چالش های جامعه ایران و 'عیار' زکریا هاشمی
- عباس میلانی
- نویسنده و پژوهشگر
در پس هر روایت، تاریخی و در پس هر تاریخی روایتی است. در سالهای اخیر، شماری از مورخین و منتقدین به این نکته اشاره کردهاند که حتی در سادهترین "دادههای" تاریخ - مثلا اینکه زمانی که این متن را میخوانید چه روز و چه سالی است - روایت و پس رنگی و لاجرم انتخابی نهفته است. تاریخ مزدیسنی، چینی، یهودی، میلادی یا هجری؟ درعین حال، گروهی دیگر از همین مورخین و منتقدین، به اهمیت بیبدیل "دادههای تاریخی" در هر قصه و رمانی تأکید میکنند. مارکس که تعهدش به "واقعگرایی" را معمولا محل شک نمیدانند، میگفت تاریخ سدهی نوزدهم فرانسه را از جمله باید در رمانهای "بالزاک" یافت - البته عدهای کماکان برآنند که تنها تاریخ "علمی"، مجموعهای است از "دادههای اثباتی" یا "عینی". اینها روایات ادبی را "ذهنی" ولاجرم "غیرواقعی" و در نتیجه فاقد "وجاهت" تاریخی می دانند. شمار هر روز بیشتری ازاهل تخصص میگویند در پس هر "روایت" و "داده" هرچند "علمی"، نوعی روایت و پسرنگ و لاجرم لایهای ذهنی نهفته و در هر قصه و روایت و رمان هزار و یک داده "تاریخی واقعی" میتوان یافت.
این درهمتنیدگی تاریخ و رمان- به دیگر سخن، این باور که هردو نوعی "روایت"اند - شاید بیش از همه در نوع ادبی تازهای به نام «قصه واقعی» (FACTION) به چشم میآید. در این نوع رمان، رخدادهای تاریخی و واقعی - نه پس رنگ قصهای برساخته ذهن رماننویس - به شکل روایتی رمانی بازآفرینی می شود. چند دهه پیش، "ترومن کاپوتی" روایت دقیق از جنایتی خوفانگیز و دادگاهی جنجالی را در کتاب در کمال خونسردی به چاپ سپرد. بسیاری آن را از پیشتازان همین نوع ادبی تازه «قصه واقعی» خواندند. در ادب معاصر فارسی، کمتر کسی است که به اندازه "زکریا هاشمی" برخی از رخدادها و شخصیتهای زمان را با دقت و در عین حال با زبان و شگردهای روائی گیرای رمان تدوین و ارائه کرده باشد. آخرین اعدام، چشم باز و گوش باز و عیار همه از جنس همین "قصههای واقعی"اند. جالب اینجا است که به رغم سلطه "رئالیسم اجتماعی" و"تعهد" بر سنت نقد فارسی - به ویژه تعهد به فرودستان - قدر"زکریا هاشمی"، به رغم "رئالیسم بی امان" و "تعهد" بی کرانش به زندگی فرودستان، دست کم به گمان من، آنچنان که شاید یا باید، شناخته نشده است. جرأت سنتشکن هاشمی در ترسیم سویههای نامتعارف - و گاه تکاندهنده این زندگیها -ازجمله سببهای این کم توجهی است. ولی این کمتوجهی خود دلائلی کلیتر و ریشهایتر دارد.
شاید مهم ترین علت این کم توجهی را باید در این واقعیت دید که سنت نقد "رئالیسم اجتماعی" در ایران بیش از هرچیز مرعوب و منقاد روایت ایدئولوژیک "واقعیت" بود نه خود واقعیت. گاه هنرمند یا منتقدی واقعگرا تنها دستی از دور برآتش داشت و واقعیتهای اجتماعی را از منظر پیشبینی جزم "انقلابی" برمیساخت. زمانی هم که در آتش "اعماق" جامعه فولادی آبدیده شده بود، نه چهره عریان آنچه در"اعماق" میگذشت بلکه روایت "انقلابی" و"متعهد"، یعنی شکلی "پالوده" از آن واقعیت را باز میآفرید. در این گونه آثار، کارگر و دهقان، بورژوا و فئودال، روشنفکر انقلابی و لات لمپن، همه به شکلی پیشبینیپذیر و یکدست، نقش "تاریخی"ای که ایدئولوژی برایشان تعیین کرده بازی میکنند. ولی وجه ممیز و مشخص رمان، بسان یک نوع روائی، وجود شخصیت در کانون روایت است. شخصیت چون بر گرته انسان واقعی است، هزار و یک پیچیدگی دارد؛ داوری سطحی را برنمیتابد؛ ظاهر و باطنش اغلب یکی نیست؛ نیک و بد مطلق اخلاقی را، آنچنان که در ایدئولوژی آمده، برنمیتابد. اما در رمانهای برخاسته از"رئالیسم اجتماعی"، انسانها بر گرته "تیپ" خوب و بد برساختهی جزمیات ایدئولوژیک عرفی یا مذهبی حضور دارند. آثار "زکریا هاشمی"، ازجمله عیار که واپسین رمان اوست، از واقعگراترین رمانهای زماناند، اما منتقدان «واقعگرا» به آثار او که در ضمن متکی بر تجربیات شخصی او نیز هست، و برخی ازغریبترین رخدادهای زمان و ذهن و زبان و زندگی فرودستترین و ستمدیدهترین و حاشیهنشینترین شخصیتهای ایران زمان را روایت کرده، کم توجه بودند. گاه حتی او را به خاطر فاش کردن سویه های تیرهی تاریخ و اجتماع روزگار، سرزنش میکنند. نقد «مکتبی» - چه آنان که در مکتب اسلام دنبال هنر "ارزشی" می گردند و چه آنها که مفهوم "تعهد"شان را از مکتب "رئالیسم اجتماعی" در سده پیش روسیه وام گرفتهاند - آثار هاشمی را به جد نمیگیرند و گاه حتی برنمیتابند. بخت بلند ادب ما است که او بی توجه به این بیتوجهی، پیوسته مینویسد و ما را با برخی از "واقعیات" واقعی و گاه تکاندهنده و نامألوف ایران آشنا میکند. سه اثر اخیر او، آخرین اعدام، چشم باز و گوش باز و عیار نمونههایی از این واقعگرایی نوآور است.
جنگ هشت ساله ایران و عراق، بیشک از مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ما است. روایت بزک شده و ایدئولوژیک آن را می توان در فیلمهای مرتضی آوینی و هزار و یک قصه و رمان و مستند و مقاله "ارزشی" دید و خواند. شماری از رماننویسان زبده زمان چون "شهریار مندنیپور" و "حسین آبکنار" هم به جنبههایی از جنگ در آثار خود پرداختهاند. اما روایت هاشمی از این جنگ، آنچنان که در چشم باز و گوش باز آمده از لونی دیگر است. با دقت و ریزبینی یک گزارشگر امین، با غنای تصویری یک مستندساز صحنهپرداز، و با تسلط بر شگردهای رمانی گیرا و جذاب، هم قهرمانیها و رشادتها و هم فرصتطلبیها و فساد جبهههای "جنگ مقدس"را باز میگوید. کتابش در واقع بیان رمانی تجربیات خود اوست که از طرف تلویزیون جمهوری اسلامی برای تهیه گزارش و فیلم به جبهه فرستاده شد. فیلمش را هرگز نشان ندادند چون"واقعگرایی"اش از جنس"ارزشی" و "مکتبی" نبود. شور و پیگیری خستهناپذیر "هاشمی" سبب شد تصاویر فیلم سانسور شده را به مدد زبانی زیبا دررمان چشم باز و گوش باز، بازآفرینی کند.
خواندنش هم مزه تلخ و ترس جنگ را زنده میکند. هم خواننده را به تحسین و حیرت از دلیری جوانان میهنپرست و مؤمن میکشاند، هم نفرت از کسانی را که در لوای دین از این شجاعتها برای سود و قدرت و کام خود بهره میگیرند دوچندان میکند.برای "هاشمی"، جنگ "مقدس" نیست. امانت و خلاقیت روایتش تنها عرصه "قدسی"ای است که به رسمیت میشناسد. رسم هر رماننویس برجسته هم جز این نیست. اندیشهها و رژیمهای استبدادی دقیقاً به همین خاطر با رمان و رماننویسانی که به جوهر این نوع ادبی وفاداراند و هیچ چیز جزخود اثر را "مقدس" نمی دانند، دشمنی می کنند. قدر این گونه رمان را، در مقابل، گوهرشناسی چون "فریدون هویدا" میشناخت که هم منتقد سینمایی صاحباندیشه و هم رماننویسی مبتکر بود. در مورد چشم باز و گوش باز در نامهای خطاب به "هاشمی" می گوید،" از لحاظ ادبی، Style بخصوصی را اختراع کردهاید که آن را می توان "فیلمنوشته" نامید یا NEOREALISM ادبی.» (ر. ک. به زکریا هاشمی، چشم باز و گوش باز، لندن، ۲۰۱۷، ص ۳۳۱). "عیار "هاشمی نیز هم "نئورئالیسم ادبی" است و هم از چند زاویه دیگر پیچیدگیهایی گویا دارد. این پیچیدگی را در همان عنوان کتاب میتوان دید.
عیار، بسان یک مفهوم، از شخصیتهای مهم سنت ادب و ادبیات عامیانه ایران است. از "پرویز ناتل خانلری" و"محمدجعفر محجوب" تا "ابوالعلاء سودآور" و "هانری کربن"، در مورد آیین عیاری و ریشههایش در ایران ، از جمله در اندیشههای میترائی، تحقیقاتی مفصل کردهاند. گفتهاند ریشه واژه عیار هم نه عربی که "یار" فارسی است. میگویند نخستین وصف عیاری در ادب فارسی، بی ذکر نام عیار، را باید در شاهنامه یافت. سلوک برخی از قهرمانان، از جمله رستم، را از جنس عیاران دانستهاند. (محمد جعفر محجوب، ادبیات عامیانه ایران، به کوشش دکتر حسین ذوالفقاری، تهران، ۱۳۸۳، ص ۹۵۹). در فراز و فرود تاریخ معاصر ایران مفهوم عیار هم دستخوش دگرگونی شد. اگر عیاران سنتی قویدل و شجاع و پرحیله و گاه پرطنزاند و از توانگران می گیرند و به فرودستان میبخشند، عیاران جدید گاه مثل "حسین کرد" به نوعی "زوال" دچار شدهاند و همه خصوصیات اخلاقی عیار سنتی را ندارند.(نجمیه حسینی سروری، "زوال شخصیت عیار در داستان حسین کرد شبستری"، متن پژوهشی ادبی، سال ۲۴، شماره ۷، ۱۳۹۹).
عیار "هاشمی" هم ، مثل "حسین کرد شبستری" در ایران و در قلمرو "روم و فرنگ" فعالیت میکند و کارش "دزدیدن از توانگران" و دادن دست کم بخشی از آن به فرودستان است. (همانجا، ص ۱۱۹).
برنامه ها
پایان پادکست
بیشتر بخوانید: زکريا هاشمی: فقط واقعيتی را که ديدم نوشتم
عیار "هاشمی" انسانی است سخت امروزی. از کودکی برای گذراندن امور انگار چارهای جز دزدی نداشت. برخلاف پدرش که قمارباز و لاابالی و زنباره و زنستیز بود - "اون مادرجنده بیهمهکس فقط بلده بچه درست کند" (عیار ، ص ۱۳۹) و ابائی نداشت که هنگام مستی، همسرش را که باردار هم هست به جرم دیر باز کردن درمنزل کتک بزند - "هاشمی" همواره نه تنها بخشی از درآمد خود را به مادر ستمدیده خود که به دیگر زنان اغلب بی پناه محله میدهد ."هاشمی" پس از سالها دوستی وهمصحبتی با شخصیت غیرمتعارفی که عیار درواقع شرح حال اوست. بر آن میشود که زندگی او را روایت رمانی کند که نامش عیار است. (در جلد کتاب ، برابر انگلیسی عنوان کتاب را vagabond گذاشتهاند که آشکارا برابر مناسبی نیست) عیار همه عمر دزدی حرفهای بود. مدتها در ایران و سپس در اروپا به حرفه خود ادامه داد. درهر دو جا مدتی حبس کشید ."هاشمی" نه تنها با چشمی باز و گوشی شنوا، سالها پای "امیر عیار" نشست، بلکه حتی برای تجربه آنچه قهرمانش وصف و روایت میکند، با او دست کم تا بخشی از راه به دزدی رفت. ولی "هاشمی" رماننویس است نه زندگینامهنویس و به جای شرح زندگی این شخصیت، زندگیاش را مایه رمانی کرد که هم امروزی است و واقعگرا و هم پر از اشارات پرمغزی است که سویههای اساطیری و تاریخی این شخصیت را برمیگوید. در واقع یکی از خصوصیات هر اثر ادبی ماندگار، توانش در برکشیدن تجربه فردی و شخصی به پدیدهای گستردهتر است. عیار، سوای عنوانش، به شکلهای گوناگون از عهده این کار بر میآید و روایت را به رمانی خواندنی و گیرا بدل میکند.
یکی از خصوصیات برجسته عیار - که در ضمن به روایتی از وجوه لازم و بارز رمان بسان یک نوع ادبی است - غنای چند زبانی روایت است. شخصیتها هریک به لحن و زبانی سخن میگویند. راوی هم زبانی یک سره جداگانه دارد. دقت و گستردگی و گونهگونی این زبانها هم حکایت از تجربه مستقیم و مداوم "هاشمی" با اقشار و لایههای مختلف جامعه دارد و هم نشانی دیگر از استعداد و وسعت کارش به عنوان یک رماننویس است. از زبان ساده و روزمره فرودستان تا فحشهای آبدار درکتاب فراوان میتوان دید. - سخن و زبان راوی در وصف یک یک شخصیتهای گرفتار ادبار زمان و فقر روزگار، نه از بالا است - آنچنان که در برخی آثاری که در وصف فرودستان برخورد توریستی دارند - و نه از پایین، به رسم کسانی که به ظاهر به زحمتکشان تعهد دارند. راوی با همدلی یک هم قفس، و با دقت یک راوی به قول بیهقی "ثقه"،زندگی و زبان عیار و یاران و خانوادههایشان را وصف میکند. در کاربرد واژه های نامألوف و فحشهای آبدار، نه نشانی از فخرفروشی سراغ میتوان کرد و نه تلاشی برای رعایت"عفت عمومی".
شرحش از ماجرای سینهزنیهای ماه محرم نمونه این غنای زبانی و تصویری آن است .هاشمی میگوید دستههای طیب که «خیلی بزرگ بود با علامت بیست و چار تیغه که چند پهلوان سیاه پوش» زیر علمهایش را میگرفتند. (ص ۱۴۹)به این نکته اشاره میکند که«خب می دونی واسه خودمون سینه می زنیم». تا ازاین واقعییت پرده بر میدارد این نکته که در"شبهای محرم بهترین فرصت برای دختران بالغ" است که "پدر و مادرهای متعصب" از "بیرون رفتن آنها از خانه" جلوگیری نمی کنند. از "نوحه خونه .... خوارکستهای" می نویسد که به سینه زدن تظاهر میکند و در واقع "سینههایش رو ناز میکند". این زبان در عین روزمرگی پر از طنینها و اشارات تاریخی است. نخستین ماجرای عیار از بهترین نمونه این قوام معنایی کتاب است.
جهان قرون وسطی جهان تسلیم در برابر تقدیر و فرمان الهی بود. میگویند نشان بارز این تسلیم را میتوان در داستان "ابراهیم" سراغ کرد که پس از عمری انتظار، پیرانهسر، پسری پیدا کرد. دیری نپائید که همان خدایی که به گمان ابراهیم فرزند را ارزانیاش کرده بود امرش کرد که به نشان تقوا و تسلیم، آن فرزند را، که به روایتی "اسماعیل" نام داشت، قربانی کند. میگویند یکی از بارزترین نشانهای تجدد آن نقاشی" کاراواجیو" است که نشان میدهد اسماعیل، نه تنها تسلیم تصمیم پدر نیست که حالتی سرکش دارد و به خشم، نه به رضا، پدر را درمی نگرد. عیار با شرح قتل اسماعیلی به دست پدرش میآغازد. -این پسر کشی نه از سر تقوا و تسلیم که جهل و ادبار پدرسالاری است-، به ویژه پدرسالارانی که مسئولیت نمیپذیرند و از پدری تنها «سالاریاش» را دوست میدارند.
جالب اینجاست که در بخش واپسین عیار با شخصیت "اوساکریم" مواجهیم. "اوساکریم" که سخت موردپسند و حتی پرورش عیاراست همان "عیسی مسیح" است. عیار از "اوساکریم" میخواهد که نگذارد «پسر من ... مث من بار» بیاید. میگوید «نمیخواهم بفهمد که پدرش از چه راهی پول درمیاره.» (عیار، ص ۳۷۲) عیار که خود از تبار پدری پسرکش است، رستگاری خود را در وارهاندن پسر از دور باطلی میداند که سنت پدرسالاری بر او و پدرش تحمیل کرده بود. برای این کار نه به ذاتی جبار که به "اوسا کریمی" متوسل میشود که در واقع هم پدر است و و هم پسر و نه جباری که به عشق آمده. منتقدین گونهگونی به رواج پسرکشی در سنت تاریخ ایران اشاره کردهاند. ادامهاش را سبب تکرار دور باطل استبداد و پدرسالاری دانستهاند. عیار با پسرکشی میآغازد و با امید و تلاش پدر برای نجات فرزند پایان میگیرد.
از جنبه دیگری نیز عیار نادر و مهم است. ایران، این روزها برای نخستین بار در تاریخ دیرپای خود جامعهای غربتنشین (DIASPORA) دارد. چیزی در حدود ده درصد کل جامعه ایران در غربت زندگی میکنند. ادبیاتی به نسبت مفصل، به زبانهای گونهگون و به شکل رمان و خاطرات و تاریخ شفاهی و شعر و موسیقی و فیلم تجربه مهاجرت ایرانیان را بازگفتهاند. زنان در این ادبیات نقش پیشکسوت دارند. بخش اعظم این آثار از کسانی است که به دلایل سیاسی و جنسیتی و مذهبی و اقتصادی غربت را برگزیدهاند. ولی نیمنگاهی به اخبار روزمره ایرانیان در غربت نشان میدهد که برخی از آنان، چون قهرمان عیار، به دلائلی سوای آنچه اقتصاد یا سیاست، در مفاهیم مألوف، میدانیم به غربت آمدهاند. یکی اهل قاچاق است و دیگری دزد حرفهای. "هاشمی" در ایران که بود نه تنها از "اعماق" که اغلب از لایههای غیرمتفاوتش مینوشت. یکی سهقاپباز بود و دیگری فاحشه. ولی در عین حال راوی همواره به بهائی که بیعدالتیهای جامعه بر زنان تحمیل میکند توجه داشت. روایت "هاشمی" از مادر عیار که فرزندش را به دزدی تشویق میکند و گاه خود هم چارهای جز تنفروشی ندارد، یا شرحش از زندگی خواهر عیار که خود را به جنون زده و گدائی حرفهای است همواره با همدلی همراه است و از قضاوتهای سرسری اخلاقی، بدور. از مهمترین رسالتهای هنر دقیقاً شناخت پیچیدگیهای جهان و ایجاد همدلی در خواننده است.
هاشمی گاه در مصاحبههایش به این واقعیت تلخ اشاره کرده که در بیشتر تلاشهای هنریاش، شرکایش کلاهبردار ازآب درآمدهاند. ولی به گمانم از منظری، بزرگترین "کلاهبردار" زندگیاش انقلاب بود که او را از عرصه همه تجربیات غنی و میراث زبانیاش محروم کرد. به قول اخوان ثالث بخشی از "قصه غمگین غربت" در این "دژ آیین قرن پرآشوب" این واقعیت است که غربتیها "راویان قصههای رفته از یادند" (اخوان ثالث، آخر شاهنامه). ولی نه نابابی شرکا،"هاشمی" را از کار واداشت، نه سختیهای مهاجرت،از جمله بیست سال کار یدی دشوار برای امرار معاش . هیچ کدام حریف شور و سودای خلاق او نبود و نیست و به رغم همه دشواریها، مجموعهای شگفت از آثار بدیع خلق کرده و عیار یکی از خواندنیترین رمانهای این مجموعه پرارزش است.