درباره وال در نقاشی؛ در دندان، در چوب؛ در آهن-وَرَق؛ در سنگ؛ در کوهها؛ در ستاره ها
احتمالأ در سرازیر شدن از فراز تپه برج لندن سوی ِلنگرگاه های شهر، گدا (یا به گفته دریانوردان کِجِری) را دیده اید که نَقش لوحی، عرضِ کارِ صحنه دلخراشِ از دست دادن پایش، برابر خود گرفته. در این پرده سه وال و سه قارب دیده می شود و یکی از قوارِب که از قرار باید حاوی پای قطع شده در کُلِّ تمامیتِ اولیه آن باشد) با آرواره های والی که ازهمه جلوتر است، جویده می شود. مرا گفته اند که آن مرد این دهساله بارها تصویر را بالا برده و آن بریده پا را به عالمیان ناباوَر نشان داده. اما اکنون زمان اِحقاق او فرا رسیده. به هر حال، سه والِ تصویر او به همان خوبی وال هائی است که در واپینگ چاپ شده؛ و بریده پایش باندازه هر پای بریده که در پاک تراشی های غرب یابید، مُسَلَّم. اما این مسکین والگیر با این که همیشه بر آن بریده پا ایستاده هرگز نطق مُکَرَّر نکند؛ بلکه با چشمانی محزون در تأسف و تفکر در قطع پای خویش می ایستد.
علاوه بر سراسر اقیانوسِ آرام، در نانتوکت، نیوبِدفورد و سَگ هاربِر، به طرح هائی سرزنده از وال و صحنه های وال شکرد بر می خورید که خود وای شکردان روی دندان عنبر نهنگ، یا زِوارِ کُرسِتِ بانوان که از استخوان هو نهنگ سازند، و دیگر اَقلامِ مشابه عاج تراشی[1]؛ نامی که صیادان نهنگ به پر شمار ابداعات استادانه کوچکِ پُر نقش و نِگاری که در اوقات فراغت خود در دریا، دراین ماده سخت نقر می کُنَند، داده اند. برخی وال شکردان طَبله هائی دارند با ابزارهائی شبیه وسائل دندان سازی که مخصوص عاج تراشی ساخته شده اند. اما، بیشترشان تنها با چاقوی خود زَحمَت می کشند و با آن ابزار تقریبا همه کاره جاشوان، با تخیل دریانوردانه، هرچه خشنودتان کند سازند.
دِراز دوری از تمدن و مسیحیت ناگزیر مردم را به همان شرایط که خداوند قرار داد، یعنی توحش بَرگَردانَد. وال شکردِ راستین همانقدر وحشی است که مَردُمِ ایروکوا. خود من وحشی ام و جز با شاه آدمخواران با کسی بیعتی نداشته هَردَم آماده شوریدن بر او هم هستم.
باید توجه داشت یکی از خصائصِ غریبِ وحشی در اوقات شخصی خود شگرف شکیبایی در کوشایی است. کهن گُرز جنگی یا زوبین-پاروی هاوائی[2]، در کثرت و پیچیدگی کنده کاری های خود به همان اندازه بُزُرگ قاموسِ لاتین، یادبود مَردُم پشتکار است. زیرا آن ریز آرایشِ اِعجازیِ تور-کاریِ چوبی صرفا با خُرده صدف های دریا یا دندان کوسه، حاصلِ سال ها مُمارِسَت است.
آنچه در مورد وحشی هاوائی گفتیم در مورد سفید ملاح وحشی هم صادق است. با همان تحمل شگرف ، و با همان تک دندان کوسه، تیغه مسکین چاقویِ خویش، قطعه مجسمه ای از استخوان تَراشَدِتان که گرچه چیره دستی سپر آن وحشی یونانی، آشیل؛ و آکندگی از روح و تَفَکّر اَنگیزی گوتیک باسمه های آن پیر وحشی فاخرِ آلمانی، آلبرشت دورِر را ندارد، اما در هزارتویی طرح به اندازه آنها در هم فشرده است.
وال های چوبین، یا والهایی که صورتشان را با نقر لوح های سیاه چوب جنگی[3] خاص دریای جنوب در آورده اند اغلب در سینه گاه کشتی های وال شکرد امریکائی دیده می شود. برخی از آنها را بسیار با دقت ساخته اند.
در برخی کهن خانه هایِ روستائیِ شیروانی بام وال های برنجی بینید آویخته به دُم از کوبه درِ سمت جاده. آنجا که دربان خواب آلود باشد وال کله سندانی برای این منظور بهترین است. اما نادِرَند کوبه های وال شکلی که بعنوان طبع آزمایی دقیق چشمگیر باشند. فراز مِنارهای مخروطی برخی کلیساهای سبک قدیم وال هایی از ورق آهن بینید که بعنوان خروس باد نما نصب شده اند؛ اما در چنان رَفعَت و همراه با چنان علامت "دست مزنید" که با هر نیت و منظور نتوان آنقدر نزدیک شد که وارسی تعین ارزششان ممکن شود.
در بخش های استخوانی دنده ای زمین، جائی که توده های سنگ در دسته هایی شگرف پای رَفیع صخره های شکسته در مَرغزار پراکنده شده اند، اغلب نمونه سنگواره صورت لویاتان بینید که بخشی از آن درعلف هایی فرورفته که در روزهای بادی بصورت کوهه سبز امواج بدانها کوبند.
از این گذشته، رهپوی سرزمین های کوهستانی که پیوسته محاط در حلقه ارتفاعات پیرامون است؛ اینجا و آنجا از برخی خجسته مَنظَر گاهها گُذَرا نگاه هایی به صورت والهای متمایز شده در امتداد مواج لبه های کوهها اندازد. اما برای دین چنین مناظری باید وال شکردی تمام و کمال باشید؛ و نه تنها این، چنانچه میل دوباره دیدن چنین منظره ای دارید، باید حتما مُلتقای طول و عرض جغرافیایی مَنظَر گاه اولیه را یاد داشت کنید؛ وَرنَه مشاهده چنین مناظر در تپه ها چنان الله بختی است که بازیابی محل دقیق مَنظَر گاه پیشین مستلزم دشوار کشف مجدد آن است؛ مثل جزایر سلیمان، که هنوز ناشناخته مانده[!]، با اینکه یکبار دِمَندانیای یقه بلند بر آن گام گذارد و فیگوئرای پیر آنرا ثبت کرد.
همینطور وقتی با مسئله خود وسیعأ استعلا یابید قطعأ وال های بزرگ و قارب های تعقیب کننده شان در فَلَکِ پرستاره یابید؛ مثل روزگاری که ملل مشرق زمین که مدتها سری آکنده از اندیشه جنگ داشتند، در میان ابرها لشکرهای درگیر جنگ می دیدند. بدین گونه سرگردان و بی حاصل لویاتان را گِرداگردِ قطب شمال، با گردش آن نقاط روشنی که نخستین بار آشنایم ساخت تعقیب کرده ام. و سوار بر سَفینه، زیر رخشان آسمان جنوبگان، به تعقیب قیطس پرستاره در فراسوی دورترین امتداد مار/شجاع و ماهیِ پَرنده پیوسته ام.
لَنگَرِ کشتی تُندرُو دهنه و تَبَرپوشی از آکج ها را مهمیز کنم بلکه توانم سوار بر آن نهنگ به رفیع ترین افلاک پریده ببینم آیا قدرت های آسمانی افسانه ای براستی با بی شمار خیام خود وَرایِ دید بشری من اردو زده اند!