۱۴۰۱ تیر ۳۰, پنجشنبه

مثال

فصل پنجاه و هشتم

 

بریت

 

  در حرکت از جزایر کروزِت به جهت شمال شرق در وسیع مَرغزارهای بریت، ریز ماده زردی که خوراک اصلی هو نهنگ است، افتادیم.  این ماده فرسنگ ها فرسنگ گِردِمان موج می زد، چنان که بنظر می رسید از میان بیکران مزارع رسیده گَندُم طلائی کشتی رانیم.  

  روز دوم شماری هو نهنگ دیدیم که چون از حمله کشتی صیاد نهنگ عنبری چون پکود، در امان بودند، با فک های باز کاهلانه میان بریتی شنا می کردند که به الیاف حاشیه [والانه]، آن کرکره شگفت انگیز دهان، می چسبید و بدین شکل از آب خروجی میان لبهای وال جدا می شد.

  این هیولاها با همه شناوری همچو علف چین های بامدادی که پهلو به پهلو به کندی ولی پیوسته داس خود میان بلند علف های باطلاقی مَرغزارها دَوانَند؛  صدای غریب برش علف کرده پشت سر خود در دریای زرد فام  باریکه های آبی بی پایان بجا می گذاردند.*

  *وجه تسمیه آن بخش دریا که در میان وال شکردان به "سواحل برزیل" معروف است، نه مثل سواحل نیوفاندلند، وجود  تُنُک آبهای نیازمند ژرفا سنجی، بلکه نمود حیرت زای مرغزار مانند زاده تجمع های بریتی است که پیوسته در آن عرض حغرافیایی شناور است، همانجا که اغلب به صید هو نهنگ پردازند. 

  اما آنچه باعث می شد شخص بیاد علف چین ها افتد صرفا صدائی بود که هنگام سوا کردن بریت می کردند.  در نگاه از فراز دکل، بویژه بوقت دِرَنگ و لختی سُکون، مشکین کالبد های عظیم به توده بی جان صخره ها می ماند، تا چیزی دیگر.  مثل بُزُِرگ شِکارگاه های هند گاه غریبه در دور دست از دشت های خوابیده پیلان گذرد بدون این که آنها را فیل داند گمان برد مشکی برآمدگی ها عریان زمین اند؛ اغلب وضعیت کسی که برای نخستین بار در اینگونه از لویاتان ها نظاره کند همین طور است.  حتی وقتی هم سرانجام شناخته شوند عظمت حجمشان چنان سُتُرگ اند که باور راستین به این امکان را که چنین توده های بیش از حد رشد یافته، در همه اجزاء بدن خود، قَدرِ سگ یا اسب آکنده از حیات باشند، بسیار دشوار می سازد.

  درواقع، از جهات دیگر، دشوار توان، هیچیک از موجودات ژرف زی را واجد همان حواس موجودات خشکی دانست.  زیرا گرچه برخی طبیعت شناسان قدیم ادعا می کردند همه موجودات خشکی از نوع نظائر خود در دریایند؛ و گرچه با نگاه بسیار گسترده به موضوع احتمال بسیار هست که چنین باشد؛ با این حال وقتی به ویژگی ها می رسیم، به عنوان مثال دریا کجا  ماهی آرد که در سِرِشت مشابه مهربانی هوشمندانه سگ باشد.  تنها کوسه ملعون است که توان گفت بطور کلی تاب قیاس تطبیقی با سگ را دارد.  

  اما گرچه عموم خشکی نشینان، بومی ساکنان دریاها را دارای احساساتِ وصف ناپذیرِ اجتماع گریز و ناپذیرا شمرده اند؛ گرچه دریا را جاوید حیطه ناشناخته دانیم، تا بدان پایه که کلمبوس از بی شمار جهان های ناشناخته گذشت تا تک دنیای سطحی غربی خود را کشف کند، هرچند به احتمال فراوان، هولناک ترین مَصائِب مُهلِک از قدیم الایام و بی تمییز بَر ده ها و صدها هزار تن از بر آب رفتگان حادث شده؛ گرچه دمی تأمل پَندمان دَهَد هر چقدر هم جوجه مردم لاف معرفت و مهارت خویش زند، و هر چقدر هم در آینده ای خوشایند، آن علم و مهارت فزونی تواند؛ با این وجود، تا اَبَدُالآباد  و روز رستاخیز، دریا مردم را به خواری کُشَد و بِشکوه ترین و سُتوار ترین رزمناوی را که تواند ساخت دَر هَم کوبَد؛ و با این حال، تکرار مداوم همین خاطرات سبب شده مردم احساس هراس تام و تمام از دریا را که از ازل مُلازِمِ نامَش بوده، پَسِ پُشت اَفکَنَد.

  بَرابَرِ آنچه خوانده ایم نخستین کشتی آن بود که با خطیر نیروی پرتغالی، بدون بیوه کردن حتی یک تن، بر دریایی که کل عالم پوشاند، شناور شد. همان دریا امروز هم غلطان است، همان که شکسته کشتی هایِ دیسال تبه کرد.  آری نابِخرَد خاکیان، طوفان نوح هنوز فروکش نکرده و دو سوم عالم زیبا هنوز زیرآبست. 

  تفاوت دریا وخشکی در کجاست که آنچه در یکی معجزه است در دیگری نیست؟  وقتی  زمین زنده زیر پای قارون و یارانش دهان گشود و آنها را برای همیشه به کام خویش فرو برد وحشت های

اِستثنائی به جان عبرانیان افتاد؛ در حالی که امروزه روزی نیست که خورشید پنهان شود و دریای زنده کشتی ها و خدمه آنها را دقیقأ به همین نهج فرو نبرده باشد. 

  اما دریا نه تنها دشمن بیگانه مردم، که خونیِ سُلاله خویش نیز هست؛ بدتر از آن میزبانِ میهمان کُش پارسی، چرا که حتی موجوداتِ خود زاده فرو نگذارد.  چونان درنده ماده ببری که گرم لولیدن در جنگل توله های خود خفه کند حتی قوی ترین وال ها را به صخره ها کوفته کنار شکسته کشتی های دو نیم شده بِتَرک گوید.  مِهاریش جز قُدرَت و رَحمَتِ خودش نیست.  اقیانوس بی سر چون آتشین اَسب جنگیِ فُتاده سوار نفس زنان و شَخیر کِشان بر کره زمین تازَد.

  در ظِرافت دریا اندیشه کنید؛ چگونه ترسناک ترین موجوداتش عمدتا نهان از دید زیر آب خَرامَند و فریبکارانه زیر دلنشین ترین نیلگون فام ها پنهان شده اند.  همینطور در رَخشِش و زیبایی اهریمنی بسیاری از قاسی ترین تیره هایش، چون شکل بسیاری از انواع کوسه که به زیبائی آراسته تأمل کنید.  یکبار دیگر، به همنوع خواری در سراسر دریا اندیشید که تمامی موجوداتش در ادامه جنگ ابدی که از آغاز جهان بوده صید یِکدِگَر کنند.

  همه این ها در نِگَر گرفته سوی سبز زمینِ بَس رام و آرام گردید.  زمین و دریا، هر دو را در نظر آرید؛ شباهتی غریب با چیزی در خود نبینید؟  زیرا همان طور که این مخوف دریا زمین سرسبز را در میان گرفته، در روح بشر نیز منزوی تاهیتی آکنده از آرامش و شادی محاط در دهشت های زندگی نیم شناخته ست.  خدا نگهدارت!  از آن جزیره مَران که هرگز رِجعَت نتانی.