فلسفه آغاز جهان و نوروز (۱)
( به مناسبت روز نظامی گنجوی)
نظامی در اقبال نامه مجلسی شاهانه و خیالی را به تصویر میکشد که اسکندر مقدونی در بارگاه خود ترتیب داده و هفت فیلسوف یونانی را بر گرد خود نشانده و از ایشان در باره آغاز آفرینش و یا نخستین بهار جهان پرسش می کند.
بگویید هریک به فرهنگ خویش/ که این کار از آغاز چون بود پیش
به تقدیر و حکم جهان آفرین/نخست آسمان کرده شد یا زمین
نخستین فیلسوفی که پاسخ میدهد ارسطوست که به قول نظامی وزیر اسکندر است. او میگوید که در ابتدا جنبشی بود و ازین جنبش (به قول امروزی ها : انرژی؟) جنبشی دیگر پدید آمد و سپس از آن دو جنبش جنبشی پدید می آید و از این سه جنبش سه خط پدید آمد که به صورت دایره در آمد و از میان آنها چیزی پدید آمد که خرد نام آن را جسم ( ماده اولی یا هیولی؟) گذاشت. از آن جسم هم آسمان شکل گرفت و از گردش آسمان هم آتش و از نیروی آتش هوا پدید آمد. سپس از هوا آب و از ته نشست آب خاک پدید آمد و از این چهار عنصر و موجودات دیگر.
دومین فیلسوف شخصی است به نام والیس که ظاهراً همان تالس است و در جواب اسکندر میگوید نخستین چیزی که پدید آمد آب بود. سومین فیلسوف بلیناس است که میگوید نخستین چیز در جهان خلقت زمین بود و از جنبش آن بخار پدید آمد و سپس آسمان و ستارگانش و بعد هم زمین و عناصر چهارگانه. فیلسوف چهارم سقراط است که میگوید در آغاز خدا بود و هیبت او. از این هیبت ابری پدید آمد و از ابر برقی و بارانی. از این باران هم سپهر و از آن برق هم مهر و ماه پدید آمد. پنجمین فیلسوف فرفوریوس است که میگوید جهان آفرین ابتدا جوهری خلق کرد و آن جوهر تبدیل به آب شد. آب هم دو نیمه شد، نیمی تر و نیمی خشک.
ز تری یکی نیمه جنبش پذیر/ زخشکی دگر نیمه آرام گیر
شد آن آب جنبش پذیر آسمان/ شد این آرمیده زمین در زمان
ششمین فیلسوف هرمس است که فیلسوفی اشراقی است و میگوید این آسمان ابتدا توده دودی بوده است مشبک بر بالای کوهی و بالای این توده دود نور ی میتابد و از رخنه هایی که در آن دود است عبور میکند. و از این انوار موجودات پدید میآیند.
زهر رخنه کز دود ره یافتست/ به اندازه نوری برون تافتست
همان انجم از ماه تا آفتاب/ فروغیست کاید برون از نقاب
هرمس در پایان اظهار میکند که او عالم خلقت را می فهمد که چیست اما نمی داند که از ابتدا چگونه پدید آمد، چیزی که بعداً نظامی هم به زبان میآورد.
هفتمین و آخرین فیلسوف افلاطون است که نظامی او را استاد همه فیلسوفان میخواند. افلاطون در همان ابتدا سخن معروفی را به زبان می آورد که فردوسی هم در اوایل شاهنامه گفته که « یزدان ز ناچیز چیز آفرید». البته، افلاطون برای مدعای خود دلیل می آورد. می گوید اگر قرار بود آفریدگار از چیز چیز بیافریند در آن صورت آن چیز هم میبایست از چیز دیگر آفریده شود و این به تسلسل می انجامد و تسلسل هم باطل است.
در اندیشه من چنان شد درست/ که ناچیز بود آفرینش نخست
گر از چیز چیز آفریدی خدای/ ازل تا ابد مایه بودی به جای
افلاطون در ضمن به یک نکته دقیق هم اشاره می کند و می گوید پدید آمدن چیزی از چیز دیگر ، یا به توسط یک میانجی، اصلا آفرینش نیست بلکه زایش یا تولد است.
تولد بود هرچه از مایه خاست / خدایی جدا کدخدایی جدا
پس از افلاطون ، خود اسکندر، که از نظر نظامی پادشاه- فیلسوف بود, اظهار نظر میکند و میگوید که من در باره آسمان و ستارگانش بسی اندیشه کرده ام و در نهایت به این نتیجه رسیده ام که این همه ستاره خود به خود پدیده نیامده بلکه خالقی آنها را خلق کرده است. پس دانسته ام که آفریدگار و صانعی هست اما نمی دانم که این صنع چگونه پدید آمده است.
نگارنده دانم که هست از درون/ نگاریدنش را ندانم که چون اسکندر اضافه میکند که من نمیتوانم راز آفرینش را بدانم که چیست ، چون اگر میدانستم باید میتوانستم به آن دانش خود که تصوری در ذهن است جامه تحقق بپوشانم، یعنی خودم هم آن را خلق کنم.
ز چونکرد او گر بدانستمی/ همان کو کند من توانستمی
هر آن صورتی کآید اندر ضمیر/ توان کردنش در عمل ناگزیر
اسکندر در خاتمه انتقادی هم از همه فلاسفه میکند و میگوید که شما هم در واقع از چیزی سخن گفته آید که نمی دانستید و به همین جهت هم هر کدامتان چیز ی گفتید که با بقیه فرق داشت.
داستان فلسفی نظامی با سخنان اسکندر به پایان می رسد، ولی مسیله آغاز آفرینش هنوز به انتها نرسیده و اکنون نوبت خود نظامی است که در این باره نظر دهد. نظامی در اظهار نظر خود در واقع حرف اسکندر را نقض میکند. او قبول دارد که آفریدگاری هست، اما قبول ندارد که انسان بیش از این چیزی نمی داند. او در باره آفرینش می داند که چه چیزی ابتدا خلق شده است. نظر او در این مورد همان نظر فلاسفه نوافلاطونی است که معتقد بودند آفرینش با عقل یا خرد آغاز شده ، چنان که فردوسی هم در شاهنامه گفته:«نخست آفرینش خرد را شناس». خرد در ابتدا چشم بینایی ندارد و آفریدگار در آغاز کار چشم او را باز میکند تا ببیند.
نخستین خرد را پدیدار کرد/ ز نور خودش دیده بیدار کرد
خرد وقتی چشمش باز شد همه چیز را میتواند ببیند و بشناسد مگر آفرینش خودش را، و نیز خالق خودش را.
بنا بر این آغاز آفرینش از چشم خرد پوشیده است و انسان هم نباید مانند فیلسوفان یونانی سعی کند پرده از این راز سر به مهر بردارد. نظامی در اینجا از زبان خضر از خودش انتقاد میکند که چرا اصلا این مطالب را از قول آن فیلسوفان مطرح کرده است، فیلسوفانی که استخوانهایشان پوسیده است.
تو میخاری این سرو را بیخ و بن/ بر آن فیلسوفان چه بندی سخن. چرا بست باید سخنهای نغز / بر آن استخوانهای پوسیده مغز.
این ابیات از قدیمترین انتقادهایی است که در ادبیات پارسی از جانب شعرای غیر صوفی به فیلسوفان یونانی شده است. نظامی در واقع فیلسوفان مشایی را هم که پیرو فلاسفه یونان بودند تلویحا در معرض انتقاد قرار داده است. اما خود او هم در مورد مسیله «آفرینش نخست» چیز زیادی نگفته است. این که آفرینش با خرد آغاز شده و خرد در ابتدا بالفعل عقل نبوده و بعد چشمش بینا شده حرفی است که قبلاً افلوطین هم گفته بود، ولی افلوطین ادعای علم لدنی و دیدن خضر را نکرده بود. نظامی هیچ ذکری از زمان و لازمان به میان نیاورده و توجه نکرده است که وقتی از. چیزی به عنوان آغاز جهان یا جهانها و یا به تعبیر خودش « بهار جهان»سخن میگوید از زمان و مکان قدم به بیرون نهاده و آنچه از زمان و مکان بیرون است برای انسان ناشناختنی و به قول امانوئل کانت « نومن » است. نظامی حتی مطالب دقیقی را که عرفای مسلمان در این باره گفته اند مطرح نکرده است، مطالبی که در اصل در بندهش ایرانی و اوستا آمده است. این مطالب را که در حقیقت شامل دقیقترین و عمیقترین مسایل فلسفی در باره آغاز هستی و مراتب بعدی ، یعنی مرتبه مینو و گیتی است ، من سعی میکنم در پست بعدی خودم، به مناسبت« نوروز »،که مظهر و نمودار آفرینش نخست است، تا حدودی توضیح دهم.
اواخر اسفند ۱۴۰۲