فصل شستم
بند
لازم است در اینجا در ارتباط با صحنه وال شِکَردی که بزودی شرحش خواهد آمد، و درک بهتر تمام صحنه های مشابه که
در جاهای دیگر توصیف شده، از شگرف بندِ
گاه ناگوارِ صید وال گویم.
بندهایی که در آغاز در کارِ صید
نهنگ می کردند از بهترین کنفِ جزئی بخور قیر دیده بود، نه مثل طناب های متعارف اشباع از قیر، زیرا گرچه قیر بدان صورت که معمولا بکار می
رود، انعطاف طناب برای بافنده را فزوده، استفاده از آن در گوناگون
مصارف متعارف کشتی را برای ملاحان راحت می کند، با این حال نه تنها موجب سفتی بیش از حد طناب وال شِکَرد برای تنگ پیچیِ لازم می شود، بلکه همانطور که بسیاری از
دریانوردان آغاز توجه کرده اند، در کُلّ قیر هر چقدر هم که رخشش و فشردگی به طناب دهد استحکام یا دوامَش نَفزاید.
اخیرا در صید نهنگ امریکائیان بند موسوم به بند مانیلا تقریبا
بکلی جایگزین کنف بعنوان ماده اولیه بافت بند والگیری شده؛ زیرا، گرچه دوام کنف را
ندارد محکم تر و بمراتب نرم تر و خم پذیر تر است؛ و (از
آنجا که هر چیز جمالیاتی دارد) می افزایم که برای قارب بمراتب زیباتر و زیبنده تر است. کنف سیه چرده و دلگیر و نوعی هندی است؛ اما مانیلا چرکسی مو طلایی دیده شود.
سِتبَری بند وال گیری تنها سه چهارم اینچ است. در نگاه اول گمان به این همه سخت جانی اش
نرود. تجربه نشان می
دهد هر یک از پنجاه و یک رشته آن به تنهائی یکصد و بیست پوند را می کِشَد و کُلِّ بند
کششی نزدیک به ده خروار را تاب آرد. طول بند
والگیری مُتعارف قدری بیشتر از دویست قولاج است. کل بند
را حلزون وار در طشتی نزدیک پاشنه قارب چنبره سازند، البته نه به صورت مارپیچ انبیق، بلکه به
شکلی که توده ای مدور چون قرص پنیری متشکل از "بافه"یا لایه های چنبره های هم مرکز، بدون هرگونه کاواک جُز "میان"، یا خُرد لوله عمودی که در محور این پنیر شکل گیرد. از
آنجا که کوچکترین گیر یا تاب خوردگی در چنبره کردن بند، قطعا باعث می شود هنگام ریسمان دادن دست یا پای کسی کنده یا کل بدن به بیرون پرتاب شود، در
چینِش بند در طشت نهایت احتیاط در کار کنند.
برخی زوبین اندازان تقریبا تمامی یک بام تا نیمروز را صرف این کار کرده بند را بالا برده رو به پائین از قرقره ای رو به
طشت می گذرانند تا در کار پیچیدن هرگونه پیچ و تاب محتملِ بند گیرند.
در قارب های انگلیسی بجای یک دو طشت کار گیرند؛ و ادامه بندی واحد را در طشت
دوم پیچند. این کار را سودی است؛ دو طشت چنان کوچک اند که آسان تر در قارب
جاسازی شده زیاده فشار نیارند؛ در حالی که طشت قارب های امریکائی که نزدیک
سه قدم قطر و عمقی متناسب با آن دارد برای قاربی که صخامت تخته های کَفَش بیش از نیم اینچ نیست باری است به نسبت گران، زیرا کف قاربِ وال شکرد خطیر یخی را ماند که فراوان وزن پراکنده را تاب آرد و ستبر بار را نِی. با انداختِ قلمکار پوشش برزنتی روی طشت طناب امریکایی، قارب چون حامل شِگَرف کیک بزرگ عروسی برای تقدیم به وال ها دیده شود.
هر دو سَرِ بند هُویداست. سَرِ زیرین به قلاب سر طناب یا حلقه ای ختم می شود که از کف طشت چسبیده به
دیواره بالا آمده و بدور از هر قید و بند از لبه آویزان است. این آرایش سر زیرین به دو علت ضروری است.
نخست: بَهرِ تسهیل بستن به بند اضافی در قارب
مجاور، در صورتی که وال زوبین خورده چنان فرو رود که خطر بردن کل بند اصلی متصل به زوبین در میان باشد.
طبعا در این موارد وال را چون کاسه ای مَزر از قاربی به قارب دیگر دهند،
هرچند قارب اول همواره برای کمک به انباز خود در همان نزدیکی منتظر می ماند. دودیگر: این ترتیب برای برای ایمنی همه اساسی است؛ زیرا گَر انتهای زیرین بند را به هر نحو به
قارب الصاق کنند و وال مثل برخی مواقع، تقریبا به کوتاهی دقیقه
ای تَدخین، کل بند را با خود بِبَرَد، کار به همین جا ختم نمی
شود، زیرا قطعا قارب محکوم به فنا را پی خود به ژرفای دریا کِشَد و در این صورت هرگز هیچ
مُنادی دوباره نَیابَدَش.
پیش از آب اندازی قارب برای شکار، سَرِ بالائی طناب را از طشت به پَسِ قارب کشیده با
گذراندن از تیرک ریسمان بند برگردانده بار دگر تمامی طول قارب
را پیموده چلیپا وار روی دسته بیل های تک تک افراد قرار می گیرد، طوری که هنگام پاروزنی روی مچ پاروزن بالا و
پائین رود؛ همچنین با گذر از میان مردان،
درحالی که بِتَناوُب
کنار دیواره های متقابل قارب نشسته اند، سوی قلاب های هادی طناب یا شکاف هایی در مُنتَهای تیز دماغه قارب می رود، جائی که میخ یا سیخکی چوبین باندازه دوکی متعارف
مانع بیرون افتادنش از قارب شود. طناب به
شکل هلالی کوچک از قلاب های روی دماغه قارب آویخته دوباره بِدَرون بر می گردد؛ و
حدود ده یا بیست قولاجِ آن (موسوم به طنابِ داخل طشت) در
طشت دماغه ها چنبره شده، راه خود را کمی عقب تر بسوی انتهای دیواره قارب ادامه
داده به ریسمانی کوتاه، همان که اتصال بلافصل به زوبین
دارد، بسته شود؛
هرچند این کوتاه ریسمان زوبین، پیش از این اتصال به بند وال شِکَرد، اِلتِوائی چنان متنوع یابد که ملال شرحش در این مجال نگُنجَد.
بدینسان بند وال شِکَرد با پیچ و تاب خود حول قارب کل آنرا در همه جهات در بغرنج لُفوف خود درهم پیچد. همه پارو زنان درگیر خطیر پیچیدگی های آنند؛ طوریکه بِچَشم کَم دل خشکی نشیان تردستان هندی آیند که مهلک ترین مارها بازیگوشانه گُلبَند اَطرافِشان شده اند. هیچ
پورِ فانی مام نتاند برای نخستین بار میان آن پیچیدگی سازو نشیند و در حالی که با تمام توان گرم پاروست، اندیشناک
نباشد که در هر لحظه نامعین احتمال پرتاب زوبین و بکار افتادن تمامی این مهیب پیچیدگیها چونان آذرخش های حلقوی میرود؛ در این شرایط گریزی از لرزشی که مغز استخوانها را چون لرزانک مُرتَعَش کند نیست. با این همه چه کارها که از عادت، این چیز غریب،
بر نیاید. هیچگاه سرِ میزِ سرخِ چوب ماهونِ خویش کنایه هایی شادتر، سُروری خوشایند تر، لطیفه های بهتر و حاضر جوابی های هوشمندانه تر از آنچه روی سفید اُرس نیم اینچی قارب وال شکرد شنیده شود بگوشتان نخورده،
آنهم وقتی که شش خدمه قارب، طوری که گوئی خِناقِ خَنّاق بِگَردَن دارند، همانند آن شش شریفِ بندر کاله در پیشگاه ادوارد شاه، سوی آرواره های مرگ پارو زنند.
با این اوصاف شاید مختصر اندیشه یاریگر توضیح مصائب مکرر والگیری گردد که
قلیلی از آنها ضبط و ثبت می شود-اینکه فلان یا بهمان مرد، گرفتار بند والگیری، از
قارب به دریا افتاد و فوت شد. زیرا
وقتی بند والگیری شتابان بیرون می رود، نشستگی در قارب به نشستن میان غِژ غِژِ پرشمار قطعاتِ مُحَرِّکِ بُخارِ غُرابی در اوج
تکاپو و خراشیدگی از گردش سریع هر پَرّه و محور و چرخ آن مانَد.
حتی بد تر، زیرا امکان ساکن نشینی در دل این مخاطرات نیست، زانرو که قارب چون گاهواره در تکان است و بدون کوچکترین هُشدار این سو آنسو پرتاب شوید؛ و تنها با نوعی انعطاف در تَعدیلِ خود و تَزامُن اراده و عَمَل است که توان از سرنوشت مازپا و افتادن بجائی که خورشید جهانتاب هم نَیابَد، پَرهیخت.
دو دیگر: همانطور که شاید آن ژرف آرامش که تنها بظاهر پیش از نُبُوَّتِ طوفان آید از خود آن ترسناک تر باشد، زیرا در واقع
چیزی جز غَلاف و لفاف طوفان نیست؛ سکون دلپذیر بند پیش از کار، بَر مثالِ تفنگ بظاهر بی آزاری است که باروت و ساچمه و انفجار پنهان
دارد، بی صدا گرد مِجدَفان پیچاپیچَد-این است آن چیزی که بیش از هر جنبه دیگرِ این خطیر کار، آبِستَن خوف حقیقی است. چه
نیاز پُرگویی؟ همین نه
بَس که همه مردم مَحفوف در بند والگیری اند و جملگی به پالهنگ زایند. اما همین فانی
مردم تنها رویارویِ مرگ مفاجاست که خاموش
مخاطرات نامَحسوسِ هماره
حاضر حیات
دریابند. با این همه، فرزانه مرد، با همه قارب نشستگی، در ته دل ذره
ای بیش از آن نترسد که سیخ
بخاری بجای زوبین در کنار برابر آتش شبانگاهی خانه نشسته باشد.