من که فرزند این سرزمینم، در پی توشه ای ، خوشه چینم … این تصنیف زیبا از «کریم فکور» بر روی آهنگی زیبا ساخته روح اله خالقی، اولین بار با صدای شادروان غلامحسین بنان اجرا شده است. اما این روزها این اثر جاودانه را با صدای هنرمند خوش صدا و معروف کشورمان، سالار عقیلی میشنویم که به حق اجرای بی نظیری را ارائه داده...
شعر آهنگ خوشه چین
سروده کرم فکور. خوانده بنان/سالار عقیلی/مهدیه محمد خانی و...
♪♪♪♪
من که فرزند این سرزمینم
در پی توشه ای، خوشه چینم
شادم از پیشه ی خوشه چینی
رمز شادی بخوان از جبینم
♪♪♪
قلب ما ، بوَد مملو از شادی بی پایان
سعی ما ، بود بهر آبادی این سامان
خوشه چین ، کجا اشک محنت به دامن ریزد
خوشه چین ، کجا دست حسرت زند بر دامان
♪♪♪
ای خوشا پس از لحظه ای چند آرمیدن
همره دلبران خوشه چیدن
از شعف گهی همچو بلبل نغمه خواندن
گه از این سو به آن سو پریدن
♪♪♪
قلب ما ، بوَد مملو از شادی بی پایان
سعی ما ، بود بهر آبادی این سامان
خوشه چین ، کجا اشک محنت به دامن ریزد
خوشه چین ، کجا دست حسرت زند بر دامان
♪♪♪
برپا بوَد جشن انگور ، ای افسونگر نغمه پرداز
برپا بود جشن انگور ، ای افسونگر نغمه پرداز
در کشور سبزه و گل ، با شور و شعف نغمه کن ساز
♪♪♪
قلب ما ، بود مملو از شادی بی پایان
سعی ما ، بود بهر آبادی این سامان
خوشه چین ، کجا اشک محنت به دامن ریزد
خوشه چین ، کجا دست حسرت زند بر دامان
خوشه چین
خوشه چین ( ~.)(ص فا.)1 - آن که خوشه های غلات یامیوه های درختان را می چیند. 2 - آن که پس از درو و جمع آوری محصول خوشه های باقی مانده را برای خود جمع می کند. 3 - آن که از هرجا چیزی (مادی یا معنوی ) برای خود اندوخته کند.
فرهنگ فارسی معین
*********
غزل شماره 121 حافظ
هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد
حریمِ عشق را درگَه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهانِ تَنگِ شیرینش مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش جهان زیرِ نگین دارد
لبِ لعل و خطِ مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را که حُسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت گدای رهنشین دارد
چو بر رویِ زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دورانْ ناتوانیها بسی زیرِ زمین دارد
بلاگردانِ جان و تن دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن؟ که ننگِ از خوشه چین دارد
صبا از عشقِ من رمزی بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلامِ کمترین دارد
و گر گوید نمیخواهم چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد