۱۴۰۰ بهمن ۲۱, پنجشنبه

سده‌ ابراهیم گلستان؛ بخت بلند ما

  • عباس میلانی
  • نویسنده و پژوهشگر
ناظران

مجموعه "ناظران می‌گویند"، بیانگر نظر نویسندگان آن است. بی‌بی‌سی می‌کوشد تا با انتشار مطالبی از طیف‌های گوناگون، چشم‌انداز متنوع و متوازنی از دیدگاه‌ها ارائه دهد. در این مطلب عباس میلانی، نویسنده و پژوهشگر به مناسبت ۹۹ سالگی ابراهیم گلستان، نگاهی داشته به یکی از فیلم‌های این هنرمند مطرح در سینمای ایران.

ابراهیم گلستان
توضیح تصویر،

ابراهیم گلستان

در بزرگداشت سده‌ی ابراهیم گلستان بر آن شدم که خشت و آینه اش را بازخوانی کنم. این واقعیت که دو سال پیش، مرکزی معتبر در ایتالیا سرانجام نسخه‌ی تازه و شفافی از این فیلم مهم تاریخی را ارائه کرده، هم کار این بازخوانی را آسان تر و هم لازم می‌کند.

گلستان در طول زندگی پربارش، چند مستند درخشان و دو فیلم بلند ساخته است. رسم رایج این است که بگویند مستندها هر یک به موضوعی متفاوت می‌پردازند و دو فیلم بلند هم، به رغم تنها شش سال فاصله پیوند چندانی از بابت سبک و درون‌مایه ندارند. گمان و گفتاری است به نظرم نادرست. فرید اسماعیلی در کتابی پرمغز نادرستی این باور در زمینه فیلم‌های گلستان را نشان داده است.

در واقع نه تنها در آن مستندها، بلکه در همه‌ی کارهای سینمایی‌اش گلستان کارگردانی به گفته‌ی فرانسوی‌ها «مؤلف» است. یعنی درون‌مایه‌هایی مشترک و سبک «امضای» زیبایی شناختی یکسانی همه‌ی این آثار را به هم پیوند می‌دهد. حتما روزی پژوهنده‌ای کار سترگ مقایسه‌ی این «امضا» با عکسهای تاریخی گلستان از رخدادهای مهم ایران را به انجام خواهد رساند- از تحولات جنوب در سال‌های پایانی جنگ جهانی دوم در ایران تا رخدادهای ۲۸ مرداد ودادگاه مصدق -. بررسی وجه اشتراک (و شاید تفاوت) این «امضا» با داستان‌های گلستان بخش دیگری از این پژوهش بایسته درباره‌ی این شخصیت بی‌مانند این سده‌ی ایران خواهد بود.

به گمانم وسوسه‌ی پیوسته‌ی گلستان در همه‌ی این آثار گونه‌گون دگرگونی ژرفی است که در ایران و جهان در جریان بوده (و هست). نه دولتیان، نه مردم، نه بیشتر روشنفکران، آماده و ساخته‌ی این دگرگونی نبودند. یا به رسمیتش نمی شناختند یا درکش نمی‌کردند، و یا به جدش نمی‌گرفتند. یا از نظر فکری و اخلاقی توان سامان بخشیدن به گذاری رهایی بخش از این دگرگونی گریزناپذیر را نداشتند. دراینجا می‌خواهم تنها با تأکید بر خشت و آینه و اشاراتی به اسرار گنج دره جنی در چند و چون این دلهره، دگرگونی، و پیش‌بینی‌های شگفت‌انگیز گلستان تامل کنم.

خشت و آینه
توضیح تصویر،

فیلم "خشت و آینه"، یکی از برجسته‌ترین آثار تاریخ سینمای ایران

به گمان من، دو فیلم بلند گلستان، خشت و آینه، و اسرار گج دره جنی، به رغم نظر برخی از منتقدین که آنها را دو اثری متفاوت و نامربوط می دانند، دو روی سکه‌ای به هم پیوسته، پیام تلخ و پرمغز و پیشگویانه‌ی گلستان اند. در هر دو جامعه‌ای ایستا ناگهان دچار بحران و دگرگونی می‌شود. در یکی تجلی «دگرگونی» پیدا شدن نوزادی است که زنی آن را در تاکسی - که این خود نماد جنبش و جابجایی دائمی است - جا می‌گذارد. این واقعیت که فروغ فرخزاد نقش این زن را بازی می‌کند ابعاد جالبی به این مساله می‌بخشد.

در فیلم دوم، دگرگونی نتیجه‌ی کشف ناگهانی گنجینه‌ای زیرزمینی (بخوانید نفت) است. در اسرار گنج دره جنی در روستایی فقیر، روزی «مرد» در مزرعه‌اش « خاک را می‌خراشد» و به گنجی می‌رسد. عده‌ای از اهالی ده - که هر یک بر گرته سیاستمداری (چون امیرعباس هویدا)،یا پدیده‌ای چون تکنوکرات‌های فرصت طلب آن روزگار، ترسیم شده «مرد» را دوره می کنند و هر فکر خام و نوکیسه‌اش را دامن می زنند. حتی مهمانی‌اش را می‌ستایند که در آن از «کله پاچه تا آواکادو... از اسلامبولی پلو تا جگر غاز استراسبورگی» به فراوانی در اختیار مهمانان «خارجی» بود. خودشیفتگی و آشفتگی فکری و وهم زدگی اطرافیان «مرد» در اسرار گنج دره جنی همانندی تام به گپ زدن‌های دهن پرکن و پوچی دارد که گروه روشنفکران کافه‌نشین خشت و آینه به آن دل خوش می‌دارند. انواع و اقسام پندهای گیج کننده به هاشم بچه بغل می‌دهند و به تناقض حرف‌های خود آگاه نیستند و هر پیک عرقی را با ذکر لا اله الا الله بالا می‌اندازند. به دیگر سخن، اگر خشت و آینه، ابعاد بحران و یأس و نومیدی و بی‌اخلاقی را در سطح جامعه برمی‌رسد، اسرار گنج دره جنی بحران را در سطح نخبگان و رهبران جامعه نشان می‌دهد.

پادکست
رادیو فارسی بی‌بی‌سی
رادیو فارسی بی‌بی‌سی

پادکست چشم‌انداز بامدادی رادیو بی‌بی‌سی

برنامه ها

پایان پادکست

می گویند هنرمندان بزرگ گویی بر فراز قلعه‌ای می‌ایستند و افق تاریخ را رصد می‌کنند و به پیشباز رخدادهای هول‌انگیز یا نویدبخشی که در راه است می‌روند. داستایوسکی شصت سال پش از انقلاب اکتبر، و حتی پیش از آنکه واژه «بلشویک» سکه بخورد، با دقتی حیرت‌آور سلوک روشنفکران بلشویک را در رمان شیطان‌ها ترسیم کرد. گلستان هم سالها پیش از انقلاب، هم گریزناپذیری دگرگونی را پیش‌بینی کرد، هم ناتوانی جامعه و خیل بیشمار روشنفکران را در درک و ساماندهی بخردانه‌ی بحران.

در عین حال در خشت و آینه و اسرار گنج دره جنی ردپای زبان ویژه‌ی گلستان را می‌توان دید. همواره در بیان و زبان او - چه گفتاری و چه تصویری - پهنا و ژرفای گسترنده‌ی معنی با ایجازی شعرگونه و تأویل پذیر ترکیب شده. در سنت دانش افواهی که در میان بسیاری از روشنفکران آن زمان رایج بود، پهنای ظاهری دانش مهم تر از ژرفای واقعی اش بود. در گلستان در عمل درست عکس این تناسب را می‌بینیم. دست کم در تجربه من، حتی در زمانی که با آرای او مخالفیم، ژرفای دانشش در آن زمینه ستودنی است. بیان و پرداخت هر دو فیلم هم که هر جزء اش، مثل هر جمله‌ی گلستان سنجیده و حساب شده است، پر از نوآوری‌ها و گاه بدعت‌ها و زیبایی‌هایی یادکردنی و به یادماندنی است.

شاملو و دیگرانی که فیلم را مسخره کردند

در عالم مقال سیاست‍‌زده و گاه ژدانف ستا و فرقه‌باز نقد آن زمان، خشت و آینه را یا نادیده گرفتند، یا مسخره و گاه نفرین کردند. شاملو دراین شیوه‌ی نفرینی، گوی سبقت را از همه ربود و با زبانی به فیلم تاخت که انگار خودش یکی از همسایه‌های مزاحم و مذهبی هاشم، راننده تاکسی فیلم است؛ همسایه‌هایی که همیشه درفکر فضولی‌اند و بودن زن در اطاق هاشم را برنمی‌تابند.

صحنه‌های عشق‌بازی تاجی، یار هاشم و ندای وجدان و آگاه تاریخی در فیلم، با هاشم به گمانم به دلائلی گوناگون از زیباترین و دلیرانه‌ترین تصاویر عشق‌بازی در سینمای ایران آن زمان بود. تاجی ته‌رنگی از تهمینه فردوسی دارد و چون آن شخصیت اساطیری، درعشقش با رستم بی‌پروا و پیشتاز است. تاجی البته دختر پادشاه نیست، در کافه‌ای خدمتکار است ولی به اندازه‌ی تهمینه آزاده است و می داند چه می خواهد و بی پروای همسایه و سنت در پی‌اش می‌رود. حتی این واقعیت که گلستان در و دیوار اطاق را با چندین تصویر پهلوانی تزئین کرد و نیز این نکته که بالای بستر این دو نفر پرده‌ای نشان داده که در آن دو یار کنار هم‌اند و در رف همان پرده چراغی به چشم می خورد که دقیقا شبیه چراغ قوه‌ای است که هاشم به پافشاری تاجی برای روشنایی اطاق کنار نوزاد گذاشته، و بالاخره زیبایی پرداخت تماس این دو و تصمیم گلستان در رتوش نکردن لک های سفیدی که درآن زمان بر حسب تصادف، بیماری پوستی موقت بر تن زکریا هاشمی بود - یعنی به رغم همه اشارات به اینکه این لحظه هم انسانی و هم اساطیری است - هیچ کدام برای کسی مانند شاملو بسنده نبود که نگوید خشت و آینه فیلم بسیار "کثیف ومبتذلی" است. می‌گفت فیلم «شاهکار یک مستراح» است و عشق این دو و صحنه عشق‌بازی‌شان چیزی جز«غرایز برهنه حیوانی نیست» همه اشارات گلستان به شخصیت تاجی و هاشم، بس نبود که شاملو، که ضحاک را می‌ستود چون در او رگه‌هایی پرولتاریایی جسته بود و چند فیلم‌نامه برای فیلمفارسی هم نوشته بود با تکبری طبقاتی ننویسد «عشق یک حمال و آب حوضی انسانی‌تر از عشقی است که در این فیلم ارائه شده.» انگار امری پذیرفته شده است که عشق «حمال و آب حوضی» کمتر از عشق شاعر یا سرمایه‌دار «انسانی» می‌تواند بود. حتی "شمیم بهار" هم که معمولا از نقدهای فرقه‌باز به دور بود، می‌گفت خشت و آینه «فیلم بسیار بدیست». می‌گفت «یک تجربه است اما یک تجربه ناموفق». می گفت «یکی از بی شمار فیلم‌های معمولی بسیار بدی است که مرتبا در همه جا ساخته می‌شوند و هیچ حادثه‌ای هم در کار نیست. شاید دیگر امروز کمتر کسی باشد که نداند از قضا «حادثه‌ای در کار» بود و حادثه جدی بود و نقطه عطفی در آغاز «موج نو» سینمای ایران بود.

تاجی و هاشم و تصویر خمینی در بازار

می گویند گویاترین وصف جامعه در دوران استالینی رمان کوتاه سولژنتسین به نام یک روز در زندگی ایوان دینسیویچ است. خشت و آینه هم یک روز در زندگی هاشم و تاجی است. در سیاهی شب می‌آغازد، و روز دیگر، در همان سیاهی پایان می‌گیرد. شاید پیش از هر چیز باید تأملی در نام این دو شخصیت اصلی روایت کرد. گرچه نام هر دو ربطی با نام واقعی بازیگران این دو نقش دارد - زکریا هاشمی و تاجی احمدی - با این حال برگزیدن نام هاشم و تاجی را به گمانم، نمی‌توان و نباید تصادفی دانست. حتی اگر گلستان هم «آگاهانه» چنین انتخابی نکرده است «ناخودآگاه» هر متنی به اندازه‌ی خودآگاه متن مهم است. نام یکی نسب به اسلام و تشیع می‌برد و در درازای فیلم اشارات به حضور پیچیده‌ی دین درزندگی فراوان است. هم پیاله‌ی هاشم درکافه پیش از بالا زدن هر پیکی «لا اله الا اللهی» می گوید، تصویر خمینی در دکانی دربازار آویزان است و حرکت جمعی عزادار،جسدی بر دوش و "انا لله و انا الیه راجعون" گویان، نماد دوری و جدایی هاشم و تاجی است.

نسب تاجی به سلطنت هم انکارناپذیر است و نشان‌های حضور سلطنت -- به اندازه‌ی حضور دین - در فیلم فراوان اند. درکلانتری پوستری از ۲۸ مرداد می‌بینیم و بی درنگ افسرنگهبان کلانتری را می‌بینیم که یکی از دو دستش شکسته است. در راهروی دادگستری سربازانی تفنگ به دوش می بینیم و تصاویر شاه و ملکه در شیرخوارگاهی که برخی از نوزادانش سقط شده درالکل خوابیده اند،آشکارا به چشم می آید.به دیگر سخن،دو پایه قدرت درجامعه آن زمان ایران درفیلم پررنگند گرچه هردو کمکی به گشودن گره بحران جامعه نمی کنند وراهی برایش ندارند،اماشکی هم نیست که درنزاع هاشم و تاجی، این تاجی است که نگاهی پیشروتر و جسورتر و متجددتر دارد.

در آغاز خشت و آینه سوای صدایی که یادآور ضرب مرشد در زورخانه است، صدای رادیو به گوش می‌رسد. نخست برنامه‌ای است درباره کسانی که «می‌خواهند همه شهر را به آتش بکشند» و دو «قهرمان» از آن سخن می‌گویند که «اول جسد را آتش می‌زنیم و بعد خانه را»، موج رادیو را هاشم می‌چرخاند. سپس گفتگو از مشروطه است و هاشم رغبتی به شنیدنش ندارد. سپس از رادیو صدای ابراهیم گلستان را می‌شنویم که از «شب پایدار» و «غروب ساکت» می گوید و از این واقعیت که «نبض خطر» در درون ظلمت دایم می‌زد، می گوید «چشم هزار چشم خطر»باز است و در آن تیرگی «کسی نبود که بداند صید کیست و صیاد کیست». به راحتی حدس می‌توان زد که هاشم، که پیشتر گوش خود را یکی دوبار به نشان دلزدگی از آنچه می‌شنود، مالش داده بود رغبتی به این صحبت‌ها هم ندارد. با «ول کن بابا» موج رادیو را باز می چرخاند و بجایش به آگهی‌های باسمه‌ای زردچوبه و نمک و «صابون آشنا» گوش می دهد. بحرانی هول‌انگیز در آن شب تیره در راه است و هاشم حوصله شنیدن ابعاد بحران را ندارد.

پس از یافتن نوزادی که زن چادری مسافر در ماشین گذاشته او در پی زن به ساختمان نیم ساخته‌ای که در عباس‌آباد است، می‌رود. سراغ زن چادری را می‌گیرد و کسی نشانی از او ندارد. زن چادری دیگری اما به وصف ابعاد دیگربحران می پردازد. او نقش هم نوایان در تراژدی یونان را دارد. در این گفتار هم به یأس و نومیدی جامعه پی می بریم. -- «کسی نبود. کسی نیست که بیاید». - و هم رگه‌هایی از سابقه فکری مارکسیستی گلستان، آن هم مارکسیسم در روایت رمانتیکی آن را مشاهده می‌کنیم. زن می گوید «اینجا خرابه است». گله می کند «این زمین زراعتی بود» ولی «همه اش را فروختند» دایم «دیوار کشیدند» و دیوار طبیعتا اشاره به رواج مالکیت خصوصی دارد. به دیگر سخن، می توان اشارات زن را ناظر بر اصلاحات ارضی آن زمان دانست که نظام زمینداری را در ایران دگرگون کرد. به جای مزرعه، شهرها و ساختمان‎هایی به گفته‌ی زن «با شفته» ساختند. هاشم درایت درک شکایات زن را ندارد. او را «دیوانه» می‌خواند.

دیدار هاشم با هم پیاله‌ای‌هایش و شعارهای دهن پرکن روشنفکران و حتی وصف زیبای پرویز فنی‌زاده درباره جدول کلمات و چگونه شکل گرفتنش یا ربطی به «بحران هاشم» ندارد یا حکایت از بی‌درمانی درد است.

در میان این همه برخوردهای گونه‌گون، تاجی برخوردی از همه انسانی‌تر و مسئولانه تر دارد. با ریاکاری سر ستیز دارد. می خواهد رابطه اش با هاشم نه تنها زیر نور که بی پروا از پچ پچ همسایه‌‍ها باشد. می‌خواهد او و هاشم «بچه» را که در واقع نماد همان «بحران» -- و به روایتی شخصیتی منجی و مسیح‌وار است - نگه دارند، آغازی نو داشته باشند. زمانی که درمی‌یابد هاشم کودک را به شیرخوارگاه برده، سفرش به آنجا انگار هر بارقه امید را در دلش کور می‌کند. پرستاری می بیند که با سردی و تندی و تکبر گاه به کار مراجعان رسیدگی می‌کند و گاه هم به رغم فزونی این مراجعان، به آنها پشت می‌کند و با یاری که هرگز نمی‌بینیم انگار معاشقه‌ای تلفنی دارد. سپس هم شماره‌ای از مجله سخن به دست می‌گیرد و گویا مقاله‌ای درباره سمک عیار می‌خواند . همه چیز برای گریز از مسوولیت و وظیفه رسیدن به کار مراجعین. سترونی این پرستاران در رسیدن به کار تاجی به اندازه سترونی ستوان کلانتری است در کمک به هاشم.

نمایی دیگر از خشت و آینه
توضیح تصویر،

نمایی دیگر از خشت و آینه

تاجی سرانجام مستأصل و نومید از اطاق کودکان بیرون می‌رود و در راهرو می‌ایستد و دوربین با آرامی تکان دهنده‌ای از او دور می‌شود. از این جنبه نیز گلستان به پیشباز تحولات تاریخی و پیامدهای این «بحران» رفته است. در وادی وانفسای خشت و آینه بیش از همه زنی به نام تاجی است که منادی مسئولیت فردی و اجتماعی و نبرد با رسم ریای چیره بر جامعه است. می‌بینیم در چهل سال کنونی نیز، پس از «انفجاری» که گلستان در اسرار گج دره جنی پیش بینی کرده، زنان نقش کلیدی و رهبری مبارزات برای آزادی و دمکراسی را در ایران بر دوش دارند.

هاشم که بیرون شیرخوارگاه در انتظاری بیهوده چشم به راه تاجی است این بار نه به رادیو که صفحات گیج کننده فراوانی از تلویزیون در ویترین یک مغازه روبرو است.

اگردر رادیوی تاکسی اش انتخابی داشت - آگهی‌های باسمه‌ای را بر هر حرف جدی برتری می‌داد - این بار مشتی حرف‌های صد تا یک غاز در مورد ضرورت انسان دوستی می‌بیند و می‌شنود. انگارروایت زبان دیل کارنگی و اندرزنامه‌های عوامانه غرب دربهتر زیستن و انسان بهتری بودن سکه رایج زمان شده است. نومید از آمدن تاجی و پس از نوشیدن یک بطر نوشابه، که نشان کالاهای مصرفی تازه‌ی دوران است، سوار تاکسی خود می شود و در حالیکه می‌بیند جلویش زنی چادری سوارتاکسی دیگری می‌شود از آنجا دور می‌شود.

گلستان روزگاری است که نقش کاساندرای ایران را بازی کرده است. درهر مقطع منادیان یقین کاذب را به چالش کشیده است. شک و تردید در روایات رسمی را در عمل - نه به شکل موعظه - به خواننده و بیننده نشان داده. شاید برای همین هزار و یک برچسب به او زدند. یکی«از کاخش» شکایت کرد و دیگری بر مستندهایی که «برای کنسرسیوم» ساخته بود ایراد گرفت. اما او آهسته و پیوسته به کار کارستان خود پرداخت. کوتاهی بخت ما بود که ریشه‌های بحران ایران را که گلستان بیش از نیم سده پیش در دو فیلم خوش پرداخت و پرمغز خشت و آینه و اسرار گج دره جنی نشانمان داد، درنیافتیم و برایش چاره نجستیم. اما بخت بلندمان این است که او به صدسالگی رسید و مستندها و فیلم‌هایش بیش از هر زمان بیننده قدرشناس و منتقد جوان تیزبین، در ایران و جهان یافته است و «ذکر جمیلش در افواه عوام افتاد، ....و رقعۀ منشآتش» -- از قصه و خاطرات تا مجموعه مقالاتش را .... «چون کاغذ زر می‌برند ».