نقیبالممالک و امیرارسلان نامدار – صدیقه قانع
نقیبالممالک و امیرارسلان نامدار
صدیقه قانع
(این مقاله در فصلنامه تخصصی ادبیات داستانی و شعر معاصر “داستان شیراز” – سال اول – شماره دوم – دی 1396 – منتشر شده است.)
نقیبالممالک (۱۲۶۱-۱۲۰۱)
دربارهی هویت نقال داستان «امیرارسلان»، متأسفانه قطعیتی وجود ندارد. نگارندگان با وجود پژوهش در منابع مختلف، نتوانستند به پاسخ روشنی دراینباره دست یابند. برخی منابع، محمدعلی نقیبالممالک و برخی دیگر میرزا احمد نقیبالممالک شیرازی را نقال امیرارسلان ذکر کردهاند. این هویت ابهامآمیز را در دو مقالهی پژوهشی بررسی کردهاند؛ یکی با عنوان «گویندهی واقعی امیرارسلان کیست؟» از سیروس رومی و دیگری با عنوان «هویت ابهامآمیز نقال قصهی امیرارسلان» از مریم سیدان. سیروس رومی با توجه به مصاحبه با نصرتالملوک کشمیرزاده -کسی که مدعی است نوادهی میرزا احمد نقیبالممالک و نقال امیرارسلان است- و نیز با ذکر برخی منابع دیگر، با قاطعیت ذکر کرده که گویندهی واقعی امیرارسلان، میرزا احمد نقیبالممالک شیرازی است؛ اما مریم سیدان با پژوهش در دیگرمنابع ازجمله سفرنامهی حکیمالممالک، به این نتیجه میرسد که احتمالاً نقال قصهی امیرارسلان، محمدعلی نقیبالممالک است، اما قطعیتی وجود ندارد.
دربارهی زندگی محمدعلی نقیبالممالک، متأسفانه هیچگونه اطلاعی در دست نیست. تنها میدانیم که او نقالی در دربار ناصرالدینشاه بوده است؛ اما میرزا احمد نقیبالممالک شیرازی ((۱۲۶۳؟)۱۲۶۱-۱۲۰۱)، فرزند حاج درویش حسن یا حاج محمدحسن از نقالان دربار فتحعلیشاه است. دیوانبیگی در حدیقهالشعرا دربارهی میرزااحمد مینویسد: «اسم سامیاش میرزااحمد است. والد مغفورش، حاج محمدحسن مردی دانشور و از تواریخ و قصص و اخبار و داستان باستان باخبر و از اشعار و امثال و نکات و حکایات عرب و عجم مستحضر. در حکومت مرحوم حسینعلی میرزا فرمانفرما به فارس در حضرتش رتبهی منادمت و محرمیت داشته. بیشتر شبها در خدمت به سر بردی و به تقریر حکایات دلپذیر، زنگ ملال از خاطرش ستردی تا خاقان مبرور فتحعلیشاه شرح کمالش را بشنود و به دارالخلافهاش احضار فرمود. برفت و چندی نیز در حضرت خاقان به همان کار اشتغال داشت وز آنپس مرخصی حاصل کرده با لقب نقیبالاشرافی به شیراز مراجعت کرده همچنان معزز و محترم و مأنوس طباع بوده تا سال ۱۲۶۸ق که جهان فانی را بدرود گفت؛ اما حاجی نقیب از زمان صغر سن آثار هوش و ذکایی عجیب از او بروز داشت. چنانکه گویند در پنجسالگی به مکتب رفت و در مدت یک سال قرآن مجید را با اعراب صحیح و تجوید درست تلاوت میکرد و از هفتسالگی مشغول درس کتب فارسیه و مقدمات عربیه گشت و روزبهروز بر معلوماتش میافزود و به نهایت سعی و جهد تحصیل اقسام علوم میکرد، بهقسمی که هنوز عشر ثالث را تمام نکرده از اغلب علوم مثل صرف و نحو و منطق و معانی و کلام و ریاضی و طبیعی و عروض بهرهی کامل برده و همچنان در تحصیل علم اخلاق و سلوک کمال اهتمام. تا آنگاه که درواقع مردی تمام و منجمیعالجهات مقبول خاص و عام شد و در زمان شاهنشاه مغفور، محمدشاه…[ناصرالدینشاه] به کرات و مرات سفر دارالخلافه رفته و نهایت التفات و مرحمت دیده، اولاً بعد از رحلت والد مبرورش، لقب نقیبالاشرافی فارس یافت و بعد از چندی بر درجات خویش افزوده خود نقیبالممالک و نقیبالاشرافی نامزد بهین و مهین فرزندش، میرزا محمدمهدی ناظم… شد و تا آنگاه که سنین عمرش به حدود اربعین رسید به همان شیوهی والد مرحومش در مجالس سلاطین و محافل حکام به ذکر حکایت و قصص اشتغال داشت؛ اما آنقدر از امثال و آیات و احادیث و اشعار عرب و عجم در مجلس تقریر میکرد که صحبتش برای سامعین سرمشق علم و ادب بود.»
در مقدمهی دیوان نقیب، دربارهی او چنین آمده است: «در ششسالگی از حفظ عبارات و سور و آیات و تلاوت به قرائت با ادای مخارج و دانستن تجوید فارغ شد و از اول سال هفتم که خاطر بر خواندن کتب فارسیه بسته داشت… تا دوازدهسالگی باز آنچه دید و خواند در گنجینهی خاطر سپرد؛ بهنحویکه دزدان تفرقهی حواس را یارای دستبرد بر آن نبود و ازآنپس نیز با شوقی تمام در مراتب صرف و نحو و منطق و معانی و کلام رنجی به کمال برده و متاعی بیزوال به دست آورده.»
رکنزاده آدمیت مینویسد: «مرحوم حاج میرزا احمد شیرازی… مردی ادیب و بذلهگو بود و اشعار زیادی از شعرای متقدم و متأخر از حفظ داشته است.»
مؤلف کتاب طرایقالحقایق مینویسد: «حاج میرزااحمد نقیبالممالک، تخلص نقیب… تحصیل مراتب فضل را نیکو نموده. رجال سخنگویی او را پسندیده و از دلوجان حکم و مباحث و مواضعی در لباس افسانه شنیده و بهعلاوه در کمالات موروثی صاحب طبع موزون بوده.»
در فارسنامهی ناصری چنین آمده: «کسی مانند این پدر (حاجی درویش حسن) و این پسر (حاجی میرزااحمد نقیبالممالک) حکم و مواضع را در لباس افسانه و اندرز و نصایح را در سخنان پراکنده نگفته است.»
در «مقدمهی دیوان» نیز آمده که نقیب در زمان محمدشاه، منصب و مقام نقیبالاشرافی مملکت فارس را داشته و در زمان ناصرالدینشاه لقب نقیبالممالکی را بهدست میآورد و پسرش میرزا مهدی، نقیبالاشراف میشود. مؤلف مقدمه، قدرت حافظه و شعردانی و مضمونیابی او را نیز میستاید و دربارهی حکایتگویی نقیب در خدمت پادشاه مینویسد که نقیب نیمی از هرسال را بهتمام در خدمت ناصرالدینشاه است و نیمهشبها برای وی افسانههای شیرین و حکایتهای رنگین میگوید و نیمهی دیگر را در زادگاه خود، فارس به سرمیبرد و آنگاه که «چون طایر هزاردستان که از سکنای آشیان در فضای گلستان آید»، از فارس به دارالخلافه عزیمت میکند؛ ابتدا در اصفهان و در خدمت امامجمعهی آن شهر توقف میکند تا خاطر وی را «به قصاید غرّا و غزلیات شیوا و حکایات زیبا زیب و زینت دهد.»
دیوانبیگی در حدیقهالشعرا مینویسد: «بعدازآن علو درجه، خود را در فضل برتر از آن دید که گرد آنگونه مجالس گردد. لهذا پا به دامن کشیده به تحصیل علوم خود مشغول شد و در اواخر عمر بعد از طواف و زیارت حرمینالشریفین و تشرف اماکن شریفه و مشاهدهی متبرکهی ائمهی عراق سلامالله علیهم تکمیل زیارات و مزید مثوبات به زیارت حضرت ثامنالأئمه صلواتاللهعلیه مشرف و به تشرف خدمت آستان مقدس در زمرهی خادمان با احتشام آن آستان ملک پاسبان هم منسلک و مفتخر شد».
وی بارگاه امام رضا را به دربار شاه ترجیح داده، در کنار مرقد امام هشتم حجرهای گرفته و مقیم میگردد تا بقیهی عمر را به عبادت بپردازد و گویا در همین سالهاست که کتاب «چهار درویش» را مینگارد که جدا از کتابهای پیشین دارای بعد عرفانی بسیار است.
میرزااحمد به هنگام مرگ محمدشاه حدود ۲۶ سال داشته، ازاینرو بیشتر عمرش را در دربار ناصرالدینشاه سپری کرده است. وی در اواخر عمر به اماکن متبرکه ازجمله مشهد سفر کرده، در اصفهان درگذشته و در مشهد دفن شده است.
میرزااحمد صاحب چهار فرزند –دو دختر و دو پسر- بود. پسر بزرگتر، میرزا مهدی ناظم، شعر میسرود و از معتمدالدوله فرهاد میرزا حکمران فارس، لقب ناظمالشعرایی دریافت کرده بود. میرزا مهدی علاوهبر منصب و لقب نقیبالاشرافی، به طبابت نیز اشتغال داشت. پسر کوچکتر نقیبالممالک، حاج میرزاعلی مجدالحکما یا مجدالاطبا یا حاجی میرزاعلی طبیب نام داشت که به علم طبابت آشنایی داشته و چندی در طهران از اطباء حضور ناصرالدینشاه بوده است.
دیوان اشعار نقیب بیشتر شامل قصیده، غزل و مسمط است. افزونبراین، یکی از مثنویهای مفصل او مشهور به آدابالمعاصرین یا ده باب، با عنوان بادهی بیخمار در عصر قاجار چندینبار بهچاپ رسیده است؛ اما دیوان اشعارش تنها در دو نسخهی خطی، یکی در کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران و دیگری در کتابخانهی مجلس موجود است و تاکنون منتشر نشده است. اشعار او بیشتر شامل مدح ناصرالدینشاه و سیاستمداران عصر، امامجمعهی اصفهان، بزرگان دین، مطایبه با دوستان و گاه تعریض به اشخاص، شکوه و شکایت از روزگار و گاه ساقینامه و خمریه است. زبانش گاهی به طنز گرایش مییابد و گاهی نیز کلمات رکیک و تعبیرات هزلآمیز در شعرش مشاهده میشود.
اما دربارهی نقیبالممالک (میرزااحمد یا محمدعلی؟) آمده است که او نقالباشی دربار ناصرالدینشاه و سرسلسلهی سخنوران بود. صدای خوبی هم داشت و هرجا به شعر مناسبی میرسید، آن را به آواز میخواند و سه تن از نوازندگان آن را با ساز کمانچه همراهی میکردند. نقیبالممالک در روزهای سلام و اعیاد مهم، خطبه میخواند و دادن اجازه به نقالان و معرکهگیران و سخنوران و اعطای مقامات سلوک (ابدال، مفرد، قضاب، درویش اختیار، علمدار، دست نقیب) با او بود. درواقع او رئیس صنف سخنوران و درویشان خاکسار و نقالان کشور بود و ادارهی نقابت دربار در اختیار او بود. ناصرالدینشاه شیفتهی داستانهای گوناگون بود و عادت داشت که هنگام استراحت بعد از ناهار و شبها قبل از خواب، قصه گوش کند. وقتی شاه به بستر میرفت، اول نوازنده آهنگهایی مینواخت و سپس نقیبالممالک برای شاه داستان میخواند تا سرگرم شود؛ اما موقعی که داستانهای سنتی مثل رستمنامه، حمزهنامه، حسینکرد شبستری و غیره را برای او نقل کرد، چون منبع دیگری نداشت، خود را ملزم کرد که داستان جدیدی روایت کند. این بود که داستان جذاب امیرارسلان را برای داستانسرایی خلق کرد. از آن به بعد داستان امیرارسلان، محبوب شاه شد و سالی یکبار به آن گوش میداد. شاه بعدها او را نقیبالممالک لقب داد.
در کتاب جغرافیای تاریخی تهران آمده است: «در بیشتر مواقع نقیبالممالک که دارای بیانی شیرین بود و در فن داستانسرایی بیمانند، پشت در اتاقخواب شاه قصه میگفت بهطوریکه شاه بشنود. جوادخان قزوینی با کمانچهی بسیار کوچک بعضی مواقع او را همراهی میکرد تا وقتی که شاه به خواب رود و آن وقتی بود که پس از ایستادن از قصهگویی و یا نوازندگی صدایی نمیآمد، بدینمعنی است که مرخص هستند.»
اتاق شاه در مرکز حرمسرا (اندرونی)، سه در داشت که یکی از آنها به اتاق نقالان و نوازندگان مخصوص شاه مشرف بود. فخرالدوله که شاهدخت جوان، بسیار فرهیخته و باکمالاتی بود و بیشتر اوقات فراغت خود را در کتابخانهی خصوصی پدرش میگذراند، شبها هنگام نقالی نقیبالممالک، پنهانی به اتاق کناری میرفت و پشت درِ نیمهباز اتاق خواجهسرایان، هرچه را که میشنید مینوشت و برای آنها نقاشی میکشید. شاه که از این عمل خوشش آمده بود، امر کرده بود که اوقاتی که فخرالدوله در خانه بهسرمیبَرد، قصههای دیگر گفته شود تا او از نوشتن باز نماند.
دوستعلیخان معیرالممالک نوادهی ناصرالدینشاه در کتاب خود از داستانسرایی و قصهگویی شبانگاهان نقیبالممالک برای شاه و نوشتن داستان امیرارسلان هنگام بازگویی نقیبالممالک توسط فخرالدوله یادکرده است. در کتاب «شرح حال رجال ایران» از قول مهدی بامداد، نوشته شده که نسخهی خطی داستان زرینملک ازجمله قصههایی که نقیبالممالک میگفته، نزد او بوده است.
اما کاتب امیرارسلان، فخرالدوله است. یکی از زنان صیغهای ناصرالدینشاه، خازنالدوله بود که برای شاه دو دختر آورد. اولی را تورانآغا و دومی را که چندسال کوچکتر بود، تومانآغا نام گذاشت. آنها هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند که مادرشان وفات یافت و ناصرالدینشاه دختران را به یکی از همسرانش به نام خجسته خانم -مادربزرگ دوستعلی معیرالممالک- سپرد و چون به سن رشد رسیدند، تورانآغا را لقب فخرالدوله و تومانآغا را لقب فروغالدوله میبخشد. فخرالدوله شیفتهی مهدیقلیخان مجدالدوله میشود که سمت خوانسالاری شاه را داشت و به عقد او درمیآید. او زنی شاعر، ادیب، باذوق، شیرینسخن و خوشخط و از معدود زنانی بود که شاه بیشازحد به وی احترام میگذاشت. شکی نیست که این احترام به خاطر ادب، دانش و اعمال سنجیده و عاقلانهی او بوده است. وی دیوان اشعار خود را مشتمل بر چندهزار بیت به خط خود و با نهایت سلیقه نوشته است. فخرالدوله یازده سال در کنار شوهرش زندگی میکند و سرانجام در اثر بیماری سل در سن سیوسهسالگی دیده از جهان فرومیبندد و او را در قم به خاک میسپارند. معیرالممالک تاریخ وفات فخرالدوله را ۱۳۰۹ق (۱۲۷۰ شمسی) ذکر کرده است.
قطعهی زیر از میرزااحمد نقیبالممالک است:
ای صـبا گـر بـگذری بـر سـاحل کوه بـمو |
دم غنیـمت دان بـچم در آن فـضای خرمو |
نـرمنرمـک آهـوان دشــت را فـرمـای رام |
انـدکانـدک ده پـلنگان را ز کوهستان رمو |
هم سلام از من به آهو بر که اقبل یا حبی |
هم پیام از من به خالو ده که بگریز ای عمو |
داستان امیرارسلان
این کتاب ابتدا در سال ۱۳۱۷ یا ۱۳۱۸ شمسی بهصورت چاپ سنگی از روی نسخهی خطی سهیلی خوانساری در تهران تهیه و چاپ شد؛ اما از ۷۰۰ صفحهای که در نسخههای قدیمی بود، به ۲۴۸ صفحه رسید. این داستان به زبان آلمانی نیز ترجمه شده است. در سال ۱۹۶۸ یوشیکی تاکانا داستاننویس مشهور ژاپنی، داستان امیرارسلان را به ژاپنی بازنویسی کرد که یکی از پرفروشترین کتابهای داستانی ژاپن شد.
چاپهای متعددی از این کتاب در بازار موجود بوده تا اینکه در سال ۱۳۴۰شمسی به همت دکتر محمدجعفر محجوب، نسخهی تصحیحشدهای از این کتاب منتشر میشود. براساس این داستان، فیلمی نیز در سال ۱۳۳۴ به کارگردانی شاپور قاسمی ساخته شد که بهمدت یک سال بر پردهی سینماها بود. برای بار دوم در سال ۱۳۴۵ اسماعیل کوشان از امیرارسلان فیلم ساخت که اینبار نقش امیرارسلان را محمدعلی فردین بازی کرد. هر دوی این اقتباسها، ارزش هنری نداشتند.
امیرارسلان، مشهورترین قصهی عامیانهی مکتوبشدهی ایرانی است. بهگفتهی محمدجعفر محجوب در مقدمهی مفصلش براین کتاب، میتوان امیرارسلان را مظهر داستانهای عامیانهی فارسی نامید. برخی از منتقدان، آن را اولین رمان فارسی میدانند. این قصه نهتنها بر شیوهی گفتار تودههای مردم تأثیر گذاشت، بلکه بسیاری از ادبا، شعرا و نویسندگان را نیز بهطریقی تحت تأثیر جاذبههای خود قرار داد. قصه امیرارسلان را بیشاز یک قرن با علاقه در خانوادهها خواندهاند.
خلاصهی داستان چنین است: ملکشاه رومی در جنگ با دشمنان کشته میشود و همسر او که باردار است برای فرار از دست فرنگیان، در جزیرهای پنهان میشود. خواجه نعمان بازرگان مصری، همسر ملکشاه را در آن جزیره پیدا میکند. بعد از زایمان، این زن به همسری خواجه نعمان درمیآید. خواجه پسر او را به فرزندی قبول میکند و او را ارسلان مینامد. ارسلان در هجدهسالگی پی میبرد که فرزند ملکشاه پادشاه روم است. او با لشکر خدیو مصر، روم را تسخیر میکند تا تاجوتخت پدر را پس بگیرد. امیرارسلان کلیساها را غارت میکند تا اینکه ناگهان با دیدن تصویر فرخلقا در یک کلیسا، عاشق او میشود. فرخلقا دختر پطرسشاه پادشاه فرنگ است. امیرارسلان در طلب فرخلقا بهشکل ناشناس و در لباس مبدل، راهی دیار فرنگ میشود. در این میان ماجراهایی شگفت روی میدهد و باعث میشود که امیرارسلان برای رسیدن به فرخلقا دست به مبارزه بزند و با دیو و جن و اژدها، دستوپنجه نرم کند. امیرارسلان دشمن بزرگی به اسم قمر وزیر دارد. او یکی از دو وزیر پطرسشاه است که خود نیز شیفتهی فرخلقاست و میکوشد رقیبش را از راه کنار بزند. در این میان امیرارسلان به کمک شمس وزیر، وزیر دیگر پطرس شاه که مردی مسلمان و نیکوکار است، موفق میشود موانع را از سر راه بردارد و به وصال فرخلقا برسد.
قصهی امیرارسلان از نظر طرح به واقعهی هفتخوان شبیه است؛ برای رسیدن به مقصود باید از دشواریها نهراسید و ناامید نشد. این اثر حماسی- عاشقانهی دوران قاجار، در زمان خود بسیار مشهور و محبوب بوده است. بهاندازهای که برای آن خرافهای هم ساخته بودند: «هرکس داستان امیرارسلان را تا انتها بخواند، آلاخونوالاخون میشود.»
امیرارسلان رمانی تخیلی و سرگرمکننده است که بیستودو فصل کوتاه و بلند دارد و بهلحاظ تنوع صحنهها و گوناگونی حوادث، از همهی داستانهای عامیانهی ایرانی برتر است. از جهتی میتوان گفت این اثر دو نویسنده دارد: نقیبالممالک که آن را نقل کرد و فخرالدوله که به نوشتن آن پرداخت و موجب ماندگاری آن شد. مشخص نیست که فخرالدوله چندبار داستان را شنیده و در دخل و تصرف یا اصلاح بعضی از جزئیات آن چه سهمی داشته، اما احتمالاً سهم او کم نبوده است.
این اثر تلفیقی از دو شیوهی روایت گفتاری و نوشتاری است. میتوان آن را آخرین داستان عامیانهی رمانمانند فارسی بهشمار آورد که به سبک ادبیات داستانی سنتی نوشته شده و در زمرهی آثاری چون سمک عیار و حسین کُرد است. طرح داستان دوپاره است. پارهی اول تقریباً واقعگرایانه است (بزرگ شدن ارسلان، عاشق شدن او، رفتن به فرنگ…)؛ اما پارهی دوم شگفتانگیز و تخیلی است (جن و پری، قصر ارواح، جادو و طلسم…). مرجع مستقیم داستان امیرارسلان، جنگهای صلیبی است که در قرنهای یازده تا سیزدهم میلادی بین مسلمانان و مسیحیان درگرفت. نویسنده هرچند داستانش را در زمینهی تاریخی پی میریزد، مدعی تاریخنویسی نیست و قصد او بیشتر سرگرمکردن شاه بوده است.
روایت اثر از سنت روایی داستانهای قدیم ایرانی و سنت نقالی دورهی صفوی سرچشمه گرفته است. در امیرارسلان تکیهکلامها و جملهپردازیهای نقالان و قصهخوانان فراوان دیده میشود. امیرارسلان همچنین از قصههای عامیانه مانند سمک عیار، رستمنامه و شیرویهی نامدار، مایههای بسیار به عاریت گرفته است. ازجمله یورش شبانه، لباس مبدل، انواع حیلهها، درگیریهای جنگجویانه و عاشقانه؛ اما مهمترین منبعی که در پرداختن امیرارسلان سرمشق نویسنده قرارگرفته و از آن بسیار اقتباس کردهاند، داستان معروف «رموز حمزه» است.
مکان رویدادها مصر، روم و فرنگ است که هویت واقعی و مشخصی ندارند. در ذکر امکنه بیشتر از اسامی عام چون کلیسا، قصر، جنگل و شهر استفاده میشود. شخصیت اصلی داستان، شاهزادهی پهلوانی است که نماد قدرت و جاذبهی جسمانی است، اما هوش و درایت چندانی ندارد. شخصیتهای دیگر داستان (خواجه نعمان، فرخلقا، شمس وزیر، قمر وزیر، امیرهوشنگ، خواجه طاووس، پطرس شاه) همه در سایهی او قرار میگیرند. مثلاً فرخلقا که دختر زیبایی است، جز معاشقه هیچ حرکت، کنش یا تدبیری در داستان ندارد.
نظرگاه، دانای کل است. راوی به دلخواه خود در داستان جابهجا میشود و گاهی نیز به ذهن شخصیتها وارد میشود. نثر داستان نقالانه، روان و گیراست. فصاحت و زبانآوری نویسنده و روانی سخن او، ضعفهای تکنیکی را میپوشاند و خواننده با حیرت و شگفتی به دنبال امیرارسلان کشیده میشود. لحن اثر بسیار ساده و جذاب است. بعضی گفتوگوها و شاخ و برگهای داستان هرچند طولانی است، خستهکننده نیست.
عشق، جنگاوری، عدالتخواهی، برتری دین اسلام، رقابتهای سیاسی برای قدرت، فساد درباری و دسیسهچینی دولتمردان برای حذف رقیبان، از مضمونهای اصلی و فرعی داستان هستند. همچنین در این داستان به جادو، طالعبینی و علوم غریبه بسیار پرداخته و به خرافات توجه خاصی کردهاند که از رواج این عقاید در دورهی قاجار حکایت دارد.
داستان، ایرادهای روایی و منطقی بسیاری دارد. مثلاً پطرس شاه پس از بارها دیدن تصویر امیرارسلان، هنگامی که در تماشاخانه با او روبهرو میشود و یا در چندباری که او را دستگیر میکنند و به بارگاه میآورند، حتی گمان نیز نمیبرد که این جوان همان کسی است که نقاشان به دستور او تصویرش را کشیدهاند تا هرجا که دیده شد دستگیرش کنند.
سالشمار آثار نقیبالممالک
پیشاز ۱۲۷۰ش:
رمان امیرارسلان نامدار [تهران/شرکت طبع کتاب/۱۳۲۰] [تهران/سازمان کتابهای جیبی/۱۳۴۰] (به تصحیح و مقدمهی محمدجعفر محجوب) [تهران/سازمان کتابهای جیبی/۱۳۴۵] [تهران/کتابخانه فردوسی/۱۳۶۴] [تهران/الست/۱۳۷۸] (پژوهشگر و ویراستار منوچهر کریمزاده) [تهران/طرح نو/۱۳۷۹] [تهران/مژگان/۱۳۷۵] [تهران/پیدایش/۱۳۷۷] [تهران/گلی/۱۳۸۱].
۱۲۵۳:
ملک جمشید، طلسم آصف و طلسم حمام بلور [تهران/بنگاه مطبوعاتی فهم/۱۳۲۷]-[تهران/مطبوعات حسینی/؟]- [تهران/ققنوس/۱۳۸۴]- [تهران/ابتکار دانش/۱۳۹۰]. نسخهای خطی به تاریخ ۱۲۹۰ نیز در کتابخانهی ملی تهران موجود است.
۱۲۷۶: دیوان اشعار، نسخهی خطی.
۱۳۰۱: بادهی بیخمار [شیراز/مطبع محمدی/۱۳۴۱ق].
(؟): مثنوی ده دفتر یا ده باب، به سبک و سیاق کارنامهی بلخ سنایی در ده قسمت: ۱. آدابالحکومه؛
۲. اوصافالوزرا؛ ۳. اوصاف ائمهالجماعه؛ ۴. اوصاف القضاه؛ ۵. اوصاف
اهلالارشاد؛ ۶. اوصافالاطبا؛ ۷. اوصافالتجار؛ ۸. اوصاف شحنه و کدخدا؛ ۹.
اوصاف ذاکرین؛ ۱۰. اوصاف تنبلان.
(؟): چهار درویش
(؟): داستان زرینملک (چاپ نشده)
داستانهای نقیبالممالک از نگاه دیگران
محمدجعفر محجوب در مقالهای با عنوان «امیرارسلان رومی»، امیرارسلان را مظهر داستانهای عامیانهی فارسی نامیده است. او ضمن اشاره به سنت نقالی این داستان در قهوهخانهها، به مواردی مثل دلیل انتخاب نام داستان، شباهت داستان با داستانهای دیگر و… توجه کرده است. علاوهبراین، در این مقاله از داستان ملک جمشید و شباهت نقشمایههای مضامین آن با امیرارسلان هم یاد شده است.
کریستف بالائی فرانسوی در کتاب «پیدایش رمان فارسی»، امیرارسلان را آخرین رمان فارسی به سبک سنتی نامیده و آن را در شمار آثاری مثل سمک عیار و حمزهنامه قرار داده است. بااینوجود، بالائی اذعان داشته که اطلاق واژهی رمان به این اثر، صرفاً بهمنظور سهولت کار است و به کار بردن آن نیاز به استدلال و توضیح دارد. بالائی امیرارسلان را در کنار دو کتاب سیاحتنامهی ابراهیمبیگ و کتاب احمد، ازجمله مهمترین متونی میداند که بازتاب کاملی از ادبیات فارسی اواخر سدهی نوزدهم ارائه میدهند.
هادی یاوری در مقالهای با عنوان «دربار ناصری، محمل گذر از قصهی بلند سنتی (رمانس) به عصر رمان»، امیرارسلان را رمانس نامیده و ضمن مطرح کردن مفهوم دورهی گذار و اشاره به چهار دورهی ادبیات داستانی عصر قاجار، به بیان علل تکوین آثار دورهی گذار پرداخته است.
محمود فتوحی و هادی یاوری در مقالهای سبک نثر امیرارسلان و ملک جمشید را مقایسه کرده و اینگونه نتیجهگیری کردهاند که: «در نگاهی کلی، امیرارسلان به سبک گفتار روزمره نزدیکتر است که این خود نتیجهی نزدیکی دو عنصر نحو و واژگان متن به زبان طبیعی گفتوگویی است… گاه این عوامل موجب شدهاند اثری از نظر زبانی در یک دوره متوقف بماند و اثر دیگر از همین منظر به دورههای بعدی منتقل شود.»
نجمه حسینی و رقیه بهاآبادی در مقالهای با عنوان «نوعشناسی آثار نقیبالممالک» به این نتیجه رسیدهاند که: «دو اثر نقیبالممالک را میتوان در ردهی نوع ادبی رمانس قرار داد… قصههای نقیبالممالک درعینحال که برگرفته از اصلیترین عناصر قصههای سنتی عشقی- سلحشورانهی ایرانی است، مؤید برخی نوآوریهایی است که بر اثر آشنایی نقیب با ادبیات رایج زمان قاجار و ادبیات اروپا ممکن شده است و به این جهت میتوان آنها را بهنوعی حلقهی اتصال سنت و نوآوری در عصر قاجار تلقی کرد و نمونهای از رمانس متأخر فارسی بهشمار آورد.»
داستانهای نقیبالممالک از نگاه پژوهنده
وجود تعابیر ساده، استفاده از واژگان عامهپسند و طرح حوادث جنجالی و سرگرمکننده سبب شده تا آثار نقیبالممالک در ردیف آثار عامهپسند قرار گیرند. وجود حوادث متنوع، جذاب و هیجانانگیز و استفادهی مناسب نویسنده از عنصر تعلیق، سبب جذب مخاطبان زیادی شده است. از سوی دیگر با ورود سحر و جادو، باورهای عامه، سنتها و اسطورههای ملی و مذهبی به داستانها، این جذابیت تقویت شده است. تأثیرگذاری عمیق شخصیتهای اینگونه داستانها بر مخاطب، سبب شده تا برخی شخصیتها به ادبیات محاورهای مردم نیز وارد شوند؛ شخصیتهایی مثل فولادزره و مادر فولادزره.
اما این موضوع بههیچعنوان از ارزشمندی این آثار نمیکاهد. ازآنجاکه هرگونه ارزشگذاری در ادبیات داستانی بر مبنایی مقایسهای استوار است، مقایسهی اثری در یکگونه با اثری در گونه دیگر؛ چندان منطقی نیست. این آثار صرفاً نمایانگر وقوع حوادث غیرواقعی و بیاساس نیست، بلکه نکات ارزشمند بسیاری دارد که برای پژوهش در زمینههای جامعهشناسی، تاریخی و… از آنها استفاده میشود. ارزیابی زیباییشناختی آنها تنها با معیارهای مرسوم امروزی در ادبیات داستانی جدید راهگشا نیست. تلفیق دو شیوهی مختلف روایت شفاهی و نوشتاری، سبب شده تا این داستانها به شیوهای بدیع روایت شوند. نقیبالممالک بهسبب داشتن آگاهی و اطلاعات بسیار در زمینههای مختلف ازجمله وقایع تاریخی و همچنین با توجه به علاقهی ناصرالدینشاه به اینگونه داستانها؛ تلاش کرده تا درونمایهی داستانها را بر اساس حوادث و رویدادهای مهم تاریخی (مثل جنگهای صلیبی) بنا کند؛ اما هدف او در درجهی اول، سرگرم کردن شاه بوده است.
بخشی از داستان «ملک جمشید، طلسم آصف و طلسم حمام بلور» اثر نقیبالممالک
باب اول
راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرینگفتار چنین روایت کردهاند که در ولایت زیرباد هندوستان پادشاهی به نام ملک همایون بود و پسری داشت که در حسن و جمال و جوانی و قدّ و بالا عدیل و نظیر نداشت و در شجاعت و مردانگی و رشادت مادر ایّام قرینهی او را نزاییده و نام او ملک جمشید بود. روزی با چهارصد نفر غلام زرّینکمر بر مرکب بادرفتار سوار شد و به عزم شکار بیرون رفت و تفرجکنان چهار فرسنگ از شهر دور شد. ناگاه چمن و مرغزاری دید سبز و خرّم که سبزه و سنبل و سوسن و ریاحین از زمین روئیده و لالهی هفترنگ سر بر دوش یکدیگر نهاده و چشمههای آب گوارا از هر کنار جاری بود و اشجار سر به فلک کشیده و مرغان خوشآواز بر شاخسار درختان به ذکر پروردگار مشغول بودند.
به دل سـبزه بر زمیـن گویی |
زلـف و گیسـو گـشاده حورالعین |
و از هر طرف دستهدسته شکار به چرا مشغول بودند. شاهزاده در زیر سایهی درختی ایستاد و به غلامان حکم کرد که به شکار مشغول شوند. غلامان عقب صید مرکب تاختند.
سـواران صیـدافــکن جـنگـجـو |
کـه بـودنـد آن روز همـراه او |
بـه صیـدافکنی مـرکب انـداخـتند |
پـی صـید از هـر طرف تاختند |
چنان عرصه بر وحشیان گشت تنگ |
که بگریخت آهو به پیش پلنگ |
هر کدام از غلامان با نیزه و شمشیر صیدی بر خاک انداختند که ناگاه چشم شاهزاده بر برهآهوی پر خطوخالی افتاد و میل کرد که او را خودش صید کند. مرکب پیش راند و کمند را بر سر دست حلقه گردانید و تا نزدیک رسید دست از کمند برداشت و آهو چهار دستوپای خود را جمع کرد و از حلقهی کمند بیرون جست و از یکطرف بیابان به در رفت که بر طبع شاهزاده گران آمد و رو به غلامان کرد و گفت: «احدی مرخّص نیست از عقب من بیاید تا خودم آهو را صید کنم و برگردم.» و تازیانهی سیم خام را از کمر نجات داد و بر ساغری مرکب نواخت که مرکب بادرفتار برقکردار خارا شکاف دهان را باز کرد و از پشت سر آن برهآهو به جستوخیز درآمد؛ چگونه مرکبی!
مادیان مرکب موزونحرکات تو که هست |
تندرو چون نگه و بادیهپیما چو سحاب |
دستوپا از پی جستن چو فـراهم آورد |
گِـردبادی شـود و بـگذرد از آتشوآب |
گر نـهد پـای سـعادت به رکابـش راکـب |
رسـدش پای دگـر آخر منزل به رکاب |
ملازمان در نظر اول او را دیدند و در نظر ثانی ندیدند و شاهزاده چون تیر شهاب میرفت.
غـزال از هیـبت آن آهنین چنـگ |
نوردیدی زمین فرسنگ فرسنگ |
ز سـوز سیـنه بـگشـاده دهـان را |
بــرون آورده تـا حـدی زبـان را |
که میپیچیـد بر دستش رسـنوار |
فـرو میبـست پایـش را ز رفـتار |
به گوشش میرساندی هر زمان باد |
کـه صیـّاد تـو صـید دیگران بـاد |
آفتاب گرم هندوستان چنان شاهزاده را بیتاب ساخت که عرق از اطراف خود و مرکبش چون باران سرازیر شد و زبان در دهانش خشک شد. زبان مرکب از کامش یکوجب به درآمده بود و شاهزاده پیوسته تازیانه بر ساغری مرکب آشنا میکرد. یکوقت خبر شد که آفتاب غروب کرده، در برابر رویش جنگلی نمودار شد، دید اگر آهو به جنگل برود دیگر او را نخواهد یافت و دست خالی بر خواهد گشت. با خود گفت که ای دل:
صد انداختی تیر و هر صد خطاست |
اگر هوشمندی یک انداز و راست |
کمان عاجقبضه بر سر چنگ کشید و یکهتیر خدنگ زرنگ زرهشکاف بر چلّهی کمان نهاد و گوش تا به گوش کشید و پهلوی آهو را به نظر آورد و شست از تیر برداشت و تیر بر پهلوی آهو رسید و از پهلوی دیگرش به دررفت و آهو بلند شد و بر زمین غلتید. شاهزاده پیاده شد و دوید بر سرش خنجر کشید و سر آهو را برید، ولی چون نگاه کرد دید آفتاب غروب کرده و هوا تاریک شده و او راه را نمیشناسد. با خود گفت: «بهتر این است که امشب اینجا بمانم و فردا صبح، البته غلامان خواهند رسید، مراجعت میکنم.» آمد در کنار چشمهی آبی دستوروی خود را صفا داد. قدری هیزم جمع کرد و آتشی افروخت و اندکی گوشت آهو را کباب کرد و خورد. بعد مرکب را به درختی بست و علف در برابرش ریخت و خودش در کنار چشمه خوابید.
چون پاسی از شب گذشت بهرام دزد با چهل نفر دستیارش به خیال دستبرد قافله از میان جنگل بیرون آمد و ایستاد و به دستیاران گفت: «بگردید تا قافلهای را پیدا کنید و به من خبر دهید.»
دستیاران در گردش مرکبی را دیدند با زین مرصّع و لجام لعل چرا میکند، به بهرام خبر دادند. بهرام آهستهآهسته آمد کنار چشمه. دید جوانی آفتابرو، سرتاپا لباس مرصّع پوشیده و شمشیر گوهرنگاری با خنجر جواهرنشان بر کمر چون سرو آزاد کنار چشمه خوابیده است. دانست اگر بیدار شود و دست به قبضهی شمشیر برد حریف هزار مرد است. آهسته به دستیاران گفت: «دور این جوان را بگیرید و یکمرتبه بر سرش بریزید و دست او را ببندید، اگر بیدار شود همهی ما را میکشد.»
دستیاران دور شاهزاده را گرفته، کمندها بر سر دست حلقه ساختند و یکمرتبه ریختند به روی او. شاهزاده تا خواست حرکت کند سه جای دست و گردن او را با کمند محکم بستند. چون شاهزاده چشم بازکرد، دید چهلویک نفر دورش را گرفته و چنان دست او را بستهاند که نمیتواند حرکت بکند؛ آه از جانش برآمد. بهرام حکم کرد سرتاپای او را برهنه کردند و اسب و اسباب او را برداشتند. بعد گفت: «ما میرویم یک نفر بماند و سر این جوان را ببرّد و از عقب بیاید که سر بریده صدا ندارد.»
و با دستیاران زد به میان جنگل و از پی کار خود رفتند. یک نفر باقی ماند، خنجر از غلاف کشید، پیش آمد و گوی زنخ شاهزاده را گرفت و خواست سرش را ببرّد که بیاختیار اشک از چشم شاهزاده سرازیر شد و گفت: «ای جوان بیانصاف، شما که همهی مال و اسباب مرا بردید. دیگر از جان من چه میخواهید؟ از خدا شرم ندارید؟» دزد گفت: «ای جوان، سر بریده صدا ندارد، اگر تو را نکشم میروی و فتنهای برپا میکنی و همهی ما را به کشتن میدهی. حالا اگر تو یک نفر کشته بشوی و ما آسوده باشیم صلاح است.»
شاهزاده گفت: «ای جوان، به خدای عالم و آدم قسم که راز شما را بروز نخواهم داد و از پی کار خود میروم.» و آنقدر گفت تا دزد از خون او گذشت و پی کار خود رفت. ملک جمشید خدا را شکر کرد و از جا برخاست و برای حفظ جان سر به بیابان نهاد. چون تیر شهاب میدوید. زمانیکه آفتاب تیغ کشید تااندازهای خاطرش جمع شد که دیگر دزدان به او کاری ندارند. آمد پای سنگی نشست و کمند دست خود را بر سنگ کشید تا پاره شد و دستش باز شد. پس برخاست و کنار چشمه آمد و قدری آب نوشید و اندکی آسایش یافت و فکر زیادی کرد و با خود گفت: «ای ملک جمشید، خوب خود را انگشتنمای خلق کردی. حالا چه باید کرد؟ ایدلغافل، اگر بخواهم به شهر برگردم پدرم و غلامان و همهی اهل شهر مرا ملامت میکنند که ملک جمشید باآنهمه ادّعای مردانگی و شجاعت نتوانست یک شب خودش را در بیابان نگاه دارد و او را برهنه کردند و تا زندهام باید هدف ملامت باشم و از شماتت مردم هلاک شوم. بهتر این است که سر در بیابان بگذارم و تا جان در بدن دارم بروم که گفتهاند:
اگر صد سال زیر سنگ باشی |
از آن بهتر که زیر ننگ باشی |
اگر در بیابان از گرسنگی و تشنگی بمیرم بهتر است که در شهر مرد و زن مرا ملامت کنند.»
یادداشتی کوتاه بر داستان «ملک جمشید، طلسم آصف و طلسم حمام بلور»
رمانس، اثری است ماجراجویانه که حادثهها و شخصیتهای غیرعادی، صحنههای عجیبوغریب، ماجراهای شگفتانگیز و عشقهای احساساتی و پرشور و اعمال سلحشورانه را شرح میدهد. اگر بپذیریم که داستان ملک جمشید به لحاظ نوع ادبی در دستهی رمانس قرار میگیرد، آنگاه میتوان گفت که هدف از روایت رمانس، سرگرمکردن خواننده و درنهایت لذت بخشیدن به اوست؛ لذت شنیدن قصه؛ بنابراین برخی ایرادات منطقی موجود در داستان با درنظرگرفتن کارکرد نوع رمانس، توجیهپذیر میشوند. در داستان ملک جمشید، تقریباً میتوان همه ویژگیهای رمانس اروپایی را بهوضوح یافت. اگرچه گونهی داستانی رمانس متعلق به زمان -مکان دیگری است، اما در ادبیات داستانی فارسی، هنوز گونهشناسی شایسته و مستقلی صورت نگرفته.
از شواهد نهچندان مستند تاریخی، چنین برمیآید که داستان ملک جمشید جزو داستانهایی بوده که نقیبالممالک آنها را نقل میکرده (البته نه برای ناصرالدینشاه) و احتمالاً به قلم خودش به شکل کتاب درآمده است؛ بنابراین از طرفی شامل ویژگیهای روایت شفاهی است و از طرف دیگر ممکن است برخی از این ویژگیها بهعمد یا بهاجبار، هنگام مکتوب شدن دستخوش تغییر شده باشند. ازآنجاییکه آثار شفاهی بهاندازهی آثار نوشتاری از پیش اندیشیده نیستند و به میزان زیادی در حین اجرا شکل گرفته و تکمیل میشوند؛ نقش روایتشنو در فرایند خلق آنها ملموس و پررنگ است؛ بنابراین ممکن است برخی حوادث یا کنشها، صرفاً مطابق با سلیقهی روایتشنو روایت شده باشند.
رمانس معمولاً از داستانهای مشهوری که شناخت ما از آنها دلگرمکننده است و امکان ارائهی تلمیحآمیز و هوشمندانه از آنها وجود دارد، استفاده میکند. داستان ملک جمشید نیز وامدار داستانهای عامیانهی مشهوری مثل رموز حمزه، سمک عیار و رستمنامه است.
نورتروپ فرای، جهان رمانس را جهان آرمانی و برتر از جهان واقعی، جهان معصومیت، وفور و خرسندی میداند. این جهان، جهان ماجراجویی و سیر و سلوکهای موفقیتآمیزی است که در آنها قهرمانان شجاع و دوشیزگان زیبا بر تهدیدهای شرورانهای که بر سر راه رسیدن به اهداف آنهاست چیره میشوند. درواقع رمانس به رؤیای برآورده شدن آرزو نزدیک است. صورت کامل رمانس شامل سه مرحلهی اصلی است: سفر مخاطرهآمیز و ماجراهای فرعی، مبارزهی سرنوشتساز که معمولاً نوعی نبرد است و تعالی قهرمان.
در داستان ملک جمشید، قهرمان اصلی با دیدن تصویر شاهدختی زیبارو، راهی سفری مخاطرهآمیز میشود که آزمونی است برای سنجش شجاعت و پایمردی او. مشخصهی اساسی رمانس، جنگ، رشادت، رفتار سلحشورانه و پهلوانانهی اغراقآمیز و عشق افراطی است که دستاویزی است تا اعمال خارقالعادهی قهرمان داستان، علت وجودی پیدا کند. قهرمان رمانس واقعی نیست و مابهازای بیرونی ندارد. او هوشمند، مبادی آداب، وفادار، بخشنده و شجاع است. در رمانس، کنش بر شخصیتپردازی برتری دارد، یعنی عملیات قهرمانانه نقش اصلی را ایفا میکند.
در این داستان، ملک جمشید عاشق میشود، برادرِ معشوق را از دست دیو نجات میدهد، شاه با ازدواج او و دخترش موافقت میکند، اما هنگام برپایی مراسم ازدواج، برادر افغان دیوان سر میرسد و معشوق ملک جمشید را میدزدد. دیو دختر را طلسم میکند و ملک جمشید برای یافتن معشوق، راهی سفری مخاطرهآمیز میشود که درنهایت به وصال معشوق میانجامد.
تمام وقایع داستان از شکستن طلسم حمام بلور و نجات ملک فریدون و جهانآرایپری گرفته تا کشتن افغان دیو و نجات ماه عالمگیر و جنگیدن با دشمنان همایونشاه به کمک سپاه پریان، با ویژگیهای نوع ادبی رمانس مطابقت دارند. ازآنجاییکه رمانس حدفاصل حماسه و رمان است، میتوان داستان ملک جمشید را نمونهی موفق رمانس فارسی در گذار از حماسه به رمان فارسی معاصر برشمرد.
کتابنامه
۱. آغداشلو، آیدین، «دو نامهی عاشقانه از ناصرالدینشاه قاجار»، بخارا، ش۲۵، ۱۳۸۱.
۲. اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، روزنامه خاطرات. با مقدمه ایرج افشار، تهران: امیرکبیر. ۱۳۵۶.
۳. امانت، عباس، قبلهی عالم: ناصرالدینشاه و پادشاهی ایران، ترجمهی حسن کامشاد، تهران: کارنامه، ۱۳۸۳.
۴. بالایی، کریستف، پیدایش رمان فارسی، ترجمهی مهوش قویمی و نسرین خطاط، تهران: انتشارات معین و انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، ۱۳۷۷.
۵. بالایی، کریستف و میشل کویی پرس، سرچشمههای داستان کوتاه فارسی، ترجمهی احمد کریمی حکاک، تهران: انتشارات پاپیروس و انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، ۱۳۶۶.
۶. دشتی، سیدمحمد، «بررسی نخستین رمانهای تاریخی فارسی»، کیهان فرهنگی، ش۱۴۸، ۱۳۷۷.
۷. ــــــــــــــــــ، «تحلیل قصه امیرارسلان»، کیهان فرهنگی، ش۱۴۲، خرداد ۱۳۷۷.
۸. رستمی، راضیه، «نقیب الممالک راوی قصه رموز حمزه»، مجله گزارش میراث، ش۶۲، ۱۳۹۳.
۹. رکنزاده آدمیت، محمدحسین، دانشمندان و سخنسرایان فارس (۵جلدی)، تهران: کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۳۷.
۱۰. رومی، سیروس، «گویندهی واقعی امیرارسلان کیست؟»، کیهان، دور جدید، ش۲، ج۱، ۱۳۶۵و۱۳۶۶.
۱۱. سروری، نجمه و محمود مدبری، «بازشناسی روایتهای اسطورهای در آینه داستانهای ایرانی (نوعشناسی چهار داستان عامیانه فارسی)»، علمیپژوهشی، ادب فارسی، ش۲، پاییز و زمستان ۱۳۸۸.
۱۲. سیدان، مریم، «هویت ابهامآمیز نقال قصهی امیرارسلان»، دوفصلنامهی فرهنگ و ادبیات عامه، دورهی۱، ش۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۲.
۱۳. شمس، محمدرضا، «بررسی چهار قصه عامیانه ایرانی»، پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان، ش۲۷، ۱۳۸۰.
۱۴. عزیزیفر، امیرعباس، «بررسی طلسم و طلسمگشایی در قصههای عامیانه فارسی (سمک عیار، حسین کرد و امیرارسلان)»، علمی-پژوهشی، متنشناسی ادب فارسی، ش۱۷، بهار ۱۳۹۲.
۱۵. فتوحی، محمود و هادی یاوری، «نقش بافت و مخاطب در تفاوت نثر امیرارسلان و ملک جمشید»، جستارهای ادبی، علمی-پژوهشی، ش۱۶۷، ۱۳۸۸.
۱۶. قاضیها، فاطمه، تومانآغا فخرالدوله دختر شاعر و ادیب ناصرالدینشاه قاجار، گنجینه اسناد، ش۴۷و۴۸، ۱۳۸۱.
۱۷. معتمدی، محسن، جغرافیای تاریخی تهران، تهران: مرکز، ۱۳۸۱.
۱۸. معیرالممالک، دوستعلی، «رجال عصر ناصری»، یغما، ش۹۲، اسفند ۱۳۳۴.
۱۹. ـــــــــــــــــــــــــ، یادداشتهایی از زندگی خصوصی ناصرالدینشاه، تهران: تاریخ ایران، ۱۳۶۲.
۲۰. نقیبالممالک، میرزا محمدعلی، مجله ضمیمهنامه فرهنگستان، ش۳۵، زمستان۱۳۸۷.
۲۱. هنوی، پویلیام، «یک دریچه و دو نگاه»، رمانسهای ایران، ادبیات داستانی، ش۴۹، زمستان ۱۳۷۷.
۲۲. یاور، هادی، «گزارههای قالبی در قصه امیرارسلان»، مجله نقد ادبی، ش۴، ۱۳۸۷.