافيايى عربى، فارسى و تركى دربارة خاور دور از سدة 8 تا 182» [ميلادي]، كتاب «درآمدي بر ستارهشناسى دريانوردي عرب» و ديگر آثار او منعكس است. به نوشتة كراچكوفسكى كشفيات فران به آسانى صورت نپذيرفت. به ويژه تعيين شخصيت ابن ماجد نيازمند تحقيقات بغرنج و جالبى بود كه تنها با مقايسة مآخذ پرتغالى، عربى و تركى ميسر گرديد (همان، .(555
كشف آثار ابن ماجد با حادثهاي آغاز گرديد كه تا اندازهاي در خور توجه است. گودفروا دمونبين3، عرب شناس مشهور فرانسوي كه همكار فران بود، ضمن مطالعه در كتابخانة ملى پاريس دو نسخة خطى به دست آورد كه شامل تأليفات ابن ماجد و سليمان مهري بود (فران، «سفرنامهها»، 485 ، حاشية 2 ؛ همو، «درآمدي بر ستارهشناسى»، 255 ، حاشية .(1 كشف اين دو نسخة خطى كه در آغاز منحصر به فرد مىنمود، به تدريج ماية كشف نسخههاي ديگر و مطالبى همانند آن شد. در اوايل دهة سوم سدة 20م نسخة خطى موجود در دمشق شناخته شد كه نظر فران را به خود معطوف داشت .(199-200ٹِ‘ُû) بعد معلوم شد كه نسخة خطى ديگري در جده هست. متعاقب آن تأليفات ديگري از ابن ماجد در موصل و مؤسسه مطالعات شرقى لنينگراد به دست آمد كه در مجموعة پاريس وجود نداشت (كراچكوفسكى، همان، .(558 متأسفانه اجل به فران مهلت نداد تا كشفيات اخير را مورد بررسى قرار دهد. با اين وصف بايد افزود كه حاصل كار وي تحقيقات مبسوطى است كه در «دائرة المعارف اسلام4» و نيز در كتاب «درآمدي بر ستارهشناسى دريانوردي عرب» آمده است. اين كتاب نخستين بار در 1928م در پاريس انتشار يافت. نسخة خطى پاريس كه بر گرفته از متن اوليه است، تاريخ 984ق/1576م دارد. نسخة دمشق در 1001ق/1592م نوشته شده است (كراچكوفسكى، همان، .(561 نسخة خطى پاريس در 181 برگ و شامل 19 رسالة بحري است كه به سفرهاي دريايى ابن ماجد در درياي سرخ، خليج فارس و اقيانوس هند اختصاص يافته و به صورت منظوم به ويژه «ارجوزه» است. تاريخ رسالههاي اين نسخة خطى كه با شمارة 2292 در كتابخانة ملى پاريس به ثبت رسيده، سال 866ق/ 1461- 1462م تا سال 900ق/1495م است (شوموفسكى، «سه راهنامه»، .(64
كراچكوفسكى در موزة آسيايى لنينگراد، نسخهاي خطى به زبانهاي تركى و عربى مشاهده كرد. وي در آغاز توجه كافى بدان معطوف نداشت. زيرا متن عربى كه به خط خوبى نوشته نشده و به صورت ارجوزه بود، در نظرش فاقد جلوه و بىرنگ مىنمود. چنانكه او خود نوشت: «اشعار از شخصى به نام احمد بن ماجد بود كه خسته كننده به نظر مىرسيد و مربوط به گذرگاههاي دريايى حوالى عربستان بود» («راهنماي واسكودگاما1 76 ». پس از جنگ جهانى اول در دهة سوم سدة 20م مجدداً رابطة علمى ميان دانشمندان روسيه و اروپا وسعت گرفت. در اين زمان كراچكوفسكى با فعاليتهاي علمى فران در زمينة جغرافياي دريايى سدة 15م آشنا شد. وي ضمن تجليل از فعاليت فران نوشت: «تنها با آگاهى و احاطه به زبانهاي خاور نزديك، مالايايى، هندي و زبانهاي خاور دور و ارتباط دادن آنها با زبانهاي اروپايى و مآخذ شرقى بود كه او توانست به نتايج ارزشمندي دست يابد». سپس افزود: «از بىاعتنايى خويش نسبت به اين نسخة خطى احساس شرم كردم» (همانجا).
متعاقب اين ماجرا وي با فران رابطه برقرار كرد. معلوم شد ارجوزة موجود در موزة آسيايى شامل خط سير دريايى و اطلاعات مربوط به آن است. بخشى از آن با دريانوردي در درياي سرخ، بخشى ديگر با اقيانوس هند و بخش سوم با سفر به شرق افريقا ارتباط داشت. معلوم شد كه اين نسخه در كتابخانة ملى پاريس موجود نبود. پاسخ فران به كراچكوفسكى اين نكته را تأييد كرد. فران درصدد برآمد اين نسخه را نيز مورد تحليل و بررسى قرار دهد، ولى اجل مهلت چنين كاري را به او نداد و در 31 ژانوية 1935 درگذشت. كراچكوفسكى در ادامة مطلب مىنويسد: متعاقب اين امر يكى از شاگردان دقيق و با استعدادم عهدهدار اين مهم شد (همانجا). اين شخص تئودور شوموفسكى بود كه كارهاي استاد را دنبال كرد و به بررسى چند نسخة خطى از آثار ابن ماجد پرداخت. شوموفسكى مىنويسد: در بهار 1937م هنگامى كه در دانشگاه دولتى لنينگراد به تحصيل اشتغال داشتم، زير نظر كراچكوفسكى به تحليل و بررسى انتقادي نسخ خطى عربى پرداختم و از همان آغاز ارجوزههاي ابن ماجد را مورد توجه قرار دادم («سه راهنامه»، .(67 از آن پس بررسى آثار ابن ماجد به كوشش اين دانشمند وسعت گرفت و ادامه يافت.
يكى از پژوهشهاي وي مربوط به سه راهنامة مجهول ابن ماجد، راهنماي سفر دريايى واسكودگاما است كه در 1957م همراه با ترجمه و تفسير از سوي انستيتوي خاورشناسى فرهنگستان علوم اتحاد شوروي در مسكو و لنينگراد به چاپ رسيده است.
منابع اطلاعات ابن ماجد: در سدههاي 7 و 8ق/13 و 14م با وجود دشواريهاي سياسى و حملة مغولان و تاتاران به شرق، دانش كيهان نگاري به سبب نياز بازرگانان به حمل و نقل دريايى اوج گرفت و فرهنگ نامههاي تازهاي پديد آمد. نظرات احمد بن محمد بن كثير فرغانى ستارهشناس عهد مأمون و متوكل عباسى و نيز نظرات ابوعبدالله محمد بن جابر بن سنان حرانى صابى بتانى، منجم سدههاي 3 و 4ق، دربارة نقشههاي دريانوردي تا سدة ق/15م از اهميت فراوان برخوردار بود. داستانهاي دريانوردانى چون بازرگان، ابوزيد سيرافى و نيز كتاب عجايب الهند، اثر بزرگ بن شهريار ناخداي رامهرمزي سدة 4ق/10م، تا مدتى دراز در مركز توجه دريانوردان قرار داشت.
دريانوردان خليج فارس نوشتههايى در زمينة راهنمايى دريايى دراختيار داشتند كه محتوي تجربيات دريانوردان در همة مسائل دريانوردي از جمله نقشههايدريايى بود. گذشته ازآن سفرنامة خواشير ابن يوسف بن صلاح اركى و آثار 3 مؤلف دريانورد عهد عباسيان، محمد ابن شاذان، سهل بن ابان و ليث بن كهلان را نبايد از ياد برد. مجموع آثار و نوشتههاي مذكور و چه بسا نوشتههايى كه آگاهى دربارة آنها بسيار اندك است، مورد استفاده ابن ماجد بود (كراچكوفسكى، «ادب جغرافياي عرب»، .(552 ناخدايان سيرافى تا روزگار آل بويه در علم و تجربة دريانوردي از شهرت فراوان برخوردار بودند، ولى از اين زمان نقش سيراف سستى گرفت و جمعى از مردم آن به ويژه پس از زلزلههاي بزرگ سالهاي 366-367ق/977- 978م به عمان مهاجرت كردند (فران، «عناصر ايرانى»، .(253-257 از اين پس عمان نقش عمدهاي ايفا كرد و احمد بن ماجد، بىگمان از حاصل دانش و تجارب دريانوردان ايرانى بهرة فراوان گرفت. اصطلاحات دريانوردي كه بيشتر از زبان فارسى مايه گرفته، خود مؤيد تأثير دانش و تجارب دريانوردي ايرانيان در بسط اطلاعات ابن ماجد است. به نوشتة فران، ابن ماجد در مجموعهاي از نسخ خطى كه متعلق به نوادة يكى از دريانوردان بود، رهنامهاي ديد كه تاريخ 580ق/1184م داشت (همان، 209 -169 ، «درآمدي بر ستارهشناسى»، .(223 رهنامه واژهاي پارسى است كه در نوشتهها بارها آمده است. نظامى گنجوي 7 سال پس از تاريخ نگارش رهنامة ياد شده، در منظومة اسكندرنامه (اقبالنامه) از وجود رهنامهاي دريايى ياد كرده و چنين آورده است (ص 700):
نواحى شناسان آب آزماي هراسنده گشتند از آن ژرف جاي
ز رهنامه چون بازجستند راز سوي باز پس گشتن آمدنياز
نوشتة ابن مجاور دربارة جغرافياي دريانوردي و مردم جنوب عربستان (تأليف ح 630ق/1223م) از ارزش فراوان برخوردار است. وي مطالبى از مؤلف كتاب راهنامه نقل كرده كه در زبان عربى به صورت الرهمانج نوشته شده است (فران، «عناصر ايرانى»، 257 .(213-214, فران ريشة اين واژه را از كلمة پارسى ميانه (پهلوي) «رهنامك» دانسته و نوشته است كه واژة مزبور در محيط عربى جز صورت عادي رهنامج به صورت مقلوب رهمانج (جمع آن رهمانجات) و سپس رَمانى نيز آمده است («درآمدي بر ستارهشناسى»، .(237 بجز راهنامج در متون عربى به اصطلاحاتى چون راهدان يا راهدار، ناخذا، ناخذاة، ناوخذة، ناخوذة، ناخوذا و جمع آن: نواخذه (معرب ناخدا يا ناوخدا) به معناي صاحب و فرمانده كشتى (فران، «عناصر ايرانى»، 238 )، ربان (جمع آن ربابنه)، اشتيام (جمع آن اشاتمه) و نيز اصطلاحات ديگري چون خن (جمع آن اخنان) به معناي خانههاي قطبنما، باشى به معناي اوج ستاره، بندر (جمع آن بنادر) و غيره برمىخوريم. گاه در عربى ترجمههايى از واژههاي پارسى مشاهده مىشود كه نمونة آن كلمه وردة الرياح است. اين كلمه ترجمة واژة پارسى گلباد يا بادنما است. نامهاي مذكور مؤيد رواج اصطلاحات دريانوردي پارسى است كه به زبان عربى راه يافته و ابن ماجد نيز از آن بهره گرفته است (كراچكوفسكى، همان، .(553-554
ابن ماجد از آثار و مآخذ دريانوردي و ستارهشناسى اطلاعات وسيعى داشت. او در ضمن از قريحة شعر و ادب نيز برخوردار بود. از نامهاي مآخذ و منابعى كه در نوشتههاي وي آمده است، به اين نكته مىتوان پىبرد. ابن ماجد در نوشتههاي خود دربارة ستارهشناسى، دريانوردي و علم جغرافيا از كارهاي خواجه نصيرالدين طوسى دربارة منازل قمر و كواكب ياد كرده و بر او رحمت فرستاده است (شوموفسكى، «سه راهنامه»، .(82 وي در ضمن از دانشمندانى چون عبدالرحمان بن عمر صوفى منجم و مؤلف كتاب التصاوير، ابوالفداء جغرافى نگار و مؤلف تقويم البلدان، بطلميوس مؤلف المجسطى، ابوحنيفة دينوري، ابن حوقل، ابوهلال عسكري مؤلف جمهرة الامثال، ياقوت حموي، فردوسى و نيز از زيج الغ بيگ ياد كرده است (همان، .(84 در زمينة شعر و ادب از كسانى چون امرؤالقيس كندي، مهلهل بن ربيعه، عنترة بن شداد، عمر بن ابوربيعة مخزومى، ابوالحسن ابن هانى (ابونواس) و عبدالله بن معتز نام برده است (همانجا). وي با نظر انتقادي به آثار گذشتگاه مىنگريست و نوشتههاي آنان را با تجارب شخصى خود درمىآميخت.
ابن ماجد دربارة گذشتگان مىنويسد كه در روزگاران گذشته مردم دورانديشتر بودند و به سبب دورانديشى و ترس و احتياط از دريا، جز با دريانوردان به دريا نمىرفتند. دريانوردان كشتيها را با دقت آماده مىكردند، مراقب بادهاي موسمى بودند و كشتيها را بيش از اندازه بار نمىكردند، ولى ما از آنان آگاهتر و آزمودهتريم (همان، 112 .(82, ابن ماجد به ذكر مسافتها نيز پرداخته، مسافت بندر سيراف تا ساحل مكران را از طريق دريا 7 روز راه و از خشكى تا خراسان را حدود يك ماه و از خراسان تا بغداد را حدود 3 تا 4 ماه نوشته است. بعضى جهانگردان ابن ماجد را مخترع قطبنما دانستهاند، ولى اين نكته را نمىتوان بر واقعيات منطبق دانست. سر ريچارد برتون1 جهانگرد مشهور چنين آورده است كه دريانوردان عدن تا اواسط سدة 19م شخصى به نام شيخ ماجد را قديسى از مردم سوريه مىپنداشتند و او را مخترع قطبنما مىخواندند و هرباربههنگام سفردريايى نام اورا برزبان جاريمىكردند، فاتحه مىخواندند و از وي ياري مىطلبيدند (فران، «درآمدي بر ستارهشناسى»، .(227-228
ابن ماجد ضمن بحث دربارة درياي خزر آن را بحرالقلزم العجم ناميده و آن را مقابل بحرالقلزم العرب قرار داده است. فران و شوموفسكى هر دو گمان دارند كه وي اين عنوان را از كتاب مسالك الابصار فى ممالك الامصار، نوشتة شهابالدين ابن فضل عمري (د 742ق/1341م)، اقتباس كرده باشد كه نوشته است: «در شمال گيلان درياي قلزم واقع است» (فران، «عناصر ايرانى»، 206 ؛ شوموفسكى، «سه راهنامه»، .(113-114
آثار و تصنيفات: ابن ماجد آثار متعددي نوشته كه تاكنون 40 اثر از مصنفات وي شناخته شده است. وي اغلب آثار خود را در قالب شعر بيان كرده است. كراچكوفسكى بر اين عقيده بود كه روش مذكور از قديم وجود داشته تا به خاطر سپردن مطالب آسانتر باشد («ادب جغرافيايى عرب»، .(561 مصنفات وي اغلب به صورت ارجوزه است، ولى اشعار او هميشه در بحر رجز نيست. هر يك از اين اراجيز به تفاوت، 20 تا 300 بيت است و دربارة راههاي دريايى معين و از مسائل تخصصى و دانش ستارهشناسى دريانوردي گفتوگو دارند و در نوع خود راهنماي دريايى محسوب مىشوند (فران، «درآمدي بر ستاره شناسى»، 218 .(208,
عمدهترين آثار ابن ماجد را به ترتيب زير مىتواند برشمرد:
1. كتاب الفوائد فى اصول علم البحر و القواعد. اين كتاب به نثر است و در ميان آثار وي در درجة نخست اهميت قرار دارد. فران آن را معتبرترين و مهمترين اثر وي ناميده است (همان، .(219-220 تاريخ نگارش اين كتاب را 895ق/ 1490م نوشتهاند (شوموفسكى، «سه راهنامه»، .(77 كراچكوفسكى تاريخ تدوين آن را متغير دانسته و بر آن است كه مؤلف چندبار متن كتاب را اصلاح كرده و مطالبى بر آن افزوده است. از اين رو وي با اتكا به نظر فران و نيز با اتكا به نظر تشنر2 از 3 متن مختلف كتاب ياد كرده كه در 880ق/1475م، 882ق/1478 و 895ق/ 1489م نوشته شده است (همان، .(561
ابن ماجد در اين كتاب از مسائل نظري و عملى دريانوردي برپاية نوشتههاي گذشتگان و تجارب شخصى مطالبى آورده است. منطقة مورد بحث او شامل درياي سرخ، خليج فارس، اقيانوس هند و جزاير هندوچين است. اين كتاب مشتمل بر 12 فصل است كه نگارنده هر يك از فصول را «فائده» ناميده است. در فصل نخست از پيدايش دريانوردي مطالبى آمده است كه تا اندازهاي افسانهآميز به نظر مىرسد. ضمناً در اين فصل دربارة سوزن مغناطيس و عقربة قطبنما بحث شده است. فصل دوم مربوط به مشخصات معلمان واقعى، وظايف و حدود دانش و آگاهى آنهاست. فصل سوم دربارة تعيين منازل قمر است. فصل چهارم مربوط به اَخنان (خانههاي) سى و دوگانة قطبنما و بادنماست كه همراه با شرح و تفصيل است. جا دارد گفته شود كه هنوز اين طريقه در بعضى نواحى متداول است و دريانوردان محلى درياي سرخ تقسيمات رايج در قطبنماهاي اروپايى را به كار نمىبندند، بلكه آن را به 32 خانه بخش مىكنند كه با طلوع و غروب ستارههاي معين ارتباط دارد و از روي اخنان معلوم مىشود (كراچكوفسكى، همان، .(561 فصل پنجم از جغرافى نگاران و منجمان پيشين بحث مىكند. فصل ششم مربوط به راههاي دريايى است. فصل هفتم حاوي ملاحظاتى دربارة رصدهاي نجومى است كه غالباً از قياس فاصلة ميان ستارة قطبى (جدي يا «الجاه» معرب گاه) (فران، «عناصر ايرانى»، با دو ستارة دب اصغر (الفرقدان) و يك ستارة دب اكبر (النعش) است (همو، «آموزشهاي دريايى سليمان مهري1»، .(303 اين ستارگان هم اكنون نيز از ديدگاه دريانوردان واجد اهميت بسيارند (كراچكوفسكى، همان، .(562 در مؤلفات ابن ماجد تعيين مدارات با درجه معلوم نمىشود، بلكه به وسيلة عاملى صورت مىپذيرد كه در اصطلاح وي «اصبع» يا انگشت ناميده مىشود. شايد اين اصطلاح روش ابتدايى رصدگيران قديم باشد كه معادل يك درجه و 37 دقيقه است. اين روش متعلق به اسطرلابهايى است كه نه با درجه، بلكه به مقياس انگشت تقسيم شدهاند. اصل اين روش معلوم نيست و فران نيز نتوانست وجود آن را نزد يونانيان، ايرانيان، مردم چين، هند و اندونزي تعقيب كند (همانجا). ابن ماجد تنها جغرافى شناس عرب است كه خط استوا و نصفالنهار را بر پاية مكتب بطلميوس به 360 درجه تقسيم نكرده، بلكه آن را به چيزي معادل 224 انگشت بخش نموده است كه از دو طريق به دست مىآيد. يكى آنكه هر خانة بادنما هفت انگشت است و ديگر آنكه هر يك از منازل بيست و هشتگانة قمر هشت انگشت است و در هر دو حال نتيجه چنين مىشود كه انگشت معادل يك درجه و 37 دقيقه است (همانجا). فصل هشتم دربارة علامات نزديك شدن خشكى، ناوبري، فرماندهى كشتى و هدايت آن به بنادر گجرات (در نقشة ابن ماجد «جوزرات») است كه ظاهراً در فعاليت دريانوردي وي از اهميت فراوان برخوردار بوده است (همانجا؛ فران، «درآمدي بر ستاره شناسى»، .(202 مطالب فصل نهم دربارة سواحل است و از رأس الحد در جزيرةالعرب آغاز مىشود. در اين فصل از 3 گروه معلمان نيز ياد شده است (همانجا). فصل دهم حاوي شرحى دربارة 10 جزيرة بزرگ است كه عبارتند از: شبه جزيرة عربستان يا «جزيرةالعرب»، جزيرةالقمر (ماداگاسكار)، شمطره (سوماترا)، جاوه، الغور كه شوموفسكى و كراچكوفسكى آن را همان جزيرة تايوان يا فرمز نوشتهاند (همو، «سه راهنامه»، 77 ؛ كراچكوفسكى، همان، 5620 )، سيلان يا سرانديب كه در متن نسخة خطى گاه «سرانديد» آمده است (شوموفسكى، «جزاير بزرگ»، .(175 زنگبار (درنقشه زنجبار)، بحرين، سقطره (سقطري) و ابن گاوان (فران، «درآمدي بر ستاره شناسى»، .(202 شوموفسكى جزيرة ابن گاوان را «ابن جوان» نوشته است («سه راهنامه»، همانجا). فصل يازدهم مربوط است به بادهاي موسمى و دريانوردي. فصل دوازدهم شرحى است دربارة درياي سرخ (بحر قلزم العرب) و جزاير آن و نيز صخرههاي زير آب.
2. حاوية الاختصار فى اصول علم البحار، اين كتاب در ميان آثار ابن ماجد در درجة دوم اهميت قرار دارد و از آثار متقدم او و مربوط به 866ق/1462م است. اين اثر كه منظوم و به صورت ارجوزه است، حاوي مطالب فشردهاي دربارة اصول دريانوردي است (همانجا). كراچكوفسكى تاريخ نگارش آن را پيش از كتاب الفوائد فى اصول علم البحر و القواعد مىداند و معتقد است كه وي در زادگاه خود جلفار از نگارش آن فراغت يافت («ادب جغرافيايى عرب»، 563 ؛ فران، «راهنماي عرب و اسكودگاما»، .(295 اين كتاب 11 فصل دارد و داراي هزار بيت است (كراچكوفسكى، همانجا). فصل اول كتاب دربارة نشانههاي نزديكى خشكى، فصل دوم دربارة منازل قمر و خانهاي بادنما و قطبنما، انگشتها (الاصابع و الترفا) است كه واژة اخير به تقريب برابر 97 ميل دريايى و معادل يك روز راه دريانوردان با سرعت متوسط 4 ميل و به عبارت ديگر 4 گره دريايى در هر ساعت است (همانجا). فصل سوم كتاب شامل مسائل وقتشناسى است. فصل چهارم و به ديگر سخن ارجوزة شمارة 4 اين اثر عنوان «تحفة القضاة» دارد كه در آن ابن ماجد قبله را از طريق نصفالنهار و مدار مكة معظمه و مسجدالحرام ضمن استفاده از قطبنما معلوم و مشخص كرده است. فصلهاي پنجم تا هشتم شامل گزارش دربارة راههاي مختلف كشتيرانى در اقيانوس هند، درياها و خليجهاي آن است. فصل نهم در رصديابى و مطالعة ستارگان است. فصل دهم و يازدهم مسائل مختلف دريانوردي از جمله توضيح واژة «زام» (جمع آن: زوام) است كه آن را وسيلة تعيين كنندة مسافات دانسته است. در كتاب عجائب الهند نيز اين واژه آمده است. كراچكوفسكى مىنويسد: «چنانكه اكنون معلوم شده زام يك هشتم راه دريايى در يك شبانه روز و در واقع حدود 3 ساعت راه است» (همان، .(563
3. ارجوزة معروف به المعربة، كه از دريانوردي در خليج عدن، بحث مىكند و تاريخ نگارش آن 890ق/1485م است.
4. قبلة الاسلام فى جمعى الدنيا، يا تحفة القضاة. اين اثر شامل مطالبى است دربارة تعيين قبلة هر محل. تاريخ نگارش آن 893ق/ 1488م است.
5. ارجوزة برّالعرب فى خليج فارس، كه در آن از كشتيرانى در طول سواحل عربستان تا خليج فارس بحث شده است.
6. ارجوزة فى قسمة الجمّة على بنات نعش، كه از صورت فلكى دب اكبر بحث مىكند و تاريخ آن 900ق/1494م است (فران، «راهنماي عرب واسكودگاما»، 296 -295 ؛ دانشنامه ). شوموفسكى بر آن است كه تصنيف اين ارجوزه حدود 24 سال پس از نگارش حاوية الاختصار، يعنى حدود 900ق/1495م صورت پذيرفته است («سه راهنامه»، .(78
7. ارجوزة مشهور به كنز المعالمة و ذخيرتهم فى علم المجهولات فى البحر و النجوم و البروج، كه فاقد تاريخ است، ولى فران زمان نگارش آن را حدود 894ق/1489م نوشته است. در اين ارجوزه از كرات فلكى و صور منطقة البروج، كواكب و غيره بحث شده است.
8. ارجوزة فى النتخاب لبّر الهند و برّالعرب، كه در آن از پهلو گرفتن در كرانههاي غربى هندوستان و سواحل عربستان به تقريب از 25 تا 6 عرض شمالى بحث مىشود (در دانشنامه اشتباهاً 60 درجه آمده است). اين ارجوزه فاقد تاريخ است.
9. ارجوزة ميميات الابدال، مربوط به بعضى ستارگان به منظور ناوبري و راهنمايى دريايى است.
10. ارجوزة مخمسة، كه از بعضى ستارگان شمالى بحث كرده است.
11. ارجوزهاي دربارة ماههاي بيزانسى (روم شرقى)، كه فران زمان نگارش آن را پيش از 894ق/1489م نوشته است.
12. ارجوزة ضربيةالضرائب (بىتاريخ)، كه در آن دربارة بهره گيري از ستارگان در كار دريانوردي بحث شده و حاوي آموزشهاي كلى براي دريانوردان است.
13. منظومهاي است نجومى و فاقد عنوان در بحر رجز كه به علىبن ابى طالب(ع) تقديم شده و شامل مطالبى پيرامون منازل قمر و محل صحيح آنها در آسمان است. اين منظومه نيز پيش از 894ق/1489م نوشته شده است (فران، همان، 296 ؛ دانشنامه ).
14. منظومة مشهور به القصيدة المكية، كه در بارة راههاي دريايى از مكه به جده، دماغة فَرتَك، كاليكوت، دابول، كُنكان، گجرات، اطواح، هرمز (هراميزدرمنظومه) است (شوموفسكى،همان، .(78 اينمنظومه نيز فاقد تاريخ است.
15. ارجوزة نادرة الابدال، كه فران تاريخ تصنيف آن را پيش از 894ق/1489م دانسته است. اين ارجوزه مربوط به بعضى ستارگان است (همانجا).
16. قصيدة معروف به الذهبية، كه در آن از اظهار نظر پيرامون صخرهها، كوههاي ساحلى، مناطق داراي عمق زياد و نشانههاي نزديك شدن خشكى از قبيل پرندگان و بادها و نيز از پهلو گرفتن بر دماغهها در زمان وزش بادهاي موسمى و مطالبى از اين قبيل بحث شده است. تاريخ تصنيف اين قصيده را 16 ذيحجة 882ق/21 مارس 1478م نوشتهاند (همان، 297 ؛ دانشنامه ) كه منطبق با اول فروردين ماه است.
17. ارجوزة الفائقة، كه دربارة رصد و ارتفاع ستارگان از جمله برج الضفدع است. تاريخ اين ارجوزه مشخص نيست. فران (همان، زمان تصنيف آن را پيش از 894ق/1489م دانسته و دانشنامه پيش از 880ق نوشته است.
18. ارجوزة البليغة، كه دربارة رصد دو ستارة سهيل و سماك رامح است (شوموفسكى، همان، 136 ؛ دانشنامه ). اين ارجوزه فاقد تاريخ است.
19. 9 فصل كوتاه كه به نثر نوشته شده و مربوط به تحقيق دربارة اقيانوس هند و سواحل آن، عرض جغرافيايى بعضى بنادر، صورت سواحل و شيوة پهلو گرفتن در كرانههاي غربى هندوستان است. ابن ماجد در اين نوشته از 10 جزيرة بزرگ اقيانوس هند، نواحى ساحلى آسيا و افريقا، بادهاي موسمى موافق، درياي سرخ و جزييات مربوط به آن، صخرهها و اعماق اين دريا بحث كرده است (فران، همانجا؛ شوموفسكى، «جزاير بزرگ»، .(173-179
20. ارجوزة السبعية، كه در 7 بخش نوشته شده است و از 7 دانش دريانوردي بحث مىكند. تاريخ نگارش اين ارجوزه 888ق/ 1483م است.
21. قصيدهاي دربارة ستارهشناسى كه زمان نگارش آن پيش از 894ق/1489م است.
22. قصيدهاي فاقد عنوان كه حاوي مطالعه دربارة ستارگانى است كه براي پهلو گرفتن كشتى مفيد به نظر مىرسند. در اين قصيده از كرانههاي ديو1 تا دابول2 بحث شده است. اين قصيده فاقد عنوان و زمان نگارش آن پيش از 894ق/1489م است، ولى در بعضى نوشتهها نام اين قصيده الهادية آمده است (فران، همانجا؛ دانشنامه ).
از ديگر آثار ابن ماجد 3 منظومه است كه نخست در مجموعة آثار خطى موزة آسيايى لنينگراد به دست آمد (كراچكوفسكى، «راهنماي واسكودگاما»، 78 -74 )، ولى بعدها در مجموعة نسخ خطى انستيتوي خاورشناسى فرهنگستان علوم اتحاد شوروي شعبة لنينگراد (شم .(B-992 قرار گرفت (شوموفسكى، همان، 67 .(65,
كتابى كه منظومههاي ابن ماجد در آن گنجانده شده، شامل 7 اثر در زمينههاي مختلف از چند نويسنده بود (همان، .(67 اين كتاب توسط كراچكوفسكى به شوموفسكى معرفى شد و وي فعاليت خود را در بارة 3 منظومة ابن ماجد در اين كتاب متمركز كرد. ولى جنگ جهانى دوم و محاصرة لنينگراد مانع بررسى كامل آن شد. پس از جنگ جهانى دوم در اوت 1946، شوموفسكى به لنينگراد بازگشت و نسخة خطى ياد شده را كه فران فرصت بررسى آن را نيافته بود، در عين سلامت ديد. از آن زمان مطالعة منظومه از سرگرفته شد (همان، .(67-68 سرانجام در 1957م نسخة مذكور با ترجمة روسى از سوي انستيتوي خاورشناسى فرهنگستان علوم اتحاد شوروي شعبة لنينگراد به همت شوموفسكى انتشار يافت. كتاب با عنوان ثلاث راهمانجات المجهولة لاحمد بن ماجد ربان رحلة فاسكودي جاما (سه راهنامة مجهول احمد بن ماجد راهنماي سفر واسكودگاما) است كه از نسخة عربى منحصر به فرد اخذ شده است. دو منظومة مذكور در بحر رجز و منظومة سوم در بحر طويل است.
ارجوزة نخستينِ كتاب، ارجوزة السفالية نام دارد كه در بارة شناسايى گذرگاههاي دريايى، اندازهگيريهاي نجومى از مالابار = ملبار (مليبار در ارجوزه) و كنكان (كنكن در ارجوزه) و گجرات (جوزرات در ارجوزه) و سند و اطواح تا سيف الطويل و از آنجا تا نواحى السواحل و زنگبار و ارض سفاله (سواحل و سفاله در محدودة كنيا و تانزانياي كنونى) و ماداگاسكار و جزاير آن است. ارجوزه شامل همة نوادر علوم اين نواحى تا انتهاي جنوبى زمين و بيان اندازههايى است كه معلم (راهنماي دريانوردي) از طريق آنها كاستى و فزونى را در همة اخنان (خانهها) مىشناسد و وصف نوادر اين راه شامل اندازهها، نواحى گذرگاهها، ساكنان زمين و پادشاهان آنها، بادهاي موسمى و سفر به آن سرزمينها و راه كشف شدة چهارمين معلم (پس از 3 معلم نخستين) است (ابن ماجد، 3). گمان مىرود تاريخ نگارش اين ارجوزه پس از 906ق/1501م باشد (همو، 25). از اين نوشته گرچه تاريخ درگذشت ابن ماجد مشخص نمىشود، ولى معلوم مىگردد كه پس از اين سال بوده است.
ارجوزة دوم المعلقية نام دارد و شامل مطالبى دربارة سرزمين هند تا سيلان، ناك باري، سرزمين سيام (هندوچين)، ملعقه و جاوه و متعلقات آن از جزاير، آب سنگها (صخرههاي مرجانى) و جايگاههاي آنها، مشخصات اين سرزمينها، شهرها و جميع متعلقات آنها در شرق و جنوب و غور (تايوان) و چين تا حدود صخرههاي آتشفشانى مشرف به اقيانوس است كه ابن ماجد آن را دريا مىنامد و مىنويسد «در پس آن چيزي جز كوه قاف نيست» (همو، 30).
ارجوزة سوم التائية نام دارد كه از دو منظومة ديگر كوتاهتر است. اين ارجوزه شامل مطالبى است دربارة راه جده تا عدن و شرح گذرگاهها و مقياسهاي دريايى كه ابن ماجد آن را درياي بزرگ «بحر الكبير» ناميده است (ص 44).
ابن ماجد از كوشش پرتغاليان براي گذر از طريق دماغة اميد نيك و دخول به اقيانوس هند و نيز از دستبردهاي آنان در سواحل شرق افريقا آگاه بود. بنابه نوشتة او فرنگيان (اروپاييان) با گذر از مدخل كه همان راه دماغة اميد نيك است و ميان سفاله و مغرب (شمال افريقا) واقع است به سفاله رسيدند، آنگاه به هندوستان رفتند و بعد به زنگبار درآمدند و سرانجام از همان راه بازگشتند. ابن ماجد تاريخ اين ماجرا را 900ق/1495م نوشته است (ص 25). وي سپس متذكر مىگردد كه فرنگان در 906ق/1501م بار ديگر به هندوستان رفتند، خانههايى در آن ديار خريدند و در آنها سكنى گزيدند و به فرمانروايان سامري (زموريان كرالا) كه وي آنان را به صورت «سوامر» آورده است، اتكا كردند، چندان كه مردم به آنان ظنين شدند (همانجا). از نوشتههاي ابن ماجد چنين برمىآيد كه از راهنمايى پرتغاليان احساس شرمساري مىكرد. وي با اندوه از ورود فرنگان (پرتغاليان) به كاليكوت ياد كرده و نوشته است كه آنان به كاليكوت درآمدند، به خريد و فروش دست زدند، با خودسريهاي خويش و ضمن تكيه بر فرمانروايان، عرصه را به ديگران تنگ كردند و بيزاري از اسلام را با خود به همراه آوردند و مردم را با دهشت و نگرانى دست به گريبان كردند (شوموفسكى، «سه راهنامه»، .(10
مآخذ: ابن ماجد، احمد، «ثلاث راهمانجات المجهولة»، (نك: شوموفسكى در مآخذ لاتين)؛ دانشنامه؛ نظامى گنجوي، خمسه، تهران، 1336ش؛ نيز:
3 ; Ferrand, Gabriel, X L' E l E ,emt persan dans les textes nautiques arabes des XV p et XVI p si I cles n , JA, Paris, avril - juin 1927, vol. CCIV; id, X Les instructions nautiques de Sulaym ? n al Mahri (XVI q si I cle) n , Annales de g E ographie, 1923, vol. XXXI; id, Introduction D l'astronomie' noutique arabe, ed. Fuat sezgin, Frankfurt (reprint 1986) id, X Le pilote arabe de Vasco de Gama n , Annales de g E ographie, 15 Juillet 1922, vol. XXXI; id, Relations de uoyages et textes g E ographiques arabes, persans et turcs relatifs D l E xtr A me orient du VIII q au XVIII q si E cles, ed, Fuat Sezgin, Frankfurt (reprint 1986); IA; Krachkovskii, Ignati, X Arabskaia geograficheskaia litratura n , Izbrannie Sochineniia, Moscow / Leningrad, 1954, vol. IV; id, X Lotsman Vasdo da Gamy n , Izbrannie Socnineniia, Moscow / Leningrad, 1955, vol. I; Shumouskii, Teodor, Tri neizuestnye losii Ahmada Libn Madjida arabskogo lotsmana uasko ka gamy, Moscow / Leningrad, 1957; id, X Velikie ostrova v morskoy entsiklopedii Akhmada ibn Madzhida XV v n , Strany i narody Vostoka, Moscow, Izdatelstvo Nauka, 1976.
عنايتالله رضا
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا