«عدل» و «امامت» از اصول مذهب شیعه و چرایی آن؟
چرا شیعه عدل و امامت را از اصول مذهب خود می داند؟
پاسخ اجمالی:
با توجه به اهمیت اعتقادی، سیاسی و اجتماعی دو امر عدل و امامت و ریشه داشتن بسیاری از آموزه های اعتقادی اسلام در این دو، و نقش بسزای آنها در اصلاح و تکامل جوامع و اینکه دین اسلام به عنوان دینی جهانی نمی تواند نسبت به عدالت و مسائل سیاسی و حکومتی بی تفاوت باشد، لذا عدل و امامت از همان صدر اسلام به عنوان دو اصل مهم و از اصول مذهب شیعه بشمار می روند.
پاسخ تفصیلی:
مقدمه:
در برهه هایی از تاریخ اسلام خصوصا در عصر امویان، در جهان اسلام گرایشات کلامی و نحله های عقیدتی متفاوتی ظهور کرد که هر کدام در مجادلات اعتقادی بویژه درباره جایگاه عدل و امامت نگاه خاصی داشتند.
اشاعره و معتزله از اهل سنت و شیعه بزرگترین و مهمترین این نحله ها و مذاهب کلامی هستند که در مسائل کلامی اختلافات زیادی دارند، که البته در عصر حاضر اکثر اهل سنت در مسائل کلامی پیرو مکتب اشاعره هستند. از لحاظ کلامی غالبا نظرات اشاعره و معتزله در دو طرف افراط و تفریط قرار دارند. اما در خصوص عدل الهی که زیر مجموعه حسن و قبح عقلی می باشد، نظر معتزله موافق نظر شیعه، و مقابل اشاعره قرار دارد و از این رو به شیعه و معتزله، «عدلیه» می گویند.(1)
توضیح اینکه حسن و قبح عقلی بدین معناست که عقل ما تا حدود زیادی قدرت درک خوبی و بدی اشیاء مانند خوبی عدالت و احسان یا بدی ظلم و بخل را دارد، اما اشاعره بر خلاف شیعه و معتزله منکر حسن و قبح عقلی شده اند و راه شناخت خوبی و بدی را فقط شرع می دانند و عقل را فاقد چنین تشخیصی می دانند.(2)
البته اشاعره هم عدل الهی را نفی نمی کنند(3) امّا تعریفشان از عدل الهی کاملا غلط و خلاف واقع است؛ آنها معتقدند هر آنچه خداوند انجام بدهد عدل است، اگر چه از نظر عقل ظلم باشد. مثلا اگر خدا نیکوکاران را به جهنم و بدکاران را به بهشت ببرد، فعل قبیحی صورت نگرفته، بلکه عین عدل است، و عقل انسان قدرت تشخیص عدل و ظلم را ندارد.
مسلمین در سه اصل توحید، معاد و نبوت اتفاق نظر دارند، اما شیعه و معتزله بخاطر اعتقاد به عدل الهی، از اشاعره جدا می شوند، و اعتقاد به امامت؛ مذهب حقه شیعه را از معتزله متمایز می سازد و لذا شیعه معروف به «امامیه» نیز می باشد.(4)
پس از این مقدمه کوتاه، و قبل از پرداختن به موضوع اصلی سوال (تاریخچه و علت اصرار شیعه بر اینکه «عدل» و «امامت» جزء اصول دین و مذهب بشمار آیند)، ذکر چهار نکته زیر ضروریست:
1. فرق اصول دین و اصول مذهب
دین برنامه زندگی و تکامل انسان است و اصول دین پایه هایی هستند که اساس و بنیاد آنرا تشکیل می دهند، بطوریکه با فرو ریختن هر یک از آنها نتیجه مطلوب حاصل نمی شود. مذهب هم برداشت ویژه ای از دین است که اصول مذهب، ارکان اساسی آن می باشند. پس ممکن است اصول هر دینی از نگاه مذاهب مختلف، متفاوت باشد.(5)
2. اصول مشترک دین اسلام در همه مذاهب
از نظر همه مذاهب اسلامی، توحید، نبوت و معاد اصول دین اسلام هستند؛ بدین معنا که منکر هریک از این سه اصل در زمره مسلمانان قرار نمی گیرد.(6)
3. دلیل انحصار اصول دین در این سه اصل
حقیقت اینست که دلیلی از قرآن و سنت بر انحصار اصول دین در سه اصل فوق وجود ندارد. آنچه قرآن، ایمان به آنرا ضروری می داند امور متعددی است که بعضی از آنها عبارتند از؛ ایمان به یگانگی خدا، ایمان به غیب، معاد، فرشتگان، کتب آسمانی، رسالت پیامبران، آنچه بر انبیاء نازل شده، بهشت و جهنم و... .
در احادیث اسلامی نیز همه آنچه بر پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله) نازل شده و اعتقاد به آنها ضروری است به تفصیل بیان شده است و شماری از آنها به عنوان ارکان معرفی شده اند، اما حدیثی که اصول اسلام را در سه اصل توحید، نبوت و معاد منحصر نماید وجود ندارد.
ممکن است تصور شود منحصر بودن اصول دین در این سه اصل، بخاطر این است که همه اموری که اسلام اعتقاد به آنها را ضروری می داند به این سه اصل بر می گردند، [مانند: صفات ثبوتی و سلبی خدا، اعتقاد به فرشتگان، کتب آسمانی، رسالت انبیاء، وحی الهی، عالم برزخ، حسابرسی، شفاعت، بهشت و دوزخ و ...]. اما با اندکی تامل روشن می شود این دلیل تام نیست؛ چرا که در تحلیلی دقیق می توان گفت همه عقائد اسلامی به اصل توحید بر می گردند و از همین رو پیامبر (صلی الله علیه و آله) می فرمودند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»، پس با این بیان می بایست دلیل دیگری غیر از این دلیل جستجو نمود.(7)
4. ضابطه تعیین اصول دین
به نظرمی رسد ضابطه ای که برای تعیین اصول دین می توان ارائه نمود عبارتست از؛ پر اهمیت بودن و نقش بنیادی داشتن آن عقیده در میان عقایدی که در صدد رساندن انسان به کمال دنیوی و اخروی و همچنین ساماندهی جامعه توحیدی اند.
یعنی در بررسی برنامه های سعادت بخش اسلام به اموری بر می خوریم که نقش آنها با دیگر برنامه ها، بنیادی و اساسی تر است و در احادیث از آنها به عنوان «دعائم الاسلام»، (پایه های اسلام) تعبیر شده است.
پس توحید و نبوت و معاد از آن جهت به عنوان اصول دین معرفی شده اند که علاوه بر مرجع بودن، نقششان از سایر استوانه های دیگر دین اسلام بیشتر است. در مقابل، امور اعتقادی دیگری مانند معراج پیامبر، فرشتگان، شفاعت، بداء، رجعت و ... هر چند لازم هستند اما از چنین اهمیتی برخوردار نیستند.
شیعیان بر پایه ضابطه فوق، عدل الهی را در کنار امامت از اصول اسلام می دانند زیرا همه متفکران و مصلحانی که به سعادت و تکامل جامعه بشری می اندیشند در حقیقت آرمانی جز عدل و امامت ندارند و جهانبینی توحیدی چیزی جز تحقق عدالت، و پرورش انسانهای امام گونه و امامت انسانهای شایسته نیست.(8)
اکنون در دو بخش به موضوع اصلی سوال (تاریخچه و علت اصرار شیعه بر اینکه «عدل» و «امامت» جزء اصول دین و مذهب بشمار آیند)، می پردازیم:
بخش اول: تاریخچه و دلایل قرار گرفتن عدل در میان اصول دین
بر اساس ضابطه ای که در نکات فوق بدان اشاره شد، به اختصار می توان به دلایل زیر برای قرار گرفتن عدل در میان اصول دین اشاره نمود:
الف) اهمیت اعتقادی:
عدالت از میان صفات خدا چنان اهمیّتى دارد که بسیارى از صفات دیگر به آن بازگشت مىکند، زیرا «عدالت» به معنى وسیع کلمه قرار دادن هر چیز در جاى خویش است، در این صورت حکیم و رزّاق و رحمان و رحیم و مانند آنها همه برآن منطبق مىگردد.(9) بسیاری از عقائد اسلامی نیز زیرمجموعه عدل الهی هستند و اگر این اصل پذیرفته نشود بسیاری از آموزه های اعتقادی همچون نبوت و معاد و حسابرسی و بهشت و جهنم و ... قابل توجیه نخواهند بود.(10) خصوصا مسئله معاد که کاملا متّکى به مسئله «عدل الهى» است.(11)
سید مرتضی (ره) می فرماید: «هر کس به دنبال اجمال بوده به دو اصل توحید و عدل بسنده کرده است. نبوت و امامت که به اعتقاد ما واجب اند و از اصول دین هستند، در ابواب عدل جا دارند».(12)
لذا عدل الهی یکی از پایه های اصلی جهان بینی اسلامی محسوب می شود که بدون آن مساله توحید و نبوت و معاد به خطر می افتند و از این رو شیعه و معتزله آنرا جزو اصول دین شمرده اند.(13)
ب) اهمیت سیاسی-اجتماعی:
اهمیت سیاسی- اجتماعی عدل خداوند، کمتر از اهمیت اعتقادی نیست زیرا عدل زیر بنای عدالت اجتماعی است. در زمان بنی امیه، که خود را خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می نامیدند و بسیار ظلم و ستم می کردند، برای توجیه بی عدالتیهای خود، راهی جز تحریف معنا و مفهوم عدل نداشتند؛ لذا با نقشه ای ماهرانه و بوسیله شماری عالم نما، مسئله قضا و قدر و عدم اختیار انسان را مطرح کردند و چنین وانمود کردند که هر چه در عالم رخ می دهد، از جمله حکومت ظالمانه آنها به خواست و تقدیر خدا بوده و مورد رضایت اوست، بنابراین مردم باید از حکومت ستمگران راضی باشند. آنان در پاسخ به این اشکال که «لازمه چنین قضا و قدری، جبر و ظلم است»، حسن و قبح عقلی را انکار کردند و گفتند؛ هر کاری که خدا انجام دهد عین عدل است و لذا حکومت ظالمانه آنها هم چون قضا و قدر خداست، بر اساس عدل است و کسی حق اعتراض ندارد .بنی امیه بشدت از مسلک جبر طرفداری می کردند و طرفداران اختیار و آزادی بشر را با عنوان «مخالفت با یک عقیده دینی» می کشتند یا زندانی می نمودند تا آنجا که این جمله معروف شد «الجبر و التشبیه امویان و العدل و التوحید علویان».
در این وضعیت بود که پیروان اهلبیت (علیهم السلام) در برابر این تحریف و توطئه خطرناک، عدل الهی به معنای صحیح آن را کنار توحید و از اصول دین قرار دادند، بدین معنا که انکار عدل در واقع انکار اسلام است و برای عدل اهمیتی هم وزن توحید قائل شدند و این دو را اساس دین دانستند.(14)
امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به شخصی که سوال نمود «بنیان دین توحید و عدل است، از سویی علم آن گسترده، و از سویی دیگر هر عاقلی ناگزیر از دانستن است، پس چیزی بگو که فهمیدنش آسان و فراگرفتش ممکن باشد»، ضمن تقریر و تایید سخن او فرمودند: «أَمَّا التَّوْحِیدُ فَأَنْ لَا تُجَوِّزَ عَلَى رَبِّکَ مَا جَازَ عَلَیْکَ وَ أَمَّا الْعَدْلُ فَأَلَّا تَنْسُبَ إِلَى خَالِقِکَ مَا لَامَکَ عَلَیه»(15)، (توحید آن است که آنچه برتو رواست بر خدا روا نداری و عدل آن است که به آفریدگارت چیزی را نسبت ندهی که اگر خودت آنرا انجام دهی، تو را بخاطر آن سرزنش می کند).
در حدیث فوق عقیده به عدل بدین معناست که انجام افعال ناشایستی که خدا بخاطر آنها انسان را سرزنش و ملامت کرده، به او نسبت ندهی، و او را ظالم و ستمگر ندانی، یا افعال او را بگونه ای توجیه نکنی که عقل او را ستمگر بشمارد.
از این طایفه روایات درباره عدل و معنا و ماهیت آن در منابع حدیثی شیعی بسیار است.
ج) احیاء عدالت در جوامع بشری ومبارزه با ظلم:
از آنجا که فروع دین همواره پرتوى از اصول دین است، و پرتو عدالت پروردگار در جامعه بشرى فوقالعاده مؤثّر است، و مهمترین پایه جامعه انسانى را عدالت اجتماعى تشکیل مىدهد، انتخاب اصل عدالت به عنوان یک اصل از اصول دین، رمزى است برای احیاى عدل در جوامع بشرى و مبارزه با هر گونه ظلم و ستم. همان گونه که توحید ذات و صفات پروردگار و توحید عبادت و پرستش او، نور وحدت و یگانگى و اتّحاد در جامعه انسانى مى باشد و توحید صفوف را تقویت مى کند بنابراین، اصل عدالت پروردگار که حاکم بر کل جهان هستى است رمز و اشارهاى به لزوم عدالت در جامعه انسانى در تمام زمینه هاست، و همانگونه که عالم بزرگ آفرینش با عدالت برپاست، جامعه بشرى نیز بدون آن پابرجا نخواهد ماند.(16)
بخش دوم: امامت
1. معنا و مفهوم امامت:
امامت در لغت به معنای پیشوایی و رهبری است، اما در اصطلاح علم کلام، امامت به معنای ریاست همگانی و فراگیر بر جامعه اسلامی در همه امور دینی و دنیوی می باشد.(17)
2. امامت محل اختلاف شیعه و سنی:
امامت یکی از مسائل بسیار مهم، اساسی و سرنوشت ساز است که سعادت دنیا و آخرت در گرو آنست. مبحث امامت نقطه اصلی اختلاف میان شیعه و سنی است و اعتقاد به امامت وجه تمایز شیعه از تمامی مذاهب اسلامی است. بررسی مساله امامت و امر تعیین امام برای هر مسلمان ضروریست و می بایست بدور از هر گونه تعصب تحقیق شود وپس از تشخیص مذهب حق، از آن پیروی و حمایت نماید. البته باید مصلحت کلی جهان اسلام در برابر کفار حفظ گردد، در عین حال نباید حفظ وحدت و هماهنگی مسلمانان مانع از تحقیق و تلاش سالم و سازنده در راه شناخت مذهب حق و بررسی مسائل امامت گردد.(18)
3. دیدگاه شیعه و سنی درباره امامت:
از دیدگاه شیعه امامت هنگامی مشروع است که منصوب از طرف خدا باشد و امام، معصوم از گناه و خطا، و دارای علم خدادادی است. امام همه مناصب پیامبر بجز نبوت و رسالت را داراست و همه سخنان او در تبیین حقایق و قوانین و معارف اسلامی، حجت است، و همه دستورات او در امور مختلف حکومتی واجب الاطاعه است. در مقابل اهل سنت قائل به نصب امام از طرف خداوند نیستند و تعیین آنرا بدست مردم می دانند، و علم و عصمت را برای امام لازم نمی دانند.(19)
4. تاریخچه و علل قرار گرفتن امامت به عنوان یکی از اصول دین در مذهب تشیع:
همان دلایلی که برای عدل ذکر گردید به نوعی دیگر برای امامت نیز برقرار است و علاوه بر آنها، دلایل دیگری نیز ضرورت این امر را اجتناب ناپزیر می نماید که با ذکر دو نکته به اختصار به آن اشاره می شود:
نکته اول: مساله امامت و ضرورت آن امریست که مورد تاکید خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده و ضامن بقای دین می باشد و در واقع عمده چیزى که شیعه امامیه را از سایر فرق مسلمین ممتاز مىکند همین مسأله امامت است؛ در حقیقت تفاوت اصلى و اساسى همین است و بقیه تفاوتها جنبه فرعى دارند، و درست مانند تفاوتهایى است که بین مذاهب اربعه اهل سنّت (حنفى، شافعى، مالکى، حنبلى) وجود دارد. «امامت» از نظر شیعه یک منصب الهى همچون «نبوّت» است که خداوند به هر کس بخواهد مى بخشد و به وسیله پیامبر خود او را براى این مقام تعیین مى فرماید.(20)
در بین مسائل مختلف اسلامى، هیچ مسألهاى در حدّ و شأن نبوّت و همطراز و همسنگ آن و ادامه دهنده مسیر نبوّت نمى باشد، بلکه مقام امامت است که هم ردیف مقام نبوّت، و امام است که انجام دهنده وظایف محوّله بر پیامبر است.(21)
امام رضا(علیه السلام) می فرماید: «إِنَ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَنِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَصَلاحُ الدُّنْیَا وَعِزُّ الْمُؤْمِنِینَ إِنَ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلامِ النَّامِی وَفَرْعُهُ السَّامِی»(22)؛ (امامت، زمام دین و سبب نظام مسلمین و صلاح دنیا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است).
بنابراین اهمیت بالای موضوع امامت هم از لحاظ عقل و هم از لحاظ منابع دینی بدیهی است و بر همین اساس شیعه مسئله امامت را جزء اصول مذهب بشمار می آورد.
نکته دوم: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) علاوه بر منصب نبوت و رسالت دارای منصب امامت و فرمانروایی جامعه نیز بوده اند. لذا همگان به این نکته واقفند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پس از هجرت به مدینه، اقدام به تشکیل حکومت نمودند و علاوه بر منصب نبوت و رسالت و انجام وظایف مربوط به آن، منصب الهی دیگری به عنوان امام و فرمانروای جامعه اسلامی بر عهده داشتند، که دیگر منصبهای فرعی همچون قضاوت، فرماندهی نظامی، مدیریت اوضاع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و... از آن انشقاق می یافت.
اکنون پس از ذکر این دو نکته اساسی، در یک جمله می توان گفت؛ اداره امور دین و دنیای مردم بدست پیامبر انجام می گرفت و مسلمانان خود را موظف به اطاعت از دستورات حضرت می دانستند، چرا که خداوند علاوه بر ایجاب مطلق اطاعت از آن حضرت، در خصوص اطاعت مسلمین در سایر مسائل سیاسی، قضایی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی و ... اوامر موکدی صادر کرده است که آیات مربوط به آن در قرآن فراوان است. پس دین اسلام علاوه بر وظایف عبادی و اخلاقی، دارای احکام سیاسی، اجتماعی، نظامی، اقتصادی و حقوقی و ... می باشد که در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله)، خود حضرت بدستور خدا عهده دار آنها بودند و بدیهی است دینی که ادعای رهبری جهانی دارد، نمی تواند نسبت به این مسائل (سیاسی-حکومتی) بی تفاوت باشد و باید دارای مناصب سیاسی-حکومتی باشد، مناصبی که تحت عنوان «امامت» شناخته می شوند.
حال این سوال اساسی پیش می آید که آیا خداوند منصب امامت را همانطور که خدا به پیامبر عطا فرموده بود، بعد از پیامبر هم به کسان دیگری عطا کرده و تصدی این مقام تنها در سایه نصب الهی است، یا اینکه اعطاء این مقام از طرف خداوند تنها اختصاص به پیامبر داشته و بعد از آن حضرت، خود مردم می بایست امامی برای خود برگزینند، و او را فرمانروا و پیشوای خود قرار دهند؟ آیا براستی مردم دارای چنین صلاحیت و حقی هستند؟
در پاسخ باید گفت شیعیان معتقدند که امامت منصبی الهی است، و باید از طرف خداوند تعیین گردد و خداوند این کار را انجام داده و بوسیله پیامبر به مردم ابلاغ نموده، و حضرت علی (علیه السلام) و سپس یازده نفر از فرزندان او به امامت منصوب شده اند، اما اهل سنت معتقدند، امامت الهی نیز مانند نبوت و رسالت با رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خاتمه یافته، و از آن پس تعیین امام در اختیار مردم است، و حتی برخی بزرگان اهل سنت تصریح کرده اند که اگر کسی با زور و اسلحه بر مردم تسلط یافت، همو امام است و اطاعت وی بر دیگران لازم است، و روشن است که این نظریه تا چه حد خطرناک و زمینه ساز سوء استفاده جباران و قدرت طلبان خواهد بود و جهان اسلام را با انحطاط مواجه خواهد کرد.(23)
لذا امر امامت و تعیین آن از همان صدر اسلام مورد اختلاف جدی بوده و نظر شیعه از ابتدا همان بود که در بالا بیان شد و به دلایل مهمی که ذکر گردید امامت در مذهب شیعه، جزء اصول دین و مذهب لحاظ شد و باعث تمایز مذهب شیعه از سایر مذاهب اسلامی از لحاظ کلامی گردید.