News Feed posts
رمان خواندم، داستان خواندم، و فلسفهای که آغازگر دگرگونی در بودن بود، مرا به ژرفای اندیشه کشاند. ذهنم با جامعهشناسی خو گرفت و خواستم مؤلفههایی را دریابم که زیربنای هر ساختار انسانیاند. کمی جلوتر رفتم، سیاست را دیدم؛ بانویی که بر تخت علوم نشسته بود و جهان را تماشا میکرد. اما این تماشا خاموش نبود؛ سیاست، همچون نخی نامرئی، رشتههای فلسفه، جامعهشناسی، و ادبیات را به هم پیوند میداد و همهچیز زیر نگاه او معنا میگرفت. سیاست، تنها قدرت نبود، بلکه بازتعریف زندگی و بودن بود. سیاست را دیدم که در هر تصمیم، سرنوشتها را رقم میزد. دریافتم که هیچ فلسفهای، هیچ جامعهشناسیای، و هیچ داستانی از سیاست جدا نیست. سیاست، بازیگر اصلی صحنهای بود که همه علوم دیگر را یا به حاشیه میکشید یا به خدمت میگرفت. پرسیدم، این بانو چگونه به چنین قدرتی دست یافته است؟ آیا این قدرت از نیاز انسان به نظم برمیخیزد؟ یا از میل او به سلطه؟ در این جستوجو، تاریخ وارد میدان شد و داستانهایی از نقشآفرینی سیاست در هر دوره و هر جامعه به نمایش گذاشت. سیاست، گویی مادر سرکشی بود که هم ساختارها را نظم میبخشید و هم در لحظهای دیگر، همان ساختارها را فرو میپاشید. با هر گامی به سوی شناخت، باز به فلسفه و جامعهشناسی بازمیگشتم و میدیدم که اگرچه سیاست بر تخت قدرت نشسته، اما این علوم دیگر هستند که خوراک او را فراهم میکنند؛ او را به جلو میرانند یا گاه از درون تهی میسازند. این چرخه، مرا به پرسشی عمیق رساند: آیا سیاست، نقطه تلاقی همه علوم است؟ یا این علوم، چراغهاییاند که باید سیاست را به سوی عدالت هدایت کنند؟ نتیجه این جستوجو روشن بود سیاست، با تمام تناقضهایش، مرکز ثقل زندگی اجتماعی است. اما این مرکز، اگر بدون فهم فلسفه، جامعهشناسی، و الهام هنر و ادبیات عمل کند، به قدرتی کور تبدیل میشود؛ قدرتی که به جای ساختن، فرو میریزد. پس سیاست، نه علمی است و نه هنری؛ بلکه همان زندگی است، همان تلاش بیپایان انسان برای معنا بخشیدن به بودن. و این وظیفه ماست که این تلاش را آگاهانه و انسانی کنیم تا سیاست نه در خدمت قدرت، بلکه در خدمت عدالت باشد.
#عرفات خلیل