سفر به ناکجا/No where
مسلمانها و پسرعموهای مسیحی و یهودیشان فکر می کنند دینداری در ایمان به خدا خلاصه می شود. و بی دینی در انکار خدا. ولی عرفای ایرانی نه. مهمترین اصل برایشان ایمان به خدا نبود. مهم ترین اصل این بود که حواست به مینو باشد. در همه چیز. در نگاهت به هر چیز. و به خودت. در چیزی مینو را دیدن اصل بود و هست. ما مسلمانها می گوییم محقق هر چه دید اول خدا دید. ایرانیها در هر چه می دیدند مینو را هم می دیدند. کسانی که لااقل یکبار پیوتی خورده باشند می دانند من چه می گویم. هوم هم شاید همین تاثیر را داشته است. یک گل را که می دیدی همه عالم به چشمت گل بود. چون مینو را در گل و با گل می دیدی. بعد چیزهای دیگر را هم در مینو می دیدی. یا می پنداشتی می بینی. وقتی مینو را در همه چیز دیدی معنای این رباعی ابوالحسن بستی را درک می کنی که گفت:
دیدیم نهاد گیتی و اصل دو جهان/ وز علّت و عال برگذشتیم آسان
وآن نور سیه ز «لا نقط» برتر دان/ زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن
در تفسیری که از مصراع سوم کرده ام « لا نقط» را اشاره به " لااله الا الله " دانسته ام. ولی در این رباعی اسم الله اصلا نیست. نهاد گیتی را می بیند. اصل دو جهان را که مینویست می بیند. از نکته لا هم عبور میکند و بعد مثل بودا به هیچ می رسد. No Thing