استقلال فرم و فهم انسانشناختی Gynophobia
علیرضا حسنزاده
انسانشناس
برابرانگاری زن با طبیعت در بافت برخی از سنتهای مردانه با برابرانگاری زن و نفساماره و نمادهایی چون شیطان همراه است. از اینرو کالبد زنانه منبعی از خطر دانسته شده و به یاری نمادها و مظاهر خویش چون زلف، گیسو، چشم، ابرو، میان و ...از قدرت مرد در مسیرش به سوی کمال فرو میکاهد. اکتاویو پاز در تحلیل تاریخ مکزیک و تسخیر این سرزمین از سوی طلایهداران استعمار به نقد انگارهای مردسالارانه میپردزاد که گشوده شدن دروازههای مکزیک در برابر قوای متجاوز استعمار را به زن وابسته میشمرد. در این تلقی زن به نقطه ضعف مکزیک در برابر استعمار تاویل میشود. این نگاه ابعادی فراتر از یک مواجهه سیاسی و نظامی در مکزیک و سایر کشورها دارد. کالبد زن میباید برای تعالی مرد کنترل شود چون این اوست که مرد را به سوی میل زمینی فرا میخواند. از اینروست تا در نگاه شیخ صنعان، زیبایی دختر ترسا فرونمیرد او به معشوق حقیقی نمیرسد و در دفتر اول از مثنوی، بهقول مرحوم بهرام مقدادی، عشق زمینی که برابر با رنگ است، باید بهکناری نهاده شود تا عشق سلطان _استعاره برای خدا_ که عشق حقیقی است، فراچنگ آید. هبوط گناه زن و عروج و بازگشت مرد با کنترل زن ممکن میشود. ابن موضوع یعنی تعریف زنان در فضای داخلی آنچنان که روزالدو و لمفر مطرح مینمایند، ویژگی جهانی ساختارهای مردسالار است. بهنظر میرسد که ریشه Gynophobia در فرهنگ ایرانی، بدانجا باز میگردد که نظم مردبنیاد و مذکر از نفوذ قدرت زنانه که در زیبایی کالبد او جلوهگر است، در هراس است. بههمین دلیل نهتنها قدرت فرهنگی زن یعنی قصهگویی او که در شهرزاد جلوهگر است با کنترل زبان او و تابو بودن قصهنوشی برای زنان در تاریخ ظاهر میشود، که زن بابد مستور باشد، تا نظم مردانه و ساختار اخلاقی مذکر آن برنیاشوبد. در اینجا زن مظهر قدرت مهار ناپذیر طبیعت و لیبدو است و باید بدن اجتماعی و فردی او کنترل شود. لیبدو از نگاه فرهنگ مذکر قدرتی ویرانگر و زنانه دارد. کنترل این منبع قدرتمند از نیروی طبیعی و طبیعت، همان امر آرمانی و مطلوبی است که محمد غزالی آرزو میکند. در حالی که جامعه مردسالار مدعی برتری روح است، زن میتواند به خودآگاهی کالبدی مردان بیانجامد و میل را بر جای پرهیز از میل بنشاند. باور بر آن است که خداوند معشوق حقیقی است، پس معشوق زمینی نمیباید بهصورت یک رقیب جلوهگر شود. البته در میراث و نمادپردازی عرفانی ما با ظهور استعاری معشوق الهی این فاصله از میان میرود و ما با بازنمایی زنانه معشوق الهی در غزل و انواع دیگر شعر مواجه هستیم.
یخش عمده جامعه ایران از Gynophobia عبور کرده اما هنوز در بخشهایی دیگر هراس از کالبد زنانه و مظاهر آن بهعنوان یک میراث مردسالارانه دیده میشود. شناخت لیبدو در ساختار آموزشی کشور ما بهعنوان یک امر فرهنگی و نه ایدئولوژیک غایب است و فاصله میان دو جنس، تنها با تابوانگاری جنس مخالف پر میشود. تابو انگاری کالبد زنانه، دو سویه مقدس و نامقدس را در بر دارد، زنان مثالی و بیکالبد مقدس و زنان زمینی نامقدس. Gynophobia روی دیگر کالبد/بدن هراسی است. طغیان لبیدو بهاین ترتیب فاصله ظاهر و خلوت و باطن را به دنبال دارد که حافظ با شلاق نقد آن را بارها بهیاری شخصیت رند در برابر متظاهران نواخته است. رانده شدن لیبدو به فضاهای خصوصی و تقبیح آن در فضای عمومی در فرهنگ رسمی نتیجه این رویکرد در تاریخ ایران است. عدم درک فرهنگی بدن_ لیبدو بهمثابه یک امر آموزشی، منجر به ابژه دیدن زن و خشونتهای جنسی میشود. از سوی دیگر سرشت فرمهای حیات زنده به گونهای است که بلوغ را در استقلال تعریف میکند. از اینرو، تعاریف منجمدی که استقلال فرم را انکار میکند( انکار ولا اکراه فی دین)نتیجه عکس خواهد داشت.عرفان شیعی و ایرانی این استقلال فرم را میپذیرد اما صورتهایی از خوانشهای دیگر آن را رد میکند.اکنون زمان بازاندیشی انتقادی نسبت به اسطورههایی است که قرنها زنان را به نماد سقوط اخلاقی جامعه و همدست شیطان در جهان تبدیل کرده است و عامل اصلی عدم موفقیت مردان را در دوری زنان از الگوهای آرمانی خوددانسته است. کماکان بیداری حسی و بدنی مرد که او را در ازل از بهشت رانده است گناه زن و همدستی او با شیطان تلفی میشود. در اینجا یک پرسش مطرح میشود، گذشته از همه پیامدهای منفی قوانینی با عدم مقبولیت اکثریت جامعه، آیا اصل مهم معنوی جهانبینی ما یعنی ارزش باطن در این شکلگرایی از میان نمیرود؟ اصولا آنچنان که عرفان شیعی_ایرانی مطرح میدارد آیا باطن اصل است یا آنچنان که خوانشهای دیگر میگویند ظاهر؟ شکلگرایی ایدوئولوژیک آیا ناقض ارزش غایی قلب و باطن نیست؟ این جدال گفتمانی حتی در مهمترین رمان ما بوف کور در تضاد زن اثیری و زمینی جلوهگر است. اکنون زمان گفتوگو در این باره است.