۱۴۰۱ اسفند ۲۴, چهارشنبه

 

تقاضای موسی و زرتشت از خدا
در فلسفه ایرانشهری، فلسفه ای که مبتنی بر آرا و عقاید مزدیسناست، هر کس دارای دو خود است: یکی «خود حقیقی» و دیگر «خود موهوم». تصوری که ما معمولاً از خود یا از خویشتن داریم همان خود موهوم است, و همان « منی » است که دکارت باکوجیتوی خود به آن رسید. اما در فلسفه ایرانشهری این من دکارتی که خود موهوم ماست، سایه یا ظل آن خود حقیقی است. نسبت این دو خود را افلاطون در تمثیل غار نشان داده وقتی میگوید که همه موجودات گیتی به صورت سایه هایی هستند از حقایق مینوی . خود حقیقی ما هم سایه ای دارد که آن خود موهوم ماست. پس خود موهوم ما یا خود دکارتی ما هویت حقیقی ما را سایه وار نشان میدهد. خود حقیقی ما همان خورشیدی است که در بیرون غار در آسمان مینو میتابد، و کسانی که موفق به دیدار آن می شوند ابتدا عکس خورشید را در آب می بینند. خود حقیقی ما هم همین عکس خورشید است که در آب مشاهده میشود. (اورمزد هم ، بنا بر زند وهومن یسن، علم لدنی را به صورت آب در دست زردشت می‌نهد تا بنوشد). در بند هشن، باب اول، به چگونگی پدید آمدن عکس خورشید اشاره شده است وقتی میگوید که اورمزد پس از آفرینش شش امشاسپند هفتمین آفریده را که «خود اورمزد» بود در مینو خلق کرد. این خود وقتی در اورمزد است اورمزد است و وقتی صادر شد و با وهومنه, صادر نخستین، در آمیخت هویت انسان کلی یا مینوی را تشکیل میدهند. پس خود حقیقی هرکس در مینو همان خود ایزدی است. عکس خورشید است در آب. و از آنجا که عکس هرچیز به صورت اصل آن است، پس عکس خورشید هم درست مانند خود خورشید است، و به همین دلیل وقتی کسی موفق به دیدن عکس خورشید میشود می گوید: « أنا الشمس». خلق الله آدم علی صورته، که هم در منابع یهودی آمده است و هم در منابع اسلامی، به همین معنی اشاره می‌کند. این معنی در اسطوره‌های ایرانی نیز آمده است. در یکی از این اسطوره ها که در پازند آمده است زردشت با اورمزد میگوید: «در چشم من ، سر تو و دستان تو و پاها و گیسوان و زبان تو همه درست مانند من است.» زردشت در این جا از زبان خود حقیقی خویش سخن میگوید. عکس خورشید با خورشید سخن میگوید. پس زردشت اورمزد را همان « خود ایزدی» میبیند که در حقیقت همان انسان مینوی است ولذا میگوید:« تو جامه ای چون انسان به تن داری.» در اینجا زردشت تقاضائی میکند، شبیه به تقاضائی که موسی از خدا کرد و گفت: ربی آرنی انظر آلیک. خدایا خودت را به من بنما تا ببینمت. زردشت هم به اورمزد میگوید : دستت را به من ده تا با دست خود آن را بگیرم. در داستان موسی حسی که موسی در نظر داشت بینایی بود و در زردشت پساوائی. در حقیقت چیزی که موسی میخواست رؤیت بود. ولی زردشت عکس خورشید را در آبی که به دستش داده بودند دیده بود و حال میخواست با اصل یکی شود. مشاهده خورشید در آب البته مقام بالائی است. ولی بالاتر از آن هم مقامی است که در آن مقام دوئی شاهد و مشهود از میان برداشته میشود و توحید محقق می‌شود. نوحلاحیان مقام مشاهده را« وصال» می‌نامند و مقام بالاتر را «حقیقت وصال». در وصال عاشق معشوق را می‌بیند و از بوس و کنار معشوق بهره مند میشود ولی در حقیقت وصال عاشق با معشوق یکی میشود و خودی عاشقی را در او می‌بازد. باری، زردشت، در این اسطوره، در مقام وصال بود و معشوق را میدید و هنوز مشتاق‌ بود .
گفتم ببینمت مگرم درد اشتیاق
ساکن شود
بدیدم و مشتاق تر شدم
نقل قول‌ها بیشتر از کتاب شاکد، از ایران زردشتی تا اسلام است.