پسر آقارضا سهیلا، بعد از فروختن امتیاز رستورانی ک پدرش آن را به شهرت رسانده بود، رفت در خیابان سهروردی رستورانی باز کرد بنام "دهباشیان" و همان غذاهای آقارضا سهیلا را جلوی مشتری ها گذاشت، اما طبق قراردادی که هنگام فروش رستوران آقا رضا امضاء کرده بود حق نداشت از اسم "آقا رضا سهیلا" استفاده کند. این اسم خودش به تنهائی یک سرمایه بود.
رستوران یا غذا خوری دهباشیان که از سال 1371 باز شد، کارش گرفت و مشهور شد. مشتری ها میدانستند این دهباشیان همان آقارضا سهیلاست که از لاله زار نو آمده به خیابان سهروردی! فقط با یک تفاوت کوچک. کنار باقلا پلو با ماهیچه، باقلا پلو با گردن گوسفند هم می داد که پرگوشت تر و چرب تر و لذیذتر است! یعنی همین که در عکس و در کنار باقلا پلو می بینید.
حالا پسر آقا رضا خمیده پشت شده، گذشت روزگار بر قد و قواره او هم یادگارهائی گذاشته است. دلش می خواهد، حتی اگر شده کنار شیشه قدی رستوران دهباشیان بنویسید "آقا رضا سهیلا".
اگر گذارتان افتاد به خیابان سهرودی جنوبی (فرح جنوبی سابق) و رو به روی بانک کشاورزی، یادتان نرود که همان حوالی باقلا پلو با ماهیچه گوسفند و یا گردن گوسفند می توانید بخورید. آب و دوغ و نوشابه آزاد است. البته قیمت ها چندین صفر جلوش آمده است. دهباشیان آینه کاری ندارد اما مشتری زیاد دارد.
خسرو (پسر کوچک آقا رضا) با لبخند میگوید: پدرم کم کم نصف پاساژ را خریده و انداخته بود سر رستورانی که روزی هزار بطری عرق بیدمشک در آنجا خالی می شد!!
پدرم را همه مشتری ها دوست داشتند. خیلی مردمدار بود و بخشنده. از میان همه مشتریهای معروف اینها را یادم است: طیب حاج رضایی رئیس میدان بار تهران که بعدا اعدامش کردند، منوچهر نوذری، محمد علی کشاورز، ایدین اغداشلو که همه شان هنرپیشه تئاتر و گوینده رادیو بودند و یا دختر مرضیه خواننده و یا تیمسار کاشانی رئیس تربیت بدنی که بعد از انقلاب اعدام شد و یا احمد شاملو که دوست داشت یک گوشه ای در طبقه بالا میز داشته باشه.
شاملو را هنوز یادم است. همیشه یک کتاب روی میزش بود وهمزمان وقتی مشروبش رو به همراه مزه اش می نوشید و می خورد یک چیزهائی هم یادداشت می کرد.
حالا هم خیلی ها می آیند که اسم و شهرتی دارند. مثلا علی دایی، علی کریمی، بهرام رادان، وحید هاشمیان و خیلی های دیگه.
بعضی از مشتری های جوان فکر میکنند اسم من رضاست و خانمم رو هم سهیلا خانم صدا میزنند! چه میدانند در گذشته ها چه خبر بوده! اما قدیمی ها میدانند اسم من خسروست و پسر آقارضا هستم و فامیل پدرم هم "سهیلا" نبود. فامیل ما "پارچه باف ضیایی" است. "سهیلا" و انتخاب این اسم برای رستوران داستان دیگری دارد که دلم نمی خواهد پس از این همه سال درباره آن صحبت کنم.
(آنچه خسرو نگفت را من شنیده ام. این که در آن سالها تعدادی رستوران ساز و ضربی در لاله زار نو در زیر زمین هائی بودند که با چند پله از کف خیابان می شد وارد آنها شد. از جمله کافه مصطفی پایان و یا مثل باشگاه های بیلیارد خیابان منوچهری و همین لاله زار نو. یکی از این کافه ها زیر مغازه آقا رضا بوده و رقاصه زیبائی داشته بنام "سهیلا". گویا آقا رضا به عشق این سهیلا، نام مغازه خود را می گذارد "سهیلا". این ماجرا یک "ی" کم دارد و نمی داند برای سهیلا هم آقا رضا، آقا رضای سهیلا بوده یا نه!؟ عشقی جانسوز که کانون خانوادگی آقا رضا را متلاشی کرد!)
از آن سالهای دور یک عکس بیشتر برایمان نمانده که خیابان لاله زار نو و سینما متروپل را نشان میدهد و رستوران آقا رضا سهیلا کمی پایین تر از آن بود. در همین عکس تبلیغ کنسرت مرضیه وسط خیابان دیده میشود.
هنوز هم باقلا پلو از همه غذاهای دیگه مشتری بیشتری دارد. البته گردن از ماهیچه جلو افتاده. لیست غذا ها تقریبا همان است که پدرم می فروخت. البته دیگه کباب "کارسکی" و بُرش نداریم و در لیست نگه نداشته ایم. قیمت ها خیلی فرق کرده اند. مثلا باقلا پلو با ماهیچه در گذشته ۱۴ تومان بود و حالا با گردن گوسفند ۱۸۵۰۰۰ هزار تومان.
زمانه زیر و رو شده و زمینه پر از نقش و نگارهائی که به دل نمی نشیند بلکه به دل چنگ می زند!
تقدیم به بچه های قدیم تهرون اگر هستند سلامت و استوار و اگر رخت سفر پوشیدند روحشان شاد و یادشان گرامی ؛
ایام بهکامتان .......