قائل بودن. [ءِ ل دَن]. (مص م. عر-فا). گوینده. مقر و ومعترف و معتقد به چیزی بودن. تسلیم شدن، اقرار بر گناه و جنایت کردن؛ معتقد بر چیزی بودن (ناظم الاطباء). ج ، قائلین. مثل قائلین به ثنویت، وحدت وجود، عدل الهی و الخ.
''و آن دو گروه مبطل نیز بدین مقالت قایل اند و هر گروهی از این جمله که یاد کردیم مر این قول را مقدمات دارند و به براهین دعوی کنند''
'''هجویری، کشف المحجوب'''
شاخ شکوفه پنبه از گوش کرد بیرون
تا مدح رکن دین را اصغا کند ز قایل
'''کمال الدین اسماعیل'''
گر بدل قایل آن سرو سهی بالایی
سر بر آر از فلک و عالم بالا را بین
'''خواجوی کرمانی'''
هستم به گناه خویش قایل
تا چند شوم قتیل عشقت
'''جهان ملک خاتون'''