۱۴۰۱ آبان ۱۶, دوشنبه

Mehrdad Vahdati Daneshmand, [11/7/2022 10:53 AM]
عباس زاده:
یکی از بهترین تحلیل‌ها از جنبش اخیر، به قلم کسی نوشته شده که هرگز انتظارش را نداشتیم.
عباس آخوندی یکی از امپراتوران زر و زور و نفوذ؛ کسی که در چندین دولت جمهوری اسلامی وزیر بوده و همانطور که از اسمش بر می‌ آید، اصل و نسب آخوندی دارد و فرزند روحانیت است.

عباس آخوندی نشان داد که می‌فهمد مساله اصلی ایران، نزاع بین حکومت و مردم نیست. رفتن یا ماندن یا تغییر کردن یک نظام سیاسی، مساله اصلی نیست. مشکل اینجاست که جامعه مدرن، علیه طبقه روحانیت، شورش کرده است و البته جنگ اصلی، هنوز شروع نشده است. حالا روحانیت باید انتخاب کند که آیا می‌خواهد وارد جنگ مستقیم، بین حوزه و معترضان شود یا به دنبال مصالحه است.

مطالب بین سطور آخوندی، مهمتر از نوشته‌های ظاهری اوست. او روحانیت را دعوت می‌کند که از حکومت شرع، دل بکند و تسلیم حکومت قانون شود. چون فقط در این صورت، می‌توانند برای حفظ قدرت عظیم اقتصادی، سیطره بر نظام حقوقی و قضایی، و انواع امتیازات سیاسی و اجتماعی خود، وارد چانه‌زنی شوند. ولی اگر بر حکومت شرع، اصرار کنند و نبرد را ببازند، در نهایت، از معادلات قدرت، حذف خواهند شد و حکومت قانون همه امتیازات آن‌ها را خواهد بلعید. شاید حتی مرجعیت خود، در تبیین احکام مذهبی را هم به گروه دیگری واگذار کنند.

لینک مقاله عباس آخوندی در روزنامه اطلاعات:

https://www.ettelaat.org/mobile/archives/308199?device=phone&fbclid=IwAR25zUzXfVFtlKzlH8msWnXvEfFlVFkzLZ0hvRcxLtbSLv394BTcYpiFWzI

@sepideheshab

حوزه‎‌‎های دینی در بزنگاه تاریخی: قانون یا حکم شرع؟
دکتر عباس آخوندی‏
شنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۱
‏ گرچه بزرگان حوزه وضعیت جاری کشور و التهابات موجود در جامعه را رصد می‌‎‌‎کنند، اما فهم اینجانب این است که ایشان عموما تلاش دارند که ریشه ناآرامی‎‌‎ها را به وضعیت بد اقتصادی و یا فساد بازگردانند. در این‎‌‎که حکمرانی اقتصادی در ایران در بدترین وضعیت خود است و فساد، فقر، بیکاری و تورم مزمن پنجاه ساله ـ با میانگین ۲۰% - ستون فقرات ملت ایران را شکسته است، تردیدی نیست. لیکن، تفکیک این مساله از نظام ارزشی، آموزه‎‌‎ها و بنیان انگاره‎‌‎ی حکومت دینی، که مشخصا در حوزه‎‌‌‎های علمیه، تبیین و ترویج می‎‌‎شود، ممکن نیست. اگر زمانی مخاطب معترضان، تنها نهاد دولت به مفهوم عام آن بود، اینک نهاد دین نیز یکی از مخاطبان اصلی است و دستِ‎‌‎کم از منظر نظری، باید پاسخگوی ناکارآمدی نظام حکمرانی در جمهوری اسلامی باشد. این سخن را کسی بیان می‎‌‌‎کند که خود فرزند حوزه و روحانیت است و در نظام حکمرانی ایران نیز مستقیما مسئولیت داشته‎‌‌‏ است وهیچ تمایلی ندارد که به هیچ روحانی‌‎‌‎ای جسارت و توهین و یا آن‎‌‎که جمهوری اسلامی موهون شود. بنابراین، طرح موضوع از منظر برائت جستن از شرایط موجود نیست، بلکه از منظر دیدن واقعیت و خیرخواهی ملی و دینی و یافتن راهی برای مفاهمه اجتماعی است. ‏
واقعیت آن است که آنچه امروزه شاهد آن هستیم، بسیار بیش از بحث حجاب و پوشش زنان و بسیار بیش از بحث کژکارکردی اقتصادی و فقر عمومی است. موضوع مورد اختلاف، عدم توجه به «سبک زندگی مدرن» و تحولات ناشی از «توسعه شهرنشینی شتابان» در ایران، «انقلاب فناوری‌‎‌‎های ارتباطات و اطلاعات» و ادغام در «شبکه‎‌‎ی ارتباطات جهانی» و پیامدهای آن‎‌‎ها، توسط نهادهای حکومتی و دینی است. این اعتراض‎‌‎ها را باید به عنوان یک پدیدار و تحول تاریخی و نشان از تغییرات ساختاری به‎‌‎حساب آورد که به‎‌‎ گونه‌ای بسیار گسترده، تمام جامعه ایران را تحت تاثیر و در آستانه یک استحاله و یا تحول نوین قرار داده‎‌‎است. این تحول می‎‌‎تواند و ظرفیت آن را دارد که به دو سو، یکی همسازی اجتماعی پایدار و کارآمد و دیگری آشوب تمام عیار، هدایت و منتهی شود. البته که بازتاب و دامنه تاثیر این تحول، تمام جهان اسلام را درمی‎‌‎نوردد. ‏
جامعه‎‌‎شناسان فرهنگی، مفهوم سبک زندگی را معادل مفهوم فرهنگ می‎‌‎دانند. بنابراین، تغییر سبک زندگی را باید به مثابه یک تحول فرهنگی با تمام لایه‎‌‎های زیرین آن، به‎‌‎شمار آورد. آنچه ما در خیابان به عنوان اعتراض به نوع پوشش، رفتار و ارتباطات فردی و جمعی نسل جدید می‌‎‌‎بینیم، نشان از تحول در نظام ارزشی، نظام معرفتی و نگاه آنان به جهان و پیرامون خود دارد، هرچند ناخودآگاه باشد. مظاهری چون نحوه‎‌‎ی گذران اوقات فراغت، آواز، موسیقی، فیلم، عکس، هنر و سایر نمادهایی که جوانان جدید با آنها زندگی می‎‌‎کنند، رنجشان را آرام می‎‌‎بخشند و با آنها احساس شادی می‎‌‎کنند را تنها نباید به عنوان تغییر ذائقه‎‌‎ی آنان به تبعیت از مد روز در انتخاب کالاهای فرهنگی دید. این یک تغییر بنیادین در فلسفه‎‌‎ی زندگی و نحوه‎‌‎ی بودگی آنان است که در این سبک از زندگی، نمود پیدا می‎‌‎کند و به عنوان هنجارهایی ناآشنا، توجه بسیاری از نسل‎‌‎های پیشین و سنت‎‌‎گرایان را به خود جلب می‎‌‎کند.


به همین سیاق، می‎‌‎توان نمادهای فراوانی از تغییر را در نحوه‎‌‎ی کسب معیشت، حسِّ تعلق به افراد، مکان‎‌‎ها، نمادها و سلیقه‎‌‎های جوانان در انتخاب غذا و یا فضاهای عمومی چون کافی‌‎‌‎شاپ‎‌‎ها، انتخاب بازی‎‌‎ها و سرگرمی‎‌‎ها، نوع ارتباط با جهان مجازی، مدل حمل‎‌‎ونقل و هر آنچه در زندگی روزمره می‎‌‎توان سراغ گرفت را شمرد که همه نشان از تحول در لایه‎‌‎های زیرین هویتی و فرهنگی جوانان دارد. ‏
رشد سریع توسعه‎‌‎ی شهرها، کمتر در سیاست‎‌‎گذاری‎‌‎های ملی مورد توجه قرار می‎‌‎گیرد. به‎‌‎نظر می‎‌‎رسد که نگاه برخی از روحانیون دینی به مخاطبان، همان مخاطب ساده‎‌‎ی روستایی با فضای بسته و عدمِ دسترسی به شبکه‎‌‎های ارتباطی جهانی است. لذا همچنان از همان نگاه اقتدار و سنت تحکمی، از بالا به پایین و تجویز خوب و بد به جامعه نگاه می‌‎‌‎کنند. و زمانی که موضوع را در درون خانه خود مشاهده می‎‌‎کنند، به اولین چیزی که می‎‌‎اندیشند، محدودسازی ارتباطات است. در این ارتباط، تنها به دو رقم زیر توجه فرمایید:
در اولین سرشماری جمعیت در ایران که در سال ۱۳۳۵ انجام شد جمعیت شهری ایران ۰۰۰ر۹۵۰ر۵ نفر و معادل ۳۱٫۴% کل جمعیت بود. در فاصله ۶۰ سال، سرشماری ۱۳۹۵ نشان می‎‌‎دهد که جمعیت شهری ایران به ۰۰۰ر۱۴۶ر۵۹ و معادل ۷۴% افزایش یافته است. یعنی ده برابر شدن جمعیت طی ۶دهه. برآوردهای مرکز آمار ایران برای جمعیت در سال ۱۴۰۰ حاکی از جمعیت ۰۰۰ر۶۰۰ر۸۴ نفری است و جمعیت شهری معادل ۷۶% کل جمعیت است. این آمارها نشان از رشد انفجاری جمعیت شهری در ایران دارد.

این به معنی تغییر ساختاری کلی جمعیت و تغییر در سبک زندگی، مدل اقتصادی خانوار و سیستم کسب‌‎‌‎وکار است. این شتاب شهری شدن، فرصت سازگاری با شرایط جدید را از نهادهای مدنی از جمله حوزه‎‌‌‎های دینی سلب کرده‎‌‎است. انقلاب فناوری‎‌‎های ارتباطات و اطلاعات (‏ICTs‏)، دریچه‌‎‌‎های بی‎‌‎شماری را فراروی ملت‎‌‎ها قرار داده است. مردمان بسیار از نقاط جهان با مقایسه شرایط خود و شرایط سایر کشورها، که در مواردی می‎‌‎تواند تا حدی فانتزی هم باشد، احساس پایمال شدن حقوق اساسی خود و عقب ماندگی می‎‌‎کنند. این حسِّ باختن زندگی، موجب وارد آمدن فشار روان و عصبی زائدالوصف بر مردمان و موجب عصیان آنان می‎‌‎شود. ‏
‏ همدلی و همزبانی اقشار و صنوف مختلف اعم از دانشگاهیان، هنرمندان، ورزشکاران، اقتصاددانان و دیگران با معترضان، ریشه در همین تجربه‌‎‌‌‏ و حس مشترک پذیرفته‌‎‌‎نشدن روش زندگی آنان از سوی حکومت و روحانیت دارد. از این رو تحول را باید بسیار ژرف‎‌‎تر از خواسته‎‌‎ی زنان و یا دختران دهه‎‌‎ی هشتادی که این روزها پیشتاز هستند، دید. تقلیل چنین تحولی، تنها به اعتراض به فقر اقتصادی نیز، ندیدن واقعیت تحول، در ساختار جامعه‎‌‎ی ایران است. اگر دقت گردد، شعارهایی که نیز داده‎‌‎می‎‌‎شود، به شدت متمرکز بر سبک زندگی است و کمتر به حاشیه می‎‌‎رود. ‏
اینک حوزه‎‌‌‎های دینی با یک پرسش بنیادین روبه‎‌‎رو است و رابطه‎‌‎ی روحانیت و جامعه در یک بزنگاه بی‎‌‎سابقه‎‌‎ی تاریخی در ایران قرار گرفته‎‌‎است. آیا ایشان از حکومت، انتظار اجرای احکام شرع را دارند و یا قانون؟ و دیگر این که، آیا در جهت اجرای احکام شریعت، توسل به زور را تجویز می‎‌‎کنند و یا خیر؟ نحوه‎‌‎ی پاسخ به این پرسش، آینده‌‎‌‎ی نهاد دین و موقعیت و منزلت آن را، در جامعه متحول شده مدرن، نه تنها در ایران، بلکه در تمام جهان اسلام تعیین می‎‌‎کند. هم‎‌‎چنین دستِ‎‌‎کم در کوتاه و میان‎‌‎مدت، در گرایش جامعه به اصل نهاد دین نیز، تاثیر شگرفی خواهد گذاشت. اگر در پاسخ، جانب اجرای احکام شرع را بگیرد و به قانونی بودن آن توجه نکند، با عدم تعهد به قرارداد اجتماعی در لزوم عمل به قانون اساسی، روبه‎‌‎رو خواهد شد و این خلاف دستور صریح قران مبنی بر لزوم وفای به عقد است. مرحوم امام خمینی (ره) بنیان‎‌‎گذار جمهوری اسلامی ایران در۱۱ آذرماه ۱۳۵۸ ، متن قانون اساسی را به رای و نظر عموم گذاشت و در آن ۷۵٫۲۳% مردم شرکت کردند و ۹۹٫۵% به قانون اساسی رای مثبت دادند. بنابراین، قانون اساسی یک قرارداد اجتماعی فیما بین بنیان‎‌‎گذار جمهوری اسلامی و مردم است که طرفین باید به آن متعهد باشند. ‏
لازم به یادآوری است که در هیچ‎‌‎جای قانون اساسی، حکومت متعهد به اجرای احکام نشده، بلکه متعهد به اجرای قانون است. گرچه قانون اساسی، مقرر داشته که قانون نمی‎‌‎بایست با موازین اسلامی مغایر باشد. ولی، هیچ‎‌‎گاه قانون را عین احکام شرع، و یا احکام شرع را ، عین قانون، محسوب ننموده است. در غیر این صورت، وجود قانون اساسی بلاموضوع می‎‌‎شود. واقعیت این است، که مواردی از احکام شرع، اساسا قابلیت تبدیل به قانون را ندارند، همانند نماز، روزه، حج، خمس و…؛ و نظام تنفیذ و اجرای آنها نیز، تناسبی با نظام دیوانسالاری ندارد.


برقراری این همانی، بین قانون و احکام شرع و یا صورت ظاهری قانونی دادن به برخی احکام شرعی، نه تنها با تعریف و کارکرد قانون مغایرت دارد، که آشکارا عبور از قانون اساسی و عقدی است که حکومت با مردم بسته‎‌‌‎است. علاوه بر آن که، نهایتا قانون باید، موجب کاهش تعارض در جامعه و ایجاد نظم حسنه گردد، و بستر سازگاری درونی و صلح اجتماعی را، با هدف آسایش عمومی، همبستگی ملی، همکاری جمعی و توسعه همه‎‌‎جانبه فراهم آورد. و پافراتر نهادن از تعریف قانون و استفاده ابزاری از آن، با تکیه بر وضعیت حاکمیتی مسلط، و قدرت تفسیر سلیقه‎‌‎ای قانون اساسی، با هر هدفی، اعم از خیرخواهانه و یا قدرت‎‌‎طلبانه، جامعه را به آشوب می‎‌‎کشاند؛ و کمترین ثمره‎‌‎ی تلخش، فقری است که ستون فقرات ملت را می‎‌‎شکند.‏
به‎‌‎هرروی، پرسش دیگر امروز جامعه این است که اکنون که حاکمیتی به‎‌‎نام اسلام بر جامعه حکمرانی می‎‌‎کند، آیا از نظر نهاد دین، دولت مجاز است که برای اعمال احکام شریعت و لو با ظاهر قانونی، متوسل به کاربست زور شود؟ تا چه میزان و تا کجا؟ عالمان دینی دستِ‎‌‎کم در جهان تشیع، چون تا کنون هیچ‎‌‎گاه حکومت را با بسط ید کامل در اختیار نداشته‎‌‎اند، لذا، فاقد سنت عملی هستند.
لیکن از جهت نظری در این باره بحث‎‌‎های داشته‎‌‎اند. آنان در نحوه اجرای فریضه‎‌‎ی امر به معروف و نهی از منکر، معتقد به مراتب، از جمله شناخت تفصیلی معروف و منکر و باور قلبی آمر به آن و تقدم امر و نهی زبانی بر سایر روش‎‌‎ها هستند و در نهایت، همین امر را هم موکول به شرایطی می‎‌‎دانند.

از جمله‎‌‎ی این شرایط، احتمال عقلایی تاثیر مثبت عمل امر به معروف بر طرف مقابل و نبود مخاطره جانی و مالی است. لیکن زمانی که نوبت به اعمال زور می‎‌‎رسد در میان عالمان اختلاف می‎‌‎افتاد. برخی از آنان اعمال زور را، تنها منوط به حاکمیت امام معصوم می‎‌‎دانستند و می‎‌‎دانند.
برخی دیگر، که مراتبی از آن را می‎‌‎پذیرند، اجرای آن را منوط به تشکیل حکومت و اعمال آن را، در شمار حدود و تعزیرات می‎‌‎دانستند و می‎‌‎دانند. اقلیتی نیز اعمال زور را در صلاحیت عمومی مجتهدان می‎‌‎دانستند. لیکن هم‎‌‎چنان‎‌‎که بیان شد، فارغ از بحث فقهی، که خارج از صلاحیت این قلم است، از آن‎‌‎جا که تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در جهان تشیع، حکومتی به نام اسلام شکل نگرفته‎‌‎بود، عملا مفهوم اعمال زور در فرایند امر به معروف و نهی از منکر و اجرای حدود و تعزیرات منتفی بود. ‏استقرار دیوان حسبه، بیشتر سنت حکومت‎‌‎های اهل سنت بود؛ که از قرن هفتم به بعد تشدید شد.
و تا حدودی هم در دولت صفوی، با شکل متفاوت به کار بسته شد. این سنت، ماهیت دوگانه استبداد دینی و کاربست مزورانه احکام را در حکومت‎‌‎های اموی و عباسی شکل داد. حال نهاد دین با بخش عظیمی از جامعه مسلمان مواجه است، که ضرورتا عامل به احکام شرع نیستند و نسبت به تقید اجباری به ظواهر نیز معترضند. روحانیت دینی باید مواضعش را در رویارویی با این پدیده، اعلام کند. بی‎‌‎گمان موضع‎‌‎گیری این نهاد در روند و سرنوشت اعتراض‎‌‎ها، تاثیر تعیین‎‌‎کننده دارد.
نفی اعمال زور در اجرای احکام، نه تنها از گشت ارشاد، مشروعیت‎‌‎زدایی می‎‌‎کند که موجب زیر علامت سوال رفتن موارد دیگری از مواضع و اقدام‎‌‎های حکومت، که به نام دین، انجام می‎‌‎شود، می‎‌‎گردد. این سیاست، منجر به سلب روایی برخی تبعیض‌‎‌‎هایی که به نام دین در جامعه، جاری است، می‎‌‎گردد و دریچه‎‌‎ای برای رسیدن به همزیستی اجتماعی را می‎‌‎گشاید.
بالعکس، سکوت روحانیت بر ابهام‎‌‎ها می‎‌‎افزاید و می‎‌‎تواند روند افتادن جامعه در ورطه‎‌‎ی آشوب و ستیز همه علیه همه را تسریع کند. و نهایتا، جانبداری از اعمال زور در اجرای احکام منجر به تشدید تعارض و حرمت‌‎‌‎شکنی از نهاد دین و رویارویی مستقیم روحانیت و حوزه با معترضان می‎‌‎شود. بنابراین، یکی از عوامل بسیار تعیین کننده، در آینده‎‌‎ی روند این اعتراض‎‌‎ها، بستگی به نحوه‎‌‎ی رویارویی متولیان نهاد دین با آن دارد.‏