پیر خندید که ای پاک نهاد
نامت از لوح بقا باک مباد
جره بازت که شکاری فکن است
جیره از جوجه ی هر پیرزن است
رخشت این ره که بپایان بردست
جو، زتوزیع گدایان خورده است
نیروی بازوی صید اندازت
باشد از دست ستم پردازت
چشمه کز سنگ تراود پاک است
تیره از رهگذر گلخاکست
هر که آلوده به گل رهگذرش
کی ز گل پاک بود آبخورش